شنبه 23 فروردين 1504
   

تاریخ راهزنان تاریخ

آخوندی به نام " رسول جعفریان " به بهانه سالگرد ۲۲ بهمن ۵۷ مقاله ای نوشته است با عنوان: "  انقلاب اسلامی، پیروزی سنت گرایان ". بالاخره به قدرت رسیدن هر جریان و رگه ای، هر اندازه مهجور و در حاشیه تاریخ و جامعه، با خود بازنویسی و تاریخ نگاری ویژه خود را هم همراه می آورد. 

 

بخشهائی از این نوشته برای ما که میخواهند عادتمان بدهند که تاریخ را باید در بستر محدود به " خودمان " و " فرهنگ خودمان " و در چهارچوب میراثهای خودمان فهمید و هضم کرد، در عین تلخی گزنده آنها، بسیار عبرت انگیز هم هست. جوهر اصلی پیام این نوشته همین نکته است. گویا در تاریخ صد سال اخیر ایران اتفاقات و تحولاتی روی داده اند که  در مصاف سنت گرائی و تجدد خواهی در دو تند پیچ تاریخ، یکی انقلاب مشروطیت در حدود صد سال پیش و دیگری " انقلاب اسلامی " در ۳۰ سال پیش، سرانجام با پیروزی سنت گرائی حلقه های یک پروسه واحد بوده اند. پروسه ای که به گفته رسول جعفریان: "  البته بايد پذيرفت که جنبش مشروطه جز در سطح روشنفکران نخبه، در سمت و سوی انکار سنت‌ها نبود. شايد هم تناقض اصلی همين بود که صورت و باطن مشروطه با هم تفاوت داشت و برای همين، به اهدافش نرسيد. قانون اساسی مشروطه بر پايه سنت‌گرايی نوشته شد، اما روح مشروطه ضد سنت‌گرايی بود. "

این " مشاهده " ملا جعفریان البته گوشه ای از یک حقیقت را نشان میدهد که بفرموده او، انقلاب مشروطه برخلاف انقلاب کبیر فرانسه: "  وقتی در اروپا سال ۱۷۸۹ انقلاب فرانسه رخ داد، به رغم آن که اندکی بعد دوباره استبداد براي مدتی برگشت اما روند کلی تحول چنان بود که انقلاب دوباره‌ای لازم نبود. دليل آن اين بود که در همان انقلاب نخست، راه اصلي انتخاب شده بود و کسی در اصل آن ترديد نداشت ". و این گوشه از حقیقت ما را به سیر و سیاحت در زوایای دیگری از تاریخ نگاری و سیاستمداری الیت سیاسی و روشنفکری جامعه ایران در فاصله این دو " انقلاب " میبرد.

