در دفاع از حقیقت
همهمه دیگری بر پا شده است. وقتی خوب گوشهایتان را به زمین می چسپانید صدای پای هیچ سواره نظام و نفیرهیچ اسبی را نمیشنوید. وقتی قدری بیشتر کنجکاوی تان تحریک میشود متوجه میشوید نه رعد و برقی در آسمان است و نه در دنیای بیرون خبری است. کارگران و معلمان را دستگیر میکنند، به دانشجویان "ناباب" اخطار میدهند، ترکیه دارد مقدمات لشکر کشی به کردستان عراق را فراهم میکند و رژیم اسلامی اعلام میکند که "چرخه اتمی" اش را بکار انداخته است. صدها پناهجو در گوشه و کنار جهان در دریا غرق میشوند و سومالی و چاد و سودان دارد از صفحه مکانیسمهای مدنیت جهان خارج میشود. این همهمه در همسایگی تان به این دنیای بیرون بی ربط است. منهم متوجه میشوم این سروصدا و این هیاهو در اطاق بغل دستی من است و ربطی به جهان بیرون ندارد. میبینم عده ای اند که دارند شیوه و مراسم زندگی در "درون" را با مرزبندیهای تازه ای علیه چند نفر از ناراضیان و منتقدین نظری خود برای خود تمرین میکنند، میبینم دارند دایره دوستی هایشان را تنگ و تنگ تر میکنند. و جهان بیرون بار دیگر متوجه میشود که چپ درخود و برای خود، به زندگی و به مکانیسمهای تلاش میلیونها مردم این جهان برای دنیائی بهتر، بی ربط است. و البته این انزوا از جامعه و عادت به زندگی در محیط سازمانی هیچ انسان دردمند جامعه را جذب نمیکند، جالب نیست، نامفهوم است، مهجور است، فقط خودشان میفهمند، طوفان در فنجان است و مناسک تملق متقابل. و من به بازبینی هایم در زندگی سیاسی ام پس از دو تکه شدن حزب کمونیست کارگری ایران، این را هم اضافه میکنم که یک "انتقاد از خود" به خاطر عدم تشخیص بموقع رد پای این نوع فعالیت سیاسی به خودم و به دیگر رفقا بدهکارم.
من و تعدادی از رفقا آمدیم منشور سرنگونی، مبانی کمیته های کمونیستی و "تز"های انقلاب ایران و وظایف کمونیستها را نقد کردیم. نوشتیم این تزها و سیاستها، کمونیستی نیستند، مارکسیستی نیستند، ارزیابیها حتی علمی و آکادمیک نیستند، و اساسا در رد و تقابل با سیاستهائی بوده اند که کمونیسم ایران از دوران اتحاد مبارزان کمونیست تدوین و تثبیت و مستند کرده است. نوشتیم مبانی کمیته های کمونیستی، برای ساختن تشکیلات دال دال نوشته شده اند و منشور سرنگونی نسخه ائتلاف و اتحاد عمل هائی است که قرار است راه به انتها رفته اتحاد چپ کارگری و نشست نیروهای چپ و "منفرد" و پولتیک زدنها به دفتر رضا پهلوی و داریوش همایون را یک بار دیگر از سر بگیرد. این منشور پلاتفرمی است برای رفتن به مسیری که اکثریت در انتهای آن قرار گرفته است. وقتی اینها را نوشتیم کسی، از تقبیح کنندگان ما نیامد که زحمتی بخود بدهد و نشان بدهد که آن تزها و این اسناد، کمونیستی اند، مارکسیستی اند و پلاتفرمی نه برای زندگی در حاشیه جریانی چون اکثریت برای ائتلاف در طیف "راست"؛ و نه ورود به میدان امثال راه کارگر برای اتحاد عمل با انشعابیون دیروزی خود و خرده بقایای ناشی از ریزش جریان فدائی در جبهه "چپ" عهد عتیق. در مقابل راحت ترین راه را پهن کردن بساط "تملق متقابل" دیدند و در هتک حرمت مخالف سیاسی و منتقد نظرات، صف بستند تا به مناسک بیعت با لیدر بپیوندند. و این همهمه و کشیدن شمشیر تکفیر و تقبیح جز جشن گرفتن عادت به زندگی در مناسبات درون سازمانی چیز دیگری نیست. قدمی آنطرفتر، نمونه این سرمشق در حزب کمونیست کارگری مراحل نهائی خود را طی میکند. دیگر دارند یواش یواش میگویند که الان که حزب کمونیست کارگری را دو شقه کرده اند، و عده دیگری از اعضای دفتر سیاسی را با مارک فراکسیون مک کارتیستی و جنگ سردی به کنج دیوار تکیه داده اند، وقتش فرا رسیده است که شعار "زنده باد حمید تقوائی" را سربدهیم. و ظاهرا لیدرها و زعیم هائی که از حاشیه کمونیسم کارگری و حزب دوران منصور حکمت به مقام و صندلی قبلا "داغ" و اکنون ملبس به حریر لم داده اند، تمام این موقعیت و جاه و جلال و نقش افسانه ای "در افزوده" های خود را تماما مدیون تلاشی میدانند که در پروسه "جنگ قدرت"، حزب کمونیست کارگری را تکه پاره کرد. این جایگاه کاریکاتوری و این ادا درآوردنها و تبدیل بخشهای تکه پاره شده حزب کمونیست کارگری دوران منصور حکمت، به سازمانهای دست و پا چلفت و تحقیر شده ای که دارد درس سیاست را در مکتب اکثریت و راه کارگر فرامیگیرد و در پوشش "کردستان دروازه قدرت است" بازگشت به زندگی و دیپلوماسی در "دره احزاب" در نوار مرزی را از سرمیگیرد، مرهون نقشه های پنهان و تلاشهای رندانه برای پر کردن "خلا استراتژیک" در سیاستهای حزب دوران حیات منصور حکمت اند. وقتی ما آمدیم و نوشتیم و گفتیم که "بازبینی" دوران متلاشی کردن حزب وظیفه هر انسان مسئول و کمونیست است، گفتند این تئوری "توطئه" است. از نوشته های "دنده خلاص" بهرام مدرسی، آغاز کردند و با مقالات بیادماندنی آذر مدرسی و محمد فتاحی ادامه دادند، تا به سیاق هر مقدمه چینی انقلاب فرهنگی، بگویند ریشه نقدهای ما در آنجا ریشه دارد که ما با تصمیم دو نفری رحمان حسین زاده و کورش مدرسی برای تغییر آرایش کمیته کردستان، رگ تعصبات محلی گری و کردستان چیگری مان بیرون زد. و آنگاه که مکاتبات و مباحثات درونی حکم ابطال چنین برچسپ زنیهای ارزانی را در مقابلشان گرفت، تصمیم گرفتند به اتکا اهرم آپارات حزبی، قرار تقبیح صادر کنند و در نقش مدافعین بالماسکه ای اصول و پرنسیپ و حرمت دیگران عکس یادگاری بگیرند.
اشتباه محض است اگر کسی فکر کند که قرار تقبیح من واقعا بخاطر دفاع از "حرمت" کورش مدرسی و حمید تقوائی صادر شده است. هنوز هم برایم سخت است که باور کنم کسانی که کارنامه ادب و نزاکت و رعایت حرمت دیگران را ثبت شده دارند، حتی از منظر آنهائی که به این قرار بیادماندنی رای داده اند، قابل دفاع باشند. برایم سخت است باور کنم کسی که گفته است بخشی از کمونیستهای این مملکت مک کارتیستی اند، جنگ سردی اند، ضدکمونیست اند، طرفدار حزب اله و شیخ نصراله هستند و یا دیگری که گفته و نوشته است حمید تقوائی و دوستانش در کنگره چهارم حککا "توطئه" کودتا در سر داشتند، و یا در جلسه رسمی دفتر سیاسی در زمان اختلافات داخلی حککا روشهای رفیق هم کمیته ای اش را "پول پوتی" نامید، کسی که مردم آذربایجان را وقتی ارشاد میکند میگوید "خر نشید"، به معلمین آن کشور میفرماید و مینویسد "لگد نپرانید"، و یا وقتی پز رهبری کارگران را میگیرد به کارگران صنایع کلیدی میگوید: "خجالت بکشید"، ارزشی برای حرمت انسان قائل باشند. سر سوزنی حقیقت در این تظاهر به دفاع از پرنسیپهای انسانی در این قرار موجود نیست. این قرار میخواهد موانع یک تصمیم برای یک شیفت طبقاتی را منکوب کند و از سر راه با بی رحمی و "قاطعیت" هر چه تمامتر بردارد و برای همیشه ادامه فعالیت یک عده کمونیست معتقد و شریف و با پرنسیپ در درون حزب را ناممکن کند. نامه اعتراضی منصور حکمت به حمید تقوائی در باره پلنوم شانزده حزب کمونیست ایران که من به ضمیمه این شماره بستر اصلی بازتکثیر کرده ام، نمائی از پیشینه سنت سو استفاده از آپارات حزبی برای راه انداختن انقلاب فرهنگی را تصویر میکند.
با وجود این، همانطور که نوشتم، این قرار ربطی به حرمت کورش مدرسی و حمید تقوائی ندارد، دلیل روی کاغذ آوردن این ادعاهای دروغین در شرایطی که در دست داشتن ابزار و اهرم تشکیلاتی، این ضد حقیقتها را مهندسی میکند، خارج و بیرون از دایره حسابگریهای عوامفریبانه است.
هضم شدن در چپ دفتر تحکیم وحدت
حقیقت مساله این است که کورش مدرسی پس از اینکه ابتدا بطور پوشیده اعلام کرد که "منصور حکمت هم نتواست حزب سیاسی درست کند"، بالاخره روشن و صریح نشان داد که منظور او چه نوع حزب سیاسی است. در کنار اعلام علنی این مساله از جانب کورش مدرسی که جناح چپ دفتر تحکیم وحدت به حزب حکمتیست پیوسته است، به مناسبتهای مختلف، او در لحنی آمیخته به ذوق زدگی و تهدید، گفت این جناح چپ دفتر تحکیم وحدت، به ما خواهند پیوست. ظاهرا تا اینجا، کسی اشکالی نمی بیند. بالاخره چپ دانشجوئی علاقمند است که خود را با هر جریان مدعی کمونیسم تداعی کند. اما مساله از نظر کورش مدرسی از این اعلام پیوستگی سیاسی و فکری چپ دانشجوئی به معنی "عبور از منصور حکمت" و جبران شکست منصور حکمت در ساختن حزب سیاسی تعبیر و تفسیر شد. مساله حتی به این اختلاف "نظر" محدود نماند. کورش مدرسی در همان جلسات با غرور ناشی از پیروزی خط خود، اعلام کرد که: "رفقا این را به شما بگویم که این چپ دانشجوئی خیلی تئوریک اند، خیلی باسواداند، این ما نیستیم که آنها را در خود هضم میکنیم، برعکس است، آنها ما را در خود هضم میکنند!". پا به پای این اعلام تصمیم تغییر ریل، و عزم جزم ساختن حزب "سیاسی" بر متن چپ دانشجوئی، در لابلای اخبار پیوستن ها از کانال کمیته کل کشور که جزئیات را فقط دبیر آن، به دلائل "امنیتی" خبر داشت، گفتند که اصلا حزب را هم در داخل بر اساس سیاستهائی که "کورش آورده است" ساخته اند. چپ دانشجوئی تا جائی که به تظاهر فعالیتها و مواضع آن برمیگردد، خود نسبت به سیاستهای حمید تقوائی و کورش مدرسی، با این موضع به نظرم درست که اینها مشغول جنگ فرقه ای بر سر میراث داری منصور حکمت اند و منصور حکمت و کمونیسم اش در این میان فراموش شده است، با دیده شک و تردید به این ادعاها نگریسته است. از این نظر منهم بخود حق میدهم که به ادعای پیوستن چپ دانشجوئی به خط کورش مدرسی به دیده شک بنگرم. با اینحال یک واقعیت از منظر کورش مدرسی به سرانجام خود رسیده است: مستقل از هر ادعا و درستی یا نادرستی پیوستن جناح چپ دفتر تحکیم به خط او، کورش مدرسی تصمیم خود را برای هضم شدن در چپ دانشجوئی و با توهم قاپ زدن منصب لیدری حزب دانشگاه، گرفته است. منصور حکمت نسبت به سمپاتی جریان فکری چپ در دانشگاه به کمونیسم، همیشه آگاه بوده است. اما همواره و همیشه تاکید کرده است که آن کمونیسمی که او در جدال با سوسیالیسم خلقی و هر نوع سوسیالیسم خرده بورژوائی و بورژوائی دیگری، نمایندگی میکند، و سالها برای گذاشتن آن روی صحنه سیاست ایران جنگ کرده است، نوشته است و حزب تشکیل داده است، کمونیسم کارگری مارکس و انگلس و کمونیسم "آچار بدست" هاست. منصور حکمت همیشه گفته است که کمونیسم او، کمونیسم دانشجویان دانشکده فنی، کمونیسم زندانیان سیاسی زمان شاه، کمونیسم کارمندی و کمونیسم شانزده آذر دانشگاه، و کمونیسم ۵۳ نفر و یا محفل قدیم کومه له ای ها نیست. در عالم واقعیات، یعنی در شرایطی که این چپ دانشجوئی خود به زبان خویش اعلام کرده است که نسبت به سیاستهای کورش مدرسی و حمید تقوائی، با دیده شک و تردید مینگرد، آن پدیده ای که حزب حکمتیست را در خود هضم خواهد کرد و "رفقا باید این را بدانند"، در دنیای واقعی موجود نیست. کورش مدرسی ذهنیت غامض گو، آکادمیک و روشنفکرانه خود را به جای واقعیتی گذاشته است که خود حتی با وجود اینکه در محیط دانشجوئی نشو و نما داشته است، و من شخصا نیز از نزدیک با آن آشنا و دیالوگ داشته و دارم، چنین عزم و اشتهای ناموجودی را برای هضم حزب حکمتیست در خود بروز نداده است. به نظر من این تصویر از لایه کادری حزب حکمتیست که پس از عبور از نقطه عطفهای مهم و تکانهای زیر و رو کننده در تاریخ کمونیسم ایران، عطای ادامه روابط محفلی با نزدیکترین رفقای دیرین خود در کومه له، حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری را بخاطر ایستادگی در کنار منصور حکمت و کمونیسم او به لقایش بخشیده اند، ولی باید آماده باشند که توسط چپ دانشجوئی هضم شوند، تصویر خود کورش مدرسی است. تلاش برای ارائه یک تصویر غیر واقعی از چپ دانشجوئی و قرار دادن آن در مقام پدیده ای که عزم کرده است حزب را در خود هضم کند، از دورنمای مدلی از "حزب سیاسی" سرچشمه گرفته است که در ذهنیت کورش مدرسی جایگاه مهمی دارد. تمام فلسفه قرار صادر کردن علیه من و رفقائی که از سنن کمونیسم منصور حکمت قاطعانه دفاع کرده ایم، در همین هضم کردن من و حزب حکمتیست در تصویری است که کورش مدرسی از "حزب سیاسی" دارد. من از مدتها قبل از استعفایم از عضویت حزب، این تصمیم برای تغییر ریل حزب و ساختن یک حزب بی ریشه و"جدید" و منقطع از بستر سنت و تجربه سی ساله و در واقع نسخه انحلال حزب را تشخیص دادم. ایستادم و به نقد سیاستهائی پرداختم که تمام قد مظهر این نوع کمونیسم فاقد سنت و فاقد تاریخ است. در این میان خود جنبش دانشجوئی، بی تقصیر است، همان است که هست، جنبشی است که اساسا به حیطه فکر و کار مقاله نویسی و انتشار نشریه اینترنتی دانشجوئی مشغول است و به حکم پایگاه طبقاتی اش، ناپایدار و طی پروسه ای زمانی در حال تجزیه دائم است. خود فعالان جنبش دانشجوئی بر این حقیقت واقف اند که بر اساس یک جریان بی ثبات، بر اساس حرکت قشری در جامعه که در عبور از سالهای اول تحصیل تا پایان آن و گرفتن بورس وادامه تحصیل و یا ورود به زندگی کارمندی و پیوستن به قشر تکنوکراتهای جامعه، سیر تجزیه و واگرائی را طی میکند، نمیتوان یک حزب سیاسی که علی القاعده بر ساختارهای سیاسی جنبشهای و گرایشات اجتماعی پایدارتری استوارند، بنا کرد. صفر کردن کیلومتر تاریخ تحزب کمونیستی در ایران و نادیده گرفتن مقاطع مهم و تعیین کننده ای مثل تاریخ عروج و شکل گیری اتحاد مبارزان کمونیست، تلاشهای سخت و جدلهای فکری و سیاسی برای تدارک و تشکیل حزب کمونیست ایران و مبارزه مارکسیستهای مدافع کمونیسم منصور حکمت برای الحااق کومه له به پروسه تحزب کمونیسم نوین ایران، جدالهای عظیم و خونین با جمهوری اسلامی و حزب دمکرات و استقامت و پایداری کمونیسم منصور حکمت در جریان بزرگترین هجوم به کمونیسم در جریان فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم اردوگاهی، فقط سر خطهای یک تاریخ پر فراز و نشیب از تحزب و "حزب سیاسی" کمونیسم منصور حکمت است. کورش مدرسی تاریخ اتحاد مبارزان کمونیست را به "چپ سنتی" بخشید و تصویر و دورنمای خود از یک حزب دانشجوئی، مستقل و بی ارتباط با این تاریخ مکتوب و مستند و ابژه کمونیسم ایران، را الگو و نمونه "حزب سیاسی" قرار داده است. تاریخ شکل گیری و تحزب کمونیستی برای این گرایش، با عروج و افول دو خرداد و بر بستر تجزیه آن بین راست و چپ آغاز شده است! نه مارکسیسم انقلابی ی وجود داشته است و نه مانیفست ماکرس و لنین و کاپیتالی. جریان دو خرداد و سیر فروپاشی آن منشا همه چیز است، منبع جذب نیرو برای حزب کمونیستی تاکتیک سیاسی منشور سرگونی و وت مقت و ائتلاف و احاد عمل با راست و چپ و د مرحله ای شد نقلاب و همه چیز.
میتوان تصور کرد که یک حزب کمونیستی یک پایه مهم تحزب خود و تشکل حزبی را بر متن جنبش اجتماعی زنان قرار بدهد، میتوان تصور کرد که چنین حزبی در جامعه تحت سلطه رژیم اسلامی، بر متن حضور یک نسل جوان و شکاف نسلی، در جنبش خلاصی فرهنگی طیف عظیم جوانان، پایه های اجتماعی یک تحزب کمونیستی را پی ریزی کند. به طریق اولی در درجه اول یک حزب کمونیستی اصل پایه های حزب و حزب سیاسی را بر متن شبکه فعالین کارگری که در یک اعتراض دائمی بر علیه استثمار کار مزدی موجودیت دارند، قرار بدهد. اما وعده حزب سیاسی و ساختن حزب سیاسی و "قول" هضم شدن یک حزب کمونیستی در تصویری آزمایشگاهی و غیر اجتماعی که کورش مدرسی از جایگاه چپ دانشجوئی دارد، نه تنها از نظر ظرفیت این چپ دانشجوئی غیر واقعی و غیر عملی است بلکه عملا حکم انحلال تحزب کمونیستی و واگذاری حزب به راه انداختن کمپینهای ادواری و شاید سالی یک بار به جای آن است. به نظر من دلیل اصلی خیز کورش مدرسی که با تکیه بر آپارات حزبی، حال و آینده من و دیگر رفقا را تقبیح کند، تشخیص و خواندن دست او از جانب ما است.
سیاست ناظر بر کمیته های کمونیستی، منشور سرنگونی و "تز"های انقلاب ایران و وظایف کمونیستها، مانیفست و بیانیه این تغییر ریل حزب حکمتیست برای تبدیل شدن به حزبی است متکی بر همین اساس. کورش مدرسی، مصمم است با دور زدن حزب و قطع و برش پیوستگی تاریخ سی ساله کمونیسم منصور حکمت همراه با لایه ای از کادرهائی که متاسفانه با تفسیر و تصویر او از "حزب سیاسی" و "درافزوده" های او راه آمده اند، حزب حکمتیست را در جنبش و اساسا یک حرکت کمپینی نامتعین و سیال استحاله کند.
اما این "عبور از منصور حکمت"، هم به جائی نمی رسد. توهم به راه اندازی دگر باره تشکیلاتهائی مانند بخش م. ل سازمان مجاهدین و پیکار و رزمندگان و وحدت انقلابی و وحذدت کمونیستی به دلیل تحولات و اتفاقاتی که در اثر نقد پراتیک پوپولیسم و سوسیالیسم خرده بورژوائی و دانشجوئی یبرالیسم چپ از طرف منصور حکمت، و سیر واقعی جدال کمونیسم با انواع سوسیالیسمهای بورژوائی و اردوگاهی و پوپولیستی و عموم خلقی در کوهی از ادبیات ثبت شده است، فقط توهم یا دستکم توهم به "ساختن حزب سیاسی" با سرمایه گذاری هست و نیست کمونیسم ایران بر تحرک چپ دانشجوئی، یک دورنمای سترون است.
من یک مانع جدی بر سر راه این انحلال طلبی و کودتا علیه خط منصور حکمت بوده ام. کورش مدرسی بیشتر و بهتر از دیگران آگاه است که من رد پای چنین جهت گیریهائی را در سیاستهائی که او "آورده بود"، تشخیص دادم. متوجه شد که من بیشتر از هر کسی بر مبانی کمونیسم منصور حکمت استوار و ثابت قدم ایستاده ام و قالب کردن کمیته های کمونیستی و تزهای انقلاب ایران و وظایف کمونیستها، و منشور سرنگونی به عنوان بدیل پر کردن خلا استراتژیک در سیاستهای منصور حکمت، به عنوان نطفه عبور از منصور حکمت، و یا در پوشش "حزب پس از منصور حکمت" به کت من نمیرود. متوجه شد که حتی به امید اتکا به لایه کادری غیر مارکسیست و سطحی و کم سواد و کم دانش هر دو حزب حکمتیست و کمونیست کارگری، و لاقیدی و بی تفاوتی سیاسی نسبت به تغییر ریل سیاستها و هضم "درافزوده" های حمید تقوائی و کورش مدرسی، هنوز کمونیسم منصور حکمت این اندازه قدرتمند و پر نفوذ هست که نتوان به این سادگی علیه آن به روشهای کودتاگونه متوسل شد. دست بردن به آپارات حزبی برای خنثی کردن جریان انتقادی، فقط تکرار مناسکها و جدل آنلاینهائی است که حککا دیگر در آنها استاد شده است. این از آن نوع انقلابهای فرهنگیهائی بود که در فضای بی تفاوتی و بیگانگی لایه های کادری حزب کمونیست کارگری با مبانی کمونیسم منصور حکمت، از جانب خطوط اثباتی و ترویجی و سپس پنهان کردن نظر "خلا استراتژیک" در سیاستهای حزب دوران منصور حکمت و رو کردن آن در شرایط فقدان او، و توهمات بورژوا دمکراتیک، حزب و لایه های کادری آن را "روی خط خود برده بودند". و جالب است که به آنها بر میخورد که میگویم و نوشتم اینها فقدان منصور حکمت را شرایط مناسبی برای شقه کردن حزب کمونیست کارگری طبق این نگفته ها و "درافزوده ها" و ژست پر کردن خلا استراتژیک در هوا قاپیدند. اگر گفتن این حرفها آنوقت میتوانست "راونکاوی" و پناه بردن به تئوری "توطئه" نام بگیرید، الان که دیگر میتوان از روی در افزوده های هر دو لیدر، و بیعت ها به هر دو را در تبابن با مبانی و پرنسیپهای کمونیسم منصور حکمت در همه زمینه ها، سیاست، سیاست گذاری، تشکیلات سازی و شیوه های و روشها و "جدل" و "پاسخ"های ایدئولوژیک و رفتار با منتقدین سیاسی و نظری به عینه و بطور ابژکتیو مشاهده کرد.
معضلی بدون دورنمای برون رفت
اما این شیفت و این تغییر ریل و این عبور از منصور حکمت، با مناسک ارزان بیعت با حمید تقوائی و یا کورش مدرسی، و راه انداختن مناسک ارزان تر تملق متقابل و تصویر سازی و پاپوش دوزی برای منتقدین به سادگی ممکن نیست. فشار کمونیسم منصور حکمت و آثار در دسترس او، حتی در درون هر دو حزب منشعب شده از حزب منصور حکمت، بسادگی قابل پس زدن نیست. فقط یادآور شوم، که در دوره مستعفیون، ایرج آذرین نزدیک به صد نفر را حول و حوش خود داشت. اولین تقابل با تزهای دوخردادی "چشم انداز و تکالیف"، که تزهای "انقلاب ایران و وظایف کمونیستها" واقعا نسخه سطحی تر و غیر آکادمیک تر همان تزهاست، و اولین جائی که نقطه یاس ایرج آذرین برای زعامت مستعفیون با پز "عبور از منصور حکمت" را به ثبت رساند، از درون خود همان مستعفیون و از جانب بهمن شفیق و حسن وارش بود. کسانی که حتی پس از استعفا نمیتوانستند به آن سادگی با دستاوردهای کمونیسم منصور حکمت خداحافظی کنند. به نظر من حتی پس از تقبیح حرمت کمونیستی من و هر جریان انتقادی دیگر، تغییر شیفت حزب حکمتیست و هضم آن در حرکت روشنفکران ناراضی، آنهم به شیوه استقراض و مناقصه ای، و یا یک حزب ائتلافی با چپ دفتر تحکیم با لیدری کورش مدرسی ساده نخواهد بود. کادرهائی که ریشه های عمیقی در تاریخ کمونیسم و حزب منصور حکمت دارند، پس ازپشت سر گذاشتن این دوران فضاسازی، بخود خواهند آمد. میدانم که ظرفیت "قاطعیت" در پاسخ "دندان شکن" به جریان انتقادی از جانب تنی چند از متعصبین خط حاکم بالا و بالاتر خواهد رفت، اما امکان راه اندازی یک انقلاب ایدئولوژیک وجود ندارد. بر ذهنیت و زندگی کسانی که با ادبیات منصور حکمت و کمونیسم پراتیک او بار آمده اند، نمیتوان فرهنگ مجاهدینی تحمیل کرد. اساسا اتخاذ زندگی سازمانی طبق نمونه مجاهدینی برای هر کسی که نسیمی از کمونیسم مارکس و لنین و منصور حکمت بر او وزیده است، نا ممکن است. سرنوشت کسانی که دارند در دنیای محاسبات خود و برای ارضای عقده ها و جاه طلبیهای خود مقدرات یک جریان کمونیستی را ملعبه قرار میدهند، دورنمای جالبی ندارد. بار دیگر قدرت و نفوذ کلام کمونیسم و مارکسیسم را دست کم گرفتند.
رد سوسیالیسمهای شبه پوپولیستی
من در تاریخ ۴ آوریل ۲۰۰۷ از حزب حکمتیست استعفا دادم و بدین ترتیب زندگی و سرنوشت خود را از مسیر و تصمیمی که تحت عنوان تصویر بدیع کورش مدرسی از "حزب سیاسی" و "حزب مصوبات" عزم جزم کرده است که کمونیسم منصور حکمت را در بستر منفک شده از مانیفست کمونیست، اتحاد مبارزان کمونیست، کاپیتال، یک دنیای بهتر و مبانی کمونیسم کارگری و دورنمای پیروزی کمونیسم کارگر صنعت مدرن جهان سرمایه داری در تشکلهای دال دال و نو پوپولیستی هضم کند، جدا کردم. و از آنجا که متاسفانه مانع و رادعی در برابر این در افزده ها و این تغییر ریل ایجاد نشده است و کادرهای بیگانه با مارکسیسم حول و حوش رهبری ادامه نوعی "زندگی" سیاسی تحت لیدری کورش مدرسی، را برای خود برگزیده اند، من محترمانه میدان را برای فعالیت بی دغدغه این دوستان خالی کردم. حزب حکمتیست برای من اکنون یک پدیده خارجی است، درست مثل هر حزب و سازمان و گروه دیگری. به یک اندازه نسبت به ادبیات اینها، حتی اگر با بدترین لحنها علیه شخص خودم هم باشد، حساس خواهم بود. بعلاوه آگاهم که وارد شدن به این نوع تقابل، همانطور که در حزب کمونیست کارگری شاهدیم، تعریف یک میدان برای "فعالیت" سیاسی است. من از ورود به این میدان معذورم، مگر اینکه بی پرنسیپی و دروغ پردازی به حدی برسد که من ناچار شوم، کلیه اسناد و مکاتبات و نوار سخنرانی مباحث پلتاکی را برای قضاوت عموم، منتشر کنم. سعی کردم و تلاش کردم که با تشکیل یک فراکسیون همراه با شماری از رفقایم همین نظرات انتقادی ام را از کانالهای حزبی پیش ببرم، رهبری حزب نفس تشکیل فراکسیون را غیر ممکن ساخت و راه هر نظر انتقادی و خلاف جریان را بست. رهبری حزب من را ناچار ساخت که بین تمکین به سیاستهای غیر کمونیستی و سکوت در برابر جامعه، یا رفتن به جدل بی حاصل و فرسایشی درونی، کناره گیری را انتخاب کنم. من در عین حال نخواستم وارد میدانی شوم که رهبری حزب را در یک جدال درونی و بیرونی به "پس گرفتن" قرار و قطعنامه ها علیه خود آنان و کادرهای دهها سال کمونیست این جامعه بشوم. از بنیان به انتقاد و انتقاد از خود مائوئیستی و پوپولیستی و وادار کردن مخالف سیاسی خود به ابراز ندامت و پشیمانی مخالفم.
میدانم و آگاهم در شرایطی که دو حزب با ادعای دفاع از کمونیسم منصور حکمت، توانسته اند، سیاستهای چپ سنتی و پوپولیسم ۵۷ی و چپ "میز کتابی" را به خورد تعدادی از کمونیستهای این مملکت بدهند، تلاش برای ساختن حزب دیگری، حداقل در کوتاه مدت، با اشاره به این دو تجربه منفی، از جانب جامعه با اقبال چندانی روبرو نمیشود. رفتار رهبری حزب با جریان انتقادی درون خود، مصداق دیگری برای بی اعتمادی جامعه و مردم به چپ غیر اجتماعی را که متاسفانه فعلا به نام کمونیسم سخن میگوید، به بازار عرضه کرده است. اما مطمئنم که خط و دیدگاه و کمونیسمی که منصور حکمت نمایندگی میکند، به قول خود او در کنگره سوم حککا، از زیر سنگ هم که باشد، دوباره از گرد و خاکهائی که پس از دوران مرگ منصور حکمت بر آن نشسته است، تکانده خواهد شد و سنگ بنای حزب واقعی کمونیستی متکی به اعتراض سوسیالیستی طبقه کارگر پی ریزی خواهد شد. من همراه با هر تعداد از رفقای فعلی و آتی هم فکر و هم رزم ام، به سیاق مانیفست کمونیست و مبانی کمونیسم کارگری منصور حکمت، سعی میکنم، در اوضاع فعلی مستدل کنم چرا این پدیده هائی که به نام در افزوده های حمید تقوائی و کورش مدرسی به بازار آمده اند، در تباین با کمونیسم مارکس و لنین و منصور حکمت اند. فعلا و تا زمانی که نقد ما، نظرها را بسوی گنجینه عظیم منصور حکمت و مارکسیسم میچرخاند، به حرکت سلبی خود ادامه خواهیم داد. واقعیت این است که پرتاب شدن گرایشات همیشه در حاشیه کمونیسم منصور حکمت به موقعیت سکانداری دو حزب که هر کدام در ظرفیت خود، از امکاناتی برای تبلیغ سوسیالیسمهای شکست خورده خرده بورژوائی و پوپولیسم نو برخوردارند، موانعی بر سر راه کمونیسم ایجاد کرده است. مثل هر مورد دیگر قدرتهای بادآورده، از حاشیه آمدگان به موقعیت صدارت، بی ملاحظه تر، بی انصافتر و در جدالی که قدرت ارزان بدست آمده آنان را تهدید کند، بیرحم تراند. اما از آنجا که سوسیالیسم خرده بورژوائی و نوستالژی بقایای منقرض شده پوپولیسم عموم خلقی فاقد هر دورنمای روشنی است، و از آنجا که جامعه و چپ جامعه کمونیسم کارگری را با منصور حکمت و نه کورش مدرسی و حمید تقوائی، میشناسد و تداعی میکند، عمر مفید این نوع مناسکها و کاریکاتور انقلاب فرهنگی ها، طولانی نخواهد بود.
۱۱ آوریل ۲۰۰۷