یادداشتهای روزانه – ۱۵ ، پنجم ژوئن ۲۰۱۰
صحنه های سالروز مرگ خمینی، جنگ قدرت بر سر اینکه وارثین واقعی "افکار امام راحل" چه دوایری هستند را به مرحله جدیدی رساند. مراحل تصمیم به اجرای مراسم "ارتحال"خمینی از این نظر جالب است که چگونه "دفتر خامنه ای" برای کشاندن نوه های خمینی به میان جمعیتی که از قبل با شعارهای مشخص بسیج و سازمان داده شده بودند، در ماجرا دخالت میکند. میخواستند همه کسانی را که به گفته خامنه ای نان گذشته همراهی با امام را از دوران نجف میخوردند، اما "حال امروزشان" در مقابل تمام آن گذشته قرار گرفته است، در برابر جمعیت سازماندهی شده، خفت بدهند و به دوران سهم خواهی اینها بخاطر همراهی های قدیمی تر با راه خمینی نقطه پایانی بگذارند. شاید نوه های خمینی، بویژه شخص حسن خمینی به این مساله آگاه بودند، و یا به عبارت دیگر، در این توهم بسر میبردند که طبق روال شجره طیبه اسلام و بویژه فقه شیعه، امامت مسلمین موروثی و خونی و از جد به پدر و سپس اولاد او توالی می یابد. توجه به "حال" سیاسی امروز جمهوری اسلامی و اینکه اسلام سیاسی تلاش برای بقا خود را در معادلات جهان کنونی جستجو میکند، شالوده "راه خمینی" و اساس مهندسی رژیم اسلامی در دل جنگ سرد و بر متن یک انقلاب واقعی بود. اشاره به "طلحه و زبیر" و جنگ جمل و دیگر لاطائلات دوران صدر اسلام بیشتر با هدف سرگرم کردن آیات عظام با خرافه های دروس "حوزه های علمیه" و حفظ و نگهداری این مراکز جهل و خرافه به عنوان پشت جبهه و "دائره ایدلولوژیک" در راستای تحکیم همین موقعیت سیاسی رژیم اسلامی است. این تناقض، یعنی تفاوت بین عبارت پردازی و سفسطه در مورد اسلام و تاریخ آن و برکات سلاله خمینی از یک طرف؛ با اهداف سیاسی و مصالح امروزی اسلام سیاسی از طرف دیگر، برای "یادگارها"ی بیت خمینی و امثال رفسنجانی قابل هضم نبود. از این نظر این خیل را تقریبا دست جمعی به مناسک خفت و تحقیر کشاندند، طوری که، شاید در کمال ناباوری، در طول زمان پس از قطع سخنرانی حسن خمینی در سخنان پیش از خطبه خامنه ای، سرها در گریبان ماندند و بهت ناشی از ضربه ای که انتظارش را نداشتند، این جماعت را گیج و منگ کرده بود. قبلا "دفتر حفظ و نشر آثار حضرت امام" و همچنین "تولیت مرقد مطهر ایشان"، از همان ابتدا تصمیم به "لغو" برگزاری مراسم سالگرد می گیرند! اما پس از مواجهه با "عزم راسخ" کمیته برگزاری این مراسم، "به ویژه" شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی و "دفتر رهبر انقلاب"، از این تصمیم منصرف شدند. زندگی در ذهنیت پیشینه تاریخی مذهب شیعه و توهم به اینکه گویا رژیم جمهوری اسلامی نه محصول تحولات جهان معاصر، بلکه ادامه پیوستگی تاریخ سیره نورانی دوازه امام است، بسیاری از همین افراد و لایه های متوهم را بر سر اینکه چه روایت و روش و سیاست و چه "تفسیری" از اسلام و مذهب و فقه شیعه میتواند پاسخگوی مسائل پیشاروی اسلام سیاسی در معادلات دنیای امروز باشد، به مواضع کمیک و مسخره سوق داد.
