شنبه 23 فروردين 1504
   

در باره جایگاه "انحصار" در ذهنیت انتقاد ناسیونالیستی به سرمایه داری

رفقای کمیته خارج کشور. با درود،

از من خواسته اید که پاسخی به مقاله رفیق رضا مانی در نقد نظرات اتحاد مبارزان کمونیست در مورد مقوله وابستگی بنویسم. خیلی متاسفم که حجم کاروبار و اولویت های متعدد دیگر اجازه نمی دهد که به تفصیل به این نوشته بپردازم، بخصوص برای این پاسخگوئی باید ذهن خودم را چندین سال به عقب بکشم و بحث هایی را که مدتهاست مشغله هیچیک از ما نبوده است از نو بخواهم یادآوری کنم. بهرحال نکاتی را که بنظرم می رسد بطور خلاصه ذکر می کنم. نکته ای که باعث می شود کلا در این مقطع کار دیگری را به این منظور قطع کنم، این تذکر شماست که "رفیق رضا، رفیق بسیار خوبی است که اگر ابهامات اش در مورد نظرات حزب رفع شود می تواند انرژی خود را با تاثیر زیاد در خدمت حزب بکار بیاندازد." اما این نکته سوالی را به ذهن من می آورد که بحثم را با آن شروع می کنم.

فرض کنیم تمام مباحثات رفیق رضا درست است. فرض کنیم نمی توان به صدور سرمایه آن نقشی را داد که ما داده ایم. فرض کنیم "وارد کردن سرمایه" خصلت اقتصادی غالب بر آمریکا شده است. فرض کنیم در نوشته های ۸ سال و ۷ سال قبل ما هنوز تاثیرات تفکر پوپولیستی به چشم می خورد( که البته کشف مهمی نیست)، من این را نمی فهمم که چگونه این مفروضات باعث مرزبندی با حزب کمونیست می شود.

 

بنظر من چنین ابهاماتی در حد موجود به تنهایی نمی تواند مانع ارزیابی مثبت از یک حزب سیاسی بشود، مگر آنکه در ادامه خود سیاست متفاوت، استراتژی متفاوت، و تعلق طبقاتی متفاوتی را نتیجه بگیرد. با این ابهامات می توان یک نویسنده، یک کتاب، یک مکتب اقتصادی و غیره را قضاوت کرد، اما یک حزب سیاسی با شاخص هایی غیر از مقالات تئوریک نویسندگانش تعریف می شود. حزب سیاسی را باید سیاسی قضاوت کرد ( سیاسی نه به معنی خرد تاکتیکی، بلکه به معنی انعکاس منافع معینی در مبارزه طبقاتی). من یک کمونیست ایرانی هستم. برای متحد شدن در یک حزب سیاسی سوالی که از خودم می کنم از این نوع است:  آیا این حزب بیداری سیاسی کارگران، پا به میدان گذاشتن مستقل آنان و منافع آنان را بیان می کند؟ آیا این حزب گسست از میراث خلقی خرده بورژوا - سوسیالیسم ایران را نمایندگی و رهبری می کند؟ آیا این حزب بطور عینی در جامعه واقعی ابزار صف بندی کارگران در برابر بورژوازی هست  یا می تواند باشد؟ آیا این حزب رهبران انقلابی کارگران را متحد می کند؟  آیا این حزب آرمانهای کارگری، رادیکالیسم کارگری و تلاشهای کارگری برای رهایی را( با تمام نواقص و ابهاماتی که در هر دوره تاریخی حتی پیشروترین انسانها به آن دچارند) نمایندگی می کند؟ بیرون این حزب سایر نیروها مدافع چه چیزند؟ بدون این حزب واقعیت چگونه به پیش خواهد رفت؟ تقویت این حزب به چه معنی است؟ و البته قابلیت شفافیت بخشیدن به اهداف و سیاستهای خود را دارد؟ اگر پاسخ این سوالات ولو بطور نسبی مثبت باشد، آنگاه من متعلق به این حزبم، ولو هیات تحریریه اش آنطور که من فکر میکنم، فکر نکند و ننویسد.

 

مقاله رفیق رضا برای مرزبندی با ا . م. ک در سال ۵۸ کافی است. نه رفقایی با این نظرات جذب ا . م. ک می شدند و نه ا . م. ک جایی برای چنین نظراتی در درون خود داشت. ا . م . ک یک خط و یک گروه فشار انتقاد سوسیالیستی به چپ پوپولیستی بود. به عنوان یک عضو سابق ا . م. ک معتقدم این جریان نقش خود را با سرافرازی کامل به انجام رساند. آنچه را که می خواست به ذهن چپ ایران فرو کرد و آن ماتریالی را که می خواست آزاد نمود. اما حزب کمونیست ایران یک حزب سیاسی است. این حزب ( مادام که حزب بهتری تشکیل نشده) تنها شکل ابراز وجود کمونیسم مستقل و کارگری ایران در این مقطع و تنها نیروی سازمانده سیاست کارگری و تنها جریان پیگیر در بیان منافع مستقل طبقاتی است. نمی توان صبر کرد تا حزبی مطابق تفسیر درست از کتاب امپریالیسم لنین بوجود آید( البته می توان تلاش کرد تا چنین حزبی ایجاد نمود - در آنصورت باید پاسخ داد که چگونه از بالای سر رادیکالیسم کارگری واقعا موجود و حزب موجودش می توان اینکار را کرد). باید بر مبنای تعلق سیاسی و طبقاتی خود متحد شد. من یا شما ممکن است بتوانیم یا نتوانیم پاسخ رفیق رضا را در مورد ابهامات نظری اش بدهیم. اما وحدت یافتن رفیق رضا با حزب نمی تواند و نباید از اینجا ناشی شود. مشکل، ایجاد وحدت نظر بر سر جایگاه عملی حزب کمونیست در تاریخ معاصر چپ ایران است. اختلاف نظر تئوریک را می توان (و باید) پذیرفت، اما اختلاف نظر بر سر این مساله دوم را ( ولو با بیشترین وحدت نظر تئوریک) نمی توان پذیرفت و نباید پذیرفت. ما می خواهیم جنبش اجتماعی کارگران برای لغو مالکیت بورژوایی، ایجاد مالکیت اشتراکی و از میان بردن استثمار طبقاتی را متحد کنیم. آیا حزب، ابزار این تلاش هست؟ اتفاقا مشکل ما امروز نه رفع ابهامات تئوریک( حتی در درون حزب)، بلکه ایجاد اتفاق نظر روی این نکته اخیر علیرغم اختلافات تئوریک است.  مشکل امروز ما، که تمام مقالات "کمونیست" های اخیر برای رفع آن تلاش می کند، اتفاقا تفهیم این نکته از قلم افتاده به اعضا و فعالین حزب است که دست بر قضا اختلافات تئوریک چندانی با هم ندارند. آیا این روح گزارش د. س به کنگره دوم نبود؟

 

بنابراین پاسخ من به رفیق رضا در وهله اول اینست که نظرات، ادبیات، متون و مقالات حزب کمونیست را تنها هنگامی می توان بطور علمی، واقعی و صحیح ارزیابی کرد که قبلا تعیین کرده باشیم این نطرات تلاشهای کدام گرایش اجتماعی برای بیان خود را نمایندگی میکنند. آیا اینها نظرات ( ولو مبهم، التقاطی، ناقص) صف انقلاب اجتماعی است یا بیان دیگری برای سوسیالیسم غیر پرولتری، ناسیونالیسم و رفرمیسم، تحت شرایط جدید و فشارهای جدید؟ این نقطه شروع و چهارچوب اصلی بحث من در مورد مضمون مقاله رفیق رضاست. نکاتم را فهرست وار ذکر می کنم:

 

هسته اصلی بحث رفیق رضا تازگی ندارد. سازمان رزم انقلابی با تفصیل بیشتری نکاتی مشابه این را در نقد به پیش نویس برنامه حزب ارائه کرده بود. در واقع بنظر من رفیق رضا بطور فشرده و از موضعی مطلع تر و با دانش تر استدلالاتی را در خط اعتقادات سنتی چپ ایران در مورد اقتصاد ایران و رابطه اش با امپریالیسم بیان می کند. خلاصه بحث من اینست: در نقد به سرمایه داری ایران، دو دیدگاه در سال ۵۸ مقابل هم قرار گرفت. هر دو در قالب فرمولبندی ها و عبارات مارکسیستی و با استناد به مارکس و لنین خود را بیان می کردند. دیدگاه حاکم در واقع بیان مارکسیستی شده انتقادات ناسیونالیسم ایران و بویژه آرمانهای جبهه ملی و مصدق بود. این اعتراضی علیه انحصار بود. این موضع سرمایه در ایران موضعی قدیمی است. این ریشه اش حتی به معاهده ترکمانچای و تحمیلات تجاری روس و انگلیس به ایران بر می گردد( ر . ک. به وحدت کمونیستی و ابراز نارضایتی اش از قیمه و قرمه شدن سرمایه بومی تحت فشار انحصارات امپریالیستی و عدم وجود تعرفه های حمایتی). معضلات اقتصادی و سیاسی جامعه به رقابت انحصارات امپریالیستی ( و بورژوازی "کمپرادور" داخل) با سرمایه غیر انحصاری بومی نسبت داده می شد. فقر، ناموزونی اقتصاد، صنعتی نشدن، دیکتاتوری، بی فرهنگی و.... همه نهایتا به رابطه سرمایه انحصاری با سرمایه غیر انحصاری ریشه یابی می شدند. این نقد بورژوازی محلی بود که در لفافه عبارات مارکسیستی مجددا عرضه می شد. مبنای اقتصادی و سیاسی پوپولیسم ایرانی چیزی جز ناسیونالیسم نبود. اینها در تئوری امپریالیسم لنین نقش خویشتن را در آب دیدند. مگر نه اینست که تز اصلی کتاب امپریالیسم، مساله سرمایه انحصاری است؟! در دست اینان لنین به سخنگوی سرمایه کوچک و بومی در برابر "عصر انحصارات" و سرمایه های انحصاری تبدیل می شد.

 

دیدگاه دوم نه این تحلیل اجتماعی و اقتصادی و نه این تفسیر از کتاب امپریالیسم لنین را نمی پذیرفت. بجای رابطه سرمایه با سرمایه، ما رابطه کار و سرمایه را مبنای تحلیل خود قرار دادیم و نوع مشخص این رابطه در ایران را تحلیل کردیم. ما خصلت عام این رابطه را، که بر طبق آن ایران عینا مانند هر کشور دیگر سرمایه داری است، و خصلت خاص و خود ویژه آن در ایران، یعنی مساله نیروی کار ارزان را یادآوری کردیم. به بیان دیگر در مقابل اعتراض سرمایه بومی، ما اعتراض طبقه کارگر در ایران را نشاندیم. ما همان مشاهدات در مورد مشقات اقتصادی و استبداد سیاسی را با این مولفه توضیح دادیم. این جوهر این جدال نظری است. این چیزی است که یک منتقد نظرات ما باید بدوا فهمیده باشد تا بتواند در مورد علمی بودن احکام مشخص تر ما حکم بدهد. کارگر ایرانی از زبان اتحاد مبارزان کمونیست برای نخستین بار در کل تاریخ سرمایه داری ایران امر خود را به عنوان محور معضلات اجتماعی اعلام کرد و توانست در برابر غرولند "بورژوازی ملی" ای چپ موجود قد علم کند. صحت "اسطوره" ها اینجاست، نه در تعریف درست از نظر مارکس در باره سرمایه. اگر کسی نگران آلودگی پوپولیستی در بیان این موضع باشد، ما او را به تاریخ واقعی سال ۵۸ تا ۶۰ ( که این مباحثات به نفع  ا . م. ک. فیصله یافت) ارجاع می دهیم. جدال ماتریالیسم و ایده آلیسم هم همواره با بهترین فرمولبندیها همراه نبوده - اما این تاکنون باعث نشده کسی جایگاه واقعی ماتریالیست های واقعا موجود در مقاطع مختلف را فراموش کند. ا . م . ک به زبان دوران خودش صحبت می کرد. به دو دلیل ساده:

 

۱- در دوران خودش زندگی می کرد. همانقدر که نماینده ابراز وجود فکری مستقل طبقه کارگر بود، اسیر جو فکری زمانه خود بود. مقوله "سرمایه داری وابسته"( رفیق رضا می پرسد با تعریف ما همه سرمایه ها وابسته اند، بی شک چنین است) را ما ابداع نکردیم. این اسم اقتصاد ایران در آن زمان بود. و به مجرد اینکه به ضعف آن پی بردیم آن را کنار گذاشتیم( ادبیات ما از سال ۵۹ به بعد این لفظ را ندارد). مارکس مقوله "جامعه مدنی" را از پیشینیان خود می گیرد و بکار می برد( ایدئولوژی آلمانی) خیلی زود این را به نفع جامعه بورژوائی کنار می گذارد. مثالهای انگلس در مورد تضاد "مثبت و منفی" در الکتریسیته است. مثالهای نامناسبی هستند، اما سطح علمی زمان او را منعکس می کنند.

 

۲ - بجز این زبان نمی توانستیم منظور خود را به آن جنبش حالی کنیم. بعنوان افراد شناخت و مطالعه ما از آنچه نوشته ایم بیشتر بود. اما به عنوان یک جریان نمی توانستیم زبان رایج و مقولات رایج را یکسره کنار بگذاریم. بحث بر سر "وابستگی" نبود، بحث بر سر مشخصات واقعی این "وابستگی" بود. وابستگی  نامی برای یک واقعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بود. مضمون بحث ما در باره وابستگی هیچ خوانائی با ایده "سرمایه داری وابسته" و تقابل آن با "سرمایه داری غیر وابسته" نداشت. اتفاقا ما می خواستیم ثابت کنیم "سرمایه داری وابسته" همان سرمایه داری است و ویژگی های موجود ناشی از عملکرد آن در یک کشور تحت سلطه است. ما این را ثابت کردیم و به این دلیل این لفظ کنار رفت.

 

اسطوره ها را من نوشته ام. در همان زمان اگر ۵ روز بیشتر وقت داشتم دقیق تر می نوشتم. امروز اگر بنویسم کاملا به نحو دیگری بحث خود را می نویسم. اما، بهر صورت، اسطوره ها بیان انتقاد کارگری به ادراکات بورژوا  ناسیونالیستی چپ ایران در قبال اقتصاد و سیاست در کشوری چون ایران بود.

 

نوشته رفیق رضا در سنت دیدگاه قبل از اسطوره ها قرار می گیرد. این تلاشی است البته عالمانه تر( به لطف ۸ سال تاخیر در بیان خود) برای برجسته کردن مجدد مقوله انحصار بعنوان محور نقد اقتصادی نه فقط از امپریالیسم بطور کلی بلکه از سرمایه داری در کشور ایران بطور اخص. جزوات قبلی ما پاسخ ما به بحث های "انحصاریون" ( ناسیونالیست ها) در سطح خام قبلی بود. اگر بحث مدافعان تز انحصار پخته تر مطرح شود، شک نیست که بحث ما هم بایذ پخته تر عرضه شود. اما این دیگر معضل چپ ایران در مقیاسی اجتماعی نیست ( الحمداله همه از پاپ کاتولبک تر شده اند و ما - "چپ های تروتسکیست" سابق - را به چپ بودن قبول ندارند). بهرحال به چند نکته برای روشن کردن دیدگاه خودم اکتفا می کنم.

 

اولا: علت تاکید لنین به مساله انحصارات و رقابت های انحصاراتی در سطح کمپانی ها و کشورها( که رفیق رضا آن را محور تئوری اپریالیسم لنین می داند) اینست که می خواهد جنگ جهانی را توضیح بدهد.  علت جنگ صدالبته رقابت انحصارات و سرمایه های انحصاری بود و نه صدور سرمایه ( فی  النفسه)

 

ما می خواهیم از کتاب امپریالیسم لنین برای توضیح یک واقعیت دیگر استفاده کنیم. عقب ماندگی اقتصادی و استبداد در کشورهای تحت سلطه امپریالیسم ( علیرغم نظر رفیق رضا، ما به تقسیم جهان به دو دسته کشورها  نه یک تقسیم جامعه و مانع، بلکه یک تقسیم خصلت نمای عصر ما،  کشورهای امپریالیست و تحت سلطه، معتقدیم.  پتسدام و یالتا هم برای تعیین تکلیف همین تقسیم بود. ممکن است درجات مختلفی برای ارزان بودن نیروی کار بتوان شمرد. اما قطعا نمی توان "تفاوت" آمریکا، شوروی، انگلستان و فرانسه را با مکزیک و السالوادور و ایران و فیلیپین انکار کرد). برای توضیح این واقعیت دوم، یعنی مشخصات سرمایه داری و روبنای سیاسی آن در کشور تحت سلطه امپریالیسم دیگر نمی توان همان عاملی را که جنگ امپریالیستی را با آن توضیح می دهند محور تحلیل قرار داد. اینجا دیگر صدور سرمایه و استثمار امپریالیستی نیروی کار در این کشورها، نه فقط به زعم ما، بلکه به بیان صریح خود لنین، مبنای درک این واقعیت قرار می گیرد. سوال اینست: چرا دو نوع سرمایه داری هست. سرمایه داری توام با سطح تکنیکی بالا، سطح رفاهی بالا، و قدرت سیاسی و نظامی بالا و سرمایه داری توام با قحطی، فقر، و فقدان ابتدایی ترین دستاوردهای دسته اول. چرا سرمایه داری با پارلمان و سرمایه داری با استبداد مطلقه وجود دارند. آیا ربطی میان این مشاهدات هست؟ اتفاقا کسی که می خواهد معضل را با انحصار توضیح بدهد همینجا گیر می کند. انحصار و رقابت انحصاری یک پدیده جهان شمول است. رقابت I:B:M  و AT&T خیلی حادتر از رقابت هر یک از اینها با کارگاه خراطی و چرتکه سازی حاجی فلانی در ارومیه است. رقابت فورد و جنرال موتورز بسیار شدیدتر از رقابت هر یک از اینها با ایران ناسیونال است. چرا این باعث وجود این سطح از عقب ماندگی، اختناق و بی حقوقی در کشورهای مربوطه نشده؟ تنها با درک مساله تقسیم جهان می توان وجود دو نوع عمده از سرمایه داری، با بروزات عملی متفاوت را فهمید. صدور سرمایه آن عاملی در میان مشخصات ( البته بهم پیوسته) امپریالیسم است که به موضوع مورد بحث ما مربوط تر است و مبانی تئوریک آن را توضیح می دهد. تنها این عامل می تواند وجود دو وضعیت متفاوت را توضیح بدهد. تقسیم کننده و تقسیم شده و صادر کننده و دریافت کننده سرمایه بر مبنای این تقسیم( صدور سرمابه ژاپنی به آمریکا ربطی به مساله تقسیم جهان ندارد. ما داریم از صدور سرمایه به کشورهای تقسیم شده قدرت های امپریالیستی حرف می زنیم  نه جابجایی سرمایه در بین خود این کشورها).  بنابراین وقتی ما بر صدور سرمایه انگشت می گذاریم و آن را محور تئوری امپریالیسم لنین می دانم مواظبیم که همانجا ذکر کنیم  " از نقطه نظر بحث ما در این زمینه". یعنی از نقطه نظر کل مساله "وابستگی" ( که گفتیم نام اقتصادی برای اوضاع اقتصادی و سیاسی در کشور ایران و نظایر آن بود).

 

ثانیا، همانطور که گفتم لنین آنجا که به وضع "مستعمرات" می پردازد خود نه از انحصار، بلکه از تقسیم جهان و صدور سرمایه آغاز میکند. ( ر. ک به پیشگفتار لنین به ترجمه کتاب امپریالیسم، بند ۵). سوال اینست که چرا وضع کارگر ایرانی که کرایسلر مونتاژ می کند با کارگر انگلیسی که عینا همان کار را می کند یکی نیست.

چرا سیمای جهان امروز چنان است که میلیاردها انسان تحت نظام سرمایه داری در پائین ترین سطح معیشت بسر می برند حال آنکه بقول لنین عده ای حداکثر به اندازه یک پنجم سکنه زمین، این مرحله را پشت سر گذاشته اند. این خیلی ساده است که انسان به کمبودهای اقتصاد ملی برگردد. سوال اینست که این کمبودها در طول این یک قرن و نیم چرا تسلیم "منطق یکسان کننده سرمایه" نشده اند. چرا این سیماهای دوگانه طبقه کارگر دارد بازتولید می شود؟  پاسخ ما این بود که این دوگانگی دو روی یک رابطه واحد است. مافوق سود ناشی از استثمار کارگران تقسیم شده، اساس این رابطه است. این پاسخ خود لنین نیز هست. چپ ایران از غارت منابع، ورشکسته شدن سرمایه های ملی و غیره سخن می گفت.  ا . م. ک به لنین بازگشت و مساله را به استثمار امپریالیستی کارگران در این کشورها ربط داد.

 

ثالثا آیا ما این رابطه را دقیق توصیف کرده ایم؟ بنظر من در اساس درست توصیف کرده ایم اما دقیقا نه. قصد ما نیز دقت در رعایت تمام شئون علمی نبود. ( مثلا "تهیه جدولی از نسبت دستمزدها") برخی از نکات متعددی که رفیق رضا مطرح می کند را می توان "دقت بی جهت" نام گذاشت. آیا نسبی بودن ارزان بودن نیروی کار می تواند نفس ارزانتر بودن  سیستماتیک آن را در یک حوزه به زیر سوال ببرد؟ این نوعی برخورد خردبینانه و پدانتیک ( Pedantic ) است که انسان را از حقیقت دور می کند( از همین زمره است اشاره به وارد شدن سرمایه آمریکا. صحبت لنین در مورد صدور سرمایه مشخصا به مساله تقسیم جهان بر می گردد). کسی منکر نقل و انتقال سرمایه در جهان نیست.

 

 

*این متن توسط ایرج فرزاد، از روی نسخه اسکن شده دست نویس منصور حکمت تایپ و مقابله شده است. تیتر در اصل دست نویس موجود نیست و از طرف ایرج فرزاد انتخاب شده است. متن فاقد تاریخ است، اما محتوای متن و با اشاره به مقایسه های تاریخی، به نظر میرسد در سال ۶۵ یا ۶۶ نوشته شده است.

 
ادرس مايل گيرنده:


ادرس مايل شما:


پيام شما: