جمعه 22 فروردين 1504
   

زندگی، و زندگانی من – بخش ۱۶

من همواره بر این حکم تاکید داشته ام که تاریخ، اتفاقات و رویدادهای پراکنده و جداگانه و تصادفی و اختیاری نیست. تاریخ یک "پروسه" است که در عین حال از نقش و تاثیر اراده انسانهای زنده متاثر است و بنابراین قانونمندیهای خود را دارد. تاکید چندین باره بر این حکم را لازم میدانم، چرا که با سرمایه گذاری بر بی اطلاعی جامعه از فاکتهای این پروسه، کار تحریف تاریخ و تصویرسازیهای دروغین، بویژه از جانب اشخاص و نیروهائی که سیاست و اهداف سیاسی و اجتماعی متفاوت و متضاد با سیر عینی تاریخ واقعی را در دستور خود گذاشته اند، ممکن میشود. ناچار خود را ملزم میبینم که واقعیت حقایقی که در دوران فعالیت های سیاسی من مورد تحریف و "بازخوانی" و "تجدید نظر" قرار گرفته اند، بارها و بارها با فاکت و سند و مدرک در اختیار  نسل کنونی و آیندگان قرار بدهم. از جمله مقاطع مهمی از این تاریخ که با بخشی از دوران فعالیت اکتیو سیاسی من متقارن شده اند و در این رابطه مشمول چنین "بازبینی" و تجدید نظر شده اند، حقایق مربوط به تاریخ کومه له و حزب کمونیست کارگری است.

 

یکی از نقطه عطفهای تاریخ حیات کومه له، کنگره دوم، کنگره سوم و تصمیم لایه کادری و رهبری این تشکیلات برای پیوستن به پروژه حزب کمونیست ایران است. این روزها، به دلیل تغییر سیاست از جانب برخی از "بنیانگذاران" اسبق کومه له، و بویژه به دلیل تلاش های سازمانیافته ای که در تبری از کمونیسم و برای ناسیونالیزه کردن تاریخ کومه له در جریان است، خیلی راحت شاهد صدور احکامی هستیم که گویا در یک چشم بندی سیاسی، "یک گروه روشنفکری بی نفوذ"( اتحاد مبارزان کمونیست)، کومه له را از "بستر اجتماعی" خود و ریشه ای که در "جنبش ملی کرد" داشت، جدا کرده و چشم بسته به طرف ایجاد حزب کمونیست ایران کشاندند که  به تعبیر حضرات "دگراندیش" و دگردیس یافته بطور واقعی موجودیت عینی ای نداشت و آنچه که حزب کمونیست ایران نام گرفت، در واقع همان کومه له بود که "صدافسوس"! کاش چنین کلاهی سر کومه له نمیرفت!

در اینجا من سعی میکنم برخی فاکتها را که توسط  یکی از کادرهائی که شناخته شده و معروف است، شخصیتی بشدت اجتماعی و محبوب مردم بوده است، و بخشهائی از متن پیاده شده سخنان او را در کنگره دوم کومه له، در این بخش از زندگی نامه سیاسی ام، منتشر کنم. این رفیق عزیز جان باخته، ایوب نبوی است. یک نکته را هم لازم میدانم یادآوری کنم. دوست قدیمی ام، ساعد وطندوست، این روزها به این کنگره و مباحث آن اشاره کرده است و از جمله گفته است که گویا او و من و سعید یزدیان، نمایندگان دیدگاه موسوم به "دیدگاه یک" بوده ایم که با تحلیل نیمه فئودال نیمه مستعمره جامعه ایران موافق بوده ایم که در نتیجه آن تحلیل بوده است که کومه له تا آن مقطع به مبارزه دهقانان برای حل مساله ارضی و از جمله آن، تشکیل اتحادیه دهقانان روی آورد. موضعی که به تعبیر ساعد وطندوست، پایه توده ای شدن و قرار گرفتن کومه له در کنار توده های مردم زحمتکش بود. ایشان در نتیجه گیری خود گفته اند: "اما ما سه نفر، زورمان نرسید" و در نتیجه خط "روشنفکری" از کنگره دوم بر کومه له حاکم شد. بعلاوه هم ایشان و هم بقیه راویان تاریخ ناسیونالیستی کومه له، در دست نشان کردن یک "انحراف" دیگر کومه له اتفاق نظر دارند: "کومه له از سازمانی که قدرت خود را از مبارزه ملت کرد و مبارزه دهقانان و زحمتکشان کردستان بر علیه فئودالها و نیمه فئودالها گرفته بود، از بستر واقعی اش جدا و منحرف شد". از این نظر علاوه بر بخشهائی از سخنان ایوب نبوی، که بسیار کنکرت و با مثالهای مشخص اثبات میکند، این ارزیابی بی پایه است، تکه هائی از سخنان خود من و سعید یزدیان را نیز در اینجا پیاده و بازنویسی میکنم. در همان حال ذهن خواننده فکور را به دنباله روی کومه له قبل از کنگره دوم از ناسیونالیسم کرد و "فقدان مطلق" راه حل برای  معضل و مساله ملی کرد نیز، باز هم به اتکاء اسناد و مدارک و گفته ها و سخنان و اسناد موجود متوجه میکنم. فقط این نکته را هم خاطر نشان کنم، که در طول مباحث کنگره دوم، اتفاقا تنها کسی که مطلقا حتی یک نوبت هم در باره آنچه که اکنون میگوید، اعتقاداتش و نظراتش بوده است، کلامی نمیگوید، ساعد وطندوست است. من از نظر شخصی چه آنوقت و چه بعدها با ساعد وطندوست، رابطه بسیار صمیمانه ای داشتم و هر دو علاقه ویژه ای به فواد داشتیم. این نکته را به این خاطر لازم دیدم بگویم که هیچکس تصور نکند که من گویا بخاطر اختلاف شخصی به این مقطع اشاره میکنم. واقعیت این است که سیاست و نظر و موضع سیاسی مرز روابط و مناسبات شخصی را پشت سر میگذارد.

 

برگردم به اصل مساله:

 

کنگره دوم کومه له، در خلاء تشکیل و برگزار نشد. بطور واقعی تشکیلات کومه له در آن مقطع با یک بحران جدی سیاسی، روبرو بود. من قبلا به انتشار نامه های داخلی که در مورد سیاست پیشنهادی  کومه له در برخورد به جنگ ایران و عراق، که در مقطع تشکیل کنگره دوم، آغاز شده بود، اشاره کرده ام. نوشتم که نسخه ای از دو نامه داخلی به من که مسئول تشکیلات شهرهای کومه له بودم، در سنندج رسید. نامه ای به امضای امین( شعیب زکریائی) و نامه دیگری به امضای آزاد( عبداله مهتدی) که برخی نوشته های دیگرش را با نام "شیرکو" امضا میکرد. بروشنی دو خط متفاوت، در این نامه ها قابل مشاهده بود. عبداله مهتدی، اگر از مشغله ها و ابهامات درونی اش در آن مقطع بگذرم، به نظرم سیاست اصولی تری را پیشنهاد کرده بود. او با استناد به روش لنین در برخورد به جنگ امپریالیستی نتیجه گرفته بود که سیاست "پرولتری" برای کومه له این است که در جریان جنگ ایران و عراق، "علیه دولت و بورژوازی خودی"  موضع بگیرد. شعیب زکریائی( امین) برعکس موضعی کاملا مشابه با موضع رزمندگان، و "دفاع از میهن" در مقابل"دولت متجاوز" را نمایندگی میکرد. فقط تنها این مساله کافی است تا متوجه بشویم داستانسرائی از آن موضع اساطیری کومه له تا چه اندازه غیر واقعی است. بطور واقعی کومه له در آن مقطع از حیات خود، تشکیلاتی بود که از نظر مواضع سیاسی بسیار بیشتر شبیه به پیکار و رزمندگان بود و حقیقت مساله این است اگر آن سازمانها در جریان تعرض رژیم اسلامی در سی خرداد ۶۰ متلاشی و دچار بحران نمیشدند، کومه له، در بهترین حالت به یکی از سازمانهای "خط ۳" تبدیل میشد و بخش کوچکی ضمیمه جریانات ناسیونالیست کرد، یا در کردستان ایران و یا کردستان عراق می شدند. اتفاقی که اکنون برای گرایش دوم که پس از "سقوط" بلوک سرمایه داری دولتی موسوم به کمونیسم، ناسیونالیسم را ظرف تلاش برای رسیدن به "عدالت اجتماعی" میدانند، افتاده است. اینجاست که آن "گروه روشنفکری" واقعا درست در یک تند پیچ تاریخی و در مقطع قرار گرفتن رهبری کومه له در منگنه بحران هویتی، به داد کومه له رسیدند. کومه له در همین کنگره دوم، قطعنامه ای که از طرف شعیب زکریائی و عبداله مهتدی و فکر کنم ابراهیم علیزاده تهیه شده بود، ارائه دادند و به تصویب رسید که طبق آن "مساله ملی، مساله بورژوازی است" که پرولتاریا نباید برای آن انرژی بگذارد. و این اتحاد مبارزان کمونیست و شخص منصور حکمت است که این موضع غیردخالتگرانه، "روشنفکرانه"، پاسیفیستی و غیر اجتماعی را با دیدن قطعنامه مذکور، نقد میکند. کاری که تاثیر آن در کنفرانس ششم کومه له به تدوین و نوشتن مقاله "کومه له و مساله ملی" از جانب عبداله مهتدی انجامید. تا اینجای مساله، به اتکاء اسناد و مباحثات، مشخص است که کومه له برخلاف ادعاهای کنونی، حتی برخلاف نظرات فعلی کسانی که در آن مقطع خود بخشا در تهیه آن قطعنامه دست داشته اند،  راه حلی برای مساله کرد نه تنها نداشته است بلکه اصلا آن را به خود نیز مربوط نمیداند!

 

اما بگذارید در ادامه ابتدا به بخشی از سخنان ایوب نبوی در کنگره دوم توجه کنیم:

 

ایوب در رابطه با مساله ارضی و نقش و جایگاه "جنبش دهقانان و زحمتکشان روستا" این ارزیابی عینی، واقعی و به نظرم عمیق و صمیمانه را ارائه داد:

 

" من به این خاطر قبل از بقیه رفقا حرف میزنم، که با توجه به نظراتی که خود من داشته ام و در اکثر رفقا هم دیده ام، دوست داشتم که حرف بزنم. یعنی اینکه بعضی رفقا یا رویشان نمیشود و یا بخاطر اینکه ممکن است حرفهایشان پخته نباشد. نمی آیند حرف بزنند، من داوطلب شدم که این سد را بشکنم. نشستن و مستمع پاسیف بودن را جالب نمیدانم. بعضی از رفقا به من میگفتند تو برو حرفهایت را بزن، به نظر میرسد که با من همنظر است اما خودش نمیخواهد شخصا حرف بزند. به عقیده من این روش درستی نیست. من این را برای آن رفقای جوان که به کنگره و کنفرانس های ما میآیند میگویم که جرات پیدا کنند، حرف مستقل خودشان را بزنند.  من نمیخواهم فقط مستمع حرفهای عبداله و سهراب( سعید یزدیان) باشم و بگویم آنها حرف من را هم زدند. بهرحال میخواهم این ترس و محافظه کاری را بشکنم تا بقیه رفقا هم به حرف بیایند.

 

نظراتی که من دارم این نیست که بگویم من در نتیجه مطالعات سیستماتیک به آنها رسیده ام، نتیجه و جمع بندی واقعیتهائی است که سالهای سال با آنها زندگی کرده ایم. این استنتاجات متاسفانه در نتیجه مطالعات مارکسیستی بدست نیامده اند، بلکه نتیجه این است که در عمل و طی تجربه سالها، و البته با مشقت و درد و رنج، برخی تئوریها به نتایج پوچی رسیده است. در این رابطه است که واقعا باید بگویم انحرافات فکری زیادی براستی تارو پود ما را تنیده است. من که خود را مارکسیست نامیده ام اما براستی نه آثاری مارکسیستی خوانده ام، و نه در فعالیتهای عملی ام مرز طبقاتی روشنی داشته ام. سالهای سال در میان دهقانان کار کرده ام و نتوانستم به این سوال جواب بدهم که آیا دهقان "طبقه واحد"ی است؟ کدام قشر آن انقلابی و کدام قشر دیگر غیر انقلابی است؟ به نظر من افتخاری برای هیچکدام از این رفقا که اینجا نشسته اند نیست که حتی آن رفقائی که عضو رهبری تشکیلات بوده اند، نتوانسته اند در این رابطه کمکی بکنند. یعنی این "رهبران" هم مثل ما دنباله رو اتفاقات و حوادث بوده اند. همه ما به این ترتیب در سطح واحدی قرار داشتیم. ما همه، دنباله رو  مسائل و جریانات خودبخودی بوده ایم.

 

وقتی به تاریخ ایران نگاه میکنیم، میبینیم که حزب توده دچار خیانت و پاسیفیسم میشود و در مقابل آن جریان چریکی و ماجراجوئی بلند میشود. در تقابل با این مشی "جدا از توده" فدائی است که رفقای قدیمی کومه له، به فکری که "سازمان انقلابی حزب توده" در ایران می آورد، ملحق میشود. این بود که هرچند ما مرزبندیهائی در برابر افکار چریکی داشتیم، ولی واقعیت این است که ما از آن طرف افتادیم. و وقتی به کار توده ای روی آوردیم، حقیقتا آگاهی بر آن فعالیتها حاکم نبود و خیلی هم به کار توده ای مان افتخار میکردیم. به خود غره بودیم که بله چریکها از توده ها جدا هستند اما خود ما درک درستی از مسائل نداشتیم.  من یادم هست که از سالهای ۵۱ و ۵۲ ما هیچوقت در مورد مناسبات سرمایه داری بحث نکردیم، و همانطور که اسماعیل( ایرج) گفت که ما طبقه کارگر را انکار میکردیم، من میگویم ما سرمایه داری را نفی و انکار میکردیم، به این خاطر بود که وزن و جایگاه پرولتاریا را درک نمیکردیم. در واقع اعتقادی به پرولتاریا نداشتیم. چون ما کلیشه وار آثار مائو و انقلاب چین را الگو قرار داده بودیم، بیشتر مطالعاتی هم اگر داشتیم در مورد کشورهائی مثل چین و ویتنام و ظفار و فلسطین و از این قبیل بود. من یادم هست که در جمع های مطالعاتی ما، آثار لنین و مارکس جایگاه چندانی نداشتند. شاید رفقائی که مدتهاست با کومه له کار میکنند، آثار مائو را فراوان و بارها خوانده باشند. ولی از آثار مارکس و انگلس و لنین خبر چندانی نبوده است. کلا نمیخواهم نفی کنم اما مطالعه چنان آثاری خیلی محدود بوده است. این بود که فعالیتمان شده بود که به میان "خلق" برویم، و خلق هم براستی برای ما دهقانان بودند. به این خاطر از هر تخصص و قابلیت علمی و تکنیکی خود را کنار میکشیدیم. رانندگی یاد نگیرم نکند بگویند دارد از خلق جدا میشود و میخواهد ماشین بخرد! لباس خوب و مناسب نپوشیم و از این قبیل. آن درویش مسلکی بیشتر در میان دهقانان یافت میشد. در حالی که کارگران لباس زیبا میپوشیدند، آرایش مویشان مرتب و مدرن بود. براستی هم که ما در میان دهقانان آرامش داشتیم و دلمان بی دغدغه بود!  و چون در میان دهقانان مسائل بغرنج مطرح نبود، نیازی به فکر کردن زیادی نبود!  این برای ما به عنوان روشنفکران خرده بورژوا راحت هم بود. به دهات هم که میرفتیم همان موقعیت را حفظ کرده بودیم، آدمی بودیم که از "بالا" آمده بودیم و احترام مردم را جلب میکردیم. به این معنی حتی رابطه ما با مردم انقلابی هم نبود. آن روابط عادی و دوستانه و عاطفی بود و هیچوقت تا سطح روابط سیاسی و تشکیلاتی ارتقا پیدا نمیکرد. این واقعیت را هم تاکید کنم که به نظر من درست کردن تشکیلات در میان دهقانان معنی ندارد. چرا که دهقان با آفتاب و روز و هوا و کشت زمین زندگی میکند. حتی یک نظم بورژوائی در میان دهقانان مطرح نیست. براستی برای گرفتن یک جلسه با دهقان جانمان به لب میرسید! اینقدر بهانه می آورد، که خاله ام آمده، نوبت آب دارم، یا مهمان برام میاد و غیره، بهرحال از زیر مساله در میرفتند. مساله مهم این بود که اولا ما از نظر تئوریک قضیه را متوجه نشده بودیم و ثانیا مناسبات حاکم بر روستا را تشخیص نمیدادیم. آیا واقعا فلان دهقان مرفه که ما عمری با او کار میکردیم، اصلا میخواهد مبارزه کند؟