انقلاب کبیر فرانسه به یک دوران نقطه پایانی برگشت ناپذیر گذاشت و  گرچه بعدها و پس از انقلاب، ناپلئونی آمد با لشکر کشیهایش و باز سازی استبداد و حکومت دوران مستعجل " صدروزه "، اما، بطور قطع تحولات عظیم انقلاب ۱۷۸۹ در فرانسه، برعکس انقلاب مشروطه " در سطح روشنفکران نخبه " محدود نماند و روح ایده های تجدد طلبی را در قانون اساسی فرانسه بطور برگشت ناپذیری تثبیت کرد، طوری که برگشت استبداد و " سنت گرائی " شکست خورده چنان غیر قابل اعاده بود که حتی مورخ سنت گرای " انقلاب اسلامی " اذعان میکند که در اروپا: " روند تحولات چنان بود که انقلاب دوباره ای لازم نبود ". البته حضرت حجت الاسلام چون خیلی در دالان تکمیل انقلاب سنت گرایان نشئه شده است، لزومی نمی بیند که برای قورت دادن هراس خود از قدرت طبقه کارگر صنعتی، به انقلاب ۱۸۴۸ و حماسه کمونارهای پاریس در ۱۸۷۱ در همان فرانسه، دو رکعت " نماز وحشت " هم بخواند. اما مساله این است که انقلاب مشروطه برخلاف تعابیر دراماتیکی که کل طیف الیت روشنفکری ملی اسلامی از آن، حتی تا زمان کنونی ارائه میدهند، از نظر منبع الهام خود نه ادامه و تکمیل کننده پیام انقلاب کبیر فرانسه بود و نه فراتر از آن متاثر از جنبشهای به مراتب رادیکال تری بود که پیش از وقوع خود، روی داده بودند. بطور مثال جهان مدتها پس از تجربه کمونارهای پاریس در همان فرانسه مهد انقلاب کبیر قرن هیجدهم مرز و حدود " انقلابات بورژوائی " و ضد فئودالی را پشت سرگذاشته است. و در مقایسه و البته در تباین با آن سطح از تکامل و تغییر و انتظار بشر از خود و از حقوق مدنی خود، " مجاهدین " مشروطه، منشا الهام و تاسی خود را بطور عمده در میان " آیات عظام " و قشر روحانی جستجو میکنند و تاکتیکهای اتخاذ شده به سنتهای فتوا و تحصن در " اماکن مقدس " و مساجد متکی است. اگر به ترکیب نمایندگان مجلس اول مشروطه نگاه کنید گوش تا گوش با خیل عمامه بسر ها و ملاها روبرو هستید. بعلاوه جنبش آزادیخواهی علیه استبداد در دوره ناصرالدین شاه قاجار شخصیتی مثل قره العین( طاهره) را از خود بیرون داده است که در آن دوران وانفسا بدون حجاب در میان مردان ظاهر میشد و شب اعدام و خفه کردنش توسط گزمه های دربار قاجار، ۲۸ سال بیشتر سن نداشته است. این حرکت و این نماد ظهور زن در جنبش ضدحجاب اسلامی، با نفرت اسلامی مجاهدین صدر مشروطه و به عنوان " بابی " تکفیر میشود. انقلاب مشروطه بنابراین، علیرغم وجود گرایش تجدد طلبی و حضور آزادیخواه انقلابی چون باسکرویل " آمریکائی "، هم در قانون اساسی روح اسلامی را حفظ کرد و هم از نظر آرمانهایش نتوانست به دستاوردهای فکری و سیاسی بشر اتکا کند و هم رگه های برابری طلبانه حضور زنان را به سایه و حاشیه راند و زن را از تاریخ حذف کرد. شاید یک دلیل مهم سلطه مرد سالاری و زن ستیزی در هنر و ادبیات سنتی " خودمان " در همینجا نهفته است. یک دلیل اصلی حفظ چهره اسلام و جنبش اسلامی و تصویر دراماتیک از حجج اسلام  نه به عنوان رگه و پرسوناژهائی که مطلقا با آزادیخواهی، سکولاریسم، جدائی مذهب از دولت و نهادهای مدنی و آموزشی تباین دارند، بلکه میتواند مفسرین آزادیخواهانه و مبتنی بر " قسط اسلامی " و حتی سوسیالیستی و " مارکسیسم اسلامی " از اسلام و قرآن و آیه های آن از خود تولید کند و تا مقطع مهمترین تحول سیاسی در سال ۵۷ نیز ادامه یابد، همین ریشه دیرین است. بیجهت نیست که " نصیحت " های خمینی به شاه در وعظ مسجد فیضیه قم که مبنای حرکت ارتجاعی ۱۵ خرداد ۴۲ بود، شاه و دربار " سلطان اسلام " را به رعایت قانون اساسی، این سرمایه " مشروطیت " مراجعه میدهد. مذهب رسمی شیعه اثنی عشری از دستاوردهای مشروطه و مبنای اعتراض هر آخوند و آیت الله در دوران رضا شاه و محمد رضا شاه بوده است. به اعتبار منع زنان از ورود به صحنه سیاست طبق قانون مشروطه است که خمینی نماینده شدن زنان بیحجاب در مجلس سنا و شورای ملی را " اعمالی خلاف قانون اساسی " مینامد و به آن میتازد. تلخ و گزنده است که کمیته های اعتصاب کارگری صنعت مدرن نفت که با اعتصابات خود کمر حکومت نظامی رژیم سلطنت را شکست، نتوانست برای حل معضلات مالی و تامین بودجه لازم برای کارگران اعتصابی، به نیروی عظیم و آماده طبقه کارگر ایران در آن دوره  بحران انقلابی، متکی شود و در مقابل به بازاریان و کمیته های امام و جمعیتها و هیاتهای اسلامی روی آورد. حقیقت تلخی است وقتی می بینیم جریان فدائی که در آن سالها با اقبال وسیع مردم روبروست و اساسا اسلامی نیست، و در چنان شرایطی قرار گرفته بود که میتوانست حتی اگر خود راسا برای قدرت سیاسی خیز بر نمیداشت، از یک کاسه شدن قدرت توسط اسلامیها جلوگیری کند، اما در غفلت زمین گیر میشود و از فرصت کوتاهی که در اختیار دارد  نمیتواند به اتکا میراثهای انقلابیگری دوران مبارزه ضد شاه از تسلط گرایش توده ایستی و جدا کردن اکثریت آن سازمان تحت خط فکری همسو با  رهبری  "امام" جلوگیری کند. دلائل و علل این رویگردانی از دست بردن به قدرت توضیح داده شده است و باز هم میتوان آنرا تعمیق کرد، اما جریان فدائی به عنوان نیروئی که دست کم طی دهه آخر منتهی به تحولات ۵۷ به عنوان کمونیسم جامعه و نیروئی غیر اسلامی شناخته شده بود، از این ظرفیت و جاذبه در میان مردم برخوردار بود که حداقل تکمیل کننده جوانب ناقص انقلاب مشروطه و حلقه واسط تحولات ایران آن سالها با دستاوردهای انقلاب کبیر فرانسه باشد. آنوقت تاریخ نگاری و نگارش جدال گرایشات در متن تاریخ جامعه ایران، با ظاهر شدن نیروئی خوشنام از تحصیلکرده ها و انقلابیون جامعه و دارای سوابق قهرمانیها در برابر استبداد و اختناق ساواک در صحنه نبرد و در شکنجه گاهها و میدانهای تیر، به روال دیگری میبود. مجموعه این فاکتورها و فعل و انفعالات، در کنار شرایط بین المللی دوران جنگ سرد، تامین بی دغدغه هژمونی گرایش اسلامی بر جنبش سرنگونی طلبی علیه رژیم شاه را در واقع تثبیت کرد. 