زندگی در این ذهنیت مذهبی و شیعی و توهم به نفوذ معنوی تخم و ترکه و ذریه های خمینی بر معادلات و منافع سیاسی، کل این طیف را به نمایشی از استیصال و درماندگی، و تجلی "غیر سیاسی" گری کامل کشاند. با این توهمات و با این ذهنیات لوس ناشی از تعلق به بیت خمینی، به میدانی گام گذاشتند که صحنه های آن از قبل چیده شده بود. معنی "عزم راسخ" دفتر "مقام معظم رهبری" برای برگزاری مراسم سالمرگ خمینی را این جماعت تازه پس از فریادهای هیستریک لشکر اراذل و اوباش فهمیدند. اما دیگر کار از کار گذشته بود و در این مصاف سران رژیم اسلامی و دوایر سربازان گمنام امام زمان نه تنها بر تابوت ذهنیت ساده لوحانه تمسک با همراهی های گذشته با خمینی، آخرین میخ ها را با نعره های "خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست" کوبیدند، بلکه در این خفت و خواری که نصیب همراهان سران "فتنه" شد، راه بر تقلاهای آتی و مانورها و پولتیک زدنها در رابطه با "راه امام" نیز بسته شد. از قیافه رفسنجانی پیدا بود که نامه پراکنی و نصایح "مشفقانه" او به ولی امر مسلمین، دیگر برای همیشه باید بایگانی شود. این مناظر حتما آقای عبدالکریم سروش، که در نامه ای خطاب به "آیات عطام" مرقوم فرموده اند که برای حفظ "آبروی" اسلام ناب راه "هجرت" به نجف "اشرف" را در پیش بگیرند وا خواهد داشت که پس از بالا انداختن یکی دو پیک ویسکی به دور از چشم "روشنفکران دینی" در "هجرت" خارج کشور، چند رکعتی نماز وحشت هم بخواند.
اگر از چشم افتادن پاره تن و یادگارهای "امام راحل" با اغماض نسبت به ثروتهای باد آورده و مقام و موقعیت "آقازاده"ها همراه بوده است، اما از سوی دیگر آنچه که در این مراسم به جامعه ایران نشان داده شد، بیرحمی، خشونت آشکار تر و نشان دادن چنگ و دندان بود. یا شاید سران رژیم به این ترتیب میخواستند وحشت واقعی خود را که با ابعاد بی سابقه اعتراضات میلیونی مردم، همین خامنه ای، با جان ناقابل و جسم ناقص را، در محضر امام زمان به صحرای کربلا و وصایای آخرش کشاند، به شیوه "توریه" و تقیه اسلامی مخفی کند.
اما یک واقعیت را نباید در مصاف هائی که بین مردم ایران و رژیم اسلامی پیش خواهد آمد، از نظر دور داشت. کل طیفهائی که در دوران سی ساله قتل و جنایت زنجیره ای با کاروان اسلام سیاسی همراه شدند و "سهم" ادا کردند، همه از مسلمانان معتقد به اسلام و منتظرین ظهور امام غیب شده و از مفسرین و متشرعین و حکام معمم و مکلای دادگاههای شرع انور و مدافعان قوانین اسلامی بوده اند. اصلاح طلب ترینها، از مهره های اصلی دوران کشتارهای سال ۶۰ و ۶۷ و جنایات علیه مردم کردستان اند.
تصفیه یکی پس از دیگری همراهان این قافله خون و جنایت، و پرتاب شدنشان از دوایر قدرت، سران رژیم اسلامی را از یک طیف وسیع پایه های "مشروعیت" خود محروم میکند. دهها تخم و ترکه و نوه و نبیره و از جمله آن ۴۰۰ آقازاده ای که در چپاول اموال مردم ایران و در سایه "خدمات" ولی های خود در انگلیس به تحصیلات دانشگاهی مشغولند، به دلیل نزدیک شدن سقوط رژیم، موقعیت و ثروت باد آورده را به خطر نخواهند انداخت و جرات خبر چینی و جاسوسی برای سفارتخانه های رژیم را از دست خواهند داد. دوران فاصله گیری از رژیم و ذخیره کردن خود برای تحولات آینده حتی به بخشی از "پیش کسوتان" جریان "انقلاب اسلامی" و لایه ای از فرماندهان "جنگ تحمیلی" سرایت خواهد کرد. هم اکنون گله گذاری از بخشی از این لایه که چرا در "جبهه فرهنگی و سیاسی" با روحیه ایثار دوران جنگ با عراق وارد صحنه نمیشوند، در بالاترین رده های سپاه پاسداران در جریان است.
رژیم جمهوری اسلامی در سالهای پایانی حکومت خود، به ناچار هر چه بیشتر "فرمایشی"تر و مناسک و عملکردهای رژیم هر چه بیشتر در فقدان انسجام ایدئولوژیک درونی پوشالی تر خواهد بود. این انزوا از بستر وسیع تر کل لایه ای که طی این سی سال برای رژیم اسلامی خون ریخته اند و اکنون مغضوب و مفلوک و تو سری خورده اند، سران رژیم اسلامی را در مصافهای تعیین کنننده پیش رو با مردم بسیار شکننده تر، خواهد کرد. "تمامیت خواهان" تنها تر، منفور تر و بسیار ضربه پذیر تر میشوند. این شکاف غیر قابل ترمیم در کل حکومت سی سال قتل و آدم کشی، کار بزیر کشیدن رژیم جمهوری اسلامی را تسهیل میکند.