جمعه 22 فروردين 1504
   

یادداشتهای روزانه – ۱۸ ، نهم ژوئیه ۲۰۱۰

ماجراهائی که در جدال بر سر "دانشگاه آزاد اسلامی" پیش آمدند، زوایائی از جدالها را که در اعماق جامعه ایران ریشه دار است یکبار دیگر به سطح آوردند. در عین حال این ماجراها، در جنگ جناحها و "شخصیت های نظام" برای رقابت بر سر دست یابی به مراکز قدرت، جایگاه ویژه ای داشت. صدور احکام حکومتی جداگانه خطاب به رفسنجانی و احمدی نژاد و مجلس اسلامی، از جانب "رهبر معظم انقلاب" خود نشانی از اهمیت این کشمکش بود.

 

شاید لازم باشد توضیح بدهم چرا جنگ و جدال بر سر سرنوشت "دانشگاه آزاد اسلامی"، اساسنامه آن، ترکیب هیات امنای آن و وجاهت قانونی و حقوقی دخل و تصرف در املاک وقف آن، علاوه بر دستگاههای مقننه و مجریه و قضائی، برخلاف رژیمهای قوام گرفته و در جمهوری اسلامی، که هنوز پس از سی سال یک رژیم "غیر متعارف" است، بستری برای "جنگ قدرت" شده است؟

  

چرا کار این مساله به مجلس اسلامی کشیده شد و مصوبه مجلس در توافق و همراهی با هیات امنای فعلی دانشگاه اسلامی که رفسنجانی هم عضو مهمی از آنست، با مخالفت "دولت" و احمدی نژاد روبرو شد؟ چرا بخشی از جناح "اصولگرایان" طرفدار احمدی نژاد، در حالی که قوه مجریه را در تصرف دارند، ناچار شدند چون اپوزیسیون مجلس اسلامی ظاهر شوند و جمعیت کرایه ای را با شعار "مجلس لاریجانی تو مشت رفسنجانی" به تظاهرات در مقابل مجلس اسلامی بکشانند؟  ظاهرا عجیب به نظر میرسد که در این تظاهرات "خود جوش" امت حزب اله، تعدادی از نمایندگان که انگار "متمرد" شدند و از پوست مقام رسمی خارج شدند، و به عنوان مخالف مصوبه مجلس به تظاهرکنندگان پیوستند؟ چرا سربازان گمنام امام زمان در نیروهای انتظامی و بسیج، تقریبا ناظران، در بهترین حالت بی طرف، باقی ماندند؟ و چگونه شد که لاریجانی سپس اعلام کرد که "دخالت مجلس" در مساله دانشگاه آزاد اسلامی "نادرست" بود؟ و سرانجام چرا خامنه ای ناچار به حکم حکومتی متوسل شد؟

 دانشگاه آزاد اسلامی، اساسا به ابتکار رفسنجانی و به عنوان وسیله ای برای جلوگیری از "فرار مغزها" و حفظ و نگهداری نسل تحصیل کرده و الیت تکنوکرات جامعه و به عنوان راهی برای نشان دادن ظرفیت جمهوری اسلامی در جذب نیروی جوان و تحصیلکرده جامعه و قشر اساتید دانشگاه تاسیس شد. از یک نظر این "رویکرد" که به تعبیر گرایشاتی که بر این باورند اسلام سیاسی و رژیم جمهوری اسلامی ظرفیت و پتانسیل تبدیل شدن به رژیم متعارف سرمایه داری ایران را داراست، یک جهت گیری "اجتناب ناپذیر" و جزئی از سیر تبدیل شدن رژیم سرمایه به رژیم سرمایه داران و تدارک پروسه روتین انباشت سرمایه و ادغام در بازار جهانی است. پروسه موهومی که به این تعبیر فلسفه جنبش "اصلاحات" و روند  مسالمت آمیز و "غیر خشونت آمیز" "استحاله درونی"  و عموما جایگاه اصلاح طلبان را توضیح میدهد. برخی از نمودهای گسترش دانشگاه آزاد اسلامی، دامن زدن به توهمات و عقاید خرافی سازگار شدن رژیم اسلام سیاسی با مکانیسمهای تولید سرمایه داری و پروسه انباشت سرمایه و ادغام در بازار جهانی را نیز ممکن ساخته است. اشاره به برخی از فاکتها و تبدیل شدن دانشگاه آزاد اسلامی به یک مرکز قدرت در این جنگ؛ و در واقع به زمینه تقویت توهمات اصلاح رژیم اسلام سیاسی از دوران "پراگماتیسم" دیرین تر رفسنجانی و کارگزاران سازندگی و سپس جریانات متنوع اصلاح طلبان حکومتی در طیف دوخرداد، و جریان اساطیری و مغفور "جامعه مدنی" جناب خاتمی خالی از فایده نیست:

