یادداشتهای روزانه – ۵ ، ۲۱ آوریل ۲۰۱۰
"دادگاه متهمان کهریزک در آستانه صدور حکم قرار دارد و حکم قصاص سه نفر از متهمان این پرونده قطعی شده است.
به گزارش سایت فردا دو نفر از محکوم شدگان به قصاص از افسران نیروی انتظامی هستند. در این گزارش از نفر سوم به عنوان « یک نفر دیگر از اراذل و اوباشی است که از قبل در کهریزگ بازداشت بوده است» نام برده شده است."
ظاهرا چنین به نظر میرسد که این خبر حکایت از یک اتفاق معمولی و "روتین" در هر رژیمی است که بر قانونمندیهای پایدارتری استوار و در نتیجه با مکانیسم های دفاع از خود در روالی "تثبیت" شده قرار گرفته است. این خبر میتواند به عنوان "راه کارها" از سوی رژیمهائی که بر ریل "قانون"، به عنوان بیان حقوقی منفعت کل طبقه ای که حاکم است، و در نتیجه برخورد "قانونی" با تخطی افرادی از ارگانهای حاکمیت خود طبقه که منفعت عمومی تر سیاسی لایه حاکم را "برنمی تابد"، تعبیر و تفسیر شود.
این خبر در عین حال میتواند برای هر نوع تفکر و تعقل سیاسی که از بستر واقعی قدرت گرفتن اسلام سیاسی در ایران فاکتور گرفته است و در سیستم و جداول تحلیل های "انتزاع" غیر علمی، که البته ظاهری "تئوریک" هم به آن آویزان میکنند قرار داده شود. از این نظر، اینها آکادمیسنهای پسامدرنیسم سابقا دوخردادی و اکنون به خط شده پشت توده "مستضعفان" و پائین شهری های رای دهندگان به احمدی نژاد، و تا زمانی که بازتاب اسلام سیاسی در ایران در ذهن "فلسفی" شان، رژیمی است که به سوی "متعارف" شدن میشتابد، همیشه یک "تم" و یک موضوع برای زنجیره ای از بحث های "جامعه شناسانه" است. در دنیای ذهنی این نوع انتزاع غیر علمی و به عنوان توجیه "فلسفی" و "تئوریک" پشت کردن به مصاف مردم با رژیم اسلامی، باید در خود واقعیت و فاکت مورد بحث دست ببرند، آنرا طبق الگوی ساخته شده در ذهن شان تصویر کنند تا بتواند در یک چشم بندی و در لابلای عبارات پرطمطرق و مغلق، پدیده های عینی ای که قانونمندیهای متفاوتی دارند را یکسان تعبیر کند. علم و انتزاع علمی با انقلابیگری رابطه نزدیکی دارد!
در این سیستم، که تاریخ تولد بنیادهای "تئوریک" آن، به ذهنیات و بازیافته ها و "تجدید نظر طلبی" های مارکسیست سابقی ها و فاصله گیری از "دگم"ها و برخاسته از فروپاشی اردوگاه موسوم به "کمونیسم" برمیگردد و از نظر "سیاسی" در جامعه ایران منشا اش را از "جامعه مدنی" دوخردادی ها و تلاش برای متعارف کردن رژیم اسلامی گرفته است، سیر قوام گرفتن حکومتهای "متعارف" سرمایه داری و حتی استبدادها و دیکتاتوریهای متکی بر اقتصاد و سیاست در تقسیم بازار جهانی و یا در متن جهان چند قطبی پس از دوران فروپاشی اردوگاه شوروی سابق، چه در "جهان سوم"، اروپا و یا کشورهای بر آمده از انواع انقلابات رنگی و غیر رنگی میتواند، شامل رژیم اسلامی هم بشود! بالاخره دنیا طبقاتی است و رژیم اسلامی مدافع سرمایه داری است! بحث و مساله، از این منظر، جدال دو جناح سبز و یا سیاه بر سر توان متعارف کردن رژیم اسلامی است. طبق این سیستم فلسفی، سرنوشت راس اسلام سیاسی در معادلات منطقه و جهان، مساله، "سرنگونی" و "جنبش" برای سرنگونی رژیم اسلامی، لاجرم به طبقات و جدال کارگر و سرمایه دار مربوط نیست، مردم و مبارزه "خیابانی" آنها، حتی اگر در ابعاد سه میلیون نفری باشد، از آنجا که رژیم اسلامی مثل رژیم آلمان یا آمریکا و فرانسه و کره جنوبی، یک رژیم "تقریبا" متعارف سرمایه داری است، پشت پلاتفرم این یا آن جناح رژیم برای طرحهای کاپیتالیستی اند! کارگر و طبقه کارگر در این ذهنیت فقط دکور و تشریفات پیچیده در زرورق تملق به طبقه کارگر و پرستش و تقدس سالوسانه هویت صنفی و زندگی "کوخ نشینان" برای دست شستن از موضع انقلابی و رادیکالیسم کارگری و سوسیالیستی است.
اما واقعیت مساله و تشخیص درست فلسفه به قدرت رسیدن رژیم اسلامی، چنین انتزاعهای جامعه شناسانه و آکادمیسم کافه تریائی که پس از دوران فروپاشی جهان دو قطبی، حتی نوع شبه سوسیالیستی اش هم به بازار آمده است، را مهجور و بی ربط کرده است.
اگر در ماجرای "ایران گیت"، ژنرال مک فارلین، علیرغم اینکه قبل از افشای "اسکاندال سیاسی"، شخص ریگان پشت قرآن را امضا و به نشانه نیت "خیر" ایجاد و رابطه و از سر گیری مناسبات امضا میکند و برای شخص خمینی میفرستد تا "دوران تشنج" ناشی از گروگانگیریها را پشت سر بگذارد، و اینجا مک فارلین به عنوان فرد و نماینده آن سیاست قربانی حفظ "نطام" میشود و پشت میز محاکمه قرار میگیرد، مورد "کهریزک" و داستان "قصاص" دو نفر از بازجویان مومن اما بی پارتی در بالا و بیت رهبری، تکرار یک مورد، اما در "کشوری جهان سوم" نیست. این استثنا بر قاعده و قانون و "تخطی" دو فرد نظام از موازین منفعت عمومی تر نیست، کسانی نیستند که باید قصاص شوند تا شالوده نظام که گویا بر موازینی متناقض با "خودسری"ها استوار است، حفظ شود. کل لایه ای که رژیم اسلامی را طی این سی سال بر جامعه ایران مسلط کرده اند، با همه جناحهای حجتیه و امامیه، تمامیت خواه و اصلاح طلب و مدعیان رهبری "طبقه متوسط" بالای شهری و توده "مستضعف"ی که در برابر جرس و سبز در ظاهر مساله خودنمائی میکنند، در پروژه رژیم اسلام سیاسی و سرنوشت آن، در تمام تاریخ خون و چرک آن سهیم اند. اینها، بنابراین همگی چه بسا بیشتر و فراتر از آن دو افسر نیروی انتظامی زندان کهریزک، حتی در ظرفیت شخصی در همه جنایات سی ساله رژیم اسلامی سهیم و شریک اند. کروبی در "پیام نوروزی" اش عینا همین را گفت. گفت که نظام چه بسا بیشتر به اینها تعلق دارد، مشکل از نظر او این بود که "اما"، سران حاکم و جناح "تمامیت خواه" میخواهند فقط تعداد معینی را در "قایق" جمهوری اسلامی سوار کنند. اختلاف جناحها در جمهوری اسلامی، که مردم همیشه از آن برای پیشبرد امر خود استفاده کرده اند، تحلیل های یک جامعه "متعارف" سرمایه داری را برنمیدارد.
اما از طرف دیگر، این اتفاق، یعنی صدور حکم قصاص برای دو بازجو و شکنجه گر وزارت اطلاعات، به این دلیل موجبی برای حفظ نظام با قربانی کردن دو فرد خاطی و سرخود، نخواهد شد. واقعیت این است که هم آن دو افسر "بی انضباط" و هم کل جماعتی که طی این سی سال، نسل کشی کردند، قتل عام کردند و راسا نیز از همه جنایات خود برای حفظ شالوده اسلام سیاسی دفاع کرده اند، متوجه اند که قصاص کسانی که با حکم قضائی دادستانی و امثال "قاضی مرتضوی" آن جنایات را مرتکب شدند به این خاطر بوده است که پای محسن روح الامینی پسر یکی از فرماندهان سپاه پاسداران و از اعضای بنیانگذار مجاهدین انقلاب اسلامی به میان آمده است. اگر نه، برخی از بازجویان مومن که هم اکنون در زندان های علنی و بسیاری زندانها و شکنجه گاههای مخوف و مخفی و خانه های امن وزارت اطلاعات و اداره اماکن رژیم، به جنایاتی وحشتناکتر از اتفاقات کهریزک دست میزنند، از جمله رفتاری که در زندان گوهردشت با منصوراسالو شده است، میدانند که خود آنان و یا "زیر دستان" شان که کلی اطلاعات دارند، در هر شرایط دیگری که رژیم اسلامی با مشکل برخورد کند، در لیست "قصاص" و قربانیانی که باید مرخص شوند، قرار خواهند گرفت. در نتیجه بطور واقعی در صفوف جنایتکاران حرفه ای در ارکانهای رژیم اسلامی، یک ریزش آغاز خواهد شد. چه، میدانند، اگر دیروز سعید امامی را با توجیه "خودسری" در سربریدن فروها واجبی خور کردند و امروز دو نفر از قاتلین زندان کهریزک را قصاص میکنند، "آمران" اصلی همان جنایتها، "دانه درشت" ها، امثال فلاحیان، در رده آقاها و آقازاده باقی مانده اند. و چون فرماندهان مستقیم این جنایات، قاضی مرتضوی ها و دست پروردگان "شهید لاجوردی"ها و فلاحیانها و موسوی تبریزی ها و تخم و ترکه "جنت مکان" خلخالی، در هر فردای دیگری برای حفظ خود و نظام "الهی" بازهم بازجویان بی پارتی و ماموران سرخود "امام زمان" را در نوبت قصاص و لیست قربانی خواهند نوشت، کار به افشاگریها خواهد انجامید. چه، این مساله به مرگ و زندگی و از دست دادن آن غنائمی خواهد انجامید که برای بدست آوردن آن به فرمان "مقامات" بالاتر و طبق نص صریح قوانین شرع انور به جنایت دست زدند.
رژیم اسلامی رژیم به قدرت رسیدن در شرایط "غیر متعارف" است و بقا آن فقط با بازسازی دائمی و هر روزه شرایط غیر متعارف چه در رابطه با مردم ایران و چه در مناسبات منطقه و بین المللی متصور است. این رژیم، کاملا برعکس رژیمهای "جا افتاده" و متعارف سرمایه داری و بورژوائی، با قربانی کردن افراط "خاطی" قادر به متعارف کردن خود نیست. چرا که، جنایت و شکنجه و قتل عام و نسل کشی، که سطح وسیعتر چنین "خطاها"ئی است، نه یک استثنا، که یک قاعده در روند به قدرت رسیدن و تداوم رژیم جنایتکاران اسلامی در ایران به عنوان مرکز فرماندهی سیاسی و ایدئولوژیک اسلام سیاسی و جنبش جنون انتحاری در منطقه نیز هست.
صدور حکم قصاص برای دو "افسر" نیروی انتظامی رژیم، سرآغاز فرار و کناره گیری و افشاگریها توسط کاندیدهای بعدی قربانیان حفظ اسلام سیاسی در قدرت خواهد بود. همه داستان تیرباران جزنی و هم بندهای او در تپه های پشت زندان اوین را توسط بازجویان "خودسر" رژیم سلطنت و سرنوشت بعدی آنان و کل نظام شکنجه رژیم شاه را میدانند. اگر ذهنیت ناسیونالیست چپ ضدشاهی، بخاطر پایگاه "امپریالیستی" رژیم شاه مجال تعبیرات آکادمیک را نمیداد، از سوی دیگر اما، موضوع جنایات کهریزک، البته میتواند موضوع بخود مشغولیها و سرگرمیهای جامعه شناسانه جدید برای کسانی که در توجیه موقعیت غیر انقلابی و توجیه دفاع از رژیم اسلامی و احمدی نژاد "خاکی" و صدالبته "ضدامپریالیست" و "ضدگلوبالیزاسیون" قیافه فیلسوف به خود میگیرند، بشود. مدافعان این ذهنیت و "تز" آوردنها که پس از زیگزاگ زدنها و بخشا حتی تاریخ و پیشینه متفاوت در یک نقطه به یکدیگر رسیده اند، هیچگاه نخواستند و به دلیل موقعیت عینی طرفداری متناوب از یک جناح رژیم اسلامی در برابر دیگری، فلسفه تقابل مردم با رژیم اسلامی و استفاده هوشمندانه آنان از جنگ جناحهای آنرا درک کنند. آنوقت، اما، دیگر بسیار دیر است و تحلیلگران عزیز ناچار باید با عواقب ذهنیت غیر علمی و موضع غیر انقلابی و فلسفه تراشی و توجیهات برای تقابل با عزم مردم برای بزیر کشیدن رژیم اسلامی، راه بیایند. ناچارند، این لحن متبختر و آروگانت و متفرعن کنونی شان را با تملق و چاپلوسیهای رندانه تعویض کنند و خفت و خواری روحی درمواجهه با انبوه انسانهای "غیر سیاسی" که با عمل و پراتیک، در بزنگاههای سیاسی و دوران "قهرمانی"ها محمل واقعی پیشبرد افکار و راه حلهای انقلابی و سوسیالیست اند، تذبذب و ظرفیت غیر قابل اعتماد روشنفکر پشت کرده به مردم در دوران سخت را هضم کنند. لحن کنونی و طلبکار، بددهن و توهین آمیز به چپ و سوسیالیستها و علیه مدافعان انقلاب و سرنگونی رژیم جنایتکاران اسلامی و دفاع سیاسی و "فلسفی" کنونی شان از اسلام سیاسی را بخاطر یک مقایسه با آن دوران که به حال نزار و پشیمانی و سرخوردگی، و گوشه گیری از سیاست خواهند افتاد، بخاطر بسپارید. گرچه نظاره انسان مفلوک و در هم شکسته جالب نیست، اما بیدار شدن از اوهام دن کیشوتی راه بازگشت به زتدگی در میان مردم انقلابی و پیروز را بروی اینها هم باز میکند.
واقعا بدا به حال کسانی که به زندگی و "فعالیت سیاسی" تحت سلطه ارتجاع اسلام سیاسی و ضدانقلاب و فاشیسم خو گرفتند و آنرا ازلی جلوه دادند و تلاش برای "سرنگونی" رژیم نسل کشی و قتل عام ها را تحقیر و به استهزا کشیدند. بدا به حال کسانی که تلاش بشر و انقلابات مردم علیه وضعیت موجود را به خاطر عواقب شکست آن تلاشها، پوج و "کابوس" نامیده اند، بدا به حال کسانی که خود را در شوق انسانهای معمولی برای تغییر وضعیت موجود شریک نمیداند و در مقابل برای توجیه پشت کردن به مردم، به هذیانهای یاس و نا امیدی و تسلیم، به عنوان "تز" و سیاست آوردن و خرف کردن دنباله روان خود افتخار میکند.