نامه مارکس به پدرش
نامه مارکس به پدرش در تییر( ۱۸۳۷)، برلین ۱۰ نوامبر
اولین بار در شماره ۱ Die Neue Zeit، ۱۸۹۷، متشر شده است.
ماخذ: مجموعه آثار مارکس و انگلس(MECW ) در اینترنت، جلد اول، در آدرس:
http://marxists.org/archive/marx/works/cw/index.htm
ترجمه توسط: ایرج فرزاد، مارس ۲۰۱۰
پدر عزیز،
لحظاتی در زندگی هر انسان وجود دارد که شبیه به سر حدهای مرزی اند، نقاطی که پایان یک دوره و در همان حال بروشنی بر مسیر نوینی در زندگی دلالت دارند.
در چنان لحظه تحول ما ناگزیریم افکارمان را با تیزی چشم عقاب برای برانداز کردن گذشته و حال بکار گیریم تا به موقعیت واقعی خود آگاه شویم. در حقیقت خود تاریخ جهان نیز مایل است به این شیوه به گذشته نگاه کند، یعنی بایستد و با دقت و وسواس و موشکافی موقعیت فعلی و گذشته اش را بررسی کند. تاریخ جهان در چنین بازبینی هائی اغلب به صورت وضعیت رکود و یا سیر قهقرائی بازتاب می یابد، در صورتی که، همانطور هم که سیر واقعی تاریخ نشان داد، این وضعیت شبیه به حالتی است که این تاریخ جهان همچون یک شخص به صندلی اش تکیه داده است و دارد گذشته ها را مرور می کند تا خودش را بازیابد و از نظر ذهنی فعالیت کنونی خود را درک کند، انگار دارد افکار خود را جمع و جور میکند.
به این ترتیب در چنان لحظاتی انسان، به حالتی شاعرانه و بشدت عاطفی دچار میشود، چرا که هر تناسخ و دگرگونی بخشا از آخرین تکه های یک اثر هنری و بخشا، مدخل و نوید دهنده شعر عظیم و جدیدی است. تلاشی برای رسیدن به یک فرم قوام یافته در رنگهای درخشان است که با همدیگر ادغام و ترکیب شده اند. با وجود این، ما مایلیم که خاطراتمان را از آن دورانهائی که در آن زندگی کرده ایم بازسازی و مرور کنیم به این منظور که انگیزه های فعلی ما آن تجارب گذشته را در مواجهه با موقعیتی که در کردار کنونی مان از دست داده ایم، اعاده کند. و این در کدام مکان مقدس و در چه مامن آرام بخشی متصور است، جز قلب پدر و مادر، این با رحم ترین قاضی ها، این نزدیکترین سمپاتها، این خورشید عشق که آتش گرمی بخش آن مرکز ثقل و قوت قلب ما برای شروع هر کار سخت و بدیع و بی پیشینه ای است؟ آیا اصلاحیه و بخشودگیها در مقابل آنچه که قابل رد و مورد سرزنش اند، انتظارات زیاده خواهانه و توقعات افراطی نیستند؟ آیا بهتر نیست که بجای سرزنش خود، در موقعیتی ظاهر شد که وضعیت پایه ای پدیده ها و بنیادهائی که آنها را ضروریت داده است، توضیح داد و بیان کرد؟ چگونه، حداقل، بازی بد سرنوشت اتفاقات تصادفی و اشتباهات فکری و روشنفکرانه میتواند از تمایلات یک قلب نارسا و بیمار خود را فراری دهد؟
از این رو، پدر عزیزم، وقتی اکنون نگاهی به سیر رویدادها در آن زمان می اندازم تا نامه بسیار عزیز تو را از امز( EMS ) پاسخ بدهم اجازه میخواهم مرور بر وضعیت خود را به روشی انجام بدهم که زندگی را در کلیت آن نگاه میکنم، به عنوان بیان فعالیت و فعل و انفعالات فکری و روشنفکرانه ای که در تمام جهات، در علم، هنر و مسائل شخصی در جریان است.
وقتی تو را ترک کردم، دنیای جدیدی بروی من گشوده شد، دنیای عشق، که در واقع در ابتدا یک عشق سودائی و حریص و دلتنگی برای یک اتفاق غیر ممکن و مایوسانه بود. حتی سفرم به برلین، که میتوانست در بالاترین درجه من را خوشحال کند و میتوانست اشتها و رغبت و احساس من را برای درک طبیعت تحریک کند و الهام بخش آن باشد، من را سرد کرد. در واقع، این سفر شدیدا بی روحیه ام کرد، بخاطر اینکه صخره هائی که دیدم بیشتر از روح من خارا و غیر قابل تسخیر نبودند. شهرهای بزرگ بیشتر از خون من سرزنده و جوشان نبودند، غذای رستورانها گران تر و از این نظر، "غیر قابل هضم" تر نبودند در مقایسه با انبان خیالاتی که من با خودم حمل میکردم، و بالاخره برای من هیچ اثر هنری زیباتر از "جنی" موجود نبود.
بعد از ورودم به برلین، تمام روابط تاکنونی ام را قطع کردم، به ندرت و با بی میلی به دیدار کسی میرفتم و سعی کردم که خود را با علم و هنر مشغول کنم.
طبق روال ذهنی و فکری ام در آن زمان، شاعری و شعر و موزیک، دستکم نوع شاد و دم دست آن، اولین مساله مورد علاقه ام بود. اما با توجه به برخورد و موضع من و نیز کل ماجرای گذشته ام، این مشغله تماما ایدآلیستی بود. بهشت و آسمان من، هنر من، همچنان عشق دور دستم، برایم غیر قابل دسترس بود. هر چیز واقعی برای من به شکل مبهم و غبارآلود در آمد و هر چیزی که مه آلود است، مرز و حدود مشخصی ندارد. تمام اشعار اولین سه دفترچه ای که برای جنی فرستادم با حمله به زمان ما مشخص اند، بیان نصف و نیمه و درهم ریخته احساسات اند. هیچ چیز طبیعی، و سر جای خود نیست و هر چیزی از تابش نور ماه ساخته شده است، در تضاد کامل بین آنچه که هست و آنچه که باید باشد، انعکاس پرطمطراق و عبارت پردازانه افکار بجای بیان شاعرانه آن اند. اما در عین حال، همین وضعیت مه آلود، شاید گرمای معینی از احساسات و کنکاش برای آتش شاعرانه را هم تصویر کند. تمام حسرتها و دلتنگی هائی که حد و مرزی ندارند در چنین فضائی خود را در اشکال مختلف به نمایش در می آورند و به این ترتیب ساخت و "ترکیب" شاعرانه را به شلختگی و "درهم ریختگی" شاعرانه مبدل میکنند.
شعر و شاعری، با اینحال، می توانست و می بایست فقط یک وجه تکمیلی و یا سرگرمی باشد؛ من می بایست حقوق میخواندم و فراتر از آن، این اشتیاق را داشتم که با فلسفه کشتی بگیرم. این دو جنبه از فعالیت و مشغولیتم چنان به همدیگر مرتبط بودند که از طرفی من هاینه سیوس (Heineccius)، ثیباوت (Thibaut ) و منابع خود را تماما به شیوه بیشتر شبیه به بچه محصل و غیر انتقادی مرور کردم و به این ترتیب، برای مثال، اولین دو کتاب پاندکت (Pandect) را به آلمانی ترجمه کردم، و از طرف دیگر، سعی کردم که فلسفه حقوق که تمام حوزه مربوط به حقوق را بپوشاند، با دقت بشناسم و تجزیه و تحلیل کنم و نتایج آنرا آماده کنم. من نتیجه کارهایم را با پیشگفتاری حاوی برخی احکام متافیزیکی از طریق معرفی مساله و در ادامه این کار ناخوشایند به تهیه کتابی در باره حقوق عمومی که ۳۰۰ صفحه را در برمیگرفت، رسیدم.
