اگر بازهم موفق نشدیم چه؟
متنی را که میخوانید، من از بخشی از سخنان منصور حکمت در جلسه پلنوم نهم کمیته مرکزی حزب کمونییست کارگری ایران که در ماه نوامبر ۱۹۸۸ برگزار شد، پیاده و ادیت کرده ام. مثل دیگر موارد پیاده و ادیت آثار شفاهی منصور حکمت توسط من، به ساختار جمله بندیها دست نبرده ام و ازآنجا که متاسفانه منصور حکمت خود متن پیاده شده را به منظور انتشار بیرونی در دسترس نداشته است، من خود را مجاز ندانستم که شکل محاوره ای متن پیاده شده را تغییر بدهم. فقط در مواردی به منظور مفهوم کردن متن کتبی، جملاتی را جا بجا کرده ام. جملات داخل پرانتز از من است و در نوار سخنرانی موجود نیستند. تیتر این متن از عین سوالی که منصور حکمت به آن پاسخ داده است، اتخاذ شده است. کلماتی را که زیر آنها خط تاکید کشیده ام، از نظر من در متن شفاهی با تاکید بیان شده اند. مسئولیت انطباق این متن کتبی با بحث شفاهی تماما بر عهده من است. فایل صوتی این متن با همین تیتر در سایت آرشیو آثار منصور حکمت، با مدیریت و مسئولیت رفیق خسرو داور در این آدرس قابل دسترسی است:
http://hekmat.public-archive.net/audio/3943/3943.rm
این متن پیاده شده در حال حاضر در تازه های سایت آرشیو آثار منصور حکمت درج و در دسترس است.
۱۶ آوریل ۲۰۰۷ ایرج فرزاد
اگر بازهم موفق نشدیم چه؟
منصور حکمت:
یک سوالی در حاشیه مطرح شد که خود آن زیاد مد نظرم نیست. و آنهم این است که اگر ۳۰ سال دیگر ما موفق نشویم، این جلسه در پرتو آن عدم موفقیت به نظر هر کدام از ما در این جلسه چه جوری میاد؟ این خوش بینی ها، این بحثهای مربوط به قدرت سیاسی، این بحثهائی که ما میرویم انجام میدیم، پیروز میشویم، در تمام دنیا بغیر از ما کس دیگری نیست، این بحثها آیا مسخره به نظر خواهند آمد؟ آیا کسی پشیمان خواهد شد از اینها و پوچ به نظر خواهد آمد اگر ما موفق نشویم؟
من یک جنبه دیگر مساله را میخواهم اینجا تاکید کنم و آنهم این است که من همیشه مخالف بوده ام که زندگی سیاسی یک نفر همه زندگی اش باشد یا اصلا اصل زندگی اش باشد. زندگی یک چیزهائی است که هر کسی برای خودش برای دنیائی که به آن پا گذاشته است تا بعد جوانب مختلف را تجربه کند و آخر پیری وقتی سنی ازش گذشته خوشحال باشد از اینکه اینطوری زندگی کرده است. و همیشه مشکل داشته ام با سازمانهای سیاسی یا مکاتب فکری یا فرقه سازیهائی که آدمها را میگیرند، بصورت یک ابزاری و یک کاری که میخواهند با آنها بکنند، استفاده میکنند و دنیایش را محدود میکنند به دنیای فرقه و آخر سر وقتی طرف نگاه میکند...من فکر میکنم وقتی یک مجاهد اگر به سن شصت سالگی برسد و برگردد (به گذشته اش نگاه کند)، باید گریه کند. که این چی بود؟ من داشتم چکار میکردم؟ من فکر میکنم ما باید یک تصویر روشنی داشته باشیم علاوه بر رابطه فعالیت سیاسی که به عنوان حزب میخواهیم بکنیم، و یا بحث قدرت سیاسی. از آنچه که هر کدام از ما توی زندگی به عنوان یک امر شخصی میخواهیم به آن برسیم. من هشدار میدهم علیه هر جور استنباطی که گویا این فعالیت حزبی زندگی ماست، گویا این پیروزی تنها باصطلاح تمام داستان زندگی ما در اتفاقاتی است که اینجاها برایمان اتفاق می افتند، و در اینها خلاصه میشویم. و اگر مثلا بیست سال دیگر اگر نتوانستیم موفق بشویم، مغبون شده ایم. یا یکی برگردد به ما بگوید دیدی گفتم عمرتان را بیخود تلف کردید؟ ما باید بتوانیم همانجوری زندگی کنیم که هر آدم دیگری که پا توی این دنیا گذاشته و زندگی میکند . یکی از خصوصیات فرقه این است، به این معنی که ما فرقه نباشیم. در بعد سیاسی، به نظر من هرکدام از ما باید این شخصیتها باشیم. هرکدام از ما به تنهائی جدالش را با دنیا و جدالی که با زندگی دارد، بکند و آن استفاده ای را که در این دنیا برای خوشبختی اش میکند، باید بتواند بکند. من این را از این نظر میگویم در مقابل کسائی که میگویند خوشخیالی یا مثلا فرض کنید ذهنیگرائی، من میگویم این ذهنیگرائی نیست که یک عده میخواهند جلو یک رودخانه بزرگ یک سدی بزنند و یا شاید هم نتوانند بزنند. خوب میروند کار دیگری میکنند. این ذهنیگرائی نیست که برای مثال یک عده تصمیم بگیرند وبا را ریشه کن کنند یا مالاریا را ریشه کن کنند و یا به مقوله آزار کودکان خاتمه بدهند. این ذهنیگرائی نیست حتی اگر نتوانند این کار را بکنند. حتی اگر نشود در این پروسه انجام داد. چون خود این کار بخشی از پراتیک کردن انسانیتشان و انسان بودنشان است. به نظر من کمونیسم و کار در حزب کمونیست کارگری باید برای ما این را داشته باشد که اینهم یکی از کارهائی است که ما به عنوان یک عده آدم خیلی فهیم، خوشبخت و درگیر با همه جوانب زندگی میکنم و لذت میبرم و اگر موفق شدیم که خیلی خوب است و اگر هم (موفق) نشدیم، من زندگی خیلی بهتری( داشته ام) از کسی که میشناختم و احتمالا رفته است سر کار در هر رشته ای که یا پزشک و یا مهندس شد، و یا شاید تازه منهم مهندس باشم که دارم این کار را هم میکنم. بهرحال من زندگیم را قربانی فعالیت سیاسی نکرده ام. بدترین احساسی که در یک سازمان میتواند وجود داشته باشد (این است) که یک عده ای هستند که زندگیشان را قربانی فعالیت ساسی شان میکنند. به نظر من حالت خوب وقتیه که فعالیت سیاسی لذت بخش باشد، خلاق باشد و طرفی که توی این کار است اگر ولش کنند دوست داشته باشد که به اینجا برگردد. برای اینکه امکاناتش را توی جامعه کور نکرده، محتاج این فعالیت سیاسی برای آدم بودنش و یا برای احترام گذاشتن به خود نیست. محتاج این نیست که این فعالیت سیاسی برای کسی بودن برای بقیه باشد. کسی هست برای اینکه این سازمانش است. فکر میکنم وقتی در این جلسات مینشینی و خنده ها را میشنوی و جوکها را میشنوی و رابطه رفقا را میبینی، فرق اساسی این سازمان با هر سازمان سیاسی دیگر که میتوانی تصورش کنی، این جنبه آن است. انسانهای واقعی با شناخت واقعی از مسائل در این سازمان اند. در نتیجه من الان خیلی نگران میشوم. در کردستان وقتی میگفتتند رفیق ( یک اسم خارجی نامفهوم) با ما آمده است حالا برویم بین الملل کمونیستی را درست کنیم، فکر میکردم که دنیای با آن محدودیت و کوچک، باورهای ما را در روزنامه هایمان میخواند، باورهای اغراق شده زندگی را میپذیرد و فکر میکند حلا که اینطوری شد میتوانیم انترناسیونال را درست کنیم. باورم نمیشد وقتی توده ای ها فکر میکردند که خمینی به "رفیق" کیانوری قرار است حکم نخست وزیری بدهد. حزب توده که باید قاعدتا مار خورده افعی شده تر از هر کس دیگری باشد، یک عده جوان بدبخت، یک عده آدم واقعی فکر میکردند که قراره "امام" خمینی رفیق کیا را خبر کند و به او حکم نخست وزیری بدهد! با این عنوان یک عده رفتند و کشته شدند و یک عده هم فراری شدند و بدبخت شدند.
توی این سازمان که من فکر میکنم یک چیزی که ارزش دارد و باید روی آن تاکید کنیم و هر عضو مان و هر عضو جدید باید این را بفهمد که این یک فرقه نیست که عضوگیری میکند، این آدمهای واقعی با همه احساسات واقعی و متنوع را که زندگی پر بعدی دارند، یک کارشان هم این فعالیت است. انرژی میگذارند، چون علاقه دارند، کارشان است، امرشان است که می آیند این کار را میکنند.و امیدوارم پیروز بشوند. ولی اینطوری نیست که اگر پیروز نشدند گروهی از "مایوس شدگان و شکست خوردگان" بجا میمانند و در نتیجه زندگی شان بخاطر این قضیه تباه شد. این مساله ربط مشخصی به بحث امروزمان ندارد ولی میخواهم بگم که در مقایسه با سازمانها و گروههای فرقه ای، در مقابل شاخه های شبه مذهبی چپ این یکی از نقطه قدرتهای اساسی مان است که وقتی از افراد آن فرقه ها در سن ۵۰ سالگی میپرسی که خوشبختی، میبینی با همان قیافه از صبح تا شب همان کار قبلی را میکند. اگر این روحیه را داشته باشیم به نظر من راندمانمان هم خیلی بالاتر است. یک واقعیت را باید در نظر بگیرم: این حزب حزب کسانی است که یک طیف سنی معینی دارند، این آدمها مجبورند امرار معاش کنند، مجبورند خانواده هائی را ساپورت کنند، مجبورند و موظف اند کار کنند. وقتی ما میگوئیم که کار یک ماه باید در یک هفته تمام شود با علم به این میگوئیم. که یک عده آدمهای واقعی با همه زندگی چند وجهی شان، باید کار یک ماهه را در یک هفته صورت بدهند. جواب این مساله فناشدن در تشکیلات یا فنا شدن در وظیفه سازمانی نیست. جوابش راه و چاه مساله را یادگرفتن، پروفشنالیسم، استفاده درست از امکانات دور و بر، سازمان دادن هر کسی که فکر میکنی میتواند خیری به این کار برساند، استفاده بهتری از توان آدمها، توان خودت، کشف استعدادهای خودت و اینهاست. فراخوانهای ما هیچوقت به یک دوره ایثار نباید بیانجامد. اصلا از هیچکس ایثار نمیخواهیم و نباید بخواهیم چه در سطح بالا چه در سطح اعضا. یک نفر آدم طبیعی که میخواهد عضو ما بشود باید فکر کند که رفته است توی یک جمع مدرن، سرحال و قرار نیست انسانیت اش را دم در پارک کند و بیاید تو. و قرار نیست لذتهای زندگی را دم در پارک کند و بیاید تو. قرار نیست بیاید خفت بکشد و ریاضت بکشد و دستور بشنود و یا هر چه . میخولستم این نکته را گفته باشم که به درجه ای که ما میگوئیم میتوانیم و حزب کمونیست کارگری قدرت را بدست میگیرد، اگر نتونه به همان درجه این برمیگردد توی سازمان. برمیگردیم و سرمان را بلند میکنیم و میگوئیم این تجربه ها را به بار آوردیم و این سنتها را گذاشتیم و منتقل میکنیم به کسان دیگری که میخواهند بکنند.