 

من مدتی را در کرمان کار میکردم، عده ای از آنها کارگران مهاجری بودند که از منطقه "ژاورود" و "بیساران"( کردستان) آمده بودند، چون مساله زمین برایشان واقعا مطرح نبود، من به جای بحث در مورد استثمار و کارخانه، بیشتر در باره فئودالیسم و مالکیت فئودالی و "ظلم" در دهات برای آنها حرف میزدم. این بود که از حرفهایم و از تبلیغاتم استقبال نمیکردند. این بود که بجای اینکه با طبقه ای کار کنیم که به حکم موقعیت اش در تولید تا آخر انقلابی است، بخاطر اینکه "آبجو" میخورد، خود را کنار میکشیدیم. من واقعا حتی تا یکسال قبل نمیدانستم که از چه چیز دهقان باید پشتیبانی کرد؟  الان میدانم که ما نمیتوانیم از هر خواسته دهقان حمایت کنیم. آیا در هر موردی که دهقان برای دفاع از زمین خود جنگ و دعوا میکند  ما باید دفاع کنیم؟ به نظر من این غلط بود و ما به چنان کارهائی مشغول بودیم.  کار ما هم که در دهات متمرکز شده بود، دقیقا دفاع از دهقانان مرفه بود. یادم هست وقتی در دهات زمین را بین دهقانان فقیر تقسیم میکردیم، رفیق دهقان مرفه خود ما مخالف بود. بطور واقعی هم دهقان فقیر خواهان گرفتن زمین نبود. ما اصرار میکردیم که نه! باید زمین را بخواهی! استدلال زحمتکش دهات خیلی منطقی بود. میرفت کارخانه روزی هفتاد تومان درآمد داشت. گندم را تغاری صدتومان میخرید. خوب طرف با چه منطقی حاضر میشد برود زمین را تصرف کند و روی آن کار کند با چنین درآمد کمی؟  براستی همانطور که ایرج هم گفت ما "نارودنیک" بودیم، بی تعارف!  من مقاله ای از لنین خواندم که مینویسد نارودنیکها چون هفتاد درصد جمعیت در دهات بودند روی آنها کار میکردند، در حالی که سوسیال دمکراتهای روس در همان سالها عمده انرژی شان را روی طبقه ای میگذارند که هر چند در "اقلیت" بود، اما نیروی آینده جامعه بود. ما هم مثل نارودنیکها بخاطر زیاد بودن جمعیت دهقان در کردستان به آن اهمیت میدادیم. من یادم نمی آید که در جلساتمان در باره "طبقات" حرف زده باشیم. ما به کلیشه دهقان چین چسپیده بودیم و توجه نداشتیم که دهقانان در دهات نیز، تجزیه شده بودند و طبقه واحدی نبودند. دهقان مرفه، میانه حال و دهقانی که کارگر شده بود و دیگر ربطی به روستا نداشت. در میان دهقانان هم به آنهائی که "عاقل" بودند روی می آوردیم و اینها را فقط در میان  دهقانان مرفه میشد پیدا کرد. واقعیت هم این بود که خانه آنها جالبتر و راحت تر هم بود و به حرف ما بیشتر گوش میدادند تا دهقان فقیری که از خستگی و کار طاقت فرسا نای حرف زدن نداشت!  من وقتی به اسم "سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان" برمیخورم، کلمه "زحمتکش" آن یک طیف وسیع و ناپایدار و همیشه در حال تجزیه و مفهومی گنگ از "خلق" به ذهنم میرسد. دهقان مرفه هم "زحمت" میکشد، کارگر هم "زحمت" میکشد، آیا ما واقعا سازمان انقلابی تمام این "زحمتکشان" هستیم؟  اگر مارکسیست هستیم ما باید سازمان طبقه کارگر باشیم نه زحمتکشانی که دهقان مرفه و میانه حال و فقیر را با هم زیر یک چتر میگیرد. 

 

چهار ماه قبل از انقلاب بهمن ۵۷ برای ما مساله محاصره شهرها از طریق روستاها مطرح میشود. در حالی که تحرک در شهر بود و روستا ساکت و صامت بود! ما در واقع سرمایه داری را به عنوان یک "مصیبت" برای جامعه میدانستیم که فرهنگ مصرف آن، جامعه را فاسد میکند. یادم هست وقتی پادگان داشت خلع سلاح میشد ما و سه نفر دیگر از رفقا با یک نفر از "وحدت انقلابی" رفته بودیم دهات که زن یک دهقان را که قهر کرده بود راضی کنیم برگردد پیش شوهرش!  اکثر رفقای ما در سنندج در دهات بودند و در آن روزهای شلوغی شهرها کسی حاضر نبود دهات را ول کند و بیاید در مبارزات شهرها شرکت کند. جنبه دیگر انحراف ما نفی و تحقیر "روشنفکر" بود.  هر کس از مسائل تئوریک حرف میزد میگفتیم برو بابا کار "عملی" بکن! میگفتیم یارو دارد حرف "قلمبه و سلنبه" میزند. درست است که برخی از روشنفکران عافیت طلب بودند و مبارز نبودند، اما این موارد برای ما دلیلی شده بود برای نفی و تحقیر مسائل فکری و تئوریک. حتی در جریان تحصن استانداری که محافلی جمع میشدند و بحث میکردند ما اهمیتی نمیدادیم و گاه برخی از رفقا هم که اکنون از مسئولین کومه له اند، را تحویل نمیگرفتیم و به نوعی آنان را تحقیر میکردیم. بعدا از ما گله میکردند که راستی چرا ما را بی محل میکردید؟  این تحقیر البته در واقع، تحقیر فکر تازه و مسائل فکری و تئوریک بودند. یا در "جمعیت"ها که کانونی برای بحث بود، ما دخالت زیادی نداشتیم، در حالی که جمعیت را ظاهرا ما تشکیل داده بودیم. میگفتیم شما "حرف" بزنید، ما برای کار عملی میرویم به دهات!  یا وقتی مساله مخفی و حرفه ای شدن مطرح شد، این جنبه که تعدادی آماده شدند، مثبت بود، اما اینکه هیچکس برای کار در شهرها و کارخانه ها آماده نشد و به آن فکر نکرده بود، خیلی خیلی منفی بود. چریکها در شهرها مخفی میشدند و ما در کوره دهات. نمونه محمد حسین کریمی را همه میدانید. اتحادیه دهقانان به چه نتیجه ای رسید، جز دفاع کامل از دهقان مرفه؟  چه کمیتی از دهقانان فقیر جذب اتحادیه دهقانان شد و چه نفعی برای زحمتکشان داشت؟  نمونه ای منفی را باز هم بگویم، رفیقی از کامیاران آمده بود شهر کارگری کند، پول جمع کردیم که او را به دهات پس بفرستیم!  براستی ما که داشتیم اتحادیه دهقانان را در دیواندره هم تشکیل بدهیم، میبینیم که در این جنبش موجود دهقانان شرکت نمیکنند. کمک نمیکنند. اگر ماشین مان را هم به زمین شان ببریم دادشان بلند میشود،  وقتی مساله زمین خودشان مطرح باشد، لاف دوستی میزنند، اما نه خود  به صفوف پیشمرگها  میپیوندند و نه اگر فرزندانشان بخواهند موافق اند؛ و مانع میشوند. تعداد معدودی دهقان که در جنبش اول شرکت کردند، اکثرا اسلحه ها رازمین گذاشته اند و دیگر خیال ندارند با ما بمانند. به نظر من انحراف ما همان بینش خلقی و نداشتن مرز طبقاتی است. ما تازه یواش یواش داریم نظر مثبتی به مارکسیسم و تئوری نشان میدهیم. نظریه نیمه فئودال نیمه مستعمره را کلیشه ای و غلط میدانم که از چین و آثار مائو گرفته شده اند. بی تعارف بگویم همه رفقائی که اینجا نشسته اند تا یکسال قبل نمیدانستند که سرمایه داری با تمام وجود در جامعه نفوذ کرده است. واقعا جمع کردن و متحد کردن مردم دهات حول مساله زمین ممکن نیست. فعلا حرف دیگری ندارم."  ( پیاده شده توسط من از روی نوارهای مباحثات کنگره دوم کومه له)

 

بخشهائی از سخنان سعید یزدیان در کنگره دوم کومه له:

 

" میخواهم در باره قطعنامه ای که در باره انحرافات ایدئولوژیک گذشته قرار است تهیه و تصویب شود، چند کلمه ای صحبت کنم. در تحلیل برخی از رفقا من فکر میکنم پایه های اجتماعی و مادی آن( انحرافات) حذف شده است، یعنی اینکه گویا خود ما نیز بخشی از یک پروسه اجتماعی نیستیم. به عقیده من این نادرست است. گویا هر کس میتواند مارکسیسم را بخواند و آنرا یاد بگیرد. و رفیقی این را چنین فرموله کرد که اگر ما برنامه را تدوین نکنیم، بدون آن نمیتوان وارد جنبش شد، و یا اگر هم وارد جنبش بشویم، منحرف میشویم. این را بطور کلی رد نمیکنم. معلوم است اگر بدون برنامه باشیم ممکن است دچار اکونومیسم هم بشویم. ولی در پروسه واقعی مبارزه که ما میتوانیم این تفکیک را بوجود بیاوریم، در نظر این رفیق نیست. بحث اینکه مارکسیسم را فقط کسی بخواند با تکیه بر کتابها، نکته ای که جواد مشکی بر آن تاکید داشت، گویا مارکسیست میشود، و بعد آن فراگیری اش را به برنامه تبدیل کند، به نظر من اساسا غلط است. در دانشگاه کلاسهای تدریس مارکسیسم هست، یک بورژوا هم میتواند به این ترتیب مارکسیسم را بخواند. در دانشگاههای آمریکا ما با پدیده "دانشجویان مارکسیست" برمیخوریم که معمولا اکثرا به مشاوران بورژوازی تبدیل میشوند. مثالی هم که زده شد، ترجمه و خواندن کاپیتال توسط ایرج اسکندری و یا احسان طبری است. اما وقتی همین ها آن برداشتشان را به برنامه تبدیل میکنند، یک برنامه رفرمیستی و بورژوائی از آن در می آوردند. این همان سوسیالیسم خلقی است. اگر با خواندن و تبدیل آن به برنامه کار درست شود، چرا آقای ایرج اسکندری نتواند؟  برنامه را باید بر شرایط اجتماعی و طبقاتی جامعه تطبیق داد. خطوط عمومی را از کتاب میتوان در آورد،  اما در رابطه با جنبش در هر کشور معین است که باید برنامه آن جنبش را تدوین کرد. باید وضعیت طبقه کارگر، اوضاع اجتماعی و مبارزه طبقاتی را شناخت تا بتوان برنامه تدوین کرد.

 

در مورد زمینه مادی، من دیروز به کردستان و شرایط آن، و وجود ستم ملی و تاثیر آن بر رفقای ما اشاره کردم. این تاثیر حتی بر رفقای ما از دوران بچگی بوده است، با آن بار آمده اند. همین رفقا به دانشگاه رفته اند و در بزرگترین دانشگاه ایران هم درس خوانده اند. اما کجا ما با آن صنعت بزرگ که در آنجا( شهرهای بزرگ ایران) وجود داشته است، تماس داشته ایم؟ کجا ما با آن پرولتاریای صنعتی ارتباط داشته ایم؟  ما با پرولتاریای صنعتی اصلا آشنائی نداشته ایم. حتی اگر خودمان کار کارگری کرده ایم، در شرکتهای ساختمانی و کوره پزخانه ها بوده است. هیچگاه ما طبقه کارگر صنعتی را نمیشناختیم. به نظر من در دانشگاه بودن به معنی در ارتباط بودن با صنعت بزرگ و با پرولتاریا آشنا بودن نیست. اگر اینطور باشد، آدمی را در یک اطاق در نیویورک که صنعتت بزرگ هم دارد بگذار، و کتاب بخواند حتما با صنعت بزرگ بار میاد. اینطور نیست. به نظرم بحث رفیق در این مورد مکانیکی است، دیالکتیکی نیست. وقتی از صنعت حرف میزنیم، تاثیر خود صنعت نیست، بلکه پرولتاریای صنعتی و مباره آن است که تاثیر میگذارد. این جدا کردن مارکسیسم و برنامه از پراتیک به نظر من موجب میشود که ما تفاوت مارکسیسم و رویزیونیسم را نتوانیم ببینیم. این ستم ملی را که من از آن صحبت کردم، بر خرده بورژوازی تاثیر میگذارد و ایده بوجود می آورد. مطالعه مارکسیسم بر زمینه آن روابط عقب مانده ای که در کردستان  وجود داشت، دید محدود ما را از مارکسیسم برطرف نکرد. تاثیر مساله ملی بر خرده بورژوازی، موجب میشود که مارکسیسم را چون سوسیالیسم خلقی بفهمد.

 

در رابطه با اینکه گفته شد که ما در اثر مطالعه به نتایج فعلی رسیده ایم، چند نکته را بگویم. میدانم که تعدادی از رفقا از تابستان گذشته یک سری مطالعات را کرده اند، اما من حتی یک نفر را نمیشناسم که "کاپیتال" را خوانده باشد. میدانم که مطالعه هم بی تاثیر نبوده و خود من خیلی علاقمندم، اما یک فاکتور و واقعیت دیگر این بود که سوسیالیسم خلقی ما به بن بست و شکست رسیده بود. به نظرم این بن بست و عقیم بودن سوسیالیسم خلقی عامل مهمتری در تعمق ما نسبت به انحرافات سیاسی و خط مشی ما است." ( پیاده شدهاز روی نوار توسط من)

 

بخشهائی از سخنان من در کنگره دوم کومه له:

 

" در مورد مبانی اقتصادی رویزیونیسم، نه مدارک آنرا دارم و نه زیاد بر آن جنبه متمرکز شده ام. اما در مورد رویزیونیسم، تا آنجائی که من فهمیده ام، انحراف از یک اصل مارکسیستی است که آنهم انترناسیونالیسم پرولتری است. مانیفست حزب کمونیست با شعار پرولتاریای سراسر جهان متحد شوید، آغاز شده است. انحراف از این اصل در شوروی دقیقا از کجا شروع شد را نمیدانم، اما با برداشت من از این محورها شروع شده است:  وقتی که خطر جنگ دوم جهانی مطرح میشود و آلمان نازی در تدارک شروع این جنگ است، استالین متوجه این روند شده است. جنگ که سال ۱۹۳۹ شروع شد، اما استالین از سال ۱۹۳۵ -   ۱۹۳۴ متوجه مساله میشود. و از همینجا پشت کردن به آن اصل انترناسیونالیستی شروع میشود. با وجودی که استالین میداند که جنگ خواهد شد و آغاز آن در اروپا خواهد بود، و حتی پیش بینی میکند که جنگ احتمالا با حمله به بلژیک شروع میشود، و بعد به فرانسه میرسد، اما در آن مورد سکوت میکند. همانطور که که میدانیم قتل عام جنگ ابتدا و قبل از شوروی در اروپا انجام شد. یعنی پرولتاریای اروپای غربی قبل از پرولتاریای خود شوروی قتل عام شد. در حالی که استالین در این مورد بی تفاوت است و تقریبا در مورد آن سکوت میکند. و در مقابل سرنوشت پرولتاریای اروپا بی تفاوت میماند اما برای پرولتاریای کشور خودش، برخی از صنایع را تبدیل میکند به صنایع نظامی. این اولین قدم آشکار این پشت کردن به اصل انترناسیونالیسم پرولتری و عدول از آن است. دومین قدم این است که استالین به جای اینکه به پرولتاریای اروپا متوسل شود و از آنها بخواهد که در مقابل فاشیستها بایستند، به دولتهای اروپائی روی می آورد. و با دولتهای فرانسه و انگلیس شروع به مذاکره میکند. پس از مدتی که استالین متوجه میشود که آن دولتهای اروپائی مساله را جدی نمیگیرند، بطور جداگانه در سال ۱۹۳۹ قرارداد جداگانه ای با آلمان نازی میبندد. یعنی باز هم متوسل به بورژوازی میشود و پرولتاریا حذف است. حتی برخی قرارداهای اقتصادی را هم امضا میکنند. تا اینجا ظاهر قضیه این است که همه این روشها برای دفاع از منافع پرولتاریای شوروی است. منتهی، پس از آن آشکارا در قدم سوم، پشت کردن به انترناسیونالیسم انجام میشود. در سال ۱۹۴۲ استالین رسما انترناسیونال سوم را منحل میکند و  از انحلال آن به نفع بورژوازی دفاع میکند. و از آن فراتر این موضع را به خط مشی احزاب کمونیست آن زمان تبدیل میکند. از حزب کمونیست فرانسه میخواهد که بر علیه "دوگل" اقدام و حرکتی نکنند و برعکس با حکومت دوگل "جبهه واحد" تشکیل بدهند. من فکر میکنم این با دفاع از میهن کائوتسکی در انترناسیونال دوم، هیچ فرقی ندارد. کائوتسکی هم از پرولتاریا میخواهد که از بورژوازی خودی و از میهن دفاع کنند، استالین هم با انحلال انترناسیونال سوم به نفع بورژوازی حتی از کائوتسکی هم فراتر میرود. فکر میکنم وجه مشترک تئوریک رویزیونیسم و تئوری "سه جهان" اینجا است. این واگذاشتن  پرولتاریا به بورژوازی در اروپا بر پرولتاریای خود شوروی هم تاثیر منفی میگذارد، به این ترتیب که وقتی در مقابل آلمان نازی پرولتاریا را قربانی میکند، معلوم است که به مراتب در برابر خرده بورژوازی شوروی نیز همین امتیاز را از پرولتاریای شوروی میگیرد. و به این ترتیب این عناصر در حزب کمونیست رسوخ میکنند و مناصب بالائی را کسب میکنند. برای مثال، خروشچف، کمیسر عالی نظامی در جنگ دوم جهانی است. به این ترتیب زمینه برای اینکه دیکتاتوری پرولتاریا عملا نفی شود فراهم میشود و تئوری آنهم تدوین میشود. که دولت شوروی "تمام خلقی" است و حزب هم تمام خلقی است." ( پیاده شده از روی نوار)

 

واقعیت این است که رهبری کومه له، از جمله برخی از کسانی که اکنون دم گرفته اند و از جمله مثلا در سمیناری که در "آسوسات" برگزار کرده اند همه در ابتدای سخنانشان یک "اعوذ باله من الکمونیسم" میگویند. تا مدتها پس از کنگره دوم، تا تشکیل حزب کمونیست ایران و تا مقطع جنگ خلیج در سال ۹۱، همواره از نفوذ گرایش ناسیونالیسم کرد در تشکیلات کومه له مینالیدند. فقط به چند فاکت در این باره اشاره میکنم. حقیقت مساله این بود، که بحث "حقوق ویژه کومه له"، از جانب رفقای اتحاد مبارزان و توسط شخص منصور حکمت به میان آمد. و این پیشنهاد در کنگره موسس حزب کمونیست ایران تصویب شد. جالب این است که بیشترین مخالفتها با این پیشنهاد از جانب کادرهای بالای کومه له مطرح شد. من در اینجا خواننده را به بخشهائی از سخنان شعیب زکریائی در کنگره موسس که دادن این حق ویژه به کومه له را "امتیاز دادن به ناسیونالیسم و عقب ماندگی فکری درون کومه له" نامیده است و کلا حتی حاضر نیست با "اصلاحات" پیشنهادی نمایندگان این کنگره از موضع مخالفت دست بردارد، مراجعه میدهم. بخش عمده مباحث کنگره موسس در سایت ها قابل دسترس اند. قبل از کنگره موسس، و در تدارک تشکیل حزب کمونیست ایران، سمیناری موسوم به "سمینار شمال" در روستای "آجی کند" برگزار شد که مباحث این سمینار هم در نوع خود جالب است. از جمله این مباحث یکی بحث در باره همین پیشنهاد رفقای اتحاد مبارزان کمونیست در مورد حق ویژه کومه له در حزبی بود که در حال شکل گیری بود. عبداله مهتدی سخنرانی پرحرارتی خطاب به "رفقای کومه له"  ایراد کرد. این جمله او هیچوقت یادم نمیرود: "رفقای کومه له، این حق ویژه از عقب ماندگی ما درآمده است، آنرا به عنوان تاج افتخار بر سرتان نگذارید!". بنابراین واقعیت برخلاف کسانی که سعی دارند مواضع دیروز خود را از خاطره ها پاک کنند، عکس ادعاهای کنونی شان را ثابت میکند. این همان "گروه روشنفکری بی نفوذ" بودند که مدام بر تقویت کومه له در مقابل ناسیونالیسم کرد پافشاری میکردند و برعکس کادرهای رهبری وقت کومه له که مدام خود را دست کم میگرفتند و موقعیت سیاسی ای را که به آن پرتاب شده بودند درک نمیکردند، سعی میکردند که کومه له را به یک سازمان سیاسی کمونیستی با نفوذ  و مدعی قدرت سیاسی، در حد سنیورهای عالم سیاست ارتقا بدهند و به آن در این راه یاری برسانند..

 

در اینجا لازم میدانم به سیاستهائی که منصور حکمت در رابطه با جنگ با حزب دمکرات، آتش بس یک جانبه در این رابطه و مواضع مماشات با جریانات ناسیونالیست کردستان عراق با نقل و انتشار مجدد اسناد و نامه هائی که در این رابطه وجود دارد، اشاره بکنم. این را لازم میدانم تا برای هر انسان که اندکی انصاف دارد و به وجدان علمی و حقیقت احترام میگذارد، معلوم شود که آنچه که مدتها قبل از جدائی کمونیسم کارگری، قدرت و نفوذ اجتماعی کومه له را نشانه گرفته بود، اتفاقا سیاستهائی بودند که اکثرا از سوی مدعیان کنونی "بازسازی" کومه له، اتخاذ شده بودند.

 

یکی از این اسناد مهم "ملاحظاتى بر سند جمعبندى از بحث ارزيابى ٥ ماه جنگ ما و حزب دمکرات" است که متن آنرا اینجا میبینید. اما قبل از اینکه خود این سند را بخوانید، به متن پیاده شده بخشی از سخنان منصور حکمت در پلتاک که به همین موضوع و تصویر پردازیهای دروغین از کمونیسم کارگری در دوره حیات او و جایگاه و وزن منصور حکمت در تشکیلات کو مه له مربوط است توجه کنید.

 

جنگ حزب دمکرات با کومه‌له و اعلام آتش بس يکجانبه

بخشى از جلسه ٢٦ دسامبر ٢٠٠١ پالتاک در اتاق "با منصور حکمت"

 

خالد على پناه:

من يک سوال دارم. در شهر ما، يوتبورى، يک دفعه عبدلله مهتدى آمده بود و من شخصا ازش سؤال کردم. گفتم، نظرتان در رابطه با جنگ کومه‌له و حزب دمکرات چه بود؟ گفت: اين جنگ را منصور حکمت به ما تحميل کرد. اگر در اين مورد من اطلاع دارم، بالاخره در جلسات کميته مرکزى بودى. ميخواهم بدانم که اين چقدر واقعيت داره و آيا نظر شما در آن موقع در رابطه با جنگ کومه‌له و حزب دمکرات چه بود؟ و موضع عبدالله مهتدى چه بود؟

خيلى ممنون.

 

منصور حکمت:

 

جنگ را حزب دمکرات شروع کرد، در اورامان رفقاى ما را کشتند. عزيزترين کسان ما را که صورتشان از جلوى چشمان ما کنار نميرود. آن موقع من در کردستان بودم. در مقر کومه‌له، با رهبرى کومه‌له نشستيم و درباره چه بايد کرد صحبت کرديم. بحث اين بود که حزب دمکرات يک ضربه‌اى زده است، اگر ما اين حرکت را نديده بگيريم، اگر اين حرکت نظامى حزب دمکرات پاسخ نظامى از ما نگيره، حزب دمکرات حاکميتش را در مناطق آزاد کردستان، تثبيت ميکند، به اين معنى که آدم اجازه نخواهد داشت تبليغات کمونيستى کند. و اين چيزى بود که کومه‌له به آن گردن نميگذاشت. در نتيجه سياست بر اين شد که حزب دموکرات بايد جواب نظامى بگيره. اين تا اينجا.


در رابطه با موضع عبدالله مهتدى، من فکر نميکنم کسى بوده باشد در آن کوه و تپه که مخالف اين بوده باشد که حزب دمکرات بايد جواب نظامى بگيرد. منتهى اينکه چه جوابى بگيرد بعدها موجب بحثهاى وسيع‌ترى شد. اتفاقا من نويسنده و پيشنهاد دهنده آتش بس يکجانبه بودم. بحث در مورد اين که اين جنگ کجا ميخواهد برود، موضوع بحث‌هاى بعدى شد. من يک نوشته‌اى دارم در مورد ماهيت جنگ که بعدا به سياست رسمى تبديل شد در مقابل سياست "جنگ جنگ تا پيروزى" که عملا بطور ناخودآگاه بر اين دوستان و کميته مرکزى کومه‌له حاکم بود، اين سياست بر اين مبتنى بود که جنگ بايد به شکست نيروهاى نظامى حزب دموکرات منجر بشود. من در آن نوشته گفتم چنين چيزى غير ممکن است. گفتم که جنگ بايد به فرعى شدن تقابل نظامى ما منجر بشود، بطورى که بتوانيم کارمان را بکنيم. من طرفدار فرعى کردن جنگ وقتى که پيروزى کافى را به دست آورديم، بودم. بحث جنگ جنگ تا پيروزى را نقد کردم. چپ‌روى نظامى را نقد کردم. اين سندش هست که به نظرم بايد همين روزها چاپش بکنيم (ميگذارمش در سايت روزنه ببينيد). بعدا رفيق ابراهيم عليزاده اين سياست را بعنوان سياست کومه‌له اعلام کرد. قطعنامه‌هاى کومه‌له و بحث‌هايشان در جلسه‌اى که داشتند (و من بعدا شنيدم) کاملا خط نظامى‌گرايانه و چپ‌روانه و تا نفر آخر بايد جنگ کرد، داشت. در صورتى که بحث من اين بود که اصلا اين کار را نبايد کرد. بحث من اين بود که وقتى اين تناسب قوا تضمين شد که حزب دمکرات نميتواند جلوى فعاليت ما را بگيرد، ما بايد جنگ را فرعى تلقى کنيم، يک نيروى معينى به آن اختصاص بدهيم که حزب دمکرات را کنترل کند و ما کارمان را پيش ببريم. اين را پيروزى دوفاکتو تعريف کرديم. مقاله‌اش هست. همه قبول کردند، همه «به به» گفتند و به خط رسمى تبديل شد. اگر عبدالله مهتدى گفته باشد جنگ کومه‌له و دمکرات را منصور حکمت به ما تحميل کرد، به نظر من بايد در خيلى چيزهاش شک کرد. من هنوز سختمه باور کنم اين آدم بتواند، کسى بتواند چنين چيزى بگويد. کميته مرکزى کومه‌له در اين مورد تصميم گرفت. اين جنگى بود که کومه‌له در آن سربلند بود.


در مقطع کنگره ششم من براى کنگره به آنجا رفته بودم. ولى قبل از کنگره بخاطر بمباران اردوگاه باعث شد که ما متفرق بشويم و نتوانيم کنگره را در آن مقطع در اردوگاه بگيريم. در جلسات کميته مرکزى کومه‌له در آنجا بود که من بخاطر اينکه انشعابى در حزب دمکرات صورت گرفته بود، پيشنهاد آتش‌بس يکجانبه به حزب دمکرات را مطرح کردم. عبدالله مهتدى، جواد مشکى و صلاح مازوجى به پيشنهاد آتش‌بس يکجانبه راى ممتنع دادند. ابراهيم عليزاده خوشبختانه استقبال کرد و من اين نوشته را نوشتم. سند اعلام آتش‌بس يکجانبه به حزب دمکرات و ايده آتش‌بس يکجانبه مال من است. و اين آتش‌بس را اعلام کرديم. در صورتى که سياست دوستان ديگر و سياست عبدالله مهتدى اين بود که اين آتش‌بس زود‌رس است، و ما بايد حزب دمکرات را به يک توافق استراتژيک‌تر و به يک همزيستى استراتژيک‌تر با خودمان بکشانيم. در نظر آنها اين آتش‌بس دادن يک امتياز ساده بود. من گفتم اين توهّم است. اين توهّمى بود که عبدالله مهتدى هميشه داشت: تقسيم استراتژيک کردستان بين دو حزب جنبش که الان هم رفته دنبال آن.


بحث آتش‌بس يکجانبه بحث من بود، بحث فرعى کردن جنگ بحث من بود. تحريک عليه آدمى که مال کردستان نيست الان ديگر حرفه اينهاست. اينها ميخواستند به بخش انشعابى حزب دمکرات آتش‌بس بدهند. بحث من اين بود که چه فرقى ميکند؟ چرا به بخش انشعابيش آتش‌بس ميدهيد و به جناح قاسملو آتش‌بس نميدهيد؟ بجاى اينکه با باصطلاح رهبرى انقلابى دوستى بکنيم و با جناح قاسملو جنگ، اين آتش‌بس را بايد به همه داد. من گفتم که الان موقعيتى است که ميتوانيم انشعاب‌شان را، تفرقه‌شان را شاهدى بر ضعفشان بگيريم. اعلام کنيم پيروز شديم و جنگ را فرعى اعلام کنيم و جنگ را تمام شده اعلام کنيم و فقط بگوييم از خودمان دفاع ميکنيم. اسناد اين هست، خوشبختانه شخصيتهاى آن دوره همه زنده‌اند، اکثرشان، فکر ميکنم همه‌شان. آن جلسات که در زير زمينى در سليمانيه گرفته شد شهود زيادى داشت، اين شهود بعضى‌هايشان ممکن است در اين اطاق باشند. اين مسائل را بايد بگوييم. حقايق تاريخ کردستان صحه ميگذارد به اعتبار و حقانيت ما. اين را همه‌شان ميدانند. براى همين است که وقتى ميگوييم سند چاپ ميکنيم، ميروند به معلم چغلى ميکنند که آقا آقا اينها دارند سند چاپ ميکنند. ما سند چاپ ميکنيم چون اين اسناد حقانيت ما را نشان ميدهد.

 
و اکنون سند به "ملاحظاتى بر سند "جمعبندى از بحث ارزيابى ٥ ماه جنگ ما و حزب دمکرات" توجه کنید تا بروشنی متوجه شوید که چگونه منصور حکمت از تکرار سناریو جنگ احزاب ناسیونایست کرد "بر سر هژمونی در جنبش کردستان" جلوگیری کرد و  در برابر ندای "جنگ، جنگ تاپیروزی" قاطعانه ایستاد و قطعنامه آتش بس یکجانبه با حزب دمکرات را علیرغم رای مخالف و ممتنع امثال عبداله مهتدی از تصویب مرکزیت کومه له گذراند:  

 

رفقا!


من در اينجا خودم را با دو سند معين طرف حساب کرده‌ام و بعنوان منتقد در نقد اين اسناد نکاتى را مطرح کرده‌ام. بديهى است که در نقد مى‌بايست نکات نادرست را در نتيجه منطقى آنها نقد کنم، اعم از اينکه عملا چنين نتايج عملى يا سياسى و نظامى‌اى از اين اسناد گرفته شده باشند يا خير. بعلاوه ميدانم که پلنوم قطعنامه علنى‌اى نيز منتشر کرده است که کاملا (يا تقريبا کاملا) از انحرافاتى که در اين اسناد هست بدور است. بنابراين هنگامى که از "پوپوليسم"، نظامى‌گرى، "راست روى"، "چپ روى" و غيره در اين اسناد سخن ميگويم منظور من نقد خود اسناد و نه رفقاى ک.‌م.ک و نظرات و عملکرد آنها‌است. بحث را شايد بتوان اينگونه طرح کرد که (بنظر من) اين اسناد بيانگر رگه‌هاى نادرستى در ماست که مدام با نظرات اصولى‌تر ما مخلوط مى‌شود و شفافيت سياست‌ها و تاکتيک‌هاى ما را کم ميکند. ايراد من هم اين است که چرا ک.‌م.ک که در قطعنامه علنى خود و در بخش اعظم پراتيک خود بر مبناى ادراکات اصولى حرکت ميکند در عين حال متوجه نادرستى برخى احکام مندرج در اين اسناد نيست (با فرض اينکه بتوانم نادرستى اين اسناد را نشان دهم البته).


با آرزوى موفقيت و با قيد احتياط‌هاى لازم


نادر ٢٧ مرداد ١٣٦٤


ملاحظاتى بر سند "جمعبندى از بحث ارزيابى ٥ ماه جنگ ما و حزب دمکرات"

اين نوشته بنظر من، صرفنظر از چند نکته و تذکر درست، در مجموع حاوى نکاتى التقاطى، نادرست و خلق‌گرايانه متعددى است که اينجا به آن مى‌پردازم. اين نوشته بطور کلى نمى‌تواند تصوير شفاف، روشن و درستى از اهداف و روش‌هاى ما در جنگ با حزب دمکرات، شرايط شروع و پايان آن و شاخص‌هاى موفقيت ما در آن بدست بدهد. برعکس تا حدود زيادى در اين خصوص ايجاد ابهام مى‌کند.



راست روى سياسى و چپ روى نظامى. در صفحه ١ بند ٢ (ارزيابى سياسى) دو نکته متناقض مطرح مى‌شود. از يکسو در توضيح سياست و انگيزه‌هاى ما در جنگ به مساله آزادى‌ها و حقوق زحمتکشان اشاره مى‌شود و يا از "دفاع از دستاوردهاى طبقاتى" سخن گفته مى‌شود و از سوى ديگر چنين گفته مى‌شود که:

 

"اين دوره بازتاب اين واقعيت بنيادى است که تعادل شکننده‌اى بين دو نيروى بورژوا و پرولتر موجود است و مبارزه براى تامين هژمونى در کردستان(؟) و همچنين بر جنبش انقلابى خلق کرد، بين حدکا بعنوان يک حزب بورژوائى و کومه‌له بعنوان نماينده پرولتاريا در کردستان حاد شده‌است".


دو نيرو، از دوطبقه متخاصم بر سر نه گفتن و آرى گفتن به مساله محورى انقلاب (دمکراسى) و "دستاوردهاى طبقاتى پرولتاريا" وارد جنگ شده‌اند اما جدال آنها بر سر هژمونى بر جنبش انقلابى است!


آيا داشتن "هژمونى بر جنبش" انقلابى و يا ورود به جدالى بر سر آن، مترادف آن نيست که هر دو نيرو را متعلق به جنبش انقلابى فرض کنيم؟ آيا اين مترادف با اين نيست که ما از دو نيرو، در يک جنبش سخن بگوئيم، و آيا اين همان چيزى نيست که حدکا بعنوان پيش‌شرط آتش‌بس و صلح طرح مى‌کند و ما، صد البته درست، حاضر نيستيم بپذيريم؟ آيا پيروزى حزب دمکرات بر مبناى کسب هژمونى او بر جنبش انقلابى خواهد بود؟ اين فرمولبندى "کسب هژمونى در جنبش انقلابى" يک فرمولبندى عموم خلقى و نظاميگرايانه است که خاصيت اساسى آن راست روى سياسى توام با "چپ" روى نظامى است. اين همان فرمولبندى رقابت "دو سازمانِ جنبش" است که از چريک فدائى تا عقب‌ افتاده‌ترين اهالى روستاها براى حفظ "پوشش بيطرفى" ماوراء طبقاتى‌شان طرح مى‌کنند، با اين تفاوت که ما براى آن لغتى "علمى" (هژمونى) يافته‌ايم و با همين يک لغت به آن رنگ و جلاى مارکسيستى زده‌ايم. اين يک آوانس سياسى به حزب دمکرات و بخشيدن خصلتى استراتژيک به جنگ است.


اين فرمولبندى پوپوليستى است، زيرا:


به "جنبش انقلابى" (و از آن بدتر به "کردستان") برخوردى کاملا غيرانتقادى (يعنى بدور از تفسير طبقاتى مقوله مورد نظر) دارد. جنبش را يک جنبش معرفه، داده شده و واحد ترسيم مى‌کند، گوئى در طول اين سالها تمام تلاش کومه‌له اين نبوده است که خصلت طبقاتى اين جنبش و جامعه، منافع متفاوت و متضاد در آن، آنتاگونيسم درونى آن را به طبقه کارگر و زحمتکشان بشناساند. گوئى تمام بحث بر سر اين نبوده است که ما براى توده طبقه خود خصلت مشروط اين جنبش، يعنى اين واقعيت را که تحت کدام شرايط اين جنبش انقلابى خواهد بود، تشريح کنيم. ناگهان يک مفهوم کلى و معرفه مانند "کردستان" و يا "جنبش انقلابى خلق کرد"، به زيربناى يکدست بحث تبديل مى‌شود و تمام آنتاگونيسم موجود به سطح "رهبرى" اين پديده احاله مى‌شود. جنبش، جنبش است، جدال در بالاست. و تازه همه اينها در شرايطى است که خود اين "جنبش"، با خون و باروت دارد به ما مى‌گويد که در شکل موجود خود حاصل همسوئى موقت و بسيار ناپايدار و نامتعادل منافع متضاد طبقاتى است. يعنى درست جائى که اين منافع متضاد طبقاتى پوسته اين "همسوئى" را ترکانده و خود را آشکار کرده‌اند. منظور از "هژمونى بر جنبش انقلابى خلق کرد" قاعدتا هژمونى طبقاتى بر جنبش دمکراتيک است، و نه هژمونى "سازمانى" بر کردستان، يا به جنبشى که فى‌النفسه جدا از اينکه چه کسى نيروى محرکه و رهبر آن است "انقلابى" تصوير مى‌شود. بنابه تعريف با "هژمونى" حزب دمکرات، اين جنبش دمکراتيک توسط بورژوازى بلعيده مى‌شود. خصلت انقلابى خود را از دست مى‌دهد، جنبش ديگرى مى‌شود (در کردستان عراق از اين "جنبش"ها فراوان است). اينجا فراموش مى‌شود که نه فقط وظيفه هميشگى ما، بلکه وظيفه خاص ما در اين دوره اينست که به کارگر و زحمتکش کرد بفهمانيم که در دل اين جنبش ملى بظاهر "واحد"، در واقع دو جنبش، "دو رهبرى" و دو سلسله آمال و تمايلات سياسى وجود دارد، يکى انقلابى، که حق تعيين سرنوشت را به مثابه جزئى از يک پروسه رهايى عميق‌تر و اساسى‌تر تامين مى‌کند، و ديگرى رفرميستى و يا حتى ارتجاعى، که از "حق تعيين سرنوشت"، اقتدار بورژوازى کرد را مى‌فهمد. جدال اين دو خط مشى (که بدون شک در خاک کردستان اتفاق مى‌افتد) نمى‌تواند مبارزه بر سر چيز واحدى تصوير شود، بلکه اساسا مبارزه دو چيز است. اين همان مبارزه پرولتاريا و بورژوازى است که منتظر ختم مساله ملى نشده‌است (و هرگز نمى‌شود) و نشانه‌هائى از خود را بطور نظامى و قهرآميز مداوما و متناوبا در طول مبارزه براى حق تعيين سرنوشت به ظهور مى‌رساند. حزب دمکرات، با عزيمت از يک منفعت طبقاتى و دقيقا به اعتبار برجسته ديدن تضاد طبقاتى خود با کومه‌له در اين مقطع به جنگ آغاز کرده‌است، و کومه‌له دقيقا به دليل ضرورت دفاع از منافع طبقاتى خود و آن اوضاع عينى که تحقق اين منافع را تسهيل مى‌کند، با قاطعيت پاى به اين جنگ گذاشته است.


ممکن است گفته شود ذکر صفت "انقلابى" به اين جنبش در بحث "هژمونى" يک اشتباه لفظى است و منظور اين است که جنگ ما، جنگى بر سر کسب هژمونى طبقه انقلابى، پرولتاريا، در جنبش دمکراتيک و با ممانعت از اعمال هژمونى طبقه غير انقلابى و يا ارتجاعى بر آن است. آيا اين فرمولبندى نيز برچسپ پوپوليسم مى‌خورد؟ مگر مبارزه براى کسب هژمونى بر جنبش دمکراتيک يک فرمول شناخته شده مارکسيستى از وظايف پرولتاريا در جنبش دمکراتيک نيست؟


نفس مبارزه بر سر اعمال هژمونى بر يک جنبش دمکراتيک و لذا انقلابى کردن اين جنبش و يا حتى در شرايطى، نفس جنگ بر سر تثبيت اين هژمونى پرولترى-  انقلابى، ايده‌اى پوپوليستى نيست. آنچه پوپوليستى است اينست که اولا، اين تعبير مشخصا به جنگ امروز ما و حدکا مرتبط مى‌شود و به محور تحليل جنگ تبديل مى‌شود، ثانيا، درک سراپا غير سياسى، "سازمانى" و نظامى‌اى از مساله هژمونى و رهبرى بدست داده مى‌شود که منطبق بر درک پوپوليسم از مقوله هژمونى است. اجازه بدهيد اين نکات را توضيح دهم:


جنگ حزب دمکرات جنگ عليه موجوديت و فعاليت ما (کومه‌له) است. اما آيا رفقايى که بحث "جنگ هژمونى" را مطرح مى‌کنند، مى‌توانند نشان بدهند که حزب دمکرات تنها با آن وجه موجوديت و فعاليتِ ما دشمنى مى‌ورزد و تنها عليه آن وجه ما دست به اسلحه برده‌است، که معطوف به کسب هژمونى در جنبش دمکراتيک در کردستان است؟ آيا رفقاى ما مى‌توانند نشان دهند که انزجار حزب دمکرات و انگيزه جنگ او با ما برنامه خودمختارى است اما برنامه حزب کمونيست نيست، تبليغات کومه‌له درباره جنبش ملى و مطالبات آن است، اما مطالبات کارگرى و سوسياليستى کومه‌له نيست، راديکاليزه کردن جنبش کردستان است، اما پيوند سوسياليستى کومه‌له با کارگران کردستان نيست، در يک کلام کمونيسم کومه‌له نيست، بلکه دمکراتيسم پيگير و انقلابى کومه‌له در جنبش دمکراتيک است؟ آيا رفقاى ما مى‌توانند نشان دهند اين نه پروسه خودآگاهى، تشکل و استقلال منافع کارگران کردستان تحت پرچم کمونيسم، بلکه صرفا دخالت اين کارگران کمونيست در امر "جنبش" است که حزب دمکرات را به جنگ با ما برانگيخته‌است؟ اين دست کم گرفتن حزب دمکرات، کمرنگ کردن منافع طبقاتى او بطور کلى و نديدن انزجار او از کل موجوديت ماست. اگر خود ما، راسا، با هدف از پيش تعيين شده تسهيل امر کسب هژمونى در جنبش دمکراتيک در کردستان (و نه براى امحا و تاراندن نهايى حزب دمکرات) با حدکا وارد جنگى بشويم مى‌توانيم اين تعبير را نيز بدهيم که اين جنگى براى کم کردن شرّ حزب دمکرات از صفحه اعمال رهبرى به توده‌ها در جنبش است، اما اگر او به ما حمله مى‌کند، اگر او موجوديت و فعاليت ما را زير ضربه مى‌گيرد، آنگاه چنين تعبيرى تنها مى‌تواند متوهمانه و توهم برانگيز باشد. بخصوص اينکه بطور مشخص امروز با ده‌ها فاکت مشخص مى‌توان نشان داد که اين کمونيسم و انسجام کمونيستى کومه‌له است که نه فقط حزب دمکرات، بلکه ديگران ديگرى را نيز، به خصومت با ما و تلاش در متوقف کردن ما سوق داده است. اين پراتيک کمونيستى کومه‌له، به مثابه يک سازمان طبقاتى است و نه صرفا داعيه رهبرى او، که حزب دمکرات را ناگزير کرده‌است براى قطع پروسه رشد و دامنه فعاليت کومه‌له ضرب شست نظامى نشان بدهد. بعلاوه جدال بر سر رهبرى هنگامى حدت مى‌گيرد که جنبش عينى از درجه اعتلاى بالايى برخوردار باشد، هنگامى که توده‌هاى وسيع مردم درگير عمل آشکارند و لذا با معضل انتخاب رهبرى و انتخاب برنامه‌ها، سياست‌ها و آکسيون‌هاى پيشنهادى احزاب مختلف روبرو هستند. نه در شرايطى که جنبش عمدتا به اعتبار نيروى سازمانى احزاب فعال در آن موجوديت آشکار خود را حفظ کرده‌است، نه در شرايطى که هر حزب تازه در موقعيت جلب توده‌ها به برنامه و سياست‌هاى خود بطورکلى و جايگير کردن سازمان حزبى خود در ميان آنان است. امروز حزب دمکرات به کومه‌له و کمونيسم تعرض مى‌کند و نه به جناح راديکال (پرولترى) جنبش دمکراتيک. حزب دمکرات امروز در هيات "برنامه حداکثر" بورژوازى، بعنوان مدافع مالکيت خصوصى، استثمار، دولت بوروکراتيک، تبعيض جنسى، مذهب، تفرقه کارگران، به ما حمله مى‌کند و نه بعنوان حزب بورژوايى که مى‌خواهد پارلمان يا شوراى کردستان خودمختار را از نمايندگان خود پر کند، يا طرح معينى را به دولت مرکزى تحميل کند. حزب دمکرات جدا از به سازش کشيدن جنبش ملى-  دمکراتيک، هويت سياسى ديگرى نيز دارد. اين تشکل بورژوازى کرد و ابزار سياسى تشکيلاتى اين بخش بورژوازى ايران براى ادغام، به طريق مطلوب، در بورژوازى سراسرى است. کومه‌له، شکل سياسى-  طبقاتى پرولتاريا در کردستان و ابزار اتصال اين طبقه به يک انقلاب سوسياليستى سراسرى است. در اين ظرفيت‌ها است که اين دو سازمان امروز مى‌جنگند. تعبير جنگ صرفا بر مبناى تلاش اين دو براى اعمال رهبرى به جنبش ملى- ‌دمکراتيک، پرده‌پوشى از تضاد طبقاتى ايندو و بروز آشکار و انکارناپذير اين تضاد طبقاتى در جنگ کنونى است. طرح بحث هژمونى و قرار دادن "جنبش" در محور تحليل، امروز، يعنى در شرايطى که تبليغات طبقاتى و "ماوراء جنبشى"، حزب دمکرات را وادار کرده‌است دست به اسلحه ببرد، چيزى جز جدا کردن جنگ از سياستى که به آن منجر شده‌است و لذا کمرنگ کردن همان سياست در تبليغات و عمل سازمانى نيست، هر قدر نيت همه ما چيزى جز اين باشد.


اما نکته دوم. در مارکسيسم هژمونى و مبارزه بر سر هژمونى ابدا به اينصورت، يعنى "قدر قدرتى" و يک تقابل رو در روى نظامى دو جريان درک نمى‌شود. هژمونى به معناى تسلط يک جريان به شعارها، آرمانها، آکسيون‌ها و تشکل‌هاى توده‌اى در جنبش وسيع غير حزبى است. مبارزه براى هژمونى مبارزه‌اى است که هر نيرو براى هدايت حرکت توده‌ها در جهت معينى دنبال مى‌کند، بنابراين اولا، حرکت وسيع همگانى (نظير ايران ٥٧ يا امروز آفريقاى جنوبى) بايد به درجه زيادى فعليت يافته باشد که رهبرى معينى را (رهبرى امرى عملى است) بطلبد و ثانيا، دعوا بر سر جلب اين توده‌ها، بعنوان نيروى ثالث و هدايت حرکت آنهاست. در مبارزه براى "هژمونى" طرفين به يکديگر شليک نمى‌کنند و يا لااقل شليک کردن آنها به هم اقدامى فرعى به کل مبارزه سياسى-  تشکيلاتى براى کسب هژمونى است. به هر حال استنباط تاکنونى خود من از بحث هژمونى پرولتاريا در انقلاب و جنبش دمکراتيک با استنباط تلويحى اين سند، تفاوت زيادى دارد. براى يک نمونه معنى عملى بحث "هژمونى" در سند ارزيابى و خصلت سراپا غير سياسى اين استنباط با اين بند سند ارزيابى معلوم مى‌شود:

 

 »بنابراين اقدام نظامى ما، نمى‌بايست مستقل از رويداد ٢٥ آبان طراحى و عرضه مى‌شد، چرا که گفتيم مى‌بايد تاثيرات سياسى‌اى که با اين رويداد به سود حدکا ايجاد شده بود(!) را خنثى کند و همچنين اقدام نظامى ما مى‌بايد در آن فاصله زمانى انجام گيرد که در اذهان عمومى واقعه ٢٥ آبان امرى مختومه تلقى نشده باشد و علاوه برآن در اين فاصله مى‌بايست با تبليغات و فعاليت سياسى اجازه ندهيم حدکا پيروزى نظامى خود در تعرض ٢٥ آبان را به معنى درجه‌اى از تحقق اهداف خود (قَدَر قدرتى، مرعوب ساختن زحمتکشان و...) تثبيت کند«

 

تاثيرات "سياسى" که به "نفع" حدکا ايجاد شده است آن رعب و وحشتى است که توده‌ها از سبعيت و جنايتکارى او يافته‌اند. يعنى همان قدر قدرتى او، همان "هدف" او. جنگ ما مى‌خواهد اين قدر قدرتى را درهم بشکند و ظاهرا اين دروازه‌اى است که بحث "هژمونى" از آن وارد مى‌شود. قطعا حدکا با واقعه اورامان چيزى به اعمال "هژمونى" خود بر جنبش (اگر هژمونى را مارکسيستى بفهميم) نزديک نشده‌ بود. تمام تاثيرات "سياسى"‌اى که به "نفع حزب" ايجاد شد آن تاثيراتى است که او را از جنبش منزوى مى‌نمود. جنگ ما با حدکا، حتى اگر "نبايد مستقل از ٢٥ آبان" طرح مى‌شد (که فعلا به نادرستى اين مساله کارى ندارم)، اگر مى‌بايست تصوير قدر قدرتى حزب را بشکند (که مى‌بايست)، به هر حال ربطى به مبارزه بر سر هژمونى ندارد. مگر آنکه هژمونى بر جنبش را معادل انقياد و تمکين از روى اجبار و ترس ساير نيروهاى جنبش به يکى بدانيم. يعنى همان تصوير فدائى، راه‌کارگر، پيکار و ديگران از هژمونى، آنهم در سال ٥٧.


اين فرمولبندى (بحران رهبرى- نوار، و مبارزه براى هژمونى- ‌سند) نظاميگرايانه است زيرا:


از تمام محتواى سياسى مبارزه براى هژمونى انتزاع مى‌کند. اين نکات را مسکوت مى‌گذارد و به جاى فعاليت سياسى-  تشکيلاتى، تبليغى و تاکتيکى حزب، ضربه نظامى را ابزارى براى کسب هژمونى قلمداد مى‌کند (بياد ندارم که تاکنون ما تبليغ و افشاگرى عليه حزب دمکرات را با فرمولبندى کسب هژمونى تبيين کرده باشيم. يعنى آنجا که اقدام ما در جهت کسب هژمونى هم بود. اما تا مساله نظامى مى‌شود، "هژمونى" به محور بحث تبديل مى‌شود). اين همان تصوير "قدرقدرتى" از هژمونى است. تصويرى که حزب دمکرات احتمالا دارد. نه هژمونى در مبارزه، که هژمونى به معناى نظامى-  ادارى کلمه. اين همان بحث قديمى "جنگ دمکرات و کومه‌له بر سر حاکميت است" است که امروز حتى از همان اندک مفهوم سياسى خود هم خالى شده و کاملا در بُعد نظامى فهميده شده‌است. اين استنباط که ما امروز داريم بر سر رهبرى جنبش با حزب دمکرات مى‌جنگيم، به معناى سپردن سرنوشت "رهبرى جنبش" نه به مبارزه حزبى-  توده‌اى، بلکه به مبارزه نيروهاى مسلح و لذا نظامى کردن تمام استنباط ما از شيوه دخالت و رهبرى‌مان در جنبش است. اين فرمولبندى، نه فقط جنگ با دمکرات، بلکه همچنين خصلت نظامى تشکيلات ما، يا ارگانهاى نظامى آن را، در مرکز سياست حزب ما در کردستان قرار مى‌دهد. گرايشى که بطور عينى از ديرباز در سطوح مختلف کومه‌له وجود داشته است و گام به گام با فشار مدافعان کار سياسى-  توده‌اى اصلاح شده است. تشديد نظاميگرى بر مبناى اين فرمولبندى اجتناب‌ناپذير است.


به هر رو خاصيت اين بيان پوپوليستى-  نظامى اينست که در حالى که از لحاظ سياسى به راست مى‌چرخد و بطور ذاتى در سياست آوانس مى‌دهد، در عرصه نظامى چپ‌روى مى‌کند. از مبارزه نظامى تمام آن کارى را طلب مى‌کند که پيش از اين قرار بود توسط مجموعه فعاليت حزب ما متحقق شود. چرا که:

١-  ‌جنگ را نه به اعتبار تخالف پرولتاريا و بورژوازى بطور کلى و ضديت آنها در جنبش دمکراتيک بطور اخص، بلکه به اعتبار رهبرى جنبش و لذا با مفروض گرفتن، يکدست گرفتن و متحول نديدن جنبش تبيين مى‌کند. اينجا نفس جنبش و نيروهاى فعاله آن مفروض است و مورد نقد نيست، دعوا بر سر رهبرى آن است. اينجا درست يکى از بروزات عدم تعلق حزب دمکرات به جنبش انقلابى کمرنگ مى‌شود. اين راست روى در سياست است.


٢-  ‌اگر مساله کسب هژمونى منشا جنگ باشد، آنگاه پيروزى نظامى قطعى و کسب اين هژمونى نمى‌تواند منطقا هدف جنگ تلقى نگردد (و اگر هدف اينطور تبيين نمى‌شود به معناى "انحراف" از سند ارزيابى است). اما پيروزى قطعى، که گويا صرفا به اعتبار جنگ ما (با نيروى سازمانى ما) قابل حصول است، مستلزم عمليات نظامى بسيار گسترده، دنباله‌دار، فشرده و فرسوده کننده است. اين معادل "جنگ جنگ تا پيروزى" است، زيرا با هر نتيجه ديگرى به جز حل و فصل مساله هژمونى، جنگ نظامى خود را شکست خورده تصور مى‌کند.


معنى اين راست روى سياسى و چپ‌روى نظامى در عمل اين خواهد شد که:

١-  ‌ما در تبليغات آنطور که بايد کارگران و زحمتکشان را مخاطب قرار ندهيم، حزب دمکرات را در تلاشش براى "رهبرى" و "قدرقدرتى" افشا کنيم و کمتر به خصلت ضدکارگرى‌اش بپردازيم.


٢-  ‌مبارزه نظامى برجستگى بيش از حد بيابد و نظاميگرى رواج يابد.


٣-  ‌در مبارزه نظامى خود را فرسوده کنيم، در هرحال، مادام که حدکا به جنگ‌طلبى خود عليه ما ادامه مى‌دهد (اعم از اينکه عملا ضربه‌اى مى‌زند يا نه) خود را ناموفق احساس کنيم


٤-  ‌شرايط ختم جنگ را نشناسيم


٥-  ‌پيروزى را تشخيص ندهيم


٦-  ‌در صورت شکست نظامى، ادامه کارى سياسى خود را نيز، که در اين دوره دچار وقفه نيز ميشود، از دست بدهيم و با منطق خودمان خود را در امر مبارزه بر سر هژمونى مغلوب احساس کنيم.


٧-  ‌حتى به همان نسبت که تناسب قوايى در قلمرو نظامى به وجود مى‌آوريم، قادر نباشيم کار سياسى خود را سازمان بدهيم. شبح جنگ باقى بماند.

به اشکالات ديگر سند ميپردازم. اول لازم است خلاصه‌اى از آنچه بنظر من تبيين درست مساله است را ذکر کنم. اين نکات چيز چندان متفاوتى از همان قطعنامه علنى ک.‌م.ک نيست که به اعتقاد من يک تبيين متمايز از سند ارزيابى را نشان مى‌دهد و من، با برخى اصلاحات جزئى، با آن موافقم (هرچند قطعنامه به تمام نکات مندرج در سند ارزيابى نمى‌پردازد)


١-  ‌سياست حاکم بر جنگ براى حزب دمکرات، آنتى‌کمونيسم او، هراس او بقا و انسجام تشکل سوسياليستى طبقه کارگر کردستان و هراس از تعمیق جنبش ملى در کردستان به سطح جنبش انقلابى توسط اين بخش کمونيست و انزواى خود او است. اين سياست دير يا زود (و قاعدتا ديرتر از زمانى که مساله کسب حق تعيين سرنوشت به نوعى به فرجام نزديک شده‌ باشد) به يک جنگ اجتناب‌ناپذير مرگ و زندگى عليه کومه‌له مى‌انجاميد. اين سياست همچنين اعمال قهر روتين و متناوب عليه کومه‌له را حتى قبل از تسويه حساب نهايى براى حزب ضرورى مى‌سازد. اما جنگ اخير، که بدون شک حزب دمکرات آغازگر آن بوده است و آگاهانه به آن پا گذاشته است، داراى ويژگى‌هاى خاص خود است. مقطعى که حزب دمکرات دست به شروع اين دوره اخير جنگ مى‌زند، مصادف با استيصال عملى او، نياز به معامله با اپوزيسيون آنتى‌کمونيست سراسرى (و در مرحله بعد نوعى سازش با دولت مرکزى)، و مصادف با کاهش نفوذ و دامنه عمل او در کردستان است. حزب دمکرات براى کسب اعتبار در ميان متحدين خود بايد بر سر قابليت خود در ضربه زدن به کمونيستها معامله کند و اين قابليت را عملا نشان بدهد. از اينرو ويژگى جنگ براى حزب در اينست که اولا، اين جنگ نه صرفا با هدف تبليغاتى و ارعاب موضعى کومه‌له، بلکه با تحميل يک تناسب قواى جديد به نفع حزب دمکرات و به تمکين کشيدن کومه‌له و از اين طريق بعلاوه زحمتکشان کرد، آغاز مى‌شود. ثانيا، از نظر حزب دمکرات، اين جنگ جز در ابعاد سراسرى به اين هدف نمى‌رسد، ثالثا، به همين دليل يک دوره تاکتيکى نسبتا طولانى (در مقايسه با جنگ‌هاى پيشين) را در بر مى‌گيرد. اين جنگى مقطعى نيست. در عين حال جنگ مرگ و زندگى نهايى نيز نيست. يک جنگ تاکتيکى است.


سياست کومه‌له در اين جنگ دفاع از تشکل مستقل پرولترى در کردستان است، حفظ و گسترش دستاوردهاى عينى و مناسبات سياسى‌اى که اين سازمانيابى و آگاهگرى را ممکن مى‌کند (دمکراسى در کردستان) و خنثى کردن اين سياست حدکا و حفظ و يا بهبود تناسب قواى موجود به نفع خويش است. جنگ کومه‌له با حزب دمکرات بدين ترتيب در وهله اول جنگى مبتنى بر منافع مستقل طبقاتى پرولتاريا در کردستان و سپس به اين اعتبار، جنگى بر سر حفظ و گسترش مناسبات و اوضاع دموکراتيک در کردستان، يعنى جنگى بر سر آزادى و دمکراسى است.


اين مسائل، يعنى منافع پرولتاريا و مساله آزادى و دمکراسى، محور و جوهر خصلت انقلابى جنبش در کردستان است، درست به همين خاطر است که حمله دمکرات به کومه‌له بر سر اين مسائل، حمله‌اى به جنبش انقلابى است و نه تلاشى براى کسب هژمونى در آن. اين مسائل هم امروز مرز عمل انقلابى و عمل ضدانقلابى در کردستان را ترسيم مى‌کنند و نه دو سياست در جنبش ملى-  انقلابى در کردستان را. اين فرمولبندى دوم يک راست‌روى سياسى و يک آوانس کامل به حزب دمکرات در عرصه سياست است.


٢-  ‌پيروزى در اين جنگ به چه معنى است. براى کومه‌له پيروزى در جنگ خنثى شدن سياست ضدانقلابى حزب دمکرات، تثبيت و بسط دامنه نفوذ حزب سياسى پرولتاريا و تثبيت و بسط دامنه دمکراسى انقلابى در کردستان است، به نحوى که عملا سازمانيابى و آگاهگرى پرولتاريا در کردستان تسهيل شود و دامنه جنبش انقلابى عليه بورژوازى سراسرى بتواند گسترش يابد. از حزب دمکرات بايد رفع زحمت شود. سياست حزب دمکرات بايد خنثى شود و حزب دمکرات به اين نکات گردن بگذارد:

 

١-  ‌تشکل کمونيستى پرولتاريا در کردستان، کومه‌له، يک واقعيت موجود، غيرقابل حذف است و فعاليت آزادانه آن در کردستان از جانب حزب دمکرات نمى‌تواند محدود شود.


٢-  ‌تبليغات کمونيستى در کردستان آزاد و سازمانيابى زحمتکشان کرد با حزب سياسى خود آزاد و‌بلامانع است، هيچ نيروئى نمى‌تواند سد راه اين سازمانيابى و آگاهى شود.


٣-  ‌دمکراسى در کردستان بايد برقرار بماند، آزادى فعاليت سياسى احزاب، آزادى توده مردم در عقايد و تشکل در کردستان بايد به رسميت شناخته شود و نمى‌تواند مورد تعرض قرار بگيرد.


٤-  ‌فعاليت کومه‌له (تبليغات، سازمانيابى و...) در رهبرى جنبش انقلابى خلق کرد نمى‌تواند با اعمال زور مسلحانه حزب دمکرات محدود شود.


٥-  ‌حتى از طريق نظامى نمى‌توان کومه‌له را به سازش سياسى بر سر اهداف و اشکال مبارزه‌اش ناگزير کرد. جنگ نظامى با کومه‌له به صرفه سياسى و نظامى حزب دمکرات نيست.

واضح است که اينها مضمون پيروزى است و نه شکل آن. اينها عينا فرمولبندى مفاد موافقتنامه صلح نيست، اين رئوس آن وضعيتى است که براى ما به منزله پيروزى است.اما پيروزى در شکل چيست؟ قطعنامه علنى کومه‌له مصوب ک.م.ک در اين مورد بسيار روشن است (هرچند قدرى ناقص مساله را بيان مى‌کند) زيرا ميان پيروزى رسمى، قراردادى، (دو ژوره dejure) و پيروزى عملى، بالفعل (defacto)، تفاوت مى‌گذارد. تحميل شرايط صلح ما به حزب دمکرات و رسيدن به يک توافق اعلام شده و رسمى، شکل مطلوب‌ترى از پيروزى است که البته تنها به اراده ما بستگى ندارد (ممکن است حزب دمکرات در اوج فلاکت واستيصال باز هم تن به توافق رسمى، آتش بس و مذاکره ندهد و از تهديدات-  ‌آنگاه توخالى-  جنگ‌طلبانه‌اش دست برندارد). اما به هر حال تحميل عملى اين شرايط اعلام شده، که محور تبليغات ماست، نمى‌تواند تنها ملاک تصميم‌گيرى ما درباره نحوه و دامنه عمليات نظامى ما، و قضاوت درست درجه موفقيت ما باشد. آنچه اينجا محور است تحميل عملى (دوفاکتو) اين شرايط است، يعنى بوجود آوردن اوضاعى که در آن پيروزى ما بدست آمده باشد، اعم از اينکه ماشين تبليغاتى حزب دمکرات و رهبرى آن، علنا آن را به رسميت بشناسند يا نه‌. از اين زاويه آنگاه ما به نحو ديگرى به شکل پيشبرد عمليات نظامى خود در فازهاى بعد (يعنى هنگامى که شرايط پيروزى دوفاکتو حاصل شد-  ‌امروز چنين نيست)، خواهيم نگريست. ما حتى در آن صورت، باید و مى‌توانيم پيروزى خود را به شکل يکجانبه اعلام کنيم (واضح است که چه پيروزى قراردادى و رسمى چه پيروزى دوفاکتو، هر دو ناپايدار و تابع قانونمندى هميشگى رابطه ما و حزب دمکرات يعنى خصلت طبقاتى اساسى و همسوئى‌هاى‌مقطعى است. پيروزى را بايد در يک پروسه مدام حفظ کرد، اما بحث بر سر آنست که حدکا نخواهد و يا نتواند باز براى يک دوره تاکتيکى ديگر سياست جنگى خود عليه ما را محور قرار بدهد)


"
سند ارزيابى" متاسفانه ميان پيروزى رسمى و پيروزى دوفاکتو تميز قائل نمى‌شود، جايى براى پيروزى دوفاکتو باز نمى‌کند و بعلاوه تصور مبهم و غير‌سياسى‌اى از موفقيت رسمى بدست مى‌دهد (کشيدن حدکا به پاى ميز مذاکره-  ‌يعنى چيزى که ممکن است بنا به مسائل تبليغاتى و عملى حدکا، حتى در اوج فلاکت هم حاصل نشود). برطبق سند ارزيابى، موفقيت ما حاصل مبارزه ما به تنهايى نيست، بلکه همچنين حاصل تلقى خاصى از جانب حزب دمکرات نسبت به منافع و مصالح خودش است. هيچ تضمينى وجود ندارد که حزب دمکرات، آنگونه که فشار عملى ما حکم مى‌کند، عمل کند. از اينرو سند ارزيابى متغيرى را در بحث پيروزى وارد مى‌کند که لزوما تماما تابعى از فعاليت ما و يا حتى فشارهاى عينى ما بر حدکا نيست. نديدن پيروزى دوفاکتو، هنگامى که سير محتمل‌تر اوضاع اينست که پيروزى ما اساسا عملا حاصل شود بى‌آنکه رسما مسجل شود، به معناى آن خواهد بود که خود ما بر طبق سند ارزيابى پيروزى عملى خود را تشخيص ندهيم و شرايط انتقال از دوره تاکتيکى موجود به دوره ديگر را نبينيم.

بهرحال اين بحث (و بحث قطعنامه علنى) از لحاظ استنتاجات سياسى و عملى تفاوت‌هاى مهمى با بحث "سند ارزيابى" دارد.


اولا از لحاظ سياسى، همانطور که گفتم، خصلت طبقاتى تبليغات ما، ضديت طبقاتى ما با حزب دمکرات (و به اين اعتبار، مسائل جنبش ملى-  ‌انقلابى) بيشتر مورد بحث قرار خواهد گرفت. با حرکت از موضع قطعنامه علنى، ما قبل از هر چيز به يک طبقه معين فراخوان مى‌دهيم. جنگ حدکا را جنگى عليه کارگران و جنگى عليه انقلاب زحمتکشان کردستان ترسيم مى‌کنيم، (امروز هم راديوهاى ما حتما چنين مى‌کنند، اما اين نه بخاطر ادراکات مستتر در سند ارزيابى، بلکه عليرغم آن صورت مى‌گيرد. در صورت تثبيت بحث "هژمونى" تبليغات، نمى‌تواند گام به‌گام به فرمولبندى‌هاى غير اصولى سقوط نکند.


ثانيا، تبيين اصولى مبانى جنگ، امکان مى‌دهد تا مبارزه نظامى از هم‌اکنون، رابطه‌اى جدى با کار سياسى-  تشکيلاتى-  ‌ توده‌اى پيدا کند. به درجه‌اى که پيروزى‌هاى نظامى ما تناسب قواى مورد نظر را از هم‌اکنون شکل مى‌دهد و سياست حدکا را خنثى مى‌کند، به همان درجه معضل بخش‌هاى بيشترى از تشکيلات به کار در ميان کارگران و زحمتکشان تبديل مى‌شود (بديهى است که بهرحال عمل نظامى ما عليه حدکا براى تحقق اهداف اساسى و برگشت‌ناپذير کردن موفقيت‌هاى موجود همواره ضرورى است). کار "روتين" و سياسى نه تنها تعطيل نمى‌شود، بلکه در سايه کار نظامى حرکت مى‌کند و سفره خود را در پس هر پيروزى نظامى پهن مى‌کند. اگر دعوا بر سر رفع مزاحمت حزب دمکرات از تبليغات، آگاهگرى، کارسازمانى و توده‌اى و امنيت تشکيلات کومه‌له ديده شود، آنگاه به درجه‌اى که جنگ ما اين مزاحمت را، ولو بصورت منطقه‌اى رفع مى‌کند، کار سياسى گسترش مى‌يابد. اشکال درک "جنگ بر سر هژمونى است" اينست که بايد منطقا تا فيصله يافتن مساله "هژمونى" نظام را بر سياست برترى بدهد. رابطه نظام و سياست را "مرحله‌اى" و "دوره‌اى" بررسى کند و نه متقابل، جارى و بصورت يک پروسه اتکا و رشد متقابل. تصور "قراردادى" از پيروزى، اين مطلق ديدن نظام را به شکل افراط‌آميزى تشديد مى‌کند.


ثالثا، تشکيلاتى که نظام را در دوره حاضر و تا تعيين تکليف با حدکا مطلقا محورى کرده باشد، تشکيلاتى که جنگ با حدکا را از هژمونى استنتاج کرده باشد، در عين حال همواره از نظر نظامى از خود ناراضى از آب درمى‌آيد، ولو آنکه عمليات نظامى او، عليرغم آنکه شايد آنطور که بايد حدکا را در موضع ضعف و تجديدنظر نيانداخته باشد، عملا امکان گسترش فعاليت سياسى کومه‌له و عمليات نظامى او عليه رژيم را فراهم کرده باشد. اين گرايش تقويت ميشود که جدا از پيروزى جنگى (برمبناى شاخص‌هاى جنگى، تلفات و...) چيزى را موفقيت ارزيابى نکند و بجاى پيروزى سياست جنگى، پيروزى جنگ از لحاظ نظامى را مد نظر قرار مى‌دهد و برجسته مى‌کند.


رابعا، کار نظامى، با عزيمت از "سند ارزيابى"، به نحو افراطى تشديد مى‌شود. ما، اگر نه هنوز، بلکه در آينده، بيشتر از حد لازم براى تحقق اهداف خود، خود را با حدکا درگير خواهيم کرد. اهداف جنگ (هژمونى و ميز مذاکره) در سطحى قرار داده شده‌اند که به ناگزير تا مدتها بخش اعظم انرژى و توان کل تشکيلات را خواهد بلعيد. حکمت سياسى فعاليت نظامى با تمکين رسمى حدکا تعريف شده‌است. اين حکمت و هدف نه بصورت يک پروسه،، بلکه بصورت يک مقطع، يک "ترکمانچاى" براى حدکا مى‌تواند متحقق شود. "جنگ جنگ تا پيروزى" به توقع تشکيلات از خودش تبديل مى‌شود و عقب‌نشينى از آن شکست محسوب مى‌شود. حکمت سياسى واقعى جنگ، يعنى جنگيدن براى حفظ کومه‌له و دامنه فعاليت کومه‌له، در کار سياسى و تشکيلاتى با توده‌ها و کار نظامى عليه رژيم، کمرنگ مى‌شود و لذا پيروزى‌هايى که تا هم‌اکنون دراين جنگ بدست آمده‌است و در آينده نيز بدست خواهند آمد، تحت‌الشعاع عدم تمکين حدکا قرار خواهد گرفت. ضربه‌هاى وارده به ما بى‌نهايت بزرگ خواهد شد، زيرا صرفا با ضربه‌هاى نظامى ما به حدکا و نه با ماحصل سياسى و عملى جنگ در هر مقطع، مقايسه مى‌شود. اين ضربات متقابل و نبردها بصورت جدالهاى در خط تعادل ديده نمى‌شود، خطى که در اينسوى آن، يعنى در تعادل بدست آمده، ما قادر شده‌ايم به کار انقلابى خود عليرغم تکاپوى ارتجاعى حزب دمکرات مشغول باشيم. اين وضعيت فشار روحى و سياسى عظيمى بر نيروى نظامى ببار مى‌آورد. فکر تشکيلات را بطور يکجانبه نظامى مى‌کند و به نارضايتى نظامى سازمان از خود و لاجرم "چپ"رو، نظامى و فرسوده کردن نيروها امکان مى‌دهد. حال آنکه ديدگاه اصولى، عملکرد نيروى نظامى را، نه در قدر مطلق تفوق و تحرکش عليه حدکا، بلکه همچنين و اساسا در تامين اهداف سياسى مورد نظر، يعنى در ايجاد عملى شرايط فعاليت همه‌جانبه کومه‌له، قضاوت مى‌کند و لذا با تحقق تدريجى اين اهداف سياسى نيروى نظامى خود را موفق ارزيابى مى‌کند. (اشتباهات فنى-  نظامى در نبردهاى معين البته همواره مى‌تواند مورد بررسى و نقد قرار بگيرد)


بنابراين آنچه "سند ارزيابى" ابدا ارزيابى نمى‌کند همين رابطه جنگ ما با دمکرات و دستاوردهاى تاکنونى آن با آن اهداف سياسى و عملى‌ايست که بخاطر آن پا به جنگ گذاشته‌ايم. اين اهداف ديگر صرفا در قبال حزب دمکرات تبيين نمى‌شوند، بلکه اهدافى جامع‌تر و اساسى‌ترند. استحکام و ادامه‌کارى کومه‌له، دامنه عمل آن، و گشودن راه گسترش فعاليت همه جانبه آن، اينها قاعدتا ملاک‌هاى ماست. سند ارزيابى، کار نظامى ما را در قياس با اين اهداف ارزيابى نمى‌کند.


از بحث‌هاى حاضر، تاکتيک و دورنماى نظامى معينى نيز استنتاج مى‌شود که پائين‌تر در اشارات کوتاهى به سند "دورنما و مراحل جنگ" رئوس آن‌را توضيح مى‌دهم. اول لازم است خيلى خلاصه به چند نکته باقى‌مانده در سند ارزيابى برگرديم:


١-  ‌در سند گفته مى‌شود:

 

"با حرکت از ضرورت سياسى و بنيادى اقدام به جنگ، ارزيابى ما از ساير زمينه‌ها مکان واقعى خود را مى‌يابد. نقد ما در هر زمينه مى‌بايد نقاط ضعف و اشتباهاتى را که مانع تحقق کامل اهداف نظامى ما شدند را روشن سازد و آلترناتيوهايى را که موجب پيشبرد بهتر جنگ مى‌شدند را ارائه دهد... حلقه اصلى در نقد جنگ ما با حدکا در زمينه تاکتيک‌هاى نظامى (و بويژه فقدان تاکتيک روشن و مرحله‌بندى شده و دوره‌اى از جنگ) ميباشد".

 

حلقه اصلى در نقد جنگ ما با حدکا، نمى‌تواند در زمينه تاکتيک‌هاى نظامى باشد. زيرا خود اين تاکتيک‌هاى نظامى قرار بوده به اهداف سياسى معينى خدمت کنند. بنابراين حلقه اصلى نقد اين خواهد بود( با فرض معلوم بودن و مورد توافق بودن اهداف سياسى تاکتيک‌هاى نظامى ما و ساير اقدامات ناشى از سياست جنگى ما (که ديگر نظامى نيست)، تا چه درجه ما را به تحقق اهداف سياسى‌اى که از جنگ دنبال مى‌کرده‌ايم نزديک کرده‌است. بعبارت ديگر نقد ما از تاکتيک‌هاى نظامى نمى‌تواند ابتدا به ساکن آغاز شود، بلکه مى‌بايست در متن اهداف سياسى سياست جنگى ما بررسى شوند. به اين‌ترتيب با اين حساب فرضا ممکن است يک عمليات از لحاظ نظامى موفق، در مجموع نالازم بوده باشد و برعکس. سوال اينست: آيا ما توانسته‌ايم آن مجموعه عمليات نظامى که شرط لازم پيشرفت سياست ما بود را انجام دهيم و درست انجام دهيم. اگر سياست ما کشيدن حدکا به پاى ميز مذاکره بوده باشد، نه، اگر سياست ما تثبيت ادامه‌کارى کومه‌له، گشايش راه گسترش فعاليت کومه‌له و غيره باشد، شايد، آرى. بعبارت ديگر سوال در درجه اول بر سر قضاوت خود اهداف نظامى ما، يعنى هدف عمليات‌هاى ما با ملاک اهداف سياسى ماست و نه قضاوت در خود نحوه و درجه تحقق اهداف نظامى ما که بايد در جلسه فرماندهان نظامى با ک.‌م.ک مورد بحث قرار گيرد، و قطعا عوامل فنى زيادى را طرح خواهد کرد. تنها با حرکت از بحث "هژمونى"، که هدف سياسى و هدف نظامى را در نقطه "تفوق بر حدکا" بر‌هم منطبق کرده‌است، مى‌توان به اين نتيجه رسيد که حلقه اصلى نقد ما، بررسى اشتباهاتى است که مانع تحقق کامل اهداف نظامى ما شدند.


در بند ٤ گفته مى‌شود که از ٧ بهمن (پس از آنکه مشاهده شد که حدکا بر سر ميز مذاکره نمى‌آيد-  که اگر هم بوديم نمى‌رفتيم!)، باز ما ايده "کسب برترى سريع"، "ميز مذاکره" به جنگ ادامه داديم، تنها پس از وقايع بانه، که پروسه کسب برترى سريع را دچار وقفه کرده‌بود که ما سياست جنگى جديدى (و بنظر من اصولى‌ترى) را مبنى بر ايجاد تعادل منطقه‌اى براى ادامه فعاليت همه‌جانبه کومه‌له در دستور گذاشتيم. که متاسفانه اين سياست جنگى جديد به درک واحد ک.م تبديل نشد و در عمل همان "پيروزى سريع" و "ميز مذاکره"، با همان آهنگ حرکت متناسب آن، مبناى فعاليت بود. (نقل به معنى) بنظر من حلقه اصلى نقد همينجاست.


ايده "کسب پيروزى سريع و ميز مذاکره" نمى‌توانست براى ما يک سياست جنگى باشد، زيرا اين حداکثر، پيروزى يک سياست جنگى آنهم در فرم را بيان مى‌کند نه خود سياست را. با هر سياستى مى‌توان براى "کسب پيروزى سريع و ميز مذاکره" تلاش کرد، مبنى بر اينکه انسان نيروى کافى داشته باشد. بهرحال اين سياست نشد. و لذا نقد ک.م نمى‌بايست منطقا منتظر وقايع بانه باشد تا اين نکته را مورد توجه قرار دهد. اينکه سياست جنگى کنونى ما (اگر به درک عمومى ک.م تبديل شده باشد) مى‌توانست از ابتدا مد نظر باشد، مى‌توانست بصورت عقب‌نشينى ما از "سياست" اول جلوه‌گر نشود، کاملا روشن است. فقدان اين سياست اصولى از ابتدا، قطعا فعاليت نظامى ما را دچار پراکندگى، بى‌هدفى نسبى و آهنگ نامطلوب کرده‌است. حال روشن است آن کسى که "حلقه اصلى نقد" را در "اشتباهات و ضعف‌هايى" بداند که مانع تحقق "اهداف نظامى" ما شده‌است خودبخود دارد امروز هم بر مبناى سياست "پيروزى سريع" خود را قضاوت و نقد مى‌کند و نه بر مبناى سياستى که پس از بانه مطرح شده و با اين حال به درک عمومى ک.م هم تبديل نشده است. حلقه اصلى نقد، بازبينى فعاليت جنگى ما در پرتو سياست اصولى امروز ماست و نه نقد فعاليت نظامى، آنجا که سياست نادرستى بر‌آن حاکم بوده است. امروز بايد ديد کدام عمليات‌ها، در صورتى که ما اين سياست را از ابتدا مى‌داشتيم، حياتى و ضرورى بود و کدام شايد نالازم. کدام عمليات‌هاى لازم را انجام نداديم چون صرفا با تفکر "پيروزى سريع" حرکت مى‌کرديم و بالاخره کدام عمليات‌ها و اقدامات جنگى را بايد در دستور بگذاريم تا هرچه سريع‌تر و کم‌مشقت‌تر اثرات آشفته‌فکرى و يکجانبه‌نگرى گذشته را برطرف کنيم و نظام خود را بر سياست امروز منطبق کنيم.


٢-  ‌در سند ارزيابى، يعنى حتى هنگامى که ظاهرا سياست اصولى را يافته‌ايم با اين جملات درخود متناقض برخورد ميکنيم:

 

"در مقابل ضربه ٢٥ آبان حدکا، ما سياست صحيح طرح شعار "مجازات عاملين..." را در پيش گرفتيم. اين سياست به ما امکان مى‌داد تا شروع جنگ را نه به دلخواه حدکا و در دنباله‌روى از حوادث، بلکه خودمان راسا تعيين کنيم و از سوى ديگر وسيعترين حمايت و تاييد توده‌اى ممکن را از موضع خود در قبال حدکا کسب کنيم".

 

اشکالات يکى دوتا نيست:


اولا در قطعنامه علنى، که "حقيقت را به توده‌ها مى‌گويد"، ايده "مجازات عاملين" نه به عنوان زمينه‌چينى ضربه نظامى بعدى ما، بلکه به مثابه راه سياسى تفوق ما بر حدکا و راهى براى اجتناب از جنگى‌که در واقع در اورامان آغاز شده بود، تصوير مى‌کنيم. و بنظر من همين درست است. در سند ارزيابى ايده "مجازات عاملين..." جائى بناحق در تفکر ما کسب کرده‌است.


ثانيا، (و در نوارها هم اين توهم وجود دارد)، جنگ با ٢٥ آبان در اورامان شروع شد نه با ٦ بهمن. اين هم چيزى است که به توده‌ها مى‌گوئيم، اما ظاهرا چندان به آن معتقد نيستيم. اگر قبول داريم که سياست حدکا بر ضرب شست نشان دادن به کومه‌له و تحديد دامنه فعاليت و آزادى عمل آن بود، آنگاه بايد بفهميم که جنگ ٢٥ آبان اورامان براى حدکا يا پيروزى اين سياست و يا آغازى براى يک جنگ بر مبناى اين سياست بود. نه يک ضربه تصادفى، نه يک واقعه نظير وقايع ديگر. آنگاه خود ضربه اورامان را بايد بعنوان اعلام جنگ حدکا به ما تلقى مى‌کرديم و نه ايده "مجازات عاملين..." را به عنوان توجيهى براى اعلام جنگ ما به حدکا. ما جنگ را شروع نکرديم. اين واقعيت دارد.


ثالثا، گفتن اينکه ايده "مجازات عاملين" به ما امکان مى‌داد تا شروع جنگ را نه به دلخواه حدکا و در دنباله‌روى از حوادث بلکه خودمان راسا تعيين کنيم، بسيار غريب بنظر مى‌رسد. اگر سياست ما خنثى کردن تاکتيک سراسرى حدکا براى ضربه زدن به کومه‌له بود، يعنى شرکت و پيروزى در جنگى که حدکا عملا به ما تحميل کرده بود، آنگاه ديگر توجيه "مجازات عاملين" بردى ندارد. کدام توده خلق کرد از ما باور مى‌کند که در اشنويه، اطراف سنندج و ديواندره و... دنبال عاملين جنايت اورامان مى‌گرديم. اما اين ايده، به مثابه توجيهى براى جنگ، درست به معناى دنباله‌روى از حوادث است و نه برعکس، اين يعنى ما ناگزيريم جنگ را در اورامان شروع کنيم، زيرا نه به يک سياست سراسرى جنگ‌طلبانه حدکا، بلکه به يک واقعه محلى داريم عکس‌العمل نشان مى‌دهيم. (در مورد صحت و نادرستى شروع جنگ در اورامان اينجا بحثى ندارم). بهرحال "مجازات عاملين" براى ما يک سياست نبود، بلکه تبليغات بود. "جما" بر مبناى چنين "سياستى" تنها مى‌توانست از اورامان "شروع" شود، در زمان معينى "شروع" شود و درست از لحاظ "زمان و مکان" در دنباله‌روى از حوادث اتفاق بيفتد.


آيا پيروزى دوفاکتو ما فى‌الحال بدست آمده است؟ بنظر من نه‌. مساله عمليات نظامى در رابطه ما و حزب دمکرات هنوز نقش تعيين‌کننده دارد و نمى‌تواند در مقايسه با اهميت از سرگيرى فعاليت روتين کمرنگ شود. آنچه گفتم به معناى کم کردن اهميت فعال بودن در صحنه نظامى نيست، بلکه داشتن دورنما و تعريف درستى از علل جنگ و شرايط و شکل پيروزى ما مورد نظر است. در اين باره پائين‌تر باز هم نکاتى را مطرح مى‌کنم.

 

در باره نوشته "جنگ ما حدکا، دورنما و مراحل"

١-  ‌در بند اول گفته مى‌شود که "جنگ ما و ح‌.‌د جنگى است ميان نيروهاى مسلح طرفين". در وهله اول چنين بنظر مى‌رسد که اين گفتن ندارد، زيرا هر جنگى، يک جنگ است ميان نيروهاى مسلح طرفين. اما اين بند فورا نتيجه خود را مى‌گيرد: "هدف کاهش ظرفيت و امکانات نظامى حدکا به گونه‌اى است که ادامه جنگ را به زيان خود دانسته و آتش‌بس را بپذيرد". اين بنظر من نمونه‌اى از برداشت چپ‌روانه نظامى است. "نيروى مسلح طرفين" برجسته شده‌است تا گفته شود، ختم جنگ که "آتش‌بس" پذيرفته شده از جانب حدکا فرموله شده‌است، تمام به اوضاع نيروى مسلح او، يعنى توانايى نظامى او براى جنگيدن با ما بستگى دارد. اينکه نيروى مسلح کومه‌له چقدر و با چه درجه تفوق نظامى بايد بجنگد تا کارآيى نيروى نظامى دمکرات به حد لازم کاهش يابد معلوم نيست. از روى قرائن مى‌توان حدس زد که اين جنگ با اين تعريف به اين سادگى‌ها و در آينده قابل پيش‌بينى به "پيروزى" مورد نظر اين سند براى ما منجر نخواهد شد.



٢-  ‌بند دوم همين تفسير را ادامه مى‌دهد. براى کاهش ظرفيت و توانائى حدکا بايد تلفات انسانى سنگين به او وارد کرد و نيروى انسانى او را فرسوده و از صحنه خارج کرد. اضافه مى‌شود که لذا اين جنگ "عليه نيروى انسانى آنها مى‌باشد و لذا از جمله اساسى‌ترين شاخص‌هاى موفقيت عملياتها و مانورهاى ما، تعداد تلفات آنان و افزايش فرسودگى آنهاست". اينجا يک پروسه خطى تکامل پيش‌بينى شده‌است که از امروز تا زمانى که حدکا آتش‌بس را بپذيرد، ادامه مى‌يابد و آن عبارت است از تحميل مداوم تلفات به نيروى انسانى حدکا. با اين حساب تکليف نوع عملياتها، محل انجام آنها، شتاب و آهنگ عملياتهاى ما و غيره همه با اين ملاک که کجا و چگونه بيشترين تلفات را مى‌توان بر حدکا وارد کرد، يعنى يک ملاک صرفا نظامى و آنهم صرفا در يکى از ابعاد آن (تلفات و فرسودگى نيروى انسانى)، سنجيده مى‌شود، مستقل از اينکه جنگ‌هاى ما شرايط سياسى مورد نظر را فراهم کرده‌است يا نه‌. واضح است که هر نبرد در هر جنگ هدف درهم کوبيدن نيروى نظامى مقابل را در مقابل خود قرار مى‌دهد. اين همانقدر تعريف هر جنگ بطور کلى است که همان فرمول قبلى که اين "جنگى است ميان نيروهاى مسلح طرفين"، و لذا بعنوان خصلت عام هر جنگ، هيچ چيز راجع به تاکتيک و اهداف نظامى جنگ ما به ما نمى‌گويد.


٣-  ‌در بند سوم، سياست منطقه‌اى ما، که حتى در سند ارزيابى هم به ضرورت کار روتين همه‌جانبه ما مرتبط شده بود، اينجا، شايد چون مساله قرار است در سطح نظامى بررسى شود، تماما به ضرورت کار روتين نيروهاى نظامى مرتبط مى‌شود، و بدين صورت توجيه مى‌شود که سياست منطقه‌اى سياستى براى " کاهش ظرفيت نظامى حدکا و افزايش ظرفيت نظامى ما" است. سياست منطقه‌اى ما بهرحال حکمت خود را از يک جا مى‌گيرد، اين سياستى براى حفظ نوعى تعادل قوا در کردستان براى انجام مجموعه فعاليتهاى سياسى و نظامى روتين کومه‌له است. به صرف اينکه سند "مورد بحث" در باره نظام است، مجاز نيستيم حکمت سياست منطقه‌اى خود را نيز نظامى تفسير کنيم.


بهرحال گفته مى‌شود که "بنابراين اگرچه از لحاظ تاکتيکى-  عملياتى، جنگ ما با حدکا جنگى بر سر سرزمين نيست «يعنى بر سر داغان کردن و فرسوده کردن نيروهاى مسلح اوست-  ‌نادر» ليکن به لحاظ استراتژيک حفظ و توسعه مناطق خودى و تحديد مناطق فعاليت حدکا در افزايش و کاهش ظرفيت‌هاى نظامى ما اثر تعيين کننده‌اى دارد"


اين يک دفاع يکجانبه‌نگرانه نظامى از سياست منطقه‌اى‌اى است که تمام فلسفه وجودى يک سياست منطقه‌اى را بجز جنبه نظامى که آنهم در قبال حزب دمکرات فراموش مى‌کند.


به اين ترتيب بحث سياست منطقه‌اى که در ادامه (بند٤) اين سند آمده است کاملا به مقدمات اين بحث (بحث تلفات انسانى) نامربوط بنظر مى‌رسد. گويى دو رگه مستقل استدلال کنار هم آمده‌اند. از بحث تلفات انسانى هيچ استنتاج تاکتيکى نشده‌است. در يک کلام اين مقدمات ابدا سياست منطقه‌اى ما را توضيح نمى‌دهد. چرا که اصولا اين سياست را تنها با اتکا به "نظام" و آنهم با اشاره به رابطه مناطق با تقويت و تضعيف "نيروهاى مسلح" طرفين نمى‌توان توضيح داد. بحث سياست منطقه‌اى نياز به همان درک سياسى از اهداف جنگ ما و دمکرات و شرايط پيروزى دوفاکتو ما دارد، که متاسفانه نه در سند ارزيابى و نه در "دورنما و مراحل" به آن اشاره نشده‌ و تنها در حد کلى در قطعنامه علنى ک.م.ک منعکس شده‌است.

 

اما بحث آلترناتيو من:

جنگ ما بر سر سرزمين نيست، اما بر سر داغان کردن نيروى مسلح طرف مقابل به خودى‌خود هم نيست زيرا کوبيدن نيروى مسلح طرف مقابل شرط مسلم هر نوع جنگ ما با حدکاست.


سياست جنگى ما، يک سياست منطقه‌اى است. نيروى واقعى ما امکان يک تفوق همه‌جانبه و سراسرى در کل کردستان بر حزب دمکرات را به ما نمى‌دهد. اما ما مى‌توانيم و بايد تلاش کنيم تا در مناطقى که براى موجوديت و فعاليت کومه‌له، به مثابه تشکل کمونيستى تمام کارگران کردستان و به مثابه رهبر جنبش انقلابى خلق کرد، حياتى و اساسى است به اين تفوق دست يابيم. نوعى تقسيم منطقه‌اى کردستان براى آنکه جنگ با حزب دمکرات به يک معضل فرعى تشکيلات تبديل شود و لذا بخش اعظم نيروى ما براى کار کمونيستى و انقلابى با توده زحمتکشان آزاد شود ضرورى است. واضح است که اين سياست منطقه‌اى در عين حال در تناسب قواى موجود، روشى براى گسترش نيروى نظامى ما نيز هست. بنابراين ملاک و شاخص موفقيت نظامى ما نه صرفا تلفات به نيروهاى مسلح دشمن و فرسودگى او، بلکه اساسا اينها است:

١) تحقق اين سياست تفوق منطقه‌اى (که در سند "دورنما و مراحل" تشريح شده‌است)


٢) کاهش تدريجى و گام به گام آن درصد معين از نيروهاى ما که براى حفظ اين تعادل و تفوق منطقه‌اى مشخصا وظيفه انجام عمليات (درگيرى، مانور، دفاع) عليه حزب دمکرات را دارند. (چيزى که در هيچ سندى گفته‌نشده است)

اگر بطور جدى به پيروزى دوفاکتو و از سرگيرى کار با توده کارگران و کار نظامى عليه رژيم فکر مى‌کنيم مى‌بينيم که اين شرط دوم به همان درجه اولى حياتى و جزئى از سياست ماست. حفظ يک تعادل منطقه‌اى که در آن تمام نيروهاى ما قرار است درگير برقرارى اين تعادل و عمليات به منظور حفظ آن باشند، را به سختى مى‌توان موفقيت ناميد (هر چند مجبور باشيم بهرحال بايد با تمام نيرو از محدود شدن عرصه حضور کومه‌له فراتر از حد پيش‌بينى شده جلوگيرى کنيم). مساله اساسى اينجاست که پيروزى ما خود را در شکل فرعى شدن مساله جنگ ما و حزب دمکرات و تخصيص يافتن بخش بيشترى از تشکيلات به کار توده‌اى و انقلابى خود نشان مى‌دهد، مشروط بر اينکه بخش قليل‌ترى از نيروهاى ما با عمليات و مانور امنيت فعاليت و تفوق منطقه‌اى ما را بتوانند حفظ کنند. بنابراين اين نيز، مانند خود سياست منطقه‌اى ما، بايد آگاهانه دنبال شود. موفقيت نظامى ما در هر مقطع بايد به اينصورت قضاوت شود که آيا ما توانسته‌ايم تفوق منطقه‌اى مورد نظر را بدست بياوريم، حفظ کنيم، و يا بسط بدهيم و اينکه آيا توانسته‌ايم در طول همين پروسه، بخش بيشترى از نيروى نظامى و انرژى سياسى خود را آزاد کنيم و از قفل شدن با حزب دمکرات خارج کنيم.


بنظر من امروز هنوز آن تفوق و امنيت منطقه‌اى را بدست نياورده‌ايم و لذا حتى بطور دوفاکتو نمى‌توان گفت که ما پيروز شده‌ايم، هر چند تا همينجا دستاوردهاى سياسى و نظامى بسيار ارزنده و تاريخى داشته‌ايم (گويا رفقاى ديگرى به شمردن اينها موظف شده‌اند و من وارد اينها نمى‌شوم). همانطور که رفقاى ک.م.ک نوشته‌اند، ما قطعا پيروزى نسبى داشته‌ايم. تا اينجا حزب دمکرات طرف زيانکار در اين جنگ بوده‌است. آنچه نياز داريم نه صرفا يک سلسله طرح‌هاى نظامى براى پيشبرد اين سياست منطقه‌اى و پشيمان کردن نظامى حدکا از طريق ضربات کارى و موثر، بلکه همچنين مجموعه طرح‌هايى براى آغاز کار تشکيلاتى تحت پوشش اين عملياتها (کارى که قطعا بايد اشکال ويژه به خود بگيرد) و بعلاوه طرح‌هايى براى حفظ تعادل بر مبناى يک پروسه "از درگيرى درآوردن" (disengagement) بخش موثرى از نيروهاى خودى در مقابل حدکا است. در آن مرحله، ابتکار و خلاقيت زيادى لازم خواهد بود تا نيروهاى از پيش معين شده‌اى، با عملياتهاى حساب شده تهاجمى و مانورها، عمليات دفاعى و ايذائى، اساسا با هدف کنترل حدکا و دور نگاهداشتن او از عرصه‌هاى اصلى فعاليت نيروهاى ما، تعادل منطقه‌اى و نظامى بدست آمده را حراست کنند. پيروزى ما در جنگ با حدکا در شکل مطلوب تسليم حدکا به خواستهاى ماست. اما ضربه خوردن حدکا، فرعى شدن جنگ ما و حدکا در بخش اعظم کردستان و عادى شدن اوضاع برطبق يک تعادل منطقه‌اى مطلوب نيز شکل ديگر و محتمل‌تر پيروزى است. نبايد به اين دومى چشم بست.


نکته آخر من در باره بند ٥ سند "دورنما" است. اينجا به دورى واحدهاى ما از مرز و تمرکز دائمى نيروهاى حدکا در اردوگاه مرکزى‌شان صرفا از لحاظ پاريزگارى برخورد شده است، که قطعا اهميت خود را دارد. اما مرز براى ما از لحاظ نظامى و سياسى تعيين‌کننده است. ما بايد کريدورهاى عبورى خود به مرز را داشته باشيم در غير اينصورت تامين هرنوع ادامه‌کارى نظامى و سياسى ما، هر نوع استراحت، آموزش، تجديد قوا و هر نوع امنيت درازمدت در سطح مرکزى، دشوار خواهد شد. استنباط من اينست که به نواحى مرزى و به سرعت و استحکام و امنيت نقل و انتقال واحدهاى ما ميان مرز و داخل خاک ايران کم بها داده شده‌است.


با آرزوى موفقيت و ايمان به پيروزى حزب کمونيست ايران


نادر ٢٧ مرداد ١٣٦٤

 

اما تلاش "نادر"، برای جلوگیری از تنزل اتوریته و اعتبار کومه له تا زمانی که عبداله مهتدی در زیر سایه بمباران جنایتکارانه بغداد، سایه "دوستان حال و آینده" خود را مشاهده نکرده بود و لاجرم دیگر قید اعتبار و حیثیت سیاسی کومه له را یکباره نزده بود، کماکان ادامه یافت. به این نامه که هشداری جدی در مورد بازی کردن با اتوریته سیاسی کومه له توسط کسانی است که خود اکنون از صندلی اتهام به مقام قاضی و داور تغییر چهره داده اند، دقت کنید: (متن این نامه از روی دست نویس اسکن شده منصور حکمت و توسط من، تایپ و مقابله شده است)

 

در باره مذاکره و توافق کتبی با ی . ن. ک( اتحادیه میهنی کردستان)

 

در باره مذاکره و توافق کتبی با ی . ن. ک با اجازه شما این ملاحظات را دارم

۱ - ی.ن.ک را نمی توان سمبل ترقی خواهی در کردستان عراق شمرد. عملکرد آنها در طول مذاکرات، عدم اتکا آنها به توده های مردم( که در سال گذشته رادیکال تر از ی. ن. ک بشمار می رفتند)، فقدان شعارها و خواسته های روشن دموکراتیک در ی. ن. ک و غیره، بنظر من باعث آن است که بطور کلی هرگونه تداعی شدن از نزدیک ما با آنها مشروط و با احتیاط صورت بگیرد.

 

 ۲ - ما همواره باید از حق ملت کرد در تعیین سرنوشت خود دفاع کنیم. ما باید بتوانیم این مساله را به نحوی فرمولبندی کنیم که حمایت ما از حق توده ها ما را در هر مقطع با سازمانی که مدعی رهبری این مبارزه حق طلبانه است الزاما بطور مطلق در کنار هم نگذارد.

 

۳  -مقطع کنونی مقطع حساسی است زیرا چند فاکتور اساسی باعث بروز نقطه عطفهایی در آینده نزدیک می شود:

۱) جنگ ایران و عراق، بن بست آن و دورنمای نوعی صلح و متارکه جنگ در آینده نه چندان دور که مستقیما بر امکانات عملی ما در خاک عراق، رابطه ما با عراق، رابطه عراق با ما و رابطه عراق با ی.ن.ک تاثیر می گذارد.

۲) مذاکرات عراق و ی.ن.ک، که بهر حال وضع فعلی را تغییر می دهد، تنها در صورت ادامه و تشدید جنگ ایران و عراق است که از این مذاکره چیزی عاید ی.ن.ک خواهد شد. در غیر اینصورت شکست مذاکرات حتمی بنظر می رسد. در چنین صورتی بنظر من ی.ن.ک در تعیین سیاست جدید خود دچار مشکلاتی خواهد شد. احتمال ظهور یک جناح رادیکال( اقلیت) و یک جناح محافظه کار و سازش کار(اکثریت) وجود دارد. احتمال اینکه نظرات ما، که قریب یکسال است از طرف پیشرو بطور جدی در کردستان عراق نفوذ پیدا می کند، بر بخش رادیکال تر ی.ن.ک تاثیر بگذارد زیاد است.

به این ترتیب ما در مقطع حساس قبل از یک نقطه عطف( برای همه) هستیم. قرارداد بستن در یک چنین اوضاعی انعطاف ما در آینده را بسیار مشکل می کند.

۴ - مذاکره و قرارداد ما درونی نخواهد ماند. این مثل روز روشن است. اگر مذاکرات ی.ن.ک و عراق به نتیجه برسد ما آسیبی نمی بینیم. اما اگر مذاکرات شکست بخورد، و یا در لحظه فعلی عراق بداند که این مذاکرات رو به شکست است، آنگاه نفس قرار داد کتبی ما در این مقطع( و نه مفاد آن)، از جانب عراق به این صورت تفسیر می شود که ما با توجه به شکست قریب الوقوع مذاکرات از هم اکنون در تخاصمات آتی علنا ( برخلاف گذشته) صف بندی تشکیلاتی خود را تعیین کرده ایم. این اقدام از جانب عراق یک تهدید تفسیر خواهد شد. نتیجتا آغاز تخاصمات عراق و ی.ن.ک بطور همزمان با اقداماتی علیه ما همراه خواهد بود و ما بی خبرترین زاویه مثلث هستیم.

۵ - در صورتی که ی.ن.ک با شکست مذاکرات به موضع آش بتالی بیافتد، آنگاه قرارداد امروز ما وزنه ای به پای ما و نقطه ضعفی برای ما از لحاظ عدم تشخیص ماهیت نیروها و احزاب سیاسی باقی خواهد ماند. "درست سه ماه قبل از تسلیم اینها با ی.ن.ک قرارداد بستند" این پلاک را به گردن ما آویزان خواهند کرد.

۶ - قرارداد امروزی ما با ی.ن.ک، احتمالا دست و بال مان را در حمایت از بخش رادیکال تر آن در آینده می بندد.

نتیجه ملاحظاتم را به این ترتیب خلاصه می کنم. سیاست ما می بایست در شرایط کنونی حفظ تعادل و اوضاع موجود، اجتناب از تعهد پیش از وقت، بازگذاشتن راه های متعدد در آینده نزدیک با توجه به قطعیت چرخش های سریع در اوضاع در آینده نزدیک، باشد. ما بیشتر از هر کس از وضع موجود، از ابهام در سیاستهای جناحهای بورژوازی در عراق استفاده کرده ایم. بنظر من ما می توانیم( البته شما بهتر می دانید) تا روشن شدن فاکتورهای اصلی، در لابلای شکاف های موجود تعادل خود را حفظ کنیم. در عین حال برای سیر احتمالی قضیه(شکست مذاکرات، آغاز تخاصمات، رجعت ما به تعادل قوای قبل از مذاکرات) خود را آماده کنیم. با توجه به این امر از قرارداد امروز ما با ی.ن.ک(مفاد آن هر چه هم کلی باشد) بنظر من در صورت امکان می بایست اجتناب شود. دوستی ها با طرفین در سطح شفاهی بماند و به قول و قرار کتبی تبدیل نشود. قرارداد امروز بنظر من در آینده نزدیکی با قرارداد واقعی تری که اوضاع با ثبات تر، صف بندی مشخص تر و سیاست دراز مدت تری را منعکس خواهد نمود، جایگزین خواهد شد. به احتمال زیاد( بخصوص در صورت اطمینان عراق از جلوگیری از تعرضات زمینی بعدی ایران و یا صلح) این قرارداد آتی با بخش رادیکال تر ی.ن.ک خواهد بود. ( مگر آنکه به تشخیص شما چنین بخشی در صورت شکست مذاکرات شکل نگیرد)

با اینهمه، با توجه به بحث هایی که با رفقای اینجا داشته ایم، همه ما تاکید داشتیم که شما باید سیاست خود را و تصمیماتی که دایر بر مذاکره و قرارداد گرفته اید، با استحکام مطابق طرح خودتان پیش ببرید. صحبت های من( و یا ملاحظات رفقای دیگر) با توجه به اینکه با تاخیر و پس از آغاز مقدمات و پیشرفت سیاست شما مطرح می شود، نباید شما را دو دل کند. زیرا اولا این صحبت ها قطعا با شناخت محدودی از اوضاع مطرح می شوند و خود شما آنجا دقیق تر و درست تر تناسب نیروها، فشارها و مسائل را می بینید و ثانیا کاری که اکنون شروع شده باید با اطمینان خاطر جلو برده شود. عرایض من فقط برای در میان گذاشتن ملاحظاتم بود و بس.

 

موفق و پیروز باشید   نادر تیر ۶۳

 

اسناد این تاریخ را باید در دسترس مردم و جامعه گذاشت، تا از تلاش برای حقنه کردن "نسبیت حقیقت" توسط کسانی که خود در گذشته در موقعیت مادی متفاوتی با آنچه اکنون ادعا میکنند بودند و حرف و قضاوت دیگری داشتند، جلوگیری شود. این اسناد و فاکتهای تاریخی که در عین حال بخشی از زندگی سیاسی من نیز هستند را باید در حافظه نسل کنونی و نسلهای آینده ثبت کرد تا براحتی نگویند "تاریخ برگ سفید" است که میتوان هر چیزی را بطور دلبخواه و طبق منافع و حسابگریهای خرد در آن نوشت. اسناد و مدارک و فاکتهای مربوط به مقاطع و تند پیچهای تاریخ کومه له، حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری را به منظور سد کردن جعل تاریخ و  سناریو نویسی های غیر واقعی توسط رهگذران و ابن الوقتها و دوستان نیمه راه و نادمین از امر مبارزه کمونیستی باید قابل دسترس ساخت. من به سهم خود، از آنجا که این مقاطع دورانهائی از زندگی فعال سیاسی و کمونیستی من نیز بوده اند و با آنها متقارن، انجام  این وظیفه را  ادامه خواهم داد.

 

۱۱ آوریل ۲۰۱۰


 
ادرس مايل گيرنده:


ادرس مايل شما:


پيام شما: