پنج شنبه 21 فروردين 1504
   

تعیین استراتژی بر مبنای الگوسازی از احتمالات تصادفی

الگوسازی از اتفاقات واقعی تاریخی و ساختن و پرداختن مقولات قابل تعمیم از یک تجربه، ترکیبی است که در متافیزیک در شناخت و بررسی تحولات اجتماعی به امپیریسم مطلق می انجامد. این الگو سازی بویژه وقتی با استراتژی جریانات و احزاب سیاسی تلفیق شود، در عمل به نتیجه ای جز پاسیفیسم و نگهداشتن روحیه انتظار منتهی نمیشود. "انقلاب"، در هر جامعه ای حاصل فعل و انفعالات بسیار متنوع است که وقوع آن مستقل و خارج از اراده طبقات و احزاب صورت میگیرد. هیچ حزب و سازمانی به این معنی نمیتواند ادعا کند که "انقلاب" را "می سازد" و یا حتی انقلاب را سازمان میدهد. در صورت وجود شرایط عینی انقلاب و بحران انقلابی، طبقات و احزاب آنها، تاکتیک و استراتژی خود را در قبال آن انقلاب معین روشن میکنند. حزب و جریانی که استراتژی خود را بر اساس "آرزو" و "امیال"  و بدتر از آن "انتظار" رهبری خود برای وقوع انقلاب  تعیین میکند، به ناچار هر تحرک و هر افت و خیز در شرایط کنونی را با تعابیر دوران خیالات آراسته میکند. چاره ای ندارد که حرکات قومی را با هر مرزبندی و علیرغم سردادن شعارهای آشکارا فاشیستی، طلیعه انقلاب بداند و از این نظر عملا چاره ای ندارد که به عواقب سیاستهای خود تسلیم شود.

الگوسازی از اتفاقات واقعی تاریخی و ساختن و پرداختن مقولات قابل تعمیم از یک تجربه، ترکیبی است که در متافیزیک در شناخت و بررسی تحولات اجتماعی به امپیریسم مطلق می انجامد. این الگو سازی بویژه وقتی با استراتژی جریانات و احزاب سیاسی تلفیق شود، در عمل به نتیجه ای جز پاسیفیسم و نگهداشتن روحیه انتظار منتهی نمیشود. "انقلاب"، در هر جامعه ای حاصل فعل و انفعالات بسیار متنوع است که وقوع آن مستقل و خارج از اراده طبقات و احزاب صورت میگیرد. هیچ حزب و سازمانی به این معنی نمیتواند ادعا کند که "انقلاب" را "می سازد" و یا حتی انقلاب را سازمان میدهد. در صورت وجود شرایط عینی انقلاب و بحران انقلابی، طبقات و احزاب آنها، تاکتیک و استراتژی خود را در قبال آن انقلاب معین روشن میکنند. حزب و جریانی که استراتژی خود را بر اساس "آرزو" و "امیال"  و بدتر از آن "انتظار" رهبری خود برای وقوع انقلاب  تعیین میکند، به ناچار هر تحرک و هر افت و خیز در شرایط کنونی را با تعابیر دوران خیالات آراسته میکند. چاره ای ندارد که حرکات قومی را با هر مرزبندی و علیرغم سردادن شعارهای آشکارا فاشیستی، طلیعه انقلاب بداند و از این نظر عملا چاره ای ندارد که به عواقب سیاستهای خود تسلیم شود.

من در این بخش از  نوشته ام، سعی میکنم نگرش ایدآلیستی و در همان حال امپیریستی  حاکم بر آن مبانی تاکتیکی که توسط رهبری حزب کمونیست کارگری مدون و مکتوب شده اند و حتی به عنوان قطعنامه "به اتفاق آرا" در کنگره هم تصویب کرده اند، را نشان بدهم. در این رابطه نوشته ها و مواضع تدوین کننده این سیستم منسجم اما کاملا غیر مارکسیستی و ضد مارکسیستی، حمید تقوائی، کار من را ساده کرده است. این نگرش، از دوران تشکیل حزب کمونیست ایران همواره به عنوان یک نظر حاشیه ای موجود بوده است، همیشه و در مقاطع مختلف، پس از سکوتی نسبتا طولانی در دوران حزب کمونیست کارگری، در مباحثی مانند "جنبش سلبی جنبش اثباتی"، بحث و تقابلها پیرامون "شعار جمهوری سوسیالیستی ایران"، به عرض اندام پرداخته است و در دوره اختلافات درونی، قبل از جدائی ما حکمتیستها، تلاشی هدفمند برای حاکم کردن این دیدگاه و نگرش قدیمی تر سنتهای بجا مانده و تجدید حیات یافته چپ ۵۷ ی، بر حزب کمونیست کارگری به عنوان پرچم جدید سیاسی و هویتی این حزب، پس از مرگ منصور حکمت  صورت گرفته است.

کلیشه پردازی از ذهنیت "انقلاب" ۵۷،

متافیزیسم در شناخت جامعه

حمید تقوائی، عینا چون متافیزیستهای قرن هیجدهم، و گاها راستش سطحی تر و عوامانه تر از آنان، مبنای تاکتیکهای سیاسی را نه از بررسی حرکت  جامعه مشخص و داده ای به اسم ایران در شرایط فعلی و به مثابه يک پروسه و يک ارگانيسم زنده  که باید سير انکشاف آنرا قانونمند بداند، بلکه از "مقوله" ای در ذهن خود و از یک "الگو"ی از پیشی استنتاج میکند. این الگو و این مقوله "مجرد"، چیزی جز "انقلاب" نیست. درست مانند سلفهای پوپولیست خود در میان چپ ۵۷ی، هر حرکت جامعه و هر تغییر آرایشی در بین احزاب طبقات و گرایشهای مختلف اجتماعی که قرار بود با مقوله و الگوی مجرد از پیشی توضیح داده شوند. آنزمانها، "جمهوری دمکراتیک خلق" و مقوله اسطوره ای "بورژوازی ملی و مترقی" بازتاب تمام نمای بی تفاوتی و عجز و بی بضاعتی تئوریک در شناخت و تئوری شناخت و سیر تکامل از "خاص به عام" بر اساس پروسه تجريد از واقعيات کنکرت به مقولات مجرد واقعى بود. حمید تقوائی نه از بررسی واقعیات کنکرت جامعه ایران حرکت میکند و نه به تجریدهای واقعی میرسد. او برعکس صف بندی در مقولات ذهنی خود و نه کنکرتهای ابژکتیو، را مبنای تحلیل و استنتاجات سیاسی میگیرد و از آنجا به تجرید   مقوله ای و الگوی غیر واقعی "انقلاب" میرسد. قانون ارزش، گرایش نزولی نرخ سود، و از خودبیگانگی انسان در تولید سرمایه داری نیز تجرید اند، اما تجریدهای واقعی ای هستند که مارکس با شناخت و متد انتقادی و سلبی سیستم کنکرت سرمایه داری و کشف "قانونمندیهای" حرکت اجزا تولید سرمایه داری، مثل کالا و تولید کالائی، مزد، سود، بهره و پول و نرخ سود، ترکیب ارگانیک سرمایه و ... استنتاج کرده است. "انقلاب"، در متد حمید تقوائی یک الگوی از پیشی است که حرکت قانونمند نمود گرایشات اجتماعی و اجزا دائما در تغییر آن در لایه های احزاب و سازمانهای سیاسی، باید به قالب آن درآیند. این متد الگوسازانه و امپیریستی، ناچار است که هر تظاهر در نمود تقابل گرایشات اجتماعی را به قالب الگوی از پیشی خود زینت دهد تا درستی حکم تجرید غیرواقعی خود را از آن "برای خود" و صفوف درون خود اثبات کند!  ترویج در خود و پروسه ذهنی رفع ابهام در صفوف خود، در این روش جای جامعه را با دایره محدود درون سازمانی عوض میکند. پایه این متد و روش متافیزیکی نگرش به پدیده های زنده اجتماعی، در میراثهای "چپ" ی نهفته است که هنوز به کلیشه سازیهایش از تجربه مشخص انقلاب ۵۷ ادامه میدهد. تعمیم تحرکات طبقات در یک دوره بحران انقلابی به عنوان اصلی که در همه دورانهای دیگر حاکم است، مبنای این کلیشه پردازی سطحی و پایه رویگردانی از نگاه به پدیده تغییر یافته در جهان واقعی است. نمیتوان ارزیابی از هر تحرک اجتماعی، هر اعتراض و ابراز هر نارضایتی را در شرایط کنونی جامعه ایران  بلافاصله در متن اوضاعی قرار داد که در آن یک بحران انقلابی همه سطوح جامعه را در برگرفته است. به همین دلیل است که بطور واقعی چنین کلیشه پردازیهائی از پدیده های اجتماعی، به ناچار از دیالکتیک فاصله میگیرد و به همان مکاتب و دیدگاه هائی رجعت میکند که تکیه گاه همان چپ ۵۷ی است. به همین دلیل است که سیستم استدلالی این متافیزیسم، عاریتی باقی میماند و به درجه زیادی حتی از ماتریالیسم سطحی چپ ۵۷ سطحی تر میشود و به ایدآلیسم درمیغلطد. به این جملات دقت کنید:

" کارگران واحد و حامیان جهانی آنها خواست سرنگونی جمهوری اسلامی را مطرح نکردند و مطالبات آنها و شیوه مبارزه شان نیز ظاهرا "صنفی" بود اما نفس این حرکت از نظر مطالباتی که مطرح کرد،  شیوه های مبارزه و ابعاد جهانی این مبارزه،  رادیکال ترین حرکت سیاسی ایست که در جنبش انقلاب علیه جمهوری اسلامی تا کنون صورت گرفته است. این نقطه شروع شور انگیز و نوید بخشی است. میتوان و باید با اتکا به این تجربه  در مقابل کل آلترناتیوها و جست و خیزها  و بحرانهائی که در اردوگاه دولتها و نیروهای راست  اتفاق میافتد ایستاد و انقلاب کارگری را سازمان داد و به پیروزی رساند."        ( از ۱۵ فوریه و چشم انداز انقلاب کارگری در ایران، حمید تقوائی، انترناسیونال شماره ۱۲۷، خط تاکیدها از من است)

"جنبش انقلاب" در وهله اول به نظر میرسد که یک لغزش ادبی است. اما این اصطلاح دقیقا از همان تجرید غیرواقعی نشات میگیرد که به آن اشاره کردم. جملاتی را که زیر آنها خط کشیده ام، بروشنی نشان میدهند که چگونه حمید تقوائی به این باور رسید که میتوان "به اتکا" تجربه ۱۵ فوریه ۲۰۰۶، در مقابل "کل آلترناتیوها" در "اردوگاه دولتها و نیروهای راست"، فراخوان داد که "انقلاب کارگری" را سازمان داد و به "پیروزی" هم رساند! از تجربه کمونارهای پاریس، قیام کارگران روسیه در ۱۹۱۷، انقلاب آلمان، انقلاب پرتقال، جنگ داخلی در اسپانیا، انقلاب چین و سیر تحولات انقلابی در ایران سالهای ۵۶ و ۵۷ میتوان به تجریدهای واقعی رسید، اما استنتاج از یک همبستگی بین المللی، که هیچ تظاهری در باریکاد و خیابان و سنگربندی طبقاتی را نداشته است، و صدور حکم "سازماندهی انقلاب کارگری" واقعا یک تجرید آزمایشگاهی و غیر واقعی است. حتی اگر ما انقلاب را در یک کشور معین به معنی ابژکتیو آن، نادیده بگیریم، تحرکات و تقابلهای طبقات در دورانهای بحران انقلابی، همان معنی و جایگاه را در دوران غیر انقلابی ندارند. یک حرکت و یک اعتراض در دورانی که جامعه وارد یک بحران انقلابی شده است با همان حرکت در دوره غیر انقلابی یک وزن و جایگاه را ندارد. بعلاوه این کلیشه سازی از دوران انقلابی و تعمیم آن شرایط اجتماعی ویژه به دورانهای دیگر، تغییر در بافت لایه های اجتماعی طبقات مختلف را نمیخواهد ببیند. برای مثال پدیده جوان و نسل جوان فعلی در جامعه ایران، همان پدیده ای نیست که در دوره سالهای ۵۶ و ۵۷ ما با آن روبرو بودیم. مشغله ها، میزان درک از مسائل اجتماعی و بستر نسلی این پدیده با نسل جوان آن سالها از بنیاد مختلف است. وضعیت طبقه کارگر، اشکال مبارزاتی اش، بافت شبکه های محافل کارگری و مشغله فعالین کارگری نیز همانی نیست که ما در آن دوره با آن آشنا بودیم. مساله زنان به همین ترتیب و مبارزه برای دفاع از حقوق کودک به همین ترتیب. کلیشه پرداز "انقلابی" ناچار میشود که ذهنیت خود را به جای واقعیت اجتماعی بگذارد و دوران را دوره "انقلاب" تعریف کند. پاراگراف نقل شده فوق به روشنی نشان میدهد که چگونه با یک الگوی از پیشی در ذهن، بار و وزن غیرواقعی بر حرکت ۱۵ فوریه سال گذشته گذاشته شده است. اما آثار و عواقب این شیوه متافیزیکی و الگو سازی امپیریستی فقط به "یک کلاغ چهل کلاغ" متدولوژیک محدود نیست.

"جنبش" سرنگونی انقلابی و سرنگونی

غیر انقلابی

لاقیدی و سهل انگاری در برابر آلترناتیوهای گرایش راست

این الگو سازی با اختراع مقوله "انقلاب" و ترسیم صف بندی کاذب بین "انقلاب و ضدانقلاب"، به جای تقابل واقعی و ابژکتیو گرایشات اجتماعی و طبقات آن گرایشات، انظار را از نقشی که کلیه طیفهای گرایش راست و احزاب موجود و در حال شکل گیری آن، در رابطه با سرنگونی رژیم اسلامی و "آلترناتیو" مقابل آن دارند، به روز محشر و انقلاب نامتعین حواله میدهد. گویا بحث این است که سیر فعلی رویدادها فاکتورهای یک انقلاب در جریان را به ما نشان میدهند و گویا حمید تقوائی میخواهد صف انقلاب را از ضد انقلاب جدا کند. بحث این نیست. بحث بسادگی این است که آیا راست و گرایش راست، با کلیه احزاب و سازمانها و شخصیتهای فعلی و آتی اش، در رابطه با جانشینی جمهوری اسلامی( که از نظر گرایش چپ سرنگونی آن است)، نیروئی هست که میتواند آلترناتیوهائی را در برابر جامعه قرار بدهد یا خیر؟ حمید تقوائی این سوال را با مقوله تجریدی و ذهنی خود پاسخ میدهد: سرنگونی رژیم اسلامی، و ارائه آلترناتیو برای جایگزینی رژیم اسلامی از جانب راست، مساله اصلی نیست. چرا که مصاف بین چپ و راست برای ارائه آلترناتیوهای خود در برابر جمهوری اسلامی، مساله جاری نیست، بحث به تعبیر حمید تقوائی این است که تقابل و صف بندی در اوضاع فعلی، بین انقلاب و ضد انقلاب است و "نیروها و شخصیتهای متعدد در گرایش راست" همگی در "اپوزیسیون ضدانقلابی" حکومت قرار گرفته اند.

به این جملات از حمید تقوائی توجه کنید:

" اين نوع فعاليتها وشخصيت تراشيهاي نيروهاي مخالف انقلاب از دو خرداد و خاتمي گرفته تا طرح رفراندوم و پروژه شيرين عبادي و امروز پروژه گنجي از اين نوع موانع و توقفگاههائي است که تا امروز بر سر راه جنبش انقلابي براي سرنگوني جمهوري اسلامي ايجاد کرده اند. با هر يک از اين پروژه ها نيروها و شخصيتهای متعدد در اپوزيسيون ضد انقلابی حکومت به تکاپو افتاده و پشت سر ناجی جديد صف بسته اند اما حتي نتوانسته اند خودشان را نجات بدهند. نفوذ ايده ها و آرمانهای چپ در جامعه و راديکاليسم جنبش سرنگونی و نفرت مردم از کل نظام جمهوری اسلامی چنان قوی بوده است که اجازه نداده است اين تلاشها بجائی برسد.  اما نبايد انتظار داشت اين تلاشها خاتمه پيدا کند. هرچه صف انقلاب و مبارزات مردم برای سرنگونی راديکال تر و چپ تر بشود اين نوع رهبر تراشی ها رونق بيشتری خواهد گرفت."

( انترناسيونال ۱۴۸، سرنگونی يا رژيم چنج ؟ جايگاه پروژه اکبر گنجی در صف ضد انقلاب)

انگار به نحو غریبی این گفته مارکس در باره متد و منتالیه حمید تقوائی صدق میکند. انگار حمید تقوائی به جای احضار ارواح و پرسوناژهای حقیقی و حقوقی انقلابات بورژوائی "قرن هیجدهم" در عوالم نوستالژیک دوران انقلاب ۵۷ سیر میکند و رویدادهای جاری جامعه ایران را در حافظه خود و در دنیای خیالی خود بررسی میکند. این متد تفاوت زیادی با منتالیته دن کیشوت ندارد. به این جملات از مارکس در "هیجدهم برومر لوئی بناپارت" خیره شوید و قیاسی با جملات نقل شده از نوشته های حمید تقوائی برقرار کنید(۱)

من بعدا به دگماتیسم حمید تقوائی و ریشه های این دگماتیسم و شیفتگی به "انقلاب" جاری و مشخص، که از همان دوران کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست در ذهنیت چپ ۵۷ ی او حک شده است، اشاره ای خواهم کرد و به مقاطعی که این منتالیته "انقلابیگری" خرده بورژوائی در اشکال مختلف و در مقاطع مختلف، چه در دوره منصور حکمت و چه پس از آن، با حمید تقوائی حمل شده است اشاره کوتاهی خواهم داشت. عجالتا، خوانندگان را به کل نوشته "کمونیستها و پراتیک پوپولیستی"، از جدلهای بین حمید تقوائی و منصور حکمت در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست، مراجعه میدهم. به نظر من خمیر مایه مواضع فعلی حمید تقوائی از چهارچوب بحثهای سال ۶۱ خود نه تنها فراتر نرفته است، بلکه گاها بطور غریبی تنزل هم داشته است و از نظر عمق متدولوژیک به عقب هم رفته است.

حمید تقوائی عالمانه و عامدانه یک فاکتور واقعی را قلم میگیرد تا بر متن یک مقوله من درآوردی "جنبش انقلاب"، یک واقعیت ابژکتیو را در میان طیفهای متنوع اپوزیسیون راست و نیز لایه های اپوزیسیون خودی رژیم، شامل دو خردادیهای اسبق و امثال گنجی و غیره، انکار کند. این واقعیت "سرنگونی طلبی" همین طیفهاست. اما  انکار واقعیت ابژکتیو سرنگونی طلبی طیفهای گوناگون اپوزیسیون راست در پرده ای پر و سرشار از توهمات خرده بورژوائی و خوش باورانه  نسبت به ماهیت طبقاتی این طیف پنهان شده است. حمید تقوائی برآورد نشدن انتظارات  خود از این طیف را  در یک چشم بندی، و با رد شدن از واقعیت سرنگونی طلب بودن آنان، در قالب اینکه "مساله اصلی"

( یعنی در واقع انتظار و چشمداشت خود او،) "این است که این نیروها چقدر در کنار مردم و حامی خواستهای رادیکال و انسانی و مبارزات مردم هستند، معیار واقعی است"، بیان میکند. جالب است! نیروهائی که دو سطر قبل تر در صف "ضد انقلاب" قرار داده شده بودند، در دو جمله بعد سرزنش میشوند که "معیار واقعی" حمید تقوائی را برای عدم حمایت همان "ضدانقلابیون" از خواستهای "رادیکال و انسانی" رعایت نکرده اند!! اما سوال این نیست که آیا طیفهای مختلف اپوزیسیون راست مدافع مردم اند یا خیر، سوال این نیست که آنان ناچار شوند به حمید تقوائی توضیح بدهند که قطعا "حامی خواستهای رادیکال و انسانی" مردم نیستند تا از او رفع ابهام کنند و او به مقوله سازیهای ذهنی به جای واقعیات و فاکتورهای سیاسی و ابژکتیو ادامه بدهد. سوال این است که آیا همین طیفهای "ضدانقلابی"، سرنگونی طلب هستند یا خیر؟ سوال این است که آیا در رابطه با سرنگونی رژیم اسلامی( همان سرنگونی "غیر انقلابی")، اپوزیسیون راست نیروئی هست که باید بر تحرکات و نقشه ها و آلترناتیوهای آن حساب باز کرد یا اینکه چون قرار است طبق چک لیست آرزوهای ذهنی حمید تقوائی در دل شرایط کنونی "انقلاب" سازمان یابد، باید خیال مردم را از ین بابت راحت کرد؟  به این جملات از زبان خود حمید تقوائی توجه کنید:

"نکته مهم در ارزيابي اين نيروها رابطه آنها با خواستها و جنبش انقلابی مردم است و نه مخالفت خوانيهايشان در برابر رژيم جمهوری اسلامی. اينها  خود را مخالف رژيم و سرنگونی طلب ميدانند اما در واقع به شکل سد و مانعی در مقابل حرکت سرنگونی طلبانه مردم عمل ميکنند. اينجا ديگر مخالفت خوانی آنها با جمهوری اسلامی فاکتور و معيار اساسی ای نيست. امروز برخی از آيت الله ها هم مخالف جمهوری اسلامی هستند. مساله اصلی اينست که اين نيروها چقدر در کنار مردم و حامی خواستهای راديکال و انسانی  و مبارزات مردم هستند. معيار واقعی اينست."       ( همانجا، سرنگونی یا رژیم چنج.... خط تاکیدها از من است)

در حالی که همه انقلابات مخملی و نارنجی و "دموکراتیک" در کشورهای اردوگاه سابق شوروی به هر انسان اندک فکوری نشان میدهد که اتفاقا چگونه نیروهائی که "حامی خواستهای رادیکال و انسانی و مبارزات مردم" نبودند، قادر شدند یک آلترناتیو جانشین برای حکومتهای سابق را حتی در سطحی  توده ای هم به پیش ببرند. "انقلاب" رومانی علیه چائوشسکو، توسط نیروهائی که نه از موضع "سرنگونی انقلابی" که با شعار دمکراسی و بازار آزاد به میدان آمدند، باید به همه نشان بدهد که لاقیدی نسبت به توان آلترنانیو سازی توسط "جامعه مدنی" ترین و "خشونت گریز" ترین اپوزیسیون فعلی رژیم اسلامی، از گنجی و اکثریت گرفته تا سرنگونی طلبانی که در اوضاع قبل از سقوط رژیم در چهارچوب "حقوق بشر"  عمل میکنند، تا چه اندازه مهلک و زیانبار است.

 ذهنیت معرفه چپ ۵۷ی، فاکتها

اما همانطور که پیشتر اشاره کردم، مقوله تراشی از پدیده های اجتماعی و تجریدهای غیر واقعی منتج از بررسیهای غیر کنکرت، علاوه بر پیشینه ذهنیت چپ ۵۷ی در متد شناخت حمید تقوائی، از همان کنگره اول اتحاد مبارزان در سال ۶۱، در مقاطع مختلف به موجودیت خود ادامه داده است. من در اینجا بخشی از نقد منصور حکمت به موضع انقلابیگری خرده بورژوائی حمید تقوائی در کنگره اول(۲) اتحاد مبارزان را نقل میکنم و در ادامه بخشهائی از مباحث پلنوم نهم(۳) کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری را که اساسا نقد سربرآوردن همان ذهنیت سابق است، همراه با نامه منصور حکمت به فاتح شیخ و حمید تقوائی(۴) منتشر میکنم و این بخش از نوشته را به پایان میرسانم. ژانویه ۲۰۰۷

-----------

( 1 ) "انقلاب اجتماعى قرن نوزدهم چکامه خود را از گذشته نميتواند بگيرد، اين چکامه را فقط از آينده ميتوان گرفت. اين انقلاب تا همه خرافات گذشته را نروبد و نابود نکند قادر نيست به کار خويش بپردازد. انقلابهاى پيشين به يادآورى خاطره‌هاى تاريخى جهان از آن رو نياز داشتند که محتواى واقعى خويش را بر خود بپوشانند. انقلاب قرن نوزدهمى به اين گونه يادآورى‌ها نيازى ندارد و بايد بگذارد که مُردگان سرگرم دفن مُرده‌هاى خويش باشند تا خود به محتواى خويش بپردازد. در گذشته، مضمون به پاى عبارت نميرسيد، اکنون عبارت است که گنجايش مضمون را ندارد.

انقلاب فوريه حمله‌اى نامنتظر بود که جامعه کهن را غافلگير کرد. مردم اين ضربِ شست را، همچون رويدادى تاريخى، گشاينده دورانى جديد، تلقى کردند. تا ٢ دسامبر که انقلاب با تردستىِ درخورِ يک حُقّه‌باز ربوده شد. (نتيجه آنکه) آن چيزى که بنظر ميرسد واژگون گرديده سلطنت نيست، امتيازهاى ليبرالى است که بر اثر قرنها مبارزه ذره ذره از نظام سلطنتى گرفته شده بود و اکنون يکسره از دست ميرود. بجاى آنکه جامعه محتواى تازه‌اى پيدا کند، دولت را ميبينيم که به کهن‌ترين قالب خويش برگشته، و به سلطه بيشرمانه شمشير و بَرسَم تبديل شده است. پاسخ ضربِ شست فوريه ١٨٤٨، ضربِ سرِ دسامبر ١٨٥١ بود. باد آورده را باد ميبرد. با اين همه، دوره ميانى اين رويدادها بيهوده سپرى نشد. در طى سالهاى ١٨٤٨ تا ١٨٥١ جامعه فرانسوى با روشى که به دليل انقلابى بودنش کوتاه‌تر و ميان‌بُرتر است، به مطالعات و تجاربى دست يافته است که اگر در جريان رويدادها خللى پيش نيامده بود، و همه چيز به همان صورتى اتفاق ميافتاد که به اصطلاح در عالَمِ نظر تصورش ميرفت، ميبايست پيش از انقلاب فوريه بدست آمده باشند نه پس از آن، تا آن انقلاب چيزى غير از فقط يک تکان سطحى باشد. اکنون بنظر ميرسد که جامعه بجايى عقب‌تر از نقطه حرکتش برگشته است؛ اما در واقع، فقط از همين حالا است که جامعه ميبايد نقطه عزيمت انقلابيش را بيافريند، يعنى موقعيت، مناسبات و شرايطى را پديد آورد که يک انقلاب مدرن به معناى جدى کلمه بدانها نياز دارد.

انقلابهاى بورژوايى، از نوع انقلابهاى قرن هژدهم، با سرعت تمام از يک کاميابى به کاميابى ديگر ميرسند. آثار دراماتيکِ هر يک از انقلابها بيش از ديگرى است. آدمها و اشياء غرق نور و آتش‌اند، و روز، روزِ از خود بيخودى است. اما اين همه دوامى ندارد و طولى نميکشد که اين شور و شوق‌ها به نقطه اوج خود ميرسد؛ و جامعه به دورانى طولانى از پشيمانى، در حالتى فرو ميرود که هنوز فرصت نيافته است کاميابى‌هاى دوران توفان و التهابش را با آرامش و سنجيدگى جذب و هضم کند. انقلابهاى پرولتاريايى برعکس، مانند انقلابهاى قرن نوزدهم، همواره در حال انتقاد کردن از خويش‌اند، لحظه به لحظه از حرکت باز ميايستند تا به چيزى که بنظر ميرسد انجام يافته، دوباره بپردازند و تلاش را از سر گيرند، به نخستين دودلى‌ها و ناتوانيها و ناکاميها در نخستين کوششهاى خويش بى‌رحمانه ميخندند، رقيب را به زمين نميزنند مگر براى فرصت دادن به وى تا نيرويى تازه از خاک برگيرد و به صورتى دهشتناک‌تر از پيش روياروى‌شان قد عَلَم کند، در برابر عظمت و بيکرانىِ نامتعين هدفهاى خويش بارها و بارها عقب مينشينند تا آن لحظه‌اى که کار به جايى رسد که ديگر هرگونه عقب نشينى را ناممکن سازد و خودِ اوضاع و احوال فرياد برآورند که "رودُس همينجاست، همينجا است که بايد جهيد! گل همينجاست، همينجاست که بايد رقصيد!".

(مارکس هیجدهم برومر لوئی بناپارت، نوشته شده در فاصله در فاصله دسامبر ١٨٥١ و فوريه ١٨٥٢)

( ۲ ) "رفيق تقوائى (ياشار) در آخرين نوبت صحبت‌اش مجددا تذکر داد که او تشکيلاتچى‌گرى و جدائى سازمان از طبقه و پيشروان طبقه (يعنى سکتاريسم بمعناى عام) را حلقه اصلى در نقد سبک کار پوپوليستى ميداند، و معتقد است عوارض و نمودهاى متنوع اين روشها را با اين فرمولبندى اصلى ميتوان توضيح داد. فرمولبندى‌اى که رفيق ارائه کرد بسيار جالب توجه بود. رفيق گفت که "نايب توده‌ها بودن در امر انقلاب" عميق‌ترين بيان خصيصه اصلى سبک کار پوپوليستى است که به آن خصلتى خرده بورژوائى ميبخشد و اين عميق‌ترين بيان نقد ما بر روشهاى پوپوليستى است.

اما اگر در اين عبارت "نايب توده‌ها بودن در امر انقلاب" با دقت بيشترى تعمق کنيم، خصلت پوپوليستى برجسته‌اى در آن ميبينيم. نايب کدام توده‌ها در امر کدام انقلاب؟ آيا صفت مميزه کار عملى تشکيلات کمونيستى اين است که "نايب توده‌ها در امر انقلاب" نيست؟ اينجا چه انقلابى مورد نظر است و پوپوليستها نايب کدام توده‌ها بودند؟ در اين فرمولبندى مشخصا انقلابى بدون محتواى طبقاتى مطرح شده و جلب نظر ميکند. کليد نقد سبک کار پوپوليستى با نقد همين فرمولبندى و فراتر رفتن از آن پيدا ميشود. اينجا انقلابيگرى ما به شيوه‌اى غير انتقادى با انقلابيگرى توده‌ها على‌العموم يا بعبارت ديگر با انقلابيگرى خرده بورژوازى يکسان فرض ميشود. تفاوت ما و پوپوليستها در عمل تشکيلاتى صرفا در اين خلاصه ميشود که گويا آنها نيابت "توده‌ها" را در اين "انقلاب" خود بر عهده ميگيرند، حال آنکه ما ميبايست خود توده‌ها را به صحنه بياوريم. در اين فرمولبندى "انقلاب" مورد نظر ما و انقلابيگرى ما از انقلابيگرى "توده‌ها" و خرده بورژواها متمايز نميشود. اما بحث دقيقا بر سر اينست که ما کمونيستها سازمانى براى تحقق يک انقلاب تعريف شده بوجود ميآوريم؛ انقلاب پرولترى. سازماندهى عمل انقلابى وظيفه هر تشکيلات کمونيستى است. اصولا تشکيلات انقلابى سازمانى است که عمل انقلابى توده معينى را سازمان ميدهد و رهبرى ميکند. سازمانى است که نظربه سازماندهى انقلاب را دارد. ما نيز در برنامه خود گفته‌ايم که ميخواهيم تشکيلاتى بسازيم که يک انقلاب سازماندهى و رهبرى کند. اما اين چه انقلابى است؟ بديهى است، منظور انقلاب اجتماعى پرولتارياست. بنابراين بحث بر سر اين نيست که آيا ما، بمثابه يک سازمان، "نايب توده‌ها در امر انقلاب" ميشويم يا خير، بلکه دقيقا بر سر اينست که کدام انقلاب بايد فلسفه وجودى سازمان ما، يعنى تشکيلات کمونيستى را تشکيل دهد و خصوصيات عملى کار سازمانى ما بايد بدوا متناسب با نيازهاى کدام انقلاب تعيين شود.

چگونه است که ما که در طول مبارزات ايدئولوژيک تاکنونى‌مان انقلابيگرى خرده بورژوائى را در جنبه‌هاى مختلف آن نقد کرده‌ايم و در مقابل آن همواره بر انقلابيگرى سوسياليستى پرولتاريا پاى فشرده‌ايم، که اکنون به تبيين مبانى تشکيلاتى ميپردازيم همان سير انتقادى را ادامه نميدهيم و مجددا به شيوه‌اى غير انتقادى از "انقلاب" على‌العموم حرف ميزنيم، مفهوم آن را مفروض ميگيريم و بحث خود را حول نيابت و يا عدم نيابت متمرکز ميکنيم؟ چگونه است که ما که پيش از اين مبانى انقلابيگرى خرده بورژوائى را از فلسفه تا اقتصاد و سياست شناخته و شکافته‌ايم و محدود ماندن اين انقلابيگرى در محدوده مبارزه ماوراء طبقاتى "ضد رژيمى" را افشاء کرده‌ايم، اکنون که به تئورى تشکيلات ميپردازيم باز تشکيلات را از "انقلاب" على العموم استنتاج ميکنيم و محتواى آن انقلاب را که سازماندهى آن ميبايد ضرورت وجودى تشکيلات ما را تعريف کند مشخص نميکنيم؟ چرا صرفا به ذکر اينکه ما نبايد "نايب توده‌ها در امر انقلاب" باشيم بسنده ميکنيم؟ اينجاست که آن ابهامى که ما در فرمولبندى مسئله داشتيم کاملا بر طرف ميشود.

( کمونیستها و پراتیک پوپولیستی، نشريه بسوى سوسياليسم، دوره اول شماره ٦،  ٢٠ مرداد  ١٣٦٢ ، خط تاکیدها در اصل نوشته هستند)

( ۳ ) یک نکته را که اینجا درباره "انقلاب" گفتند، بگویم. من برخلاف کسانی که اینجا صحبت کردند معتقدم که انقلاب کار ما نیست ، از مارکس این را فهمیدم که پس از اینکه جامعه بطور اساسی از توسعه بیشتر در چهارچوب خود ناتوان است، جوامع وارد دوره انقلابات میشوند، حکومتها زیر سوال میروند، مکاتب فکری زیر و رو میشوند، جوامع دچار تلاطم میشوند. بحث ما این است که کارگران در چنین شرایطی قدرت را بگیرند. قرار نیست ما انقلاب را بسازیم. قرار نیست ما انقلاب راه بیاندازیم. اصلا من معنی، من انقلاب راه میاندازم را نمی فهمم. شما میتوانید جنگ راه بیاندازید و احتمالا در جنگ هم پیروز بشوی و احتمالا حکومتها را هم ساقط کنی. مائوتسه تونگ توی یک انقلاب پیروز نشد، در جنگ پیروز شد. حزب کمونیست چین در یک جنگ سر کار آمد، نه در یک انقلاب. مردم همینطوری داشتند میرفتند، ارتش سرخ رفت کومین تانگ را انداخت توی تایوان و تمام شد. کسی توی چین مشغول انقلاب نبود. انقلاب را که در شانگهای سرکوب کردند و انقلاب رفت! بیست سال بعدش که کسی با تفنگش یارو را بیرون کرده است که اسمش انقلاب چین نیست. انقلاب بلشویکی، انقلاب بود، بدون دخالت بلشویکها شروع شد و بلشویکها در آن قدرت را گرفتند. بهرحال میخواهم بگویم خود این بحث یک پلاتفرم دیگر است. من برای اینکه بگویم زنده باد جمهوری سوسیالیستی احتیاجی به دیدن افق انقلاب ندارم.  من احتیاج به دیدن این دارم که مردم دارند به ما توجه میکنند و مردم احتیاج دارند که یک حرف روشن از ما بشنوند. شعار نباید تئوریک باشد، شعار باید روشن باشد. "

و بالاخره  مشکل آخر: راجع به "انقلاب". یکی از مشکلات متدولوژیکی که خودم دارم این است که من خودم زیاد راجع به انقلاب فکر نمیکنم راستش. انقلاب مثل اتفاقاتی است شبیه برخورد کومت به کره زمین. ممکن است برخورد کند یا نکند. به نظر من انقلاب همانقدر تصادفی است، به این معنی که دست ما نیست و حکمت خود را دارد، که زلزله. مساله این است که هر جریانی در زلزله چه سیاستی دارد و ما در انقلاب چه سیاستی؟ در نتیجه من نمیخواهم روی انقلاب شرط بندی کنم. و اگر جمهوری سوسیالیستی ایران میخواهد با خودش نزدیک بودن انقلاب را به ما نسبت بدهد، به این معنی که اعلام اینکه ما انقلاب را نزدیک میدانیم، به همان معنی عمومی ای که بهمن میگوید، آنوقت منهم با این حرف موافقم که فکر میکنم تحولات آینده ایران بیشتر تلاقی جنبشهاست تا یک انقلاب همگانی شبیه انقلاب ۵۷. فکر میکنم که در مقابل ما صفهائی هستند که نفوذ خودشان را دارند. بختیار سعی کرد طرفدارهای قانون اساسی را بیاورد که آن موقع دیر شده بود و کسی نیامد. اما این بار طرفدارهای قانون اساسی هستند، به این زودی هم از میدان بدر نمیروند. این دفعه همه با هم نخواهد بود.  به این معنی اگر جمهوری سوسیالیستی ایران بنا به تعریف و در دفاعیه ای از این شعار به این معنی گفته شود که دارد رابطه ما را با انقلاب تاکید میکند، آنوقت خود مقوله انقلاب برای من یک مقوله علمی و قابل استفاده در این لحظه نیست."

(  از متن متن پياده شده از روى نوار: بحث درباره شعار "جمهورى سوسياليستى ايران"، پلنوم نهم حزب کمونيست کارگرى ايران - نیمه اول نوامبر ۱۹۹۸ ، خط تاکید ها از من است)

( ۴ ) سرنگونی، انقلاب و سوسیالیسم

نامه به حمید تقوائی و فاتح شیخ

تاریخ: ١٧ ژوئیه ١٩٩٩

فاتح جان، حمید جان

مصاحبه را گرفتم. بنظر من این مطلب حاوی تبیینى از مسأله اوضاع سیاسى و استراتژی سیاسى حزب است که درج آن، نظر به اهمیت موضوع و اعتبار مصاحبه شونده، به افق سیاسى حزب و تلقى ما از روندهای آتى در ایران یک قالب نامنعطف و خشک تحمیل میکند. به این اعتبار این مقاله عملا یک اعلام موضع نهایى روی روند عملى اوضاع سیاسى بحساب خواهد آمد که بنظر من قرار مربوط به جمهوری سوسیالیستى چنین قصدی نداشت. من با این تبیین به این دلیل موافق نیستم که اوضاع آتى ایران را بشدت ساده میکند و یک تصویر ایده‌آل از روندهای آتى را بجای کل احتمالات واقعى مینشاند و لاجرم نوعى یکجانبه‌نگری و انعطاف‌ناپذیری و حتى ساده‌اندیشى در روش برخورد حزب ایجاد میکند. بگذارید توضیح بدهم.

تصویر مطلب حمید اینست. در ایران حتما انقلاب میشود. انقلاب جمهوری اسلامى را سرنگون میکند. طبقه کارگر، با حمایت اکثریت عظیم مردم جمهوری سوسیالیستى را برپا میکند. این تصویر غلط نیست، چون بهرحال یکى از حالات ممکن هست. اما درست نیست، چون حالات ممکن دیگری را منتفى میکند. نوشته، و سؤال کننده، چند فرض دیگر هم دارند که جای سؤال دارد.

اینکه انقلابى در ایران شروع شده و در شرف وقوع است، اینکه حزب کمونیست کارگری با اتخاذ این شعار انقلاب را محتوم اعلام کرده است. اینکه از این پس میتوان نیروها را به اردوی انقلاب و ضد انقلاب تقسیم کرد. اینکه این انقلاب یک انقلاب همگانى است. اینکه منظور از انقلاب، انقلاب علیه رژیم اسلامى است و با سرنگونى رژیم انقلاب هم پیروز میشود. این مفروضات همه بنظر من جای سؤال دارد.

١-  بنظر من سرنگونى و انقلاب به یکدیگر گره نخورده‌اند. سرنگونى بدون انقلاب هم ممکن و محتمل است. سرنگونى میتواند حاصل یک روند نظامى، بحران و هرج و مرج، پروسه نافرمانى سیویل و فعل و انفعالات انتخاباتى و غیره هم باشد. میتواند حاصل پیروزی نیروهایى بجز یا علاوه بر نیروهای انقلابى هم باشد.

بنظر من به احتمال قوی سرنگونى نه نتیجه انقلاب در ایران، بلکه یکى از لحظات شروع انقلاب در ایران خواهد بود. بنظر من انقلاب ایران با سقوط جمهوری اسلامى تازه آغاز میشود و نبردهای طبقاتى جدی‌تر بعد از آن است. بنظر من در سرنگونى خیلى‌ها شرکت خواهند کرد، اما در انقلاب، کارگران "اکثریت عظیم مردم" را با خود نخواهند داشت.

٢-  جمهوری سوسیالیستى هم به انقلاب علیه رژیم گره نخورده است. بنظر من اعلام جمهوری سوسیالیستى هم میتواند حاصل پیروزی نظامى، قاپ زدن قدرت در خلاء سیاسى، کودتا و هر چیز دیگری باشد. چرا که جمهوری سوسیالیستى میتواند بعنوان دولت دوره انقلابى، دوره بحران، ظاهر شود. ایجاد حکومت شورایى کارگری، پس از اعلام جمهوری، ممکن است کار سخت‌تری باشد. جنگ داخلى لازم داشته باشد.

تصویر حمید کمابیش تکرار پروسه انقلاب ٥٧ است. من این را محتمل‌ترین حالت نمیدانم. چون جناحهای جمهوری اسلامى و نیروهای سیاسى دخیل در ایران، مجاهدین، راست غربى و کمونیستها و غیره، با یک ضربه میدان را بدست نمیگیرند و خالى هم نمیکنند. قیام اینبار به احتمال قوی در اوائل انقلاب رخ میدهد و نه اواخر آن.

برخى اظهارات در متن بیش از حد یکجانبه و بعضا نادرست است. مثلا:

٭ "در اینکه انقلاب دیگری در ایران در حال شکل گرفتن است جای هیچ تردیدی باقى نمانده است".
بنظر من در اینکه مبارزه برای سرنگونى در ایران اوج خواهد گرفت جای تردید نیست. اما اینکه آیا این به یک انقلاب ارتقاء پیدا میکند جای تردید دارد. برای حمید انقلاب فرض است و سؤال این است که "انقلاب چه سیری را دنبال خواهد کرد". بنظر من یک سیر محتمل اینست که کار به انقلاب نکشد، کودتا و ضد کودتا بشود. رژیم برود و مملکت وارد یک فاز پیچیده بى‌ثباتى سیاسى و کشمکش نظامى بشود.

٭ "ما با شعار جمهوری سوسیالیستى اعلام میکنیم که در انقلابى که در راه است کارگران سرمایه‌داری را همراه جمهوری اسلامى دفن خواهند کرد".

ما این را حتما میخواهیم. اما با این شعار چیزی راجع به حتمیّت در راه بودن انقلاب و اینکه کارگران چه خواهند کرد نمیگويیم، بلکه از حتمیّت سرنگونى و اینکه ما چه میخواهیم حرف میزنیم.

٭ "تکیه حزب بر این شعار مبتنى بر حتمى دیدن وقوع انقلاب و سرنگونى رژیم است" (متن خود سؤال دوم)

بنظر من خیر. قرار از حتمیّت اوجگیری مبارزه برای سرنگونى حرف میزند و نه انقلاب. تکیه حزب بر این شعار، بنا به متن قرار، برای کنکرت کردن شعار حزب در متن مبارزه برای سرنگونى است.

٭ "همانطور که حزب ما انقلاب و سرنگونى رژیم را پیش بینى میکند".

سرنگونى را پیش‌بینى کرده‌ایم، اما انقلاب را لزوما نه.

٭ "انقلاب در شرف وقوع ایران از این اصل مستثنى نیست".

٭ "شعار جمهوری سوسیالیستى در واقع بیان توده‌گیرتر شعار حکومت کارگری در شرایط انقلابى امروز ایران است".

فکر نمیکنم بشود شرایط امروز ایران را شرایطى انقلابى توصیف کرد اما شعار ما برای شرایط مبارزه وسیع برای سرنگونى است. حتى اگر انقلابى در کار نباشد.

٭ "جمهوری سوسیالیستى تنها با انقلاب میتواند برقرار شود چون رژیم ایران با زبانِ خوش کنار نمیرود".

انقلاب تنها آلترناتیو "زبانِ خوش" نیست. رژیم ایران باید با قهر سرنگون شود. اما هر قهری لزوما انقلاب نیست.

٭ "در این انقلاب طبقه کارگر تنها نیست. اکثریت عظیم جامعه یعنى زنان، جوانان و بخشهای وسیعى از اقشار محروم شهری در این انقلاب کنار کارگرانند".

در کدام انقلاب؟ در نبرد برای سرنگونى شاید این تصویر درست باشد (هرچند جوانان و زنان هم تقسیم خواهند شد) اما در انقلاب برای تبدیل "رژیم اسلامى به آخرین رژیم سرمایه‌داری"، اتفاقا بنظر من کارگران اکثریت عظیمى را همراه خود نخواهند داشت.

خلاصه کلام، این مطلب راجع به محتومیت انقلاب است و شعار جمهوری سوسیالیستى را از آن نتیجه میگیرد. مطلوبیت انقلاب، و حتى محتمل بودن آن، یعنى واقعى بودن احتمال آن، خیالى نبودن آن در ایران امروز، میتواند موضع حزب باشد. اما حتمى دانستن انقلاب موضع رسمى ما نبوده است و بشدت دست و بال سیاسى ما را میبندند و ما را به یک سیر از میان چندین سیر محتمل میخکوب میکند.

بنظر من، و بنا به متن قرار، باید شعار را به مبارزه برای سرنگونى ربط داد و برای انقلاب از سر مطلوبیت آن برای ما و مردم تبلیغ کرد. ایده حتمى بودن، تا چه رسد به در حال وقوع بودن آن بنظر من درست نیست. لااقل قرار مصوب ما این نیست. چنان تبیینى احتیاج به یک قطعنامه اوضاع سیاسى دارد که حتمیّت انقلاب را نشان داده باشد.

اگر حمید در بحث جداگانه‌ای درباره سیر محتمل اوضاع از نظر خودش حرف بزند، همه اینها را میشود چاپ کرد. اما این تبیین در توضیح یک قرار مهم جدید، به معنى تصویب این تبیین بعنوان خط رسمى است. و این بنظر من اشکال دارد.

نکات دیگر:

٭ بیان سؤال ٣ بنظر من خوب نیست. از اول مصاحبه شونده را در یک موضع تدافعى قرار میدهد تا با هزار زحمت از خود و حزب رفع شبهه کند. حمید هم زیادی یادآوری کرده است که سوسیالیسم ما با نوع روسى و چینى فرق دارد. بیشتر یک نگرانى خود ما را منعکس میکند. شاید یک حالت اثباتى‌تر و کمتر مچگیرانه‌ در سؤال، جواب روشنگرانه‌تر و محکمتری را باعث بشود.

٭ پاسخ سؤال ٥ ناقص است. علاوه بر بحث انقلاب که اشاره کردم، گمان میکنم سؤال کننده در مورد رابطه سرنگونى با مبارزات جاری و اصلاح طلبانه و شاید اقتصادی و اتصال حلقه به حلقه از امروز تا آن روز هم پرسیده است. این وجه سؤال پاسخ نگرفته.

خسته نباشید.

منصور حکمت

(اين مکاتبه مربوط به مصاحبه‌اى است که در بعدا در انترناسيونال شماره ٣٠ ، اوت ٩٩، با عنوان درباره شعار جمهورى سوسياليستى منتشر شده است)

-------


 
ادرس مايل گيرنده:


ادرس مايل شما:


پيام شما: