شنبه 23 فروردين 1504
   

برنامه كمونارهاى بلانكيست فرارى

مقدمه

اين مطلب (برنامه كمونارهاى بلانكيست فرارى) اثر انگلس را از روى فرمت پی دی اف ترجمه فارسى منتشر شده در سايت آرشيو ماركسيستها، باز نويسى كرده ام.  در ورژن مذکور اسمی از مترجم برده نشده است اما از متن نگارش و انتخاب واژه ها چنان پيدا است كه ترجمه، قديمى است. هر چند میتوان ترجمه بهتری را از این نوشته انگلس انتظار داشت و من امیدوارم که در کنار دیگر آثار انگلس کار ترجمه این اثر نیز در دستور کار مترجمان و علاقمندان به آثار مارکسیستی قرار گیرد، اما چون  كار باز نويسى با ترجمه فرق دارد، من تلاش كرده ام كه عين متن ترجمه شده را  بدون هيچ تغييراتى در فرمت فرمات وورد باز نویسی و تایپ کنم.

باز نويسى اين مطلب براى نشريه (بستر اصلى)  و دیگر سايت ها به منظور ساده تر کردن دسترسی اين اثر انگلس  در فرمتهای ورد و اچ تی ام ال صورت گرفته است.

انتخاب اين مطلب وجه تشابه درداورى است كه ميان جريانات چپ ايرانى باز مانده از انقلاب ٥٧ با جريانات چپ بعد از كمون پاريس در اروپا در دهه هفتاد قرن نوزدهم كه انگلس در اين مطلب به آن حادثه پرداخته، وجود دارد.

من از تفسير و تعابير شخصى خودارى ميكنم و اميدوارم متد و ديد علمى انگلس بتواند پرده کوته بینی و سطحی نگریهائی فرقه اى و درخود را  پاره كند و دریچه ای به روی همه انسانهای شریف و کمونیست  باز کند و امكان باز بينى وانديشيدن به راه حل "پيروزى كمونيسم و رهايى بشريت" را با اتكا به دستاوردهاى تا كنونى سوسياليسم علمى ماركس، محور كار خود قرار دهند. به این ترتیب مجبوریم که با  درس گيرى از تاريخ،  دنیای بخود مشغولیها و غرق شدن در عبارتپردازیهای من درآوردی  ذهنيات دنياى درون سازمانى  را به حال خود بگذاریم. مراجعه به ماركس و لنين و انگلس و منصور حكمت و آثار علمى و متد درخشان آنها دواى اپيدمى باز گشت و سیر قهقرای "كمونيسم" خرده بورژوائی به دوران ما قبل انقلاب ٥٧ در فضاى چپ ايران است.

 

عبدالله شريفى

١٢ ژوئيه ٢٠٠٧

برنامه كمونارهاى بلانكيست فرارى

 

فريدريش انگلس

 

بعداز شكست هر انقلاب يا ضد انقلاب، در ميان فراريانى كه به از خارج كشور گريخته اند فعاليت هاى تب آلودى آغاز ميشود. گروههاى حزبى گوناگونى تشكيل ميشوند و يكديگر را متقابلا متهم ميسازند كه موجب به لجن فرو رفتن ارابه (انقلاب. مترجم)گشته و بدين ترتيب خيانت و تمام انواع ممكنه از گناهان كبيره را به يكديگر نسبت ميدهند. آنها با وطن خود فعالانه در ارتباط باقى ميمانند، تشكليلاتى برپا ميكنند، توطئه ميچينند، اعلاميه ها و روزنامه هايى منتشر ميسازند و سوگند ميخورند كه تا بيست و چهار ساعت ديگر مجددا حمله آغاز شده و اين بار پيروزى حتمى است و در اين رابطه حتى مشاغل دولتى را تقسيم ميكنند. طبيعى است كه اين حساب ها غلط از آب در ميايد و به دنبال خود سرخوردگى پشت سرخوردگى به همراه مياورد. از آنجا كه آنها اين نتايج را مولود مناسبات اجتناب ناپذير تاريخى- كه مايل به درك آن نيستند- ندانسته، بلكه در نتيجه خطاهاى تصادفى افراد تلقى ميكنند، لذا بر اتهامات متقابل آنها افزوده ميشود و بدينگونه تمام جريانات به دعوا و مرافعه عمومى منتهى ميگردد. درسير تاريخى تمامى گروههاى مختلف فرارى از مهاجرين سلطنت طلب سال ١٧٩٢ (فرانسه. مترجم) گرفته تا به امروز، اين نكته پيوسته به چشم ميخورد. و هر كس كه در ميان فراريان از فهم و بصيرت برخوردار باشد، خود را از اين جار و جنجال بى ثمر-  تا آنجايى كه بتواند آبرومندانه انجام شود- كنار كشيده و به كار بهترى ميپردازد.

مهاجرين فرانسوى بعداز كمون نيز از اين سرنوشت اجتناب ناپذير مصون نمانده اند. بر اثر تبليغات افترا آميزى كه در اروپا به راه افتاد و همه آنها را بطور يكسان مورد حمله قرار داد و بويژه در لندن آنها بخاطر نقطه مركزى مشتركى كه در شوراى عمومى انترناسيونال بدست آوردند مجبور بودند كه در ابتدا مدتى اختلافات درونى خود را حداقل در مقابل انظار جهانيان مخفى دارند، تا اينكه بلاخره مشاجرات علنى در همه جا بروز كرد. در دو سال اخير ديگر آنها نتوانستند روند تجزيه اى كه در بين آنها سريعا صورت ميگرفت و افزايش ميافت مخفى نگهدارند. در سوئيس بخشى از آنها به باكونيست ها پيوستند كه عمدتا تحت نفوذ شخصى بنام "مالون" قرار داشتند كه وى خود يكى از بنيانگذاران اتحاد سرى بود. سپس در لندن به اصطلاح بلانكيست ها از انترناسيونال كنارگيرى كرده و براى خود گروهى به نام كمون انقلابى تشكيل دادند. بعدا در كنار اين گروه تعدادى گروه هاى ديگر بوجود آمدند كه البته دستخوش تغيير و دگرگونى دائمى هستند و در بيانيه هايشان مطلب در خور توجهى ارائه نداده اند. در حاليكه بلانكيست ها اخيرا طى اعلاميه اى خطاب به "كمون ها" برنامه خود را به اطلاع جهانيان رسانده اند.

اينها نه به اين جهت بلانكيست ناميده ميشوند كه گويا متعلق به گروهى كه بلانكى موسس آن بود ميباشند-  فقط چند تن از تعداد ٣٣ نفرى كه امضا كنندگان اين برنامه هستند با بلانكى صحبت هايى داشته اند-  بلكه از آن جهت كه ميخواهند به پيروى از منويات و سنت هاى او فعاليت كنند. بلانكى عمدتا يك فرد انقلابى سياسى است و سوسياليست بودنش فقط از روى احساس است و بدين خاطر از خلق هوادارى ميكند، ولى نه داراى تئورى سوسياليستى است و نه پيشنهادات پراتيك مشخصى كه محتوى يك راه حل اجتماعى باشد ارائه ميدهد.  او در فعاليت هاى سياسى خود عمدتا "مرد عمل" بود و اعتقاد داشت اقليت كوچكى كه بخوبى متشكل باشد و در لحظه مناسبى دست به عمل زند، با چند موفقيت اوليه، تودهاى خلق را به دنبال خود ميكشد و بدين ترتيب ميتواند انقلاب پيروز مندى را بوجود بياورد.

البته او توانسته بود در زمان حكومت لوئى فليپ، اين هسته مركزى را تنها به عنوان يك انجمن مخفى سازماندهى كند. اما اتفاقى رخ داد كه معمولا به هنگام توطئه ها بوقوع ميپيوندد، يعنى آنكه مردم كه سرشان با وعده هاى تو خالى گرم ميشد و آنها را با قول و قرارهاى پوچ دلخوش ميداشتند، سرانجام كاسه صبرشان لبريز شده و دست به شورش زدند. به اين ترتيب فقط يكى از اين دو راه باقى ميماند كه يا از خير توطئه بگذرند و يا آنكه بدون هيچ سبب و علت خارجى دست بكار شوند. روى اين اصل دست بكار شدند(١٢ مه ١٨٣٩) و در يك چشم برهم زدن به زانو در آمدند.

ضمنا بايد ياداور شد كه اين توطئه بلانكيستى تنها توطئه اىبود كه پليس اصلا نتوانسته بود رد پايى از آن بدست آورد و اين ضربه براى آن كاملا غير مترقبه بود.از آنجاكه بلانكى هر انقلابى را به مثابه اقدام ناگهانى يك اقليت كوچك انقلابى تلقى ميكند، الزاما پس از موفقيت خواه ناخواه ديكتاتورى جايگزين آن خواهد شد. البته نه ديكتاتورى تمام طبقه انقلابى پرولتاريا، بلكه ديكتاتورى تعداد معدودى از افراد است كه دست به اين اقدام زده اند و خودشان نيز به نوبه خود از قبل تحت ديكتاتورى يك چند نفر معدود متشكل شده اند. آشكار است كه بلانكى انقلابيى است متعلق به نسل گذشته. اين تصورات از جريان حوادث انقلابى لااقل براى حزب كارگر آلمان از مدت ها قبل كهنه شده است و در فرانسه نيز ميتواند مورد استقبال كارگرانى كه از بلوغ كمترى برخوردار هستند و يا كارگران ناشكيبا قرار گيرد. همچنين در ميابيم كه آنها در برنامه ارائه شده با دايره عمل و محدوديت هاى مشخصى روبرو ميشوند. براى بلانكيست هاى لندنى ما، اساس بر اين است كه انقلاب ها اصولا خودشان بوجود نميايند بلكه بوجود آورده ميشوند و بوسيله يك اقليت نسبتا ناچيز و بر اساس طرحى كه از قبل تنظيم شده است پديد ميايند و بلاخره اينكه هر لحظه(انقلاب. مترجم) "بزودى به راه ميافتد". طبيعى است كه اين چنين اصولى به نحو نجات ناپذيرى فراريان را با خود فريبى ها روبرو ميكند و بايد ناچارا از دامن يك جنون به جنون ديگرى سقوط كرد.

اينها ميخواهند بيش از هر چيز نقش بلانكى يعنى "مرد عمل" را بازى كنند. اما فقط حسن نيت كافى نيست و از اين گذشته هر كس غريزه انقلابى و عزم سريع و راسخ بلانكى را دارا نيست. و هاملت هم هر قدر از انرژى و توان صحبت كند، باز همان هاملت باقى ميماند و در نتيجه وقتى هيچ يك از اين سى و سه "مرد عمل" ما در زمينه اى كه آنها نامش را عمل ميگذارند، مطلقا كارى براى عمل نميگذارند، مطلقا كارى براى انجام دادن ندارند، آنوقت اين سى و سه تن بروتوس ما (اشاره به ماركوس برتوس رجل سياسى روم قديم، يكى از عاملان توطئه قتل سزار. مترجم) با خود در تضادى كه بيشتر كمدى است تا تراژدى روبروميگردند. تضادى كه غم انگيز بودن آن به هيچ وجه در اثر وجهه تاريكى كه آنها براى خود درست كرده اند، بيشتر نميشود. وجهه اى كه گويى آنها تعداد زيادى " موروهايى كه خنجر در زير لباس خود دارند، ميباشند( مورو قهرمان اثرى از شيللر شاعر آلمانى است. مترجم) و اين چيزى است كه اصلا به فكر آنها نميرسد. آنها چه ميتوانند بكنند؟ آنها ليست بعدى " دست بكار شدن" را آماده ميكنند. ليستى كه در آن نام افراد خارجى و تبعيدى را به اطلاع عموم ميرسانند تا بدينوسيله كسانى كه در كمون شركت داشته اند تصفيه شوند. و به همين جهت هم هست كه آنها بين ساير فراريان به عنوان خالص ها محسوب ميشوند. اينكه آيا خود آنها نيز چنين عنوانى را براى خود قائل هستند يا نه، چيزى است كه من از آن اطلاع ندارم و اين با وضع عده اى از آنها جور در نميايد.

جلسات آنها بايد در بسته بوده و تصميماتشان محرمانه باشند. اما اين مانع از آن نبود كه فرداى همان روز اين خبر در تمام محله فرانسوى نشين پيچيد. همانطور كه مثل هميشه به اين چنين مردان جدى عمل كه كارى براى انجام دادن ندارند، ميگذرد، البته آنها با جدال هاى شخصى و بعد با مشاجرات ادبى پرداختند آن هم با يك مخالف محترم، با يكى از افراد مشكوك روزنامه ها ى كوچك پاريس، شخصى بنام فرمرش كه در زمان كمون روزنامه اى را بنام "پرده دوشن" كاريكاتور مبتذلى از نشريه هبرت در سال ١٧٩٣ منتشر ساخت. اين وجود نجيب نيز در پاسخ  بى نزاكتى هاى اخلاقى آنها تمام ايشان را در جزوه اى بنام "جاسوس يا همدست جاسوس" معرفى ميكند كه هر كلمه آن: لگنى است پر از كثافت و تعفن و نه خالى.

با اين چنين مريضى برتوس هاى ما لازم ميبينند كه در برابر ديدگان توده مردم دست و پنجه نرم كنند. اگر چيزى مسلم باشد، مطمئنا اين است كه پرولتارياى پاريس بعداز آن نبرد جانفرسا و بعداز گرسنگى كشيدن پاريس و بويژه بعداز از خونريزى وحشتناك ماه مه ١٨٧١، مدتى وقت براى استراحت لازم دارد تا بارديگر نيرويش را جمع آورى كند. بعلاوه هر تلاش زودرس نا بهنگام براى قيام ميتواند شكست جديد و شايد وحشتناك ترى را بدنبال آورد.   

بلا نكيستهاى ما عقيده ديگرى دارند و از هم پاشيدن اكثريت سلطنت طلبان در ورساى به آنان بشارت ميدهند:

سرنگونى ورساى قصاصى است براى كمون. زيرا ما با آن لحظه بزرگ تاريخى و به آن بحران بزرگ ميرسيم كه به نظر ميرسد خلق در حاليكه در فقر فرو رفته و با مرگ روبرو است، مع الوصف با نيروى تازه اى يورش انقلابى خود را دوباره از سر ميگيرد.

بنا بر اين دوباره و در واقع در آينده بسيار نزديك چرخ براه ميافتد. اميد به فوريت "انتقام كمون" توهمى نيست كه خاص فراريان باشد، بلكه اساس عقيدتى ضرور افرادى است كه بزور در مغز خود مى گنجانند كه در زمانى كه به گمان آنها كه همان گمان وارد آوردن ضربه انقلابى است، مطلقا هيچ كارى نميتوان كرد، بايد نقش "مردان عمل" را بازى كنند. وقتى ماجرا شروع شد، لحظه آن فرا رسيده است كه هر جنبنده اى در صفوف فراريان ، آمادگى خود را اعلام نمايد. و به اين ترتيب اين ٣٣ نفر به ما اعلام ميدارند كه آنها: ١- آته ايست ها، ٢- كمونيست ها، ٣ -انقلابيون، هستند.

بلانكيستهاى ما اين وجه مشترك را با  باكونيست ها دارند كه ميخواهند نماينده افراطى ترين و تندترين مشى باشند. ضمنا نا گفته نماند كه به همين جهت نيز آنها، اگر چه هدف هاى متكاملى دارند، معذالك اغلب وسايل كارشان يكى است. بنابر اين موضوع بر سر آن است كه در رابطه با انكار وجود خدا افراطى تر از ديگران عمل كنند. خوشبختانه امروزه آته ايست بودن ديگر هنر نيست. آته ايسم براى احزاب كارگرى اروپا، امرى تقريبا بديهى است، اگر چه در برخى از كشورها اغلب به اندازه كافى تعبير ديگرى از آن ميشود. مثلا در مورد آن با كونيست اسپانيايى كه اظهار داشته است: "اعتقاد به خدا با هر سوسياليزمى مغايرت دارد اما در مورد مريم باكره، اين مطلب كاملا فرق ميكند و آن اينكه يك سوسياليست معمولى بايستى به آن اعتقاد داشته باشد". در مورد كارگران سوسيال دمكرات آلمان حتى ميتوان گفت كه آته ايسم از نظر آنها موضوعى كهنه شده تلقى ميگردد و اين كلمه صرفا منفى،  براى آنها بى معنى است، زيرا آنها ديگر با مخالفت تئوريك سرو كارى ندارند بلكه فقط بطور پراتيك با اعتقاد به خدا مخالف هستند. آنها ديگر كارى با خدا نداشته و در دنياى واقعى زندگى و فكر ميكنند و به اين جهت ماترياليست هستند. اين نكته در فرانسه نيز صادق خواهد بود و اگر چنين نباشد، كارى ساده تر از اين نيست كه كوشش شود تا آثار ادبى درخشان ماترياليستى قرن گذشته فرانسه بطور وسيعى در ميان كارگران اشاعه داده شود. آثارى كه در آنها شعور فرانسوى بر حسب شكل و محتوا تا به حال به عالى ترين مدارج خود رسيده -با توجه به سطح دانش آن زمان- هنوز هم از نظر محتوى در سطح بينهايت بالا يى قرار دارد و از لحاظ شكل هرگز نظير آن بوجود نيامده است. اما مطابق ميل ما بلانكيست ها و اينها براى آنكه ثابت كنند كه افراطى ترين افرادند، خداوند به مانند سال ١٧٩٣، طى حكم و فرمانى ساقط شود:

" كمون هميشه قادر است كه بشريت را از بدبختى گذشته "(خدا)" از اين سبب " (خدايى كه وجود ندارد به عنوان يك علت!") بد بختى كنونيش نجات دهد. -  در كليسا جايى براى كشيش هاى مذهبى وجود ندارد و هر نوع تجمعات مذهبى و هر گونه تشكيلات دينى بايد ممنوع گردد."

اين حكم كه بمانند فرمان مفتى و بر حسب دستور از بالا صادر شده و خوستار مبدل ساختن مردم به آته ايست ها است، بوسيله دو نفر از اعضاى كمون امضا شده است كه واقعا به اندازه كافى  فرصت داشتند تا تجربه آموزند كه: اولا ميتوان روى كاغذ دستورات زيادى مطرح كرد و بدون آنكه واقعا احتياجى به اجراى آنها باشد و دوما اينكه پيگردها وسيله براى آن هستند، تا بدگمانيها و ناراضايتى ها را با عث شده و موجب تشديد آن شوند! همين قدر مسلم است كه تنها خدمتى كه امروزه ميتوان  در حق خدا انجام داد، اين است كه خدا شناسى را به عنوان مسله عقيدتى اجبارى اعلام كرد و قوانين مبارزه با فرهنگ كليسايى بيسمارك را بوسيله، ممنوع ساختن مذهب به كلى برچيده ساخت.

نكته دوم در برنامه (فراريان بلانكيست كمون. مترجم) كه كمونيزم است. در اينجا موضوع خيلى خودمانى تر ميشود. زيرا قايقى كه ما در ان بادبان كشيده ايم " مانيفست حزب كمونيست" ناميده ميشود كه در فوريه ١٨٤٨ منتشر گرديده است.

در پاييز ١٨٧٢، پنج بلانكيستى كه از انترناسيونال استعفا داده بودند برنامه سوسياليستى ارائه دادند كه تمام نكات عمده آن همان برنامه كمونيسم آلمانى كمون بود. استعفاى آنها با اين استدلال همراه بود كه انترناسيونال زير بار آن نرفته است كه مطابق دلخواه اين پنج نفر دست به انقلاب زند و حالا شوراى اين سى و سه نفر، اين برنامه ر ا با تمام بينش ماترياليسم تاريخى آن پذيرفته است، گرچه در انتقال و تجربه آن به فرانسوى بلانكيستى، به استثناى مواردى كه تقريبا به نقل مانيفست پرداخته اند نقض هايى به چشم ميخورد. به عنوان مثال در جمله زير:

" بورژوازى به مثابه آخرين مظهر تمام اشكال بندگى، بهركشى از كار را با وضوح كامل عريان نموده و پرده اى را كه در گذشته آن را مستور ساخته بود، از هم دريد ه است. حكومتها، اديان، خانوادها، قوانين و سازمانها  چه در گذشته و چه در حال چهره خود را به علت تضادى كه در جامعه ميان سرمايه داران و كارگران مزدور وجود دارد، نمايان مى سازند. اينها ابزار ستمى هستند كه به كمك آنها بورژوازى سلطه خود را حفظ كرده و پرولتاريا را در خارى و مذلت نگه ميدارد."

اين مطلب را با بخش اول "مانيفست كمونيست" مقايسه كنيد:

بورژوازى در يك كلمه، بجاى استثمارى كه در پرده پندارهاى مذهبى و سياسى پيچيده و مستور بود، استثمار آشكار، خالى از شرم، مستقيم و سنگدلانه اى رايج گردانيد.

بورژوازى انواع فعاليتهايى را كه تا اين هنگام حرمتى داشتند و به آنها با خوفى زاهدانه منگريستند، از هاله مقدس خويش محروم كرد. پزشك و دادرس و كشيش و شاعر و دانشمند را به مزدوران جيره خوار مبدل ساخت. بورژوازى پوشش عاطفه آميز و احساساتى مناسبات خانوادگى را از هم دريد و آنرا به مناسبات صرفا پولى تبديل نمود" و قس عليهذا.

البته هر قدر از تئورى به پراتيك نزديكتر ميشويم ويژگى اين سى و سه نفر بيشتر مشخص ميشود:

"ما كمونيست هستيم زيرا ميخواهيم بدون توقف در مراحل بينا بينى و بدون مصالحه هايى كه فقط پيروزى را به تاخير مياندازد و بردگى را طولانى تر ميسازند، به هدف خود نائل آييم. "كمونيست هاى آلمانى، كمونيست هستند زيرا آنها در تمام مراحل بينابينى و مصالحه هايى كه نه بوسيله خودشان بلكه بوسيله تكامل تاريخى آفريده ميشوند، هدف نهايى را با وضوح در مد نظر دارند، (در چاپ ١٨٩٤ در اين قسمت چنين اضافه شده است و "تعقيب ميكنند") يعنى از بين بردن طبقات و بناى جامعه اى كه ديگر هيچگونه مالكيت خصوصى بر زمين و وسايل توليد در آن وجود نداشته باشد. اين سى وسه نفر خود را كمونيست ميدانند، زيرا تصور دارند كه فقط با دارا بودن اراده سليم، مراحل بينابينى و مصالحه ها را با جهش پشت سر ميگذارند. ديگر قضيه تمام است و همان طور كه پيداست اگر در اين روزها"ماجراشروع شود" و آنها بر سر كار بيايند، آنوقت پس فردا "كمونيسم جا افتاده است". و اگر اين امر بلافاصله ممكن نشود، آنوقت آنها ديگر كمونيست نيستند. چه ساده لوحى كودكانه اى! ناشكيبايى را به عنوان دليل تئوريك متقاعد كننده پيش انداختن!

و بلاخره سى و سه نفر ما انقلابى هستند. حال در اين مورد و در رابطه با كملات پر طمطراق، همانطور كه آشنا و روشن است، با كمونيست ها سنگ تمام گذاشته اند. با وجود اين بلانكيست هاى ما خود را موظف ميدانند كه گوى سبقت را از آنها بربايند و آنهم چگونه؟ ميدانيم كه تمام پرولتارياى سوسياليست از ليسبون و نيويورك گرفته تا بودا پست و بلگراد، مسئوليت اعمال كمون پاريس را فورى و در بست به گردن گرفتند ولى بلانكيست هاى ما به اين بسنده نميكنند و چنيين مينويسند:

" در مورد آنچه به ما مربوط ميشود، ادعا ميكنيم كه به سهم خود مسئوليت آن اعدامها را كه (دردوران كمون) دشمنان خلق با آن روبرو شدند(ذكر اسامى تيرباران شدگان) به عهده ميگيريم ودر مسئوليت آن آتش سوزى هايى كه ابزار كار ستمگران دربارى و يا بورژوا را نابود ساختند و يا موجب حراست از مبارزين شدند، سهيم هستيم."

در انقلاب بطور اجتناب ناپذيرى برخى كارهاى احمقانه صورت ميگيرد. اتفاقا مثل تمام اوقات ديگر، وقتى سرانجام به اندازه كافى آرامش حاصل شد تا بتوان با قضايا برخوردى انتقادى داشت، آنوقت الزاما به اين نتيجه ميرسد كه: ما خيلى كارها كرديم كه بهتر بود نميكرديم و خيلى كارها نكرديم و بهتر بود كه ميكرديم و به اين جهت بود كه نتيجه اى حاصل نشد و كار به سامان نرسيد. ولى چقدر كمبود انتقاد در اين نكته نهفته است چنانچه كمون را مقدس قلمداد كنيم و آنرا خطاناپذير بدانيم و ادعا كنيم هر خانه اى كه در آتش سوخته و هر گروگانى كه تيرباران شده، كاملا و بدون چون و چرا مستوجب اين عقوبت بوده است؟ آيا اين به معنى آن نيست كه افرادى كه در اثناى ماه مه بوسيله مردم تيرباران شدند، لزومى براى كشتن شان وجود نداشت و خانه هايى كه آتش زده شدند، نمى بايستى به آتش كشيده ميشدند؟ آيا اين درست هممانندآن نيست كه در مورد انقلاب اول فرانسه بگوييم:

همه آنهايى كه سرشان از بدن جدا شد، حقشان بود ابتدا آنهايكه بدستور روبسپير گردنشان زده شد و بعد خود روبسپير؟ وقتى افرادى كه در اصل انسان هاى خوش بينى هستند، به اقتضاى اين انگيزه كه بايد خوفناك تجلى كنند، دستشان باز گذاشته شود، آنوقت اين چنيين اعمال بچگانه پيش ميايد.

سخن كوتاه. با تمام ديوانگى هاى فراريان و يا وجود تمام كوشش هاى مسخره بخاطر آنكه كارل نوجوان(يا ادوارد؟) (اشاره به ادوارد ويلانت. در چاپ ١٨٩٤ از قلم افتاده است.) وحشتناك جلوه داده ميشود، مع الوصف پيشرفت مهمى در اين برنامه به چشم ميخورد. اين اولين مانيفستى است كه طى آن كارگران فرنسوى به كمونيزم فعلى آلمان اعتراف ميكنند. مضافا بر اينكه كارگرانى از آن دسته كه فرانسويان را خلق برگزيده انقلاب دانسته و پاريس را اورشليم انقلابى تلقى ميكنند. زبان آلمانى و آثار سوسياليستى آشناى كامل دارد. كارگران سوسياليست آلمانى كه در سال ١٨٧٠ ثابت نمودند، از شونيسم ملى كاملا بدور هستند، پذيرش اصول تئوريك صحيح را از طرف كارگران فرانسوى، ولو آنكه منشا آن آلمان باشد، ميپذيرند و آن را به فال نيك ميگيرند.

نشريه فولكس شتاب

شماره ٧٣، ٢٦ ژوئن ١٨٧٤


 
ادرس مايل گيرنده:


ادرس مايل شما:


پيام شما: