جنجال بازندگان
هیاهو و جنجال و جنگ تبلیغاتی که بین محفل آذرین مقدم از یکطرف؛ و رهبری حزب حکمتیست براه افتاده است، فلسفه و توضیح دیگر و جبهه سومی دارد. ظاهر مساله این است که دسته اول وارد کار پلیسی شده اند و در این رابطه کومه له را هم به سوی خود کشیده اند و دسته دوم هم از سر "دلسوزی" برای حفظ موقعیت سیاسی کومه له، نمیخواهند این سازمان سیاسی به "شاخه سازمان اطلاعات در اپوزیسیون"، تبدیل شود!
سوال واقعی این است که چگونه است که این محفل دو نفره در آوریل سال ۱۹۹۹ با اینکه حدود صد نفر از اعضا و کادرهای حزب کمونیست کارگری به کمپین استعفای آنان پاسخ دادند، نتوانستند در ایجاد یک فراکسیون و اپوزیسیون دو خردادی کاری از پیش ببرند، اما امروز این اندازه در برابر حزب حکمتیست قدرتمند شده اند؟ چرخش ادعائی کومه له به طرف "کار پلیسی" این دستپاچگی را توضیح نمیدهد. یک حزب سیاسی انقلابی، اگر سیاسی و انقلابی باشد، در مواجهه با مخالف سیاسی خود، بویژه آنگاه که در بدترین حالت به کار پلیسی ادعائی در غلطیده است، نقاط ضربه پذیر و منافذ نفوذ پلیس را با اقدامات تشکیلاتی و تغییرات سازمانی پاسخ میدهد. اینها از الفبای هر حزب سیاسی کمونیستی و انقلابی است که با اختناق و دیکتاتوری و پلیس سیاسی و شکنجه و اقرار گیری و تربیت عوامل نفوذی، درگیر است. افشاگری و براه انداختن هیاهو بر سر مساله ای که رهبری حکمتیست هم مدعی است، پلیسی است، نشان این است که یا اینها تازه واردهای سیاسی اند و یا اصلا زمین واقعی فعالیت خود را نه مصافی سیاسی با یک رژیم با اینهمه سابقه قتل و کشتار و دارای دستگاههای پیچیده امنیتی، که محیط غیر واقعی دنیای مجازی اینترنت تعریف کرده اند. به نظر میرسد علیرغم اطلاع و حتی دخالت خود در رویاروئیهای خونین با سیستم نظامی و امنیتی رژیم اسلامی، خود را در مورد این واقعیت به تجاهل میزنند که یک جریان انقلابی و سرنگونی طلب، همواره باید آماده پوچ کردن سیاستهای نفوذ پلیس سیاسی و تدوین و اجرای پاتکهای اطلاعاتی باشد. چنین دست و پاچلفتی و هیاهو براه انداختن مساله را از جنبه معرفتی فراتر میبرد.
میگویند به میدان آوردن "رزمندگان" حزب حکمتیست علیه کومه له، بخاطر خطری است که به تحریک محفل آذرین مقدم و نفوذ جادوئی آنان بر کومه له، این سازمان را تا مرز بدل شدن به "شاخه سازمان اطلاعات در اپوزیسیون" سوق داده است. بالاخره حس تعادل و نگاه کردن به تاریخ به عنوان یک پروسه هم چیز خوبی است. سازمانی که فقط تا یک سال قبل، چنان مورد اعتماد بودند که از جانب لیدر حزب حکمتیست برای امضا گذاشتن پای قطعنامه کذائی ضدجنگ شخصا با آن رابطه برقرار میشود و یکی دو سال قبل تر، به فراخوان کومه له برای تعطیل عمومی پاسخ مثبت میدهد، نمیتواند با چنین سرعت سرسام آوری به تحریک یک محفل منزوی و حاشیه ای تا لبه سقوط به شاخه سازمان اطلاعات در اپوزیسیون متحول شود. یک سازمان مدعی کمونیسم با جاذبه و وزنی که تاریخا مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری در حیات سیاسی آن داشته است، باید تحولات بسیاری را از سر بگذراند تا در آستانه این سقوط سیاسی قرار بگیرد. این حکم و هیاهو و جنجال بر سر آن، بی پایه است.
سوال این است که داستان واقعی تر چه میتواند باشد؟
کسی که تاریخ را نه سلسله ای از اتفاقات تصادفی و پراکنده، بلکه یک پروسه ببیند که از قانونمندی خود برخوردار است، علی القاعده تاریخ محفل آذرین مقدم و سرنوشت مباحث و مواضع آنان را جلو خود میگیرد و به وضعیت فعلی آنان مرتبط میکند. واقعیت این است که بحث "حزب و قدرت سیاسی" در کنگره دوم حزب کمونیست کارگری، بسیاری کمونیست مصلحتی، چند نفری "سیاسی کار" و "فعال کارگری" فاقد هویت اجتماعی و نا آماده برای بیرون آمدن از پوسته درونی و نام مستعاری و در یک کلام بخشی که علنیت مبارزه کمونیستی را تهدیدی برای از دست رفتن اتوریته کاذب و موهوم و نامشخص خود تشخیص دادند، شروع به بهانه گیری کردند تا از عواقب و آثار انقلابیگری و اعلام مسئولیت در برابر طبقه و جامعه شانه خالی کنند. تعدادی هم بطور واقعی به دنبال سناریو زندگی شخصی خود رفتند که به خودی خود نمیتواند مورد انتقاد باشد. فلسفه واقعی داستان مستعفیون سال ۹۹ چیزی جز ترکیبی از این انتخاب های شخصی و سیاسی نبود. بعدها چند نفر و از جمله آذرین برای آن انتخابهای زمینی تر و از روی حسابگریهای "بقالانه"، "تئوری" تدوین کردند. این جماعت معظم به شهادت تاریخ، حتی با همان تئوریهای ساخته و پرداخته برای دست کشیدن از تحزب کمونیستی و فعالیت انقلابی، نتوانستند خود جمع مستعفیون را هم حول انتخاب کاملا جدید سیاسی خود متحد نگاه دارند. چرا که حقیقتا انگیزه های کناره گیری از حزب کمونیست کارگری، همانگونه که توضیح دادم ترکیب ناهمگونی بود از انتخاب های سیاسی متفاوت و عمدتا انتخاب هائی در متن سناریو زندگی شخصی. خداحافظ رفیق و از منظر اژدها، کنه و ماهیت آن تصمیم به کناره گیری از فعالیت انقلابی و انتخاب سیاستهای متفاوت دیگر را در معرض قضاوت جامعه قرار داد. محفل فراموش شده و واداده چند صباحی تلاش کرد که با پاپوش دوزی برای حزب کمونیست کارگری، اتهام ارتباط با و پول گرفتن از اسرائیل، موجودیت خود را حفظ کند. بی آبروتر شدند. این جمع حاشیه ای، فاقد هویت اجتماعی و هیچکاره در هر مبارزه جدی، یکهو برای تکه ای که پس از انشقاق حزب کمونیست کارگری در سال ۲۰۰۴، نام خود را "حکمتیست" گذاشته بود، "مهم" شدند. و این اهمیت و وزن، نه از جایگاه مادی آنان در جامعه و یا هیچ جای هر جنبش اجتماعی، بلکه از بحثی که پس از کناره گیری از فعالیت انقلابی، به عنوان پرچم و توجیه کناره گیری از انقلابیگری، و نه حتی کمونیسم، بلند کرده بودند، بیرون کشیدند. بحث و "رساله" تکالیف و چشم انداز، در حقیقت به عنوان خمیر مایه واقعی سیاستهای مصوب بعدی در کنگره های حزب حکمتیست و سیاست آوردنهای کورش مدرسی برای لایه انسانی این حزب، یک انبان "تئوریک" بود. بالا رفتن وزن و اهمیت یک جمع به تاریخ پیوسته برای رهبری حزب حکمتیست، از نظر مکانی که در مبارزه بین مردم و طبقه کارگر ایران از یک سو، و جمهوری اسلامی از سوی دیگر، دارد دقیقا در "جذابیت" این تئوریها نهفته است. این پرچم و این توجیه "تئوریک" به اعتبار خود و مستقل از جایگاه واقعی تدوین کنندگان آن، تا آنجا مهم اند که وجه مشخصه و خطوط متمایز یک تکه جدا شده از حزب کمونیست کارگری را با بقیه مشخص میکند. آن تزها، خمیر مایه واقعی و تفسیر و توضح تئوریک سیاستهای حاکم بر حزب حکمتیست اند. از این نظر علیرغم پرت کردن اتهام "نئوده ایستی" و همکاران و حتی عوامل وزارت اطلاعات، در "بحث" و جدل سیاسی، "ایرج" آذرین بسیار خودی تر مورد خطاب است، انگار عضو کادر رهبری شان است که به تئوریهای خود و به حزبی که با آن تئوریها راه آمده است، بطرز عجیبی ناسازگار است! نگاهی به استنتاجات سیاسی از "تز"های چشم انداز و تکالیف بیاندازید و آنرا با سیاستهای "جدید"ی که "با شخم خوردن زمین سیاسی" به عنوان "اوضاع عوض شده است" زیر بنیانهای سیاسی کمونیسم کارگری زد، توضیحات تئوریک پشت "کمیته های کمونیستی" و "رژیم اسلامی متعارف میشود"، "جنبش سرنگونی شکست خورد" ، مقایسه کنید. و سپس این تشابهات را با تعارض هر دو آنها با "سیاست سازماندهی در میان کارگران"، "بحران آخر"، "سه جنبش، سه آینده"، "آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است"، "سمینارهای مبانی کمونیسم کارگری" و کل ادبیات کمونیسم ایران از دوران مارکسیسم انقلابی، به روشنی ببینید. همه آن تشابهات بین تزهای "رساله" آذرین و تناقض آنها با مبانی کمونیسم کارگری و مارکسیسم انقلابی، دست بر قضا از درافزوده های کورش مدرسی در حزب حکمتیست اند! علت اساسی این جنجال و هیاهو دقیقا اینجاست. این صرفنظر از ظاهر پرخاشگرانه دو طرف، "جنگ محبت" و سرازیری اشک ناشی از نزدیکی بسیار عمیق تر "استراتژیک" است. یکی خود را صریح و بی پرده در تقابل و نفی کمونیسم منصور حکمت و تمامی بنیانهای تحلیلی و تاکتیک سیاسی او، و دیگری بدون صراحت و در لباس حکمتیسم عملا در این تقابل و نفی مبانی کمونیسم کارگری قرارگرفته است. جنگ و جدال دو تکه در یک بستر مشترک و واحد است. آدم بی اختیار به یاد دورانی می افتد که در درون سازمان چریکهای فدائی خلق، یک گرایش متمایل به حزب توده داشت خود را منسجم و متشکل میکرد و مقدمات انشعاب اکثریت را تدارک میدید. جالب این است که در آن مقطع و قبل از دگردیسی کامل و اعلام جناح طرفدار حزب توده در میان فدائیان، لحن همانهائی که دست اندر کار معماری آن انشعاب بودند، در مقابل حزب توده بسیار پرخاشگرانه و غیر سیاسی بود. کیانوری در یک جلسه پرسش و پاسخ در همان مقطع چنین گفت( نقل به معنی): "هر اندازه رفقای فدائی به مواضع حزب توده نزدیک تر میشوند، لحنها پرخاشگرانه تر میشوند". لحن کنونی دو طرف هیاهوی کنونی را با نزدیکیهای "استراتژیک" از نظر سیاسی و "تئوریک" مقایسه کند، بار دیگر و در مقطعی دیگر به همان حکم طنز آمیز میرسید.
"شیوه" های افشاگری
رزمندگان خط مقدم در این جنجال، البته ادبیات و استعاره های ویژه دوران "غیر متعارف" را بکار میگیرند. در جلو صحنه جار و جنجالی که قبلا توضیح دادم جنگی از سر تفریط در محبت و همسوئی تئوریک است، به نظر میرسد که طرفین دارند با یکدیگر "جدل" میکنند. اما در دنیای واقع هر کدام، یکی مستقیم و دیگری غیر مستقیم، دارند به "بنیان" مبانی و اصول طرف ثالثی حمله میکنند. محفل آذرین مقدم، لحن و شیوه ظهور "بانزاکت" رزمندگان حزب حکمتیست را مستقیما به آن طرف ثالث ربط میدهند. میگویند اینها همه ناشی از آن بحثی است که منصور حکمت آورد و گفت "میروم قدرت را با حزب" و نه طبقه کارگر میگیرم. تمام بنیانهای بازیابی هویت جدید این جماعت پس از نهضت استعفا از انقلابیگری و تعهد به جامعه، تکرار مکرر جدا کردن حساب خود از منصور حکمت و کمونیسم و تحزب مورد نظر اوست. اینکه لحن مودبانه و بانزاکت امثال محمد فتاحی تا چه اندازه بهانه جدیدی برای تکرار تاکید بر ارتداد سیاسی محفل گرامی است، در این رابطه وزن تعیین کننده ای ندارد. مهم این است که از جانب آذرین مقدم، آن لحن و آن نزاکت و ادب و وقار و احترام به عنوان جزئی از همان سیستم مبانی و موازین کمونیسم کارگری معرفی میشود. در دنیای واقعی، اما، این شیوه جدل و هتک حرمت مخالف سیاسی در سنت کمونیسم کارگری مذموم و مطرود بوده است. با اینحال حاملین آن سنتها تعمدا و آگاهانه خود را به سنت منصور حکمت آویزان کرده اند. فعلا نمیتوانم با قاطعیت بگویم که این قصد ناسالم برای لجن مال کردن موازین و پرنسیپهای کمونیسم کارگری از جانب رزمندگان حزب حکمتیست، تا چه اندازه نقشه مند و آگاهانه و تعمدی است. اما در هر حال هر دو سوی این جنجال، با تئورهایشان و روش و متدهایشان و با لحن و نزاکت و ادبشان، عملا همان طرف ثالث را که به آن اشاره کردم، هدف و مورد حمله قرار داده اند. محمد فتاحی قبل از اینکه باب افشاگریهای خود را باز کند، هر فردی از کومه له را که زبان باز کند، به عنوان "عضو فراکسیون نئوتوده ای کومه له" مخاطب میگیرد. خوشبختانه، آثار منصور حکمت قابل دسترسی است و مردم میتوانند تندترین جدلهای سیاسی او را با دوستان سابقی که عملا و نه فقط با ابراز تمایل، به کمپ ناسیونالیسم کرد و جریان دو خرداد نقل مکان کردند، بخوانند. میشود رفت فقط دو گام به پس را خواند و "از منظر اژدها" و "دریغ از یک جو شعور" و لحن و با پرنسیپی را از آنها بیرون کشید و با این لحن " هیاهو آنلاین" مقایسه کرد. خوشبختانه سطح بحثها چنان نازل و ارزان است که زدن آن طرف اصلی و ثالث در این آشفته بازار میسر نمیشود. هر دو سوی سربازان این جبهه، صحنه های نمایش جنگ "بازندگان" را در برابرما گرفتند. شاید بخاطر خدمتی که در تمایز آشکار خود با موازین و پرنیسپهای کمونیسم کارگری و منصور حکمت در این نبرد پرهیاهو، انجام دادند، استثنائا باید به گردن بازندگان هم مدالی آویزان کرد.
سنت و میراثی آشنا
این ادبیات و لحن طرفین جنجال، عاریه ای است و دست بردن به یک انبان. جار زدن یک اتهام و یک جرم جنائی، قبل از اینکه در هیچ پروسه تحقیق و در یک مرجع قابل اعتماد حقوقی و قضائی و سیاسی صاحب صلاحیت، به ثبوت رسیده باشد، یک سنت "اعتراض" و شیوه افشاگری اسلامی و شرقی است. اما حتی خود این شیوه به تنهائی و درخود، خاستگاه گرایشی و طبقاتی حاملان آنرا توضیح نمیدهد. از نظر تاریخی، تا آنجا که به کشورهای "جهان سوم" و "شرق" و در این مورد معین ایران برمیگردد، جریانات اسلامی و "بورژوازی ملی"، پس از آغاز پروسه سرمایه داری شدن ایران، به حاشیه اقتصاد و تولید سوق داده شدند. "فتوا" علیه ورود و مصرف "کالاهای اجنبی"، دستکم از زمان فتوای حجت الاسلام "میرزای شیرازی" در زمان شاهان قاجار باب شد. این شاید بخودی خود به قد و قواره آخوند و حوزه و اسلام و بازارهای "سنتی" بخورد. اما این روش فتوا علیه فساد و هرزگی جنس بیگانه و غیر خودی، به جزء نهادینه ای از آرمانهای الیت سیاسی و روشنفکری جامعه ایران که در پی "استقلال میهن" و بنای صنعت ملی بود، تبدیل شد. "ورشکستگی صنایع سنتی و ملی" بر اثر سیاستهای بورژوازی "کمپرادور و وابسته"، وارد کردن کالاهای "بنجل" و رواج فرهنگ مصرف و "غرب زدگی" و خشم و نفرت از این پدیده ها، از بستر بخشی از بورژوازی ملی و سنتی که با پروسه سرمایه داری شدن جامعه ایران روز بروز به موقعیت حاشیه ای و انقراض رانده میشد، به ذهنیت دنیای ناسیونالیسم چپ که خود را "کمونیست" و "سوسیالیست" معرفی کرده بود، رسوخ یافت و وام گرفته شد. شیوه های مبارزه ایدئولوژیک درونی آن سازمانها، افشاگری "مرتدین" و حتی تصفیه ها و حذف فیزیکی مخالفین "فکری" در جریان "تغییر ایدئولوژی" و یا تصمیم به جدائی، از رسوخ همان گرایش بوروژوائی در حاشیه تولید و در آستانه انقراض و فروپاشی، شیون و خودزنی و عزا و فریاد مظلومیت از ستمکاران اجنبی، نشات میگرفت. مستمعین سخنرانیهای علی شریعتی در حسینیه ارشاد تهران، بیشتر از طلبه ها و آخوندها، دانشجویان و طیف متعلق به "چپ" بودند. ادبیات "فاطمه فاطمه است" که زن و فرهنگ غرب را به عنوان "زن رقاصه و کاباره ای" تقبیح و در تقابل با ارزش اسلامی "عفت فاطمه" قرار میدهد، و "اگر پاپ و مارکس" نبودند، به طور مشترک در میان مجاهدین خلق و فدائیان دست به دست و حتی بازتکثیر میشدند. و بسیار خصلت نماست وقتی سیاستهائی که آخوند خاتمی و دو خردادیها در انقلاب سفید شان مطرح کردند، عده ای را به صرافت کناره گیری از فعالیت در حزب کمونیست کارگری کشاند. آخر، سرانجام "بورژوازی مظلوم و مستضعف ملی و سنتی"، دست اندر کار تبدیل رژیم اسلامی به "رژیم متعارف" سرمایه داری بود! و شاید بسیار طنز آمیز باشد که ببینیم این احکام، به تمامی، اگر نه با همان استدلال آکادمیک، به سیاستهای مصوب حزب حکمتیست و تزهای کورش مدرسی تبدیل شدند. تزهائی که با شروع از عروج و افول دوخرداد، سیاست ناظر بر "کمیته های کمونیستی" را توضیح میدهد و خط بطلانی بر سیاست سازماندهی در میان کارگران و تمامی بنیانهای کمونیسم کارگری و مارکسیسم انقلابی میکشد. سیاستهائی که طبق همان پروسه متعارف شدن رژیم اسلامی، پایان و شکست "جنبش" سرنگونی را اعلام میکند. این سنتهای جدل و افشاگری و دست بردن به انبان فتوا و هتک حرمت مخالف سیاسی در ملا عام، پژواک فرهنگ و سنت دیرین این قشر "مستضعف" بورژوازی عزیز سنتی و ملی در میان "چپ" فعلی است. "چپ" ی که دست یافتن قشر مستضعف و در آستانه انقراض بورژوازی سنتی به قدرت سیاسی را در یک نسل کشی کامل و در سلسله جنایات سی سال زنجیره ای، و قتل عام ده ها انسان شریف و انقلابی، پایان انقلاب، پایان سرنگونی و آغاز متعارف شدن سلطه این جنایتکاران اسلامی نامیده است و به آن تمکین کرده است. منصور حکمت در یک پروسه سخت و در جدالی سیاسی و تئوریک و فکری، به مصاف این ناسیونالیسم چپ رفت. برنامه یک دنیای بهتر را تدوین کرد و اصول و مبانی و پرنسیپهای جدال سیاسی با مخالفین را تدوین و مستند کرد. تکه پاره شدن حزب کمونیست کارگری، به نحو سرسام آوری اشتهای این ناسیونالیسم شکست خورده و خفته و ساکت و بی حرف شده را در خلال سی سال تحرک پرشکوه کمونیسم کارگری، دوباره فعال کرد. سنن گرایش اعتراض سرمایه در ممالک اسلام زده و شرق زده بار دیگر به سیاستهای مصوب ارتقا یافتند و افشاگری و فتوا و هتک حرمت شبه اسلامی به حربه جار زدن فساد و جاسوسی و ارتداد و خیانت و هرزگی مخالفین فکری و سیاسی تبدیل شد. سنگینی این سقوط و رجعت به سنن شبه اسلامی ناسیونالیسم چپ آن هنگام بیشتر میشود، که اسلاف این ناسیونالیسم چپ، ناخودآگاه، و در محدودیتهای تاریخی همسوی آن گرایش شد و به محض باز شدن فرجه عرض اندام مارکسیسم انقلابی لایه وسیعی از بازماندگان آن، به اتحاد مبارزان کمونیست پیوستند. رجعت دگر باره به آن سنتها، دیگر محدویت تاریخی برنمیدارد. آشکارا ضدیت با کمونیسم کارگری است.
در یک تلاقی تاریخی، این زبان اعتراض بورژوازی مستضعف ملی و دست یافته به قدرت سیاسی، به سنتهای دست یافتن مدافعین بنای روسیه بزرگ و صنعتی به نام سوسیالیسم جوش خورد و ترکیبی از دو روش و متد اسلامی شرقی و ناسیونالیسم عظمت طلب مدافع آرمان بورژوازی صنعتی، به نام "حکمتیسم" و "کارگر پناهی" و "چشم انداز"سوسیالیسم قرن بیستم، در مقیاسی که با جثه مینیاتوری سکتهای موجود هماهنگ شود، دوباره فعال شدند. گوشه هائی از سنت تصفیه مخالفین دوران پیروزی سرمایه داری دولتی، نفرت کور از مخالف سیاسی و قلع و قمع خونین و ضدانسانی تقریبا تمامی شخصیتهای رهبری انقلاب اکتبر و ترور ترتسکی در خارج روسیه، در لابلای گرد و غبار این جنجال به نمایش درآمد. قرار گرفتن شخص منصور حکمت به عنوان هدف و سیبل این تصویر سازی زشت از کمونیسم و تحریک نفرت از او در فوران سنتهای ضدانسانی و ضد کمونیستی به نام دفاع از "حکمتیسم" مطلقا تصادفی نیست. بار دیگر مصافی برای پس زدن رسوخ سنن شبه اسلامی و بورژوائی در درون جنبش کارگری و کمونیستی و دفاع سرسختانه از آرمانها و تئوریها و پرنسیپهای مانیفست و کاپیتال و یک دنیای بهتر، فرا رسیده است. لازمه دفاع از کمونیسم کارگری و دفاع از حرمت کمونیسم و پرنسیپهای انسانی منصور حکمت، پس زدن این دریدگی ها و وادار کردن حاملین سنن بورژوائی و شبه اسلامی به عقب نشینی تا بستر طبقاتی خود آنهاست. بگذار یکبار دیگر، روی طاقچه هایشان، این بار آگاهانه و "با چشمان باز"، صفحات سفید شده تاریخ را دوباره بنویسند و قرآن و نهج البلاغه را به جای کاپیتال و یک دنیای بهتر قرار بدهند.
داستان "ما" و "دریغ از یک جو شعور"
آذر مدرسی بدجوری بند را آب داده اند. این اولین پاراگراف از نوشته او را در همین ماجرای جنجال بخوانید:
" تلاش برای سالم نگه داشتن فضای سیاسی در میان جریانات اپوزیسیون یکی از سنتها و یکی از پرنسیبهای جدی جریان ما است. نمونه هایی مثل: جلوگیری از پاپوشدوزی علیه یکی از فعالین سیاسی در آلمان در نوشته دریغ از یک جو شعور، تلاش جدی ما علیه اقدام سازمان اطلاعات رژیم در هفته نامه نیمروز، دخالت جدی ما در ماجرای کار پلیسی دو سال پیش در حزب کمونیست کارگری همگی نشانه درجه احساس مسئولیت جریان ما در مقابل مسموم کردن فضای سیاسی اپوزیسیون و دفاع از حرمت افراد در مبارزه سیاسی است و البته هر بار ما با ضد حمله مملو از شانتاژ از طرف عاملین این اقدامات پلیسی روبرو شده ایم."
کاش حداقل این اندازه دندان روی جگر میگذاشتند که مردم پز مصادره پرنسیپهای کمونیسم کارگری و منصور حکمت و سنت "دریغ از یک جو شعور" را حداقل تا در همان نوشته بپذیرند. ایشان درست در همین مقاله چنین نوشته اند:
" تلاش برای منزوی کردن جریان پلیسی نئوتوده ای ها بحث سیاسی و احتلاف نطر سیاسی ما با این جریان نیست. این تلاش تلاشی برای سالم نگه داشتن فضای سیاسی اپوزیسیون و تلاشی برای خفظ جان فعالین سیاسی در داخل ایران، تلاشی برای ممانعت از تبدیل شدن یک سازمان سیاسی (کومه له) به شاخه سازمان اطلاعات در اپوزیسیون است." ( تاکیدها از من است)
معلوم شد که این روحیه دفاع از سنتهای منصور حکمت تا چه حد جعلی و نمایشی و سالوسانه است. فقط باید گفت واقعا: "دریغ از یک جو شعور"
یکی دو کلمه در مورد کومه له
شاید این دیگر به روش جا افتاده ای در کومه له تبدیل شده باشد، که در برابر تخمیر گرایشات ناسیونالیستی و ضد کمونیستی، تا لحظاتی که کارکرد آنها به مرحله کندن نیرو و انجام علنی توطئه و کودتا و انشعاب می انجامد، از یک تقابل سیاسی خود را کنار میکشند و خود را به بی خبری میزنند. همگی در جریان داستان کودتای جماعت مهتدی و پروژه "بازسازی سازمان زحمتکشان" قرار دارند. تا آستانه انشعاب و کودتا، رفتارها و کردارهای توطئه آمیز، به اتخاذ سیاستهای متفاوت ربط داده نشد. سعی کردند با توجیه "حفظ تشکیلات"، از یک تقابل علنی سیاسی خود را کنار بکشند و از "خطری" که بحث از "اختلافات سیاسی" برای "وحدت" صفوف کومه له بوجود می آورد، طفره بروند. طرف مقابل، اما، با سرمایه گذاری بر همین محافظه کاری و عدم شجاعت سیاسی و گرو گرفتن روحیه احترام به وحدت صفوف کومه له، پنهان و آشکار و با اطلاع رهبری کومه له، مشغول برقراری تماس با "دوستان حال و آینده" بودند، روابط مالی و پولی بهم زده بودند، دیسکت "سیاه" را در محافل توزیع میکردند و وقتی کار از کار گذشت، وقتی درست به هنگام کنگره سازمانی، جماعت مهتدی طرح کودتا را آماده ساخته بودند و پشت به نیروی مسلح دوستان حاکم بر سلیمانیه، چاقو را روی گردن رهبری قانونی کومه له گذاشتند که باید به طرح "فیفتی فیفتی" گردن بگذارد، دیگر کار از کار گذشته بود. تاوان سکوت و مماشات و طفره روی از یک تقابل سیاسی علنی با توجیه "منافع کومه له" پس داده شد. با ابنحال و علیرغم جدا کردن بخشی از نیروی انسانی توسط عبداله مهتدی، خط زحمکتکشان کماکان در بافت بخشی از رهبری کومه له به حیات خود ادامه داد. مرحله بعدی، جریان و پروسه شکل گیری طیف " فراکسیون فعالیت به نام کومه له" است. اینها هم مدتها به "کار خود مشغول بودند". جلسات و سمینارهای علنی برگذار کردند و در لابلای علفها هر کس را که از گردونه کومه له بیرون افتاده بود و حتی برخی آشکار و علنی فعال پ ک ک و جریانات صراحتا ناسیونالیست شده بودند، تمام کسانی را در نفرت از کمونیسم تخمیر شده و هر گذشته چپ و کمونیستی خود و کومه له را لعن و نفرین کرده بودند، جمع کردند، مراسم جداگانه روز کومه له را درست برای دهن کجی به کومه له رسمی، به نام "طیف کومه له" راه انداختند، و رهبری کومه له کماکان، باز هم با همان توجیه خود فریبانه "حفظ تشکیلات" در برابر این جدا شدنهای علنی سیاسی و حتی تشکیلاتی، از یک رویاروئی سیاسی طفره رفت. تا جائی که کار به آنجا رسید که قدم گذاشتن از مدتها پیش فراکسیون به میدان جدائی، سرانجام رهبری کومه له را قانع کرد که اذعان کند که "روش رفقا عملا انتخاب جدائی است". باز هم زیر چتر "تشکیلات داری"، بخش دیگری از کومه له در حال جدا شدن است.
"فعالیت" نقشه مند محفل منحط آذرین مقدم هم دارد همین نسخه را رونویسی میکند. رهبری کومه له، میدان را برای تخمیر سیاستها و "تز" های آذرین مقدم باز گذاشت. برایشان امکانات فراهم کرد و "خط" سیاسی آنها را در رابطه با جمهوری اسلامی، دو خرداد، کمونیسم و مساله کمونیستها و قدرت سیاسی، کارگر پناهی و کارگر نوازی بورژوائی و اشرافی، و در مورد روایت "چپ کرد"ی و این اواخر دوخردادی از تاریخ کمونیسم در ایران و کومه له و حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری، پذیرفت و به قلم کادرهای خود زیور نشریاتشان کردند. این تمکین گام به گام سیاسی، رهبری کومه له را این بار بطور کلی در تقابل با جریان حاشیه ای و غیر اجتماعی آذرین مقدم، زمین گیر کرده است. در جریان هیاهوی حکمتیستها و این جماعت، رهبری کومه له یک کلمه در مورد جایگاه سیاستهای آنها نگفته است. شاید محفلی که به دنیای فراموش شدگان پیوسته بود و از فعالیت کمونیستی و انقلابی و سیاسی، دست برداشته بود، در این مخزن بی انتهای خودفریبی کومه له و این روحیه اجتناب از تقابل سیاسی، جانی بگیرد و از دل آزردگیهای ناشی از جدائی کمونیسم کارگری در سال ۹۱ انبان نفرتی علیه منصور حکمت یافته باشد. اما، اینجا هم همان سیاست خودفریبانه "حفظ تشکیلات" باز هم از آنها نیرو خواهد کند. وقتی پیشروی سیاستهای آذرین مقدم به آنجا برسد که علاوه بر جذب سمپاتی و هواداری برخی از عناصر کلیدی کومه له، ذهنیت کومه له را تسخیر کند، آنوقت دیگر یکباره کار از کار گذشته است و از باریکه رادیکالیسم و چپ کومه له چیزی برجای نخواهد ماند. کومه له در این آخرین فازهای تخمیر سیاستهای غیر کمونیستی، به محل آزمایشگاه سیستم نظری جریانی متحول میشود، که انحلال طلبی ضد کمونیستی، دست کشیدن از مبارزه انقلابی و گروه فشار جناحهای رژیم اسلامی و پرو دوخردادی سابق، از سرو کولش بالا خواهد رفت. و همین جبن و محافظه کاری و خودداری و امساک لجوجانه در دفاع از کمونیسم و تاریخ کمونیستی کومه له است، که در کوران این جارو جنجال، زبان بی پرنسیپی را دراز تر کرده است.
یک معضل همیشگی در رهبری کومه له در تمام این دورانهائی که به آن اشاره کردم، یک عدم انسجام و فقدان اراده و تصمیم واحد است. اگر بطورعینی و واقعی تاریخ کومه له را از مقطع کنگره دوم آن و همسوئی و هم سرنوشتی با اتحاد مبارزان کمونیست و مارکسیسم انقلابی، در پروسه تدوین برنامه مشترک "حزب کمونیست ایران"، دوران تدارک تشکیل این حزب و تا آستانه جدائی کمونیسم کارگری در مقطع جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱، در نظر بگیریم، این خط، این جهت گیری و این هویت سیاسی، خط هژمونیک و اتوریته سیاسی سازمانی حاکم بر کومه له را نمایندگی نکرده است و بر عکس در هیات "نظرات" افراد باقی مانده است. راویت زحمتکشانی از این تاریخ واقعی، و تصویر کومه له به عنوان "چپ کرد" اتفاقا علیرغم جدائی سازمانی مدافعان خط زحمتکشان و کومه له "صادق" کنگره اول و تاریخ ماقبل کنگره دوم، حتی از نظر بروز بیرونی و در نوشته ها و مواضع اعلام شده برخی از کادرهای رهبری آن بسیار پر رنگ تر در تقابل با روایت واقعی تاریخ و هویت سیاسی کومه له خودنمائی کرده است. این حقیقت تلخ در مورد خط محفل بی رگ و ریشه آذرین مقدم اتفاقا بیشتر خصلت نمای کومه له شده است. از نظر تظاهر علنی و اجتماعی، کومه له، بیشتر از همان تاریخ و بستر مادی خود از مقطع کنگره دوم تا جدائی کمونیسم کارگری، در نشریات و نوشته ها و مواضع سیاسی و تئوریک و مبانی تاکتیکی، خطوط دیگر را نمایندگی کرده است و خط دفاع از مارکسیسم انقلابی و روایت همین تاریخ عینی، به مواضع افراد معدود، و منفرد، مثل یک نظر در یک انجمن شبه آنارشیستی، منحصر مانده است. در نتیجه بطور عینی "ایدئولوگ" و زبان تبلیغی، نوشتاری و مکتوبی که معرف جهت گیری و پلاتفرم سیاسی کومه له است، نه آن تاریخ عینی و واقعی، که برعکس، روایت خط زحمتکشانی و پس از ماجرای دوخرداد، خط آذرین مقدم است. این واقعیت تلخ، در عمل مدافعان منفرد و فاقد هژمونی سیاسی تاریخ واقعی و بستر مادی کومه له کمونیست و مدافع مارکسیسم انقلابی را، علیرغم مواضع منصفانه و واقع بینانه، به حاشیه رانده است. سوال و معضلی که در برابر رهبری کومه له قرار دارد این است که چگونه سرنوشت کومه له را از این "بی خطی" و بی تفاوتی در برابر تاریخ واقعی خود از یکطرف، و هژمونی و نفوذ عملی سیاسی، نبلیغی و "تئوریک" خطوط زحمتکشانی و سوسیالیسم پرو دوخردادی، از طرف دیگر، نجات میدهند؟ و آیا اصلا چنین اشتهائی برای تامین هژمونی خط واقعی کومه له و بستر مادی و اجتماعی آن موجود هست یا کماکان با"معدل گیری" از سیاستهای متناقض و متباین به شیوه "دمکراتیک" و آنارشی، میدان تعرض و تصرف گام به گام کل پیکره کومه له توسط خطوط ناسیونالیستی و سوسیالیسم محافظه کار و کارگر پناه و دو خردادی هموار تر میگردد؟
در همین رابطه باید به معضل گریبانگیر "دیپلوماسی" و توجیه خود فریبانه بقا موجودیت "اردوگاهی" کومه له نیز اشاره کنم. عدم اعلام علنی و صریح موزاین و سیاستهائی که یک سازمان مدعی کمونیسم را وادار به رعایت تعهدات پنهان و مخفی ناشی از این مناسبات دیپلوماتیک با شاخه های احزاب حاکم در کردستان عراق میکند، در دنیای واقعی، رهبری کومه له را به سنت دیرین "بقا" بهر قیمت، در شکافهای منطقه و دست کشیدن از اصول و موازین علنیت و شفافیت سیاست کمونیستها رو به مردم، طبقه و جامعه سوق میدهد. و این سنت ناسیونالیسم کرد، اتفاقا در متن سکوت رهبری کومه له، راه و زمینه را برای تحریکات خط علنی ناسیونالیستی و تهدیدهای هر از چند گاه یکبار به جدائی و انشعاب، به اتکا بازی با مهره "دوستان حال و آینده" و در میدان شکاف و رقابتهای دیرین بین اتحادیه میهنی و پارتی دمکرات بارزانی و وسوسه های فساد ناشی از شل کردن کیسه امکانات مالی و پولی با شرط رعایت منافع و معامله گریهای "امنیتی" آنان بویژه در رابطه با رژیم جمهوری اسلامی، باز تر کرده است. روی لبه تیز این باریکه خطرناک، نمیتوان از "سابقه" و نام و محبوبیت کومه له تغذیه کرد و در انتظار باز شدن شرایط مجدد برای عرض اندام کومه له دورانهای برآمد انقلابی سال و ماههای ۵۷، به میدان سنتهای سیاسی و دیپلوماسی ناسیونالیسم کرد گردن گذاشت.
نیمه اول فوریه ۲۰۰۹
iraj.farzad@gmail.com