نسق گیری و زهر چشم از طبقه کارگر در آستانه اول مه
در این روزها دادگاه اسلامی جمهوری اسلامی در شهر سنندج برای ۱۱ نفر از کارگران به "جرم" شرکت در مراسم اول مه علاوه بر جریمه نقدی، حکم اجرای شلاق صادر کرد و تاکنون حکم ۱۰ ضربه شلاق برای سه نفر این کارگران: صدیق امجدی، حبیبالله کلکانی و فارس گویلیان اجرا شده اند. ظاهرا امری عادی است که میتواند موضوع جدیدی برای مدافعان کمپین اعتراض "مدنی" و موضوعی برای مقاله نویسی فلان "کمونیست سابقی" و اکنون مخالف "خشونت گرائی" باشد و یا بازار زندگی در دنیای مجازی سیاست را هم برای عده دیگری گرم کند. شاید بگویند چنین پدیده هائی در جمهوری اسلامی، موضوع "مهم"ی نیست وقتی میبینیم در ملا عام اعدام میکنند و فقر و فلاکت و گرسنگی و نا امنی و خودکشی و قتل و کار کودک و کودک آزاری و... سرتاپای جامعه را فراگرفته است. مگر همین روزها نبود که پدری فرزند خودش را سنگسار کرد؟ ده ضربه شلاق که چیزی نیست!!
اما مساله فقط تلخی و اثر زخم ضربه شلاق و یا تعداد آن نیست، چه بسا بسیاری از زندانیان سیاسی و "غیر سیاسی" که علاوه بر دوران بازجوئی، حتی در لحظات قبل از اعدام شلاق کاری هم شده باشند و با جسم خونین و له شده در ملا عام بالای دار رفته باشند. از نظر شناعت، بی رحمی و رذالت احکام اسلامی و اسلامیون حاکم، چنین تصاویری ضدانسانی تر هم هستند. اما تمام مساله این است که این شلاقها، و این حکم شرعی ده ضربه به هر یازده کارگر در سنندج، کلیدهای یک رمز و نشانه های تقابل و رویاروئی در یک مصاف اجتماعی را بدست ما میدهند. و این در دوسطح متفاوت و در عین حال کاملا مربوط به هم معنی خود را دارند. اول مه و مراسم اول مه از آن جمله عرصه مبارزه در برابر جمهوری اسلامی است که بویژه پس از کشتارهای سیاسی خرداد ۶۰، و در دل اختناق خونین آن سالها دوباره به صحنه آمد و در صحنه ماند. در شرایطی که رژیم اسلامی در تهاجم نظامی به کردستان نیروهای مسلح کومه له و حزب دمکرات را به آنسوی مرزها میراند، مراسم اول مه در برابر چشم رژیم در شهر سنندح و در چند سال متوالی بر پا میشود. در سطح مشخص تری شلاق زدن به کارگران شرکت کننده در مراسم اول مه در سنندج، یک هشدار از پیشی و یک نسق گیری از نیروئی است که در شرایط آشفته رژیم اسلامی و در دل بحران لاعلاح اقتصادی و سیاسی، و بر بستر اعتراضات وسیع و لاینقطع کارگران به بیکار سازیها و عدم پرداخت حقوق معوقه و تقابل با یورش رژیم به هر نوع تشکل کارگری، میتواند در اول مه پیش رو، نقطه امید واقعی برای خروج از اوضاع فلاکت بار ناشی از سلطه رژیم اسلامی در برابرمردم ایران بگذارد. سوال این است که آیا نمایش توحش شلاق کاری به "اتهام" شرکت در مراسم روز بین المللی کارگران، خواهد توانست نیروی عظیم و خشمگین طبقه کارگر ایران را مرعوب و منکوب کند؟ آیا این لجبازی و یک دندگی مملو از نفرت سرمایه داری اسلامی در رفتار با محمود صالحی و منصور اصانلو؛ و شانه بالا انداختن در برابر اعتراضات وسیع در سطح بین المللی، همین هدف ارعاب طبقه کارگر ایران و پیشروان آن و چنگ و دندان نشان دادن برای طبقه کارگر جهانی نیست؟ و آیا ما بشریت، ما طبقه میلیاردی در سطح جهان در برابر قداره بندی یک مشت آخوند و جنایتکار و تروریست اسلامی سر خم خواهیم کرد و مقهور و مرعوب خواهیم شد؟
در سطحی دیگر، این بیرون کشیدن ۱۱ نفر از یک لشکر بین المللی چند صد میلیونی و میلیاردی، در جنگی ادامه دار در یک فاصله زمانی دویست ساله و در مقیاسی جهانی، شلاق کاری آنان در ملا عام و در این عرصه نبرد است، حتی اگر افراد و اعضا و جنگجویان این جنگ را مستقیما و در هیات فیزیکی کامل اردوهای متخاصم جلو روی خود نداشته باشیم. این جنگ و نبرد و "تنبیه" اسرای اردوی متخاصم و به تازیانه بستن آنها، سالهای سال است در ابعاد جهانی جریان است. نه ایرانی، نه کردی، نه اسلامی و نه قومی، هیچکدام نیست. آدمها متولد در سنندج و در ایران اند، اما آدمهای مشابه را با همان جرمها میتوان در میان کارگران شیکاگو در ۱۲۲ سال پیش و با نامهای جوهیل و یا هر کارگر متولد در میان کارگران کمون پاریس، کارگران اعتصابی معدنچیان انگلیس، یا در مسکو و برزیل و آمریکای لاتین در طول این تاریخ بازشناخت. این تداوم همان صف آرائی بین کارگران اعتصابی شیکاگو در ۱۸۸۶، با مزدوران مسلح سرمایه داران، اما پس از این همه سال، در سنندج است. صحنه دیگری از همان نبرد تاریخ دو سده اخیر، اما در زمان و مکانی دیگر است. شاید به همین دلیل قدرتمند شدن طبقه کارگر و رنسانس کمونیسم مارکس در دوران بحران انقلابی سالهای دهه ۵۰ در ایران بود، که ارتش جهان سرمایه داری ضرر موقتی افت منافع اقتصادی را به نفع تدارک به قدرت رساندن ضدکمونیست های مکتبی جنبش اسلام سیاسی پذیرفتند و با آن کنار آمدند. این نقطه درد و منشا خطر مشترک برای سلطه سرمایه، پایه اصلی تمامی بند و بستها، مماشاتها و عقب نشینی های دول غربی در برابر جمهوری اسلامی، علیرغم ناتوانی کامل این رژیم در برون رفت از بحران سرمایه داری ایران و حتی عامل تشدید و تداوم این بحران در عرصه اقتصاد و علیرغم "خطر" تروریسم بلوک اسلام سیاسی در خاورمیانه و دست یابی به انرژی اتمی است.
جمهوری اسلامی دارد خود را به تاریخ حکومت سرمایه داران و مزدوران مسلح آنها در کشتار کارگران شیکاگو در ۱۸۸۶ و به تاریخ تمام کشتارهائی که طبقات حاکم بخاطر اعتراض و خیزش کارگران انجام داده اند، وصل میکند. شاید این را تنها راه و "گزینه" سازش و تمکین سرمایه داری غرب به حکومت خود تشخیص داده اند. هر چه باشد، اعتصاب چند وقت پیش کارگران فرانسه در برابر نقشه های "اصلاحات افتصادی" سارکوزی و برای زدن حقوق بازنشستگی، گوشه کوچکی از خطری را که کارگران شیکاکو متوجه نظم بردگی مزدی کرده بودند، دوباره بر فراز سر هراسناک تمامی دولتهای غرب آویزان کرده بود. نفس تمامی دول غربی با این اعتصابات کارگری فرانسه، در سینه حبس شد و در یک پلاتفرم اعلام نشده تمامی رسانه های محترم جامعه بورژوائی، از پوشش خبری این اتفاق خودداری کردند و تمام تلاش ها بر این متمرکز شد که بهر نحوی هست، حکومت سارکوزی را برای پایان دادن به این موج خطرناک کمک کنند. این تکان اجتماعی که بسرعت خیره کننده ای سر جنبش کارگری در تمامی کشورهای اروپائی و آمریکا را بسوی پاریس چرخانده بود و نوید به میدان آمدن پرولتاریای صنعتی را به میدان جدالهای اجتماعی سر داده بود، داشت تمام سناریوهای دنیای سیاست بورژوازی را بر هم میزد.
وجوه تشابه و تباین مقاطع یک تاریخ پیوسته
در سال ۱۸۸۶ کارگران شیکاگو ۱۴ تا ۱۶ ساعت کار میکردند و در روزهای مه آن سال پلیس سرمایه داران به روی متینگ کارگران آتش گشودند و ۸ کارگر را به خون کشیدند. سپس ۴ کارگر دیگر را به جرم شرکت در آن مراسم در یک پرونده سازی و دسیسسه که توسط سرمایه داران و عمال آنها چیده شده بود، به اعدام محکوم کردند. اما سوسیالیسم در آن سالها چنان با اردوی نبرد کارگر و جنبش کارگری تداعی میشد که وقتی در سه سال بعد، سال ۱۸۸۹، انترناسیونال کمونیستی، که حتی رسما هم به نام انترناسیونال کارگران نام برده میشد، روز اول مه را به عنوان روز بین المللی کارگران اعلام کرد، کمونیسم و جنبش سوسیالیسم کارگری چنان پرقدرت، پر تاثیر و دارای نفوذ کلام بود که از آن پس این روز تقریبا در سراسر دنیا برسمیت شناخته شده است و در بخش وسیعی از جهان به تعطیلات رسمی اضافه شده است. آنوقتها لشکر طبقه کارگر، "ستاد" فرماندهی و استراتژیست و تاکتیسین خود را در تشکل و تحزب انترناسیونال اول بازشناخت. این درجه قدرتمندی و تاثیر گذاری کمونیسم و رابطه تنگاتنگ و درونی بین کمونیسم و جنبش کارگری و بین تشکل و تحزب کمونیستی و متن مبارزه و زندگی کارگران و توده های زحمتکش چنان عظیم است که کمونیسم در یکی از سخت ترین شرایط جنگی، در روسیه، به منشا بزرگترین تحولات در سیاست و قانونگذاری و برابری طلبی و پیروزی مدنیت تبدیل میشود. و درست در غیاب این ستاد رهبری و قدرت جاذبه عالم گیر آنست که باندهای گردنه بگیر و راهزنان اسلامی لشکر سرمایه، یازده کارگر را در سنندج به کمین می اندازند و آنان را برای "عبرت" صفوف لشکری که فرماندهان و رهبران و ستاد رهبری اش در تحولات و هجومهای دیگری به شکست کشیده شده است، در ملا عام به شلاق می بندد.
اردوی بی ستاد رهبری
در دوران پس از فروپاشی اردوگاه سرمایه داری دولتی، پس از پائین کشیدن مجسمه لنین و بیرون بردن نام مارکس از آکادمی، پس از به قدرت خزیدن لاشه های مدفون تاریخ، به عنوان رهبر "انقلاب"، انگار پس از گذشت ۱۲۲ سال از آن روزهای مه شیکاگو، تعدادی راهزن و قمه کش اسلامی دارند فرصت را برای انتقام دیگری از ستون یادبودی که کارگران شیکاگو بر زمین نبرد بشریت بنا کردند، مغتنم شمرده اند. آنوقتها طبقه کارگر برای قانونی کردن هشت ساعت کار در روز مبارزه میکرد، امروز، اما، در استثمار تحت سلطه یک مشت طفیلی اسلامی، بحث هر اندازه زمان کار و یا سختی و زیان آور بودن شرایط کار نیست، کارگر را از نظر شرایط استثمار نیروی کار به موقعیتی به مراتب پائین تر از شرایط سالهای ۱۸۸۶ پس زده اند. کارگر بابت ماهها و شب و روزهائی که کار کرده است، دستمزدی دریافت نمیکند و مبارزه بخش وسیعی از آنان در ایران برای دریافت حقوق معوقه، و اعتراض به تعطیلی مراکز کار و بیکارسازیهای وسیع ناشی از آن است.
اما طبقه کارگر هم میداند که بدون ایستادن بر شانه های نسل های گذشته، آنهم در مقیاسی جهانی، و دستاورد مبارزات آنان نمیتواند به پیشرویهای بدست آمده و تثبیت شده، قدمی به پیش بردارد. اول مه و مبارزه سخت و پنجه در پنجه ای که کارگران ایران طی دوران حاکمیت رژیم اسلامی، سعی کرده اند پرچم اش را بلند کنند، خاطره اش را زنده کنند و درسهایش را مرور کنند، برای طبقه کارگر و فعالین کارگری و برای جنبش کمونیستی که تئوری اش را از مارکس و صلابت و قدرتمندی تحزب اش را از طبقه کارگر میگیرد، این جایگاه را دارد. اصلا تصادفی نیست که جمال چراغ ویسی را به جرم نقش فعالی که در سالهای اختناقی نیمه دوم ۱۳۶۰ در برپائی مراسم اول مه در سنندج داشته است، به جوخه اعدام میسپارند. و اصلا تعجب آور نیست که جرم زندان ۱۱ کارگر "متهم" به شرکت در مراسم اول مه توسط دادگاه اسلامی به جریمه نقدی تبدیل میشود، اما علنا و در ملا عام بخاطر این جرم به ضربات شلاق محکوم میشوند. وارثین اسلامی آنهائی که در سال ۱۸۸۶ بروی کارگران آتش گشودند و تنی چند را در "دادگاه" به مرگ محکوم کردند، تاکنون حکم شلاق سه تن از آنان: صدیق امجدی، حبیب کلکانی و فارس گویلیان، را هزاران فرسنگ دور از شیکاگو و به فاصله نزدیک به یک قرن و نیم، در سنندج اجرا کرده اند.
بعضی از اتفاقات علیرغم این فاصله ۱۲۲ ساله، شباهت عجیبی به همدیگر و برخی جوانب هم تفاوتهای خیره کننده ای دارند. آنوقتها هم برای ۴ نفر از فعالین تظاهرات مه شیکاگو، حکم مرگ صادر کردند، اما احکام جز برای یکی که در زندان خودکشی کرد، اجرا نشد. موضع مشت "آهنین" طبقه سرمایه دار و دادگاه او، همین بود که شرکت برای سازماندهی مبارزه کارگران با حکم "مرگ" پاسخ بگیرد. زندان ۱۱ کارگر سنندج و "متهم" به شرکت در مراسم اول مه توسط دادگاه اسلامی به جریمه نقدی تبدیل شد، اما قضات و حکومت اسلام میبایست نشان دهند که این "اتهامات" مذموم و خلاف "اخلاق" شریعت اسلامی در دوران "مدرن" سلطه سرمایه باید با "حد" اسلامی و ضربات شلاق در ملا عام پاسخ بگیرند. اینها تشابهات اند، کارگر که با فروش نیروی کار امروزش زنده است تا فردا دوباره همان نیرو را بفروشد، حتی علیرغم بزرگتر شدنش، جهانی شدنش، و وسیعتر شدنش همان جدالها را ادامه میدهد که کارگران شیکاگو ، گرچه حتی به نظر میرسد که او را به موقعیت پائین تری در این جدال بین کار و سرمایه سوق داده اند. تاریخ مبارزه طبقه کارگر نشان داده است که این جدال بین کار و سرمایه، هیچگاه تعطیل نشده است.
قدرت جاذبه تئوری و تحزب سوسیالیستی و کارگری،
دست و پا چلفتی کمونیسم کارمندی و دانش آموزی
اما از جهاتی به نظر می رسد که سوق دادن طبقه کارگر به سطحی پائین تر از مبارزه کارگران شیکاگو، بدون تعرض سرمایه داران و روشنفکران و مدافعان سیاسی و ایدئولوژیک این طبقه، بدون تعرض به آرمان و تئوری و اهرم حزبی و تشکلی که حول این تئوری، منبع الهام و جاذبه سیاسی و اجتماعی را در پدیده های پر قدرت و ماندنی چون کمونارهای پاریس و انقلاب اکتبر و هر جلوه درخشنده مبارزه علیه برتری طلبی و ستمگری و آزادی از سلطه فاشیسم برای بشریت به یادگار گذاشته است، میسر نیست. آنوقتها، پس از به خون کشیدن مراسم کارگران شیکاگو، کمونیسم اجتماعی، و انترناسیونال اول، پرچم اول مه را برافراشت، وسعت داد و در پهنه جهان به اهتزاز در آورد. مانیفست با رشد طبقه کارگر در سرعتی کم نظیر بارها بازتکثیر و به اکثر زبانهای رایج در دنیا ترجمه شد. آمار تقاضای مانیفست در دوائر و محافل و مراکز کارگری و محافل مطالعاتی بسیار وسیعی که سر برآورده بودند، و با هر رشد صنعت بالا و بالاتر میرفت. دکترین علم شرایط رهائی طبقه کارگر و جامعه با رشد و قدرت گیری کارگر در زمینه تولید و صنعت، پرچم هر حزب و تشکل و انجمنی شد که خود را کمونیست و جنبش کمونیستی تعریف کرد.
در دوران ما، دورانی که طفیلی ترین عناصر رذل تاریخ از حاشیه ای ترین گوشه جامعه و سیاست و اقتصاد، به قدرت دولتی پرتاب شده اند، در غیاب چنان کمونیسم پرقدرت و اجتماعی، بر بستر نازائی و بی تاثیری انواع سوسیالیسمهائی که با فروپاشی سرمایه داری دولتی در لباس سوسیالیسم، سوسیالیسم دانش آموزی و کارمندی و سوسیالیسم هنرمند "زادگاه"ش و سوسیالیسم مسلمان سابقی و سوسیالیسم کردی "چهارپارچه"، و سوسیالیسم فئودالی و رفرم آخوندی را از انبان تزهای من در آوردی و سیاست آوردنها و عبور کردنها از کمونیسم کارگری و کمونیسم از "مد" افتاده "قرن نوزدهمی" در آوردند، عملا یک حاشیه نویسی دوباره بر کمونیسمهای بورژوائی از آب درآمدند. دوران تهاجم به تئوری و "دیدگاه" های کمونیسم کارگری مصادف شد با اعلام پایان تاریخ، پایان هر اصل جهانشمول و جان گرفتن هر کمونیست سابقی و دانشگاهی در نقش مدافعان آماتور مکتب منحط پسامدرنیسم، به خیل مداحان آکادمیک سوسیالیسم فئودالی و ترسیم " چشم انداز و تکالیف" نوع "مدینته النبی" آن. ترجمان اصلی و میدان جدل تئوریک این سوسیالیسم روشنفکر خرده بورژوای و همیشه انفراد منش و "بازگشته به خویش"، چیزی جز "اثبات" بی پایگی "تئوریک" باورهای "قدیمی" نبود. این جنبش بازیابی هویت آکادمیسم دوخردادی در میدان واقعی به جنبش "اصلاحات" اسلامیونی پیوست که در راس دادگاههای اسلامی صادر کننده حکم شلاق برای کارگران شرکت کننده در اول مه قرار دارند. همه انواع متلون و گاه متخاصم این سوسیالیسمهای غیر کارگری رنگارنگ، همگی در یک بستر عمومی تر حول ریسمان واحدی، اگر چه نامرئی، متحداند: برائت با تعابیر و روایات مختلف و گاها "انقلابی" از کمونیسم کارگری ( که در طیف میانه و راست از نقطه مرزبندی "نظری" به نفرت و چون پیش شرط همکاری و اتحاد عمل بین این طیفها "تکامل" یافته است) و ادعای "نوآوری". و طنر تلخ و گزنده تاریخ است که کمونیسم و تحزب و تشکل کمونیستی امروز، برخلاف و در تقابل با سالهای "قدیم" ۱۸۸۶، هر چیزی هست جز آن کمونیسم کارگری و تاثیر گذار در مقیاسی اجتماعی. اینجاست که برخلاف انترناسیونال اول که تعرض سرمایه داران و ارتش خصوصی مزدوران مسلح اش به کارگران شیکاگو را با تبدیل کردن اول مه به یک جنبش وسیع اجتماعی پاسخ میدهد، کمونیسم دانش آموزی، کمونیسم "انقلاب" علی العموم و نوع "دمکراتیک" و مرحله بندی شده آن، کمونیسم پند و اندرز و عبارت پرداز و سفسطه گر، کمونیسم ملی و "حق تعیین سرنوشت" ملل و در حاشیه حاکمیت احزاب عشایری، کمونیسم آکادمیسم آخوندی و دو خردادی، و کمونیسم توده ایستی دیگر فاقد آن نفوذ کلام در میان طبقه کارگر است که حتی اگر هم به اطلاعیه و "جنبش" مسابقه عکس گذاری در طومار نویسی هم روی آورد، هیچ بازتابی ندارد و در زمین واقعی زندگی و مبارزه، پژواکی نمی یابد. احزاب موجود تحت نام کمونیسم در شرایط فعلی، برعکس کمونیسم قرن نوزدهم، و بر خلاف دوره هائی از تاریخ مثل دوران انقلاب اکتبر و مقاطعی از قدرت نمائی سیاسی و تئوریک و اجتماعی در سی سال اخیر در ایران و کردستان، کمونیسم هر قشر و نهاد و انجمن و کمپینی هستند بجز کمونیسم طبقه کارگر. و دقیقا به همین خاظر است که این چنین دست و پا چلفت، غیر انقلابی، مشغول به خود و بی تاثیر و بی خاصیت اند. برخی که قلبشان بطور واقعی با قلب سرمایه داران "شرافتمند" ملت و مذهب خودشان میزند، راستش دیگر حتی نیاز چندانی به تکرار "دگم" های کمونیستی ندیده اند و صریح تر راست، مخالف "خشونت" و "انقلاب" و طرفدار "ملت" و سرعشیره و خان و آخوند اصلاح طلب خود اند. برخی که فعلا با هر محظوراتی، از جمله محظور و ملاحظات و ضروریات موقت دوران رقابتهای فرقه ای بویژه پس از انشقاقات مکرر، ناچارند گرانی بار نام کمونیسم را بر دوش بکشند، از زبان "رهبری" و کادرها و کمپینرهای این احزاب به زبان بی زبانی اعلام میکنند که نمیتوان با کمونیسم نیرو بسیج کرد، جابجا کرد و یا تحرک بوجود آورد. رفتن زیر پوشش مسلمان سابق، اکس مسلم، قدرت "توده گیر" و "اجتماعی"کردن حرکت سیاسی را بیشتر میکند و چه باک اگر پرچم این اجتماعی شدن، بی خاصیت کردن و تحقیر کمونیسم و تثبیت اتوریته و نفوذ کلیسای رسمی و نهادها و رسانه های راست بورژوازی غرب را تداعی کند!؟ طرف هنرمند است، ایرج جنتی عطائی، و صاف و ساده و صادقانه آمده است که "هم ترانه ها"یش را برای آزادی جوانان "زادگاه" ش یسیج کند. با صمیمیت هم خطاب به طیف مخاطب خود نوشته است که در آکسیونها و حرکاتی که احزاب سیاسی فراخوان میدهند، شرکت کنید. روسای دفتر سیاسی دو حزب مدعی نام کمونیسم کارگری، همراه با لیدرهایشان و چهره رهبر اکس مسلم از تکه اول انشقاق در حککا، با همین نام فعال اکس مسلم، در پاسخ میگویند خیر! این احزاب باصطلاح کمونیستی نه چنین اشتهائی دارند، نه چنین نفوذی دارند و نه چنان تاثیری! همه ما با عکس و تزها و سیاست آوردنهایمان میرویم پشت آن خواننده ای که در وصف عکس گربه و نقشه سرزمین اش میخواند و نوید میدهند که خلیج فارس همیشه "فارس" باقی میماند و از "خشت" جان کارگر وعده ساختن دوباره "وطن" را داده است. و یا آن دیگری، گوگوش، که صراحتا مینویسد اصلا "سیاسی" نیست. و اینها ادعائی جز این نداشتند، حرف متناقضی نزده بودند و به کسی دروغ نگفته بودند. از قدیم گفته بودند که با "شعرشان به مبارزه برمیخیزند"، اشکال این بود که کمونیسم خرده بورژوائی دست و پا چلفتی خود را و بی تاثیری و سترونی خود را در سازمان دادن یک اعتراض وسیع و بزرگ و میلیتانت در خارج کشور برای آزادی دانشجویان دستگیر شده مراسم شانزده آذر، با رفتن زیر پرچمی دیگر "برای هر کاری بجان" و با لبخندی ملیح بر لب، تسکین داد. این به نظر من نقطه دردناک خفت دادن کمونیسم بود، چرا که حضرات همگی با افتخار تمام همه مدال و نشانهای صندلیهای خود را هم در زیر مجموعه آن لیست آویزان کردند. به عالم و آدم گفتند با اینکه خودشان لفظا کمونیست اند، اما، ندای برخاسته از خاک و زادگاه است که توان و ظرفیت "اجتماعی" شدن و قدرت بسیج را دارند. لیدرهای کمونیسم جعلی و نوع پیرات کپی آن، با تزهای کمونیسم پلاستیکی شان، و در افزوده های نازنین شان، در این شو اینترنتی، کمونیسم اصیل و پر قدرت، و غرور و جاذبه آنرا در ملا عام، خوار و خفیف و ضعیف و ناتوان و ناشجاع معرفی کردند. چهره ها و شخصیتهای طرف دیگری که هنوز درگیر جدال بر سر حمل نام "حزب کمونیست ایران" است، بخشی از کومه له که با جناح ابراهیم علیزاده تداعی میشود، حتی در سخنرانی مراسم روز کومه له اعلام کرده است که مقدم بر هر چیز منفعت احزاب حاکم در کردستان عراق و عشق به ناسیونالیسم کرد در "چهار پارچه" شاخص "اجتماعی" بودن سازمان متبوعش است. همین چندی پیش در چند متری مقر اینها در سلیمانیه، اعقاب کردی گانگسترهای ارتش خصوصی سرمایه داران شیکاگو، به روی کارگران سیمان تاسلوجه آتش گشودند و اینها حتی خبرش را هم انتشار ندادند. این "کمونیسم"ها و این احزاب به نام کمونیسم یک مضرت اگر داشته باشند این است که کمونیسم را به هر امری ترجمه کرده اند و دمساز با هر منفعت بورژوائی و "ملت خود" و نهادهای راست بورژوازی، جز کوچترین ربط به طبقه کارگر و جنبش کارگری و منافع روز و استراتژیک این طبقه و جز آن صلابت انقلابی و قدرت شنا کردن بر خلاف جریان که حتی در دورانهائی از گذشته آنها وجود داشته است. اگر نه، واقعا با این پز و ژستها و این تزها و این لافی که از "نفوذ" خود در میان مردم ایران و کردستان میزنند، چگونه است که در برایر حکم شلاق کارگران سنندج؛ و به تازیانه بستن بشریت و اول ماه مه و میراثهای آن توسط یک مشت جانی اسلامی، غیر از صدور اطلاعیه دل خوش کنک "محکوم می کنیم"، فاقد کوچکترین قدرت مانور برای به حرکت در آوردن نیروی جامعه در ایران و خارج کشور اند؟ این چه نوع سازمان کمونیستی و سیاست کمونیستی است که در حالی که مدام از "درافزوده" هایش به منبر میرود، اما چنان در حاشیه جامعه است که حتی نمیتواند روحیه خشمگین از این یورش گزمه های اسلامی به میراث مقدس طبقه کارگر جهانی را به درون زندگی کارگران جهان ببرد؟ دلیلش روشن است: این کمونیسم نیست، کارگری نیست، کمونیسم کارگری نیست، حزب و احزاب و سازمانهای کمونیستی نیستند. اینها در لفظ کمونیست اند، همانگونه که سوسیالیسمهای تخیلی و فئودالی و مرحمتی و "حقیقی" و فلسفی، خود را سوسیالیست و کمونیست معرفی میکردند و مانیفست کمونیست و مبانی کمونیسم کارگری به همه انواع اینها پرداخته است. در محتوای طبقاتی، این انواع کمونیسمهای غیر کارگری، خادم و مبصر تاریخ اند تا طبقات و احزاب سیاسی آنها، بدون اینکه در اثر دخالتگری و "اراده گرائی" طبقه کارگر و "ولونتاریسم "اقلیت"حزب سیاسی آن "رم" کنند، "رسالت" و نقش خود را در سیر تکامل و اولوسیون تاریخ، و همه "مراحل" آنرا به خیر و خوشی به سرانجام برسانند!
نمک بر زخمها
حقیقت اش را بخواهید آن هنگام که خواندم که کادر اسبق کمونیسم کارگری، تابلوی "اکس مسلم" را برای اجتماعی شدن "کمپین"های خود و رهبری حزبش انتخاب کرد، آن هنگام که کارگر تاسلوجه را به رگبار بستند و داد و هواری از هیچ حزب مدعی نام کمونیسم برنخاست، آن هنگام که دیدم قدرت جاذبه دلبستگی به "زادگاه"، لیدرها و روسای دفتر سیاسی جریانات مدعی نام کمونیسم و بدتر از آن مدعیان ادامه سنت منصور حکمت را هم تخدیر میکند؛ و آن هنگام که دیدم در برابر منظره به شلاق بستن جنبش اول مه و میراثهایش در میان طبقه کارگر، بی خاصیتی و بی تاثیری کمونیسم های دروغین و تقلبی و فریز شده در ویرانه های تاریخ جدال های عظیم فکری بشر و تاریخ سی ساله کمونیسم ایران را تمام قد به نمایش میگذارد، و مقدمات عبور یکباره از حتی "دیدگاه"های کمونیسم کارگری تدارک دیده شده است، احساس تلخی داشتم. احساسی که در دورانی نه چندان دور با تمامی لایه انسانی همین انسانها، مشترکا در عظمت و احترام و جذابیت کمونیسم کارگری و رهبرش داشتیم، ولی اکنون توسط همانها، در اشکال و به زبانهای مختلف، آن کمونیسم تحقیر و خفت داده میشود. تلخ است که برای بسیاری از این ویرانه های بجا مانده از کمونیسمی که زمانی قدرت بود، متحد میکرد، در دل بورژوازی چه در هیات حاکمه و چه در اپوزیسیون هراس و تشتت ایجاد میکرد، در طیف راست این دسته بندیها، یک شرط رسمی و غیر رسمی فعالیت سیاسی و حتی تعریف هویت سیاسی در دفاع از آرمانها و دستاوردهای انقلابی و آزادیخواهانه و نه حتی کمونیستی، مرز کشیدن با کمونیسم کارگری و مبانی کمونیسم کارگری و تن دادن به مراسم برائت از کمونیسم کارگری و منصور حکمت تعیین شده است. و در طیف چپ این تجدید آرایش، بیعت با تزهای "عبور از کمونیسم کارگری"، کسانی که در طول دوران کمونیسم سی ساله ایران از دوران مارکسیسم انقلابی، همیشه در حاشیه و یا نظرات خود را در همان حاشیه هم پنهان کرده اند، به دایر کردن دکانهای سیاسی و بازیهای نازل تقلیل یافته اند و موجبی برای تمسخر و تحقیر و همزمان حمله به کمونیسم کارگری را فراهم کرده اند. و این یکه تازی و تجدید حیات کمونیسمهای غیر کارگری و دانش آموزی و ملی و کردی، و تمکین به عقب ماندگی فکری و گرم شدن بازار مکاره تملق متقابل همراه با جنگ نفرت متقابل، از طرف کسانی که زمانی همگی کمونیسم کارگری را چسپ درونی و سنگر احترام متقابل بین خود میدانستند، حقیقتا درد آور است. تحت نام کمونیسم کارگری و دفاع از سنتهای انقلابی گذشته، بر دیدگاه و مبانی فکری عظیم ترین آرمانهای بشری، بر سیمای طلایه داران علم و دکترین آزادی طبقه کارگر و رهائی بشر، بر حرمت و غرور و قدرت جاذبه اجتماعی کمونیسم، سایه های سنگین یک ابهام از سوی شخصیتهای کم ظرفیت، عادت کرده به زندگی در حاشیه سیاست، لجوج و خودسر و متکبر، کینه توز و خود محور بین را پهن کرده اند و اذهان و توان بسیاری از انسانها را به هرز برده اند.
برای چندمین بار در تاریخ ثابت شد که فاصله گیری از کمونیسم، و عبور از مبانی تئوریک و دیدگاهی مارکسیسم و کمونیسم، مستقل از سابقه و نیت انسانها، بسرعتی باورنکردنی حاملین آن کمونیسمهای غیر کارگری را در میدان طبقات و گرایشات بورژوائی قرار میدهد. مهمترین مساله و نگرانی و دلمشغولی برای من این است که آوار این سترونی انواع کمونیسمهای غیر کارگری، بر سر سنت کمونیسم طبقه کارگر و عمق نقد علمی و انتقادی مارکسیسم و مبانی دیدگاهی کمونیسم کارگری فرونریزد. شلاق کاری کارگران شرکت کننده در مراسم اول مه سنندج، و ناتوانی و بی آزاری انواع کمونیسمهای غیر کارگری در تقابل با این هجوم اسلامیون به سنن و میراث جهانی طبقه کارگر، و در مقابل مشغولیت اینها به انعکاس عکس و تصویر خود در دنیای مجازی سیاست و آویزان کردن "تزهای انقلاب سوسیالیستی" بر سر در میدان واقعی جنبش "اکس مسلم"، همگی به همه ما علامات هشدار دهنده ای میدهند. کمونیسم کارگری را با تصویر و عکس بنیان گزاران مبانی فکری و سیاسی و فلسفی آن، چهار نعل به میدان طبقات دیگر و به ابزار نهادها و کمپینهای بورژوائی و ملی تبدیل کرده اند. جدال طبقه کارگر جهانی و احیای سنتهای اول مه، بدون بیرون آوردن پرچم کمونیسم از دست کمپینرهای جنبشها و حرکتهای بورژوائی اگر نه نا ممکن که بسیار دشوار است. این یکی از مهمترین درسهای به شلاق بستن اول مه و سترونی و تظاهر بی پرده بی خاصیتی انواع کمونیسمهای بورژوائی و عیر کارگری است. مهم این است که از تعرض و دست درازی اینها به مبانی فکری و سیاسی و اجتماعی و فلسفی کمونیسم، که عوامفریبانه زیر عکس و نام بنیانگذاران کمونیسم کارگری و نویسندگان مانیفست و تحت عنوان سالوسانه "درافزوده" بسته بندی شده اند، با حساسیت و مسئولیت کمونیستی جلوگیری کرد.
۲۴ فوریه ۲۰۰۸
iraj.farzad@gmail.com