 

 

فشار سنت راهزنان تاریخ 

 

آنچه که جناب جعفریان پایداری و تداوم ریشه دار " سنت گرائی " نامیده است، نه از رساله های " علمی " حجج اسلام درآمده است و نه از آثار " شهید " مطهری و نه از تلاش " نو کردن " سنت گرائی و اسلام زدگی توسط آل احمد و غرب زدگی او و نه از شریعتی و درسهای حسینیه ارشاد او، و نه حتی از فعالیت مسلحانه و چریکی " مجاهدین خلق " در دهه واپسین دوران رژیم سلطنت. در غرب چنین فقه ها و " اساتید " بسیار پرقدرت تری بویژه در دوره قرون وسطی میداندار " سنت گرائی " بودند. جوردانو برونوها را در آتش سوزاندند و گالیله ها را محاکمه کردند که بگویند علم غلط است، و کوپرنیک اشتباه کرده است. علیرغم همه تلاشهای دم و دستگاه کلیسا و " حوزه علمیه " مسیحیت، نتوانستند آثار و میراثهای ارسطو و افلاطون و سقراط را ریشه کن کنند. مساله این بود که این پروسه در شرق و بطور مشخص در ایران، سیر متفاوتی طی کرد. انقلاب مشروطه در هفتاد سال پیش از انقلاب ۵۷، بانیان و مدافعان همین " سنت گرائی " و مدافعین سیستم انکیزیسیون اسلامی را پس زد، شیخ  فضل الله نوری مدافع سرسخت حکومت شرعی " سلطان "، به مجازات رسید و علیرغم به توپ بستن مجلس اول توسط لیاخوف و گزمه های محمد علیشاه قاجار، مشروعه گری به سایه و به حاشیه رانده شد، اما طنز تلخ تاریخ این بود که به گفته جناب جعفریان این روح ضد سنت گرائی انقلاب مشروطه، در قانون اساسی تجلی نیافت و این قانون با " روح سنت گرائی " نوشته شد. و همین نکته مهم یعنی عدم تبدیل کردن روح ضد سنت گرائی انقلاب مشروطه به قانون، امید به " انقلاب " دیگری در اعاده و تکمیل سنت گرائی را در میان الیت سیاسی و روشنفکری اسلام پناه جامعه ایران، در فاصله این دو انقلاب شعله ور نگاه داشت. برعکس غرب و اروپا که اراده قاطع برای قطع کردن یکباره سلطه کلیسا بر قانون و مبنای مناسبات بین شهروندان جامعه را به امری برگشت ناپذیر تبدیل کرد، و الیت سیاسی و روشنفکری جامعه را مجبور ساخت که در غیبت فشار سنن و میراث مردگان تاریخ، به تاریخ، به جامعه و به شهروند و حقوق مدنی آنان با معیارهای جدید ناشی از شرایط جدید و تحول یافته بپردازند، در شرق و در اینجا در ایران، بستر واقعی اجتماعی هنوز شاهد حرکت جسد خوفناک مردگان نیمه جان تاریخ و فشار هراسناک " روح " آنان بر قانون اساسی، بر دوایر روشنفکری و بر دیدگاه آنان به جامعه و تاریخ و انسان و حقوق مدنی شهروندان بود. سایه سنگین این فشار " سنت گرا " را میتوان به روشنی بر مشغله های الیت سیاسی و ادبی و فرهنگی و حتی بر احزاب و سازمانهای مدعی چپ و کمونیسم، از جمله مهمترین و " سنتی " ترین آنها، حزب توده، در این فاصله چند ده ساله دید: " توده ای هستم و همراه امام، ماندگارم که ایام است به کام ". این بیت شعر حماسی را در کنار " دفاعیه " بیاد ماندنی " نویسنده " و رمان نویس " میهن اسلامی "، محمود دولت آبادی، در برابر " اتهام " شرکت در کنفرانس برلین که فرمود " مخالفت " با جمهوری اسلامی را " توهین " به خود میدانم قرار بدهید. " افتخار " رای به احمدی نژاد از سوی کیارستمی " سینماگر " و مدال و نشان و جایزه گرفتنهای هنرمندان همان میهن اسلامی در " دهه فجر " را به خاطر داشته باشید و خود حدیث مفصل برخوانید از این مجمل سخت جان سنن گرایش ملی اسلامی و مشروعه پناهی.

و این سوال که در پرتو کدام تحولات سیاسی و اقتصادی و در مصاف کدامین گرایشات سیاسی و بر چه بستر تاریخی و فشار سنن و میراث " مردگان بر زندگان " این دوگانگی و این " ویژگی " و در عین حال تفاوت انقلاب و تحولات اجتماعی بین شرق و غرب، بین اروپا و ایران، بین انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب مشروطه، و  بین انقلاب اکتبر و انقلاب ۵۷ بروز کرده است، باید کماکان در برابرمان قرار بگیرد. چرا تاریخ تحولات اجتماعی در اروپا و غرب حداقل پس از انقلاب کبیر فرانسه آن مسیر " سنت گرائی " دیرین تر قرون وسطی، دوران انکیزیسیون و دورانهای ماقبل تر را دیگر ادامه نمیدهد؟ و این سوال در اذهان می چرخد: آیا دست یابی اسلام سیاسی به قدرت دولتی در ایران با این اهمیت سوق الجیشی و در بستر مماشات و پراگماتیسم غرب، بحث نسبیت فرهنگی و تعرض به دستاوردی که بیش از سه قرن است در اروپا تثبیت شده است را آغاز نکرده است؟ آیا واقعا " سنت گرائی " دارد به تاریخ خود در قرون وسطای اروپا نقبی میزند؟ اگر نه چگونه است که در انگلستان به جریانات اسلامی امتیاز میدهند و در اسکاندیناوی دولت تربیت اخوند و امام جمعه را تقبل کرده است؟ مسئول رسمی بر پا شدن گتوهای " مسلمان نشین " با مساجد و منابر و مدرسه قرآن برای کودکان و حجاب و چاقچول بر سر دختر بچه های معصوم بر عهده کیست و این تعرض به حقوق شهروندی و تعرض به اصل جا افتاده یک کشور یک قانون، اگر از عواقب پیشروی خزنده جریان اسلامی به قدرت رسیده، در اروپا و مماشات دولتها با آن نیست، از کجاست؟ چه دلیلی دارد که در کشورهای غربی، محاکمه جنایتکاران قتلهای ناموسی طبق موازین " فرهنگ " قاتل و نه کشور محل ارتکاب جنایت صورت میگیرد؟ علت لغو قانون منع حجاب اسلامی در دانشگاههای ترکیه در مجلس ترکیه، اگر چشم فروبستن کشورهای اروپائی به حرکت سینه خیز اسلام سیاسی در این عضو منتظرالورود به جامعه اروپا نیست، چیست؟ 

 

و حقیقتا اگر چپ و نیروی غیر اسلامی جامعه ایران در متن اعتراضات و خیزش سالهای ۵۷ سدی در برابر قاپ زدن قدرت سیاسی توسط " سنت گرایان " بر پا میکردند و علیرغم تمامی توطئه های کنفرانس گوادلوپ و  ماموریت ژنرال هویزر برای انتقال دم و دستگاه رژیم سلطنت به اسلامیون، می ایستادند، و به موقعیت گروه فشاری اکتفا نمیکردند، سیر اوضاع این منظره سیاه و خونین را طی میکرد؟

 

فروپاشی اردوگاه سرمایه داری دولتی و تحولات پس از این بزرگترین زلزله سیاسی قرن بیستم و امواج مهیب اعلام پایان تاریخ و پایان کمونیسم و حتی اعلام پایان هر اصل جهانشمول، و بلند کردن پرچم انسانیت و سوسیالیسم بر ویرانه های این عظیم ترین تهاجم به آرمان های بشریت متمدن و ظرفیت و توان و شجاعتی که مدنیت و آزادیخواهی جامعه ایران در برابر ارتجاع اسلامی طی تمامی دوران سلطه رژیم اسلامی و " سنت گرایان " از خود نشان داده است، اثبات میکند که تجدد طلبی، آزادیخواهی و آزاد اندیشی و هنر و هنرمند پیشرو و شان و حرمت انسان میتوانست و کماکان میتواند به عنوان" فرهنگ " مردم ایران در برابر جهانیان قرار گیرد.

 

تاریخ در سیری " خطی " ادامه ندارد

 

برخلاف مورخ تاریخ سنت گرائی، تاریخ در هیچ جا بطور خطی ادامه سیر تدریجی و تکامل روندهای محدود و محبوس به کشورهای جداگانه و در بستر تداوم و بازسازی سنتها و میراثهای باستان و کهن نبوده و در پروسه ای مجزا و بدون تاثیر از تحولات" بیرون " از خود اتفاق نیافتاده است. انقلاب فرانسه چکامه خود را از مبارزه برای لغو بردگی در آمریکا گرفت و اعلامیه حقوق بشر و منشور پیروزی آن، ملهم از آن تحول بود. فیلسوفان و روشنفکران تجدد خواه دوران رنسانس در اروپا، عقاید و افکار و آرا فیلسوفان نزدیک به ۲۰ قرن قبل از خود در یونان را از زیر تیغ دستگاه انکیزیسیون و سایه سنگین سنت ارتجاع سالیان سال بیرون کشیدند. جامعه روسیه در مقطع سال ۱۹۱۷ از نظر اقتصادی بسیار عقب مانده تر از ایران دهه ۵۰ است. صنعت و سرمایه داری در روسیه به دو شهر محدود مانده است، اما لنین و بلشویکها، حزبی را میسازند که بافت و استخوان بندی آن، نه در میان الیت سیاسی سنت گرا و مدافعین تقسیم فقر در میان دهقانان، که در میان کارگران صنعتی همان دو شهر و روشنفکران و متفکران تحصیلکرده و پیشرو و به اتکا افکار و گرایشی است که در قلب اروپای صنعتی، از قلم و فکر مارکس و انگلس تراوش کرده است. اگر انقلاب مشروطه هنوز به بخش معدود " نخبگان سیاسی " محدود مانده بود و قانون اساسی اش را برخلاف انقلاب فرانسه از جنبش لغو بردگی آمریکا نگرفت، بلکه با " روح سنت گرائی " نوشت، انقلاب ۵۷ شرایطی فراهم کرده بود که این بار مستقیما به اتکا انقلاب کارگری اکتبر که الغای بردگی مزدی و لغو هر نوع دولتی را بشارت میداد، به یکباره بند نافش را با فشار سنگین عتیق و سنت و فرهنگ آن قطع کند. و این صورت نگرفت به چندین دلیل مهم که فاکتورها و عوامل   "خارجی"را میتوان در دوران جنگ سرد و مساله کمربند سبز و لزوم حفظ منطقه سوق الجیشی ایران در حوزه تقسیم جهان برای تداوم " کار ارزان " در اردوگاه سرمایه داری غرب دید. چگونگی معماری و پروژه "اسلامی" کردن انقلاب از زوایای مختلفی انجام شده است و کمونیسم ایران و منصور حکمت در این مورد آثار عمیق و آموزنده ای دارد و من خواننده را به مطالعه آن نوشته ها و رساله ها و از جمله مهمترین آنها،" تاریخ شکست نخوردگان "، " ماهواره و آل احمدهای پلاستیکی "، "  ناسيوناليسم چپ و کمونيسم طبقه کارگر - نگاهى به تجربه ايران "  و " آناتومی لیبرالیسم چپ " فرامیخوانم.

 

از خادم تاریخ تا سازنده تاریخ

 

انقلاب ۵۷ میتوانست آن روح " سنت گرائی " را از قانون اساسی انقلاب مشروطه و رسوبات آن در اعماق روح و روان و فکر الیت سیاسی و روشنفکری جامعه ایران یکباره بزداید، اگر چنانچه طبقه کارگری که به میدان مبارزه سیاسی پا گذاشته بود، خود را به بستر جهانی طبقه خویش و به دکترینها و آرمانهای سیاسی طبقه خویش متصل میکرد و راسا به یاری لایه روشنفکران پیشرو و تحصیلکردگان انقلابی، حزب سوسیالیست خود را بنیان میگذاشت. تمام مساله این بود که در انقلاب ۵۷، کارگر در صحنه بود اما تئوری انقلابی اش، سوسیالیسم و کمونیسم و حزب اش غایب بودند. این طبقه و فعالین و پیشروان آن مقدرات " سیاسی" خود را به اختیار " بازاریان " و آن سازمانها و الیت سیاسی سپرده بودند که قادر نشدند با شجاعت و اعتماد به نفس آرمان و تئوریهایشان را، در تمایز با آرمان و تئوریهای همان بازاریان، در مهمترین بزنگاه سیاسی ایران در معرض انتخاب جامعه بگذارند. ماتم سیاسی برای به حاشیه رفتن بورژوازی "ملی" عزیز در تحولات پس از اصلاحات ارضی در اوائل دهه ۴۰، در دنیای واقعی آن رادیکالیسم و سازش ناپذیری انقلابیگری خرده بورژوائی و سوسیالیسم ملی و غیر کارگری ایران، هر شائبه سوسیالیسم کارگری را زدوده بود.  هویت صرفا " ضد شاه " و "ضد آمریکائی"،  در برابر یک جنبش اعتراضی از موضعی ارتجاعی و بستر پیشین اعتراض خمینی و اسلامیون در ۱۵ خرداد سال ۴۲ به اصلاحات ارضی، به بی تفاوتی کشانده و در واقع خلع سلاح شد. پرچم امام " سازش ناپذیر" علیه " امپریالیسم جهانخوار"  آمریکا و شاه، آنهم درست در مقطعی که این رهبری برای شکست انقلاب اختراع و مهندسی شده بود، تمام سوابق انقلابیون و روشنفکران تحصیلکرده با تمامی جاذبه آنها در میان مردم و کارگران را به حاشیه راند.

 

و متاسفانه علیرغم این درسهای تلخ و خونبار، روایت " ریشه دار " بودن سنت گرائی در تاریخ ایران هنوز باب است چون به گفته جناب جعفریان یک انقلاب که میتوانست واقعا محمل تحولات آزادیخواهانه و پیشرو باشد، در خونین ترین تصفیه ها و کشتار نسلی از انقلابیون و روشنفکران انقلابی، به عنوان پیروزی سنت گرائی نام گرفت.

     

انقلاب ۵۷ میتوانست نه روح نیمه جان سنت گرائی در انقلاب مشروطیت، که اهداف و آرمانهای انقلاب شکست خورده اکتبر را تکمیل کند و تاریخ را و جایگاه سنت و روشنفکران سنت گرا و اسلام زده را در همان موقعیت حاشیه ای و در متن تاریخ راهزان تاریخ قرار بدهد. 

اما، از منظر سنت گرائی پیروزمند که به قدرت و اهرم دولتی دست یافته است، تاریخ ایران و بستر فکری الیت روشنفکری و ادبی " سنت گرا "، جامعه ایران حافظ و مدافع و حامل تاریخ راهزنان تاریخ است. در حمله اسلام به جامعه وقت ایران، هر نشانی از تمدن قبلی و هر اثری از هر نوع دیگری از اندیشه غیر اسلامی، ریشه کن شدند و از دوایر و مذاهب و فرقه های غیر اسلامی از قبیل مانویان، حروفیان، نقوطیان، راوندیان، مزدکیان و زرتشتیان و... همراه با نویسندگانش اثری بر جای نگذاشتند. نسل کاملی از سوسیالیستهای جامعه ایران همراه با آثار نوشته و ننوشته و خاطرات و توانائیهایشان، از دم تیغ سنت گرایان پیروز گذرانده شدند و تاریخ متفکران و نویسندگان آزادیخواه و سکولار و غیر مذهبی، کسانی چون صادق هدایت، علی دشتی و کسروی و بیژن مفید و ... مشمول تیر جوخه های مرگ و یا آتش سوزان انتقام اسلامیون و سانسور نفرت پراکنی دولتی شدند. اسلام و " سنت گرائی " برخلاف تاریخ غرب که در جریان رنسانس و انقلاب کبیر فرانسه، آثار و تمدن و دستاوردهای فکری دوران بشر ماقبل از سلطه قرون وسطی و آثار فیلسوفان و متفکرین یونان باستان را به تاریخ تجدد خواهی و منشور انقلاب خود متصل کرد، برعکس، بر بستر راهزنی تاریخی سایه سنگین خود را تا جائی گستراند که کشیش اسلامی مدافع انکیزیسیون و قلع و قمع هر اندیشه انسانی را به عنوان محصول " طبیعی " رهبر یک انقلاب عظیم معرفی کردند. و این منظره که طفیلی ترین عناصر جامعه و میراث داران راهزنان تاریخ به فاصله هفتاد سال از خیزش اولیه انقلاب مشروطه میتوانند در " تقاص خون " مرتجع مشروعه طلبی چون شیخ فضل الله، انتقام وحشیانه ای از جامعه ایران بگیرند، واقعا دردناک است. گردنه بگیران و باجگیران و چاقو و قمه کشها و رهگذران عاطل و باطل تاریخ لم داده بر مسند دفاع از   " دیالوگ تمدن" ها و میراث دار سنت گرائی، به قدرت دولتی چنگ زدند و در پراگماتیسم سودجویانه دولتهای سرمایه داری غرب به عنوان دولت و محصول " فرهنگ " خود ایرانیان تحویل گرفته و برسمیت شناخته شدند. 

 

   

تحولات آتی و در حال جریان جامعه ایران نمیتواند به " جنبش سرنگونی " و " ضد استبدادی " محدود بماند. مبارزه برای بزیر کشیدن رژیم اسلامی و یا فروپاشی این رژیم این بار باید بتواند، تجربه انقلاب اکتبر و شکست آن و تجربه ها و درسهای تلخ و شیرین انقلاب ۵۷  و آن کشتار عظیمی که از نسل انقلابیون ایران توسط جمهوری اسلامی انجام شد، را در برابر خود بگیرد و از تکرار اشتباهات جلوگیری کند. طبقه کارگر سوسیالیست ناچار است از نیروی پیاده نظام و اهرم فشار " صادق " و دنباله رو گرایشات و تئوریهای بورژوائی و اسلامی و ملی و اسلام زده و سوسیالیسم خرده بورژوائی، به نیروئی برای خود و در راه آزادی کل جامعه تبدیل شود و تئوری و دکترین رهائی و آزادی انسان از بردگی مزدی را بر تارک جنبش و حرکت و تشکل و حزب خود حک کند. طبقه کارگر ایران و الیت سیاسی و روشنفکری مارکسیست جامعه ناچارند برای تبدیل شدن به اهرم رهائی جامعه و نیروی متحد کننده مردم، حزب انقلابی و جسور و دارای اعتماد به نفس و  برخوردار از اراده و اشتها برای دخالت در قدرت سیاسی و دارای ظرفیت در تغییر موازنه نیرو  به نفع مردم را بسازند. 

۱۵ فوریه ۲۰۰۸ 

www.iraj-farzad.com 

iraj.farzad@gmail.com 

http://iraj-f.blogfa.com 

iraj_farzad@yahoo.com

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 
ادرس مايل گيرنده:


ادرس مايل شما:


پيام شما: