جمعه 22 فروردين 1504
   

دنیای انسانیت ما و تصویر جهان دمکراسی در کوسوو

کوسوو و سرنوشت حال و آینده آن و جدال و کشمکشی که بین سازمان ملل، حکومت مرکزی "صرب" ها در بلگراد و اقلیت قومی "آلبانیائی تبارها" در جریان است، گویای تصاویری است که در جهان پس از پایان جنگ سرد، میخواهند ما را با آنها منطبق کنند. قرار گذاشته اند، ما را از تاریخ جدالهای سرنوشت سازمان جدا کنند و سرمنشا تجدید حیات و بازسازی هویت مان را بر اساس اصالت قومی و اتنیکی تعیین کنند. میخواهند بگویند انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب سوسیالیستی اکتبر را بکلی از حافظه جامعه بشری پاک کنیم. یوگوسلاوی و بازگشت قومیتها و ملیتهای ساکن آن به اصل مقدس قانون و حکومت و سرزمین بر اساس تعلقات قومی و ملی را الگو و "سرمشق" ما قرار داه اند. داستان از این قرار است:

پس از  جنگ خونینی که در سیر آن، ارتشهای "آزادیبخش" قومیتها و اقلیتهای ملی را سازمان دادند و مسلح کردند و از عمق فراموشخانه تعلقات خرافی، رجعت به اصالت قومی در ابعاد سیاسی و اجتماعی را در پاکسازیها و برپاکردن گورهای دسته جمعی برای ما  معنی کردند، پس از آنکه طی بمبارانهای بی ملاحظه و به دور از حتی قوانین و مقررات جنگی، بلگراد را زیر و رو کردند و حکومت "توتالیتر" میلوسوویچ را با حکومت "دمکراسی" صرب های پرو غرب، "رژیم چینج" کردند، اکنون دیگر دارند مقررات بازی را در یوگوسلاوی بازگشته به هویت قومی خود به عنوان مدل و الگوئی برای همه ما بشریت متمدن تعیین میکنند. سازمان ملل طرحی برای نوعی شبه استقلال کوسوو  و در چهارچوب نوعی فدرالیسم قومی برای اقلیت آلبانیائی تبار این دیار ارائه داده است. همه فاکتورها و خصائص سیاسی و حقوقی جامعه "چند ملیتی و چند قومیتی"، به عنوان شروطی که گویا دیگر نهادینه اند، پیش فرضهائی اند که در اصالت آنها به عنوان مبنا و طبق اصول "دمکراتیک"، شک و تردیدی نیست. اقلیتی آلبانیائی "تبار" وجود دارند که مستقل و صرفنظر از تاریخ بهم پیوستگی شان با کلیه ساکنین یوگوسلاوی سابق و حتی علیرغم به حاشیه رفتن هویت قومی در این سرزمین به مدت طولانی، طبق موازین "جامعه بین المللی"، حق دارند که بخاطر تبار آلبانیائی سالها و قرنها پیش خود، حکومت خود، و قوانین ناشی از این تعلق کهن را داشته باشند. در طرح سازمان ملل این اقلیت آلبانیائی تبار حق دارند، سرود خود، پرچم  خود، ارتش و قانون اساسی خاص و ویژه "قومی"خود را داشته باشند. اما این لطف و مرحمت جامعه بین المللی در  مبنا گرفتن تعلقات قومی و اتنیکی برای  قانون و قانوگزاری و تعریف حقوق مدنی شهروندان، کشدارتر و بی مرز تر از آنست که بطور مادی قابل تحقق باشد. در تاریکخانه شهروندان هر جامعه ای، حتی در جوامع پیشرفته و مدرن غربی در قلب اروپا و آمریکا و کانادا، طیفهای رنگارنگی از این "ریشه" های قومی و نژادی و مذهبی و سکتی یافت میشوند. در برخی موارد زمینه واقعی برای فعال شدن این تعلقات فراموش شده، به ضرب قدرت و نیرو آماده  و اکتیو میشود، عینا همانطور که یک بدن نحیف و ضعیف محل فعال شدن هر ویروس و باکتری است. آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی و ژاپن فاشیستها نمونه زنده این واقعیت تلخ اند. و البته "ایران اسلامی" بسیاری از مورخین و مستشژقین و دگراندیشان وطنی نیز نمونه دیگر و مذهبی آن است.

دوره رجعت به اصالت قومی

 

در هر حال در یوگوسلاوی پیشین به برکت نیروی "آزادیبخش" بمب افکنها و تانکهای ناتو، و پول و اسلحه و سازماندهی دنیای "دمکراسی"، این تعلقات کهن و فراموش شده، "رها" شده و به "آزادی" رسیده اند. اما جهان دمکراسی از طرف دیگر فوق العاده "عادل" و سخاوتمند است. ناچار است با همین ترازوی هویت قومی و دیرین با همه، و از جمله با "صرب" ها نیز با معیارهای استاندارد رفتار کند. در این میدان، آلبانیائی تبارها، حال که دیگر آزاد هم شده اند، همان اندازه حق رجعت به اصل قومی خود را دارند که صربها و کرواتها و مقدونیها و هر جمع و جماعت منتسب به هر قومیت و ملیت و مذهب دیگری.

 Boris  Tadic رئیس جمهور "صرب" و پرو غرب در حکومت مرکزی بلگراد، با همان استدلال جامعه "بین المللی" و سازمان ملل گفته است که کوسوو تاریخا بخش لایتجزا و انتگره "صربستان" بوده است و طرح سازمان ملل در این رابطه تیشه به ریشه یکی از بنیادهای هویت "ملی" صرب است. در آنسوی تفریط قومیگری، روز چهارشنبه همین هفته "هزاران" آلبانیائی تبار در پایتخت کوسوو، پریستینا، به زد و خورد با پلیس ضدشورش پرداختند. اعتراض آنها این است که طرح سازمان ملل به اندازه کافی در "اعطای استقلال" به آلبانیائی تبارها دست و دل باز و "دمکراتیک" نیست. فکر میکنم در همین حد، تحولات "دمکراتیک" در یوگوسلاوی و بازگشت به اصل مقدس تعیین حدود و ثغور جغرافیائی و تدوین قانون اساسی و تعیین پرچم و تایید سرود بر اساس تعلقات قومی بسیار گویا باشد. فکر میکنم هر کسی که اندکی از این دنیای معوج افکار سازی و هویت تراشی جعلی فاصله بگیرد و خود را به عنوان انسانی که یک تاریخ را حداقل پس از انقلاب کبیر فرانسه در اواخر قرن هیجدهم از سر گذرانده است قرار بدهد، متوجه یک سیر قهقرائی که دنیای مهندسی دمکراسی بر سر جامعه بشری آورده است، بشود. در انقلاب فرانسه گفتند که همه مستقل از هر پیشینه تاریخی، در برابر "قانون" سراسری و واحد، برابر و یکسانند. اکنون و پس از فروپاشی دیوار برلین و دنیای "آزادی قومیتها و ملیتها"، به ما میگویند که نابرابری جز انتگره هویت قومی و ملی مان است. به ما میگویند بسته به اینکه تبار ما و جد و آبا ما چه باورهای خرافی داشته اند، به چه قبیله ای تعلق داشته اند  و یا در قرنها پیش با چه سکت مذهبی دمخور بوده اند، حق و حقوق ما و حدود و ثغور سرزمینی که در آن لازم است اسکان یابیم، فرق میکند. به ما میگویند این قاعده بازی است، هیچ امر جهان شمول تاکنونی اعتباری ندارد، انقلابها و تحولاتی که نسلهای پیشین ما ساختند و بر سر آن جان باختند، همه در این "قرن کوچک"، در این چند ساله پس از فروپاشی شوروی سابق، منسوخ اند. همه از این پس و در این جهان "دمکراتیک" بازگشت به اصل و ریشه قومیت و ملیت دیگر بطور نهادی و هویتی "نابرابر" یم. همانطور که در مذاهب و ادیان، خداوند به حکم الهی "بعضی را بر برخی دیگر برتری داده است" و همانطور که برخی دینها اصلی تراند و "صاحب کتاب"، در سیستم دمکراتیک تعلق به باورهای ملی و قومی و اتنیکی نیز برخی بر برخی برتری دارند، برخی اصیل ترند و برخی فرعی تر. و این نابرابری در ذات سیستمی است که اصالت حق را بر تعلقات قومی و ملی میگذارد.

شاید به همین دلیل است که پیامبران قومیتها و ملیتهای "اصیل تر" و "باستانی" تر، در طرح تجدید تقسیم کشورها  بر اساس فروپاشی شیرازه مدنی تاکنونی جوامع، نقش مخرب تری در طرحهائی مثل طرح فدرالیسم قومی بازی میکنند. شاید به همین خاطر است که سازمانهای قومیتهای دیرین تر و "مبارز" تر، اولین کاندیدهای تکه پاره کردن مدنیت جوامع و در لیست "قوم سازان" موسسه امریکن اینترپرایز و جزو مدعوین آقای مایکل لدین به کنگره قومیتها و قلیتهای ملی قرار گرفته اند. شاید اینها  نوع قومیت دارای "کتاب آسمانی" باشند. و شاید وجود یک ستم واقعا موجود تکیه گاه بسیاری از نیروهای سیاسی برای کرنش در برابر نقشه ای باشد که در آن جوامع را بر اساس تعلقات قومی و ملی  در یک نابرابری حقوقی و اداری و رسمی، نهادینه میکند.

وضعیت یوگوسلاوی پیشین و سرنوشت قومیتها و ملیتهای "بازگشته به اصل" خود، و کشمکش و جنگ و جدالهائی که در جریان است، دورنمای تصویری تلخ و تاریک است که جهان دمکراسی در پس تجدید تقسیم جهان بین بلوکهای سیاسی و اقتصادی دنیای پس از پایان جنگ سرد،  در برابر همه ما گرفته است. جهان ما  به یک بازگشت به اصل انسانی خود نیاز دارد، به جهان آزادی، برابری انقلاب کبیر فرانسه و عصر رنسانس و جهان سوسیالیسم و اصالت هویت جهانشمول انسانی، به جهان کارگر صنعت مدرن جهان امروز که به حکم هویت طبقاتی اش و جایگاهش در تولید، رسالتش در مبارزه برای آزادی خود، در آزادی کل جامعه از قید هر نوع ستم و نابرابری و تبعیض است.

       

۱۵ فوریه ۲۰۰۷

 


 
ادرس مايل گيرنده:


ادرس مايل شما:


پيام شما: