تاریخ شفاهی کومه له
بحث منصور حکمت در سمینار
تاریخ شفاهی کومه له، از مقطع تشکیل تا پیوستن به حزب کمونیست ایران*
نوبت اول و معرفی
موضوع بحث امروز تاریخ شفاهی چپ است ومی پردازد به تشکیلات کومه له از مقطع تشکیل و تا پیوستن آن به حزب کمونیست ایران در سال ۱۳۶۲. دونفر از بنیانگزاران این سازمان: ایرج فرزاد و حسین مرادبیگی اینجا هستند. رفقای دیگری هم دراین جلسه هستند که آنهاهم احتمالا در این همین سطح در ابتدا درگیر بوده اند و کسان دیگری از حزب کمونیست کارگری ایران که در کشورهای دیگر زندگی می کنند، که آنها هم می توانستند در اینجا حضور داشته باشند. طبعا همه کمیته کردستان حزب می توانست در اینجا حضور داشته باشد و خیلی های دیگر هم دربیرون که می توانند راجع به آن دوره حرف بزنند، چون همه از فعالین آن دوره بودند. اما در اینجا بیشتر این دو رفیق گفتگو می کنند. علت اینکه من اینجا اسم خودم را به لیست سخنرانان اضافه کرده ام این است که دریک دوره ای از فعالیت کومه له از نزدیک درآن حضور داشته ام. کومه له سه کنگره داشت. در کنگره دوم می گوید که اتحاد مبارزان کمونیست خط مشی درستی دارد و بعدا تماسش با ما شروع می شود. کنگره سوم کنگره ایست که در آن برنامه حزب کمونیست ایران تصویب می شود و من در آنجا از طرف اتحاد مبارزان کمونیست سخنران مهمان بودم. در نتیجه رابطه پیش از تشکیل حزب، کومه له و ا.م .ک و این بحث که چطوری شد که کومه له کلا آمد توی حزب کمونیست ایران ، یک مقدار زیادی مشاهدات ما را هم در بر می گیرد و من آن جنبه هایی که به آن دوره تشکیل حزب یعنی یک سال و نیم قبل از تشکیل حزب (ازخرداد ۶۰ تا تشکیل حزب ) من هم مشاهداتی دارم که می توانم در اینجا بیان کنم. بعلاوه اینکه اینجا به عنوان مجری جلسه به سؤالاتی که از رفقا طرح می شوند یک مقداری به آن جهت می دهم که بتوانیم جنبه های بیشتری از بحث را بهتر بپوشانیم.
چند نکته ای را از طرف انجمن مارکس هم بگویم. ما کارتهای عضویتی را که در ژانویه سال گذشته صادر کردیم قاعدتا یک سال دوام داشته اند. ولی با توجه به اینکه چند جلسه ای از جلسات انجمن کنسل شد در نتیجه کسانی که برای آن برنامه یکساله کارت عضویت را گرفته بودند و ما همه آن مباحث را هنوزنپوشاند ه ایم، این کارت عضویتها لااقل تا ماه آوریل و مه اعتبار دارد تا بتوانیم بحث کاپیتال و چند جلسه دیگری را هم با همین کارتها بپوشاینم. بعدش حتما رفقا تمدید بکنند بطوریکه با کمک اعضا، انجمن بتواند روی پای خودش بایستد تا بعدا انجمن بتواند سخنرانان را کمک کند که به اینجا بیایند و غیره.
با اجازه تان جلسه را شروع می کنیم. هرکدام از رفقا ده دقیقه تا یک ربع و من هم چهار پنج دقیقه ای صحبت می کنم و بعدش جلسه را به صورت سوال و جواب پیش می بریم و هیچ گونه محدودیتی روی اینکه چه سوالاتی را مطرح می کنیم و یا چه جوری جواب می دهیم نیست. سعی ما این است که جوابها کوتاه باشند بطوریکه بشود سوالات زیادتری را مطرح کرد. همچین رفقایی که در سالن هستند و خودشان شهود این روند بوده اند می توانند بیایند و بیشتر حرف بزنند.
اجازه بدهید که من نکته ای را در رابطه با هدف جلسات تاریخ شفاهی اینجا بگویم .این تاریخی است که اگر فعالینش و شرکت کنندگان در آن ، این روایت را به دست ندهند ،این روایتها مقدار زیادی از دست میرود و از بین می رود بخصوص که تحریف هم قراراست بشود. بخشهایی در جامعه ذینفع هستند دراین که این تاریخ را لوث کنند، تحریف کنند و حتی به فراموشی بسپارند. درنتیجه خیلی تعیین کننده است که شهود یک واقعه تاریخی حرف بزنند، این نوارها و بحثهایی که اینجا می شود را اگر مثلا ده سال دیگر به آن نگاه بکنیم بهترین منبع است برای یک محقق تاریح احزاب سیاسی ایران و یا تاریخ سیاسی قرن بیستم ایران که بتواند برود و ببیند سازمانی به اسم کومه له و یا حزب کمونیست ایران چه جوری تشکیل شده اند، چه کسانی بوده اند و چه اتفاقاتی افتاده است؟ اگر چنین نوارهایی و یا ویدیوهایی از تاریخ بلشویسم و یا تاریخ ملی شدن صنعت نفت وجود می داشتند الان ما می توانستیم به راحتی بگوییم. که چقدر اینجا ارزش داشت.
بحش مهمی از این بحث ارائه فاکتهای این قضیه است. هیچ اشکالی ندارد که رفقا به ذهنشان فشار بیاورند و دقیقا تمام کسانی که در فلان جلسه حضورداشته اند را اینجا بگویند. ما می خواهیم که گفته شود فلانی اینجا بود فلانی آنجا بود، اینها گفته شد، این اسناد تصویب شد، محل جلسه آنجا بود، ساختمانش کجا بود؟ شرایط چی بود؟ چه روزی بود؟ تمام اینها برای ما در این جلسه با ارزش است. هدف ارائه تحلیل سیاسی نیست بلکه روایت آن تاریخ و مستند کردنش در حضور یک عده انسان علاقمند و در نتیجه مجموعه ای از اسناد به جا گذاشتند، هدف کار تاریخ شفاهی این می باشد. می خواهم بگویم که این فرق دارد با یک سخنرانی در باره کومه له. کسی اینجا آنقدر که به فاکت و مشاهدات این آدمها، نقشی که آدمهای مختلف بازی کرده اند و روایت آن تاریخ برمی گردد، ما به تحلیل اینکه چرا اینجوری شد، نمی پردازیم ( تحلیل هم جایگاه خودش را دارد) ولی ما باید سعی کنیم که توازن مناسبی بین فاکت، خاطرات وغیره ازیک طرف؛ و تحلیل و جمع بندی از طرف دیگر وجود داشته باشد. فکر می کنم اول حمه سور شروع میکند، و بعد ایرج و بعد من.
