زندگی، و زندگانی من – بخش ۱۱
این روزها، به دلیل تکه پاره شدن تشکیلات کومه له و سر برآوردن فراکسیونی که مدعی یک کومه له تماما کردستانی و "خلق کرد"ی و عموما "ملی گرا" است، از هر سو تلاش برای تعریف هویت واقعی کومه له و طرح دگر باره این سوال که به راستی راز و اسرار تبدیل شدن کومه له به یک سازمان سیاسی وسیع و پرنفوذ در کجا قرار دارد، آغاز شده است. برخی به عنوان رهگذران یک تاریخ واقعی، سعی کرده اند که در این بازار آشفته برای خود تاریخ بتراشند و خود را صاحب و دخیل در مقاطع و تندپیچهائی نشان بدهند، که در دنیای واقع دروغین است. و از آنجا که فعالیت برای تشکیل کومه له، بخش مهم و فعالی از زندگی سیاسی من است، روایت خودم را از منظر یکی از صاحبان این تاریخ و تجربه، به عنوان این بخش از زندگی سیاسی ام، مینویسم:
مقدمتا لازم میدانم توضیح بدهم که چندین فاکتور و چند چرخش منطبق بر تحولات و تغییرات در معادلات سیاسی ایران و منطقه، نوشتن این سطور را برای من سخت کرده اند، چرا که من را مجبور کرده اند روی باریکه یک لبه تیز یک پرتگاه راه بروم، و حتی به زندگی واقعی ام بپردازم. بسیاری از کسانی که مانده اند و در دورانهای مهم تاریخ کومه له با من همسنگر و رفیق و هم زندانی سیاسی بودند، اکنون در جای دیگری هستند و روایت دیگری از گذشته خود و من و حتی عزیزانی که نیستند به جامعه ارائه داده اند. و همین مساله گاه حتی تشخیص روایت حقیقی از یک تاریخ واقعی را بویژه برای نسلی که هیچ خاطره ای از آن ندارد، بسیار دشوار کرده است. معضل و مشکلی که من با آن دست به گریبانم، این است که بخشهای نسبتا مهمی از سیر تکامل تاریخ محافل اولیه تا یک سازمان، مکتوب و مستند نیستند و بنا به دلایل مختلف، از جمله فاکتور اختناق و سرکوب در دوره شاه و از دم تیغ گذراندن لایه مهمی از معماران یک سنت انقلابی و کمونیستی توسط جنایتکاران و جانوران اسلامی، و بعلاوه خو گرفتن چپ و نوع کمونیسم ایران آن سالها به زندگی و فعالیت در فضای هسته های "مخفی" و "خانه های تیمی" و غیر علنی، در قالب نوشته ها و مقالات و آثار کتبی در دسترس نیستند. و این به نوبه خود کار تعابیر دلبخواهی و من درآوردی و ساخته و پرداخته و جعلی از یک تشکیلات را که بر سنت محفلی و مناسبات رفیقانه و شفاهی کاری و فقدان کتابت فعالیت میکرده است را ساده کرده است. از همین روست که سعی کرده ام با بازخوانی حافظه ام و مکتوب کردن آنچه که در عالم واقع اتفاق افتاده اند، تعادل خود را روی این لبه تیز پرتگاه، به هر نحوی حفظ کنم تا با تحمل سوزش درد به چندین حفره مخوف که یاران سابق و اسبق و دیروزی تعبیه کرده اند، سقوط نکنم. یک سوی این پرتگاه، دوستان و نادوستان پیشین و اسبق من هستند که در دورانی از تشکیل کومه له، نقش کمی نداشتند و آدمهای کوچکی نبودند. کسانی که نه منشا عروج کومه له، نه دوران فعالبت مخفی و دست نویس کردن آثار لنین و مانیفست کمونیست، نه مقاومت در زندان برای حفظ و بقای تشکیلات، و نه تحولات انقلاب ۵۷ و شرکت ما در خیزش توده ای و مبارزه با سد کردن هژمونی اسلامیها و مکتب قرآنیها، نه عزم و تصمیم به ایستادگی در مقابل یورش رژیم اسلامی و... که تحولات سالها بعد، آنوقت که پای میلیتاریسم آمریکا در جنگ خلیج( سال ۱۹۹۱) و به بهانه حمله رژیم صدام به کویت به منطقه باز شد و نطفه های حکومت احزاب کردی در دل این تغییر سیمای سیاسی بسته شد، هویت و شناسنامه جدیدی برای خود کشف کردند و آنرا به تمام گذشته خود و کومه له و من و دیگران تعمیم دادند. بنابراین باید از این سو چهارچشمی مراقب باشم، که چرخش سیاسی این یاران اسبق به سوی روزنه ای که ناسیونالیسم کرد در زیر پرو بال میلیتاریسم آمریکا در منطقه برویشان باز کرده است، تاریخ مبارزه من و حتی آن مقطع از زندگی خود آنها در راه کمونیسم و دفاع از مارکسیسم، مشمول "بازنگری" و پروسه "دگراندیش" سازی و غسل تعمید ناسیونالیستی نشود.
اما این فقط یک سوی این باریکه عبور خطرناک است. در سوی دیگر دوستان سابق دیگری زندگی میکنند، که هویت و خمیر مایه کومه له را نیروئی در رابطه با "حق تعیین سرنوشت" تعریف کرده اند. میفهمم که لاینحل ماندن مساله کرد، یک فشار واقعی بویژه بر نیروئی است که زمین فعالیت واقعی اش در کردستان قرار دارد. و میفهمم که نه تنها در کردستان، که در بسیاری کشورهای دیگر، خیلیها، و از جمله انقلابیون آن کشورها، مبارزه برای ایجاد یک کشور مستقل، غیر وابسته و علیه تحقیر و سرکوب و تبعیض بر "ملت خود"، را با پرچم کمونیسم به پیش برده اند. جنگ و مقاومت حماسی مردم ویتنام تحت رهبری حزب کمونیست هندوچین و هوشی مین، و مبارزه قابل احترام مائو برای بیرون آوردن یک کشور عقب مانده، نیمه فئودال و نیمه مستعمره و تشکیل حزب کمونیست چین و ارتش توده ای، تا سالهای سال منشا احترام و حتی الهام کمونیستها و انقلابیون در همه جای جهان و از جمله در ایران بودند. اما حقیقت و واقعیت اوضاع اقتصادی و شرایط زندگی انسان پس از پایان این جنگ های "آزادیبخش"، هیچ رابطه و پیوندی با کمونیسم و مارکسیسم و انقلاب کمونیستی و آزادی انسان از زنجیر اسارت بردگی مزدی ندارد. میفهمم که بر بستر سرکوب "ملت کرد" و تحقیر و جنایاتی که طی دهها سال توسط حکومتهای مرکزی انجام شده است، مبارزه برای "حق تعیین سرنوشت" مردم کرد و تلاش برای ایجاد یک کشور مستقل و خارج از تهدیدات همیشگی سرکوب و لشکرکشی و انفال و بمباران شیمیائی و جنگهای ۲۴ روزه، به خون کشیدن نوروزهای مردم کردستان، و آدم ربائیهای حکومتهای منطقه از وجود مساله ای به نام مساله کرد و حل نشدن آن حکایت دارد. اما، در بهترین حالت، ایجاد یک کردستان مستقل، در شرایطی که نمودهای چنین حکومتی را در تمرین حکومت ملی کرد در کردستان عراق میبینیم، با آرمانها و اهداف سیاسی کمونیستی من منطبق نیست. در جائی که چین پیشرفته و صنعتی را حتی فقط بخاطر جاری بودن مجازات اعدام یک جامعه انسانی نمیدانم، باید بسیار طبیعی باشد که "حق" بورژواها و ناسیونالیستهای کرد برای ایجاد دولت مستقلی که هنوز به جائی نرسیده بروی کارگر تاسلوجه آتش میگشاید و صحنه های توحش جنایات قتل ناموسی را زیر پرچم کردستان و سیاست و فرهنگ و سنن کردی و عشایری و یکی پس از دیگری آفریده است، حق و اصلی کمونیستی و آزادیخواهانه ندانم. انتظار هست که این یاران سابق از من کمونیست و مارکسیست بپذیرند که گرچه تشکیل دولت اسرائیل، بالاخره در یک پروسه خونین ادامه دار، مساله "آلام و رنج کشیدنها" و هلاکاست قوم و ملیت و مذهب یهود را "حل" کرده است، اما بسیاری معضلات و مشکلات به مراتب بزرگتر را برای "دیگر ملیتها"ی به مراتب پر سابقه تر و پرجمعیت تر، از جمله فلسطینیها، حتی به درجه ای نهادینه کرده است و زخم عمیقی بر سیمای خاورمیانه وارد کرده است. انتظارم این است که خوشنامی و منزلت عاطفی کومه له کمونیست در اعماق خاطره مردم و دستاورد نبردها و قهرمانیهای عزیزان جان باخته، وثیقه چنین راه حل غیر انسانی برای مساله کرد، قرار نگیرد. این سوی پرتگاه در همین میدان و در این سوی دشت سیاسی که همسنگران دیروزیم را میبینم، و وقتی به دوره نضج گیری اولین هسته ها و محافل کومه له در تهران برمیگردم، و سیمای صدها رفیق عزیز جان باخته کمونیست از برابر چشمانم رژه میروند، احساس میکنم که آرمانهایمان بسیار از یکدیگر دور افتاده اند، احساس میکنم که دیگر بازشناسی آنان برایم دشوار شده است.
آن سالهای اولیه زیر ساخت فکری سازمان و محافل ما در تهران، بویژه سالهای در فاصله ۴۸ تا ۵۲، یادم می آید که چگونه همراه با صدیق کمانگر، عطا رستمی، فواد مصطفی سلطانی و محمد حسین کریمی و همین عبداله مهتدی کنونی شالوده فکری خود را با دست نویس کردن مهمترین آثار لنین پی میریختیم و چگونه یک حرکت و جنبش مطالعه مهمترین آثار نویسندگان و رمان نویسان ادبیات رئالیستی در میان جمع و دوایر ما براه افتاده بود. و تلخ است که برخی از بازماندگان آن دوران را در میدانی بیابی که انتهای آرزو و آمالشان زندگی در جامعه ای تحت سیطره و حاکمیت "سرمایه داران باوجدان" است و عشق افلاطونی به اطراق در سایه یک حکومت مستقل "کرد". برای من تلخ است که حاصل آن شیرین ترین و عمیق ترین دوران زندگی فکری و سیاسی ام را در تغییر ریل برخی بازماندگان آن ایام از کمپ مارکس و لنین و طبقه کارگر و توده های مردم زحمتکش به کمپ و اردوی ناسیونالیسم و آرمان بورژواها و فئودالهای تازه به دوران رسیده با چشم خود ببینم. شاید این نوعی دلبستگی به محفل و محفلیسم و حشر و نشر مناسبات رفیق بازی تلقی شود اگر بگویم پذیرش اینکه آن دوستان دورانهای اسبق به کمپین نفرت از آرمانها و اهداف سیاسی آن دورانهای زندگی خود و من غرق شده اند، هنوز برایم سنگین است. در هر حال به نظر میرسد که اخلاق، عاطفه، هنر و تاریخ و سابقه دوستی و رفاقت و سیاست و شعور، و اهداف و آرمانهای بزرگ و والا در مصاف طبقات و در مواجهه با منفعتهای نازل اما "ممکن"، نشدنی و نا ممکن و به هوا و هوسهای دوران شباب متنسب میشوند و با یک نیشخند تحقیرآمیز به بایگانی دوران ماضی بعید سپرده میشوند. انگار باید پذیرفت که علائق و رشته های عمیق و محکمی که آن مناسبات دوستانه و رفیقانه را معنا میبخشید و بهم میبافت، در برابر تحولاتی که دشمنان همان آرمانهای بزرگ را به قدرت و پول رسانده بود، فقط به دلیل هم زبانی و هم ملیتی و هم قومیتی و هم عشریه ای، و عرق هم "خاک"ی و شجره ایلیاتی از هم بگلسد. و گاهی در خلوت خود که به فکر و خیال غرق میشوم، به خودم میگویم لابد آن دوستان اسبق برخی آرمانها را "واقعی"تر و "عملی"تر تشخیص داده اند، لابد مبارزه در راه جامعه عاری از بردگی مزدی و تلاش برای لغو دولت و طبقات و زندگی آسوده انسانها و شهروندان مستقل از هر "تاریخ" دیرین ریشه رنگ و نژاد و تیره ، "بسیار دور از دسترس" است، شاید برای اینها ملت خود و قوم خود و هم زبان و هم شهری های خود در صدر اولویتهای زندگی شان باشد، و شاید سوسیالیسم و کمونیسم، بویژه پس از "فروپاشی" دیوار برلین دیگر جاذبه ای برای زندگی "امروزی" نداشته باشد. راستش در مقاطعی از گذشته نزدیکتر با برخی از این بی باوریها و شک و تردیدها در میان این دوستان اسبقی که اکنون در اردوی ناسیونالیسم و تلاش برای تشکیل دولت سرمایه داران باوجدان سینه میزنند، روبرو شده بودم. آنوقتها، در ذهنیت آن دوستان مارکس و کاپیتال نخوانده، نطفه یک تردید و شکاکیت بزرگ در این مورد که آیا اصولا بشر میتواند در دنیائی فاقد مالکیت بر ابزار تولید و محصولات زندگی کند، وجود داشت. من قصد ندارم جایگاه فعلی این آدمها را به شیوه روانکاوی آنچه در گذشته در اذهانشان آمده و رفته است، کالبد شکافی کنم، و کل زندگی گذشته آنان را در معرض یک قضاوت غیر منصفانه قرار بدهم. واقعیت این است که همین انسانها در دوره های زیادی از زندگیشان برای آرمانهای برابری طلبانه و انسانی تلاش کردند، سختی و محرومیت کشیدند و تصمیمات مهمی برای خود گرفتند. اما همان رگه پنهان، ولی قوی شکاکیت نسبت به مبارزه برای الغا سیستم بردگی مزدی و باور به ازلی بودن سرمایه داری، انسانهای مبارز را هر اندازه پر سابقه و سختی و تلخی کشیده روزگار در برابر آرمانهای همان سیستم سرمایه داری زمین گیر میکند و اینجا دیگر دامنه نقاط قوت فردی و توانائیهای انسانها محدود و به تدریج بسته میشود. و از سوی دیگر مواجه بوده ام با انسانهای کم مایه و "نامبارز" اما "با دانش"ی که، برعکس، خاستگاه غیر رزمنده و غیر انقلابی آنان و جبن سیاسی شان در میدان مبارزات واقعی، و در تندپیچهای تاریخی آنان را در برابر تحرکات اجتماعی و تحرک طبقات و گرایشات ناسیونالیستی و آرمان بورژوازی خودی، بلعیده است و در خود هضم کرده است. و در میان انبوهی از این یاران قدیمی و موقتی، این نوع "بازگشت به خویش"ها نیز کار روایت واقعی تر از داستان زندگی سیاسی ام و تاریخ دورانهای مختلف آنرا سخت کرده است. چرا که با بیان هر فرازی از زندگی سیاسی و تاریخ، ناچارم دلایل واقعی این گسستها و پاره شدن علقه های سیاسی و عاطفی را نیز در یک بیان جدلی و انتقادی توضیح بدهم که قانع کردن جامعه با اینهمه "تلفات" انسانی زیاد هم ساده نیست.
اما از گوشه دورافتاده تری، یک نگرش کتابی، دانش آموزی و غیر تاریخی و غیر مارکسیستی، نیز به عنوان رهگذر یک تاریخ و افت و خیز واقعی، دارد از سرنوشتی که آن رگه کومه له کمونیست به آن دچار شده است، به تاریخ تراشی برای خود مشغول است. میگویند اصلا از وقتی که ما رهبران کومه له تصمیم گرفتیم که مقاومت مسلحانه را در کردستان علیه یورش رژیم اسلامی سازمان بدهیم و رهبری کنیم، "محلی" و "ناسیونالیست" شدیم. جالب این است که تمامی نیروها و بقایای خط ۳، که هجوم آورده بودند تا از پیوستن "کومه له صادق" و "غیرتئوریک" به پروژه تشکیل حزب کمونیست ایران جلوگیری کنند، و سعی داشتند برنامه "مشترک کومه له و اتحاد مبارزان کمونیست" را بشورند و بگذارند کنار، الان مدعی "خط" دادن به کومه له از آب در آمده اند. در همین گوشه پرت، کسانی که با رویت هلال "جنبش اصلاحات"، عقل و هوش از سرشان پرید و گفتند و نوشتند که "جنبش خلق کرد" همراه با "جنبش کارگری" باید هرچه زودتر تکلیفش را با حرکت دوخرداد و ریاست جمهوری مدینه النبی خاتمی روشن کند و به قافله آن ملحق شود، از کمونیسم و مبارزه انقلابی دست کشیدند و تئوریسین نفرت از هر نوع مبارزه انقلابی علیه جمهوری اسلامی، بویژه کفر نابخشودنی "سرنگونی" از آب درآمدند و این را هم بی پرده نوشتند و منتشر کردند و با سالوسی و ریا از در تملق با، و حماسه سازی از، پیشینه جریاناتی مثل پیکار و رزمندگان و وحدت انقلابی درآمدند. جریاناتی که به دلیل قوی بودن سوسیالیسم خلقی در راس، نطفه اضمحلال و بحران آن سازمانها و سرگردانی و ابهام کادرهای انقلابی و کمونیست را بستند، اکنون با حماسه پردازی از همان سنت های انحلال طلبانه در مقام "منجی" کومه له پای به برهوتی گذاشته اند که در پس فروپاشی کومه له کمونیست و مارکسیست، ایجاد شده است. و چون این اظهار نظرها و فضل فروشی و تکبر با فاکت و حقیقت و واقعیت نا همخوان است، من به عنوان شاهد مواضع آن دوره به چندین فاکت اشاره میکنم.
برخی از زعمای رهگذران تاریخ گفته اند کومه له از وقتی که به "کردستان محدود شد" و جنبش مقاومت را سازمان داد، محلی و ناسیونالیست شد. اما در جلسه قبل تر خود که مخاطبینی بی خبر و بی اطلاع از تاریخ تحولات کردستان را در برابر خود میبیند، میگوید "ما" داشتیم برعلیه جمهوری اسلامی مبارزه میکردیم، که حزب توده تبلیغ میکرد که اینها عوامل "پالیزبان" اند. و رو به مخاطبین خود، بدون کمترین اشاره ای به موقعیت "فکری" و عینی و واقعی خود در همان دوران، در معرفی پالیزبان به منبر میرود. و بعد در رسای نگارش اولین مقاله ضدمذهبی خود در میان "بر و بر" نگاه کردن رهبری کومه له، به صحنه معرکه گیری اش، روالی حماسی میبخشد. خیلی ساده این نقالیها بر جعل و دروغ استوارند. راوی درست در آن مقطع که ما داشتیم با هر پوششی و با بازمانده هر رسوب سوسیالیسم غیرکارگری، علیه رژیم تازه به قدرت رسیده اسلامی، مردم را سازمان میدادیم و دست اندر کار همراهی با اتحاد مبارزان کمونیست برای تدوین برنامه مشترک و تدارک تشکیل حزب کمونیست ایران بودیم، اولا در این میدان حضوری نداشت و ثانیا و مهمتر، در مقام مسئول و رهبر فکری "رزم انقلابی"، به اتکا همان رسوباتی که ما از آنها عبور کرده و به دندان جونده نقد تاریخ و پراتیک خود واگذار کرده بودیم، به نگارش یک مقاله انتقادی بر علیه برنامه مشترک اتحاد مبارزان و کومه له مشغول بودند. من آن روزها به عنوان عضو کمیته مرکزی کومه له در مقر روستای "سلامت" بودم و رفقای اتحاد مبارزان دست اندر کار کنگره اول سازمان خود در روستای "زیراندول". مسئولیت آوردن و برگرداندن رفقای اتحاد مبارزان از طرف کمیته مرکزی کومه له، بر عهده من گذاشته شده بود که علاوه بر مسئولیتهای دیگر در کمیته مرکزی، مسئولیت مرکزی تشکیلات شهرهای کردستان را کماکان برعهده داشتم. در هر حال، چند روز پس از اتمام کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست بود که دیدم روزی "نادر" ( منصور حکمت) به مقر ما آمد و گفت کسی در نشریه "رزم انقلابی" برنامه مشترک را مورد انتقاد قرار داده است و به نقل قول دستکاری شده و "نیکتینی" شده ای هم از کاپیتال استناد کرده است. از ابراهیم علیزاده سوال کرد آیا کاپیتال را به انگلیسی دارید؟ آن کتاب را در کتابخانه داشتیم، اما به علت جابجائیهای همیشگی مکان رهبری کومه له به راحتی پیدا نمیشد. در هر حال نادر قصد نقد آن نوشته را داشت که بعدا به دلیل همراه شدن نویسنده آن با مسیر "باد" و پیوستن به حزب کمونیست، منتفی شد. و ای کاش آن موضع او و انتقاد ما از آن مستند میشد تا کمتر جائی برای تاریخ تراشیها و مجاهدتهای ناموجود علیه "عقب ماندگی فکری و پوپولیسم" باقی بماند و امیدوارم نسخه ای از آن آخرین شماره رزم انقلابی نزد کسی موجود باشد و منتشرش کند تا دست کم بازگشت کنونی نویسنده آن به آن مواضع ماقبل "مارکسیسم انقلابی" و منتقد و نفی کننده آنها، چندان هم بی زمینه و خلق الساعه جلوه نکند. با تکه پاره شدن حزب کمونیست کارگری، در بازگشت به دنیای وهم آلود غیبت شاهدان آن مقطع و سکوت مصلحت آمیز برخی دیگر، بسیاری از معماران این فروپاشی به مواضع دیرین تر خود بازگشتند. خود من آن شماره رزم انقلابی را دیدم، اما حقیقتش این است که نه خواندم و نه یادم هست که منظور "نادر" از موضع نقل نیکیتینی از مارکس چه بود. من هیچ علاقه ای به زندگی در گذشته ندارم و منصفانه و علمی و انسانی نمیدانم که کسی را بخاطر مواضع و تفکر اشتباهی در گذشته، تکفیر و یا به آن گذشته میخکوب کرد و به صلابه کشید. مطلقا هم نفس حضور در تاریخ "سازمان" کومه له را امتیازی برای کسی نمیدانم و انتقاد علمی و سیاسی و مسئولانه هر منتقد منصف از پیشینه هر سازمان و حزب و تشکل و جنبشی را با تعصب تعلقات محفلی و سازمانی، آنهم در گذشته ای که سپری شده است، ارزیابی نمیکنم. جائی که میشود لنین و انقلاب اکتبر و حزب بلشویک را مورد بازبینی انتقادی قرار داد، باید بسیار طبیعی باشد که گوش شنوا برای شنیدن انتقاد و ارزیابی از سازمانی که در دورانی خود به آن تعلق داشته ای، حتما باز باشد. سوال این نیست که چرا فلان انسان متعلق به سازمان و محفل "غیر خودی" و یا کسانی که با من در زندان ساواک "هم بند" من نبوده اند، زبان به انتقاد از دورانهائی از زندگی سیاسی ام باز کرده اند، بحث این است که در مقابل کسی که اشتباهات گذشته و قدمهای نارسای "دیگران" و صرفا با نشان دادن چند نمود و نمونه اختیاری و انتخابی در رفتار افراد، در هرسطح و مقام تشکیلاتی که بوده باشند، همطراز شدن یک سازمان کمونیستی با جریان کثیف "یاروسری، یا توسری" قمه کش ها و اراذل حزب الهی را به گذشته غیر واقعی و ناموجود روئین تنی "من" خود متصل میکند، دیگر باید از واقعیت حقیقتها در تمامیت شان در گذشته و ایام سپری شده، سخن به میان آورد. و متاسفم که این نوع سنگ پرانیها و این نوع ابتذال، روال عادی بازگوئی تاریخ را گاهی به کجراهه منحرف میکند و من را ناچار میکند که در برابر ضدحقیقت، تامل کنم و از حرمت و حیثیت حقیقت و انسانهای انقلابی و کمونیست به دفاع برخیزم. متاسفانه اوضاع طوری شده است که برخی با علم به اینکه میدانند که دفاع کلیت رهبری کومه له از مارکسیسم انقلابی و سازمان اتحاد مبارزان کمونیست، در دوره ای مهم از تاریخ کومه له، برای مدعیان کنونی روایت هویت ناسیونالیسم چپ از همان دوره ها، یک تناقض درخود است، به رندی روی می آورند. اما جاری بودن آن رگه از کمونیسم پراتیک و انقلابی در تاریخی که ثبت شده است و مکتوب و در دسترس، کار این نوع رندان سیاسی و دایر کردن سمساری فروش اجناس بدلی "من گفتم" ها را با مخمصه روبرو کرده است.
اسرار افسانه کومه له و منشا بحرانهای فعلی آن
خیلیها سعی میکنند، کومه له را با خصوصیاتی تعریف کنند که به نظر من مطلقا آن خصائل و ویژگیها، شاخص و معرف کومه له نیستند. میگویند کومه له، نیروی مسلح پیشمرگ وسیعی را سازمان داده بود، میگویند، کومه له با "زحمتکشان" کردستان پیوند عمیقی داشته است، میگویند، کومه له "محبوب" مردم و مقبول آنها بوده است، میگویند بنیانگزاران کومه له از زندانیان سیاسی مقاوم در زندان ساواک بوده اند. به نظر من هیچکدام از این تعاریف خصلت نما و نشان دهنده این حقیقت نیست که چرا کومه له از یک سازمان کوچک و مخفی در دوره شاه به یک سازمان سیاسی توده ای و علنی و مدعی قدرت تبدیل شد؟ در کردستان سابقه مبارزه مسلحانه و "پیشمرگایه تی" بسیار قدیمی تر است. حزب دمکرات در منشا عروج خود از دل "کومه له ژ.ک" که یک سازمان و سکت در برگیرنده "زحمتکشان" آن دوره بود، نضج گرفت و "کمیته انقلابی" این حزب در شرایط به مراتب ناهموارتری در سال ۴۷ - ۴۶، به یک مبارزه مسلحانه با نیروهای رژیم شاه دست زد( جریان شریفزاده، معینی، ملا آواره...). فکر نمیکنم چهره های ناسیونالیسم کرد، کسانی مثل قاضی محمد و ملا آواره و شریفزاده و مینه شم و قاسملو و... در میان مردم کردستان "محبوب" نبودند. و سران زندان کشیده حزب دمکرات، چه بسا سالهای بسیار طولانی تری در زندان شاه و ساواک اسیر ماندند و مقاومت هم کردند. عزیز یوسفی و غنی بلوریان، فقط دو نمونه اند. این حقیقت را کسی نمیتواند انکار کند که تعداد زندانیان سیاسی مجاهد و فدائی و در مقاطع پیشین تر، حزب توده، به مراتب از زندانیان سیاسی تشکیل دهندگان کومه له در فاصله سالهای ۵۳ تا ۵۷ بسیار بیشتر بوده است، "مقاومتها" در زندان هم افسانه ای تر و تعداد جان باختگان هم بسیار بیشتر بوده است. دست زدن به مبارزه مسلحانه هم در سنت ناسیونالیسم کرد و هم در جنبش چپ ایران پر سابقه تر از تاریخ این شیوه مبارزه در کومه له است.
به نظر من راز تبدیل شدن کومه له به یک افسانه در دو فاکتور نهفته است و ریشه بحران فعلی در صفوف کومه له نیز در فاصله گیری از آن دو خاستگاه قرار دارد:
کومه له را کسانی تشکیل دادند که هویت خود را کمونیست تعریف میکردند و رونویسی و تکثیر مانیفست، و آثار لنین و هر ادبیات دیگری که با کمونیسم تداعی میشد را مهمترین وظیفه سازمانی و مبنای گسترش سازمان خود میدانستند. بگذارید این خمیر مایه اولیه تشکیلات و محفل قدیمی تر سازمانی که من از فعالین آن بودم را بیشتر توضیح بدهم. من به همراهی نسلی از انقلابیونی که خود را کمونیست و مارکسیست تعریف میکردیم، پروسه ای را از سر گذرانده ایم و در شکاف با نسل پیشین تر خود، جهت سیاسی و فکری متفاوتی را پی گرفتیم. قبلا نوشته ام که دوره آغاز تحصیل من و هم نسلهای من در دانشگاههای تهران، من در پائیز سال ۴۶ وارد دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران شدم، محمد حسین کریمی و فواد و عبداله مهتدی همان سال بترتیب در دانشکده کشاورزی کرج و دانشگاه صنعتی و مدرسه عالی بازرگانی، و صدیق کمانگر یک سال قبل از ما در دانشکده حقوق دانشگاه تهران، با مواجهه دو نسل، یکی قدیمی تر، اساسا در میان روشنفکران و تحصیلکردگان کرد در تهران و نیز بقایای سنت حزب توده و جبهه ملی، و دومی نسل ما، مدافعان شیوه های انقلابی و غیر سازشکارانه و رفرمیستی، تطابق یافت. در طیف نسل سنتی تر، نسل قدیم روشنفکران کرد، که در میان آنها صلاح الدین مهتدی هم قرار داشت و سالهای آخر تحصیل را میگذراندند، بسیار صریح خود را روشنفکران "ملت کرد" تعریف میکردند، در تضاد دو خط "ملائی" و "جلالی"( ملا مصطفی بارزانی و جلال طالبانی)، مدافع خط جلالی بودند. با توجه به زندگی صلاح مهتدی چه به عنوان منشی ملا مصطفی بارزانی و چه بعدا و در نتیجه آغاز شکاف بین بارزانی و طالبانی، به عنوان دوست و یار نزدیک جلال طالبانی، قائل بودن به یک نوع ناسیونالیسم چپ و گاه حتی با چاشنی مائوئیستی و "مدافع زحمتکشان کرد"، البته مسلحانه و "پیشمرگانه"، در میان آن نسل بسیار قوی بود. من اینجا زیاد وارد جزئیات نمیشوم که حتی آن رگه ای که در میان این لایه تصور میشد نماینده این ناسیونالیسم چپ و رگه "طرفداری از زحمتکشان کرد" در برابر فئودالها و عشایر است، در همان دورانها به تازگی از همکاری و ائتلاف با حکومت بعث در سال ۱۹۶۶ دست برداشته بودند و پس از بهم خوردن آن ائتلاف و جنگ جلالی و ملائی، به رژیم شاه پناهنده شدند و در پادگان همدان مستقر شدند. با اینحال هویت آن لایه از روشنفکران نسل قبل تر، بی پرده پوشی و گاه با افتخار، ناسیونالیستی بود. در همان سالها و قبل از دستگیری صلاح مهتدی بخاطر ارتباطاطش با جریان شریفزاده در سال ۴۷( همان کمیته انقلابی حزب دمکرات کردستان ایران)، هر سال مراسم گرامیداشت ۲بهمن، سالروز تشکیل حکومت قاضی محمد تشکیل میشد. اما نسل ما، در آغاز شروع فعالیت منظم و برپائی محفل اولیه از همان سالها و مشخصا از پائیز سال ۴۸، کلا مشغله دیگری داشت. من، فواد مصطفی سلطانی، عطا رستمی( که ضمن داشتن شغل معلمی در گیلان برای تحصیل در دانشگاه به تهران آمده و با فواد هم منزل بود)، صدیق کمانگر، عبداله مهتدی و محمدحسین کریمی و به درجه ای شعیب زکریائی، همراه با تعدادی دیگر از نسل انقلابیون جوان و چپ آن سالها، وارد یک دوره محکم کردن زیربنای فکری و سیاسی خود شدیم. آن سالها، مهمترین فعالیتی که ما را به عنوان سازمان سیاسی و روشنفکران مارکسیست تعریف میکرد، روی آوری به مطالعه و دست نویس کردن اکثر آثار قابل دسترس لنین بود. خود من شخصا، دوتاکتیک، چپ روی بیماری کودکی کمونیسم، دولت و انقلاب، چه باید کرد، دو تاکتیک و یک گام به پس را، هر کدام حداقل در سه کپی با کاربن، رونویسی کردم و تعداد نسبتا زیادی از رمانهای نویسندگان رئالیست، کسانی چون رومن رولان، بالزاک و استاندال را خواندم. از نسل پیشین واقعا بخاطر ندارم که کسی، حتی اگر بطور فرمال با تشکیلات و به عنوان "بنیانگذار" فعالیت داشت، در این پروسه بازنویسی و بازتکثیر و دست نویس کردن، شرکت فعالی داشت. این دوره، دوره قوامگیری پدیده ای که به سازمان و تشکیلات معروف بود، منشا جذب لایه وسیعی از روشنفکران و تحصیلکردگان کردستان، با جهت گیری ایجاد محافل و هسته ها در میان کارگران بویژه و در راس آنها، در سنندج بود. گرچه در مقطع ضربه خوردن تشکیلات ما، پائیز سال ۵۳، تمرکز بر کار در میان کارگران صنعتی در شهرهای بزرگ و مشخصا تهران، نقطه آغاز جهتگیری جدیدی بود از کار در میان زحمتکشان علی العموم به کار در میان کارگران صنعتی. این خمیر مایه و این تصویر کار شده و قوام گرفته است که با لایه انسانی خود وارد تحولات سالهای مبارزه توده ای بر علیه رژیم شاه میشود. این هسته فشرده، حول جاذبه فکری و سیاسی خود، جمعی از فعالترین مبارزین چپ و کمونیست را گرد آورد که در جدال جریانات ارتجاعی مثل مکتب قرآن و به درجه بسیار کمتری حزب دمکرات، چون در آن دوره مبارزه بر علیه رژیم شاه "در گوش گاو" خوابیده بودند، ظرفیت رهبری مبارزات مردم علیه رژیم شاه را از خود بروز میدهد و در اکثر شهرها، چهره های رهبران سیاسی توده مردم را در برابر عناصر مرتجع و مذهبی قرار میدهد. حزب دمکرات، بطور واقعی در جریان مبارزه مردم در کردستان با رژیم شاه، نقشی تقریبا نزدیک به صفر داشت. بنابراین این دو فاکتور، یعنی وجود یک جریان چپ رادیکال و با خمیر مایه نسبتا قوی مارکسیستی و جهت گیری به کار در میان کارگران صنعتی و شرکت فعال در دخالتگری سیاسی و تغییر قدرت سیاسی و دست بردن به قدرت سیاسی و رهبری سیاسی در مقیاسی اجتماعی، عوامل مهم رشد آن جاذبه قدرتمند سیاسی در ذهنیت کارگر و زحمتکش ایران و کردستان است.
لازم میدانم مقاطع مهم این گرایش و جدال سختی که بارها این نقاط قدرت کومه له را به مخاطره انداخت و اشتهای همان گرایش قدیمی تر نسل پیشین را برای "قورت دادن" یک تشکیلات حاضر و آماده تحریک کرده بود، حتما اشاره بکنم.
کنگره اول کومه له، یکی از این مقاطع است. کنگره اول کومه له، علاوه بر اینکه از نظر انسجام فکری درونی، از منشا اولیه و آن آب بندی و سفت کردن زیربنای فکری سالهای اولیه خود، فاصله گرفته بود، اساسا به این دلیل که از مقطع سالهای ۵۰ به بعد متاثر از تضاد دو "قطب" کمونیستی، در مقابل "اردوی رویزیونیسم و سوسیال امپریالیسم"، از چین و مائو و در باره تضاد و در باره عمل او دفاع میکرد، در یک بحران عمیق هویتی گرفتار شده بود. صورت جلسات این کنگره که در آن من، فواد مصطفی سلطانی، محمدحسین کریمی، عمر ایلخانی زاده، محسن رحیمی، ابراهیم علیزاده، ساعد وطندوست، حسین مرادبیگی( حمه سور) و طیب عباسی روح الهی شرکت داشتیم، به روشنی نشان میدهد که، رهبری کومه له، ملهم و متاثر از یک مائوئیسم حتی التقاطی، تحلیل و ارزیابی روشنی از جامعه ای که در آن فعالیت دارد، نه تنها ندارد، بلکه تحلیلها با واقعیت وجودی سیر رشد و انکشاف سرمایه داری ایران و واقعیت حضور توده های مردم در اعتراضات شهری، و حتی روی آوری عملی خود تشکیلات به کار در میان کارگران صنعتی، در تناقضی آشکار است. من از جلسات خسته کننده و خود آزاریهای "انتقاد و انتقاد از خود" که بیشترین وقت کنگره را به خود اختصاص داد میگذرم، چرا که ما و رهبری کومه له هیچگاه و درهیچ مقطعی، حتی درست در همان دوره، به هیچکدام از آن بحثها و "قرار"ها و "مصوبات" آن رجوع نکردیم. بعدا و در فرصت دیگری به روایت رهگذران تاریخ کمونیسم در کردستان و از جمله به ژست آروگانت و گنده دماغ اشرافی "اسناد کنگره اول کومه له را منتشر میکنیم"، و تلاش ناسالم برای چپاندن یک تکه ناموجود در تاریخ واقعی و سپری شده، و مجاهدتهای ناموجودتر گرایشی که در آن مقطع در حاشیه جدالهای بزرگ سیاسی و فکری کمونیسم ایران منتظر قطعی شدن مسیر باد بود، خواهم پرداخت. پاسخ جعل تاریخ را مستند از جمله به اتکا مکاتباتی که من در جدال با گرایش به مراتب عقب مانده تر و توطئه گرانه تر و دانش آموزی تری در مقایسه با مناسبات حاکم بر کنگره اول کومه له با این مدعیان دروغین داشته ام، خواهم داد.
در هر حال این سنگ پرانیها به تاریخ و هویت کمونیستها و جنبش کمونیستی و سیر واقعی تاریخ مادی، هر از گاه من را از مسیر بازگوئی حقایق تاریخی، به بیراهه میکشانند. و این از سر اجبار است چرا که ادعا و ضدحقیقت و تاریخ سازی جعلی برای شخصیتهای حاشیه ای و هیچ کاره این دورانهای زندگی سیاسی من، مادام که روی کاغذ آمده است و علنا ابراز شده است، باید روی کاغذ پاسخ بگیرد. بگذار نسل فعلی و نسلهای بعدی، در ارزیابی و قضاوت تاریخ، فقط با کارگاه فاکت سازیهای بدلی مواجه نباشند. بگذار در جدال حقیقت با ضد حقیقت، تاریخ انسان و عظمت انسانهای بزرگ در راه آرمانهای بزرگ انسانی، پروسه خود را در نبرد و جنگ با دستگاه مهندسی دروغسازی ادامه بدهد. بگذار جریانات حاشیه ای در همان حاشیه باقی بمانند و افکار و اندیشه های غلط و کج، در ذهنیت جامعه بی تاثیر و حاشیه ای شود. بگذار همه بدانند که حاشیه نشینان تاریخ جدالهای کمونیسم نوین ایران، نمیتوانند در فقدان فیزیکی عناصر مهم سازندگان تاریخ و در مقام اختراعی "ولی" دنیای مجازی سیاست، مردم را صغیر و فاقد حق دفاع از خود و حقوق خود، تصویر کنند.
گفتم بانیان کومه له با آن زیربناسازیهای سالهای ۴۸ تا چند سال بعد، دستخوش تحولات و تغییراتی شدند. گفتم که در مقطع کنگره اول، غلظت مارکسیستی و قوام گیری برداشت لنینی از مارکسیسم، که در یک حرکت چند ساله بازنویسی و تکثیر و دست نویسی مهمترین آثار لنین تجلی یافته بود، و نطفه های توجه به فعالیت کمونیستی در میان کارگران صنعتی بسته شده بود، بر متن فشار اجتماعی قطبهای "کمونیستی" موجود، رقیق شد و کومه له در آستانه انقلاب ۵۷، در زمره یکی از سازمانهای سوسیالیسم خلقی قرار گرفت. اما این مساله نمیتوانست "درونی" باقی بماند. شیرازه انسجام درونی کومه له در همان کنگره اول در معرض از هم گسیختگی بود. نتایج تمام آن جلسات "انتقاد و انتقاد از خود"، منجر به این نشد که از درون کنگره اول یک تشکیلات همدل، متحد و برای انجام امر واحدی، سر برآورد. آنوقتها، تردید و تزلزل حتی در مورد اینکه آیا ما اصلا "سازمان" هستیم دامن گرفت، و تصمیمات فردی که هر کس برود آنچه را که خود بحال فکر سیاسی و زندگی خود درست میداند، انجام بدهد، مطرح شدند و در اذهان چرخیدند. اما همین تشکیلات، رو به بیرون به عنوان سازمانی که اعلامیه هایش را با عنوان "هم میهنان مبارز" امضا میکرد، در بطن دوره بحران انقلابی و آمدن مردم عادی به صحنه سیاست، دیگر مسئولیتی را علیرغم آن وضعیت پریشان درونی، به جامعه و در نیات انسانهائی که بطور علنی در راس سازماندهی تحرکات توده ای بودند، اعلام کرده بود. و همین مساله، یعنی امواج انقلاب و حضور مردمی وسیع در صحنه جدال سیاسی و روی آوری طیف وسیعی از روشنفکران و انقلابیون جامعه به ما، با توجه به پیشینه های قبلی انسانهای متشکله در آن سازمان، بحران را از سر کومه له گذراند. خیلیها که اعضا کومه له نبودند، به نام کومه له و نماینده کومه له و تداعی شونده با کومه له، در راس حرکات بزرگ سیاسی و توده ای قرار گرفتند. از آن جمله است سابقه مبارزات چندین ساله ای که در مریوان با مرتجعین و مالکان و دم و دستگاه ساواک و ژاندارمری در "دراسیران" ادامه داشت. بانیان و مبتکران و رهبران آن رویاروئیهای وسیع و مهم، که هفت سال جریان داشت، و در ذهنیت مردم و در دستگاههای جاسوسی و امنیتی رژیم شاه و نیز در ذهنیت مرتجعین به عنوان "کمونیست" شناخته میشدند، همه خود را به نام "کومه له" تعریف کردند و به آن صف پیوستند. بزرگترین حرکتهائی که منشا یک تحول بزرگ در ذهنیت جامعه ایران بود، یعنی اتفاقات و وقایع نوروز خونین سنندج در آغاز سال ۵۸، و آن متینگهای بزرگ و سرازیر شدن سیل "توریستهای سیاسی" از سراسر ایران به سنندج در آن دوران، به همت کسانی چون صدیق کمانگر مقدور شد که در آن لحظه حتی از نظر فرمال عضو کومه له باقی نمانده بودند. خلع سلاح اولین مقر سپاه پاسداران در ۲۳ تیر ماه سال ۵۸ در شهر مریوان توسط جمعی انجام شد که فقط یک نفر در میان آنان، عثمان روشن توده، عضو کومه له بود. پیشنهاد کوچ از شهر در اساس توسط عطا رستمی مطرح شد که در آن هنگام عضو کومه له نبود. و این حرکتها و استقبال کومه له از آنها، "بحران" درونی را از سر رهبری وقت کومه له عبور داد. میخواهم نتیجه بگیرم که برعکس روایت فعلی از درون تمامی جریاناتی که خود را کومه له، یا بازسازی کومه له و یا فراکسیون کومه له اعلام کرده اند، رمز توده ای شدن کومه له اصلا این نبود که خود را "کردستانی" تعریف کرده بود. برعکس، جریانی بود که به روشنی در حافظه زنده جامعه با کمونیسم تداعی شده بود و جریانی شده بود که در ذهنیت کارگر صنعتی جامعه ایران نشانه و سمبل قاطعیت و رادیکالیسم افراطی در مقابله با ارتجاع تازه به قدرت رسیده اسلامی بود. جریانی که با آن خمیر مایه کمونیستی، دست به جابجائی قدرت سیاسی برده بود و به مهمترین و عاجل ترین مساله جامعه، یعنی مقابله با ارتجاع هار اسلامی، پاسخی عملی و قاطع و انقلابی داده بود. اگر نه حزب دمکرات در توطئه و بدون دخالت مردم، پادگان مهاباد را خلع سلاح کرده بود و بسیار "کردستانی" تر هم بود. اما مساله این بود که حزب دمکرات علیرغم برتری از نظر نیروی مسلح و سنت بسیار قدیمی تر "پیشمرگایه تی"، در برابر رژیم اسلامی، سازشکار بود، به بند و بست و مذاکره پنهانی با آن روی آورده بود و در جدال بین طبقات، حزب و سازمان مرتجعین، آخوندها، سنی گری و مرتجعین و استثمارگران و مالکان و زمینداران و حافظ و نگهبان متعصب تمامی سنتهای سنی گری و فئودالی و زن ستیزی و مردسالاری و عقب ماندگی فرهنگی بود. کومه له علیرغم هر ناروشنی تئوریک و فکری، در مقابل فرمان هجوم خمینی در ۲۸ مرداد سال ۵۸، قاطعانه در بیانیه "خلق کرد در بوته آزمایش" به جامعه ایران و به مردم کردستان تعهد داد که تمام نیروی سازمانی و نفوذ سیاسی خود را برای سازمان دادن یک مقاومت قاطعانه با آن موج لشکرکشی به کار خواهد انداخت. و به تعهد خود عمل کرد در حالی که "نیروی اصلی" جنبش "خلق کرد" درست در آن مقاطع یا مشغول فرار و پناه گرفتن زیر سایه رژیم صدام بود و یا پیکها و هیاتهای "حسن نیت" اش بین نقاط مرزی و قم در رفت و آمد بودند. در همین دوران است که کومه له در ذهنیت طبقه کارگر ایران و در میان تمامی طیفهائی که خود را کمونیست و آزادیخواه و چپ تعریف کرده بودند، یک جاذبه قدرتمند بوجود می آورد. از میان لایه های کمونیستهای با سابقه جامعه ایران، آنهائی که جوهر کومه له و تعلق طبقاتی آن را به جدال کارگر تشخیص داده بودند، دقیقا به همین دلیل که آگاه بودند که کومه له بخاطر فعالیت تعدادی از کادرهایش در تشکیلاتهای تهران و تبریز و خوزستان، مصمم به شرکت کردن در تشکیل حزبی کمونیستی و سازمانی "کارگری" است، سیل حمایتهای مادی و معنوی به کومه له سرازیر شد و سازمانهای طرفدار کومه له در میان کارگران و در تهران و تبریز و رشت و اهواز و اصفهان و خرم آباد و بروجرد شکل گرفتند. من که در فاصله اعلام فرمان جهاد خمینی در ۲۸ مرداد تا مقطع آبان ماه که دوباره شهرها به کنترل مردم و نیروهای انقلابی درآمد، در شهر سنندج، مسئولیت تشکیلات شهرهای کومه له را عهده دار بودم، اذعان میکنم که از توان رساندن کمکهای جنسی به تشکیلات علنی برخوردار نبودیم. بخشی از لباسها و پوشاک را به فروش میرساندیم و پول آنرا برای رهبری کومه له میفرستادیم. میدیدیم که کارگران کارخانه ای در اصفهان و یا در شمال ایران، با کامیون و وانت بار و با تحمل خطر، برای کومه له کمک ارسال میکردند و گاه، در آن فضای نظامی و کنترل جاده ها، با مهارت اسلحه های جاسازی شده را برای کومه له میفرستادند. جالب بود که گاهی محموله هائی را تحویل میگرفتیم که از طرف واحدهای شهرهای خارج از کردستان پیکار و رزمندگان و یا وحدت انقلابی تهیه شده بودند. این موج روی آوری و پرتاب شدن کومه له به راس یک مبارزه بزرگ سیاسی و نظامی با رژیم اسلامی، موقتا موجب فروکش کردن بحران "درونی" کومه له شد. بگذارید روشن تر بگویم، به نظرم ما در رهبری کومه له به جایگاهی پرتاب شدیم که خود نه آمادگی اش را داشتیم و نه نقشه و پلاتفرم آنرا. از این نظر این مساله که کومه له با وضعیتی که در آن قرار گرفته است، چکار خواهد کرد، اتفاقا آن حفره بحران درونی را به یک معضل بزرگتر و فراتر از دایره درون سازمانی تبدیل کرده بود. کومه له چیست؟ کمونیست است یا ناسیونالیست؟ ادامه و بخشی از جنبش رفع ستم ملی در "چهارپارچه" کردستان است یا رگه و نیروئی انقلابی و کمونیستی و کارگری که باید از جمله به مساله کرد هم پاسخ بدهد؟ این مسائل و معضلات گریبان رهبری کومه له را گرفت و در بطن رویاروئی با آنها، طبیعی بود که تمامی رسوبات گرایشات مختلف در سیر تاریخ "سازمانی" کومه له، هر کدام در شرایطی که کومه له در آن قرار گرفته بود، راه حل خود را برای رقم زدن سرنوشت سیاسی کومه له پیش بکشند. واقعیت این است که در آن مقطع و تا چند سال بعد نیز، رهبری کومه له نتوانست از زمینه واقعی فعالیت خود، به عنوان یک جریان کمونیستی، نه استفاده بکند و نه حتی محتوای روندها را تشخیص بدهد.
کومه له و تناقض در ذهنیت خود، تاریخ کومه له و برخی حقایق تاریخی
به چند فاکت در این تناقض بین تعبیر "درونی" کومه له از خود و موقعیت و جایگاه آن در پراتیک اجتماعی و مکان سیاسی اشاره میکنم:
کومه له در مریوان تشکیلاتی درست کرده بود به نام "اتحادیه دهقانان". این تشکیلات که عناصر فعال و علنی کار آنرا اساسا روشنفکران انقلابی تشکیل داده بودند، و عمدتا به ابتکار فواد راه اندازی شد، واقعا بطور خود بخودی و در دل رویاروئیهائی که مرتجعین مریوان مکتب قرآن و نیز حضور "قیاده موقت" به عنوان شیفت کردگان از چماقداری شاه به گروههای ضربت رژیم اسلامی، مطرح بود، شکل گرفت و پاسخی به آن تقابل اجتماعی تر بود. اما در ذهنیت تشکیل دهندگان اتحادیه، انگار آن تشکل برای حل مساله زمین و تقسیم زمین بین دهقانان و یا مصادره املاک فئودالها بوجود آمده بود. تنها در یک مورد جنگی مسلحانه بر سر زمین در "خانگاه جوجو" بوجود آمد که چیزی نمانده بود فواد هم در آن کشته شود. گرچه، ما عملا حتی در آن مورد هم شاهد برپاشدن جنبش مصادره زمین توسط "قیام دهقانان" پس از آن ماجرا هم نبودیم. در حین جوله( گردش های سیاسی) اتحادیه دهقانان به روستاها، در تجربه و به شیوه امپیریستی معلوم شد که مساله زمین، مساله ای نیست که بر سر آن یک جدال و یک جنبش اجتماعی، آنطور که مثلا در چین نیمه مستعمره نیمه فئودال روی داده بود، اتفاق بیافتد. اتحادیه دهقانان عملا به یک حرکت برای تشکل سیاسی مردم و نوعی جلسات مجمع عمومی تبدیل شد که حتی در جریان جلسات از جانب اعضا بی زمین و یا کارگرانی که برای کار به شهرهای ایران مهاجرت فصلی داشتند، صراحتا این سوال مطرح میشد که اتحادیه برای کارگر چه دارد؟ و باز علیرغم یک نوع توهم در ارزیابی خصلت های جامعه ایران، که گویا "بقایای فئودالی" به حیات خود ادامه میدهند و بنابراین زمین و تقسیم زمین کشاورزی مساله ای مهم است، تقریبا هیچ "دهقان"ی به صف فعالین علنی کار اتحادیه دهقانی، نپیوست و تنها عضو دهقان آن، بعد از هجوم رژیم به مریوان به نیروهای سپاه پاسداران تسلیم شد! احمد فتحی، مشهور به لاله حمه، دهقان زمیندار نبود. فلسفه عوض کردن نام از احمد به محمد، به خاطر اجتناب و به گفته خود او در "لج" از هم اسمی با "احمد" مفتی زاده بود. منظورم این است که جوهر خاستگاه اتحادیه دهقانان نه مساله زمین که مبارزه با مرتجعین مکتب قرآن و جریان قیاده موقت بود. جریان اتحادیه دهقانی، در هیچ جای دیگر کردستان تکرار نشد و نیروهای فعاله آن، که روشنفکران انقلابی و چند نفر انسان کارگر و زحمتکش هوادار کمونیستهائی چون فواد بودند، به نیروی مسلح کومه له پیوستند. نمونه حادثه روستای "کرفتو" که واقعا دردآور است نیز بسیار گویا است. در جنگ بین روشنفکران انقلابی و کمونیست سقز به "نمایندگی" از سوی دهقانان با ملاکین، شخصیت بزرگ سیاسی مهمی چون "یحیی خاتونی" جان باخت و هیچ دهقان هم پس از آن اتفاق به صف نیروی مسلح موجود "اتحادیه دهقانان مریوان"، که در لحظات آخر به روستای کرفتو آمده بودند، نپیوست. حتی آن جریانی که به نام "دارسیران" از سالها قبل موضوع یک رویاروئی در مریوان بود، حول مساله "زمین" برای کشت محصولات کشاورزی نبود. زمینها در دوره های قبل از اصلاحات ارضی موضوع جدال بین زمین داران و ملاکان و دهقانان بود، اما پس از آن دوران، زمینهای دارسیران، در محدوده زمینهای شهری و مناطق مسکونی قرار گرفته بود و بنابراین "ارزش" آنها به مراتب از زمینهای تحت کشت محصولات کشاورزی بیشتر شده بود. مالکین سابق تلاش داشتند که حق فئودالی پیشین را با کمک ساواک و ژاندارمری و دادگستری بر این زمینها نیز محفوظ کنند. نتیجه پیروزی نسبی مردم دارسیران با حمایت روشنفکران انقلابی و کمونیست از آنان، به جائی رسید که بخش اعظم زمینهای مورد دعوا نه به عنوان زمین برای کشت و زرع، که به عنوان زیربنای مناطق مسکونی شهری، مستغلات و یا جاده سازی، از حیطه اقتدار زمین داران قلدر خارج شد. قرار گرفتن صاحبان سابقا دهقان آن زمینها در لیست ثروتمندان جدیدی که به برکت بالارفتن قیمت مستغلات و زمینهای زیربنای آنها به آن منزلت رسیدند، نیز روشن کرده است که محتوای آن جدال، چیزی به نام "جنبش دهقانی" برای مبارزه با وضعیت "نیمه فئودالی" دهقانان وابسته به زمین اربابی نبود. تزهای مائو به شیوه تجربی، به این ترتیب، همراه با تماما شهری بودن مبارزه مردم علیه رژیم شاه، در ذهنیت رهبری کومه له وزن و جاذبه خود را از دست دادند. بنابراین کومه له میبایست در جدال بزرگ فکری و سیاسی که در جامعه ایران بین مارکسیسم انقلابی و سوسیالیسم خلقی و مائوئیسم در جریان بود، فکری برای خود و سرنوشت سیاسی خود بکند. خاستگاه عینی کومه له در متن جدالهای اجتماعی، مدام تناقضات تئوری "درونی" و سیاست و پراتیک "بیرونی" اش را تشدید میکرد. فکر میکنم مکتوب کردن تجارب این دوران توسط کسانی که زنده مانده اند و خود دست اندرکار ماجرا و در متن آن بوده اند، بسیاری از زوایای ناگفته و هنوز در پرده ابهام مانده را، روشن تر خواهد کرد.
کومه له در کردستان سرمنشا یک نوع کاملا جدید از سیاست چه در تقابل با کل تاریخ ناسیونالیسم کرد و چه در سطح جامعه ایران بود. این جریانی بود که قبل از علنی شدنش، در هیات انسانهای زنده، اجازه نداد در مقیاس کردستان جریانات اسلامی و ناسیونالیست کرد، به مبارزه مردم علیه رژیم شاه، رنگ و تصویر انحصاری خود را بزنند. شخصیتهای سیاسی مهمی که خود را با کومه له تداعی میکردند، حتی علیرغم نداشتن عضویت سازمانی، مبارزات توده ای علیه رژیم شاه را رهبری میکردند و قبل از اینکه سران رژیم اسلامی، به قیام مردم ایران نام "انقلاب اسلامی" بدهند، در کردستان در سطح اجتماعی ماهیت ارتجاعی جریانات اسلامی و سنی گری و ناسیونالیسم تنگ نظر و عشیره ای، روشن شده بود. این مساله و قرار گرفتن در آن موقعیت، بدون توجه به بستر اجتماعی اوضاعی که کومه له در آن فعالیت داشت، ممکن نبود. واضح بود که در کردستان علاوه بر مسائل عمومی و جنگ و جدال طبقات در جامعه ایران، مساله شکاف ملی و تبعیض و ستم ملی، یک مساله واقعی بود که میتوانست به فعال شدن هر جریان ارتجاعی نیز که بر این شکاف سرمایه گذاری کند، کمک کند. جریان مفتی زاده و مکتب قرآن، تلاش کردند که شعار "زنده باد کرد و کردستان در زیر پرچم اسلام" را به عنوان سنگری برای تحمیل هژمونی خود بر مبارزات مردم تبدیل کنند. نتوانستند، هم به دلیل موقعیت آشکارا ارتجاعیشان و هم اساسا به دلیل وجود یک آلترناتیو موجود در هیات یک تشکیلات متشکل از خوشنام ترین فعالین کمونیست علنی کار و مدعی قدرت سیاسی. حزب دمکرات اساسا با زندگی در این شکاف ملی، کماکان به موجودیت سیاسی خود ادامه میدهد. و کومه له ای که در چنین اوضاع و احوالی از جاذبه پرقدرت سیاسی و اجتماعی در ذهنیت توده مردم برخوردار بود، میبایست راه حل و نقشه عمل روشنی نیز برای برخورد به مساله ملی و دورنمای قدرتمندکردن کمونیسم تدوین کند. اینجا نیز، یک بار دیگر تناقض بین تلقی ذهنی کومه له از خود با موقعیت آن در پراتیک اجتماعی به جلو صحنه آمد. معلوم نبود که در آن دورانها راه حل کومه له برای مساله ملی چگونه راه حلی است که آن جریان را از نمایندگان سیاسی طبقات دیگر و سنتهای ناسیونالیسم کرد جدا میکند؟ گاهی به طرح چند ماده ای خودمختاری رضایت میداد و مرز مشخص خود را با نیروهای "هیات نمایندگی خلق کرد" معلوم نمیکرد، گاه بطور پوشیده و ناگفته، استراتژی اش را در رابطه با جریانات دیگر سیاسی در دیگر "پارچه"های کردستان به میدان می آورد و نسبت به این تصویر که همزاد و هم سو و از "جنس" "کومه له رنجدران" و همتای جلال طالبانی در کردستان ایران است، زیاد هم سر ناسازگاری نداشت. هیات نمایندگی خلق کرد یک ائتلاف بسیار شکننده از جریان فدائی، شیخ عزالدین حسینی و حزب دمکرات بود و رهبری کومه له مبانی اثباتی تاکتیکهای سیاسی خود و جوهر این "هیات" متزلزل، ناپایدار و اوهام برانگیز را تدوین و به جامعه ارائه نکرد. بگذارید وجوه این تناقض را قدری بیشتر بشکافم:
همان وقتها واضح بود که جریان فدائی یک نیروی ناپایدار در سطح جامعه ایران است، جریانی بود که در آستانه انشعاب بود و موجودیت آن به عنوان نیروئی در تقابل با جمهوری اسلامی زیر علامت سوال بزرگی بود. به گفته کیانوری، در آن دوره تندخوئی رهبری جریان فدائی: "هر اندازه رفقای فدائی، به مواضع حزب ما نزدیک تر میشدند، لحن شان علیه حزب توده پرخاشگرانه تر میشد!" به عقیده من، کومه له با یک ارزیابی اولیه میتوانست تصمیم بگیرد که از حضور جریان فدائی به عنوان یک عامل کند کننده و دارای تاثیر منفی بر تقابل با رژیم اسلامی و چوپ لای زخم، در هیات نمایندگی خلق جلوگیری کند. حزب دمکرات، از سوی دیگر، در آن شرایط مدام با رژیم اسلامی مشغول بند و بست بود و همیشه نزد مقامات رژیم و دولت موقت بازرگان و مشاورین خمینی، از کومه له سعایت و بدگوئی و سخن چینی میکرد. همان وقت طرحی برای تقسیم حاکمیت به رژیم اسلامی و دولت موقت پیشنهاد داده بود مبنی بر اینکه پرسنل "پاسگاههای مرزی" توسط "جوانمردان" ( و نه حتی پیشمرگان!) حزب دمکرات تامین شوند و رئیس پاسگاه و بی سیم چی، توسط دولت مرکزی. رهبری کومه له به نظرم این حقیقت را بارها در عمل درک کرده و لمس کرده بود. حتی وقتی پس از تشکیل "هیات نمایندگی خلق کرد"، قرار بود که کومه له هم عضو مهمی از آن باشد، رهبری حزب دمکرات با همدستی زیرکانه جریان فدائی تصمیم به حذف کومه له داشتند که فقط نفوذ اجتماعی کومه له مانع اجرای آن دسیسه شد. هدف حزب دمکرات از آن پس تغییر تاکتیک برای سر دواندن کومه له و جلوگیری از بسط نفوذ آن بخاطر ادامه مبارزه پیگیر کومه له علیه نیروهای رژیم بود. حزب دمکرات در جریان تحصن یک ماهه مردم سنندج در زمستان سال ۵۸ برای اخراج سپاه پاسداران از شهر و از محل باشگاه افسران سابق، حتی یک پیام خشک و خالی هم نداد. بحث من این نیست که توازن قوا در آن مقاطع، و دامنه نفوذ سیاسی کومه له در میان مردم به آن حدی بود که اجازه بدهد کومه له راسا و به عنوان تنها نماینده مردم کردستان عرض اندام کند. بحثم بیشتر شکافتن رویه دیگر همان تناقضی است که به آن اشاره کردم. به نظر من در رابطه با حزب دمکرات، کومه له سیاست روشنی نداشت و اگر هم چنین سیاستی در مجرای درونی عمل میکرد، آنرا در سطح توده مردم طرح نکرد. مردم نمیدانستند که رهبری کومه له، چه مکانی برای حزب دمکرات به عنوان یک حزب ناسیونالیست قائل است؟ اگر نه، ائتلافهای موقتی بویژه در دوران دخالتگریهای سیاسی از جانب کمونیستها و حزب کمونیستی، عجیب و غریب نیست. بلشویکها پس از پیروزی در سال ۱۹۱۷، برنامه اس ارها را برای مساله ارضی پذیرفتند. اما همه، حداقل در دایره نفوذ اجتماعی احزاب مطرح، میدانستند که تفاوتهای بنیادی و طبقاتی و بینشی و سیاسی بین بلشویکها و اس ارها، قبل تر بسیار مستند و جدلی و واضح، چه بوده اند. کومه له اما، در رابطه با حزب دمکرات، مرزبندیهای سیاسی و طبقاتی و نگرشی خود را، اگر هم وجود داشتند، حتی با صفوف خود در میان نگذاشته بود. رفتن زیر سایه "هیات نمایندگی خلق کرد" در این فضای پرابهام و ناروشن و متناقض، نه به عنوان یک تاکتیک در "مذاکرات" که به عنوان یک خط تاکتیکی درازمدت تر، به نظرم درست نبود. وضعیت شیخ عزالدین هم تقریبا چنین حالتی داشت. همه میدانستند که شیخ عزالدین در آن دوران بیشتر خود را با کومه له تداعی میکرد و حتی در مراحل اولیه پس از فرمان خمینی، بخش عمده پرسنل نگهبانی و کادر "دفتر ماموستا" و نیز حتی تدارکات، توسط کومه له تامین می شد. دست کم سخنگویان دفتر او، چه همانوقت و چه بعدا، از اعضای رسمی کومه له بودند. احمد اسکندری که به مدت چهار سال از شهریور ۵۸، یک شخصیت کلیدی و مشاور و سخنگوی شیخ عزالدین در دفتر او را بر عهده داشت، بعدا مسئول دفتر نمایندگی کومه له در اسکاندیناوی شد. اتفاقا یادداشتها و تکذیب نامه های احمد اسکندری در مورد تحریف تاریخ آن دورانها توسط ناسیونالیستها و دو خردادیهای متاخرتر، با فاکت و مستند اثبات میکند که چگونه حزب دمکرات در ماجراهای مذاکرات هیات "حسن نیت" در روستای "بیوران" سردشت و منطقه مشهور به "دره احزاب" در مانور بین نمایندگان اعزامی دولت، سعی داشت که خود را از ازنزوا خارج کند و بویژه برای بایکوت کردن و حذف کومه له به عنوان یک نیروی مهم در "جنبش خلق کرد" به انواع دسیسه ها و تبانی ها و توطئه ها روی آورد. اطلاعات احمد اسکندری بخاطر دخیل بودن خود او در متن واقعی رویدادهای آن دوران، وفاداری به حقیقتهای سپری شده را بیشتر نمایندگی میکند تا اظهارات و "تاریخ نویسی" کسانی که بنا به مصلحت روز، سعی کرده اند که اتفاقات و فاکتها و حقایق تاریخی را به رنگ تغییرات در سیاست و مواضع و منافع کنونی خود درآورند. در هر حال این ناروشنی و ابهام و رعایت ظواهر "دیپلوماتیک" نمیتوانست قابل دوام باشد و دیر یا زود خصلت ناپایدار چنان "هیات نمایندگی" هائی رو شد. باز هم بحث من این نیست که کومه له حتی اگر برای دو روز هم باشد، مجاز به همسوئی با هیچ نیروئی نبود. بحث من شفافیت در سیاست و خطوط تاکتیک های سیاسی ناشی از یک ارزیابی طبقاتی و استراتژیک و صراحت در رابطه با مردم و توده مخاطب یک حزب سیاسی مدعی قدرت است. این موضع مبهم و راز آلود و از سر اجبارات موقتی "منفعت جنبش" موجب شد تا تصویر مردم از خود کومه له و سیاستهای کمونیستی اش، مخدوش به نظر برسد. و نیروهای موجود در سنت ناسیونالیسم کرد در شکاف این ابهام از طرفی سرمایه گذاری کنند و از طرف دیگر برای کومه له کیسه بدوزند. اگر نه از نظر من در دوره ای که بر فدائی آن انشعاب اتفاق افتاد، حزب دمکرات به روی کمونیستها و کومه له اسلحه کشید و فعالین پیکار را در بوکان سر برید و کومه له هم نیروی قدرتمندی شده بود، و ماموستا هم پس از کنگره چهار کومه له حساب خود را جدا کرد، کومه له میتوانست به عنوان یک جریان کمونیستی و توده ای، استراتژی جداگانه و مستقل و مبتنی بر سیاستهای کمونیستی برای کردستان نیز تعریف کند. در هر حال این یک وجه دیگر از تناقضات کومه له در آن سالهاست و با لانه کردن در لابلای این ابهام و شکاف و تناقض است که حتی بسیاری از دست اندر کاران آن دوران از فعالیت کومه له، اکنون به صراحت خود را به عنوان مبارز "ملی" و "خلق کردی" به ثبت میرسانند. اما مساله به اینجا ختم نشد و امپیریسم دیرین کومه له، سرانجام آن تشکیلات را در برابر تعرض ناسیونالیسم کرد از درون و در دل اتفاقات جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱، چون موریانه ای خورد و از آن رگه رادیکالیسم افراطی کمونیستی، اثری بجای نگذاشت. من بعدا و در دیگر بخشهای زندگی نامه ام، به تاثیرات جنگ ایران و عراق بر مقدرات کومه له در پی نزدیک شدن نیروهای سابق قیاده موقت به مناطق مرزی و همکاری و "هم رزمی" جلال طالبانی و رحیم صفوی در جریان این جنگ و کمک اتحادیه میهنی به تحکیم جا پای "قرارگاه رمضان" سپاه پاسداران در کردستان، خواهم پرداخت. نقش و جایگاه کنگره ششم کومه له را در شرایط انقباض ناشی از این جنگ، برای نمایندگی کردن یک جریان انقلابی و سوسیالیستی و کارگری در کردستان بیشتر میشکافم و عواقب پایان همین جنگ در شرایطی که سعی میشد کومه له را به عنوان چند "اردوگاه" در خاک عراق تصویر کنند، بررسی میکنم.
مقطعی که کنگره دوم کومه له در آن تشکیل شد، مکان ویژه ای در تاریخ و مقدرات کومه له دارد. در کنگره دوم کومه له چند اتفاق و چند سیاست، بار دیگر کومه له را تا آستانه فروپاشی هول دادند. آنوقتها جنگ ایران و عراق تازه آغاز شده بود و جلال طالبانی با شروع اولین تحرکات این جنگ اعلام کرد که: "تمام نیروهای خود را در اختیار امام خمینی قرار میدهم". مساله موضع در برابر "این دو طرف جنگ" و قوام گرفتن صف بندیها و "منافع" نقدتری که تا آنوقت در لایه ای از عرفان و ابهام و رودربایستی پیوندهای دوره رهبری "شورش نوین کرد" در کوهستانهای "قندیل" مخفی مانده بود، یک مساله مهم و تعیین کننده بود. من قبل از رفتن به سوی محل کنگره که در محل خانقاه روستای زنبیل برگزار میشد، در سنندج مستقر بودم. آنوقت دو نامه داخلی در رابطه با مساله جنگ ایران و عراق بدستم رسید. دقیقا هم یادم هست که یکی از نامه ها، نامه به امضای آزاد یا شیرکو( عبداله مهتدی) روی کاغذ نازک زرد رنگ و دیگری به امضای "امین"( شعیب زکریائی)، روی همان نوع کاغذ اما، آبی رنگ بود. بطور خلاصه موضع نامه ها، دو موضع کاملا متفاوت سیاسی بود. عبداله مهتدی استدلال کرده بود که کومه له نمیتواند در منگنه جنگ دو دولت جمهوری اسلامی و دولت بعث عراق، علیه هر دو جبهه باشد. استدلالی که کرده بود با اقتباس از موضع لنین در جنگ اول جهانی بود، که وظیفه کمونیستها و طبقه کارگر سرنگونی رژیم و بورژوازی خودی است. در این رابطه تاکتیک پیشنهادی این بود که کومه له نسبت به دولت عراق سیاست غیر خصمانه و یا نوعی "همسوئی" نشان بدهد. اینکه در اعماق ذهن عبدالله مهتدی در آن لحظات، سیاست دیرین "دیپلوماسی" و زندگی در شکاف دولتهای منطقه از سوی صلاح مهتدی و جریانات ناسیونالیستی چه اندازه در اتخاذ آن تاکتیک موثر بود را در آن اوضاع نمیشد حدس زد و یا با روش روانکاوی کشف کرد. هر چه در پس ذهنیت عبداله مهتدی نهفته باشد، آن سیاست، در عمل و در پاسخ به معضل آن زمان، یک جهت درست بود. شعیب زکریائی برعکس تاکتیکی شبیه به تاکتیک رزمندگان در رابطه با همان جنگ پیشنهاد کرده بود، تاکتیکی "میهن پرستانه" و اینکه رژیم عراق یک کشور خارجی است که به مردم میهن ما حمله و تجاوز کرده است. بزعم او تاکتیک درست، همسوئی با رژیم اسلامی و قرار گرفتن کومه له در کنار جمهوری اسلامی علیه عراق بود. البته مثل رزمندگان و راه کارگر، با "حفظ موضع مستقل"!! در هر حال قطعنامه عبداله مهتدی به دلایل قابل فهم تری اتخاذ شد، اگر نه کومه له به نظر من سرنوشت بهتری از امثال رزمندگان پیدا نمیکرد و یا بین نیروهای موجود ناسیونالیسم کرد، به عنوان چپ این گرایش تقسیم، و چون گروه فشار آنها به چند تکه تجزیه میشد. اینهم تناقضی دیگر از بی سیاستی و ابهام های سنگین رهبری کومه له با جایگاهی که در آن قرار گرفته بود. این تجزیه متاسفانه در مقطع دیگری عملا اتفاق افتاد و ما به روشنی قرار گرفتن تکه هائی از کومه له را در سایه و حاشیه احزاب حاکم در کردستان عراق و تکه ناسیونالیسم چپ باقیمانده را در هیات سازمانی نیز شاهد هستیم.
مساله دیگری که در همین کنگره دوم کومه له به یک معضل بزرگ تبدیل شد، موضع و قطعنامه این کنگره در رابطه با مساله ملی بود. پیش نویس این قطعنامه دست بر قضا توسط عبداله مهتدی و شعیب زکریائی تهیه شده بود. این قطعنامه در رابطه با مساله "ملی" گفته بود که مساله ملی به "پرولتاریا مربوط نیست" و کومه له نباید خود را با آن مساله "بورژوائی" مشغول کند. موضعی که بطور کلاسیک تر همان موضع منشویکی بود و پرولتاریا و حزب سیاسی آن را از "رم دادن" بورژوازی برای رهبری و به سرانجام رساندن رسالت "بورژوا دمکراتیک" برحذر میداشت. در آن هنگام بین تشکیلات کومه له، از طریق واحد تهران کومه له، و اتحاد مبارزان کمونیست یک ارتباط برقرار شده بود. مصوبات کنگره دوم بدست رهبری اتحاد مبارزان میرسد و شخص منصور حکمت با خواندن قطعنامه در باره مساله ملی، هم در نوار به شکل شفاهی و هم بصورت کتبی، ملاحظات انتقادی اش را برای رهبری کومه له ارسال کرد. تا آن زمان هنوز شخص منصور حکمت به کردستان نیامده است. این انتقاد مستدل که موضع قطعنامه کنگره دوم کومه له را یک موضع کمونیسم غیر دخالتگر در باره مساله ای تعریف کرده بود که ابعاد اجتماعی بخود گرفته بود، رهبری کومه له را وادار کرد که در کنفرانس ششم خود، قطعنامه کنگره دوم را تصحیح و تکمیل و در واقع نفی کند. و عبداله مهتدی مقاله ای نوشت با عنوان: "کومه له و مساله ملی". بنابراین این موضع غیر واقعی و دروغین که مدعیان رنگارنگ کنونی تاریخ کومه له ادعا میکنند که گویا کومه له راه روشنی برای حل مساله ملی داشته است و بستر سازمان و نقطه قدرت آن، جنبش ملی و تکیه بر آن است، پوچ، غیر تاریخی، جعلی و وارونه است. از طرف دیگر ادعای دروغین همین مدعیان، که گویا منصور حکمت کومه له را تضعیف کرد، در همین انتقاد هشدار دهنده او برای جلوگیری از حاشیه ای شدن کومه له در موضع بی تفاوت نسبت به مساله ملی، بروشنی معلوم است. انصاف آنوقت بسیاری از خرده شخصیتها و پدر خوانده های کنونی خارج و "ماورا" تکه پاره های کومه له، نیز هنوز با حضور آمریکا در منطقه و به قدرت رسیدن فرعونهای کرد در سلیمانیه و اربیل، مشمول بازسازی قومی و ناسیونالیستی نشده بود. البته لازم است بگویم، طیف دیگری از ناسیونالیستهای متعصب کنونی، حتی در آن دوران از حیات کومه له، مطلقا نقشی نداشتند و در حسابگریهای کاسبکارانه، هنوز تصمیم نگرفته بودند که به مبارزه سیاسی روی آورند.
نکته سوم در مقطع برگزاری کنگره دوم کومه له، همان وضعیت بحران هویت سیاسی است که به آن اشاره کردم و گفتم که چگونه انقلاب ۵۷ و حضور مردم در صحنه و تداعی شدن شخصیتهای مبارز و چپ و کمونیست به نام کومه له، روی بحران عمیق سیاسی و هویت ایدئولوژیک و طبقاتی کومه له سایه انداخته بود و موقتا از سر رهبران آن عبور داده بود. در مقاطع قبل از کنگره دوم، بحث و جدال بزرگ و سرنوشت سازی بین مارکسیسم انقلابی و سوسیالیسم خلقی و ناسیونالیسم چپ ایران در جریان بود. و این دیگر یک داده جامعه ایران در آن مقاطع است که آثار و نوشته هائی از قبیل "سه منبع و سه جزء سوسیالیسم خلقی ایران"، "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" و مواضع مارکسیستی در مورد "سرمایه داری وابسته"، مراکز مهم الیت سیاسی جامعه ایران را تکان داد و این نخبگان زندان دیده و با تجربه سیاسی، حول پرچم مارکسیسم انقلابی، متحد شدند و سازمان اتحاد مبارزان کمونیست با فعالیتهای سیاسی و جدالهای تئوریک "سهند" به صحنه سیاست جامعه ایران افزوده شد. این جدال در میان کومه له، که پوپولیسمی عقب مانده تر از سوسیالیسم خلقی ایران را نمایندگی میکرد، منعکس شد. تضاد و تعارض بین "دو دیدگاه" و جدال بر سر هویت سیاسی و فکری کومه له، با تناقضات دیگری که فوقا به آن اشاره کردم، در هم آمیخت و چون کلاف سردرگمی، گریبان رهبری کومه له را گرفت. از سوی دیگر، غیر از این عامل فشار سیاسی مارکسیسم انقلابی و اتحاد مبارزان کمونیست، ادبیات کمونیستی این جریان به درون لایه های کادری و بدنه تشکیلات کومه له و نیز برخی محافل رهبری آن رسوخ یافته بود و فشار توده تحصیلکرده و شهری بدنه کومه له، این تناقض را شکننده تر کرده بود. در میان همان نامه های داخلی روی کاغذ نازک، بار دیگر و قبل از کنگره دوم، نسخه ای از نامه دیگری از عبداله مهتدی که برای جواد مشکی در تبریز نوشته بود، بدست من در سنندج رسید. در این نامه در مواجهه با تناقضات کومه له و بحران عمیق سیاسی و هویتی آن، عبداله مهتدی نوشته بود( نقل به معنی): "اگر دورنمای یک انشعاب سالم را در دسترس نبینم، من همراه با صد نفر از پیشمرگان، سازمانی مبتنی بر خط اتحاد مبارزان کمونیست و مارکسیسم انقلابی را تشکیل و از کومه له انشعاب میکنم." اینکه این موضع تا چه اندازه "تهدید" کومه له برای سپردن مقدرات خود به ریاست عبداله مهتدی بود، بجای خود، اما در دنیای واقع چنان انشعابی اتفاق نیافتاد و کومه له به عنوان سازمان به پروژه مدافعان برنامه حزب کمونیست و تشکیل دهندگان آن حزب پیوست. نقش شخصی و جایگاه "کاریریست" در کاراکترهای سیاسی عبداله مهتدی در آن مقطع به نفع دست بالا پیدا کردن کمونیسم و مارکسیسم انقلابی خاتمه یافت. آنوقتها، فواد و سایه سیاسی او، علیرغم جان باختنش، اتوریته بلامنازع رهبری سیاسی کومه له است و چهره کاریسمای سیاسی در میان مردم و دوایر سیاسی، بویژه دوایر به طمع نشسته ناسیونالیست کرد در عراق برای قورت دادن یک تشکیلات جوان و انقلابی و در همان حال بی تجربه و فاقد "تئوری" است. این تصویر عینی و ابژکتیو با انعکاس تصویر عبداله مهتدی در ذهن خود او و انتظاراتش غیر قابل هضم بود. اما اتوریته اختیاری نیست و فواد این جایگاه را نه تنها در صفوف کادرهای رهبری کومه له بدست آورده بود، بلکه به عنوان یک شخصیت کمونیست که در راس حرکتهای بزرگی چون کوچ مردم مریوان پس از وقایع ۲۳ تیر ۵۸، و نمایندگی و ریاست شورای شهر مریوان در مذاکره با چمران و آیت اله لاهوتی و نمایندگان آنها قرار گرفته بود، در مقیاسی اجتماعی کسب شده بود. مرگ فواد و زندگی کوتاه و پر از تلاشهای بی وقفه ده ماهه او پس از آزادی از زندان رژیم شاه، این اتوریته سیاسی را با یک علقه عاطفی در هم آمیخته بود. این اتوریته سیاسی را جز با یک سمبه بسیار پرقدرت تر و فراکردستانی تر نمیشد پس زد و جا بجا کرد و "جانشین" آن شد. این محور و اهرم قدرتمند شدن چیزی جز آویزان شدن به اتحاد مبارزان نبود. و اتحاد مبارزان در آن مقطع بزرگترین سازمان کمونیست در سطح سراسری جامعه ایران بود. اما صرف این ژست هم بطور مکانیکی نمیتوانست به جائی برسد. او میبایست به لایه تحصیلکرده و شهری و مجذوب مارکسیسم انقلابی، بفهماند که با آنهاست و همزمان در محافل، شایع کند که فواد از تئوری پردازان "دیدگاه یک" بوده است. همین را به ساعد وطندوست و پس از جان باختن فواد گفته بود. تا این مقاطع تلاشی سازمانیافته هم انجام میشد که همه جا وقتی بحث از "جانشینی" فواد به میان می آید، به نام عبداله مهتدی اشاره شود. عین همین سوال "جانشینی" را محمد شافعی از من و پس از مرگ فواد طرح کرد. او بعد از مناظره عبداله مهتدی با نمایندگان سازمان پیکار در "بیژوی"، در فاصله معروف به جنبش اول و دوم، فاصله ۲۸ مرداد ۵۸ تا آبان همان سال، به من گفت که به نظر او عبداله مهتدی به نسبت فواد در سطح بالاتری از نظر سیاسی و "تئوریک" قرار دارد. هیچکس نمیتواند پیش بینی کند که اگر فواد زنده میماند، با تحولات سیاسی و فکری کومه له و در مصاف مهم مارکسیسم انقلابی با سوسیالیسم ملی و خلقی، چکار میکرد و چه موضعی میگرفت؟ سرنوشتی که کومه له طی مقاطع بعد از کنگره دوم به آن دچار شد، به روشنی نشان میدهد که این گرایشات اجتماعی و طبقاتی است که انسانها را زیر چتر یک تئوری گرد میآورد و یا به عبارت بهتر در توجیه این منافع و روند ریشه دارتر جدال ناسیونالیسم و سوسیالیسم است که انسانها را به دفاع از تئوری و دکترینهای طبقات مختلف وادار میکند. اگر نه از نظر سیر تاریخ خطی "اندیشه" مجرد، کسی انتظار نداشت که عبداله مهتدی روال منطقی و سیر واقعی "فکر" خود را از هم بگسلد و شعیب زکریائی سوسیالیسم را با تئوری سرمایه داری دمکراتیک جایگزین کند و زندگی زیر سایه "سرمایه داران با وجدان" را آرمان خود تعریف کند. موضع آنوقت عبداله مهتدی، با هر انگیزه پنهان درونی، کومه له و رهبری کومه له را در موقعیت متفاوتی قرار داد. تحولات این سالها و تغییر اعجاب انگیز مواضع سیاسی باید به همه نشان داده باشد که موضع کنونی عبداله مهتدی و قضاوت و ارزیابیهای او در مورد دورانهای مقطع کنگره دوم کومه له و تا زمانی پس از کنگره موسس نیز، بیشتر از آنچه ابراز علاقه سالوسانه به " راه فواد" و "دیدگاه" او باشد، در ذهنیت کسی رفت و آمد دارد که متاسفانه به پذیرش موقعیت جونیورهای عالم سیاست ناسیونالیستی قناعت کرده است و اکنون دیگر به آن مفتخر است. مادام کسانی پیدا میشوند که دست پیدا کردن بورژواها و عشایر به پول و قدرت را صرفا بخاطر هم ملیتی و هم زبانی و هم قومی، نهایت آمال خود دیده اند، دیگر نمیتوان به ضرب یادآوری عزت و احترام دورانهای دوستی قدیم و مناسبات ریلکس و برابر و صمیمانه در دوایر رفاقتهای محفلی، آنها را به صحت و جهانشمولی آرمانهای بزرگ سوسیالیستی و عملی بودن تئوری برابری انسانها و رهائی انسان مجاب کرد.
همینجا میخواهم به چند فراز دیگر از تحولات کومه له و "تعابیر" برخی از سران دورانهای قبل از جنگ خلیج از تاریخ و مقدرات کومه له اشاره کنم.
یکی از نقاط گرهی لایه های مختلفی که تلاش میکنند هویت کومه له را نه کمونیستی، که کردستانی تعریف کنند، یک تاریخ سازی از کومه له پیشین طبق مواضعی است که خود اینها پس از حضور آمریکا در منطقه و عروج و سیر رو به افول قدرت سیاسی احزاب ناسیونالیست کرد در کردستان عراق اتخاذ کرده اند.
۱. میگویند اتحاد مبارزان کمونیست و منصور حکمت باعث و بانی متلاشی شدن کومه له اند. این حقیقت ندارد، به همین سادگی! نیروئی که از همان کنگره دوم خواهان تقویت موضع کومه له است، اتحاد مبارزان و شخص منصور حکمت است. به مورد قطعنامه کنگره دوم در مورد مساله ملی اشاره کردم و آنرا تکرار نمیکنم. در بطن مبارزه برای تشکیل حزب کمونیست ایران، گرچه رهبری کومه له واقعا و قلبا مایل به این حرکت نیست، اما پیشروی های نظامی جمهوری اسلامی و به درازاکشیدن بازگشت دوباره پیشمرگان به شهرها، مساله حفظ "روحیه" تشکیلات را به یک معضل جدی تبدیل کرده بود. آن دورانها، دوران تاریک شدن بازگشت به شهرها و رها کردن تشکیلات کومه له در تمام مناطق بود. گروه گروه، اسلحه ها را زمین میگذاشتند و یا خود را تسلیم میکردند و یا راهی شهرهای خارج از کردستان میشدند. این وضعیت رهبری کومه له را به شدت نگران کرده بود. از طرف دیگر حزب دمکرات با پیوستن به "شورایملی مقاومت"، با یار "سراسری" خود، و زیر سایه رئیس جمهور سابق، بنی صدر ،در این شورا توجه برخی دوایر احزاب حاکم در غرب به شورایملی مقاومت را سایه بانی برای موقعیت انقباضی خود در کردستان میدید. بعلاوه، در شورایملی مقاومت، در دوران آغازین، بخش زیادی از روشنفکران قدیمی تر کنفدراسیون دانشجویان و سران طیف ملی مذهبی با آن همراه شده بودند. از جمله متین دفتری و مهدی خانبابا تهرانی. در همین دوران، فشار به کومه له برای پیوستن به این شورا هم در جریان بود که کومه له بنا به موقعیت سیاسی و طبقاتی اش نمیتوانست به آن فشار تمکین کند. دکتر جعفر شفیعی تعریف میکرد که در جریان سفرش به پاریس، بارها شخص مسعود رجوی به او پیشنهاد کرده بود که به عنوان نماینده کومه له نام خود را در لیست شورای ملی مقاومت بنویسد و حتی آنگاه که با امتناع و طفره روی جعفر شفیعی روبرو شد، در روز قبل از پرواز به طرف بغداد و از آنجا به مقرهای کومه له، رجوی تلفنی به او گفته بود: "صندلی شما کماکان در شورا محفوظ است". تعجیل برای یافتن یک متحد سراسری برای پس زدن این انقباض کومه له، و یافتن راهی برای حفظ چهره یک نیروی دارای متحدین "سراسری" با تعجیل در تشکیل حزب کمونیست به سرانجام واقعی میرسید. حتی آنوقتها که منصور حکمت خواهان بحثهای بیشتری در مورد خاستگاه و نقطه اتکای طبقاتی حزب در حال تشکیل بود، رهبری کومه له و مشخصا عبداله مهتدی در پاسخ نوشت انتظار برای جلب "بخشی از رهبران کارگری" برای تشکیل حزب، "اکونومیستی" و تسلیم به ذهنیت عقب مانده پوپولیسم و خلق گرائی و دنباله روی از جنبش خودبخودی است. جالب این است که مدافعان کنونی کومه له کردستانی حقایق برجسته آن دورانها را عمدا به فراموشی سپرده اند و چنان وانمود میکنند که گویا کومه له با یک "گروه کوچک از روشنفکران" که از هیچ پایگاهی در جامعه ایران برخوردار نبود و "نفوذ" اجتماعی نداشت، وارد اتحاد شد و با آنها حزب کمونیست ایران راتشکیل داد. این یک ضدحقیقت آشکار است. من فوقا در جزئیات توضیح دادم که کومه له چگونه در منگنه بحران هویتی گیر افتاده بود و چگونه با تعرضهای جمهوری اسلامی با "ریزش" نیرو در صفوف خود روبرو شده بود. و نوشتم که کومه له دربدر به دنبال یک متحد سراسری بود. کاملا برعکس مدعیان کنونی کومه له کردستانی و "اجتماعی"، سازمان اتحاد مبارزان کمونیست، یکی از پرنفوذترین سازمانهای سیاسی آن دوران بود که مهمترین نخبگان سیاسی و کارآزموده چپ ایران را به خود جذب کرده بود. واقعیت مساله این بود، اگر جریان سرکوبهای خونین خرداد ۶۰ اتفاق نمی افتاد، اتحاد مبارزان کمونیست ظرفیت و توان لازم را داشت که به اتکا نفوذ خود در میان پیشروترین فعالان سیاسی جامعه ایران و جاذبه قدرتمندی که در میان فعالین جنبش کارگری داشت، حزب کمونیست ایران را در تهران تشکیل بدهد. این حقیقت روشن، که اتحاد مبارزان کمونیست یک سازمان پر جاذبه سیاسی بود که حتی رهبری کومه له را به خود مجذوب کرده بود، اکنون و در اوضاع فعلی و بویژه پس از اتفاقات "پایان تاریخ" و فروپاشی "کمونیسم"، مشمول غسل تعمید ناسیونالیستی شده است. کسی که در این اوضاع و احوال حقیقت و اهمیت نیروی سیاسی اتحاد مبارزان کمونیست را به یک "عده روشنفکر بی نفوذ" تقلیل میدهد، علاوه بر زندگی در این فضای روانی دوران پس از فروپاشی دیوار برلین، دارد به یک ضد حقیقت دیگر آویزان میشود. این ضد حقیقت که مدعیان کومه له کردستانی فعلا خجالت میکشند با صراحت با آن خود را تداعی کنند، دوران "آزادی ملل" در زیر بمباران بلگراد و سرهم بندی کردن ارتش های "آزادیبخش" ملیتها و قومهای بالکان و در کشور سابق یوگوسلاوی است. برای این جماعت چاره ای نیست که کمونیسم را همان اردوگاه "فروپاشیده" تصویر کنند و زمینه اجتماعی رشد و شکوفائی کومه له را به "آزادی ملل" پس از "پاره شدن" زنجیر "اسارات" تحت حاکمیت کمونیستها متصل کنند. به همین جهت است که در یک لجاجت دهقانی اصرار و ابرام دارند که یکی از مهمترین و بزرگترین سازمانهای سیاسی کمونیستی پس از جنگ دوم جهانی در صحنه سیاست ایران را "یک گروه روشنفکر" بی نفوذ معرفی کنند و کمونیسم آنرا پوشیده به کمونیسم اردوگاه سرمایه داری و آشکار به کمونیسم "استالین" متصل و پیوند بزنند. این تصویر افسانه ای از روئین تن بودن کومه له، بویژه در مقطعی که سازمان اتحاد مبارزان کمونیست چون فرشته نجات، کومه له را از قعر بحران فکری و سیاسی و خطر فروپاشی و انحلال و انزوا رها ساختند، دروغین، غیر واقعی، غیر تاریخی، غیر منصفانه و ناسالم و زشت و "بیگانه" ستیزانه است.
در جریان تدارک تشکیل حزب کمونیست ایران، از همین موضع تعجیل برای یافتن متحد سراسری، رهبری کومه له در مقابل خواست اتحاد مبارزان و منصور حکمت برای برخورداری کومه له از حق ویژه، اصرار و استدلال میکرد که این یعنی امتیاز دادن به ناسیونالیسم درون کومه له. خود عبداله مهتدی در سمینار معروف به سمینار شمال، سمینار کادرهای کمونیست برای تدارک تشکیل حزب که قبل از تشکیل حزب و در سال ۶۲ و در روستای آجیکند بوکان برگزار شد، رو به کادرهای کومه له در مورد حق ویژه کومه له، گفت رفقا این تاج افتخار نیست که بر سربگذارید، این نشان از برسمیت شناسی یک عقب ماندگی است. به بحثهای شعیب زکریائی در کنگره موسس در رد این حق ویژه و "باج دهی به ناسیونالیسم درون کومه له" گوش بدهید. خوشبختانه نوارهای این سمینار و این کنگره قابل دسترس اند.
تاریح نگاران کنونی، درست برعکس سیر واقعی تحولات و رویدادها و اتفاقات، در ادامه منصور حکمت را به منحل کردن کومه له متهم میکنند. منصور حکمت تنها در انحلال یک سازمان نقش داشت و آنهم انحلال اتحاد مبارزان کمونیست، پس از تشکیل حزب کمونیست ایران و بلافاصله پس از کنگره موسس این حزب است.
۲. داستان دوستی دیرین جلال طالبانی با کومه له و محک تجربه
پس از فرمان یورش خمینی به مردم کردستان در ۲۸ مرداد سال ۵۸، خیلی زود معلوم شد که رژیم تازه به قدرت رسیده، و دولت موقت بازرگان، هنوز از انسجام درونی برخوردار نیست، نهادها و ارگانهای سرکوب را به تمامی زیر سیطره خود نگرفته است و از این نظر در آن ظرفیت، از قدرت سرکوب سریع و زود فرجام مقاومت مردم کردستان که مرکز ثقل و نیروی محرکه آن در دنیای واقعی کومه له بود، برخوردار نیست. شاید برخی ها، اشاره من به نقش محوری کومه له در سازماندهی مقاومت در برابر رژیم اسلامی را به حساب تعصب تعلق آنوقت من به کومه له به حساب آورند. اما حقیقت این است که حزب دمکرات با اولین نشانه های تعرض نیروهای رژیم، به مناطق مرزی و بخشا به منطقه تحت حاکمیت حکومت بعث در کردستان عراق عقب نشست و از اعلام هر نوع تصمیم سیاسی و علنی در مقابله با آن یورش خودداری کرد. سازمان چریکهای فدائی خلق، در یک تناقض و درگیری درونی بر سر اینکه آیا از رژیم "ضدامپرایالیستی میهن ما" دفاع کنند یا نه فرو رفته بودند و پروسه تخمیر انشعاب و سر برآوردن یک گرایش "اکثریت" طرفدار حزب توده را طی میکردند. این جریان در کردستان در آن مقطع هنوز سیمای دوران انقلابی سال ۵۷ را از خود بروز میداد که با واقعیت تناقضات سیاسی درون سازمانی در تضاد بود. این وضعیت نمیتوانست بر کارکرد بیرونی و عمل سیاسی نیروهای جریان فدائی در کردستان بی تاثیر باشد. بعدا و پس از انشعاب مشخص شد که نماینده جریان فدائی در "هیات نمایندگی خلق کرد"، بهزاد کریمی، از هواداران خط اکثریت است و پس از قطعی شدن انشعاب به جناح اکثریت پیوست.
اما از سوی دیگر پریشانی در صفوف نهادهای نظامی رژیم اسلامی نیز شدید بود. نیروهای سپاه پاسداران هنوز قوام نگرفته بودند و در میان داوطلبان سرکوب مردم کردستان جریانات مدافع "فرقان"، و مجاهدین هنوز مشمول تصفیه ها نشده بودند. شاید در برآیند و تلاقی این فاکتورها بود که دولت موقت، حتی پس از جنایاتی که نماینده دژخیم خمینی، خلخالی، با اعدامهای پاوه و سنندج و سقز و بانه مرتکب شد، به فاصله کوتاهی هیاتهای مذاکره و تلاش برای "آتش بس" را راه اندازی و به کردستان اعزام کرد. شکافتن این دوران و مانورها و نقش نیروهای مختلف، از حزب دمکرات گرفته تا جلال طالبانی و رهبری حزب او، اتحادیه میهنی، به روشن کردن حقایق بسیاری کمک میکند. اولین هیات "حسن نیت" به ریاست "داریوش فروهر" با تلاش برای وادار کردن نیروهای سیاسی به آتش بس، وارد شد. جالب این بود که حزب دمکرات چه در نشستهای عمومی تر و چه در دید و بازدیدهای جداگانه، مدام از نقش "آشوبگرانه" کومه له سعایت و خودشیرینی میکرد و تمام تلاشش را وقف این هدف کرده بود که به فرستادگان رژیم تفهیم کند این حزب دمکرات است که نماینده مردم کردستان است و قادر است که حرف آخر را بزند. طبعا در این داد و ستدهای سیاسی و دیپلوماسی همیشگی احزاب ناسیونالیست کرد با دولتهای مرکزی، هدف گرفتن امتیاز و رسیدن به توافق برای برخورداری از قدرت محلی جایگاه ویژه ای داشت. اما واقعیت این بود که این بندبازی و توطئه ها و بند و بستهای حزب دمکرات نمیتوانست کومه له را با توجه به نقش تعیین کننده اش در سازماندهی مقاومت و نفوذ آن در میان مردم و نیز در میان ذهنیت چپ جامعه ایران، حاشیه ای کند. با اینحال حزب دمکرات از هیچ تلاشی به این منظور که خود را نماینده منحصر بفرد مردم کردستان و مخالف "کومه له آشوبگر"( ئاژاوه چی، به اصطلاح رایج حزب دمکرات)، معرفی کند، کوتاهی نکرد. قبل از ملاقات داریوش فروهر با نمایندگان جریانات سیاسی، پیش تر و در مسیر حرکت بسوی مناطق مرزی در سردشت، سعی فراوانی کردند که در شهرها و از جمله در سنندج، با تعدادی که از نظر آنها "معتمد" بودند باب گفتگو را باب کنند و به نوعی احزاب سیاسی و در درجه اول کومه له را دور بزنند. رهبری کومه له به نظر من به درستی اوضاع را تشخیص داد و با انتشار بیانیه ای با عنوان "ما و مذاکرات"، مردم کردستان را در جریان سیاستهای خود و نقشه و توطئه های هیات اعزامی قرار داد. و در چنین شرایطی به نحو تیز بینانه ای در برابر توطئه های حزب دمکرات برای منزوی کردن و حذف کومه له و بی تفاوت کردن شیخ عزالدین و جریان فدائی، به طرح "هیات نمایدنگی خلق کرد" تاکید کرد. این موضع، حزب دمکرات و هیات اعزامی را آچمز کرد و مردم در برابر هر دو سوی توطئه و بند و بست پنهانی، با شعار نماینده ما هیات خلق کرد است، دسیسه ها را نقش بر آب کردند و عملا هیچ جلسه ای با "معتمدین"، وجاهت سیاسی و عملی بخود نگرفت. اما جالب بود که جلال طالبانی هم در این میدان به مانور همیشگی دیپلوماسی و "یافتن دوستان جدید" مشغول بود. داریوش فروهر از رابطه دوستانه بین کومه له و اتحادیه میهنی و جلال طالبانی با خبر بود و به این دلیل یک نیروی کمکی برای "سرعقل آوردن" کومه له "کله شق" را در فشارها و "نصایح"جلال طالبانی رویت کرد. جلال طالبانی که قاسملو به او بخاطر این نوع تیزبازیها و قدرت مانور در بندبازیهای دیپلوماتیک، لقب "روباه" داده بود، از این فرصت طلائی برای برقراری یک نوع تعادل هم با حزب دمکرات و هم رعایت دوستی های دیرین کومه له "در روزهای سخت قندیل"، استفاده کرد تا با "کند" کردن آن رویه "افراطی" و "انقلابی" کومه له، تخته پرشی هم برای برقراری روابطی استراتژیک تر و منافع چرب تر با "رژیم جدید تهران" تعبیه کند. در این رابطه صلاح مهتدی، به عنوان دوست دیرین جلال طالبانی و کسی که همین دوایر اتحادیه میهنی قصد داشتند به عنوان "رهبر" واقعی و گویا "پشت پرده" کومه له، او را بشناسانند، به دور مذاکرات وارد شد. اینجا فقط این توضیح را بدهم که صلاح مهتدی هیچگاه عضو کومه له نبوده است تا چه برسد به رهبری آن. به نظر من، بی تفاوتی رهبری کومه له در حضور رندانه و خزنده صلاح مهتدی به عنوان یک شخصیت طرف مذاکره، یک نقطه منفی و اشتباه سیاسی بزرگی بود. چرا که داریوش فروهر که خود به عنوان شخصیت مهم جبهه ملی و حزب ملت ایران و ناسیونالیسم ایرانی، بارها توسط ساواک به زندان محکوم شده بود، از سوابق و پیشینه نه چندان جالب صلاح مهتدی اطلاع داشت. تحقیر این "شخصیت" از جانب داریوش فروهر و بی تفاوتی رهبری کومه له در برابر این تصویر غیر واقعی نماینده پوشیده و پنهان کومه له، تاثیری منفی در روند مذاکرات گذاشت و میدان مانور حزب دمکرات را قدری باز تر کرد. فروهر که به نقل از "دکتر شیبانی" بخاطر گرایشات "ضدکمونیستی"اش در دوران اولیه رژیم اسلامی به عنوان وزیر کار انتخاب شده بود، در جریان سفر هیات حسن نیت، اصرار و ابرام زیادی داشت که رژیم "ملی" جدید را تضعیف نکنید، تا با قوام گیری اش بتواند حق "قوم ایرانی کرد" را هم تامین کند. گرچه خود فروهر گوشه هائی از دستاوردهای این حکومت ملی را در اعدامهای صحرائی دادگاههای شرع خلخالی دیده بود، اما چون تحریک رگه سازش و مماشات را موثر میدید و به کاربرد آن سلاح در سیستم حزب دمکرات و اتحادیه میهنی باور داشت، برای انزوای "کمونیستها" در کردستان، به آن سیمای خونین رژیم جدید و ملی اسلامی نپرداخت و خود را به بی خبری زد. با اینحال، علیرغم همه این پیچ و تاب دادنهای دنیای دیپلوماسی ناسیونالیستی و نان به قرض دادنهای متقابل، آنچه که تعیین کننده تر بود، اعلام این پروسه مذاکرات بطور علنی از جانب کومه له و دخیل کردن مردم بود. متاسفانه فشار این رگه دیپلوماسی ناسیونالیسم کرد و همان تاکتیک "یافتن دوستان جدید"، در مقطعی دیگر، درست در مقطعی که جلال طالبانی در زیر سایه بمباران بغداد به "حکومت" سلیمانیه رسید، از جانب عبداله مهتدی به دفتر سیاسی وقت حزب کمونیست ایران پیشنهاد شد و پس از رد قاطع و مستدل آن، خود دیگر، فارغ از فشار رودربایستی کمونیسم و سنت پراتیک کمونیستی کومه له، با آن به "زندگی" در شکافهای منطقه و در حاشیه کوچکی از احزاب "اصلی" تر ناسیونالیستی، ادامه میدهد.
شاید همینجا لازم باشد پرانتزی باز کنم و به فاکتهای واقعی تحولات سالهای اول پس از انقلاب ۵۷ اشاراتی داشته باشم تا با قرار گرفتن در متن آن واقعیات، مستدل کنم که نه تنها کومه له، بلکه حزب ناسیونالیست کرد، یعنی حزب دمکرات، خود را در یک پروسه سراسری تر تعریف میکردند. تفاوت این بود که در آن دوران حزب دمکرات مدام بر نیت سیاسی خود در دفاع از "تمامیت ارضی" تاکید میکرد و علیه "اتهام" تجزیه طلبی" می ایستاد و کومه له با ادامه سیر انقلاب و تقابل با راهزنان اسلامی آن انقلاب، ایضا در مقیاسی سراسری، اصرار داشت. شیخ عزالدین که تصادف تاریخ و موازنه شکننده بین نیروهای طبقاتی مختلف و بر بستر مساله ملی، او را به یک شخصیت تبدیل کرده بود، خود موضوع دعوا بین چپ و راست در کردستان بود. حزب دمکرات با اتخاذ سیاستهای غیر مسئولانه، درست هشت روز پس از ۲۲ بهمن ۵۷، یکی از طرفهای ایجاد کننده حوادث "نقده" و جنگ "کرد و عجم" در این شهر بود. ماجرای قتل عام مردم قارنا و قلاتان و نقش "حسنی" اما جمعه مرتجع و جنایتکار رضائیه در اتفاقات نقده نیز نیازی به اثبات ندارد. این اتفاق در کنار خلع سلاح پادگان مهاباد توسط حزب دمکرات، بدون شرکت دادن مردم و در بند و بستهای پنهانی و همزمان "محکوم کردن" و "تقبیح علنی" تقابل مردم سنندج به رهبری کومه له با پادگان لشکر ۲۸ و ژاندارمری، از زبان حزب دمکرات آنهم در سطح روزنامه های سراسری اطلاعات و کیهان، مردم و چپ جامعه را هم در مقیاس کردستان و هم سراسر ایران، نسبت به حزب دمکرات بدبین ساخته بود. این فشار واقعی، نمیتوانست بر جایگاه و مواضع شیخ عزالدین بی تاثیر باشند. در فاصله رویدادهای نقده و جنگ نوروز سنندج و حضور شورای انقلاب: بهشتی، رفسنجانی، بنی صدر و طالقانی و ... در شهر سنندج تا مقطع فرمان خمینی برای هجوم به مردم کردستان در مرداد ۵۸، شیخ عزالدین طی روزهای ۲۳ تا ۳۰ اردیبهشت سال ۵۸، به قم و تهران سفر میکند. اما این سفر و اهداف آن، در متن معینی از تحولات آنوقت جامعه ایران معنی دارد. قبل از سفر شیخ عزالدین، فی الحال، نیروهای پارتی دمکرات کردستان عراق، جریان بارزانی، که پس از "ئاش بتال" معروف ناشی از قرارداد الجزایر بین رژیم شاه و صدام حسین در سال ۱۹۷۵ میلادی، سال ۱۳۵۳، تحت نظر و نظارت ساواک و رکن ۲ ارتش در آمده بودند، در مقام "نیروهای ضربت رژیم اسلامی، به یک نیروی جدی چماقدار علیه مردم و نیروهای چپ بویژه در کردستان و مشخصا در مریوان و "دزلی" تغییر ماموریت داده بودند. شعار اخراج نیروهای مزدور "قیاده موقت"، به یک شعار وسیع توده ای تبدیل شده بود و کومه له یکی از مهمترین سازماندهندگان مردم علیه آن نیروی چماقدار بود. بعضی وقتها فکر میکنم که "مورخان" معینی به برخی حقایق تاریخی که هنوز هم در حافظه مردم پژواک دارند، چون یک اثر انتیک و بقایای مخروبه های باستانی برخورد میکنند که جامعه گویا باید از باستان شناسان برای کشف آنها یاری بگیرد. آنوقتها همین خواست علنی اخراج نیروی چماقدار رژیم اسلامی، یعنی "قیاده موقت"، پارتی دمکرات کردستان عراق، یا حزب بارزانیها، در "طرح هشت ماده ای" مردم کردستان و در متینگهای بزرگ و از جمله در متینگ شهر مهاباد و چند روز قبل از سفر شیخ عزالدین به قم و تهران، طرح و مورد تایید قرار گرفته بود. قبل از سوار شدن شیخ عزالدین به هلیکوپتر حامل او به سقز و از آنجا به سنندج و سپس با هواپیما به تهران و قم، این شعار در گردهمائی بدرقه ماموستا در روز ۲۳ اردیبهشت ۵۸ طنین انداخت: "ماموستا خوشه ویسته ماده ی هه شت زور پیویسته"( ماموستا محبوب ماست ماده هشت خیلی عاجل و ضروری است). این ماده هشت، همان خواست اخراج قیاده موقت از خاک ایران و کردستان ایران بود. یک جنبه و روی دیگر این تقابل با قیاده موقت، جنگ و جدلی بود که بین جلال طالبانی و خانواده بارزانی بر سر زعامت و رهبری "شورش"(انقلاب) در کردستان عراق در جریان بود و پس از ماجرای "آش بتال"، جلال طالبانی به کوهستانهای قندیل بازگشته بود و برای خود و کومه له رنجدران و اتحادیه میهنی موقعیتی خلق کرده بود. آنوقتها، به نظر من هم از نظر ساده دلی و هم بویژه به دلیل وجود یک رسوب ناسیونالیسم چپ در رهبری کومه له، به جدال و رقابت دو جریان ناسیونالیستی کرد در کردستان عراق با سهل انگاری و سمپاتی بسیار به جلال طالبانی و کومه له رنجدران برخورد شد. اگر نه واقعا هم بین این دو حزب ناسیونالیست کرد تفاوت بنیادی وجود نداشت. اگر قیاده موقت پس از "آش بتال" در سال ۱۹۷۵ زیر سایه ساواک و سپس مدتی کوتاه تحت حمایت جمهوری اسلامی قرار گرفته بود، جریان "جلالی" در سال ۱۹۶۶ علنا به حکومت بعث پیوستند و همراه با نیروهای آن به سرکوب "شورش" روی آوردند و نقش گروه ضربت دولتی را بر عهده گرفتند که مستقیما "ملت کرد" در "پارچه خودی" را سرکوب میکرد. این موضع ساده اندیشانه رهبری کومه له و واگذاری سیاست آگاهانه و فکر شده و کمونیستی به سیر خودبخودی و فشار سنت و تاریخ ناسیونالیسم، میدان جولان دیپلومات بازیهای دیرین ناسیونالیسم کرد را به صفوف رادیکالیسم سوسیالیستی باز کرد. طوری که خاطر جلال طالبانی از این نظر راحت شده بود که در بحبوحه انقلاب ۵۷ و مطرح شدن یک سازمان خوش نام و مورد حمایت مردم، کومه له، قاپ ذهنیت رهبری این سازمان را ربوده است و آنرا به عنوان زیر مجموعه و "وردست" دوست دیرین خود، صلاح مهتدی، در بازیهای دیپلوماتیک و شطرنج سیاسی بین لایه ها و سازمانها و احزاب ناسیونالیست کرد و دولتها، چون مهره و آس برنده، در دست ذخیره دارد. به نظر من رهبری کومه له نسبت به این جدال دو حزب گرایش واحد ناسیونالیسم کرد، به دلیلی که توضیح دادم، آگاه نبود و چون یک "جونیور" عالم سیاست عمل کرد. در هر حال با وجود "پولتیک" خوردن کومه له در آن دوران، اکنون پس از گذشت نزدیک به سی سال از آن اتفاق "باستانی"، مدعیان بستر کردستانی کومه له هنوز حال و هوای آن دوران بی خبری و خامی سیاسی را در سر دارند. در حالی که صلاح مهتدی که خود در آن دوره از مدافعین سرسخت همین ماده هشت بود، اکنون و در شرایط ظاهر شدن همان قیاده موقت و خوش سابقه های ۶۶، در هیات "حکومت هه ریم"( منطقه ای)، موضع خود را با مصلحت "روز" توجیه میکند؛ بار گناهان اصرار بر ماده هشت را به گردن فواد مصطفی سلطانی و "درگیری اتحادیه دهقانان با مالکان دهات مریوان" حواله میدهد.
در هرحال در لابلای تضاد و جنگ قدرت قیاده موقت و جلال طالبانی و حمایت پوشیده حزب دمکرات از قیاده موقت، رهبری این حزب ترجیح داد که در نقش مدافع شیخ عزالدین ظاهر شود. آنوقتها حزب دمکرات بخاطر این همسوئی کومه له با اتحادیه میهنی و جلال طالبانی، تا حد زیادی هم توانسته بود بر ذهنیت "ماموستا" هم تاثیر بگذارد و برای خودشرینی نزد مقامات حکومت دولت موقت بازرگان، به فعالیت و دخالت "نیروهای خارجی" ( که منظور همان اتحادیه میهنی و حضور نیروهای آنها در کردستان ایران بود) و همسوئی "مشکوک" برخی نیروهای داخلی( که منظور کومه له بود) با آنان اشاره کند. در هر حال هدفم بازگوئی جزئیات این سفر و ملاقات شیخ عزالدین با طالقانی و خمینی نیست. در این فاصله چند روزه، قبل از سفر به قم و دیدار با خمینی، "جمعیت کردهای مقیم مرکز"، که بویژه پس از وقایع نوروز خونین سنندج و مواضع حزب دمکرات در برخورد به آن، سمپاتی زیادی به کومه له داشتند، جلسه ای را در دانشگاه صنعتی برای شیخ عزالدین ترتیب دادند که امور انتظامات آن توسط سازمان "پیشگام"( سازمان جوانان و دانش آموزان چریکهای فدائی) و مجاهدین اداره شد. انعکاس سیاستهائی که حزب دمکرات در کردستان و بویژه در رابطه با اتفاقات بزرگ نوروز ۵۸ در سنندج از خود نشان داده بود و سیاست حمایت شرمگینانه و پنهانی از حزب "برادر"، قیاده موقت، که همراه با جریان مفتی زاده و مکتب قرآن در مقابل مردم ایستاده و چماق رژیم جدید را حمل میکردند، تلاش و توطئه های این حزب را در قایم شدن پشت چهره شیخ عزالدین ناکام گذاشت. متاسفانه این مواضع صریح و عملی حزب دمکرات، مستند نشد و کومه له که در آن دوران به عنوان مظهر چپ رادیکال و سوسیالیسم انقلابی و مدعی قدرت با اقبال وسیعی در سطح جامعه ایران روبرو بود، این تفاوت پراتیک را مکتوب نکرد و تحلیل و ارزیابی خود را در اختیار جامعه قرار نداد. بخشی را میتوان به حساب ندانم کاری و کم تجربگی گذاشت، اما دلیل اساسی تر را پایه ای تر توضیح داده ام. ذهنیت کومه له در آن مقطع پای در سوسیالیسم خلقی و ناسیونالیسم چپ داشت که با موقعیت عینی آن در پراتیک اجتماعی در تضاد و تناقض قرار داشت. هنوز هم از این همه تقدس کومه له دوران ابهام، دوره بی سیاستی، دوره جونیوری، دوره فقدان ادبیات سیاسی و حرف روشن سیاسی و دوره بلند نکردن سرفرازانه پرچم سیاستهای سوسیالیستی و برنامه و فکر و تئوری سوسیالیستی، واقعا در عجبم. این اندازه حسرت برای دوران سربزیری و "صداقت" و "خلوص" در شیفتگی به ایام فقدان کتابت و زندگی "صمیمانه" در "حاشیه" تدارکاتچی جریانات "اصلی" ناسیونالیسم کرد از طرفی، و افتخار به بی ربطی با تاریخ جنبش کمونیستی و ادبیات و گنجینه فکری و سیاسی و تئوریک رهبران مارکسیست از طرف دیگر، را واقعا درک نمیکنم.
در این روزها از همان دورانی که من مستدل و با فاکت و سند نشان دادم کومه له در یک بحران همه جانبه و یک انبان پر ابهام بسر میبرد، سعی میشود یک سازمان "روئین تن" تصویر کنند. انگار کومه له میتواند به آن دوران سادگی و بی تئوری و بی سیاستی برگردد. انگار اگر "هیات نمایندگی خلق کرد" را دوباره، این بار حتما بدون "فارس"ها، تشکیل بدهد، مردم بار دیگر به "بنکه"ها هجوم می آورند و از شهرها کوچ میکنند و یا یک ماه در استانداری تحصن میکنند و بعد هم به "راهپیمائی" بطرف شهرهای کوچ کرده میشتابند. این یک انتظار نوستالژیک و زندگی در عوالم و شرایط سپری شده است. جمعیت فعلی شهرهای کردستان چندین برابر شده است و بافت جمعیتی و خواست و انتظارات و توقعات آنها نیز بکلی فرق کرده است. کسی به فراخوانهای موهوم و غیر واقعی به نام "هیات نمایندگی خلق کرد" در این اوضاع که پارامترهای تغییر موازنه قدرت سیاسی بشدت زیر و رو شده است، پاسخ نمیدهد. کسی با اعلامیه "خلق کرد در بوته آزمایش" به یک مقاومت مسلحانه روی نمی آورد. من به این اعلامیه اشاره کردم چون متن آنرا اساسا خود من در تابستان سال ۵۸ همراه با فواد و جعفر شفیعی نوشتم. آنوقت ها، به دلیل پایگاه ضعیف جمهوری اسلامی در میان مردم کردستان و تزلزل در میان بنیادهای نظامی و اداری و حکومتی که هنوز به تمامی شکل نگرفته بود، و طپیدن نبض امواج تحرکات سیاسی دوره بحران انقلابی و در تلاطمهای دوران برزخ انقلاب ۵۷ در مقیاس سراسری و تداوم آن در کردستان در هیات یک نیروی چپ و کمونیست و مدعی قدرت سیاسی، اعلام یک اراده قاطع به مردمی آماده در صحنه سیاست، پاسخ میگرفت. فکر میکنم غیر از لایه های باقیمانده در آن فضای نوستالژیک دوران سپری شده، هیچکدام از نیروهای وقت "هیات نمایندگی خلق کرد" و "طرح ۲۶ ماده ای خومختاری" در اوهام چنین نهاد ناپایدار و موقتی و یکبار مصرفی اسیر نشده اند. توهم به همسوئی و اتحاد با نیروهای کردستانی( مقدم و نقدتر از همه نیروهای کردستان عراق)، به حکم تحولاتی که در منطقه اتفاق افتاده است، یک خیالبافی صرف است. خود زعمای ناسیونالیسم کرد در عراق، به دلیل خاستگاه فئودالی و بی جربزگی سیاسی شان، نتوانستند از فرصت بدست آمده، استفاده کنند و برای تشکیل دولت مستقل در کردستان عراق قدمی بردارند. این جماعت با کارنامه چندین ساله پس از سال ۹۱، در نوک اتشفشان خشم مردم کردستان عراق جا گرفته اند. تعیین استراتژی "کردستانی" با اینها و امثال پژاک، که واضح و روشن است دستکرد وزارت اطلاعات رژیم اسلامی و سپاه پاسداران اند و هزار پیوند پنهان و آشکار با دوایر جاسوسی کشورهای منطقه و غرب و آمریکا دارند، و بانی مشوب کردن اذهان در کردستان ایران اند، یک روند قهقرائی و بازگشت به دورانهائی است که حتی کومه له در اوج بحران و عقب ماندگی و بی سیاستی، از آن رویگردان بوده است. واقعیت این است که کسانی که میخواهند با شعارها و سیاستهای مبهم و درهم برهم و غیر قابل دوام سی سال پیش، شناسنامه برای کومه له تعریف کنند، به نظر میرسد که حتی اگر خود از "رهبران" اولیه کومه له بوده اند، اما، منطق و قوانین تاریخ و فلسفه کومه له کمونیست را نمی شناسند، از ذهنیت جامعه به دور مانده اند و با زندگی در اوهام گذشته پرستانه، از تحولات و تغییرات در اذهان مردم و فعالین کارگری و سطح دانش و معرفت و سواد و اطلاعات جامعه، بیگانه و دور شده اند. یا به عبارت درست تر این عدم شناخت از یک ابهام و یا عدم درک معرفتی ناشی نشده است، بلکه ناشی از تغییر ریل و نگاه به تاریخ و جامعه از موضع ناسیونالیسم کرد است. مردم تفاوت بنیادی بین سازمانهای مدعی نام کومه له را با جاذبه سیاستهای رادیکال و کمونیستی تشخیص میدهند. جمعیت به مراتب شهری و تحصیلکرده تر کردستان، دیگر با فراخوان "هم میهنان مبارز" به میدان نمی آیند و دور "هیات نمایندگی خلق کرد" بسیج نمیشود. هیچ نیروی جدی سیاسی دیگری هم این چنین به حفره های فراموش شده گذشته برنگشته است. این تنها یک روایت از ناسیونالیسم چپ و نوعی کمونیسم حاشیه ای و غیر اجتماعی است که زندگی در عوالم سپری شده را سرپناهی برای دایر کردن یک "سکت" و شیوه و روالی برای زندگی محفلی تعریف کرده است. آیا رهبری فعلی کومه له و بدنه انسانی آن، اجازه میدهند که یک سازمان کمونیست خلاف جریان که مبتکر و سازمانده حرکات بزرگ اجتماعی بوده است، و به عنوان یک سازمان کمونیست دست به قدرت سیاسی ببرد، به یک سکت ناسیونالیستی و دهقانی تنزل یابد و آرمان سیاسی و تاریخ آن از هم سنگری و هم بستری با مارکس و لنین و منصور حکمت، به فرقه مهجور "کومه له ژ. ک"، و یا جریانات ناسیونالیستی رنگارنگ پژاک، کومه له رنجدران، اتحادیه میهنی و قیاده موقت تغییر ریل یابد؟ آیا بستر انسانی سوسیالیسم در کردستان به یک برش در تاریخ کمونیسم رضایت خواهد داد و اجازه میدهد که به راحتی تاریخ کومه له کمونیست در سنت سکت های ناسیونالیستی و تاریخ نه چندان پر افتخار جریانات ناسیونالیستی جای بگیرد و در آن تاریخ به تحریر درآید؟ و سوال آخرم این است که حتی اگر کومه له بستر ناسیونالیسم چپ و مدافع "رادیکال" و "کمونیست" حق تعیین سرنوشت مردم کردستان را هویت سیاسی خود تعریف کند، آیا قادر است به عنوان رهبر سیاسی حل مساله ملی چون یک حزب سیاسی عمل کند، یا در موقعیت گروه فشاری احزاب ناسیونالیست موجود، به جریانی حاشیه ای و بی آزار تبدیل خواهد شد؟ مواضع کومه له فعلی در رابطه با این میدان جدید هویت سیاسی، و رابطه "جونیوری" آن با احزاب گرایش ناسیونالیسم کرد، نشان میدهد که حتی به عنوان یک جریان ناسیونالیسم میلیتانت و چپ، از تصویر یک حزب سیاسی دخیل در معادلات اجتماعی، بسیار فاصله دارد. دور شدن از نقطه قدرت کمونیسم کومه له و برائت از جسارت کمونیسها برای دست بردن به قدرت سیاسی، در عین حال توضیح دهنده بحران کومه له و سیر تجریه آن بین لایه های مختلف ناسیونالیسم چپ و قوم پرستی و "کردایه تی" خالص و بی پرده است.
iraj.farzad@gmail.com
۱۷ سپتامبر ۲۰۰۸