یادداشتهای روزانه – ۳ ، ۱۲ آوریل ۲۰۱۰
این روزها، برای "کمونیست سابقی" های کومه له سابقی، ایام بخود آمدن و تسویه حساب با گذشته ای است که دیگر برای آنها "جای افتخار" نیست. عده ای در "آسو سات" سمیناری برگزار کردند. واراندازی سیر مباحث این سمینار از نظرهائی تماشائی و برای من که بسیاری از آنان را میشناسم واقعا تاسف بار و غم انگیز بود. همه تقریبا بلا استثنی، توافق داشتند که دیگر "دوران کمونیسم" بسر آمده است. عمر ایلخانی زاده گفت که او خود را کمونیست نمیداند و از حضار هم خواست که آنها هم چنین به خود نگاه کنند. یکی یکی آمدند پشت تریبون و گفتند که "ناسیونالیسم مگر چه عیبی دارد؟" و گفتند وقتی در تهران به "سنی" ها اجازه نمیدهند که مسجد خود را بسازند، درست نیست که از هر حرکت "فارسها" که "برای کردها منفعتی ندارد"، حمایت کرد. الزام به قرائت "اعوذ بالکرد والقومیت من الکمونیسم" در شروع هر سخنرانی، البته جنبه "سلبی" و تشریفات ابراز پشیمانی از دوران "باستانی" ای بود که خود این جماعت هم یک زمانی به آن افتخار میکردند. رویت "ریسمان وحدت" در مناسک نفرت از گذشته خویشتن خویش و در حضور برخی "بنیانگذاران" و سر و ریش سفید های محترمی که اتفاقا در معدود نوشته های آن دوران "سپری شده"، موقعیت و جایگاه قابل احترامی برای خود کسب کردند، مشکل بود. اما با تیز کردن چشمها میشد در فضای هذیانهای تب آلود، در لابلای جملات پرطمطراق، و در شوق ناشی از یافته های این خیل خشمگین از "غفلت" همراهی با کمونیسم و کمونیستها، شبح گنگ و راز آلود یک "گمشده" را دید. گمشده ای که مشتاقان زیارتش هر اندازه در وصفش و در شوق بازیابی اش خود و و اعتماد به نفسشان را به پایش قربانی میکردند، کم رنگ تر و دور تر و دور از دسترس تر میشد.
اما جامعه، به "فریب خوردگان" سیاسی، هر گذشته اساطیری هم که داشته باشند، روی نمی آورد. خدایگان ساخته ذهن انسان ناچارا برای کاشتن تخم ترس در دل معبودهای عاجز و ناتوان و مردد، "شیطان" را هم از همان ذهنیت درمانده میسازد و برایشان مامور میکند. و این واقعیت را میشد حتی در لابلای جملات قصار شرکت کنندگان در این ریچوال شبه مذهبی دید. به آنجا که رسیدند که خوب بالاخره پس از "وحدت" بر سر نفرت از گذشته، اکنون و رو به آینده چه کار و چه روشی برای قدم گذاشتن به راه اثباتی را در دستور خود میگذارند، یکی پس از دیگری، با "تردید"ها، "احتیاط"ها و محافظه کاریها و "نمیشود" های خود به میدان آمدند. گفتند حتی راهی برای "وحدت" کسانی که سالها پس از "جدائی کمونیسم کارگری" به جان هم افتادند، تصفیه کردند و در برابر "فکر و نظر" و "اصلاح"، در اردوگاه سازمان زحمتکشان سابق و "حزب کومه له" فعلی حکومت نظامی اعلام کردند و نیروهای سازمان امنیت اتحادیه میهنی را به یاری طلبیدند، متصور نیست. آری هنوز صدا و همهمه جمعیت دست بر ماشه و فالانژ "کاک عبداله": "خویری بو ده ره و"، ( واداده جبون، برو بیرون) رو به عمر ایلخانی و رضا کعبی در آن دوران بیادماندنی در گوشهای اینان طنین انداز است.
و سوال اینجاست که آن "منافع" مادی تر و زمینی تر، ورای این ابراز تنفر مذهب گونه از گذشته، کجا خودنمائی میکنند؟ برای کسی که تاریخ واقعی را نگاه میکند، معلوم است که داستان شیطان سازی از منصور حکمت و کمونیسم کارگری زیادی کهنه و تکراری و واقعا دیگر نا مربوط است. به قول انگلیسی ها بطرز خسته کننده ای "آنا کرونیک" است. همه ما میدانیم آنگاه، در سال ۱۹۹۱، که کمونیسم کارگری از کومه له و حزب کمونیست ایران جدا شد، کسانی که خواستند در جای خود بمانند، گفتند که قصد دارند، حزب کمونیست ایران و تاریخ آنرا حفظ و ادامه بدهند. پوچ است که کسی بپذیرد پس از انشعاب بعدی عبداله مهتدی در ده سال بعد از آن "تصمیم" و سپس جدا شدن رضا کعبی و عمر ایلخانی زاده به عنوان طرفداران "رفرم" در کومه له زخمتکشان، باز هم باید بار گناهان را به حساب کمونیسم کارگری و نقش "آنتی کردی" منصور حکمت گذاشت. دلیل ادامه زندگی در نفرت از منصور حکمت و فلسفه این شیطان سازی، باید توضیح دیگری داشته باشد.
همانطور که گفتم، این ذهنیت کینه و نفرت، بخشی از یک پلاتفرم برای منفعت زمینی تری است. این "شناسنامه"، سند ثبت در اداره جات پارتی و یه کیه تی برای وجاهت "قانونی" و گرفتن ماهیانه برای فعالیت به نام کومه له ای است که لازم است حتما قبلا بد و بیراهی به کمونیسم کارگری گفته باشد. این شرط و تعهدی است که بویژه اتحادیه میهنی و شخص جلال طالبانی، به عنوان "همرزم دیرین" امثال رحیم صفوی، به جمهوری اسلامی سپرده است که به جریانات "برانداز" و بویژه به کسانی که علنا علیه کمونیسم کارگری موضع نگیرند، کمک نکند و آنان را در دایر کردن دفتر و دستک و مقر و اردوگاه در سلیمانیه یاری نکند. اصرار بر فاصله گرفتن از "مبارزه مسلحانه" همزمان با دم گرفتن دسته جمعی علیه کمونیسم اصلا تصادفی نبود. این اعلام وفاداری به بندهائی از "بخشنامه" مشترک و "توافقنامه" وزارت اطلاعات رژیم اسلامی و سازمان امنیت یه کیه تی بود. اما مساله تنها به اتحادیه میهنی و تشکیل جمعیت هواداران جلال طالبانی به نام کومه له در راستای عمل به مفاد آن بخشنامه امنیتی محدود نیست. پارتی دمکرات که از نقش دیرین پدرخوانده های خود خوانده کومه له "قدیم" از دوران سالهای طلائی "۶۶" آگاه است، به سادگی فریب این مناسک برائت از کمونیسم را نمیخورد. چه، پارتی در برابر رژیم جمهوری اسلامی بر پرنسیپهای بادوام تر و روتین تری استوار است و کمتر نیازی به ایجاد جمعیت های هوادار خود به نام کومه له، برای "روزهای مبادا" دارد. شاید علت این است که رهبری پارتی انگار پذیرفته است که لاف زدنهای پدرخوانده خود خوانده کومه له در مورد بنیان گذاشتن این سازمان به عنوان متحد استراتژیک یه کیه تی در صف بندی قدیمی تر "جلالی – ملائی" واقعی است. در هر حال با وجود اینها، خیلی ساده، پارتی بخاطر تعهد کومه له سابقی ها به ابراز ندامت از کمونیسم، براحتی خیرات و حسنات نمیکند. از این نظر، تنها کانال برای باز کردن شماره حساب تازه ای بابت دایر کردن دفتر و دستکی جدید به نام کومه له، فعلا در شعبه بانک سازمان اطلاعات( با عنوان بی مسمای اداره "آسایش"!) یه کیه تی، ممکن است. اما همه کسانی که در سمینار مذکور، کم و بیش توافق داشتند که نمیتوانند زیر چتر "حزب کومه له" مهتدی و یا "کومه له زحمتکشان کردستان" عمر ایلخانی زاده قرار گیرند، در عین حال بر این واقعیت آگاه بودند که از هم اکنون در تشکیل جریان دیگری به نام کومه له، تعدادی خود را کاندید پست و صندلی ریاست و گرفتن سهمیه و حقوق کرده اند. و بسیاری از کسانی که چه بسا ممکن است واقعا و حتی "صمیمانه" کمونیسم را پاسخگو نمیدانند و "صادقانه" ناسیونالیست اند، و یا یکی دو نفر دیگر که خود را به رعایت انصاف و دفاع از حقیقت متعهد نشان دادند، از پیش و با اظهارات خود از تبدیل شدن به افراد "لیست" و ابواب جمعی به جیب زدن پول و موقعیت و مقام این روسای جدید و موعود، خود را کنار کشیدند و یا دستکم با احتیاط زیاد برخورد کردند. چه، در حال حاضر آگاهند به اینکه "پیش قسط" ها و منازل اهدائی و سهمیه پول و ماشین ها میان کاندید "مسئولین" از قبل تعیین شده انشعاب جدیدی به نام کومه له، بالا کشیده شده است و میان خود و قوم و فامیل پخش شده است. شاید برای معدودی انگشت شمار دایر کردن نوعی زندگی در اردوگاه و باز کردن مقر جدیدی، نان و آبی باشد و سناریو یک نوع بخود مشغولی سیاسی، اما برای اکثر کسانی که در اروپا زندگی سامان یافته ای بهم زده و کار و شغل و خانواده و روال روتینی در پیش گرفته اند، این زندگی فقط راه رفتن روی لبه تیغه باریکی است که هر سویش پرتگاه و ناکجا آباد، و ناتوانی و عجز در دفاع و توجیه از آن در برابر مردم ایران در هر آینده ای است.
از این نظر من فکر میکنم، پروژه واقعی سرهم بندی جریان دیگری به نام کومه له و دایر کردن دفتر دیگری از هواداران خط جلال طالبانی در کردستان عراق به شکست خواهد رسید. راستش خود این پروژه، با چشم اندازی که پس از انتخابات اخیر عراق چه برای سراسر جامعه عراق وچه برای احزاب پارتی و یه کیه تی باز شده است، این حالت بی حساب و کتابی و حیات خلوت، بسته و بسته تر خواهد شد. با سر برآوردن جریان "اپوزیسیون" و جریان "التغییر"( گوران)، دست و بال جلال طالبانی و اداره امنیت او در بازی دادن و حق انحصاری دخالت در سرنوشت جدا شدگان از کومه له و استقرار آنها در اردوگاه های اطراف سلیمانیه نیز، محدودتر؛ و قدرت مانور و بازی در این میدان محتاطانه تر خواهد شد. مشکل، اکنون ابهام و تزلزلی است که کل موجودیت سیاسی پدیده ای که به نام اتحادیه میهنی معروف شده است را تهدید میکند و سیر نزولی آنرا استارت زده است. شرط بندی کاندیدهای ریاست بر انشعابی دیگر به نام کومه له بر این اسب بازنده، تکرار داستان تخصص در اشتباه مدافعان گرایش ناسیونالیستی درون کومه له قدیمی است که عبداله مهتدی نمونه برجسته سترونی و شکست آن است. تصورمیکنم برای کسانی که از کمونیسم برائت جسته اند، بهتر است که احترام به زندگی و تاریخ گذشته انقلابی و آزادیخواهانه شان را حفظ کنند و اگر واقعا به این باور رسیده اند که با حربه ناسیونالیسم و کردایه تی میتوانند به "عدالت اجتماعی" برسند، خود را از این دکان و شغل سیاسی که میدانند ورشکستگی در ناصیه آن نوشته شده است، برکنار نگهدارند. تاریخ زندگی افتخار آمیز گذشته آنان و احترام به زندگی واقعی فعلی شان به عنوان شهروندان بافرهنگ اروپائی، با سناریو سر کردن با تنفر و کینه علیه کمونیسم و آزادیخواهی و با "گرایش سوسیالیستی" و "عدالت اجتماعی" تناقض دارد. ادامه زندگی با هویت متناقض غیر ممکن است. بین سوسیالیسم و ناسیونالیسم باید یکی را انتخاب کرد. بروند ببینند در آلمان و اسکاندیناوی و انگلستان، "ناسیونال سوسیالیسم" را چه جریاناتی نمایندگی کرده اند و اکنون هم نمایندگی میکنند. آیا واقعا آگاهند که شدت پشیمانی و زندگی در غیظ و نفرت از کمونیسم، و ادامه زندگی با چنین پیش داوریهائی، سرانجام و بطور واقعی زندگی آنان را در سناریو کدامین نیروها و در پلاتفرم چه کسانی خواهد نوشت؟
باور کنید دوران جنگ سرد و پلاتفرم "قلعه حیوانات" ژرژ اورول مدتهاست به پایان رسیده است. از ادبیات این دوران سپری شده، فقط میتوان مهجورترین و "غیر سیاسی" ترین سکت مذهبی و فرقه های قومی ساخت که حتی دیگر ارزش یکبار مصرفی را برای غرب و آمریکا از دست داده اند. به خود آئید و از خو گرفتن به، و فریز شدن در این فضای بسر آمده که فقط در ذهنیت شما بازسازی و به بقا ادامه میدهد، خود را نجات دهید. آنانی را که از این راه منفعتی عایدشان است، به حال خود بگذارید.