نوبت دوم
من خیلی کوتاه راجع به گوشه دیگری از مسئله به عنوان معرفی صحبت می کنم. الان جریان عبداله مهتدی از کومه له انشعاب کرده اند و اسم خودشان را گذاشته اند سازمان انقلابی زحمتکشان و می گویند میخواهیم برگردیم به سنت سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران، قبل از تشکیل حزب کمونیست ایران. به نظر من یک دروغ خیلی آشکاری توی این حرکت وجود دارد. اینها وقتی می خواستند اسم خودشان را کومه له بگذارند ما اعتراض کردیم و گفتیم شما کجای این تاریخ قرار دارید؟ به چه عنوانی می خواهید این اسم را بردارید؟ و فکر می کنم که حزب کمونیست کارگری بود که اجازه نداد که جریان ابراهیم علیزاده به یک سازش با اینها برسند و با عبداله مهتدی به قول خودشان پنجاه پنجاه کمیته تشکیل بدهند و غیره. نوشته های رفقای ما بود که امکان این سازش را به آنها نداد. حتی فرض همه این است که گویا طرف حق دارد اسم خودش را بگذارد سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران قبل از تشکیل حزب. خود این خیلی دروغ بزرگی است. سازمان انقلابی زحمتکشان ایران (کومه له ) سه کنگره داشت و ۶ کنفرانس. در این سه کنگره، کنگره یک آن ایرج و حمه سور در آن شرکت داشتند و راجع به آن صحبت کردند و گفتند که چه بحثهایی در آن شده است. سند مصوبات کنگره دوم اینجا موجود می باشد. این مقطعی است که کومه له به شدت به چپ می چرخد. در نیمه اول فروردین سال ۶۰ یعنی سه ماه قبل از حمله ۳۰ خرداد، اهمیت تاریخی برای همه ما در میان بیانیه ها و قطعنامه های کنگره دوم این جمله است:
"در پایان لازم می دانیم کوششهای ارزنده ای را که از جانب رفقای ا.م.ک در راه مبارزه با پوپولیسم واکونومیسم و تثبیت تئوریک بینش پرولتری در جنبش کمونیستی ایران به عمل آمده و ما را نیز در طرد بینشهای انحرافی مساعدت کرده خاطر نشان کنیم."
عبداله مهتدی قاعدتا به این برنمی گردد. کنگره دوم کومه له کنگره ایست که کومه له در آن اعلام میکند که خط مشی کومه له، اتحاد مبارزانی می باشد. عبداله مهتدی کنگره دومشان را قاعدتا قبول ندارد. کنگره سوم جالب تر است. کنگره سوم برنامه حزب کمونیست ایران را تصویب می کند. در کنگره سوم، الان که به آن نگاه می کنیم خیلی اوضاع سمبولیک است. سه تا مدعو و سخنران داشتند در کنگره سوم که در محل زندان وقت کومه له برگزار گردید( اطراف مرز): جلال طالبانی، عزالدین حسینی و من. این سه تا آمده بودند که روی آن کنگره تاثیر بگذارند. یعنی الان که نگاه می کنی هرسه تاشان را می بینی. هنوز این آدمها هستند و هنوز خط مشی هایی را نمایندگی می کنند. جلال طالبانی و عزالدین حسینی هر دو نگران کومه له بودند. نمی خواستند که کومه له پای تشکیل حزب کمونیست ایران برود، نمی خواستند برود پای این خط مشی. تنها کسی که از خود کومه له در آنجا حرف زد، عبداله مهتدی بود. چهار نفر سخنران پیش از دستور داشتند. کسی که آنجا حرف زد و برد من بودم یعنی خط مشی اتحاد مبارزان کنگره سوم را گرفت و برنامه حزب در آنجا تصویب شد. جلال طالبانی و عزالدین حسینی به عنوان آدمهای بازنده کنگره سوم از آنجا بیرون رفتند، با وجود اینکه آدمهای محبوب بودند و با احترام کامل، پروتوکل دیپلماتیک به هر دوی آنها ارائه شد. کنگره سوم کنگره ای بود که در آن اتحاد مبارزان آمد و جواب اتحادیه میهنی و ماموستا شیح عزالدین را داد و حرفش هم به کرسی نشست و همه آماده بودند و تصویب کردند و رفتند.
عبداله مهتدی به کنگره سوم سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران هم برنمی گردد و فقط می تواند برگردد به کنگره یک که رفقا راجع به محتوای کنگره یک مفصل صحبت کردند.
می خواهم بگویم که سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران، سازمان پوپولیست و مائوئیستی نبود در تمام تاریخش که با "طبق اخلاص" می خواست همه چیز را بگذارد و برود پیش خلق (حالتی که امروز اینها به کار می برند) و اینکه گویا کاملا مخالف تشکیل حزب بود و خط مشی ویژه متفاوتی داشت با حزب کمونیست ایران و یا ا.م.ک و روی مارکسیسم انقلابی که گویا اینها الان از اینها پشیمان شده اند از اینکه چرا رفته اند توی حزب و الان برمی گردند به آن سازمان. برعکس، آن سازمان رفت پای تشکیل حزب و خودش شد یکی از محورهای اصلی تشکیل حزب. در نتیجه کسی نمی تواند برگردد و به خودش بگوید سازمان انقلابی زحمکتشان کردستان و به روی خودش نیاورد که در دو کنگره از سه کنگره آن که اسناد علنی دارد ( نمی دانم کنگره اول اسناد علنی دارد یا نه ؟). دو کنگره ازسه کنگره این سازمان سمبل چرخشش به سمت این جریان و اتحادش با این جریان و تشکیل حزب می باشد. و این برای من جالب است. من فقط به عنوان اینکه چه جوری توی این پروسه دخالت کردیم نکاتی را می گویم. آن موقعی که کنگره کومه له این را نوشت( اشاره به جمله ای که کومه له در کنگره دوم خود از اتحاد مبارزان کمونیست قدردانی کرده بود)، هیچ تماسی بین اتحاد مبارزان و کومه له تا آن لحظه نبود. شایع شد که اتحاد مبارزانیها از مدتها پیش در کردستان بارگاه زده اند و دارند روی کومه له کار می کنند و اینکه چه جوری اتحاد مبارزان، کومه له را خورد!؟ در تهران حرف این بود. چون پیکار سعی کرده به کومه له نزدیک شود، رزمندگان سعی کرد، خط وحدت انقلابی و تیپهای مائوئیست تر آن موقع سعی کردند به کومه له نزدیک شوند. کومه له گویا یک جایزه ای بود آنجا برای اینکه بالاخره یک سازمان تهرانی آن را ببرد. یک سازمان توده ای و مسلحی که مطابق کتاب تئوریک هرکسی، "خلق ها" بودند که داشتند مبارزه می کردند. دیگر از این واقعی تر نمی شد یک سازمان توده ای چپ داشت. مائوئیست است که باشد، نیمه مستعمره نیمه فیودال می گوید عیبی ندارد. مثل اینهایی که در فستیوال کان به فیلمهای ایرانی جایزه می دهند و می گویند برای خودشان خوب است. آنها هم می گفتند که این تئوریها برای خودشان خوب است دیگر! اگر ما آن را تصرف کنیم کار تمام است. این دیدگاه که این کومه له، حالا دیگر نیمه فئوال نیمه مسعمره بودنش و حمایتش از کاندیداتوری رجوی توی انتخاب ریاست جمهوری را به توده ای بودن و مسلح بودنش می بخشید، جایزه ای بود که همه می رفتند و می بردندش و رفته بودند. خیلی از این سازمانها با کومه له تماس داشتند و من دوست دارم حمه سور و ایرج و رفقای دیگر که اینجا هستند بگویند که چه فاکتهایی بود. ما تماس نداشتیم. غلام کشاورز (نمی دانم که چه تعداد از رفقا اورا می شناسند، عضو کمیته مرکزی و قدیمی اتحاد مبارزان کمونیست و عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران بود که سالها قبل در قبرس ترورش کردند) یک جا بند نمی شد. تمام مدت سعی می کرد که تمام ایران را بیاورد توی اتحاد مبارزان کمونیست و او هر نوروز به کردستان می رفت. یک دفعه با جواد قائدی، یادش بخیر، رفتند و آنجا بحث می کردند یعنی همان برنامه ای که توی دانشگاه تهران قبل از انقلاب پیاده کرده بودند، رفته بودند توی سنندج و مهاباد و سقز پیاده بکنند. یک بار دور اول سال ۵۹ از کردستان برگشت و گفت که این بحث ارضی و اسطوره و غیره رفته توی کردستان و محافل می خوانند و ما گفتیم چه خوب! دفعه بعد سال ۶۰ برگشت و گفت کومه له میخواهد روی خط ما بیاید. گفتم غلام جان! به خودت دلداری نده به هرحال اشکالی ندارد، باشد. بعد ما در جریان نوشتن برنامه اتحاد مبارزان و تصویب آن بودیم که شایع شد ( از قول غلام ) که کومه له به نفع اتحاد مبارزان موضع گرفته است و من خیل عصبانی شدم. رفتم سر قرار و به غلام گفتم که چرا با شایعه می خواهی کاری بکنی؟ برنامه چیه؟ گفت: "نه اینطورشده! من برایتان نوشته می آورم" و بعدا معلوم شد که دقیقا اینطورشده. ما باور نمی کردیم که کومه له بدون هیچ تماسی از طرف ما، سرخود برود که یک سازمانی که مورد بایکوت پیکار، رزمندگان و وحدت انقلابی بود و به عنوان دشمن هم به آن نگاه می کردند و دارند محافل طرفدار اتحاد مبارزان را در داخل خودشان اخراج می کنند، یکهو از کردستان از طرف سازمانی که اصلا احتمال این را نمی دیدیم که برود روی این خط و این شهامت را داشته باشد که بگوید ما روی این خط هستیم. و این همه تصویر را زیرو رو کرد و ما خیلی سریع تماسمان را با آنها برقرار کردیم، در واقع آنها برقرار کردند. ما روی قطعنامه های کنگره دوم انتقاد داشتیم و گفتیم که اینها چپ می زنند. گفتیم که مسئله ملی و مسئله ارضی را دارید بی ارزش می کنید و اینها مسایل واقعی هستند و یک نوشته ای تهیه کردیم و اینها را نقد کردیم و گفتیم که این قطعنامه های کنگره دوم چپ روی است. یک نامه ای از عبداله مهتدی آمد که خیلی تشکر کرده بود و این (انتقاد ما) را نشان دهنده بینش عمیق ما دانسته بود و زنده باد گفته بود و رفتند توی کنفرانس ششم و باز هم آنجا گفتند که اتحاد مبارزان اینها را گفته و جزوه ما را توی اعضاشان در کردستان پخش کردند و( مواضع نادرست کنگره ۲ در رابطه با مساله ملی) را تصحیح کردند. اگر آنها را بخوانید (منظور قطعنامه های کنگره دوم ) یک موضع خیلی تروتسکیستی روی مسئله ملی دارند و موضعشان روی مسئله ارضی کاملا واقعیت آن را رد می کند. کاملا میخواهند "پرولتری" و شهری بشوند در صورتیکه در چهارچوب روستایی و متن مسئله ملی داشت فعالیت می کرد. ما گفتیم که اگر این کار را بکنید شما منزوی می شوید.
به هرحال دوسه ماه بعدش درست قبل از سی خرداد، سعید یزدیان و عمر ایلخانی زاده از طریق اسماعیل مولودی که مسئول تهران کومه له بود تماس گرفتند و اسماعیل با یک اکراهی (فکر می کنم اسماعیل جزو آنهایی بود که اصلا به اتحاد مبارزان علاقه نداشت ومی گفت که این چیه که با اینها میخواهید همکاری کنید چون توی کوران بدگویی سازمانهای دیگر روی ما، اسماعیل با پیکار، رزمندگان و محافل نبرد تماس داشت و با "سهند"یها تماس گرفتن فکر می کنم خیلی براش سخت بود) به هرحال دستور از مرکز آمده بود و تماس گرفت و قرار گذاشتیم. سعید یزدیان و عمر ایلخانی را تحویل ما دادند و ما بردیم زیر زمین در خیابان فرح که ما آنجا زندگی می کردیم. با عمر و سعید یزدیان شروع کردیم به بحث روی همین مسائل. آنها هم نگران بودند، عمر ایلخانی زاده زیاد نه، ولی سعید یزدیان معلوم بود که دو دل است و دارد خودش را قانع می کند و می خواستند، شاید با آن پروسه "بیوگرافی"( که ایرج و حمه سور به وزن آن در جلسات کومه له اولیه اشاره کردند) ببینند که ما چه جوری هستیم؟ مثلا اگر روزی دعواشون شد ما می رویم از آنها دفاع کنیم(خنده حضار). یعنی حس می کردی که زیر ذره بین سیاسی هستی و از نظر فردی زیر ذره بین هستی ولی خوشبختانه جور شدیم با هم. یادم می آید که عمر ایلخانی زاده همانجا گفت برویم و وحدت کنیم و خوابید و گفت من خسته شده ام و باید برویم هرچی زودتر وحدت بکنیم. سعید یزدیان گفت بیخودی قول نده و تازگی هم فکر می کنم که عمر در کمیته مرکزی کومه له هم نمانده بود، ولی این گویا هیچ تاثیری روی اتوریته اش نداشت چون از قول کومه له امضا کرد! سعید یزدیان معلوم بود که آدم جدی تر و عمیق تری است و دارد گزارش میدهد. کسانی که عمر ایلخانی زاده را میشناسند میتوانند تصور کنند که او به هیجان می آید و به عنوان رئیس جمهور آمریکا! زیر هر چیزی امضا میگذارد!
قرارشد که یکی از ما به کردستان برود که من رفتم و این مصادف شد با ماجرای سی خرداد و بگیرو ببندها و بکش بکش. ولی ما همچنان قرارهایمان را داشتیم. ما در یکسال بعد از سی خرداد مدام توی خیابان با کومه له ای ها اینطرف و آنطرف می رفتیم، اسناد رد و بدل می کردیم و کمیته های مشترکی داشتیم با این هدف که بیشتر با هم آشنا شویم.
من بعدا با کمک خانواده یکی از جانباختگان کومه له (فکر می کنم ایرج فرزاد می داند که دقیقا چه کسانی بودند) به سنندج رفتم. از طریق سنندج و از طریق معروف کیلانه (که بعدا دستگیرشد و تواب و مامور حکومت شد) آمد و ما را همراه دو سه نفر دیگر در سالگرد کاک شوان بیرون برد و تحویل مظفرمحمدی و هوشنگ ختمی در منطقه دیواندره دادند و از آنجا دیگر آسان بود. شب سوار ماشین شدیم و توی منطقه آزاد روی خط آسفالت رفتیم بوکان. بوکان شهری بود شبیه به شهرهای توی فیلمها که همه هفت تیر بسته اند و دارند سینما می روند و ساندویج می خورند. فکر می کردی اگر الان من با یکی دعوام بشود اسلحه می کشد و میزند. شهر است ولی همه در آن مسلح هستند.
یک روز بوکان ماندیم و ما را بردند "باغ ملا"، در اطراف ده "آجی کند"، که مرکزیت کومه له آنجا بود. و در آنجا راجع به نوشتن برنامه و غیره حرف زدیم. حدود یک ماه و نیم من آنجا بودم که ایرج و حمه سور و رفقای مرکزیت کومه له را دیدم که خیلی مناسبات خوبی بود که بعدا می توانم توی جزئیاتش بگویم که چی گذشت و چه چیزها گفتیم. قرار شد که من برگردم و یک برنامه مشترک بنویسیم یعنی برنامه اتحاد مبارزان را مبنا قرار بدهیم که این برنامه را نوشتیم و بردیم.
دفعه دوم در زمستان سال ۶۱ بود که من و ایرج آذرین رفتیم و ایرج آذرین توی سرما و کولاک و راهپیمایی آپاندیسش عود کرد تا پای مرگ رفت و بردندش بیمارستان. یادش بخیر دکتر درویش و دکتر احمد سنه(احمد هدایت) که یکی از بچه های ما بود او را جراحی کردند که خود دکتر درویش در سوئد بر اثر بیماری سرطان درگذشت.
عبداله مهتدی مرددترین آدم بود. یک شب وقتی که همه توافق کردیم که این برنامه مشترک است و به رای می گذاریم توی سازمانها و می رویم پای این کارها، یکهو عبداله گفت که مطلقا این کار را نکنیم. فکر کنم ابراهیم علیزاده و شعیب زکریایی او را به درون اتاقی بردند و با او دعوا کردند که آبرویمان می رود، ما با اینها شیرینی خوردیم و نمی توانیم دیگر زیرش بزنیم. عبداله بالاخره روز بعدش یک مقداری خونسرد شد ولی معلوم بود که تردیدهای جدی دارد. گفت که اگر این تئوریها همه اش غلط باشد، آن وقت چی؟ ما گفتیم خوب چاره ای نیست می توانیم مبارزه را بیرون این چهارچوب پیش ببریم و شما میتوانید توی سازمان تان کار کنید تا بعدا به جای متحدتری می رسیم. معلوم بود که هم از بافت تشکیلات خودش مطمئن نبود و هم از آینده خودشان. عبداله مهتدی الان که راجع به تردیدهایش دارد حرف می زند، به نظر من او این تردیدها را همیشه با خودش آورده و به یک معنی شاید compliment و تعریف و (راه آمدن) با تردیدهائی بود که مدام در نبرد با آنها در ده سال قبل با آنها بوده و تا وقتی که ما ولش نکردیم، او ول نکرد. در حالیکه به نظر من این تردید را همیشه از اول داشت. مدام در جنگ بود با خودش. آنطرف سمبلهایی مثل شیخ عزالدین و جلال طالبانی مدام در زندگی عبداله مهتدی حضور دارند، و اینطرف، ما. آن سه نفری که در کنگره سوم کومه له روبروی هم قرار گرفتند و بحث کردند مدام توی زندگی این تشکیلات حکم راندند و بالاخره این پدیده از همانجا و از همان محل قاچ شد. یک عده ای رفتند که آن تاریخ را احیا کنند که عبداله مهتدی نمونه اش است.
به هرحال برنامه مشترکمان را نوشتیم من برگشتم و ایرج آذرین همانجا ماند و هنوز او را مداوا می کردند. ما هم به خانواده اش گفتم که زنده است و حالش خوب است و می آید. به مجرد بازگشت من به تهران، گفتند که اتحاد مبارزان ضربه خورده و من فوری گفتم که به نظرمن باید رهبری اتحاد مبارزان را به کردستان ببریم و یک لیستی تهیه کردیم و در جلسه "تاریخ شفاهی اتحاد مبارزان" گفتم که چی گذشت. من، حمید تقوایی و خسرو داور از کمیته مرکزی قرار شد که برویم و بعدا کسان دیگر بیایند. ما بلافاصله به فاصله یکی دو ماه (تا کومه له توانست مقدمات بردنمان را جور کند ) به کردستان منتقل شدیم. اینجا بود که ما در کنگره سوم شرکت کردیم. یعنی بار سوم که ما آمدیم و سفری بود که دیگر اتحاد مبارزان آمده بود بیرون و قرار شد که رهبریش در کردستان مقیم بشود. ازآنجا هم حدود یکسال یعنی هم ما و هم کومه له مقر مرکزیتمان در کردستان بود و پروسه تشکیل حزب که تقریبا یک پروسه مشترکیست و همان قدر ما شاهد و ناظر ان هستیم که رفقای مرکزیت کومه له.
کمیته برگزار کننده حزب تشکیل شد، خود مسائل کومه له مثل مشی توده ای، مشی نظامی. مدام ما هم توی بحثهایش کشیده می شدیم. سمینارهای شمال و جنوب برسر تشکیل حزب برگزار گردید.
اینها نکاتی بود که در چهارچوب کومه له می شود روی آن صحبت کرد. می خواستم بگویم تجربه ای که ما داشتیم این بود که کومه له هیچ کسی روی آن کار نکرد که بیاید روی این خط، خودش رفت. سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان رفت روی این خط، نه تشکیلات کردستان حزب کمونیست ایران. وقتی که کومه له سازمان انقلابی زحمتکشان بود از دو سال قبلش تصمیم گرفت که برود روی این خط و پای آن ایستاد. شعیب زکریایی مقالات مفصلی داشت تحت عنوان از کنگره اول تا کنگره دوم که چه جوری این تغییر خط مشی را دادند. به نظر من الان باید بنویسند از کنگره دوم به کنگره اول و یا از کنگره هفتم به کنگره اول! مسیر را باید عوض کنند. این پروسه اینجا شروع شد. اتحاد مبارزان به اعتبار خود کومه له در سرنوشت آن نقش پیدا کرد و تاثیر زیادی گذاشت روی آن و ما هم از یکسال قبلش با این تاریخ چفت شدیم. نحوه تشکیل حزب هم در ادامه بحث به آن می رسیم که چگونه حزب تشکیل شد.
برای ادامه بحث من پیشنهاد می کنم که دوره بندی کنیم. یعنی اول دوره قبل از علنی شدن کومه له (از تشکیلش تا مقطع انقلاب ۵۷) این را در بخش اول بحث بپوشانیم. در باره مسائلش، ترکیب آدمها و غیره حرف بزنیم. بعد بیایم دوره انقلاب و بعد دوره تشکیل حزب، به این سه بخش تقسیم کنیم. در نتیجه سوالاتی که الان راجع به نفس پیدایش کومه له تا مقطع انقلاب ۵۷ را مطرح کنیم. من می خواستم فقط یک لیستی از آدمهایی که توی تشکیلات بودند، همه کسانی که یادتان است، موقعیت تشکیلاتیشان، کی مقدم بر دیگری آمده بود و سیستم اداریش یعنی کی رئیس کی بود؟ آیا سلسله مراتب داشت؟ واقعا یک سازمان بود؟ محافل بود؟ چه بخشی زندان بودند و چه بخشی بیرون؟ یک مقدرای فاکتهای مربوط به اینکه ترکیب و شکل کارو غیره.
نوبت سوم
مي خواهم چند نكته اى را در باره بعضي اشخاص و و روابطى كه اينجا مطرح شد، اشاراتی داشته باشم.
يكي راجع به شيخ عزالدين حسيني است. من فكر مي كنم كه اگر شما شيخ عزالدين را از درون كردستان بحث كرديد، از بيرون او كس ديگرى بود. چرا؟ به خاطر اينكه به او آخوند "سرخ" مي گفتند. به او مي گفتند آخوند "كمونيست". همانطوری که وقتي شما نگاه مى كنيد در حكومت آخوندى، آخوندى مانند مثلا اشكورى مهم مى شود. چون كه نه فقط سكولاريست است، بلكه آخوند است كه سكولاريست است. فكر مي كنيم كه توى حكومت پارتى داريم. فكر مي كنيم يكى از خودشان آمده است اينطرف. و يا مثل سياه پوستى كه فكر مى كند يك سفيد پوست راديكال ميتواند نقش بازى كند در دفاع از امر او چونكه مال آن طرف است ولی از امر من دفاع میکند. درسال ٥٩ آخوندى كه از چپ دفاع بكند به نظر توده اهالى مى آمد كه خودش آخوند است و دستش به جايى بند است، زورى دارد، نميتوانند بزنندش، نفوذ كلام دارد، ولى آخوند "چپى" است. وقتيكه شيخ عزالدين در دانشگاه تهران سخنرانى كرد، قلب مردم تهران را ربود! اينطور نبود كه شيخ عزالدين فقط در محل و به خاطر كومه له مطرح شد. شيخ عزالدين به تهران آمد و در مركز به عنوان يك آخوند چپ از دموكراسى، از راديكاليسم و اينها حرف زد. از كمونيست ها دفاع كرد و گفت كه اينها هم سهم مشروعی دارند، بايد بتوانند حرف بزنند و فعاليت بكنند. كسي كه هيچ وقت او را نمي شناخته مي گفت كه يك آخوند چپ پيدا شده است. اين روحيه كه يكي از خودشان، از همان اليت سياسى جامعه دارد حالا از چپ ها دفاع مى كند، تاثیر داشت. شيخ عزالدين را به عنوان يك آخوند چپ توى ايران مشهور كرد. اگر همين نظرات را به عنوان يك مكلا مى گفت چيز عجيبى نگفته بود. از اين تيپ ها زياد بودند. اما شيخ عزالدين به عنوان يك آخوند توانست آخوند چپ محسوب شود. تداعى شدن كومه له و عزالدين حسينى در اذهان عمومى قوى بود. همه فكر مى كردند كه او عضو كومه له است. ما عادت داشتيم و هميشه مي گفتيم كه كمونيست ها بالا هستند و بقيه پايين. در نتيجه اگر شيخ عزالدين با كومه له است پس در نتيجه كومه له بالاتر از ايشان است. در عمل وقتيكه من به كردستان آمدم و در دهى مستقر شديم و شيخ عزالدين هم محلش در ده بغل ما بود، ما تماس هايي بعضا با شيخ عزالدين پيدا كرديم. به نظر من شيخ عزالدين در درون رهبری کومه له احترام عميقى داشت. نمى شد به او بند كرد. يك دفعه فاتح شيخ در جزوه اى مى خواست كلمه "رفاه" را به كردى ترجمه كند و پيشنهاد كرده بود كه بنويسيم "باش بژیويه تى". داشت با ماموستا و فكر مى كنم كه صلاح مهتدى و دیگران نشسته بودند و همه حضور داشتند. فاتح شیخ داشت نظر خواهى مى كرد. من گفتم كه چه اشكالى دارد كه بنويسيم رفاه؟ شيخ عزالدين بشدت عصباني شد و از اتاق بيرون رفت! دكتر جعفر گفت كه اينجا، جلوى اينها نبايد اينجورى حرف زد. شیخ عزالدین عبایش را ورکشید و رفت!
من گفتم كاش زبان همه اين مملكت، دسته جمعى انگليسى بشود. چه اصرارى داريم كه زبان را احيا كنيم؟ اين ديگر "سمبل شوينيسم فارس" نیست چون طرف گفته است که زبان بايد انگليسى بشود. شیخ عزالدین رفت و حضار و دیگران گفتند که جلو شیخ آبروی همه مان را برد!
يكى ديگر از اين اشخاص جلال طالبانى است. چهره اى كه از بيرون از طالبانى بود اين بود كه او يك كرد است كه دارد در مقابل "آش بتال" بارزانى مقاومت مي كند. كسى كه اسلحه دستش گرفته و دارد مى چرخد. در دوره آموزشى سربازى من، افسر ارتش و فرمانده ارتش ايران با یک ابهت از جلال طالبانى حرف مى زد. مى گفت كه طالبانى با نيروهايش از سردشت وارد ايران شده اند و از پيرانشهر بيرون رفته اند. مى گفت من خودم شاهد اين بوده ام و يا من مى روم تا عمق ٧٠ كيلومترى خاك عراق براى اينكه به طالبانى كمك كنم.
طالبانى ايميج راديكالى داشت. در مورد جلال طالبانى هم در درون كومه له احترام خودبخودى و غير انتقادى وجود داشت. یعنی اينطور نبود كه مواضع او را نگاه كردی و دیگر قبولش داريم. اولا خود طالبانى در فاز قبل همانقدر مائويست بود كه شما توصيف كرديد(اشاره به صحبتهاى ديگر سخنرانان). او هم همين دعواى "تضادها" را از بر بود. اينها را خوانده بود و خودش از مائوئيستهاى آن دوره بود به اضافه اينكه يك شخصيت معروف و مسلحى شده بود كه داشت كارش را ميكرد. علاوه بر اينها روابط او با كومه له خيلى خوب بود، يعنى يك حالت پدرانه حس می كرد. يادم مى آيد كه در كنگره سوم قرار بود كه طالبانى بيايد و يك دفعه همهمه شد در محل كنگره. من گوشه اى نشسته بودم و سيد ايوب نبوى آمد و گفت كه شما ناسلامتى رهبر يك سازمانى هستى، بلند شو و برو جلو مگر نمى بينى كه جلال طالبانى دارد مى آيد؟ همه بلند شدند و جلال طالبانی با همه ابهت اش رفت توی سالن. اينطور نبود. اصلا انتقادى به طالبانى نبود. فكر مى كردی كه او سمبلى است. شايد با پرنس سيهانوك بخواهى مقايسه اش بكنى وقتى كه با خمرهاى سرخ رفيق بود. او هم با ما است. اينطورى بود.
در باره رهبرى كومه له
در مورد خود رهبرى كومه له، عبداله مهتدى و بچه هايى كه من ديدم می خواهم چند نكته اى را به عنوان يك ناظر خارجى بگويم.
اول از همه من از سعيد يزديان خاطرات خيلى خوبى دارم. اين درسته كه او راگرفتند، به او تواب گفتند و در آخر هم اعدامش كردند. ولى سعيد يزديان مى توانست تا يك سال بعد از دستگيريش خيلي از اتحاد مبارزانيها را لو بدهد. يكى از كسانى را ميتوانست لو بدهد، كه خانه اش يك لولايى بود براى اين نوع كارها، خانه هايده درآگاهى بود. مي دانست كه بارها در منزل هايده در آگاهى جلسه كومه له و اتحاد مبارزان كمونيست برگزار شده است. هنوز هم وقتی كه حميد تقوايى به تهران رفت كه بچه ها را براى كنگره ا.م.ك بياورد، در منزل هايده در آگاهى مستقر شد.
سعيد يزديان تا يكسال بعدش ميتوانست شرت و پرت همه ما را رو كند. ميتوانست اسمهاى واقعى ما را رو كند و كارى كند كه همه بدانند. او اين كارها نكرد. من تصور نمى كنم كه سعيد يزديان نشست و ليست داد. من واقعا همیشه علاقه و محبت خاصى به او داشتم و وقتى هم او را دستگیر كردند، واقعا خيلى گرفته شدم.
تاثير اوليه عمر ايلخانيزاده و سعيد يزديان روى ما واقعا مثبت بود. عمر آدم هنوز هم به نظر من شيرين و دوست داشتنى است. مصاحبت با عمر ايلخانيزاده هميشه براى من شيرين بود. دوست داشتم كه ببينمش و با او حرف بزنم. مواضعش به كنار و راستش خيلى سريع هم موضعش را بسرعت عوض مى كرد و در نتيجه اختلافات حل و فصل مى شد. ولى شخص خودش برای خنديدن، بحث كردن و بى غل و غش داد و بيداد كردن خوب بود.
من وقتى به اردوگاه آمدم و رهبرى كو مه له را ديدم، واقعا احترام عميقي به آنها پيدا كردم. ابراهيم عليزاده، عبداله مهتدى، شعيب زكريايى، حمه سور، ايرج فرزاد، محمد شافعى، فاروق، فاتح شيخ، سيد حسن قادرى و ... همه شان خيلى آدم هاى فوق العاده شريف و بى غل و غشى به نظرم آمدند. براى من كه يك مدتى توى سازمانهاى چپی مشغول سر و كله زدن بودم براحتى مى فهميدی كه چه تفاوت فرهنگ سياسي اى اين آدم ها دارند. یا براى مثال رهبرى سازمانهاى كوچك تهرانى که با آنها طرف میشدی. در آنها هميشه يك حالت توده خوری حس میشد، مثل رفتار اين گروهها با ما كه مي خواهند خودشان را بالاببرند، تو را پايين بياورند و مى خواهند بگويند كه من از تو بزرگترم و دستم دراز تره. يك حالت تفرعن و رقابتى كه الان براى مثال بين سازمانهای متفرقه اتحاد چپ كارگرى و طوفان و ... مى بينى. این احساس را از خيليشان مي گرفتى. تازه نه تيپ هاى بالاشان. من هيچوقت رهبرى پيكار را نديدم.
جواد قائدی خيلى رفيق خوبى بود. منتهى وقتى سر قرار رزمندگان مى رفتى از هر سه نفرى كه مى ديدى دوتاش آدم هايى بودند كه مى گفتى كاش زودتر اين قرار تمام بشود و بروم خانه ام. ولى به نظر من كومه له يك عده آدم فهيم، اجتماعى، بى غل و غش و رفيق به نظر آمدند. يك فرهنگ ديگر. درست است كه از نظر سياسى و تئوريك و كليشه هاى سياسى ای كه بحث مي كردند از پيكار و رزمندگان عقب تر بودند، ولى وقتى پاي صحبت عبداله مهتدی، يا ابراهيم عليزاده، شعيب زكريايى، ايرج فرزاد، حمه سور و... مى نشستى مى ديدى كه اينها آدم هاى خيلی بالاترى از آن كسانى هستند كه من توى تهران براى مثال سر قرار مى ديدم. اين كنتراست را مى ديدى و حس می كردى. براحتى مى شد ديد كه طرف واقعى است. شايد به اين دليل كه رهبر عده زيادى بودند و مسئوليت هاى واقعى داشتند. صحبت پرتاپ كليشه و يا براى مثال من مى گويم سوسيال امپرياليسم و تو بگو فلان، نبود. مساله داشتند. و مسائلشان فرق داشت. حتى در يك سطح اخلاقى هم آدم هاى راستگويى به نظرم آمدند. به شدت راستگو بودند. من حس نكردم كه اينها دارند ما را بازى مى دهند و يا دارند اداره مى كنند. فكر مى كردم كه دارند حرفشان را مي زنند.
عبداله مهتدى به نظر من خيلى آدم مستعدى بود. و يكى از آدم هايى بود كه فکر میکنم حيف شد. به اين خاطر كه نتوانست به جنگ ناسيوناليسم درونی خودش و آن انتظارى كه از خودش به عنوان يك رهبر كرد داشت، برود. احساسی كه توى خانواده اش در طول سالها از او ساخته بودند كه اين عبداله عروج مى كند و به عنوان ناجى ای كه از طبقه حاكمه آمده، جماعت كردستان را نجات می دهد. توى گوشش خيلى خوانده اند كه اين خيلی با استعداد است، خوب حرف مى زند، خوب مينويسد و مى تواند آدم بزرگى بشود. اين تصوير را آنقدر با خودش حمل کرد كه به نظر من اگر يك لحظه مى نشست و بخودش می گفت كه من خودم را براى چه امری بزرگ مى كنم، اگر نگاه میکرد به اينكه خوب عزالدين حسينى اين است، جلال طالبانى آن است و يكيه تى( اتحادیه میهنی کردستان عراق) اين است، طور دیگری میشد. هيچوقت ننشست به طور واقعى حزب دمكرات، يكيه تى، ماموستا شيخ عزالدين حسينى و اينها را به عنوان پديده هاي اجتماعى نقد بكند و بگويد كه من يك دریا با اينها اختلاف دارم. هميشه اينها را موئتلفين آتى و دوستان حال و اينده می ديد و اين را هميشه با خودش حمل مى كرد. از نظر شخصى به نظر من عبداله مهتدى آدم سالمی بود. آدمى بود كه ميتوانست ياد بگيرد، حرف بزند. ميتوانست رشد بكند و داشت رشد مى كرد. راستش يك درجه اى فكر مى كنم اگر مثلا كسى به جاى اينكه فعاليت سياسى بكند، وظيفه اش اين بود كه روى عبداله مهتدى كار بكند، وقت بگذارد و از عبداله مهتدى كسي را بسازد كه الان سهم داشته باشد. متاسفانه وقتى حس كرد كه در آن جمع مقابل راهش نمى دهند، به نظر من وقتى حس كرد كه آن جمع كانون كمونيسم كارگرى، آن جماعت كمونيست كارگرى با من موضع دارند و من را راه نمي دهند بر گشت به عقبتر از آنچيزى كه خودش تا آن لحظه آمده بود بود؛ و رفت بغل كسانی قرار گرفت كه در آن لحظه قبولش داشتند. من اينطورى فكر مى كنم، و گر نه احساس اوليه اى كه من از او گرفتم فوق العاده آدم دلچسب، قابل مصاحبت و فهميده اى بود. به نظر من عبداله مهتدى آدم مدرنى بود. راجع به مسائل فرهنگى كسى بود كه بسرعت خودش را با فرهنگ اروپايى تطبيق داد. هنوز هم فكر مى كنم هر چه قدر هم كه عقب گرد سياسى كرده باشد، من باور نمى كنم كه عبداله از فرهنگ شخصی اش عقب رفته، يا رابطه اش با فرزند و همسر و رابطه اش با جامعه .
ابراهيم عليزاده هم همينطور. من همه آنها را آدم هاى خيلى دوست داشتنى مى ديدم كه به مجرد اينكه پايت را از كردستان بيرون مي گذاشتى، دلت برايشان تنگ مى شد. من و ايرج به خصوص توى اون دوره يك مقدار فيلم هندى روى آن كوهها با هم بازى كرده ايم. شلوارش را تا زانوهايش بالا مى كشيد و آواز سنگام مى خواندیم!
مي خواهم بگويم كه تصوير من از آنها اين بود كه يك عده آدم واقعى تر با مسائل واقعى تر بودند ولى از سطح نظرى جنبش و موقعيت ابژكتيوى كه با آن روبرو هستند، عقب تر هستند. اگر طرف توى تهران راه مى رفت مجبور نبود كه رعايت اهالى تهران را بكند و يكجور ديگر لباس مي پوشيد ولى آنجا فكر ميكرد كه اگر من الان اين اهل ده را برنجانم آخ آخ خيلى بد مى شود. طول كشيد تا اينكه يكى بگويد خوب بايد آنها خودشان را تغيير بدهند، تو چرا خودت را تغيير مى دهى؟ همه جاى دنيا مردم از ايده هاى پيشرفته تر تبعيت مى كنند و اينجا تو دارى خودت را به رنگ عقب مانده ها در مى آورى؟ فكر مي كنم ترس از اينكه توده ها را از دست بدهيم و توده ها از ما دور شوند باعث شده بود كه حتى عقبگرد بيشترى از آن چيزىكه لازم بود، بكنند.
به هر حال تصوير عمومى من از كومه له اين بود. الان خيلى عوض شده اند و هيچ حكمى در مورد الان آن آدم ها نمى توانم بدهم. ولی آنموقعى كه اولین بار اينها را ديدم فكر كردم كه ١٠ تا ٢٠ آدم حسابي گير آورده ايم كه مى شود با آنها كار كرد و فكر مى كنم ٧ تا ٨ سال پای اين تعهد ايستاديم و كار كرديم.
نوبت چهارم
اختلاف بر سر ماهيت اقتصاد ايران و نيمه مستعمره نيمه فئودال و يا سرمايه دارى بودن جامعه شكاف اصلى بود و جدايى بود اساسا از مائوئيسم و اين در تمام چپ ايران بود.
كومه له يك حوزه اى بود كه به طور عجيبى عقيده اى فوق العاده عقب مانده كه در مقياس سراسرى هيچ كس به جز حزب رنجبران نداشت، را نگه داشته بود. در اردوى اپوزيسيون جمهورى اسلامى بود، راديكال بود و داشت با جمهورى اسلامى جنگ می كرد ولى تزى كه داشت، تز يكى از عقب مانده ترين جريانات سياسى چپ ايران بود كه در دفتر بنى صدر كار مى كرد. در نتيجه اين يك تناقضى بود. شكاف بر سر اينكه ايران سرمايه دارى است و يا نه بر مى گردد به اختلافات بخش منشعب سازمان مجاهدين م ل، به اختلاف بين پيكار و تقى شهرام. اين بحث خيلى قديمى ترى است كه ماهيت اقتصاد ايران چى هست؟ سرمايه داری ايراني؟ راه رشد آن چى هست؟ كه جريانات موسوم به "خط دو"، راه رشد غير سرمايه داری را مطرح مى كردند. آنموقع اين قطب بندى وجود داشت. خيلى طبيعى بود كه ديگر به ایران نگوئيم نيمه مستعمره نيمه فۃودال و اينكه اين يك موضع عقب مانده اى است، مستقل از هر اتحاد مبارزانى، بحث مى شد. به يك معنى اين بحث از آن ورى بود. اين بحث مقدم است بر شکل گیری اتحاد مبارزان كمونيست و توى چپ وجود داشت. خود اتحاد مبارزان كمونيست بر بستر اين بحث بوجود آمد كه بيايد در مقابل يك برداشت هاى خلقى و مائوئيستى، يك بحث مثلا لنينى را مطرح كند. در نتيجه اين خيلى طبيعى است.
چيزی كه الان برا ى من جالب است، خودبخودى بودن و غير سيستماتيك بودن اين پروسه در داخل كو مه له است. چون تصويرى كه در بيرون است اين است كه يك عده اى رفته اند، كتابهايى را خوانده اند و گفته اند كه بياييد كه بحث كنيم. استنباط من الان اين است كه كومه له بطور خودبخودى از مواضع قبلى اش، كه ديگر بدرد نمى خورد، دست بر مى دارد و مى رود روى يك مواضع جديدتر و راديكال ترى و اين جالب است كه قبول كرده كه از اتحاد مبارزان كمونيست اسم ببرد. چون با همين مواضعی كه شما مى گوييد ميتوانست برود طرفدار رزمندگان بشود. چرا به اتحاد مبارزان دست ميبرند و نرفت به طرف پيكار و يا رزمندگان؟ ظاهرا بر ميگردد به ادبياتى كه رزمندگان و پيكار نداشتند، و اتحاد مبارزان داشت. چون با آن راديكاليزاسيونى كه توى كومه له شد ميتوانست حتى برود روى مواضع پيكار. احتياجى نبود كه بيايد روى مواضع اتحاد مبارزان كمونيست با اين درجه بحثى كه شما مى گوييد مى كرديد. فكر ميكنم كه ادبيات اتحاد مبارزان اينجا مهم ميشود.
يك استنباط كه بعدا وقتی به كردستان آمدم گرفتم اين بود كه حس کردم كميته مركزى كومه له از يك طرف جناح راديكال و پيشرو تشكيلاتش است واز طرف ديگر دارد يك راديكاليسم پنهان و وسيعترى را كنترل ميكند. اجازه نمي دهد. يعنى فشار از پايه كو مه له كه بيايد به سمت اتحاد مبارزان. بايد در اتحاد مبارزان را قفل ميكردى كه كادرهاى كومه له به آن مراجعه نكنند. ما يك قرارى داشتيم وقتيكه به كردستان رفتيم و آن اين بود كه ما از كومه له عضو نمى گيريم و هيچ سمپاتي به انشعاب و جداشدن از كو مه له و آمدن توی اتحاد مبارزان نشان نمی دهيم و به تشكيلات خودمان گفتيم كه بايد مواظب باشيد و جلو هر سوء تعبیری را بگيريم و اين را بصورت قرار کتبی دادیم. و گفتيم كه اتحاد مبارزان در كردستان رآسا عضو گيرى نميكند و رهبرى كومه له را نيروى موجه تغيير كو مه له ميداند. ما اين را در داخل اتحاد مبارزان بحث كرديم. ولى خيلى روشن بود كه در پايه كومه له بخصوص در مورد مسايلى مثل برخورد به مذهب، برخورد به زن، بر خورد به شورا، مسئله تئورى و حتى مناسبات درون تشكيلاتى؛ اتحاد مبارزان را كرده بودند مبنا و الگوی خودشان. (این پایه) داشت به رهبرى اش انتقاد مى كرد و حتي ما شده بودیم مثل خاتمى كه چيز هايى داريم ولى نميتوانيم بگوييم! نميتوانستيم دهانمان را باز كنيم و انتقاد كنيم چون فكر ميكرديم كه پروسه را تضعيف ميكرديم. يك مدتى مثل يك چوب دو سر طلا بوديم در آنجا. و فكر می كنم كه بخشى از كادرهاى كو مه له هم دلخور مي شدند كه چرا آنها را به درون سازمان خود راه نمی دهیم؟ چرا نمی آيند پاى اينكه مثلا كمك كنند كه اين گرايش در فلان ناحيه تقويت بشود.
كومه له حتى بعد از اينكه خط اتحاد مبارزان را قبول كرد از رزمندگان راست تر بود. حتى بعد از اينكه رفت روى مواضع اتحاد مبارزان در حركت هاى سياسى اى كه داشت انجام ميداد، در کنار راست چپ های خط سه تهران می افتاد.
براي مثال رابطه اش با مذهب. كو مه له از كانديداتورى رجوى براى رياست جمهورى اسلامى دفاع كرد. نقدى نداشت روى اين پروسه. كو مه له تا يكسال بعدش خسرو داور داشت ده به ده ميرفت و ميگفت كه جواب اين آخوندها را بدهيد. چرا روى آنها صحه ميگذاريد؟ چرا مذهب، قاطى فرهنگ سازمانى است؟ چرا رابطه زن و مرد و حتی تا ٦ ماه بعد از آن پروسه، زن مسلح توى كو مه له نميتوانست وجود داشته باشد؟ و بايستي چارقد سرش ميكرد و جيره سيگار نداشت. در صورتيكه رهبرى رزمندگان زن توش بود و داشت با سر باز و بدون روسری(خلقی) سيگار ميكشيد و تبليغات ميكرد. ميخواهم بگويم كه كو مه له پوپوليسم را در مقياس خودش نقد كرد. ولی در مقياسي كه اتحاد مبارزان داشت در سراسر کشور نقد ميكرد، هيچوقت وارد آن نشد. بحث كمونيسم كارگرى كه آمد تازه پذيرفتند.
وقتى كومه له تصميم گرفت از آن ديدگاه عقب مانده اش ببرد، به نظر من نگاه كرد به آلترناتيوهائى که هست و نه آلترناتيوهايى كه وجود نداشت. رزمندگان يك آلترناتيو نقد پوپوليسم نبود. يك ذره هم اگر ميخواستي پوپوليسم را نقد كنى مي بايستى بروی جریانی را پيدا ميكردى كه دارد پوپوليسم را نقد ميكند. در نتيجه به نظر من ادبيات كليدى بود. و الا چرا بايد بيايد سراغ اتحاد مبارزان؟ ميتوانست برود سراغ پيكار. پيكار هم همانقدر راديكال بود. اين ديگر بر ميگردد به ادبيات ا.م.ك كه حتی در خود تهران باعث دردسر مردم شده بود. انتقاد از تفكر مائوئيستى - خلقى فورا تداعی مى شد با ا.م.ك ونه باچيز ديگرى و نه با رزمندگان.
كومه له در مقطعى به سمت اتحاد مبارزان ميچرخد كه پيكار دارد منحل ميشود. وقتی پیکار منحل میشود، دیگر نمیشد پیکاری شد. اگر كو مه له يكسال قبلش و آن شرايط در كردستان وجود داشت، مجبور ميشد كه اگر بخواهد مواضع خودش را نقد بكند برود توى كنفرانس وحدت. نميرفت با اتحاد مبارزان کمونیست. كومه له در مقطعى چرخش ميكند كه تنها آلترناتيو، چرخش بسوی اتحاد مبارزان است. نميتوانى چرخش بكنی و بروى توى رزمندگان كه خودش دارد منحل مى شود.
در نتيجه اتحاد مبارازن تنها خط معتبر در مقابل آن خط قديمى است. محتواى نظر ا.م.ك آنقدر تعيين كننده نيست كه اعتبار نظری ا.م.ك حتى در سطح پیکار (بیشتر بود).
اين ديگر موقعى است كه ا.م. ك، رزمندگان را قاچ كرده، پيكار را قاچ كرده. آنها هم سعى كردند يعنى "كميسيون گرايشی" پيكار رفت سراغ كو مه له. مفصل با كو مه له صحبت كردند ولى كومه له قبول نكرد. من نوارهای مسئول پیکار( که فکر میکنم سپاسی آشتیانی بود) را گوش داده ام. به نظر من بحران پيكار و رزمندگان و اينكه ديگر آنها نميتوانستند خودشان را نگه دارند تا چه برسد كه راه نجاتى براى كومه له باشند، اتحاد مبارزان را به صورت دو فاكتو به تنها آلترناتيو تبديل كرد. اگر يكسال قبل بود كومه له ميرفت توى كنفرانس وحدت و ميشد يكی از نيروهاى آنجا و ميرفت روى خطي شبيه پيكار. من اينطور فكر ميكنم.
دقيقا بحثى كه اينجا هست نشاندهنده اين است كه يك پلميك محتوايى و اساسي راجع به تفاوت ما و پيكار در جريان نيست. اگر از رهبرى كومه له می پرسيدى تفاوت پیکار و ا. م. ک چیست ميگفت یا نميداند و يا مطمئن نبودند که این اختلاف چیست. ولى ديگر از تهران فقط نور اتحاد مبارزان به كردستان ميرسد. هيچ قطب نماى ديگرى در آن مقطع وجود نداشت. ولي يكسال قبلش من مطمئن نيستم. ترديدها وجود داشت. پراتيكى آمدند سراغ اتحاد مبارزان. پايه سازمانى کومه له نه، ولى بخشى از رهبرى كومه له پراتيكى و از سر درك مصلحت زمان آمدند با اتحاد مبارزان كمونيست.
به نظر من چرخش کومه له بسوی اتحاد مبارزان بیشتر از اینکه یک انتخاب تئوریک باشد، یک انتخاب سیاسی بود. به نظرم "مصلحتی" هم نبود چون این تعبیر حرکت مهم کومه له را کوچک میکند. این مساله که چه خطی در چپ ایران "زنده" است، فاکتور مهمی در انتخاب اتحاد مبارزان است. وقتی یک رزمندگانی میخواست بیاد با اتحاد مبارزان کار کند، ۵۰ کتاب میخواند، کلی پلمیک میکرد، بحث میکردند تا از این سازمان بروند به سازمان دیگری، عین حوزه علمیه! ولی وقتی کومه له تصمیم گرفت به نظر میاد که بالاش یک انتخاب سیاسی میکند که خط فعلی ما غلط است، خط اتحاد مبارزان به نظر درست می آید، آلترناتیو دیگری نیست. یک مقدار هم باعث اعتبارشان شد. چون تصمیمشان سریع و روشن بود. پیکار هم میتوانست به این نتیجه برسد که هیچوقت نرسید. اگر نه اوضاع یک طور دیگری میشد. این نکته و این موضع برای من جالب است.
بحث کومه له هنوز یک جلسه دیگر و با پانل وسیعتری لازم دارد که از این مقطع، که تازه هنوز به کنگره ۲ کومه له رسیده ایم، تا مقطع جدائی کمونیسم کارگری و مسائل سال ۱۹۹۱ را بپوشاند.
*، این متن از روی نوارهای دیجیتایز شده سمینار تاریخ شفاهی کومه له که در ژانویه سال ۲۰۰۱ با شرکت منصور حکمت، حسین مرادبیگی و ایرج فرزاد در لندن برگزار شد، توسط داریوش نیکنام پیاده و مقابله شده است. متون یک بار دیگر توسط ایرج فرزاد مقابله و ادیت شده است. در جملات فقط برخی کلمات از شکل محاوره ای تغییر داده شده اند. برخی کلمات که در داخل پرانتز آمده اند، توضیح نکاتی است که در بحث به آنها اشاره شده اند.