اینجا، مقدم بر هر چیز، همان تناقض بین آنچه که هست و آنچه که باید باشد، تناقضی که از مشخصات ایدآلیسم است، به عنوان نقیصه ای جدی سر برآورد. نقیصه ای که منشا تقسیم نادرست و بیهوده ذهن- ماده، ( فاعل- موضوع کار) است. پیش از همه، در این رابطه آن چیزی در این تناقض تظاهر یافت که من با خوشحالی آنرا متافیزیک حقوق نامیدم، یعنی پرنسپهای اساسی، بازتاب و تعاریف از مفاهیم جدا و منفک از تمام قوانین واقعی و جدا از هر شکل واقعی قانون، آنچنانکه در مورد فیچه (Fichte) روی داده است، با این تفاوت که در مورد من این انفکاک فقط مدرن تر و البته سطحی تر و کم مایه تر بر من آشکار شدند. اینجا در ابتدا مانع برای درک و رسیدن به حقیقت آن شکل غیر علمی دگماتیسم ریاضی بود که در آن از جهات و زوایای مختلف در مورد موضوع بحث میشود و بارها حول آن چرخ زده میشود، بدون اینکه شکل گیری خود مساله مورد بحث به عنوان پدیده ای زنده که در جهات مختلف رشد میکند، مورد توجه باشد. یک مثلث به ریاضی دان دورنما و چشم انداز یک ساختمان و صحت یک ارزیابی واقعی را میدهد، در حالی که این حقیقت برای او به عنوان یک تصور و مفهوم انتزاعی باقی می ماند و به هیچ چیز دیگری متحول نمیشود. این (تصویر انتزاعی از مثلث) ناچار است در کنار چیز دیگری قرار گیرد، سپس موقعیت های دیگری را بخود میگیرد و این تنوعی که به آن اضافه شده است، به آن تصویر انتزاعی روابط و حقیقتهای مختلف را میدهد. از سوی دیگر، در بیان کنکرت و مشخص جهان زنده ایده ها، که بطور نمونه وار در قانون، دولت، طبیعت، و فلسفه بطور کلی، بیان میشوند، خود موضوع باید در توسعه و تکامل خود مطالعه شود، تقسیمات دلبخواهانه نباید انجام شود، خصائل عقلائی و منطقی خود موضوع و خود مساله مورد بحث به عنوان پدیده ای( چیزی) که تناقضات اش در خود آن نهفته است و وحدت اش را در خودش می یابد، در نظر گرفته شود.
سپس، و در قدم بعد، فلسفه قانون مطرح شد. به این معنی که طبق دیدگاههای من در آن زمان، بررسی توسعه ایده ها در قوانین مثبت رومی، انگار که قوانین مثبت در ارزیابی و انعکاس ذهنی از آن( منظورم در شکل معین کارکرد ویژه آن به صورت خالص و محض نیست) میتواند همواره با شکل گیری مفهوم از قانون متفاوت بوده باشد. بررسی بخش اول، با اینحال، باید انجام شود.
از این فراتر، من این بخش را به تئوری قانون رسمی و تئوری قانون مادی تقسیم کرده بودم. اولی، یعنی تئوری قانون رسمی، شکل محض و خالص سیستم در تسلسل و روابط درونی آن، تقسیمات فرعی و مفاد آنهاست، در حالی که دومی، یعنی تئوری قانون مادی، از طرف دیگر، با هدف توضیح محتوا و اینکه شکل چگونه در محتوا جا داده شده است، میپردازد. این اشتباهی بود که من در ارتکاب آن با آقای و. سیوینگی (Herr v. Savigny) سهیم بودم، آنطوری که بعدا در کتابهای آموزشی او در باره مالکیت کشف کردم، تنها تفاوت این بود که او اصطلاح تعریف فرمال از مفهوم را: "یافتن مکانی است که این یا آن تئوری در سیستم رومی (تخیلی) اشغال میکند"، و تعریف مادی این است: "تئوری محتوای مثبتی است که رومی ها به یک مفهوم تعریف شده به این شیوه، منتسب کرده اند"، در حالی که برداشت من از فرم معماری ضروری فرمولسازیهای ذهنی بود و با تعریف مادی، منظورم کیفیت ضروری این فرمولاسیون ها بود. اشتباه در این باور وجود دارد که ماده و شکل میتوانند و باید جدا و منفک از یکدیگر تکامل یابند، و به این ترتیب من یک فرم واقعی را بدست نیاوردم، بلکه به چیزی شبیه به یک میز رسیدم که من بعدا در کشوهای آن ماسه ریختم.
مفهوم در واقع حلقه ارتباطی بین فرم و محتواست. در بررسی فلسفی قانون، بنابراین، یکی باید از دیگری برخاسته شود، در واقع، فرم باید فقط ادامه محتوا باشد. از این رو، من به تقسیم ماده رسیدم بطوریکه برای تحلیلگر آن کلاسه کردن سطحی طرح آن در ساده ترین شکل، ممکن شود. اما این روشی بود که در آن روح و حقیقت قانون ناپدید شد. همه قوانین به قوانین قراردادی و غیر قراردادی تقسیم شدند. به منظور اینکه این را روشن تر کنم، من در آزادی کامل نقشه و طرح تقسیم jus publicum که همچنین در بخش فرمال بررسی شده است، را در مقابل خود پهن کردم.*
اما من چرا باید صفحاتی را با چیزهائی پر کنم که خودم آنها را رد کرده ام؟ کل قضیه در تقسیمات سه گانه اشباع شده است، و در عبارات پرطمطراق و کسل کننده نوشته شده اند. مفاهیم رومی در بربری ترین شکل آن مورد سوء استفاده قرار گرفته اند تا آنها را با زور در سیستم من بچپانند. از طرف دیگر، در این مسیر من یک تصویر عمومی از مادی و حلقه های رابط به آن را گرفتم، حداقل خطوط معینی از آن را.
در پایان بخش مربوط به قانون مادی شخصی، من جعلی بودن کل مساله را دیدم، طرح مبنائی که کانت در محدوده های آن قرار دارد، اما در عمل از آن محدوده ها منحرف میشود. و به این ترتیب بار دیگر برای من روشن شد که راه عبور دیگری جز فلسفه وجود ندارد. به این طریق من با یک آگاهی خوب قادر شدم که یک بار دیگر خود را در آغوش او( فلسفه) بیاندازم، و من طرح یک سیستم نو اصول متافیزیک را تدوین کردم. اما در استنتاج و نتیجه آن یکبار دیگر مجبور شدم که اقرار کنم من اشتباه کرده ام، شبیه به تمامی تلاشهای قبلی ام.
در رابطه با این تلاشهایم، عادتی را در پیش گرفتم که از تمام کتابهائی خواندم، تکه هائی استخراج کنم، برای مثال از کتاب " laokoon " نوشته لیسنگ ( Lessing )، از کتاب " Solger " به نام اروین ( Erwin )، "تاریخ هنر" اثر وینکلمن ( Winckelmann )، "تاریخ آلمان" نوشته لودن ( Luden ) و همزمان برداشتهای خودم را از آن کتابها یادداشت کنم. در همان حال من کتاب " Germania " نوشته تاسیتوس ( Tacitus ) را ترجمه کردم و شروع کردم که خودم انگلیسی و ایتالیائی را، یعنی با چشم پوشی از گرامر آنها، یاد بگیرم؛ اما در این رابطه هنوز به جائی نرسیده ام. من همچنین کتاب قانون جزا نوشته کلاین ( Klien ) و سالنامه های او را و نیز، هرچند جسته گریخته، متاخرترین ادبیات را خواندم.
در پایان ترم، "رقصهای الهه شعر" و "موسیقی خدای جنگل" را سرودم. در آخرین کتاب تمرین که برای تو فرستادم(عقرب و فلیکس) ایدآلیسم در روحیه غیر ارادی نفوذ میکند و درامای خارق العاده اما ناموفق ( Oulanem ) سرانجام تماما دگرگون میشود و تبدیل به هنر صرفا فرمال میشود، عمدتا بدون اهدافی که که از آنها الهام بگیرد و بدون هیچ نشانه ای از فکر.
با اینحال این آخرین شعرها، انگار شبیه به یک ضربه جادوئی، که اولین تاثیر آن گیج کننده بود، من را به دنیای پر زرق و برق شاعری برد، تو گوئی دارم به یک قصر دست نیافتنی و افسانه ای وارد میشوم، و تمام آثارم بر باد فنا رفت!
در خلال ترم اول با این مشغله های کوناگون درگیر بودم، بسیار شبها را با بیخوابی به صبح رساندم و جنگهای بسیاری کردم و هیجانات زیاد درونی و بیرونی را از سر گذراندم. اما در آخر چیزی دستگیرم نشد، و از آن فراتر، من از طبیعت، هنر و جهان غافل شدم و درم را بروی دوستانم بستم. نکاتی را که فوقا گفتم به نظر میرسد بوسیله جسمم فرموله شده اند. یک دکتر به من توصیه کرد که به دهات بروم و به این ترتیب برای اولین بار تمام طول شهر را طی کردم تا به دروازه آن و از آنجا به استرالو( Stralow ) رفتم. هیچ خبر نداشتم که من از یک آدم رنجور و کم بنیه به مردی قوی و نیرومند و عضلانی تبدیل میشدم.
پرده افتاده بود، مقدس ترین مقدسها ترک برداشت و بزیر افکنده شد، خدایان جدیدی میبایست ساخته شوند.
به هر حال من، که از ایدآلیسم تغذیه کردم و آنرا با ایدآلیسم کانت و فیچه مقایسه کرده بودم به نقطه ای رسیدم که ایده را در خود واقعیت جستجو کنم. اگر قبلا خدایان بر فراز زمین منزل کرده بودند، اکنون آنان مرکز زمین شدند.
من تکه هائی از فلسفه هگل را خوانده بودم، ملودی زمخت و بی تناسب آن من را جذب نکرد. یک بار دیگر میخواستم به دریا شیرجه بروم، اما با این تمایل قطعی و این حقیقت اثبات شده برای من که طبیعت فکر به همان اندازه ضروری، کنکرت و تثبیت شده است که طبیعت جسم و بدن. هدف من دیگر تمرین شگردهای شمشیر بازان نبود، بلکه قصد داشتم مرواریدهای اصل را جلو نور آفتاب بگیرم.
من دیالوگی در حدود ۲۴ صفحه با این عنوان نوشتم: " (اسطوره) کلینثس (Cleanthes )**، یا نقطه شروع تداوم ضروری فلسفه". اینجا هنر و علم که کاملا از یکدیگر منفک شده بودند، به درجاتی وحدت کرده بودند و من مثل یک سیاح قوی بنیه اصل مساله را در مقابل خود گذاشتم، یعنی یک ارزیابی فلسفی دیالکتیکی الهیات، در آن شکلی که ایده را در خود ایده بیان میکند، چه به عنوان مذهب، چه در تبیین طبیعت و یا تاریخ. آخرین فرضیات من، آغاز سیستم هگلی بود. و این کار به درجاتی من را به آشنائی با علوم طبیعی کشاند: شلینگ( Schelling )، و تاریخ. این کار که موجب شد كه من مداوما مغزم را چکش کاری کنم و چنان نوشته شده است( چرا که قرار بود منطق جدیدی باشد) که حتی خود من به سختی میتوانم هنگامی که به آنها فکر میکنم، خود را جمع و جور کنم. این کار، عزیزترین فرزندم، زیر نور مهتاب، شبیه به یک آژیر خطر دروغین من را به آغوش دشمنانم مي سپارد.
این حالت کوفتگی و خمودگی برای چند روزی من را از فکر کردن ناتوان کرد، دیوانه وار دور باغ نزدیک به آب کثیف سپری ( Spree )، که میگویند " روح را شستشو میدهد و چای را کم رنگ"، میچرخیدم. من حتی همراه با صاحبخانه ام به گردش و شکار رفتم، سپس با عجله بسوی برلین شتافتم و هر علاف و بیکاره گوشه های خیابانها را در آغوش گرفتم.
به فاصله کوتاهی پس از آن من فقط دنبال مطالعات مثبت رفتم: مطالعه "مالکیت" سیویگنی (savigny)، "قوانین جزا" از فوئر باخ( Fuerbach) و گرولمان(grolmann)، کتاب کرامر(Cramer ) به نام de verborum significatione، مجموعه قوانین (pandect) اثر ونینگ- اینگن هایم ( Wenning-Ingenheim)، ( Doctrina pandectarum) نوشته مولن بروخ (Mühlenbruch) که هنوز روی آن کار میکنم، و بالاخره برخی عناوین از لاوترباخ( Lauterbach)، در باره روشها و آئین های مدنی و در راس آنها قواعد مربوط به شرعیات، که بخش اول آنرا از نوشته گراتین (gratian ) با عنوان ( Concordia discordantium canonum) را تقریبا تماما خوانده ام و برخی قطعات را از آن استخراج کرده ام، و همچنین متمم آن (Lancelotti's Institutiones). سپس من "خطابه" ارسطو را ترجمه کردم و کتاب (de augmentis scientiarum) اثر فرانسیس بیکن معروف را خواندم، مدت نسبتا زیادی را با آثار ریماروس (Reimarus) که کتاب او در مورد غریزه هنری حیوانات برایم دلچسپ بود و همچنین با قوانین آلمان دست و پنجه ای نرم کردم، البته تا آن حد که مروری بر قوانین شرعی و کلیسائی پادشاهان مناطق قدیمی و دوک نشین جنوب آلمان و نامه های پاپ به آنان انجام داده باشم.
پدر عزیزم همانطور که برایت نوشتم دلواپسی از مریضی جنی و بیهودگی و بی ثمری کارهای فکری خودم و به دلیل خون جگر شدن در نتیجه اینکه من نظرات و دیدگاهی را به عنوان شاخص و راهنما و معبود خود انتخاب کردم که از آن متنفر شدم، من مریض شدم. وقتی حالم کمی بهتر شد، همه اشعارم و سرخط داستانها را سوزاندم، چرا که تصور میکردم که کلا از آنها دست برداشته ام، که تاکنون دلیل دیگری برخلاف این برداشتم را ندیده ام.
وقتی مریض بودم، هگل و مهمترین مبانی فکری و اعتقادی او را از اول تا پایان شناختم. در خلال جلساتی که با دوستان در استرالو( Stralow) داشتم با یک کلوپ دکترها آشنا شدم که برخی از مدرسین و سخنرانان دانشگاه و نزدیکترین دوست برلینی من، دکتر روتنبرگ ( Rutenberg ) را در برمیگیرد. اینجا برعکس، عقاید متضاد زیادی بیان شدند، و من بیشتر و محکمتر به تاریخ مدرن فلسفه جهان گره خوردم، کاری که فکر کرده بودم از آن فرار کنم. اما اینجا تمام صداهای پر محتوا ساکت کرده میشدند و من بحقیقت نیش خشمگین یک طنز را احساس کردم، طنزی که بسادگی و پس از اینکه خیلی چیزها نفی و رد شده بودند، اتفاق می افتد. بعلاوه، سکوت جنی هم بود، و من نمیتوانستم تا وقتی که خودم را نوسازی نکرده ام و به دیدگاههای دانش و علم معاصر دست نیافته ام، آرام بگیرم آنهم از طریق معدود تولیدات بدی مثل( The visit)، و غیره.
پدر عزیز، من شاید اگر تمام ترم آخر را در جزئیات توضیح نداده ام و سایه روشنهائی را حفظ کرده ام، معذرت میخواهم، دلیل این نرفتن به جزئیات، اشتیاق من برای سخن گفتن در مورد زمان حال است.
آقای و. چامیسو(Herr v. Chamisso ) یادداشت مهمی را برایم فرستاد که در آن مرا مطلع کرده بود که "متاسفانه نمیتواند نوشته و کارهای من را در سالنامه * Deutscher Musenalmanach، منتشر کند، چرا که مدتها قبل چاپ شده است". من البته این را با دل آزردگی هضم کردم. کتابفروشی ویگاند( Wigand ) نقشه و طرح من را برای دکتر شمیت ( Schmidt) انتشاراتی موسسه ووندر ( Wunder)، که در تجارت پنیرهای خوب و ادبیات بد فعالیت دارد، فرستاده است. من نامه او را ضمیمه کرده ام، اما دکتر شمیت هنوز پاسخی نداده است. با وجود این من از طرح خود بهیچوجه نمیخواهم دست بردارم، مخصوصا به این دلیل که شخصیتهای هنردوست مکتب هگلی قول داده اند که با کمک مدرس و سخنران دانشگاه، باوئر( Bauer)، که نقش زیادی در میان آنان دارد، و همکارم دکتر روتنبرگ با من همکاری کنند.
پدر عزیزم، در رابطه با مسائل اقتصادی، من اخیرا با یک کارشناس مسائل حقوقی، شمیدتانر(Schmidthanner) آشنا شدم و او من را راهنمائی کرد که بعد از امتحانات سال سوم حقوق به عنوان مشاور حقوقی در این زمینه کار کنم، کاری که با سلیقه من بیشتر همخوان است، چرا که در میان کارهای مدیریت علمی، من بیشتر فعالیتهای حقوقی را ترجیح میدهم. این جنتلمن به من گفت که خود او و بسیاری دیگر در دادگاه عالی منطقه ای وستفالیا (Westphalia ) ظرف سه سال توانسته اند به سادگی به مقام کارشناس حقوقی ارتقا یابند، طبعا با تلاش سخت، دلیلش هم این است که این موقعیت ها مثل برلین و سایر جاها شدیدا اشغال شده و تقسیم شده نیستند. اگر بعدا به عنوان یک کارشناس حقوقی انسان درجه دکترا بگیرد، دورنمای گرفتن یک پست اضافی و فوق العاده به عنوان یک پرفسور روشن تر است، همانطور که در مورد آقای گرتنر (Gärtner ) در بن اتفاق افتاد، کسی که اثر متوسطی در باره قانونگذاریهای محلی نوشت و بجز آن فقط به عنوان کسی که به مکتب حقوقی هگل تعلق دارد شناخته شده است. اما پدر بسیار عزیزم، آیا بهتر نخواهد بود که در مورد همه این مسائل از نزدیک و بطور شخصی حرف بزنیم؟ وضعیت ادوارد(Eduard)، مریضی مادر عزیزم، وضع ناجور سلامت خود تو، که امیدوارم جدی نباشد، همه اینها من را وادار میکنند که در آمدن بسوی تو عجله کنم و چه بسا این عوامل این سفر را ضروری کرده است. من هم اکنون میتوانستم آنجا باشم اگر تردیدی در رضایت و اجازه شما نبینم.
پدر بسیار بسیار عزیزم، باور کن که هیچ تمایل خودخواهانه ای محرک من نیست، گرچه دیدن دوباره جنی برای من نعمتی است، اما افکار و تصوراتی من را حرکت میدهد و تشویش و فکری هم وجود دارد که من نمیتوانم آنرا بیان کنم. از بسیاری جهات برداشتن این قدم برای من سخت است، اما همانطور که تنها زیبای من جنی مینویسد، این ملاحظات در مقابل انجام وظایفی که مقدس اند، هیچ نیستند. با همه اینها، پدر عزیزم، هر تصمیمی که میگیرید، از شما خواهش میکنم که این نامه یا حداقل این صفحه از نامه را به مادر فرشته من نشان نده. رسیدن ناگهانی من ممکن است به بهبود این مادر گرانقدر و عظیم کمک کند.
نامه من به مادرم مدتها قبل از دریافت نامه عزیز جنی نوشته شده است، و بنابراین شاید من ناشیانه در باره مسائل زیاده گوئی کرده ام و یا اینکه خیلی مناسب نبود.
به این امید که ابرهائی که بر خانواده من سایه انداخته اند، کنار بروند و امکان و شانس داشته باشم که غمها را با شما تقسیم کنم و همراه با شما گریه کنم، به این امید که وقتی در کنار شما خواهم بود بتوانم عشق و علاقه قلبی ام را به شما اثبات کنم و نشان بدهم، کاری که در بیان آن بسیار ناشی هستم، به این آرزو که شما پدر همیشه عزیزم حالت بسیار تهییجی افکارم را در نظر بگیرید، و به این امید که من را بخاطر حساسیت قلبی که در میان هیجانات روحی محاصره شده است، میبخشید، و به این امید که شما سلامت و بهبود کامل خود را بازیابید که بتوانم با تمام توان شما را در آغوش بگیرم.
پسر همواره عاشق و دوستدار شما
کارل
لطفا پدر عزیز، بد خطی و شیوه بد نگارش نامه را بر من ببخش، ساعت ۴ بامداد است و شمع تماما سوخته است و چشمانم کدر شده اند و بی تابی و بی قراری بر من چیره شده است، من از آرام کردن امواجی که ذهنم را پوشانده است، تا زمانی که در کنار شما که برایم عزیز هستید، نباشم، عاجزم.
لطفا سلام من را به جنی عزیز و گرامی ام برسان. من تا حال نامه او را دوازده بار خوانده ام و همیشه در آن گوشه های خیره کننده تازه ای کشف میکنم. از هر نظر، از جمله در سبک نگارش، این زیباترین نامه ای است که توسط یک زن نوشته شده است.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
*. این طرح و نقشه از متن به زیر نویس انتقال یافته است.
I
jus privatum
II
jus publicum
I. jus privatum
a) Conditional contractual private law.
b) Unconditional non-contractual private law.
A. Conditional contractual private law
a) Law of persons; b) Law of things; c) Law of persons in relation to property.
a) Law of persons
I. Commercial contracts; II. Warranties; III. Contracts of bailment.
I. Commercial contracts
2. Contracts of legal entities (societas). 3. Contracts of casements (locatio conductio).
3. Locatio conductio
l. Insofar as it relates to operae.
a) locatio conductio proper (excluding Roman letting or leasing);
b) mandatum.
2. Insofar as it relates to usus rei.
a) On land: usus fructus (also not in the purely Roman sense);
b) On houses: habitatio.
II. Warranties
l. Arbitration or conciliation contract; 2. Insurance contract.
III. Contracts of bailment
2. Promissory contract
1. fide jussio; 2. negotiorum gestio.
3. Contract of gift
1. donatio; 2. gratiae promissum
b) Law of things
I. Commercial contracts
2. permutatio stricte sic dicta.
1. permutatio proper; 2. mutuum (usurae), 3. emptio venditio.
II. Warranties
pignus.
III. Contracts of bailment
2. commodatum; 3. depositum
**. Cleanthes که در فاصله سال ۳۳۰ تا ۲۳۰ قبل از میلاد زندگی کرد بعد از زنو (Zeno)، دومین مدافع مکتب فلسفی معروف به رواقیون ( تارکین دنیا و تهذیب روح و دوری جستن از لذت و ...) در آتن بود. در حقیقت بر بنیادهای این مکتب فلسفی است که مذهب مسیح شکل گرفت. کلمه کلینتز در فرهنگ تزاروس مترادف اسطوره نیز هست. مترجم
***. این سالنامه که خط مشی لیبرالی داشت در لایپزیک و از سال ۱۸۲۹ منتشر میشد.