چه "می بایست" و چه باید کرد؟
مروری بر سیر انشقاق در حزب کمونیست کارگری و "تئوریهای" آن
تقابل دو سنت معرفه و فاقد پیشینه
از نظر من، نقدی که با منشور سرنگونی آغاز کردم و در چند مقاله به اختلافات و بحران کنونی حزب کمونیست کارگری به آن پرداختم، نقطه شروع یک بازبینی انتقادی بر پروسه تحول ریشه دار تر و دارای پیشینه قدیمی تری بود.
مساله و آغاز تشتت و واگرائی در حککا و نقد من بر سیاستهای حاکم بر حزب حکمتیست به نظر من ریشه در گرایشات و سیاستهائی دارد که مقدرات حزب کمونیست کارگری پس از دوران مرگ منصور حکمت را سرانجام رقم زدند. من فکر میکنم که به مسائل پیشاروی حزب کمونیست کارگری پس از مرگ منصور حکمت، می شد به شیوه دیگری برخورد کرد و از یک انشقاق و جدائی زودرس و به نظر من مبتنی بر سیاستها و شیوه های متباین و متفاوت با سنتهائی که منصور حکمت در طول نزدیک به سی سال تثبیت کرده بود، جلوگیری کرد.
اما مقدمتا لازم میدانم توضیح بدهم چرا اکنون و در شرایط فعلی به چنین ارزیابی و بازبینی انتقادی رسیده ام؟
اولین سوالی که برای هر خواننده این سطور و بویژه برای کسانی که پروسه جدائی من از حزب کمونیست کارگری و پیوستن به جمع بنیانگزاران حزب حکمتیست را شاهد بوده اند، پیش می آید، این است:
خود شما در این پروسه دخیل بوده اید، آدمی بوده اید که نقش مهمی داشته اید، نوشته اید، قلم زده اید و در دفاع از صحت آن مبانی و سیاستها وجهت گیریهائی که حزب حکمتیست را ساخته است، اگر نه فعالترین که لااقل از معدود فعالان پر کار بوده اید. چه تحولی پیش آمده است، چه "اصطکاکات شخصی" و مسائل ”پشت پرده" و پنهانی موجب شده است که این بازبینی را ضروری کند؟ آیا این "پس گرفتن" نقش دخالتگری آگاهانه در رویداد مهمی که به جدائی از حککا و تشکیل حزب حکمتیست انجامید، نوعی تراشیدن تئوری برای اختلافات غیر سیاسی از طرفی؛ و تراشیدن تئوری برای انکار نقش خود و تبرئه خود و مقصر کردن دیگران؛ از طرف دیگر نیست؟
در پاسخ به این سوالات و سوالات احتمالی دیگر لازم میدانم تاکید کنم که من اعتقادی به تئوری "فریب خوردم" و "نردبان ترقی" دیگران شدن ندارم. من کماکان از تمامی نوشته ها و مواضعی که در نقد گرایشی که حمید تقوائی نمایندگی میکرد و هنوز نمایندگی میکند، دفاع میکنم. در باره ریشه این خط در کمونیسم ایران از همان دوران سهند و اتحاد مبارزان و حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری پائین تر، بطور تفصیلی توضیح خواهم داد. رگه ای که پس از مرگ منصور حکمت، مقدرات حککا را تعیین کرد و جهتگیری این حزب را بطور رسمی زیر چتر و پرچم خود گرفت از نظر من بسیار معرفه، شناخته شده تر و بی ابهام تر بود. اما این حکم را با همین قاطعیت در باره رگه دیگری که به نظر من رفیق کورش مدرسی تدوین کننده و مدافع مبانی آنها بوده است، نمیتوانم صادر کنم. دلیل و ریشه این مساله را هم توضیح میدهم.
سنت معرفه خط حمید تقوائی
من ناچارم در باره این رگه در حزب کمونیست کارگری، به زمینه های تاریخی تر کمونیسم ایران، بافت انسانی و محمل انسانی آن، شرایط مشخص تحزب کمونیستی در دل اوضاع انقلابی سالهای ۵۷، اوضاع سیاسی در کردستان و تحولات سیاسی پس از خرداد ۶۰ و نیز عظیم ترین زلزله سیاسی اواخر قرن بیستم، یعنی فروپاشی شوروی، که حزب کمونیست کارگری در بطن آن تحولات تکان دهنده تشکیل شد، رجوع کنم. چون واقعا فکر میکنم ترکیب و بافت انسانی ماتریالی که چه در جریان تشکیل حزب کمونیست ایران و چه در دوره حزب کمونیست کارگری ایران، تکیه گاه تحزب کمونیستی ایران بودند، و محدودیتهای تاریخی و عینی کمونیسم در ایران، اساسا با رگه ای از کمونیسم که حمید تقوائی نمایندگی میکند، یعنی باور به سیر جبری تکامل تاریخ و دترمینیسم تاریخ و نیز سهیم بودن در نقد "دمکراتیک" سرمایه داری و انواع سوسیالیسمهای بورژوائی و خورده بورژوائی، بیشتر متجانس و هماهنگ است، تا با کمونیسمی که منصور حکمت نماینده تمام عیار آنست. به نظر من این ماتریال کمونیسم ایران، عملا نتوانست مرز آرمانهای الیت روشنفکران ایران برای یک کشور صنعتی، سکولار و غیر اسلامی را در هم بشکند. کمونیسم منصور حکمت در نتیجه به عنوان یک سیستم همه جانبه یک "دیدگاه" باقی ماند و در دوران آخر زندگی او و بویژه پس از مرگ او، در برابر "جنگ قدرت" کمونیسمهای موجود دیگر، دیگر وزنه پرقدرتی از نظر نیرو نبود. این نکته را به این خاطر نمیگویم تا به حمید تقوائی که اتفاقا در تشکیل حزب کمونیست ایران نقش برجسته ای نداشته است و یا در پروسه تشکیل حککا حتی در حاشیه بوده است، اعتباری غیر واقعی ببخشم. تدوین کننده ۹۹ و ۹۹ صدم درصد تئوریها و سیاستها و مبانی سیاسی و سازمانی کمونیسم ایران، از سهند و اتحاد مبارزان کمونیست گرفته تا حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری، و نیز مبتکر و مبدع و محرک منحصر بفرد متحد کردن کمونیستهای عراق و تشکیل حزب کمونیست کارگری عراق، منصور حکمت است. این یک حقیقت غیر قابل انکار است که در انبوه عظیم آثار منتشر شده و منتشر نشده او متبلور است. سوالی که همیشه برای من مطرح بوده است و به نظر خودم پاسخی درست به آن داده ام، این بوده است که چگونه است که منصور حکمت با این تاریخ مستند و نقش بلامنازع در تدوین مبانی همه جانبه کمونیسم معاصر و نقش عملی و پراتیکی خود و اتوریته سیاسی و معنوی بلامنازع در طول همه این تاریخ، در آخرین پلنومی که در آن شرکت دارد، یعنی پلنوم ۱۴ حککا، با تلخی تمام اعلام میکند که حزب کمونیست کارگری "روی خط او کار نمیکند" و صدای هیچ کادری هم در نمی آید؟ علت و دلیل ریشه ای اینکه بنیانگذار کمونیسم ایران در سمینار جانبی کنگره سوم حزب کمونیست کارگری، در بحث جنبش سلبی- جنبش اثباتی، بازهم در طنزی تلخ میگوید یک گرایش حاشیه ای، خط حمید تقوائی، بر حزب حاکم است و او یعنی منصور حکمت "حرف خودش را میزند" و "کسی را ملزم نمیکند از آن تبعیت کند"، کجاست؟ چرا حتی یک نفر بلند نمیشود و بگوید حرف منصور حکمت، حرف او هم هست؟ دلیل این "تنهائی" منصور حکمت در احزابی که خود او خشت به خشت آنها را بنیان گذاشت و آنها را از تندپیجها و پرتگاههای سختی چون خرداد ۶۰، جنگ با جمهوری اسلامی در کردستان، جنگ با حزب دمکرات، جنگ خلیج در سال ۹۱، جشن پیروزی دمکراسی و پایان کمونیسم و فروپاشی شوروی و دو خرداد، به سلامت عبور داد واقعا کجا قرار گرفته است؟ من برای این مساله توضیح خودم را دارم:
دو رکن پایه ای کمونیسم منصور حکمت، یعنی کمونیسم مارکسی و تئوری مارکسیسم؛ و گرایش سوسیالیستی و ضد سرمایه داری در درون جنبش کارگری هیچگاه خمیر مایه کادری حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری را تشکیل ندادند. مارکسیسم و نقطه شروع و نقطه عروج کمونیسم منصور حکمت از همان سالهای بحران انقلابی 75 هیچگاه نتوانست در هیات یک لایه کادری این دو حزب بیان مادی و ابژکتیویزه شده بیابد. به نظر من یک دلیل اصلی این مساله در اختناق و کشتاری که جمهوری اسلامی در خرداد ۶۰ مهمترین و قابل ترین الیت سیاسی و روشنفکری نسل بعد از حزب توده و مشی چریکی جامعه ایران را از دم تیغ گذراند، قرار دارد. حزب کمونیست ایران با بقایای بسیار اندکی از این الیت سیاسی که وسیعا به مارکسیسم انقلابی و تئوریهای منصور حکمت جذب شده بودند و اساسا به اتکا کادرهائی که در کومه له متشکل شده بودند، تشکیل شد. من با توجه به اینکه یکی از دست اندرکاران کومه له و از جمع اولیه ای هستم که محفل سال ۴۸ را با برخی از بانیان کومه له تشکیل داده ام و با توجه به شناخت دقیق و از نزدیکی که با بافت و لایه کادری کومه له دارم، فکر میکنم صلاحیت این را دارم که در این مورد اظهار نظر بکنم. به عقیده من بافت کادری سنتی تر کومه له که خود من عضوی از آن بوده ام، در اثر فشار انقلاب ۵۷ و روی آوری جمع وسیعی از طیف تازه نفس، جوانتر و شهری و برخاسته از صفوف مردم کارگر و زحمتکش، از گرایشات و سنتهای پوپولیسم عقب مانده ای که در جناح راست پوپولیسم ایران قرار داشت، گام به گام به شیوه پرگماتیستی عقب نشست. گرایش غیر مارکسیستی، پوپولیستی و ناسیونالیستی در درون رهبری کومه له، هیچگاه قائم بالذات و راسا توسط کادرهای مارکسیست کومه له به مصاف طلبیده نشد. این حقیقت تلخ و گزنده که اندک افراد بانی "کنگره دوم" کومه له و از مشوقین تدوین برنامه مشترک با اتحاد مبارزان کمونیست، و محرکین همبستگی و اتحاد با سازمانی که منصور حکمت در راس آن بود برای تشکیل حزب کمونیست ایران، با تغییر اوضاع سیاسی در کردستان و در ایران و منطقه، سر از رهبران "بازسازی" کومه له سنتی تر و تشکیل دهندگان سازمان زحمتکشان در آوردند، خیلی گویاست. میزان دفاع کومه له موجود از تاریخ پیوستن به پروسه حزب کمونیست ایران را در محافظه کاری، ملاحظه کاری در برابر ناسیونالیسم و سازمان زحمتکشان میتوان ارزیابی کرد. اگر کشتار سیاسی خرداد ۶۰، لایه وسیعی از روشنفکران و الیت سیاسی و مستعد برای بدست گرفتن مارکسیسم را درو کرد، تعداد بسیار زیادی از برجسته ترین و جسورترین و مستعدترین کادرهای انقلابی و کمونیست کومه له در جنگهای نه چندان کوتاه مدت کومه له با جمهوری اسلامی و حزب دمکرات، یا از دست رفتند و یا در این نبردهای طولانی و شرایط بسیار سخت، فرسوده شدند و فرصتی برای ارتقا خود نیافتند. این دو فاکتور مهم به نظر من کمونیسم منصور حکمت را از اتکا واقعی به یک لایه کاملا مستعد فراگیری و کاربست مارکسیسم محروم کرد. بنابراین حکم بیگانه بودن تئوری مارکسیستی برای لایه ای از رهبری حزب کمونیست ایران یک واقعیت بود. بخشی مهمی از همین لایه کادری است که بعدا، تنها نقطه اتکا موجود برای تشکیل حزب کمونیست کارگری است. لایه ای که منصور حکمت در دوره دمکرات شدن هر کمونیست سابقی و رویگردانی از کمونیسم، مایل نبود در موردشان سخت گیری کند. اجازه داد که بقایای "سانتر" حزب کمونیست ایران نیز در زیر سقف کمونیسم کارگری، به زندگی سیاسی خود ادامه دهند.
اما بعلاوه به یک واقعیت تاریخی و اجتماعی دیگر در مورد بستر طبقاتی کمونیسم علی العموم و کمونیسم ایران، بطور اخص، باید اشاره کنم. به عقیده من ضعف سازمانیابی جنبش طبقه کارگر و فقدان سنت اعتراض سوسیالیستی با دخالت رهبران و پیشروان جنبش کارگری، وجود گرایشات سندیکالیستی و گرایش دیر پا و جان سخت کارگر کارگری که کارگر را از سر تعلق و جایگاه صنفی او در رابطه با نوعی شبه کمونیسم اکونومیستی مینگرد، عامل تعیین کننده ای در ضعف تاریخی یک تکیه گاه کمونیسم ایران بوده است. بافت حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری با توجه به دو نقطه ضعف و تلفات انسانی که به آن اشاره کردم، بشدت از این ضعف تاریخی جنبش کارگری ایران و فقدان سنت اعتراض سوسیالیستی کارگری و عدم حضور رهبران سوسیالیست جنبش کارگری در ابعاد اجتماعی نیز رنج میبرد. تصادفی نیست که به محض تحرک اپوزیسیون دو خردادی؛ در درون حککا و در پوشش و توجیه تلاش برای "کارگری کردن حزب"، تئوریسین دگر اندیش شده جنبش اصلاحات، همراه با تنها کسی که سالها قبل حشر و نشری با محافل کارگری ایران داشته است، رسما هویت صنفی خود را در خدمت سیر "اجتناب ناپذیر" اصلاحات دو خرداد قرار میدهد و از کمونیسم منصور حکمت کناره گیری میکند و استعفا میدهد. در چنین بستر عینی است که میتوان نتیجه گرفت که تحزب کمونیستی در ایران استعداد ذاتی داشته است که به اصل خود، پوپولیسم و یا رادیکالیسم روشنفکران غیر مارکسیست و مشاطه گران هویت صنفی کارگر رجعت کند و به سنت الیت دیرین تر روشنفکران شیفته آرمان بورژوازی صنعتی و ملی تمکین کند. بر این زمینه مادی و اجتماعی است که آنوقت معنی واقعی "تنهائی" منصور حکمت در احزابی که خود بنیانگذارش بود، مفهوم میشود. در این بستر است که میتوان درک کرد چرا منصور حکمت میگوید حزب کمونیست کارگری روی خط او کار نمیکند و ارگانهای تبلیغی و نشریاتش روی خط حمید تقوائی کار میکند. فکر میکنم با این توضیح روشن شده باشد چرا حزب کمونیست کارگری و لایه کادری آن، نمیتوانست با مارکسیسم هماهنگ باشد و چرا در شرایط فقدان منصور حکمت، حمید تقوائی براحتی میتواند و توانست از حاشیه به متن بیاید و حتی در ظرفیت کسی که به تئوری های منصور حکمت "درافزوده" است ظاهر شود و با مقاومت و انتقاد چندانی هم روبرو نشود. این رگه، این گرایش و این سنت تا حدود زیادی برای من معرفه بود. یک دلیل اصلی برای اینکه من کمترین ابهام را در باره خط حمید تقوائی نداشتم همینجاست.
سنت ناشناخته و بدون پیشینه
اگر مواضع حمید تقوائی در جدلهایش با منصور حکمت، بحثهای کنگره اول اتحاد مبارزان، سکوت در دورانی طولانی در حزب کمونیست کارگری و سپس عرض اندام دگر باره مواضع پیشین او در بحث جنبش سلبی - جنبش اثباتی، بحث و جدل حول شعار جمهوری سوسیالستی ایران و مباحث پلنوم 9 حککا، و طرح "جانشین سازی" و "درافزوده"، حزب و انقلاب با "حزب و قدرت سیاسی" برای من شناخته شده و معرفه بود، بحثهای کورش مدرسی برایم چنین جایگاهی نداشتند. من تصور میکردم که کورش مثل من فکر میکند، بر این باور بودم که در مقابل یک رگه شناخته شده و معرفه، کورش دارد از بحثهای منصور حکمت دفاع میکند. من گرچه در دوره بحثهای داخلی در پلنوم ۱۵ و ۱۶ حککا و دوران اختلافات قبل از جدائی، در باره طرح "لیدر" داشتن برای "حزب سیاسی" و تزهای "دولت موقت" و گذار مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی به کمک بقایای ناشی از ریزش دوخرداد، ملاحظات و انتقاداتی داشتم و اینها را در نوشته های داخلی ام میتوان دید، اما باید اذعان کنم، که این انتقادت و مرزبندیهای من بیشتر جنبه حاشیه ای داشتند و هنوز یک گرایش سیستماتیک و منسجم را تشخیص نداده اند. من و فکر میکنم تعداد دیگری از رفقا، در آن شرایط در این باره که آن تزها، آن تئوریها و آن سیاستها حاوی یک گرایش منسجم و سیستماتیک و در تقابل با مبانی کمونیسم منصور حکمت و سیاستهای آن هستند، حساسیت نداشتیم. به عقیده من یکی از دلایل مهم این عدم حساسیت علاوه بر فقدان هر پیشینه قبلی آنها و نیز طرح شدن آنها بنام کمونیسم منصور حکمت، فشار عاطفی و روانی ناشی از مرگ منصور حکمت و تعرض سراسیمه طرفداران خط حمید تقوائی برای قبضه حزب بود. من شخصا به مخیله ام نمیگنجید که کسی ممکن است در آن فضای بشدت سنگین عاطفی و در خلا فقدان منصور حکمت، در فکر تدوین یک سیستم متفاوت برای تثبیت خود در حککا باشد. تحولات و رویدادهای بعدی پس از جدائی، سمینارهای رفیق کورش در انجمن مارکس و مکتوب کردن مباحث "جدید" کورش مدرسی بود که به تدریج من را با مبانی متفاوتی در همه زمینه ها و در تقابل با سنت و اصول کمونیسم منصور حکمت روبرو ساخت. این را در تحلیل کاملا متفاوت از جمهوری اسلامی و جناحهای آن و بویژه دوخرداد، کتبا و مستدل و مستند دیدم. در پایه و اس اساس سیاستی که به تشکیل "کمیته های کمونیستی" منجر شدند و تباین آنها با "سیاست سازماندهی کمونیسم در میان کارگران" را دیدم و خواندم. کمونیسم بار دیگر به جدائی خود از سوخت و ساز و مکانیسمهای طبقه رسمیت سازمانی و حزبی داد و تئوریهای نو پوپولیستی که حتی در دوران مارکسیسم انقلابی با آنها تصفیه حساب شده بود، دوباره زنده و احیا شدند. اگر رگه گرایش و خط حمید تقوائی برای من شناخته شده و پایه های آن بر روی زمین سفت قرار گرفته بود، سیستم و خط کورش مدرسی در یک پروسه تناقض درونی و از لابلای تنشهائی که این خط در سنت و رفتار تشکیلاتی با خود حمل میکرد، برای من به روش استقرا از روی نشانه ها و نمودها "کشف" شدند. یک دلیل مهم این فاصله گرفتن تدریجی و طی یک پروسه طولانی تر با خط کورش مدرسی دقیقا از همین "نو" بودن، بی پیشینه بودن و ظاهر شدن به نام کمونیسم منصور حکمت، سرچشمه میگیرد. کنار زدن پوسته و تزئین کمونیسم منصور حکمت از این سیستم نوپا و فاقد پیشینه قبلی، زمان میبرد و متضمن عبور از تنشها و اصطکاکات سخت و کم سابقه و باور نکردنی بود. این تنشها که در فاصله ای قبل از کنگره اول حزب حکمتیست به اوج تازه ای رسیدند و من را به این تصمیم رساند که برای کمیته مرکزی حزب کاندید نشوم و در کنگره هم به مهمترین قطعنامه های ارائه شده توسط کورش مدرسی رای ندهم، در جلسه کمیته کردستان در حاشیه کنگره به جائی رسید که برای من غیر قابل هضم و غیر قابل باور بودند. طبیعی است که غور و کنجکاوی در باره ریشه این نوع روشها و برخوردها نمیتوانست به تعمق من و تردیدهای جدی من در مورد سیاستها و مبانی فکری و سیاسی و تئوریکی که کورش مدرسی نماینده آن بود، تسری نیابد. در هر حال امیدوارم توانسته باشم محتوا و پایه های دلایل خود برای دفاع من از مبانی سیاسی و تئوریک حزب حکمتیست را در یک دوره از زندگی سیاسی ام، نشان داده باشم.
من فکر میکنم که در سیر تحولات سیاسی و اجتماعی و در جریان عروج و افول گرایشات سیاسی و تشکیل و تجزیه احزاب و سازمانهای سیاسی، همیشه تحولاتی اتفاق می افتند که یافتن ریشه های واقعی آنها نیاز به سیر رویدادها و اتفاقات متکاملتری است. فکر میکنم اگر ما با تجربه مشخص سرمایه داری دولتی در روسیه روبرو نمی شدیم و اگر آن دگرگونی و اتفاقات را در تحولات درونی حزب کمونیست شوروی پس از شکست انقلاب اکتبر در اواخر دهه ۲۰ میلادی و جریان تصفیه ها و محاکمات و حذف فیزیکی اکثریت قریب به اتفاق اعضای کمیته مرکزی حزب بلشویک در سال ۱۹۱۷ را در مقابل خود نداشتیم، و اگر با یک سیستم کامل سرمایه داری دولتی با همه دستگاههای عریض و طویل بوروکراسی و ارتش و پیمان ورشو و غیره روبرو نبودیم، به اتکا صرف تحلیل عام و برائی و خلوص تئوریک و قدرت "پیش بینی" و نوعی طالع بینی، انتقاد از علل شکست انقلاب اکتبر ما را به این نتیجه ای که اکنون رسانده است، نمی رساند. مساله فقط در حقانیت و صحت تئوریک دیدگاه انتقادی و متد تحلیلی مارکسی و قدرت پیش بینی و پیش گوئی رویدادهای محتمل بعدی نیست. واقعیت این است که به قول مارکس، صحت تئوری باید با حرکتی از سوی میدان ابژکتیو و واقعیات مادی به سوی تئوری، مشاهده شود.
بستر عینی انشقاق حزب کمونیست کارگری
تحولاتی را که من طی بیش از دوسال از تشکیل حزب حکمتیست با آن روبرو شده ام، شفافیت سیاستهای حاکم و صراحت شیوه های سازماندهی و مبانی تحلیلی از اوضاع سیاسی ایران به تدریج من را در برابر یک سیستم کامل و منسجم از نوعی کمونیسم و سوسیالیسم روبرو ساخت، که آنها را در تناقض و تقابل آشکار با مبانی کمونیسم منصور حکمت یافتم. شاید بر من خرده گرفته شود که در همان دوران پس از مرگ منصور حکمت، میشد جوانه های این تباین را در بحثهای مربوط به دولت موقت و گذار مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی و غیره رد یابی کرد. اما این توضیح به نظر من بشدت گمراه کننده و وجهی تکمیلی از موضع گرایش دیگری است که از دوران کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست برای من معرفه و شناخته شده بود. به نظر من تقابل بین این دو نوع کمونیسم غیر حکمتی که حمید تقوائی و کورش مدرسی آنها را نمایندگی میکردند، سرانجام سرنوشت حزب کمونیست کارگری را به وضعیتی انداخت که شاهد آن هستیم. در دوره بستری شدن منصور حکمت و بویژه در دوران پس از مرگ او، تلاش برای تسلط هر یک از این دیدگاهها و گرایشات غیر حکمتی، بر حککا آغاز شد. یک طرف این جدال، گرایش "انقلاب انقلاب" و در واقع جریانی که همواره در طول زندگی و حیات حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری، به بستر خود، یعنی همان بستر برخاسته از انقلاب 75 وفادار است و در هر فرصتی برای تجدید حیات از جانب گرایش کمونیسم انتقادی و سلبی منصور حکمت به مصاف طلبیده میشود و باز و دو باره و چند باره با یک "انتقاد از خود" فرمال به حیات خود در درون حککا ادامه میدهد، همانطور که نوشتم برای من و نیز تعدادی از رفقا شناخته شده و معرفه بود. مرگ منصور حکمت اصلی ترین ستون با اتوریته و پرقدرت هژمونیک بر حککا را در راس این حزب حذف کرد. روشها و سیاستهای اثباتی در کیفیت و ظرفیت و کالیبر سیاسی بدنه کادری حککا ضرب شدند و خط منصور حکمت نتوانست در هیات لایه ای از کادرهای مهم حککا تحکیم و غیر قابل برگشت شود. زمینه برای پس زدن و شکستن سدی که کمونیسم منصور حکمت در برابر فوران آنها بنا کرده بود، از هر لحاظ مهیا شده بود.
اینکه بالاخره رهبری حزب با خط منصور حکمت و کمونیسم او چه کار خواهند کرد، یک معضل اساسی منصور حکمت بوده است که تا جائی که من شخصا بخاطرم هست، از اولین پلنوم پس از کنگره اول حزب کمونیست کارگری در برابر مرکزیت حزب طرح کرده است و هیچگاه پاسخ هم نگرفت. بحث جنبش سلبی - جنبش اثباتی در واقع مرحله ای از طرح این مساله است، در جائی و در شرایطی که خط اثباتی دیگر داشت از موضع سکوت و حاشیه نشینی و رضایت به وضع موجود، به موضع تعرض روی می آورد. واقعا تلخ و گزنده و از نظر حقیقت تاریخی غیر منصفانه است که خط و گرایش همیشه در حاشیه کمونیسم منصور حکمت، جریانی که در متحولترین اوضاع و سخت ترین تند پیچها به سکوت پناه برده بود، به جائی رسیده بود که به دلیل بافت کادری حزب، توانسته بود عملا حزب را در برابر چشمان منصور حکمتی که خشت به خشت حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری را چیده بود، خط خود را بر ارگانهای تبلیغی و رسمی حزب مسلط کند. این مساله و این تناقض، یعنی تناقض بین تصویر از حزب کمونیست کارگری به عنوان حزبی که گویا خط منصور حکمت را پراتیک میکند، و عمل و پراتیک بافت کادری حزب که کمونیسم منصور حکمت را عملا و مداوما به میدان بحثهای اثباتی و ارشادی و روشنگری و ادامه سنتهای کمونیسم خرده بورژوائی کج میکرد، یک تناقض شکننده بود که از بیرون شاید کمتر بچشم میخورد. در هر حال به اعتقاد من، مرگ منصور حکمت شرایطی پیش آورد که این تفاوت صوری بافت کادری حزب با سوسیالیسم عملا موجود در حزب و کمونیسم غیر حکمتی، فرصتی برای یک انتقال رسمی به بستر واقعی خود نیز آماده داشته باشد.
اما گرایش دیگری که رفیق کورش مدرسی آنرا نمایندگی میکرد، باز همانطور که فوقا اشاره کردم، بی پیشینه و فاقد هر نوع تقابل آشکار با کمونیسم منصور حکمت بود. به اعتقاد من به همین خاطر بخشی از کادرهائی که در "تجربه" زندگی و فعالیت اجتماعی خود چه در دوران کومه له و حزب کمونیست ایران و چه در دوران منصور حکمت، بستر انسانی و سیاسی کمونیسم منصور حکمت را تشکیل میدادند، در برابر این گرایش بی پیشینه و فاقد تقابل نظری و سیاسی و متدولوژیک با منصور حکمت، و در تناقض با خط معرفه حمید تقوائی به این توهم دچار شد که گرایش و خط کورش مدرسی، در واقع تداوم خط و کمونیسم منصور حکمت در شرایط فقدان او است. من شخصا در این راستا نسبت به محتوای سیاستهائی که در دوره اختلافات از جانب کورش مدرسی طرح شدند، حساسیتی نداستم و واقعا بر این باور بودم که بحث "دولت موقت" او، نه تفاوتی در مبانی تحلیلی از جمهوری اسلامی و دو خرداد، بلکه ادامه مباحث منصور حکمت و ادامه منطقی بحثهائی از قبیل "دولت در دوره های انقلابی" است. من بر این باور ، یا به عبارت درست تر در این توهم بودم، که کورش در این بحث به "حزب و قدرت سیاسی" فکر کرده است. با وجود اینکه در پلنوم شانزده حزب با بحث "ضروت برخورداری حزب سیاسی از یک لیدر" مخالفت میکنم، اما مخالفت و انتقادم نه از نامه منصور حکمت به آذر مدرسی که به بحث حزب در غیاب منصور حکمت از زاویه ای سیاسی پرداخته بود، که از موضع تشکیلاتی و اینکه این بحث نیاز به زمان دارد، انتقاد و ملاحظه داشتم. از سوی دیگر برخلاف ادعاهای فعلی رهبری حککا، مخالفت جناح حمید تقوائی با دولت موقت، فوق العاده صوری و سطحی و محمل و بهانه پس زدن کورش برای قبضه حککا بود بود چرا که هم حمید تقوائی و هم کورش مدرسی در آن دوره به لزوم صدور یک منشور یا بیانیه برای سرنگونی رژیم اسلامی اتفاق نظر داشتند. تفاوت نه در محتوا و ماهیت "جنبش سرنگونی" بلکه محمل و بستر این سرنگونی بود. حمید تقوائی قبل از آن بحث حزب و قدرت سیاسی را با وارد کردن انقلاب به عنوان محمل و حلقه به پیروزی رساندن حزب، در واقع "رد" کرده بود. مخالفت با دولت موقت همانطور که من در نوشته دیگری گفته ام، تعریف از محتوای به پبروزی رساندن جنبش سرنگونی بود. حمید تقوائی میگفت جمهوری اسلامی با انقلاب سرنگون میشود که همان انقلاب و سرنگونی بلافاصله و فورا "سوسیالیسم" را به پیروزی میرساند. این روش و متد حمید تقوائی نه آن موقع بلکه همانطور که نوشتم از کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست یک موضع معرفه و شناخته شده سوسیالیسم خرده بورژوائی بود که هویت خود را با یک انقلاب مشخص و جاری و نه انقلاب سوسیالیستی تعریف میکرد. جالب این است که حمید تقوائی سرانجام پس از یک دور جدل و بحث درونی و اظهار نظر دیگران در آن بحث، نوشت که با کل منشور پیشنهادی کورش "بجز" تکه دولت موقت آن، هیچ مساله ای ندارد. این هر دو خط از سنت یک بستر مشترک، در رقابت و کشمکش با یکدیگر قرار گرفتند.
رمز و اسرار کد و کلمات
برای من که اکنون از انتهای یک پروسه، علائم و نشانه ها و کد و کلمات معنی دار دوره جنگ و جدالهای داخلی قبل از جدائی را برانداز میکنم، انگار به حل یک معما و کشف یک راز رسیده باشم. کسانی که قصد و تصمیم به انجام عمل معینی دارند همان موقع کلمات و جملات دقیقی که آن تصمیمات و نقشه ها را معنی میکند، بکار میبرند. برای کسی که نقشه و برنامه و طرح پنهانی ندارد، کلمات و جملات شکل خنثی و معصوم و غیر اسرار آمیز خود را حفظ میکنند. "جنگ قدرت"، "خلا استراتژیک" در سیاستهای حککا که از "چهار سال قبل از سال ۲۰۰۲" وجود داشته است، (کورش مدرسی) و یا: "حککا با تئوری حزب و قدرت سیاسی منصور حکمت به جائی نمی رسد"، "انقلاب حلقه رسیدن حزب به قدرت سیاسی است" ( حمید تقوائی)، فقط کلمات و جملاتی نبودند که گویا با تغییر شرایط اجتماعی و از جمله مرگ منصور حکمت، حامل یک روحیه "غیر دگماتیستی" و خشک و غیر منعطف باشند. این کلمات و جملات، بیان کننده عزم و تصمیمی برای یک "تغییر شیفت" بودند. این را اکنون دیگر به راحتی میتوانم اعلام کنم .پیشتر اشاره کردم که بستر و بافت نیروی انسانی تحزب کمونیستی چه محدودیتهای تاریخی معینی را در برابر کمونیسم منصور حکمت قرار داده بود. بر این بستر مادی و ابژکتیو، از هر دو سوی جبهه های این جنگ قدرت، کسی نتوانست عزم به تغییر ریل حککا و تلافی موقعیت تا آن زمام حاشیه ای و تدارک یک شبه کودتا علیه خط منصور حکمت را جز تقابل دو شیوه مختلف برای ادامه سنت های "نادر" تشخیص بدهد. و هنوز هم چنین است. در هر دو سو، ابا "افتخار" و سربلندی اعلام میشود که این دو، هر کدام به اتکا توهمات "توده ها"، ناجی حزب منصور حکمت اند و اگر اینها نبودند نه در افزوده ای وجود داشت و نه از حزب خبری بود و نه حزب خط منصور حکمت تشکیل میشد! اما اکنون و پس از گذشت دو سال از آن مباحث و تکامل و بلوغ همه آن تزهای دوران اختلافات و قطع رابطه با فضای توهم آلود حاکم بر توده کادری و اعضا، به روشنی میتوان دید که آن جدل ها و آن ادعاها برای دفاع از خط و کمونیسم منصور حکمت، حقیقت نداشته اند. جنگ قدرت بین این دو رگه که دیگر پس از دوسال از جدائی هر دو معرفه شده اند، و لزوم عبور از کمونیسم سلبی و انقلابی منصور حکمت و تغییر ریل به خاطر تغییر شرایط، واقعی تر است. جنگ قدرت و ضرورت تغییرات سریع در سیاستهای استرتژیک منصور حکمت بالاخره در شرایط اعاده اوضاع به حالت "عادی" و عبور از شرایط "فوق العاده" دوران پس از مرگ منصور حکمت، به سرانجام رسیدند. سیاست و قدرت و نیروی انسانی حامی این قدرت ها، در نهایت تکلیف "نظر" و "دیدگاه" منصور حکمت را در حککا یکسره کرد. و این حقیقت مستقل از هر مسابقه ای که هر کدام از این دو "سیاست" برای انتصاب خود به "خط" منصور حکمت داشته اند، با تلخی تمام و البته با "افتخار" صفوف کادری در هر دو سو، حککا را در مسیری متفاوت از تاریخ سی ساله آن قرار داد.
"عبور" از منصور حکمت
اسناد و کدهای رفتاری هر دو حزب بسیار گویا هستند. به مبانی کمونیسم کارگری منصور حکمت مراجعه کنید و آنها را با تزهای من درآوردی "تعین بخشی" حمید تقوائی مقایسه کنید، بحث حزب و قدرت سیاسی و مبانی و ملزومات به پیروزی رساندن کمونیسم از جانب منصور حکمت را با قطعنامه "انقلاب" و "جنبش سرنگونی محتوای سوسیالیستی دارد" حمید تقوائی بسنجید. رفتار و کد رفتاری و لحن و فرهنگ دیالوگ و جدل خط حمید تقوائی را با شدید ترین اختلافات سیاسی منصور حکمت باعبدالله مهتدی، ایرج آذرین و بهمن شفیق و هر مخالف سیاسی او مقایسه کنید. موازین و مبانی تشکیل "کمیته های کمونیستی" حزب حکمتیست را با "سیاست سازماندهی ما در میان کارگران" مقایسه کنید، بحث های پایه ای منصور حکمت در باره جمهوری اسلامی، جناحهای آن و رابطه کمونیسم با قلب و آرزوهای مردم را با چگونگی تعیین روابط و مناسبات با اپوزیسیون بورژوائی در منشور سرنگونی و "سهو" حذف ارتش و نهادهای "متعارف" بورژوائی در این منشور و نیز انقلاب ایران و وظایف کمونیستها در مقام مقایسه قرار بدهید. به چگونگی ساختن یک "حزب سیاسی" در قطعنامه ها و مصوبات کنگره اول حزب حکمتیست نظری بیفکنید و با مروری برمقررات چپ های ۵۷ ی که در قطعنامه های ارائه شده به پلنوم آتی حزب حکمتیست، پلنوم هفتم، در نشریه شماره ۲ "پلنوم" چاپ شده اند، ادامه بدهید و آنها را با موازین "این حزب شماست" منصور حکمت و اصول سازمانی او مقایسه کنید. دو سنت متفاوت و متضاد اند. یکی سنتهای خود را از مارکس و متد و روش لنین میگیرد و آنها را تکامل میدهد، دیگری به بستر سوسیالیسمهای خرده بورژوائی قبل از دوران مارکسیسم انقلابی برگشته است و به بازسازی آن سنتهای فراموش شده به نام و تحت پرچم منصور حکمت مشغول است. دو سالی که گذشت، بر بطن فرصتی که از دست مدافعین کمونیسم منصور حکمت در درون حککا رفت، شاهد تشکیل دو حزب بر متن سنتهای موجود و همیشه مورد انتقاد منصور حکمت بوده است. این را دیگر میتوان در ادبیات، در فرهنگ تا کردن با مخالفین سیاسی و فکری درون و بیرون به روشنی دید. دو سنت رقیب با یکدیگر و هر دو به همان اندازه ضد عاطفه و ضد محبت و در تقابل با کمونیسم منصور حکمت، به همان بستری رفته اند که در تاریخ پس از شکست انقلاب اکتبر، و "تنها ماندن" دیدگاه منصور حکمت، در بستر چپ ایران و جهان صاحبان خود را دارد.
امکانی برای تعمق بر یک دوره مهم از کمونیسم کارگری
اما فرصتی که از دست رفته باشد، جبرانش فوق العاده سخت تر است. موقعیتی که از کف رفته باشد، اعاده اش دشوارتر است. جدل "فکری" با، و "افشاگری" از کمونیسمهای غیر حکمتی که جنگ "قدرت" را به سرانجام رساندند، بی نتیجه است، تناقض درخود است و شنا کردن در مسیر جریان است. لایه کادری و ماتریال انسانی ای که با تئوری های "در افزوده" کنار آمدند و با آن زندگی کردند، بخاطر آنها قلم بدست گرفتند و علیه نزدیک ترین رفقا و وابستگان خود "ارشاد" کردند، به عقیده من شانس به مراتب کمتری برای یک بازبینی واقع بینانه و عادلانه و علمی را دارند. تزها و تئوریهائی که به نام "جانشین" و یا "ارتقا دهنده" کمونیسم منصور حکمت قالب شده اند، در شرایطی که نزاکت سیاسی رو به عالم بیرون حکم میکند تعبیرهائی نظیر "در افزوده" و "ساختن حزب سیاسی که منصور حکمت نتوانست تشکیل بدهد" و یا حزب منصور حکمت "در شرایط متفاوت" به خود پوشانده اند. اما آنجا که من و بسیاری دیگر از کمونیستهای آشنا به منصور حکمت و سنت سیاسی و فکری او، به خلوت خود میرویم و ناچار به خودسانسوری و تناقض با وجدان خود نمیشویم، آنجا که مقدم بر هر اختلاف در نظر و تبیین از کمونیسم، با تحکیم "قدرت" کمونیسمهای غیر حکمتی روبرو میشویم، و رمز و رموز کلمات اسرار آمیز دوران جنگ قدرت را شکسته ایم، نام این تغییر شیفت و در افزوده ها و تعجیل در شقه کردن حزب کمونیست کارگری و آویزان کردن ابهام بر فراز کمونیسم منصور حکمت، چیز دیگری جز کودتا نیست. وقتی به ضربه سنگین عاطفی ناشی از مرگ منصور حکمت و فشار فضای آن دوران بر لایه انسانی مدافعان کمونیسم او برگشت میکنم، احساس میکنم معماران این تغییر ریل مقدمتا قید عاطفه و محبت را زده بودند و تمام زورشان را برای کوبیدن پی افکنی "قدرت" خود بکار بردند. من از بی تفاوتی و عدم حساسیت خود در این دوران خاطره بسیار تلخی در زندگی سیاسی ام با خود حمل میکنم. اما نسبت به کسانی که حتی حاضر نیستند در باره این مهمترین نقطه عطف کمونیسم به فکر فرو روند، احساس بیگانگی و دوری میکنم.
چه کاری ممکن بود؟ آینده چه میتواند باشد؟
من بر این باورم که میشد از جدائی و انشقاق حزب کمونیست کارگری جلوگیری کرد، مشروط به اینکه حداقل در میان لایه ای از کادرها، علم و آگاهی به گرایشات غیر حکمتیستی وزن و نیروئی داشت. الان فکر میکنم که نمی بایست ما مقدرات حزب کمونیست کارگری را به "جنگ قدرت" این دو گرایش غیر حکمتی واگذار میکردیم. به نظر من امکان داشت که اعلام کنیم که هیچ تعجیلی برای "درافزوده" و یا پر کردن هیچ "خلا استراتژیک" در سیاستهای کمونیسم کارگری از جانب هیچکدام از این دو خط نداریم. می بایست از تصمیم این دو گرایش برای به زیر سلطه درآوردن حزب زیر خط آنان جلوگیری میکردیم و اعلام میکردیم که حزب از جانب یک هیات رهبری با همان سیاستهای منصور حکمت بدون هیچ در افزوده و "تعین بخشی" و با همان "خلا" های استراتژیک اداره میشود. در بدترین حالت و از سر ناچاری میتوانستیم در برابر تعجیل برای شقه کردن حزب، به کورش و حمید فرصت بدهیم که بروند در کمال آرامش و بدون غلو در ظرفیت و قابلیت و وزن خود، بر اساس تبیین های کاملا متفاوت خود، فراکسیون و یا کانونهائی در حزب تشکیل دهند و روزنامه های خود را علنی به نام فراکسیون خود منتشر کنند، تا کادرهای کمونیسم کارگری چه در درون حزب و چه در خارج آن طی مدت زمان مناسبی امکان تعمق و انتخاب داشته باشند. به نظر من با خطوطی که دیگر الان معلوم شده است، بالا و پائین آن کدامست، نمی بایست در موقعیت رهبری( چه لیدر و یا رهبری جمعی) و ارگانهای سیاستگذار حزب کمونیست کارگری قرار میگرفتند. به عقیده من میتوانستیم به حمید تقوائی بگوئیم در حالی که منصور حکمت در طول دوران حیات کمونیسم کارگری حتی یکبار نخواست او را از حاشیه به متن بیاورد، و برای حفظ کرامت شخصی اش قلبا مایل نبود با پرت کردن او از ارابه کمونیسم کارگری به آویزانیسم و جویدن ناخنهایش خاتمه بدهد، قدری دیگر دندان بر جگر بگذارد و از تلاش غیر عادی اش پس از مرگ منصور حکمت برای تحمیل خود به عنوان جانشین منصور حکمت دست بردارد. میبایست میگفتیم این تلاش صمیمانه نیست، واقعی نیست و تصویر و توهم از نقش و جایگاه او در حککا، جعلی و وارونه است. به عقیده من میتوانستیم از کورش سوال کنیم که چگونه بود که او که در پلنوم پس از کنگره سوم صندلی لیدری حزب را "داغ" توصیف کرد، پس از مرگ منصور حکمت به لزوم "لیدر" داشتن حزب رسیده بود و طرح رهبری جمعی منصور حکمت در آخرین پلنومی که خود در آن شرکت داشت، پلنوم ۱۴ را رد کرده بود؟ بی اعتمادی لایه کادری حککا به خود و توکل به دو نفری که دست بر قضا پس از دورانی طولانی از سکوت و بی حرفی، پس از مرگ منصور حکمت سوپر فعال شدند، موجب تلف شدن فرصتهای تعیین کننده و سرنوشت سازی شد. اگر این فرصت را از دست نمیدادیم، اگر با درایت و هوشیاری عمل میکردیم، وزن و اعتبار کمونیسم منصور حکمت جای دیگری بود. به نظر من عده نه چندان کمی از حزب میرفتند، اما با خط خود و از حزب میرفتند. به باور من تسلط دو خط متباین با کمونیسم منصور حکمت، برای خیلی ها که کسی نبودند و عددی نبودند، و کاریریستها و کمپینرهائی که ربطی به کمونیسم منصور حکمت نداشتند، مجالی برای در آوردن ادای رهبر "اجتماعی" زیر چتر کمونیسم کارگری فراهم نمیکرد. بطور واقعی آنهائی که به عنوان صاحب حزب و تئوریسین ومروج آرایش شده اند، از حاشیه به متن آمده اند، در مقاطع پیشین تری بار خود را بسته بودند که از حزب بروند و اکنون اخراج میکنند و تصفیه، در موقعیت واقعی تر و از جایگاهی متناسب با وزن و کالیبر خود قرار میگرفتند. مثل هر مورد دیگر قاپ زدن قدرت توسط نیروهای حاشیه ای، نارهبر ترین و نا تئوریک ترین آدمها، البته با همان قد و قواره و حمل لحن و ادبیات سنت خود، بطور غیر منصفانه و غیر عادلانه ای بر صندلی خالی بسیاری از رفتگان کمونیسم و مارکسیسم لم دادند. به میدانهای "جدل" های ارزان و افشا و افشاگریهائی که اکنون دیگر به وجه مشخصه حککا تبدیل شده است، وارد نمی شدیم. به باور من در یک فضای صمیمانه و بدون این توطئه گریها و روشهای ناسالم برای قاپ زدن قدرت، تصویر و سیمای کادرها و بدنه انسانی بسیار محترمانه تر باقی میماند. فرصت از دست رفته فقط به عدم قابلیت برای عبور حزب کمونیست کارگری از یک دوره سخت بحرانی در شرایط فقدان منصور حکمت و اواهام و توهمات لایه کادری حککا محدود نیست، این آوار با خود سنتهای هر ریزشی را که دامنگیر جریانات اجتماعی میشود همراه آورده است. لحن و ادبیات در دیالوگ و نواختن بیمحابا و "قاطعانه" کوس رسوائی رفقای تا دیروزی و آویختن مک کارتیسم و مبلغین جنگ سردی به گردن یکدیگر بی سابقه شده است. بی حرمتی و ضد عاطفه و ضد محبت به مولفه های هر صف بندی و هر بروز تفاوت و اختلاف سیاسی و نظری و فکری در نسوج شعبه های شق شده از حککا تبدیل شده است. بطور واقعی میتوان نتیجه گرفت که وقتی حزب منصور حکمت و موقعیتهای قابل احترام آن توسط گرایشات خورده بورژوائی و چپ غیر اجتماعی مصادره شود، به چه مرکز تولید انواع ارتجاعی ترین و ضدکمونیستی ترین ادبیات و فرهنگ در سرعتی باور نکردنی دگردیسی میکند. این آوار و ریزش تاوانی است که مدافعین کمونیسم منصور حکمت، در یک تلاطم سیاسی، به خاطر عدم حساسیت و عدم دخالتگری بموقع، میپردازند.
سوال این است که آیا امکانی برای تعمق و بازبینی یکی از مهمترین مقاطع حیات کمونیسم معاصر جهان ما موجود هست؟ آیا میتوان در تداوم سنت بانیان کمونیسم، نویسندگان مانیفست و کاپیتال و تعابیر دمکراسی و مبانی به پیروزی رساندن کمونیسم، سدی در برابر تهاجم و میدانداری کمونیسمهای غیر حکمتی در جنبش کمونیسم کارگری ایجاد کرد؟ آیا راهی برای ترمیم ویرانه ای که در بی تفاوتی لایه کادری کمونیسم کارگری بر کمونیسم منصور حکمت فروریخته است، وجود دارد؟ فوق العاده سخت و دشوار است، اما شدنی است. قدم اول رسیدن به یک ارزیابی و بازبینی مارکسیستی و تعمق در باره یکی از مهمترین مقاطع حیات کمونیسم است که بی شباهت به یک زلزله بزرگ سیاسی نیست. مهم این است که بدوا باید از فضای شوکهای اولیه این زلزله سیاسی خلاص شد تا با چشمان باز و اراده ای قوی به ترمیم ضایعه بزرگی روی آورد که تصویر از کمونیسم منصور حکمت و پراتیک و سنتهای آنرا، با سنتها و پراتیک و روشهای متفاوت و متضادی در جامعه، معوج ساخته است. پاسخ سوال در نهایت مثل هر مورد دیگری که کمونیسم مارکس و منصور حکمت به آن پاسخ داده است، پراتیک و نه افشا و روشنگری و "تفسیر" است. باید کمونیسم منصور حکمت را از گرد و غبار کمونیسمهای غیر حکمتی که به نام او و زیر آوار جنگ "نقل قول" از او مدفون شده است، تکاند. بار دیگر چون سالهای ۵۷ با زمین بکری که رزمندگی و صلابت انقلابی کمونیسم منصور حکمت را می طلبد. جنبش کمونیستی در شرایطی به مراتب سخت و دشوارتر قرار گرفته است. اما من بر این باورم که کمونیسم و کمونیسم منصور حکمت به اتکا سنتی که خوشبختانه اکنون مکتوب است، به زبان خود او در دسترس است و سنتها و متد و روشهایش بدون هیچ واسطه ای قابل اتخاذ اند، میتواند دوباره در پس زدن سوسیالیسمهای بورژوائی و خورده بورژوائی که در تلخ ترین طنز تاریخ با تابلوی دو حزب به نام خود او قد برافراشته اند، به نیروی عظیمی تبدیل شود، چرا که به قول مارکس جوهر تئوری انقلابی کمونیسم دست بردن به ریشه مسائل است و برای انسان ریشه مسائل خود انسان است.
۱۳ مارس ۲۰۰۷