رفت و برگشت خزنده
مباحثی که اخیرا با مقالات: "چپ رادیکال یا چپ کارگری؟" از کیوان امیری؛ و " در ضرورت رادیکالیسم و فراوری به سمت چپ کارگری ( خطوط عمده ی یک نقد)" از "فواد شمس" در سایتها و از جمله در سایت آزادی بیان انتشار یافتند، حکایت از یک صف بندی جدید در جنبش چپ دانشجوئی دارند. اما در عین حال نباید فراموش کرد که این مباحث و صف بندیهای جدید، مدعیانی، به باور من دروغین، نیز پیدا کرده اند. ادعاها دارند به اذهان این شبهه را تلقین میکنند که انگار مصادیقی برای "صحت" ارزیابیهای دیرین تر و "تیزبینی" تئوریک و سیاسی یافته اند. از جمله این مدعیان میتوان به ایرج آذرین و نوشته او تحت عنوان: " اکنون چه؟ چشم انداز حرکت دانشجویان چپ پس از ۱۶ آذر ۸۵"، اشاره کرد.
اشتباه محض است هر آینه تصور کرد که میتوان این "همراهی" رندانه با حرکت چپ دانشجوئی را بدون یک عکس العمل انتقادی پذیرفت و بسادگی از کنار آن رد شد. به نظر من باید نورافکن را بر این رفت و برگشت از مدافع تئوریک و سیاسی و طبقاتی "جنبش اصلاحات" به صندلی "چپ کارگری" متمرکز کرد.
هر کسی مجاز است، موضع تا دیروز خود را پس بگیرد، هر کسی مجاز است از صف روشنفکران "طبقه متوسط" فاصله بگیرد و به مدافعین جنبش کارگری ملحق شود. اما هیچکس مجاز نیست، در سکوت، این تعویض صندلی و صف طبقاتی را به عنوان "صحت" مواضع قدیمی خود قالب کند.
ایرج آذرین، با تزهای "چشم انداز و تکالیف"، به جنبش "اصلاحات" پیوست. این در خود هیچ ایرادی ندارد. هیچ ایرادی ندارد که کسی مثل ایرج آذرین بیاید در بهمن ۱۳۷۹ در این تزهایش بنویسد که "درک" مرحله ای تاریخی که با "جنبش اصلاحات" باز شده است به منظور گذار از "دولت سرمایه به دولت سرمایه دارها" یک شرط لازم "عقل" داشتن است. ایرادی ندارد که کسی با رئیس جمهور شدن یک آخوند "اصلاح طلب"، دوره "انقلاب" کارگری را سپری شده اعلام کند و تئوریهای مارکس "قرن نوزدهمی" برای پاسخ دادن به محصولات فکری و ایدئولوگهای یکی از جنایتکارترین رژیمهای مذهبی را کافی نداند. اشکالی نیست که کسی، آنهم در پوششی آکادمیک و "عاقلانه" و بدور از جارو جنجال های "انقلابی" بعد از پروسه سرمایه داری شدن جامعه ایران پس از اصلاحات ارضی، کماکان به باز شدن مجدد همان پروسه، این بار از نظر سیاسی و این بار در دل حکومت جمهوری اسلامی معتقد شود و اینها را برداشت "مارکسی" از تئوری دولت بنامد. ایرادی نیست که کسی بیاید به نام و تحت پوشش مارکسیسم، به تئوریهای پوپولیستی باور به "بورژوازی مترقی" بازگردد و خود را ادامه دهنده آرمان های انقلاب مشروطه و سنت روشنفکران بورژوازی صنعتی تعریف کند. این بخودی خود برای آن نوع کمونیسم دترمینیست و اولووسیونیستی که عمیقا باور دارد که دخالت اراده انسانها در روند قانون "تکامل جامعه"، "بلانکیستی" است، اجزائی از پیکره همان نوع کمونیسم است که نه ریشه در اصلاحات سید خاتمی دارد و نه در تز من درآوردی گذار از دولت سرمایه به دولت سرمایه داران و نه در گلوبالیزاسیون و "نئولیبرالیسم". این کمونیسم، را مارکس در تزهائی در باره فوئرباخ توضیح داده است و مکتب کمونیسم روسی با انتشارات عظیم و زرادخانه وسیع "تئوریک" برای سالیان متمادی نمایندگی کرده است و افکار و اذهان را شکل داده است. ایرج آذرین هر اندازه تلاش میکند که این گرایش را در مجموعه ای از معلومات و اطلاعات و منابع مطلعاتی اش بپیچاند، فقط توانسته است تعلق خود به این مکتب و این کمونیسم بورژوائی را مستدل تر کند. اگر ایرج آذرین یک اشتباه بزرگ چپ رادیکال را در شناخت جوهر "جنبش اصلاحات" با موضع بی تفاوتی سنتهای همین چپ در رابطه با جایگاه "اصلاحات ارضی" و "انقلاب سفید" مقایسه میکند، همانوقتها حزب توده دقیقا موضع فعلی ایرج آذرین را نمایندگی میکرد. این حزب، همانوقت رسما اعلام کرد که "اصلاحات آری، دیکتاتوری نه"، همانوقت به نقشی که اصلاحات ارضی در پیشرفت "نیروهای مولده" داشت، اشاره شد و حزب توده طبق همان آموزشهای مکتب کمونیسم اردوگاهی، بر این باور بود که به اصلاحات شاه و انقلاب سفید، نباید "کودکانه" برخورد کرد و حرکات "چپ روانه" انجام داد. من نمیگویم که ایرج آذرین توده ای شده است، میگویم بستر فکری و مبانی "سوسیالیسم" او از مکتبی تغذیه میکند که نه تنها حزب توده، بلکه کل سوسیالیسم خلقی دوران انقلاب ۵۷، بر آن استوار بودند. میگویم ایرج آذرین متعلق به اردوگاه جنبش روشنفکری جامعه ایران است که آرمان یک کشور مستقل و صنعتی را از همان دوران انقلاب مشروطه در جامعه ایران نمایندگی کرده اند. میگویم، اما، این سوسیالیسم ملی و این ناسیونالیسم چپ در پوشش سوسیالیسم، در مواجهه با حضور کارگر سوسیالیست در تحولات سالهای ۵۷ و عروج مارکسیسم انقلابی و تئوریهای مارکس، دیگر به گذشته تعلق دارد. هر اندازه ایرج آذرین تلاش میکند که تعلق خود به بستر جنبش الیت روشنفکری بورژوازی صنعتی را، به تزئینات تئوریک و تفاسیر آکادمیک آرایش بدهد، آنگاه که پا روی زمین میگذارد، بیگانگی با تئوریهای انقلابی مارکس و "تغییر" را بیشتر به نمایش میگذارد. این ست آپ عمومی کمونیسمی است که پرتاب شدن رژیم اسلامی به قدرت سیاسی و سرکوب خونین انقلاب ۵۷ را "مرحله" ای از انقلاب دمکراتیک خلق برای "استقلال سیاسی" از رژیم "سگ زنجیری امپریالیسم" توصیف کرد و تمام داستان کمونیسم ایران و کمونیسم منصور حکمت در تقابل و نفی و انتقاد سلبی این کمونیسم دترمینیستی و خادم تاریخ معنی یافت. از " سه منبع و سه جز سوسیالیسم خلقی"، ایرج آذرین، با عروج دوخرداد و باز شدن "مرحله اصلاحات"، به منبع "آمپیریسم" و آکادمیسم و متافیزیک منطقی آن آویزان شد. اینکه خود ایرج آذرین بالاخره پس از قدری این پا و آن پا کردن در سه دهه پیش به مارکسیسم انقلابی ایران پیوست، هنوز مساله را توضیح نمیدهد. خاصیت آمپیریستی کمونیسم تکامل گرا و دترمینیست همین است که دقیقا به دلیل "ماتریالیست" بودنش، دیالکتیک را به نفع تجربه و "سیر اجتناب ناپذیر" روندهای عینی، کنار بگذارد. از این نظر ایرج آذرین اتفاقا به نسبت وفاداری عمیق به این مکتب، مرتکب هیچ "تجدید نظر طلبی" و "رویزیونیسم" ی نشده است. فاصله ای که او از تفاوتهای مارکسیسم انقلابی با میراثهای دیرین کمونیسم پوپولیستی و دترمینیسم اکونومیستی( و با جنبش اصلاحات، دترمینیسم سیاسی!) گرفته است، این تمایز و تفاوت را برجستگی بخشیده است.
در هر حال همان زمانها، رضا مقدم، در تعبیر "کارگری" این کمونیسم منتظر سیر حرکت تکاملی، را چنین فرموله کرد:
" منتها همان طورى که گفتم جامعه ايران دچار يک بحران سياسى - اقتصادى عميق است. جنبش اصلاحات در يک خلاء اين کار را نمى کند. نيروهاى ديگرى هم در صحنه هستند و براى مطالبات خود مبارزه مى کنند. نيروهاى سنت دارى مثل جنبش کارگرى و جنبش خلق کرد. جنبشهاى ديگرى هم بودند و هستند منتها از آنجائيکه جنبش اصلاحات در ميان آنها دست بالا يافته من حرفى از آنها نمى زنم.
فقط بگويم که جنبش دانشجويى و آن طبقه متوسط که بيشترين کادر جانفشان را تاريخا به جنبش چپ داده بود ديگر چنين نيست. در چند ساله اخير کسى شاهد وجود يا رشد محافل کمونيستى در جنبش دانشجويى نبوده است. اين همان جنبشى بود که بيشترين کادر و فعال را به جنبش چپ ايران داده بود و تاريخا پايگاه عمده نيروهاى چپ بوده است. اين همان جنبشى است که وقتى جنبش عليه شاه بالا گرفت در هر دانشکده اش گروه هاى طرفدار طبقه کارگر تشکيل شد و اعلام موجوديت کرد. عقايد و افکار جنبش اصلاحات بر جنبش دانشجويى و دانشجويان حاکم شده و دست بالا پيدا کرده است.
در مورد جنبش زنان من چيزى نمى گويم. همانقدر که لازم بود رفيق ايرج گفت. آنچه که به عنوان جنبشهاى قديمى باقى مانده و جنبش اصلاحات هنوز نتوانسته بر آن تسلط پيدا کنند، يکى جنبش خلق کرد است و ديگرى هم جنبش کارگرى است. آنجوريکه اوضاع پيش ميرود، به نظر مى آيد که فرصت اين دو تا هم دارد بسر ميرسد و زمان زيادى ندارند. "
(اهداف جنبش اصلاحات سياسى، سخنرانى در دومين کنفرانس سالانه اتحاد سوسياليستى کارگرى، رضا مقدم، به نقل از نشريه بارو شماره ١٠ و ١١، مرداد و شهريور ١٣٨١ - ژوئيه و اوت ٢٠٠٢ ، خط تاکیدها از من است)
این سخنان رضا مقدم است که تاکید کرده است همانطور که "رفیق ایرج آذرین گفت"، عقاید و افکار جنبش اصلاحات "بر جنبش دانشجوئی" و "دانشجویان" حاکم شده و دست بالا یافت، و اینکه "جنبش خلق کرد" و "جنبش کارگری" که هنوز جنبش اصلاحات بر آنها "تسلط" پیدا نکرده بود، فرصت زیادی برای این اتقیاد به جنبش اصلاحات نداشتند.
