دفتر یادداشتهای روزانه - ۱
توضیح:
مدتی است به این فکر افتاده ام که فضاوتها و برداشتهایم از مسائل مختلف سیاسی و غیر سیاسی را، همراه با ارزیابیهائی که در ذهنم شکل میگیرند، را به شکل نوشته درآورم. فکر میکنم اکثر انسانها در طول شبانه روز به همه این مسائل فکر میکنند، با آنها ور میروند، خودخوری میکنند و گاه باز در همان خلوت به راه حلها و یا شاید آروزهائی میرسند. حیفم آمد، دستکم برای شخص خودم، اجازه بدهم حاصل این رفت و برگشتها چون حبابی در دنیای ذهنی ام شکل بگیرند اما بترکند و هیچ اثری از آنها برجای نماند. بین این یادداشتها و نوشتن مقالات و حتی ادامه نگارش داستان زندگیم تفاوت هست. قصد ندارم آنها را برای سایتهای مختلف بفرستم، فقط در سایت و وبلاگ شخصی ام آنها را منتشر میکنم و از این نظر همان کار را میکنم که یادداشتهای روزانه ام را برای بایگانی شخص خودم در دفتری ثبت میکنم. تفاوت این است که آنها را برای هر کسی که علاقمند باشد، قابل دسترس میکنم. تعبیر روزانه عینا به این معنی نیست که من هر روز الزاما یادداشتی خواهم نوشت. چنین تعهدی به خودم نداده ام!
در این یادداشتها، همانطور که گفتم هر معضلی را که با آن درگیر میشوم، از آنها متاثر و یا عصبی میشوم و یا برعکس هر نکته و مساله و تفکری که به نظرم تازه و الهام بخش اند، همراه با قضاوتها و ارزیابیهایم ثبت میکنم.
در یادداشت امروز، به دو نکته، که بطور غیر مستقیم به یکدیگر مربوط اند یا در حقیقت متناقض اند، میپردازم.
این روزها با علی جوادی، علاوه بر بحث بر سر مسائل مختلف سیاسی، بحث در باره سرنوشتی که حزب کمونیست کارگری به آن دچار شد، و تبادل نظر در این مورد، در باره مسائلی نیز که شاید در حوزه تخصصی علی است گپ میزنیم و او در رابطه با تحقیقات و مطالعات جدیدی که در مورد منشا پیدایش کائنات و کهکشانها، پیدایش حیات و داستان "بیگ بنگ" منابع و سخنرانیهای افراد و محققین این عرصه در جریان است، من را مطلع میکند. چندی قبل در همین راستا، چهار کتاب را به من معرفی کرد با این تیترها:
Before the Dawn by Nicholas Wade
A Brief History of Time, by Stephen Hawking
Guns, Germs and Steel, by Jared Diamond
The First Three Minutes, by Steven Weinberg
در جستجو در اینترنت، توانستم به ورژن الکترونیکی این کتابها دسترسی پیدا کنم و نیز چند تا از آنان که فایل صوتی شان نیز در دسترس بود را توانستم داونلود کنم. از این کتابها، تاکنون کتاب آخری، یعنی "سه دقیقه اول" را خوانده ام. در جستجو در نت نیز متوجه شدم که کتاب "تاریخ مختصر زمان" به فارسی نیز ترجمه شده است و خود نویسنده در فیلمی به همین نام بازی کرده است. این فیلم و ترجمه فارسی کتاب مذکور را من تاکنون ندیده و نخوانده ام، اما برنامه این کار را دارم. حقیقتش را بخواهید من از مطالعه کتاب "سه دقیقه" اول لذت بردم، بسیار شیرین است و علیرغم اینکه بخشا با مفاهیم تضخصصی فیزیک و ریاضی سروکار دارد، اما برای کسی که معلومات پایه ای ریاضی و نیز اطلاعات اولیه ای از فیزیک داشته باشد، قابل فهم است و از این نظر اصلا مشکل نیست. در چند روز گذشته طی مکالمه دیگرم با علی جوادی، او لینک فایل ویدئوئی سخنرانی یک ساعته ای را که از طرف پرفسور Lawrence Krauss ایراد شده است برایم ارسال کرد. تزی که در این سخنرانی مورد بحث است، نظریه توسعه و گسترش کائنات و کهکشانها در سرعتی است که نهایتا مرز سرعت نور را در هم می نوردد! باید اذعان کنم، که برای فهم بیشتر محتوای این سخنرانی باید یکی دو بار دیگر به آن گوش بدهم چرا که انگلیسی مکالمه ای و محاوره ای من چندان قوی نیست! برای کسانی که علاقمند باشند، لینک این سخنرانی را اینجا می آورم:
http://www.youtube.com/watch?v=7ImvlS8PLIo
احتمالا بسیاری اطلاع دارند که با برنامه ای که در اینترنت در دسترس است میتوان فایلهای یو تیوب را داون لود کرد و آنرا نیز به فرمت دیگری تبدیل کرد. کافی است برای پیاده کردن این برنامه در موتور سیرچ گوگل بنویسید:
YouTube downloader
مباحث بسیار جذاب و شیرینی اند. با سپاس از علی عزیز.
و اما موضوعی که گفتم بطور غیر مستقیم به این مساله مربوط است، در محتوا جهتی خلاف بحث اول را دارد و فقط در نام علی جوادی، تنها تشابهی با اولی دارد.
بهمن شفیق مطلب "محترمانه" ای علیه علی جوادی نوشته است. قصد ندارم وارد بحثهای "تئوریک" این باصطلاح جدل و افشاگری بشوم. چون به نظرم همانطور که خواهم گفت، این کلام شفیق اصلا بار تئوریک و سیاسی ندارند. میخواهم همان برداشت و جنگ اعصابی را که من را در ذهنم به ریشه یابی علل تراوش چنین ادبیاتی رساند، اینجا بنویسم.
بهمن شفیق ظاهرا از نقد مواضع سندیکالیستی کسی به اسم "رضا رخشان" به سبک و شیوه ای پناه برده است که از نظر من و در همان کندوکاوهای ذهنی ام، ریشه های دیرین تری در تاریخ معاصر ایران دارد که به آن خواهم رسید. عنوان نوشته شفیق این است: "آقا ببخشید، شما؟" و بعد مقایسه ای کرده است بین زندگی رضا رخشان که "کارگر"ی است که در "خانه محقری" در شوش زندگی میکند که سقف آن ایرانیت است و هنگام باران چکه میکند و زندگی علی جوادی در لوس آنجلس و مصاحبه های پیشین او با "خانم" سوزان روشن و دفاع او از "کمونیسم مادونائی"! البته فراموش هم نکرده است که به ادییات استاد و هم صنف ابراهیم نبوی، نیز رجوع کند و خود، چاک دهن او و خالکوبیهایش را نشان عالم و آدم بدهد. چه، کسی نمیداند که آقای شفیق خود در چه ویلائی زندگی میکند، چرا که حتی هیچ کسی در طول دوران فعالیت مشترک با ایشان، به یکی از محلهای زندگی اش شانس ورود نیافته است. این ذهنیت و سبک نگارش است که مورد نقد من است. فکر نمیکنم، شفیق در طول دوران زندگی اش در آلمان، جز ملاقات در "کنایپه" ها با روشنفکران "طرفدار طبقه کارگر" امثال خودش، حتی یکروز آچار بدست گرفته باشد، تردید دارم حتی به صحن یک کارخانه و یا کانتین آن وارد شده باشد. اینها برای من مهم نیستند. ریاکاری پشت این افاضات آزار دهنده اند. سوال این است که این ریاکاری و این شیادی از کجا سرچشمه میگیرد؟ کدام خط فکری "روشنفکران" هم تیپ شفیق موجب شده است که آنها خود به تحصیل و درس و مشق و گرفتن درجه دکترا در اروپا و آمریکا و نوشیدن آبجو مشغول باشند، اما کارگر و رضا رخشانها و خانه محقر و سقف چکه کننده آنرا برای کارگر تقدیس کنند موسیقی را در تک نوازی و صدای محزون نی و عالم خلسه دف و بردن "محرومین" به عالم درون تنهائی تعزیه و غم، در مقابل سمفونیهای عظیم و موزیک شاد و پرتحرک پاپ غربی برای دیگران بخواهند؟ چرا کارگر را به جای شام غریبان و سینه زنی از فرهنگ "موزیک ممنوعه" ای که جوانان مدرن و فرزندن طبقه کارگر آن مملکت نبردکنان تولید کرده اند، میترساند و تصویری تحقیر آمیز از نفس پیشرو و مدرن بودن فرهنگ جنبش کمونیستی را در تعبیر کیهان شریعتمداری: "کمونیسم مادونائی"، به "خلق" خود میدهند؟ چرا کارگر، همیشه باید کارگر بماند و به هویت صنفی اش مقام مقدس بدهد؟ چرا در حالی که منطق زندگی کارگر، نفی مداوم این موقعیت محقرانه است، از سوی روشنفکران "طرفدار" طبقه کارگر مدام فقر، دست پینه بسته و خانه محقر و برکناری و بی تفاوتی از رهبری جامعه، تقدیس میشود؟ لااقل دو روز این چند چهرگی را حفظ کنید. همین یداله خسرو شاهی که عوامفریبانه شما ادعای طرفداری اش را دارید، ببینید زندگی و محافل خود را در چه فضائی تعریف کرده است، مگر متوجه نشدید که او توصیه کرده بود دستدارانش هنگام دفن، جرعه ای از لیوان شراب را بنوشند و جرعه ای را روی تابوت او بریزند؟ عکس همان یدالله را کنار مجسمه خواننده "بیتل"، جان لنون، که در فرهنگ صنف کارگر پناه همیشه صفتی منفی بوده است، مگر در سلاید شوها ندیدید؟ چرا کارگر، نمیتواند موجودی به عنوان رهبر سیاسی جامعه باشد که مثل سیاستمداران بورژوا، از امکانات تلویزیون و رسانه های بزرگ استفاده کند؟ این احترام به کارگر نیست، تقدیس موقعیت صنفی اوست برای حفظ همین شکاف بین زندگی روشنفکر مدعی طرفدار طبقه کارگر و خود طبقه کارگر. صیغه روشنفکران از نوع شفیق و همیشه "طرفدار" طبقه، نوع کارگری، "صنف" ادبا و شعرای ملی مذهبی است. این نوع که خود را با برچسپ "فعال کارگری" مزین کرده اند، دارد مشخصات یک صنف کامل و همطراز با صنف ادبا و شعرا و "ما نویسنده ایم" را کسب میکند. شفیق نوشته است "ببخشید، شما؟" انگار که تاریخ و هویت ایشان فراموش شده است. همه یادمان هست که وقتی "جامعه مدنی" خاتمی به بازار آمد، شبیخون مدافعان آن به جریان کمونیسم کارگری آغاز شد، بحثشان این بود که بالاخره "بورژوازی خودمان" دارد کسانی را برای "متعارف کردن" سرمایه داری ایران، که حتما "غیر غربی" خواهد بود، به میدان می آورد، چه خبرتان است که هی میگوئید "رژیم جنایتکار اسلامی" که باید "سرنگون" شود؟ ایشان انگار متوجه نیست که همین چندی پیش بود که در برابر نیروهائی که با به صحنه آمدن مردم فعال شدند، گفت مگر نمیدانند آن مردم شمال شهری بودند که داشتند بر علیه احمدی نژاد "خاکی" که دارد در "یتیم خانه ها" سیب زمینی پخش میکند، برای الحاق به "گلوبالیزاسیون" سرمایه داری، به خیابان آمده بودند؟ نه آقای شفیق اتفاقا شما و هویت شما بیش از حد شناخته شده و - "محرز"- است و کافی است مردم بدانند که درست آنجا که شما فیلتان یاد هندوستان کرد و برنامه شبیخون را بر علیه تحزب کمونیسم کارگری سازمان دادید، درست با عزم حمایت از "جامعه مدنی"، درست به این دلیل که تئوری پردازان شما با "مانیفست" تسلیم همه جنبشهای احتماعی به "دوخرداد" به میدان آمدند، آری درست در آنجا شما "تئوری"تان گرفت و صورت مساله واقعی تان را پنهان کردید و گفتید و ادعا کردید که مشکلتان "انترناسیونال کمونیستی" بوده است!
اما این گرایش بی زمینه نیست، بی تاریخ و بی سنت نیست. دو ریشه "ملی" و جهانی دارد. بنیانگذار ملی این سبک نگارش و این روش برخورد به مردم "زحمتکش"ی که در صفا و صمیمیت میخواهند بدور از غوغای "غرب زدگی" و فساد "زن کاباره ای غربی" به حج بروند و گوشه مسجد با "خدای خود" خلوت کنند، آل احمد و شریعتی اند. الگو "خسی در میقات" و وجاهت و پارسائی و حفظ بکارت تا شب زفاف "فاطمه، فاطمه است".
اما ریشه ملی این سبک نگارش بازهم قدیمی ترست، آنگاه که جامعه ایران در نتیجه مواجهه با تاخت و تاز و تاراج اسلام و محود هر اثری از "تمدن" دایر و تخته قاپو و برابر بی تمدنی ایل و قبیله راهزن، در سوزاندن کتابخانه ها، در تسلیم به فضای ارعاب به زبان استعاره و عرفان پناه برد و برعکس دوران روشنگری در غرب که گالیله و برونو و لوتر و روسو و...را به صحنه مصاف با کلیسا و دستگاه انکیزیسیون آورد، به تصوف و فلسفه "رواقی" عقب نشست. اینجاست، که زبان کنایه و استعاره و شعر و رفتن به عالم خلسه "درون" بجای مصاف با غارتگر و تاراجگر، به جزئی از میراث ادبی این "مرز و بوم" تبدیل شد. اینجاست که اگر هومر با ایلیاد و اودسه خود به عنوان اوهام دوران طفولیت تمدن غرب در دوران عصر روشنگری هضم شد و با انقلاب صنعتی صرفا به یک خاطره از اساطیر دوران ناتوانی پیوست، در "شرق" و در ایران، "شاهنامه" و مولوی و تصوف و عرفانشان مامن تسکین از ناتوانی و عجز و زندگی و در جا زدن در فاز عقب ماندگی دوران روشنگری و انقلاب صنعتی باقی ماند. دلایل رواج سبک و ادبیات غیرمستقیم، نیش و کنایه به جای طنز معنی دار، لغز و متلک و تحقیر "رفاه" و خوشبختی و شادی و انفجار "مادونائی" آدمها به جای صراحت و شفافیت در مصاف رودر رو، و توجیه تسلیم در کنج خلوت عرفان و تصوف و موهومات و فرهنگ ضجه و زاری "فلسفی"، همینجاست.
اما این سبک، در عین حال ریشه های جهانی هم دارد، و عمده بنیان فلسفی آن، در دستگاه هگل و بویژه در سیستم سوسیالیسم تخیلی پرودن است. مهارت در عبارت پردازی های پوچ، و گریز به "فلسفه" هرگاه که "عمل" و پراتیک لازم شود. این مکتب استاد و خبره کشف بنیانهای "عمیق" و "فلسفی" برای عمل نکردن و انقلابی عمل نکردن است. اگر مرعوب سرکوب و خفقان اند، "فلسفه" و توجیه تسلیم، لزوم خم شدن بر "شناخت و تئوری" و ابداع "تز" و "سیاست آوردن" است. اگر تئوری راهنمای عمل است، برای اینها بی عملی راهنمای تدوین هذیانهای من درآوردی به نام تئوری و مغلق گوئی و غامض گوئی های فلسفی است. درست آنجائی که در مبارزه متزلزل میشوند، درست آنجائی که با تصمیم قبلی میخواهند با "اوضاع راه بیایند"، درست در همین تند پیچها، "کارگر پناه" میشوند، تز ابداع میکنند و مهملات وارفتگان و عافیت طلبان را به عنوان اختلاف بر سر "تئوری" فرموله میکنند. از این نظر وجه مشخصه این تذبذب روشنفکر بار آمده در آن سنت شرقی – عرفانی- تصوفی - رواقی، البته نه برای زندگی خود که برای "مردم ساده و زحمتکش در خانه های محقر و "کوخ نشین"، آمادگی همیشگی برای پشت کردن به مردم و حتی به محافل کنایپه ای است. همه داستان کاروان "کنوانسیون" اینها را میداینم. بطور خلاصه، "بحث" های اینها هیچ ارزش و بار تئوریک ندارد، از نظر سنت، ریشه در آل احمدیسم و تصوف و عرفان و رگه شیعه گری دارند، از نظر عملی مطلقا برای هیچ کار مثبتی قابل اعتماد نیستند. رویگردانی از عمل مستقیم و انقلابی، و پناه بردن به فرهنگ بی ادب لغز و متلک در ادبیات پرطمطراق و توخالی، و بیان دو پهلو و ریاکارانه و "کارگر پناهانه مقصد و نیت واقعی ای که به آن باور دارند و با آنها زندگی میکنند، در کنار ادویه همیشگی دفاع "فلسفی" از ارتجاع بویژه در تند پیچهائی که دورنمای پیروزی مردم و نیروهای انقلابی روشن نیست، و کف بینی و پیشگوئی "شکست"، از خصائل بنیادی روشنفکران سوسیالیسم عرفان و تصوف و سبک غیر مستقیم نگارش درمکتب سوسیالیسم اسلامی است.