قلب کمونیسم کارگری کجا می طپد؟
توضیح بر متن جدید و تکمیل شده:
متنی را که میخوانید از روی نوار سخنرانی منصور حکمت در جلسه گفت و شنود با رهبری حزب کمونیست کارگری، در گوتنبرگ سوئد، مارس سال ۲۰۰۰، پیاده و ادیت و برای انتشار تنظیم شده است. من فقط آنجائی که نقل جملات به ترتیبی که در بحث شفاهی، درک جملات را سخت میکند، جابجائیهائی انجام داده ام و در مواردی کلمه و یا کلماتی را که معمولا در سخنان شفاهی ذکر نمیشوند را در داخل پرانتز اضافه کرده ام. کلمات و جملاتی را که زیر آنها خط تاکید کشیده ام، با برداشت من، در خود سخنرانی با تاکید بیان شده اند. فایل صوتی این سخنرانی در سایت آرشیو آثار منصور حکمت و دراین آدرس قابل دسترسی است:
http://hekmat.public-archive.net/audio/4033.smil
پس از انتشار این متن پیاده شده در نشریه بستر اصلی شماره ۸ و نیز در برخی سایتها، همانطور که در متن مشاهده میشد، بخشی از سخنان منصور حکمت در فایل صوتی دیجیتایز نشده بود. این بخش که حدود ۲ دقیقه را در بر میگیرد، توسط رفیق عزیز "دنیس"، که به اصل نوار سخنرانی دسترسی پیدا کرده است، پیاده شده و برای من ارسال شد. من این بخش را به متن پیاده شده قبلی اضافه کرده ام. این قسمت را با رنگ متفاوتی مشخص کرده ام.
ایرج فرزاد
۲۳ ژوئیه ۲۰۰۷
قلب کمونیسم کارگری کجا میطپد؟
(متن سخنرانی منصور حکمت در جلسه گفت و شنود شهر گوتنبرگ، مارس ۲۰۰۰)
رفقا و دوستان!
منهم به سهم خود به شما خوش آمد میگویم دوستان عزیز. من هم میخواهم چند کلمه ای راجع به حزب کمونیست کارگری با شما صحبت کنم. اول از سوالی که چند روز پیش رادیو بی بی سی در برنامه : " پای صحبت اهل نظر" از من کرد، شروع میکنم. و سوال این بود حالا که جناح دو خرداد لااقل اکثریت کرسیهای مجلس را بدست آورده، آیا حزب کمونیست کارگری هنوز میخواهد به فعالیت اش ادامه بدهد یا نه؟
در طول تاریخ تفکر بشر فلاسفه سعی کرده اند معنی زندگی را توضیح بدهند. اگر در یونان باستان هنوز به این معانی پرداخته نشده است، اما اکنون وقتی شما میتوانید روی اینترنت با فلاسفه مختلف پلمیک بکنید، همه اش بحث بر سر زندگی بشر است و ما با این سوال بی بی سی به نظر خودم، معنی زندگیمان را دریافتیم. واقعا حالا که "جمیله کدیور" توی مجلس است، مارکس و انگلس میتوانند آسوده بخوابند، ما میتوانیم تشکیلات را تعطیل کنیم، چون آقای بهزاد نبوی سخنگوی جمهوری اسلامی سی خرداد به بعد، دوباره رفته تو مجلس، وبا خیال راحت میشود امور را به آقای محمد رضا خاتمی اخوی آقای خاتمی سپرد و مطمئن شد که رئیس دایره ایدئولوژیک سپاه پاسداران در سال ۶۲ از آزادی همه ما دفاع خواهد کرد و همه آرمانهایمان را متحقق خواهد ساخت! به نظر من قضیه دقیقا به این برمیگردد که آنها میخواهند کمونیسم را به کجا هول بدهند ، تصورشان از کمونیسم چیست و انتظارشان از ما چیست؟ حالا که آقای خاتمی و خانم کدیور رفته اند توی مجلس، آیا ما به فعالیتمان خاتمه میدهیم یا نه؟ البته "خانبابا تهرانی" ممکن بود بگوید آره! و من همانروز در پاسخ به سوال بی بی سی اینرا گفتم. اما من میخواهم راجع به حزب کمونیست کارگری صحبت کنم و بگویم که چه وقت به کار خودش خاتمه میدهد. (میخواهم به این بپردازم) چرا این حزب هست، چرا وجود دارد، کجا میخواهد برود و چقدر از راه را رفته است؟ ومیخواهم سعی کنم این را بدون اشاره به فرمولبندیهای همیشگی کمونیستی مثل: "مبارزه طبقاتی"، "دیکتاتوری پرولتاریا"، "بورژوازی و خورده بورژوازی"، "سوسیالیسم در یک کشور"، "گرایش نزولی نرخ سود"، "رویزیونیسم"، بدون (اشاره) به این مقولات میخواهم صحبت کنم. میخواهم چند کلمه ای راجع به اینکه قلب کمونیسم کجا میطپد، حرف بزنم. راجع به مغز کمونیسم هم میشود صحبت کرد، اما قلب کمونیسم کجا میطپد و داستان کمونیسم بر سر چیست و قلب حزب کمونیست کجاست؟ تاریخچه کمونیسم کارگری و سیاست آنرا میشود بحث کرد، اما قلب این حزب کجاست و معنی زندگی حزب کمونیست کارگری چیست؟
ببینید، نه من و نه کسانی که اینجا نشسته ایم و نه خیلی از ما که اسم خودمان را کمونیست گذاشته ایم، از روی کتاب و بخاطر فرمولهای قشنگ مارکس و بخاطر فعالیتهای زیبای لنین و بخاطر انسجام نظری این دیدگاه نیست که شب تا صبح بلند میشویم و کاری را انجام میدهیم که میکنیم. به این خاطر نیست. هیچکدام از ما بخاطر کتابهائی که خوانده ایم فعال نشده ایم، و بخاطر کتابهائی که خوانده ایم در صحنه نمانده ایم، هیچکدام ما بخاطر فرمولهائی که شنیدیم توی صحنه نیستیم. بخاطر فرمولهائی که شنیده ایم، پلمیکهائی که کرده ایم، دیدگاههائی را که اخذ کردیم، بخاطر اینها نیست که من لااقل بیست و چند سال است به این کار مشغولم. یک عده از رفقا ( اشاره به ایرج فرزاد در جمع پانل) از انقلاب مشرطیت تا حالا به این کار مشغول اند( خنده حضار). بخاطر اینها نیست که ما هر روز پا میشیم و هر روز از نو دوباره این کار را ادامه میدهیم. این "شغل" ما نیست، یعنی بخاطر این نیست که از ما کار دیگری بر نمی آید. بعضی ها ممکن است کار دیگری از آنها برنیاید و این بهترین رشته ای باشد که پیدا کرده اند. ولی باور کنید ما بخاطر این نیست که در بیست سی سال اخیر روز و شبمان را گذاشته ایم، که حزب کمونیست کارگری را ساخته ایم و میخواهیم با آن کار کنیم. این رابطه عمیق تر است. ( این رابطه) ورای فرمولهاست، ورای کتابهاست، ورای شعارها، ورای سیاستها ، ورای جملات قشنگ و بحثهای عمیق علمی است که پشت سرکمونیسم هست. ورای این تاریخ دویست ساله کمونیسم، یک چیز عمیقتر و مستقیم تری معنی زندگی سیاسی ما و معنی زندگی حزب ما را تشکیل میدهد. و من میخواهم به آن اشاره کنم.
باور خود سازمان ملل، هر سال ۴۰ میلیون بچه بر اثر بیماریهای قابل پیشگیری میمیرند. ۴۰ میلیون کودک در سال با آمار طبقات حاکمه در جهان از بیماریهای قابل پیشگیری میمیرند. اگر فرض کنیم کوفی عنان نفوذی حزب ماست در سازمان ملل و در این عدد هدفش این بوده که تصویر بدی از سرمایه داری بدهد، با اینحال میتوانیم مطمئن باشیم که بیست میلیون کودک در سال از بیماریهای قابل پیشگیری میمیرند. اینها کودکانی نیستند که در جنگ میمیرند، کودکانی نیستند که در تصادفات کشته میشوند، کسانی نیستند که حین کار و در کارخانه و در کار ساختمانی از بین میروند، اینها کسانی نیستند که به قتل میرسند، اینها کسانی هستند که از بیماریهای قابل پیشگیری که واکسن دارد، میمیرند. و شما بیائید این بیست میلیون را به ۳۶۵ روز و بعد بیست و چهار ساعت و به شصت دقیقه و شصت ثانیه تقسیم کنید، طی همین مدت کوتاهی که من بحثم را شروع کرده ام، حدود پانصد تا شسصد نفرشان مرده اند. یعنی با هر دم و بازدم ما یک بچه میمیرد. یعنی نفس کشیدن خودتان و از نفس افتادن یک بچه را مجسم کنید. و مرگ یک بچه فقط چراغی نیست که خاموش میشود یا عددی است که خط میخورد، فکر میکنم هر کدام از شما که در یک جامعه متمدن و یا نیمه متمدن زندگی کرده باشید، تا چه رسد به اینکه پدر و یا مادر یک بچه هم باشید، و بچه ای را دوست داشته باشید، میفهمید معنی این مرگها چیست. یعنی با هر دم و بازدم ما یک حفره در زندگی عده زیادی به وجود آمد و با هر دم و بازدمی، یک فاجعه بوجود آمد. دارد مثل تیک تیک ساعت هر لحظه میتوانید تصور کنید که این اتفاق دارد می افتد. این واقعیت است که جلو چشم ما نیست اما، آمار رسمی دارد به ما میگوید. این واقعیت جامعه ای است که در آن زندگی میکنیم.
اینهائی را که کشته میشوند، اینهائی را که میمیرند، بگذارید کنار. اینهائی که آبله مرغون موجب مرگشان میشود را بگذارید کنار. اینهائی را که زنده میمانند را دنبال کنیم. کسانی را که نمیدانم شانس می آورند و یا بهر دلیلی نمیمیرند را دنبال کنید. اینها تبدیل میشوند به کسانی که هشتاد تا نود درصدشان قرار است بروند کار کنند و اهانت بشنوند. آدمهائی که سی سال قرار است کار کنند، نه یک بار که در یک مسابقه گلادیاتوری شرکت میکند و بالاخره از مهلکه در میرود. سی سال هر روز، از صبح تا شب برود برای کارش مشتری پیدا کند و خودش هم افتخار کند که استخدامش کرده اند، سی سال تنها عمری که طبیعت به او داده است را صرف این بکند که کار بکند و اهانت بشنود، به او بگویند شهروند درجه دو هستی، محروم باشی از اینکه در جهان امروز، بعد از سی سال که به زندگی اش نگاه میکند، که هر کدام از ما که به بالای ۵۰ رسیده باشیم تقریبا میفهمیم که نیروئی برای فروش باقی نداریم، وقتی برمیگررد به گذشته اش نگاه میکند، نمیداند حالا که دیگر نمیتواند کار کند، چه جوری زندگی را ادامه بدهد. دنیائی که در وهله اول فکر میکنی وضعیت بعضی از ممالک عقب افتاده است، اما تمدن غربی را که در نظر میگیرد، در حالی که مالیاتهای مردم را بالا کشیده اند و ثرتهای افسانه ای بهم زده اند، وقتی به فکر جلوگیری از تقلب می افتند بر صندوقهای بیمه بیکاری کنترل بیشتری میگذارند، بیمه را بیشتر میکنند برای کسانی که میخواهند یک بیمه مسکن برای خودش بگیرد. این زندگی این صدی هشتاد نفری است که نمیمیرند. کسانی که اگر اعتصاب کنند ممکن است کشته بشوند و زندان بیافتند. اگر اتحادیه تشکیل بدهند اگر در ایران باشد ممکن است کشته بشوند یا به زندان بیفتد و اگر در سوئد باشد، ممکن است تلفن خانه اش را کنترل کنند. این آدمها هیچوقت به احتمال قوی پایشان را به مدت بیش از چهار روز در این کره به این بزرگی، از دویست کیلومتری خانه شان آن ور تر نمیگذارند. آن گوشه زیبای آفتابی فلان گوشه دنیا را که در فیلمها نگاه میکنند، دوست دارند اما نمیتوانند بروند ببینند. با آدمهای زیادی آشنا نمیشوند، چون تمام وقتی که خورشید در آسمان است و برای بعضیها تمام شب را هم در جائی به اسم واحد تولید گذرانده اند به این امید که درآمدی داشته باشند که بتوانند با آن زندگی کنند تا بخشی از آنچه را که خود تولید کرده اند به زندگیشان برگردانند. این آدمها هنر را هیچوقت به آن صورتی که باید، احساس نمیکنند، امکانش را ندارند. این آدمها تمام لطف زندگی را در یک پروسه سی ساله کار از دست میدهند. اینها تازه آنهائی هستند که زنده مانده اند! جرم کرده اند که کارگرند، جرم کرده اند که برای امرار معاششان باید کار کنند یا خودشان را در بازار در معرض فروش بگذارند. این آدمها به نظر من با شرف ترین آدمهای جهان اند، کسانی که کار میکنند. عده کمی هستند که احتیاجی به این پروسه ها ندارند و زندگی میکنند.و شاید همه خصوصیاتی را که اکثریت از آن محرومند، اینها به آن دسترسی دارند. ولی نود در صد مردم جهان کسانی اند اگر در پروسه کودکی که گفتم نمیرند، وارد چنین زندگی ای میشوند و نه فقط در کشورهای عقب مانده. به زندگی یک انسانی مثل خود ما، به زندگی یک شهروند در کشورسوئد که یکی از مرکزها در تمدن غرب است، نگاه کنید. اگر کارت را از دست دادی، بچه ات را از مهد کودک میفرستند خانه، و اکنوقت بچه ات باید از دوستاش خداحافظی کند و بیاد خانه. برای اینکه به تو میگویند حالا که بیکاری میتوانی بچه ات را نگهداری! آن بچه به اعتبار کار شما آدم است! به اعتبار کار شما میتواند با اسباب بازیها، بازی کند یا بخندد. این جامعه متمدن اول قرن بیست و یک است! حزب کمونیست کارگری و کمونیسم اینجا شروع میشود! بدون مارکس، بدون انگلس و بدون هیچکس، اینجا شروع میشود. اینجا شروع میشود که یک عده این ( وضعیت) را نمیخواهند. یک عده عقل دارند، شعور دارند و همان نود درصد جامعه اند. و میگویند این وضعیت قبول نیست. این وضع را نمیشود ادامه داد؛ چرا باید اینطوری باشد؟ می بیند که جهان میتواند جور دیگری باشد، می بیند که این جهان میتواند تغییر کند و باین سمت برود . میشود، از مواهبش برخوردار شد. تکنولوژی باین عظمت را می بیند که چکار میتوااند بکند. اگرمن بخواهم بروم شنا کنم، باید بتوانم شنا کنم . یا اگربخواهم بروم دیوار چین را ببینم، بتوانم . یا اگر بخواهم دوست دوران کودکیم را در آمریکا پیدا کنم، بتوانم، یا اگر بخواهم بروم به مردم آفریقا کمک کنم که بعد از سیل زندگی شان را بسازند، بتوانم. چرا باید صبح بیایم کارخانه و برای یکی کار کنم ؟ چرا باید کارکنم ؟! برای اینکه اگرنیایم و کار کنم ، فردا قسط خانه ام را نمیتوانم بدهم و خانه ام را از من می گیرند.
میدانیم که جور دیگری میشود زندگی کرد. دلیلی ندارد که من بدنیا بیایم و اول برایت کار کنم و هر وقت که با یکی اختلاف پیدا کردی ، من را توی میدانهای مین و یا یکجایی بدون دست و سر و تن ول کنید ، دلیلی ندارد. چرا باید این را قبول کنم. دلیلی ندارد که سرنوشت یک آدمی که بدنیا میآید این باشد. یکبار بدنیا میآید. یعنی یکبار میتواند این وجود خودش را تجربه کند. یکبار. فقط یکبار میتواند بخندد، بسازد، خلق کند ، معاشرت کند. جامعه ای را تصور کنید که طرف را از روابط جنسی محروم میکنند. اصلاً شگفت آور است که یکی را از معاشرت محروم کنند. جامعه ای را تصور کنید که ملتی را از سفر محروم میکنند. جامعه ای را تصور کنید که بچه را می گیرند و یک پارچه ای روی سرش میکند ، برای اینکه خودش مطمئن نیست از رفتارش با بچه خودش .
جامعه ای را فکر کنید که اگر آدم سه هفته بیمار شود و مریض شود، ممکن است مجبور شود بچه اش را از مدرسه بردارد و بگذارد جای دیگر. ممکن است شهر خود را ترک کند. این کشورهای متمدن غربی است وگرنه من و شما که از آنجا( ایران) میآیئم ، ( میدانیم که وضع بدتر است)، دو سال است که به خیلی ها حقوق نداده اند. تازه کارش را کرده وتحویل داده و حقوق نگرفته. معلوم نیست مطابق نظریه طبقه حاکمه ، آنها باید از چه راهی زندگی میکردند.
کمونیسم در سطح پایه ای تری قلبش اینجا میزند. درست است که خانم کیدور رفته است مجلس، اما قلب حزب کمونیست کارگری اینجا میزند و ربطی به آینها( بدست آوردن اکثریت مجلس توسط دوخردادیها) اصلا ندارد. این بحث من ربط زیادی به هیچ تک کشوری ندارد. به اینجا ربط دارد که ما آدمیم و دیدیم و میدانیم که ( وضعیت زندگی بشر) میتواند متفاوت باشد. بشر میتواند جور دیگری زندگی کند. اساس جامعه میتواند بر مبنای برابری آدمها باشد، میتواند بر مبنای آزادی مطلق آدمها باشد، بر مبنای رفاهشان باشد، میشود تعاون و نه رقابت، مبنای زندگی باشد. این شروع کمونیسم است. و تا اینجوری نشود، (این کمونیسم) هست، کاریش نمیتوانند بکنند. آنوقت است وقتی میرویم میبینیم کوهی از کتاب و فرمول و تحلیل و گنجینه علمی که اسلحه ای برای شروع همچین مبارزه ای است که میتوان شروع کرد، معنی دارد و جنبه های تخصص هم به خودش میگیرد. اما خود کمونیست بودن هیچ تخصصی احتیاج ندارد. من در جلسه قبلی که در استکهلم بودیم، من دقیقا این را گفتم، به نظر من زیپ هر کسی را باز کنند، که یک جو شرف داشته باشد، یک کمونیست آنجاست که میخواهد بزند بیرون. داخل هر آدمی که یک جو شرف داشته باشد، یک سوسیالیست بالقوه است. هر کس که معتقد است این وضعیت دیگر قبول نیست. آدمها میتوانند برابر باشند. بهر حال تغییر اوضاع از آنچه که هست به آنچه که باید باشد، فلسفه وجودی کمونیسم و حزب کمونیست کارگری است. جامعه ای میخواهیم که مبتنی باشد بر برابری، آزادی و خوشبختی و رفاه انسانها. کسانی هستند که میتوانند یک بادام بخورند و به آسمان نگاه کنند و صفا کنند. نود و نه درصد ما برای خوشبختی احتیاج به امکانات داربم. مسکن میخواهیم، میخواهیم در سطح جهان خودمان را جابجا کنیم، میخواهیم اصواتی را بشنویم، دستگاههای صوتی احتیاج داریم، میخواهیم از حال همدیگر خبر داشته باشیم، میخواهیم برویم روی اینترنت، میخواهیم با هر کس میخواهیم فوتبال بازی کنیم، میخواهیم با آدمهای زیادی ملاقات کنیم. خوشبختی برای یک نفر ممکن است یک بادام باشد، اما برای بقیه ما خوشبختی ربط مستقیمی دارد به برابری مان، آزادیمان و رفاهمان. شروع حزب کمونیست کارگری و هر کمونیست دیگری در جهان، یک کارش اینجاست و قلبش اینجا میزند. در نتیجه به نظر من ما حزب اکثریتیم، حزب همه آنهائی هستیم که از آن بیماریهای قابل علاج نمرده اند، حزب همه آنهائی هستیم که فکر میکنند که دنیا میتواند یک جور دیگری باشد. میتوانیم بعدا در مورد تاکتیک، روش، سیاست، راه آینده و راه گذشته با هم جر و بحث کنیم، ولی یک چیزی را به نظر من اینجا باید تثبیت کنیم و آنهم این است که کمونیسم یعنی بشریت، بشریت یعنی کمونیسم. به نظر من معادله این است. پشت وجود ما، پشت کار هر روزه ما، و پشت خسته نشدن آدمهائی که بابت این کارهایشان حتی تحت سرکوب اند، ( این فلسفه قرار دارد). طرف بیست سال در یک شرکت حقوق بگیرد، حوصله اش سر میرود. و یک کسانی هستند که طی بیست سال زیر تهدید شکنجه، و ترور و اعدام زندگی میکنند و دربدری میکشند و حوصله شان سر نمیرود، چرا؟ چرا مدیر ب . ام. و حوصله اش از کار ز وزندگیش سر میرود، ولی فعال جنبش زنان و یا فعال جنبش کارگری و یا عضو حزب کمونیست کارگری این قضیه را ول نمیکند؟ از زندگی شخصی اش و از جانش و از جیبش هم مایه بگذارد؟ بخاطر اینکه یک واقعیت عمیقتری ورای تبلیغات حزب ما، کتاب مارکس، فرمول سوسیالیسم و امیال بی بی سی رابطه ما را با جهان تعیین میکند. رابطه ما با جهان یک رابطه ای است بر مبنای تغییر آن به یک جامعه برابر. ...( ضبط نشده)... در نتیجه اگر انسانیتی در وجود کسی هست، علتش این است که سوسیالیسمی در آن وجود دارد.
من در رابطه با ایران و جهان حرف زدم، آینده مال ماست. رای اینکه ما با آنچه که به آن میگوئیم ذات بشر خوانائی داریم. ذات بشر ممکن است کلمه خوبی نباشد، میشود به آن گفت افق و آرمانهای بشر وقتی کسی اسلحه های روی شقیقه اش نباشد.. هر بشری درآسایش و آرامش، بتواند فکر کند، همان چیزهائی را برای همنوعش میخواهد که حزب کمونیست کارگری میخواهد، که مارکس میخواهد، که سوسیالیسم میخواهد. بشر محروم و محکوم ممکن است هر کاری بکند، ممکن است فاشیست بشود، ممکن است خودکشی کند، ممکن است دیوانه بشود. ولی بشری که در آسایش و رفاه است و میتواند بدون تناقض زندگی و فکر کند، جز برابری و انصاف برای همنوعش چیز دیگری نمیخواهد. و هر کسی که از این انصاف و برابری طلبی چیزی را در وجودش بروز داده باشد به نظر ما در صف ماست و این جلسه و جلساتی مثل آن برای این است که بتوانیم این صف را متحد کنیم تا بتوانیم در میدان جامعه ظاهر بشویم. ایران، خاتمی، خامنه ای و کدیور، خرده ریزهای این جدل اند، جدل جهانی است، جدل بین المللی است، تاریخی است و باید به نتیجه برسد وگرنه هر چند وقت یک بار شما یک هیروشیما دارید، وگرنه هر چند وقت یکبار شما یک یوگوسلاوی دارید، یک بیافرا دارید، یک سومالی دارید. وگرنه هر چند وقت یکبار شما یک جنگ جهانی دارید، هر چند وقت یکبار یک قانون رضاخانی و ضد اتحادیه و ضدسوسیالیستی دارید. این جدل باید یک جا به نفع ما تمام بشود. باید پیروز بشود بنابراین در جواب بی بی سی و در جواب هر کسی که میخواهد معنی زندگی را از زاویه حزب کمونیست کارگری بپرسد، میگویم این مبارزه ادامه ادارد و ما میآئیم و به آن می پیونیدیم و هر وقت هم که واقعا نتوانیم و نخواهیم و نکشیم، و خسته بشویم و بخواهیم بقیه زندگیمان را جور دیگری سپری کنیم، ممکن است ولش کنیم. این چیز عجیبی نیست، ولی حزب کمونیست کارگری یکی از احزاب یک جنبش است که ادامه دارد. اگر برنامه ما را باز کنید، شروعش از کمونیسم نیست، شروعش از مبارزه تاریخی بشر برای بهبود اوضاعش است. و مبارزه تاریخی بشر برای بهبود اوضاعش لااقل در یک قرن و نیم پیش پاسخی جز کمونیسم پیدا نکرده است. یک کسانی بوده اند که همین چیزهائی را گفته اند که ما میخواهیم، و البته کسانی هم بوده اند که آمده اند گفته اند که اگر بیایند سر کار نرخ مالیات را دو درصد پائین میآورند یا ببرند بالا یا مهد کودک را یکساعت مجانی کنند یا نکنند یا ۲۵ درصد(هزینه) دارو را از مشتری بگیرد و یا ۷۵ درصد آنرا. اما اینها افق اجتماعی کسائی دیگر است. افق اجتماعی ما این است، برایش تلاش میکنیم، و موظفیم تلاش کنیم. سوالی که جلو روی همه ما هست این است این جامعه چیست و چرا نمیخواهیمش و واقعا چه چیزی را از خودمان میخواهیم بجا بگذاریم. هر کس با نسل بعدی خودش سرو کار داشته باشد میتواند چنین احساسی را داشته باشد، این سوال را از خودش میکند، ما داریم چی از خود برای اینها( نسل بعدی) بجا میگذاریم؟ قرار است بشر بعد از من چه جوری زندگی کند؟ و اگر این فلسفه و این دید را از انسان بگیرند، به نظر من تمام تحرک تاریخی قطع میشود. ما میخواهیم چی بجا بگذاریم؟ من فکر میکنم وجود ما در این سالن ومیلیونها آدم مثا ما در سالنهای متعددی در جهان امروز است که اجازه نداده است بربریت از این هم حاکم تر باشد. و اجازه داده است که هنوز خنده و لذت از زندگی معنی داشته باشد. اگر بشر امروز میتواند لابلای اینهمه مشقات، اینهمه محرومیت، اینهمه نا امنی، اینهمه تهدید، گاهی احساس خوشبختی بکند، نشاندهنده پتانسیل قوی انسان امروز است برای اینکه خوشبخت بشود. آدمهائی که میتوانند توی این موقعیت جهان امروز، توی این وضعیت اقتصادی، با این وضعیت نظامی و غیره جهان، با این محرومیتها و مشقتها، نوع دوست باشند، و قهرمانی بکنند و نمونه هائی از انسانیت را نشان بدهند که همه ما در خودمان سراغ داریم، فکر میکنید در یک جامعه آزاد چه انفجاری از خلاقیت و انسانیت خواهیم داشت؟ این هدف این حزب کمونیست کارگری است این حزب کمونیست کارگری با خمینی و شاه شروع نشده است، حزب کمونیست کارگری با نقشه گربه و خاورمیانه شروع نشده است. حزب کمونیست کارگری ادامه یک سنت جهانی سوسیالیستی است برای برابری، رفاه و آزادی انسانها. بخشی از یک دنیای عظیم کارگری سوسیالیستی است که درست است که اداره ای الان نمایندگی اش نمیکند و پرچم اش بالای ساختمان نیست، ولی وجود دارد و شما را آورده است توی این سالن و عظیم و به نظر من هیچکس تاب مقاومت را در جلواش نخواهد داشت اگر ما متحد بشویم.
بگذارید برگردم به ایران و چند کلمه ای صحبت کنم. من هم بیست و یک سال پیش مثل رفیق اصغر( کریمی) برگشتم به تهران، منتهی ایشان از زندان آمد بیرون و من از انگلستان برگشتم. آنوقت که اصغر در زندان بود من در انگلستان مارکس میخواندم، و خوب هم خواندم و انصافا هرچیز که گیرم می آمد خواندم و کمونیست بودم و همین حرفهائی که الان میزنم آنوقت هم حرفم بودند. انقلاب شروع شد. الان شعار میدهند توپ تانک تحصن دیگر اثر ندارد، منظورشان تحصن آخوندها توی قم است. آنوقتها ما توی تلویزیون میدیدیم که میگفتند توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد و ما گفتیم دیگر انقلاب است، شوخی نیست. درس و مشق را ول کردیم، ماشین را فروختیم یا نفروختیم و گذاشتیمش دم در و برگشتیم در انقلاب شرکت کردیم. ما یک جمع سه چهار نفره بودیم، من اول برگشتم و دو هفته بعدش قرار بود حمید تقوائی و بچه های دیگر بیایند. برگشتیم به عنوان کمونیست. گفتم من کاپیتال خوانده بودم، ایدئولوژی آلمانی خوانده بودم، مانیفست را خوانده بودم. کاپیتال را آنموقها بین بچه های ایرانی درس میدادیم. به عنوان کمونیست برگشتیم ایران که بپیوندیم به جنبش کمونیستی ایران تا در جدال عظیمی که شروع شده بود، کاری بکنیم. من آنموقع در دانشگاه لندن تز مینوشتم در مورد توسعه سرمایه داری و نقش دولت در ایران. هدفم این بود که نقد سوسیالیستی بگذارم بر توسعه سرمایه داری ایران. برگشتم یک نامه ای نوشتم به استاد مشاورم که آقا جان! این چیزی که من میخواستم بنویسم دارد در ایران اتفاق می افتد. در نتیجه من برنمیگردم دیگر، خیلی ممنون از لطفتان، اسم من را از دانشکده خط بزنید. اما آن چیزی که در ایران اتفاق می افتاد آن نبود که من فکر میکردم. ما توی کتاب لنین و مارکس و ببل و ترتسکی و مائو و همه اینها را از آخر تاریخ در قامت پیروز شده شان نگاه میکنیم، غولهائی هستند. لنین برای مثال در موقعیت صدر جمهوری شوراها نگاهش میکنیم. رفتیم آنجا دیدیم کمونیسم وجود خارجی ندارد. تصور من از کمونیست این بود که همان تصور را از مالکیت دارد که من الان دارم، به اضافه همه آن فرمولها و کتابها البته. کمونیسمی که ما آنموقع پیداش کردیم و مجبور شدیم در آغوشش بگیریم کسانی بودند که معتقد بودند که بورژوازی تا مغز استخوان وابسته است. نزدیک تر از این کسی را گیر نیاوردیم. یعنی آنوقتها کسی نبود بگوید زنده باد انقلاب پرولتری، زنده باد کار مخفی، کار علنی، زنده باد شوراها، زنده باد برابری، زنده باد آزادی، محو باد کار مزدی، زنده باد تشکیل حزب کمونیست، ... این حرفها نبود. یک عده میگفتند سلام بر مجاهد، و اینها مذهبی ها بودند، ویک عده میگفتند درود بر فدائی که اینها چپی ها بودند. در نتیجه شما بین انتخاب تاریخی سلام بر مجاهد و درود بر فدائی، باید کمونیسم را پیدا میکردید. کمونیسم ایران درود بر فدائی بود. وقتی نگاهش میکردی که چه دارد میگوید، گفتم نزدیکترین اش کسانی بودند که میگفتند بورژوازی ایران تا مغز استخوان وابسته است. یک تقی شهرامی بود که توی مجاهد بود و بعد انشعاب کرده بود. ولی بالاخره ما نگاه کردیم و گفتیم لنین و ترتسکی و لوزامبورگ و اینها پیشکش، در این مملکت کمونیستها آن کسانی اند که آن فرمول را بکار میبردند. و چیز بیشتری نبود. یک حزب کمونیستی کارگری که یک برنامه ای داده باشد که بگوید من میخواهم بیایم سر کار این کارها را بکنم، تاکتیک هایم این است، افقم این است، سیاستهایم این است، راجع به مبارزه مسلحانه نظرم این است، راجع به شوراها این را میگویم، راجع به سندیکاها این را میگویم، راجع به مساله ملی این است، راجع به مساله زن این است، راجع به سقط جنین و فحشا و مجازات اعدام و حقوق محکومین و حقوق متهمین این را میگویم. این حزب وجود خارجی نداشت. ما مجبور شدیم اولین کسی را که گفت بورژوازی ایران تا مغز استخوان وابسته است، در آغوش بگیریم و بگوئیم پیداش کردیم، کمونیسم همین است! یک جدال شروع شد و یک جنگ شروع شد و یک تلاش بسیار سخت و پر مشقتی شروع شد برای گذاشتن کمونیسم روی نقشه ایران. بیست و چند سال طول کشید. حزب کمونیست کارگری ایران در انتها و یا محصول این روند است. بیست و دوسال پیش وقتی من به عنوان یک کمونیست رفتم که فعالیت کمونیستی بکنم و هیچ ادعائی هم نداشتم، البته الان هم ندارم، و میخواستم بروم خودم را به یک سازمان کمونیستی معرفی کنم و بگویم این توانائیها را دارم و فرض کنید این مجلات را میخوانم و میخواهم ها را بفروشم، و فلان روز، فلان ساعت روی چهارپایه در مورد عقاید کمونیستی صحبت کنم، چنان سازمانی وجود نداشت که هیچ، چنین جنبشی هم وجود نداشت. جنبشی که وجود داشت، جناح افراطی جریان شرق زده، ملی گرا رفرمیستی ایران بود که میخواست ایران ذوب آهن داشته باشد. رژیم شاه را سگ زنجیری امپریالیسم و عروسک آن مینامید و میخواست حکومتی خودی باشد، و وقتی که با سران آن جریانی که میگفتند بورژوازی تا مغز استخوان وابسته است در میدان فوزیه قدم میزدی، و پاسدارهای کمیته، که آنموقع به آنها میگفتند کمیته چیها، را با لباس آلا پلنگی استتار میدیدی، دوست من برمیگشت و به من میگفت وقتی اینارو میبینی، قلبت گرم نمیشود!؟ گفتم برادر این ارتجاع اسلامی است که جلو ماست، چیزی نیست! توی میدان فوزیه جوانهای کمیته اینقدر فقط ضدشاه بود و اینقدر فقط ضد آمریکا بود که کافی بود بچه مسلمانهای کمیته لباس استتار بپوشند و لباس پارامیلیتاری بپوشند تا ایشان فکر کنند که امرش متحقق شده است. شاید این سوال بی بی سی از این سر بود، حالا که بچه های کمیته در میدان فوزیه اسلحه گرفته اند، آیا اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر و یا گروه نبرد برای رهائی و یا سازمان رزمندگان به فعالیتش ادامه میدهد؟ این سوال از آنها به نظر من موضوعیت داشت. این کمونیسم آن موقع بود. منتها پروسه انقلاب اینقدر سریع بود که بسرعت همه این قضیه را متحول کرد، بسرعت اندیشه های مارکسیستی رشد کرد، و بسرعت جنبش کارگری رشد کرد.و در ظرف چهار سال، پنج سال واقعا یک جور کمونیسمی که بشود یواش یواش به آن پیوست، بوجود آمد. الان جوان بیست و شش هف ساله ای که مثل آنموقع من به ایران برگردد، با یک واقعیت متفاوتی روبروست. و این به علت کاری است که خیلیها که توی این سالن نشسته اند، کرده اند. به علت کاری خیلیهاست که عده ای که توی این سالن نیستند، کرده اند و نمیتوانستند که دیگر باشند. امروز کمونیسم ایران به عنوان یک جریان متشکل، صاحب یک برنامه و افق روشن روی نقشه است، توی ایران است، هست، و میشود به آن پیوست. تمام بحث مارکس، گرایش نزولی نرخ سود، تئوری بحران، بورژوازی، پرولتاریا، و بحثهای جناحهای حکومت، امپریالیسم، سوسیال امپریالیسم تز سه جهان و... برای این بود که یک حزب کمونیست کارگری توی نقشه باشد، توی خیابان باشد که بشود به آن پیوست. بدون طی این مراحل، بدون طی این مراحل . ما یک عده مرتاض و درویش و صوفی و اهالی یک فرقه مذهبی نیستیم که فکر کنیم همین مسیری را که طی کرده ایم، همه باید طی کنند. برعکس، ما یک عده بودیم ناگزیر بودیم برویم توی این بحثها، ناگزیر بودیم این چیزها را بنویسیم، ناگزیر بودیم این جدلها را بکنیم، ناگزیر بودیم فرار کنیم، ناگزیر بودیم مخفی بشویم، برای اینکه یک روزی بیاد که یک حزب کمونیستی وجود داشته باشد که ناگزیر نباشد مخفی باشد، لازم نباشد آکادمی علوم بوده باشی تا بتوانی عضو آن بشوی، لازم نباشد کتاب کاپیتال را سه دفعه خوانده باشی تا بتوانی عضوش بشوی. اگر قلبت همانجا بطپد که من الان گفتم، یعنی برابری انسانها را میخواهی بتوانی به آن بپیوندی، سر کوچه ات هست. یک فرمی را پر کنی تا عضوش بشوی، توی تظاهراتها و اعتصابش باشی، توی شوراهایش باشی که بتوانی عضوش بشوی. اگر لازم شد توی جنبش مسلحانه اش باشی. بشود به آن پیوست، (همان) آرزوئی که من داشتم. بیست سال قبل من درسم را ول کردم که به کمونیسم ایران بپیوندم و به جنبشی که جلو چششم در جریان بود بپیوندم و گفتم دیگر برنمیگردم که بروم درس بخوانم.. اینطور نشد. اما این دفعه میتواند باشد. وقتی از سوئد، یا آلمان و انگلستان کسی میشنود که توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد و پا میشود برود ایران که به آن بپیوندد، اکنون این انتخاب عظیم را دارد، و این تفاوت عظیم تاریخی را می بیند که به یک حزبی میپیوندد که میداند رهبری اش تا آخر چه میگوید، چه میخواهد، با کی فرق دارد، از کی دفاع میکند، از کی دفاع نمیکند، به هیچ علت سر چه کوتاه نمی آید، برای چه تلاش میکند، و بپیوندد به آن و مطابق قوانین و مقرراتش برود رهبرش بشود. هنوز هم من نمیدانم اگر شما بخواهید رهبر فدائیان خلق بشوید باید چکار کنید؟ من اگر امروز بخواهم توی راه کارگر و توی کمیته مرکزی آن، باید چکار کنم؟ اگر بخواهم بروم توی حزب ملت ایران رئیس آن بشوم باید چکار کنم؟ توی حزب کمونیست کارگری اگر امروز عضو بشوی فردا میروی کنگره و اگر رای آوردی عضو رهبری آن میشوی. تشویقت میکنند که روزنامه ات را درست کن، نشریه ات را دایر کن،.برو رادیو راه بیانداز، برو حرفت را بزن،عکس ات را بده چاپ کنند. برای اینکه شما فعالین صف عظیم سوسیالیسم انسانی هستی که ما هم میخواهیم. ما را ملامت میکنند چرا عکس فعالین تان را چاپ میکنید! یک دوربین داریم و باید انتخاب کنیم که در جهان از کی عکس بگیریم، به نظر شما باید از کی عکس بگیریم؟ همان کسی که عکس خاتمی را انداخته توی روزنامه اش، از ما می پرسد چرا عکس کمونیست دو آتشه ای که از حقوق زن، حقوق کارگر و حقوق کودک دفاع میکند و کوتاه نمی آید، را میگذارید توی نشریه ات، به ما خرده میگیرند؟! این حزب کمونیست کارگری یک کمونیسم بدون تعارف است، شبیه کمونیسمهائی که قبلا توی ایران بود، نیست. شبیه گروههای دیگر چپ نیست. یک حزب سیاسی است، مساله را ساده کرده است. آنرا تبدیل کرده به نبرد اجتماعی. حزبی است که میگوید باید قوی شد. ما فرقه تملق متقابل و تشویق یکدیگر نمیخواهیم تشکیل بدهیم. هر کس توی این صف است همان قدر توی این صف است که هست، و هر چه بیشتر باشند بهتر است، و هر کس با ما احساس خوانائی میکنید، باید توی این صف باشد. میخواهیم اینقدر زیاد باشیم که بزنیم قدرت را بگیریم، با کسی هم تعارف نداریم. استالینیسم است؟ باشد! باشه! من نمیدانم چرا تا نوبت ما میشود، یک ایسم هائی هست که باید از آنها اجتناب کرد؟ ولی آقای خاتمی را میشود به رئیس جمهور قبول کرد؟ چرا حزب کمونیست کارگری بعد از سی سال مبارزه، صلاحیت تشکیل دولت نباید داشته باشد به دلایل تئوریک؟ میفهمم اگر رای نیاورد و مردم پشتش نباشند خوب معلوم است قدرت را تشکیل نمیدهد. ولی به دلایل تئوریک کمونیستها نباید بیایند سر کار؟ چرا؟ اسممان را عوض میکنیم و می آئیم سر کار وبعد میمانیم تا ببینیم با ما میخواهید چکار کنید! این بازی ای که طبقه حاکم با ما شروع کرده است به نظر من بدرد گروههای فرقه ای سکتاریستی چپی میخورد که دقیقا بازمانده های یک نوع چپ دیگری هستند. این حزب کمونیست کارگری حزبی است بی تعارف، آموخته، و دست طرف مقابل را خوانده است و برای قدرت سیاسی تلاش میکند. حزب ما با انقلاب پیروز میشود. چون به هیچ ترتیبی هیچ انتخاباتی را که ما در آن رای بیاوریم را بدون کودتا بدرقه نمیکنند. ما مجبوریم با انقلاب پیروز بشویم. در نتیجه گفتن اینکه ما یک روزی ما، با کلک مرغابی، با رای انداختن توی صندوقهای انتخابات الکی، با کودتای یک عده از سربازهای طرفدار بیائیم سر کار برای ما مقدور نیست. اگر (مقدور) بود، میکردیم. اگر یک راه مستقیمی برای قدرت سیاسی پیدا بشود ما هم استفاده میکنیم. ولی جامعه بورژوائی در مقابل کمونیسم آماده باش است، و در نتیجه اگر ما پیروز بشویم مطمئن باشید این نود درصد آدمهائی که از بیماریهای واگیردار در بچگی نمرده اند، با ما هستند. ما حزب آنها هستیم و اگر توانسته ایم پیروز بشویم دیگر توانسته ایم پیروز بشویم. و این جلسه برای دعوت به این پیروزی است. بهرحال هدف ما در این بیست سی سال این بوده که حزبی را بگذاریم در دسترس کارگر، در دسترس انسان آزادیخواه، در دسترس شما، که بتوانید از طریقش متحد بشوید. یک ابزاری است برای مبارزه در راه آن انسانیت و برابری طلبی که هم تان در قلبتان حس میکنید و به طرق مختلف میخواهید نشان بدهید، آرزو میکنید سوسیال دمکراتها در سوئد رای بیاورند در صورتی که در ته قلبتان میگوئید که این همان پخی است که آن دیگری هست، بخاطر اینکه انسانیت شما هیچ راه خروج دیگری برای نشان دادن خود را ندیده است . امیدوارید فلان خواننده چپگرایک آهنگ دیگر چپ بخواند، برای اینکه انسانیتتان هیچ راه دیگری برای نشان دادن خودش ندارد. ولی انسانیت شما میتواند یک انقلاب اجتماعی به بار بیاورد. به شرط اینکه یک جنبش سیاسی وجود داشته باشد، احزاب سیاسی وجود داشته باشند که آن قدرت عظیم را سازمان بدهند و به نتیجه برسانند. این هدف ماست. و این فلسفه وجودی حزب کمونیست کارگری است.
بالاخره بعد از همه این حرفها و در آخر، بعضیها ما را مسخره میکنند، و میگویند چه خبرتان است، خودتان را بزرگ میکنید، کسی نیستید، اینها را همان کسان سابق به ما نمیگویند، در این یکی دو ساله دشمنان ما هم رشد کرده اند، الان خودشان کسی هستند. و کسی که مثلا به ما میگوید شما اینقدر نفرید، و چرا نشریه های تان این است، من میگویم چرا پز پیشرویهای زندان اوین و اف بی آی و سی آی ا و ساواک را به ما میگیرید؟ من را زدی، کشتی، از تماس روزمره با مردم محروم کرده ای، اعدام کردی، دروغ میگی، از بالای منبر، توی رسانه ها، با اینحال در شرایط غیر قانونی، بدون اینکه به هیات مدیره فلان مجتمع صنعتی نظامی بند باشم، بدون اینکه دهشاهی پول از آسمان بیافتد توی صندوق یک جریانی، سازمانی به این وسعت ساخته ایم که در یکی از شهرهای اروپا، یکی از شهرهای اروپاست رفقا که ما داریم اینجا توی آن جلسه میگیریم، این همه آدم جمع کرده ایم، چرا پز پیشروی ساوک را برای ما میگیری؟ کسی که به ما میگوید شما که کسی نیستید، ما به او میگوئیم ما کسی نیستیم الان؟ برای اینکه کوبیدنمان، دوستانت ما را کوبیده اند! شما اجازه بده ما در یک کشور فعالیت کنیم، شما اجازه بده ما بدون ترس از ترور و اعدام و شکنجه فعالیت کنیم، شما اجازه بده ما رادیو و تلویزیونمان را دایر کنیم، بخشی از مالیتهائی را که از مردم میگیرید بده به ما، مثل همه جای دیگر، بالاخره اینها بخشی از مردم ما هستند، شما هجوم نبر بکش، شما دروغ نگو و بعد پیچ رادیو را عوض کن و برنامه دیگری بگذار، ببینیم شش ماه بعد کی توی صحنه است؟ رفقا حزب کمونیست کارگری را با احزاب پیشا انقلاب کمونیستی مقایسه کنید، با بلشویکهای قبل از انقلاب فوریه، با مائوئیسم قبل از ۱۹۲۸، کی قوی تر است؟ ما الان قوی تریم یا بلشویکها توی سال ۱۹۱۵؟ ما قوی تریم الان یا حزب کمونیست چین در سال ۱۹۲۶؟ ما قوی تریم یا ای ان سی قبل از اینکه در آفریقای جنوبی آمد سر کار؟ کی قوی تر است؟ توی یک شرایط مساوی، در شرایطی که ما به زندگی مردم دسترسی مشابهی داشته باشیم، این حزب عظیم ترین حزب جهان میشود. من این را میگویم و پاش هم می ایستم و سعی میکنم که ثابتش هم بکنم. و به نظر من هیچ دلیل ندارد که اینطوری نباشد. شما یک رادیو نیم ساعتی داری، مردم به شما زنگ میزنند و میگویند نقطه امید توی قلبمان بارور شد. ما چهل نفر اینجا با هم هستیم و همگی با هم میشنویم. و میخواهند بدانند ما کی هستیم، چه شکلی هستیم، ازدواج کرده ایم، نکرده ایم، چند تا بچه داریم. میخواهند بیشتر حرف بزنیم. یک دسته نظامی ما میرود اطراف شهر مریوان، مردم دورش حلقه میزنند ببینند اینها چه میخواهند بگویند. شما فکر کنید اگر بهزاد نبوی برود توی شهر تهران کسی میرود جواب سلامش را بدهد؟ میگویند یک میلیون و دویست و خرده ای هزار نفر به او رای داده اند! من در بی بی سی به داریوش همایون و خانبابا تهرانی (در مقابل اینکه) مردم تصمیمشان را گرفته اند گفتم، اگر من، خود شما و یا آقای رضا پهلوی کاندید بودید، اخوی آقای خاتمی ۵ تا رای هم نمی آورد. داستان این است! این یک سازمان قوی پیشا انقلابی است. رفقا! رشدی که ما الان میکنیم در دو ماه اول انقلاب ضربدر هزار میشود. و ما با کسی تعارف نداریم و میرویم برای این( هدف). ما یک جریان خجالتی، از قدرت ترسیده، فقط برای نگهداشتن خاطرات مشترک زندانمان، نیستیم. ما میخواهیم کاری صورت بدهیم. اگر کسی تا حال از حزب کمونیست کارگری این ( تصویر) را نفهمیده باشد، به نظر من پیداش نمیکردید. این حزب کمونیست کارگری میخواهد یک کاری صورت بدهد. اصغر کریمی گفت، اولین روزی که این حزب دستش به قدرت برسد، حتی در دو وجب خاک یک کشور، از همان روز همه برنامه یک دنیای بهتر را به عنوان قانون اساسی اش اعلام میکنیم. این وعده انتخاباتی ما نیست. این برنامه ماست، معنی زندگی ماست.
بهر حال زیاد صحبت کردم، فقط میخواهم یک بار دیگر به خودتان رجوع کنید. ما وارد دوره جدیدی در ایران میشویم، به نظر من جمهوری اسلامی از این مهلکه سالم در نمی رود، مردم تصمیم گرفته اند با آن( جمهوری اسلامی) کاری بکنند. ولی اینکه مردم با آن چکار میکنند، کاملا بستگی دارد به اینکه چه ابزارهائی برای ایجاد تحول در این جامعه هست. ما یکی از مهمترین این ابزارها هستیم. در سال ۵۶، همه سیاسی شدند و همه تشکیلاتی شدند. گفتم من به کسانی پیوستم که تازگی قرآن را از روی طاقچه برداشته بودند و کاپیتال مارکس را گذاشته بود جایش و هیچکدام را هم نخوانده بود، شاید قرآن را بیشتر خوانده بودند. و معتقد بود که بورژوازی فقط تا مغز استخوان وابسته است، من پیوستم به آن، درسم را ول کردم، مشقم را ول کردم. الان سال ۵۶ جدیدی است، باید پیوست، باید آستین را بالا زد. و اگر کسی خودش را از بیست سی سال گذشته دور کند، خیلیها که به ما نمیپیوندند برای اینکه قبلا ...( نامفهوم) بود. تمام شد، گذشته قرار شد، گذشته باشد. و ازش رد شد. رفقا! یک حزب سیاسی توی ایران امروزوجود دارد که میشود به آن پیوست و با آن انقلاب کرد. ممکن است شکست بخوریم، به شرط چاقو نیست. ممکن است شکست بخوریم، یک عده مان قلع و قمع بشویم، فرار کنیم، ولی باید پیوست و این پروسه را شروع کرد وگرنه سی سال دیگر عمر شصت میلیون مردم را در ایران یک عده اوباش رقم میزنند. این دعوت ماست به شما و امیدوارم همه شما بخواهید و بیائید که در صفوف ما باشید. خیلی متشکرم
(کف زدن حضار)