ذهنیت معوج روشنفکر خورده بورژوا
ایرج آذرین، اما در مقاله " اکنون چه؟ .... "، در فروردین ۸۶، با یک "تجربه" دیگر روبروست و حقیقت عینی، به او حکمی را دیکته میکند تا بنویسد:
"چنانچه تبیین چشم انداز تحرک چپ در جنبش دانشجوئی بر درک درستی از موقعیت عمومی چپ و شناخت دقیقی از شرایط حاضر متکی شود، تحرک دانشجویان چپ در آذرماه گذشته، بسیار فراتر از آسیونی اعتراضی، می تواند سرآغاز دور جدیدی در وضعیت عمومی چپ و به این اعتبار نقطه عطفی در وضعیت سیاسی عمومی جامعه، باشد"
این درست، اما، تزهای "چشم انداز و تکالیف" چرا هنوز به عنوان مرجع "تئوریک" این استنتاج سیاسی ذکر شده است؟ "چشم انداز" تحرک چپ در جنبش دانشجوئی علی القاعده، میبایست تکلیف تزهای "چشم انداز و تکالیف" را هم روشن میکردند! مگر نه این است که جنبش اصلاحات در سال ۸۶ چنان شورانگیز و حماسی بود که، نه تنها تکلیف افکار چپ را آنهم بطور "تاریخی" روشن کرده بود، بلکه جنبش کارگری و جنبش "خلق کرد" هم فرصت زیادی برای این تعیین تکلیف را نداشتند؟ چه اتفاقی افتاده است که یکباره تئوریسین "جنبش اصلاحات" که به پشتوانه قدرت دترمینیستی جنبش خود شرط "کارگری" بودن"، "چپ بودن"، "عاقل بودن" و حتی برداشت "مارکسی" داشتن هر حرکت و جنبش اجتماعی و فکری و حزبی و غیره را شناخت جوهر اساطیری این جنبش تعیین کرده بود، این چنین با فراغ بال با همان پز تدوین "دورنما" بر صندلی چپ و در مقام "تئوریسین" و "خط دهنده" لم داده است؟ چه عاملی و چه تحولی در همان جنبش اتفاق افتاده است که موجب این رندی سیاسی شده است؟
این چه ذهنیتی است که روشنفکر خورده بورژوا را همیشه در مقام و موقعیت ارشاد کننده و خط دهنده قرار میدهد؟ چرا کسی که چند سال پیش و در آستانه عروج جنبش دو خرداد، بار و بندیلش را بست و تمام توان و "دانش" تئوریک و آکادمیک اش را پشت این جریان برد، اکنون با تکانی که چپ کارگری به خود داده است، باز دوباره با "حفظ موضع" پیشین، در هیات ارشاد کننده و خط دهنده این چپ کارگری ظاهر شده است؟ نمیشود حتی برای یکبار هم که شده نجات دهندگان به مرور مواضع قبلی خود بازگردند و صمیمانه و صادقانه به این نتیجه برسند که خود در موقعیتی ظاهر شوند که باید "آموزش ببینند"؟ آیا وقت آن نرسیده است که روشنفکران مدعی "آزاد کننده" خود مقدمتا باید از تزها و تئوریهای دوخردادی و دفاع همه جانبه این چند ساله از "جنبش اصلاحات"، خود را آزاد و رها کنند و آگاهانه و صادقانه قبل از نجات دیگران، "خود را نجات دهند"؟ به نظر میرسد پائین آمدن روشنفکر خورده بورژوا از موقعیت از خود متشکر، متبختر و همواره در مقام ارشاد، امری نیست که داوطلبانه صورت بگیرید. ایرج آذرین اکنون هم به همان تزهای "چشم انداز و تکالیف" معتقد است. اما اوضاع عینی جامعه و شرایط ناشی از شکست و هزیمت دو خرداد و بازتاب این شکست در انشقاقهای دفتر تحکیم، و قد علم کردن یک خط مستقل چپ و کارگری، اشتهای مدافعین مبانی آکادمیک جنبش اصلاحات را برای ادامه همان جنبش به اتکا چپ و قدرت جنبش کارگری تحریک کرده است. و این تکرار داستان همیشگی همان سوسیالیسم ملی و پوپولیستی است که همواره به طبقه کارگر و جنبش و نیروی فعالین آن به عنوان نیروی ذخیره جنبش برای "استقلال میهن"، جنبش برای رشد اقتصاد ملی، جنبش برای قطع "وابستگی" به امپریالیسم و غیره، آنهم فقط وقتی رجوع کرده است که حرکت مستقل طبقاتی طبقه کارگر و تمرکز بر تئوریهای مارکس و نقد مبانی سرمایه داری به خود تکانی داده است. و این نکته مهمی است که مطلقا نباید از چشم فعالین جنبش کارگری و دوایر فکری و اجتماعی چپ کارگری، دانشجوئی و یا غیر آن، پوشیده بماند.
واقعیت این است که جنبش دوخرداد و بازتاب این جنبش در لایه "دفتر تحکیمی" آن هم به شکست انجامیده است و هم این "جنبش" را به تجزیه کشانده است. بخشی که تلاش کرده است تا بر بستر ریزشهائی از لایه های این آوار، و بر متن فروپاشی و شکست آن، یک سد "رادیکال" بنا کند و حتی مدعی تشکل "کمونیستی" هم بشود، قبل از اینکه بتواند پوشش "چپ" ی برای ادامه همان جنبش اصلاحات و دو خرداد بنا کند وبرای بقایای آن سرپناهی بسازد، از جانب جریانی که سنتهای خود را از این جنبش نگرفته است، و خود را به نام چپ کارگری فرموله کرده است، به مصاف طلبیده شده است. در حافظه تاریخ معاصر ایران چنین تلاشهائی سابقه دارند. جریان فدائی و مجاهد، عکس العمل "رادیکال"، "مسلحانه" و چپ به مواضع "سازشکارانه"، حزب توده و جبهه ملی بودند. آرمانها و اهداف سیاسی همان بودند، شکل و فرم و ابزار پیشبرد همان گرایش ملی و اقتصاد "غیر وابسته"، چپ و رادیکال و قهرآمیز شده بود. تلاش برای ساختن یک گرایش رادیکال و چپ و "غیر اصلاح طلبانه"، بر بستر تبیینی که ایرج آذرین از نقش و جایگاه دو خرداد دارد، انگار تکرار داستان فدائی و مجاهد در چهار دهه پیش است! نوشته های کیوان امیری و فواد شمس، علیرغم هر ناروشنی و ابهام در فرمولبندیها، طلیعه های عروج یک چپ نوین را نوید میدهند که به گفته ذوق زده رضا مقدم، با عروج جنبش اصلاحات، تاریخا قرار نبود "دیگر" به دانشگاه و به صفوف دانشجویان چپ بازگردد. چپی که یکبار برای همیشه بزیر"سلطه" قدرت اساطیری جبر تاریخ و جنبش "اجتناب ناپذیر" اصلاحات در آمده بود. این چپ کارگری، در درون جنبش دانشجوئی دارد خود را از زیر بار آوار شکست دو خرداد و تجدید حیات تحرک موقتی روشنفکران جنبش دوخرداد و جنبش گذار از "دولت سرمایه به دولت سرمایه دارها" و مدافعان دیرین سنت کمونیسم دترمینیست و متافیزیک، بیرون میکشد. جدال کمونیسم مارکس و منصور حکمت با سنن پوپولیسم و سوسیالیسم عموم خلقی، به تاریخ واقعی خود نقب میزند. آنچه که این چپ کارگری دانشگاه نباید از آن غفلت کند، سنن همین تاریخ و جدال دیرین مانیفست کمونیست و کاپیتال مارکس با انواع سوسیالیستهای خرده بورژوائی، پوپولیستی، غیر کارگری، بورژوائی و آکادمیستی و ارتجاعی است. با تمرکز نور افکنها در پرتو این جدل تاریخی، باید فرصت رفت و برگشت خزنده و لم دادن بی دغدغه بر صندلی ارشاد کننده چپ و کارگری را از مدافعین مکتبی جنبش دوخرداد گرفت.
بدون تئوری انقلابی، هیچ بحثی از انقلاب کارگری و جنش رادیکال کارگری نمیتوان کرد. در جدل با خادمین تاریخ، نباید مقهور ارعاب "تئوریک" و انبان "معلومات" کسانی شد که با عروج دو خرداد، به سوسیالیسم های خرده بورژوائی و تخیلی دوران قبل از مارکس بازگشتند و در باد بازگشت وهم آلود "بورژوازی ملی و مستقل"، جا خوش کردند. عروج چپ کارگری باید با یک یورش همه جانبه به بنیادهای فکری و آکادمیک سوسیالیسم خلقی، پسامدرنیستی و تکامل گرا و مخالفین مکتبی با تحولات انقلابی و دخالتگری انقلابی نیروهای انسانی فعاله در جامعه توام شود. انقلاب سوسیالیستی و تلاش فعالین جنبش کارگری برای مسلح شدن به تئوریهای انقلابی مارکس، باید با یک جدال همه جانبه با انواع سوسیالیسمهای غیر کارگری و یک مصاف قاطع و روشن و شفاف با مکاتب غیر مارکسیستی و ضد مارکسیستی، توام باشد. داستان کاپیتال و مانیفست و کمونیسم منصور حکمت، چیزی جز این حرکت انقلابی و سلبی و انتقادی و خلاف جریانی نیست.
۳۰آوریل ۲۰۰۷
iraj-farzad@gmail.com