این دانشگاه ۲ و نیم میلیون دانشجو و ۱ میلیون و چهارصدهزار فارغ التحصیل دارد. ۲۳ هزار نفر عضو هیات های علمی آن هستند، در سراسر کشور ۳۵۰ واحد و مرکز دانشگاهی دارد، چندین واحد در "خارج کشور" دارد، دارای ۵۰ مرکز پژوهشی و ۶۰۰ مدرسه تا سطح تحصیلات پیش دانشگاهی و هزاران آزمایشگاه، کارگاه، بیمارستان و مزرعه و مراکز IT است. طبیعی است که مبتکران این دانشگاه درصد قابل توجهی از "سهام" آنرا هم داشته باشند. به اذعان سران رژیم اگر فقط ۱۰ درصد از این مغزها به خارج فرار میکردند، ۶۰ میلیارد دلار ارز از کشور و "میهن اسلامی" خارج میشد! تاسیس این دانشگاه، که در "جهان اسلام" دومین دانشگاه از نظر بزرگی و وسعت است، در ایران و توسط جمهوری اسلامی نوعی تقلید از دانشگاههای غیر دولتی در دوره شاه و مشخصا تقلائی برای ایجاد دانشگاهی شبیه به دانشگاه ملی و یا دانشگاه پهلوی شیراز بود.

 

واضح است که لازمه حفظ و نگهداری جمعیت میلیونی تحصیلکرده و الیت تکنوکرات و علمی جامعه، بدون تمکین به خواستها و انتظارات آنها غیر ممکن است. در عین حال "جذب" این قشر تحصیلکرده، بدون تمکین به سطح قابل قبولی از استانداردهای علمی و آموزشی و منطبق با معیارهای تحصیل و آموزش در دنیای کنونی نیز ناممکن است. چرا که پدیده "فرار مغزها" که طی دوران حاکمیت رژیم اسلامی یک پروسه مداوم بوده است، در فقدان چنان شرایطی و با اصرار مراکز قدرت برای "اسلامی" کردن محیط آموزشی، شتاب بیشتری میگرفت. اخطار چند وقت پیش خامنه ای در مورد رواج  "بی رویه" و خارج از کنترل "علوم انسانی" در دانشگاههای کشور و از سکه افتادن آموزشهای اسلامی، خود نشانی از این تناقض در جمهوری اسلامی و تناقض علم و آموزش علمی و فنی در جهان معاصر با اسلام و اسلام سیاسی و قوانین آن است. بنابراین در این زمینه، تسلط بر دانشگاه آزاد اسلامی، هم به عنوان مراکزی که از اشاعه و بسط علم و دانش و فاصله گیری از اسلامیت و اسلام گرائی و تحجر آن جلوگیری کند و هم به عنوان مکانی که بتوان نسل جوان و تحصیلکرده و الیت علمی و فنی جامعه را دست کم راضی نگهداشت، یک جدال واقعی بین "شخصیتهای نظام" در راستای سرنوشتی است که برای بقا و ادامه حاکمیت اسلام سیاسی در نظر دارند. مثل همیشه، جناح اصلاح طلبان و شخصیتهای مختلف آن، اصرار دارند که بدون گسترش پایه های جمهوری اسلامی به درون طیف وسیعتری از اقشار جامعه، و در نتیجه "قدری" تمکین و همراهی با خواستهای آنان و نیز با تمایلات "غیر خودی" ها، بقا جمهوری اسلامی ممکن نیست. در مقابل سران "واقع بین" تر اسلام سیاسی خطر تناقض رژیم خود را با خواستها و مطالبات مردم و بویژه در شکاف عظیم نسلی با جمعیت هفتاد درصدی و جوان جامعه ایران، بروشنی میشناسند و میدانند که کمترین همراهی با تمایلات واقعی این نسل، توقعاتشان را بالاتر میبرد و عبور از لاشه جمهوری اسلامی را تسهیل میکند. فلسفه دخالت مستقیم خامنه ای و توسل به حکم حکومتی در این تناقض عمیق بین حرکت جامعه و بویژه نسل جوان و تحصیلکرده آن با اسلامیت رژیم و اصرار به حفظ و تحکیم و تحمیل این اسلامیت بر کلیه وجوه زندگی جامعه، نهفته است.

 

هر وقت، زمان "جنگ آخر نیست"

 

این محتوای اصلی دخالت خامنه ای در جنگ و جدال بر سر سرنوشت و مقدرات فعلی و آتی دانشگاه آزاد اسلامی بود. خامنه ای، میداند در صورت میدانداری عر و تیزهای احمدی نژاد، کار خراب تر میشود و جنگی     "زود رس" برای حذف نهائی رفسنجانی و کوتاه کردن یکباره دست او از مراکز قدرت به "نظام" تحمیل میشود. اینجاست که او، از موضع کسی که منافع درازمدت تر بقا اسلام سیاسی را فراتر از حتی دولت احمدی نژاد و رقابتها و انتقامجوئیها از رفسنجانی و خانواده او در نظر دارد و حتی فراتر از "تنگ نظری" های مجلس اصولگرایان، دخالت میکند، کمی گوش احمدی نژاد و شریعتمداری را در کیهان میپیچاند و به مجلس اسلامی دستور میدهد که "فعلا" تغییر اساسنامه و ترکیب هیات امنای دانشگاه آزاد را از دستور خارج کنند و در همان حال "بوسه ای هم بر پیشانی" رفسنجانی میزند تا او را در توازن قوای دیگری یکباره سکه یک پول کند. تا زمانی که جناح خامنه ای جنگ را تا پشت خاکریزهای سنگر دانشگاه آزاد نرسانده اند و مراحل آخر فتح و تصرف آنرا به سرانجام نرسانده اند، خامنه ای هنوز زمان را برای رفتاری که در جریان سالمرگ خمینی با حسن خمینی کرد، با رفسنجانی مناسب ندانست. فعلا خواسته است که جمعیت میلیونی تحصیکردگان و فارغ التحصیلان و اساتید دانشگاه آزاد را از وارد شده به جنگ برکنار نگهدارد تا در شرایط و توازن قوای دیگری، که کار تبلیغات و افشاگری از رفسنجانی و خانواده او به سرانجام برسد، دو باره به سراغ او بیاید.

 

این مساله در مورد شخص رفسنجانی، به عنوان یکی از شخصیتهای مهم "نظام" اهمیت دیگری هم دارد. پس از پس زدن موسوی و کروبی در ماجراهای یک سال گذشته از دستیابی به مراکز قدرت، و به گفته خودشان پایان دادن به "فتنه سبز" و در این مورد سد کردن خیز برداشتن آنها برای بدست گرفتن قوه مجریه، تدارک "دوران پس از خامنه ای" و حذف شخصیتهای "مساله دار"ی چون رفسنجانی که در نامه سرگشاده دوران کشمکشهای انتخابات و حضور میلیونی مردم در خیابانها، به "پر شدن چشمه" و "انباشتن خشم در سینه ها" هشدار داده بود، جایگاه تعیین کننده ای دارد. حذف او حتی از "شورای رهبری" موعود، در فقدان شخصیت منحصر بفردی که بتواند چون خمینی و به درجه کمتری خامنه ای همزمان دوائر سپاه و حوزه های آیت اله ها و مراکز متعددی که با به قدرت رسیدن رژیم اسلامی از حاشیه به مرکز قدرت سیاسی و اقتصادی پرتاب شده اند، راضی نگاه دارد، ساده نیست. با توجه به اینکه اگر دوران خمینی هنوز مصادف با دوران عروج اسلام سیاسی و تکیه دادن به "انقلاب اسلامی" و همراهی امت اسلامی بود و "برکت" جنگ با رژیم عراق، دوران خامنه ای چنین خصوصیاتی ندارد و قدرت بسیج او حتی در میان "پیشکسوتان" سالهای اولیه، به اقرار خود سران دوائر سیاسی ایدئولوژیک در سپاه و بسیج اسلامی بشدت تنزل کرده است. از این نظر، حذف "بموقع" عنصری چون رفسنجانی و تدارک بی زمینه کردن ادعای او برای دوران پس از خامنه ای، چه به عنوان "یار دیروز و امروز و فردا" و چه حتی به عنوان کاندید یکی از اعضای "شورای رهبری"، شالوده و اساس دخالت خامنه ای در دعوا بر سر دانشگاه آزاد اسلامی بود.

 

اما واقعیت این است، که برخلاف توهمات پوچ و خرافه های چپ ناسیونالیست و غیر سیاسی، رژیم اسلامی نه قابل اصلاح برای منطبق شدن بر مکانیسمهای توسعه سرمایه داری در ایران است و نه هیچ کدام از جناحهای سبز و سیاه آن، آلترناتیو "متعارف شدن" رژیم اسلامی و یا تحکیم "پوپولیسم" و سوسیالیسم اسلامی و پخش سیب زمینی در یتیم خانه ها، به عنوان رژیم ماندگار و قوام گرفته بر اساس" انقلاب اسلامی" در ذهنیت ها و پیش فرض های سی سال پیش و بر بستر شرایط بکلی متفاوت عروج خونین اسلام سیاسی در بستر جنگ سرد اند. رژیم اسلامی به حکم تناقض نهادینه شده با روندهای عمیقتر جامعه ایران از صد سال پیش تاکنون و در سیری افزاینده و مارپیچی در این تناقض و نیز به دلیل ماهیت اسلامی رژیم و قوانین آن و ناتوانی مطلق در تبدیل شدن به رژیم متعارف رشد و توسعه سرمایه داری ایران، محکوم به سقوط است. مهم این است اگر اصلاح از درون رژیم اسلامی و پروسه متعارف شدن این رژیم جنایت سازمانیافته بر علیه مردم ایران و تمدن بشری غیر ممکن است، و یک توهم پوچ، آیا نیرو و حزب و تشکل سیاسی ای که بتواند و این ظرفیت و قابلیت را داشته باشد، چون حزب بلشویک و لنین، و چون حزب کمونیست کارگری دوران منصور حکمت،  امواج عظیم خشم و نارضایتی در اعماق جامعه را هدایت و رهبری کند، و یا دستکم مورد توجه جامعه به عنوان نیروئی انقلابی و دخیل و قابل انتخاب توسط مردم "عادی" باشد، شکل خواهد گرفت؟ این مهمترین گرهگاه لایه وسیع جنبش آزادیخواهی و سوسیالیستی در جامعه ایران است. سلاح سیاسی و زرادخانه فکری عقیدتی و تجارب مکتوب و مستند چنین تحزب و رهبری سیاسی در جامعه ایران موجود است. این مرکز رهبری سیاسی را با استفاده از این تجارب و ذخائر میتوان ساخت و در معرض انتخاب مردم ایران گذاشت. سناریو سقوط رژیم اسلامی، در غیاب چنین مرکز سیاسی مسئول و دخیل و در عین حال انقلابی و اجتماعی، میتواند به تکرار سناریوهای حقوق بشری و دمکراسی و رهبری انواع سناریوهای "انقلاب"رنگی توسط دولتهای غربی در اشکال متفاوت و جدیدی در ایران بیانجامد. متاسفانه برخی از جریانات مدعی کمونیسم از هم آکنون چنین سناریوهائی را در سیستم خود هضم کرده اند و در استقبال از آن بی محابا حتی مقاومت و بی میلی صفوف خود را تحقیر و سرزنش کرده اند. این فقط میتواند باعث تاسف شود.


 
ادرس مايل گيرنده:


ادرس مايل شما:


پيام شما: