یادداشتهای روزانه – ۲۰، اول اوت ۲۰۱۰
میگویند دستاوردها و تجارب تاریخی مردم پس انداز نمیشوند. میگویند سابقه و پیشینه جریانات و شخصیت های سیاسی و گرایشات آنها در برخورد به مسائل "امروز" کمرنگ و چه بسا زایل و در نتیجه از حافظه جامعه و مردم پاک میشوند.
کسی که به پیشینه خمینی و "قیام" او در ۱۵ خرداد سال ۴۲ مراجعه کند، بروشنی متوجه میشود که چگونه آن مواضع ارتجاعی، ضد زن و مخالف دست بردن به مالکیت فئودالی بر اراضی و املاک و اوقاف مساجد و حوزه های اسلامی و مخالف رفتن دختران به سربازی و سپاه دانش و حضور در صحنه فعالیتهای اجتماعی در تحولات "روز" دوران بحران انقلابی سالهای ۵۶ تا ۶۰، بکلی از حافظه ها پاک شدند. واضح میتوان دید که کل تاریخ خمینی و جریان اسلام سیاسی حتی از جانب چپ رادیکال موجود و جریان چریکی، به عنوان رهبر مبارزه با استبداد سلطنتی و تلاش برای ایجاد ایرانی "مستقل" در آغوش گرفته شد. جملات زیر بخشی از ماهیت و خاستگاه نقطه عروج اسلام سیاسی است که بویژه از جانب کل طیف ملی اسلامی و در راس آنها، سنت حزب توده، به عنوان "انتخاب سیاسی" ای که گویا جامعه "سنتی - اسلامی" ایران از برگزیدن آن چاره ای نداشت، در برابر ما گذاشته شد:
" شما ببينيد بيست و چند سال است از اين كشف حجاب مفتضح گذشته است، حساب كنيد چه كرده ايد؟ زن ها را وارد كرديد در ادارات ، ببينيد در هر اداره اى كه وارد شدند آن اداره فلج شد، فعلا محدود است، علما مى گويند توسعه ندهيد، به استان ها نفرستيد، زن اگر وارد دستگاهى شد، اوضاع را به هم مى زند، خواهيد استقلالتان را زن ها تامين كنند؟ كسانى كه شما از آنها تقليد مى كنيد دارند به آسمان مى پرند، شما به زن ها ور مى رويد؟" و نیز:
" كرارا در نطق هاى مبتذلشان تصريح به تساوى حقوق زن و مرد در تمام جهات سياسى و اجتماعى كرده اند كه لازمه اش تغيير احكامى از قرآن مجيد است و چون با عكس العملى كه از طرف مسلمين مواجه شدند مزورانه انكار نمودند و عذر بدتر از گناه خواسته اند، غافل از آنكه ما آنها را خوب ميشناسيم و به گفتار آنها اعتماد نداريم . دخترها را به سپاه دانش دعوت يا تشويق مى كنند و خودشان تصريح مى كنند كه بايد قبلا به سربازى بروند و چون مواجه با نفرت عمومى مى شوند به انكار بر مى خيزند و در مطبوعات تصريح شود كه تصويبنامه سربازى دخترها در دست تنظيم است، با اين وصف آن را انكار مى كنند و به تشبثات مضحك دست مى زنند. دستگاه جبار گمان كرده با زمزمه تساوى حقوق مى تواند راهى براى پيشرفت مقاصد شوم خود كه آن ضربه نهايى به اسلام است باز كند... تصويبنامه اخير دولت راجع به شركت نسوان در انتخابات از نظر شرع بى اعتبار و از نظر قانون اساسى لغو است ".
و در رابطه با نقش "روحانیت" در طول دوران "سلاطین" برای فرونشاندن "مردم سرکش" چنین گفته بود:
" تمام ممالك اسلامى مرهون اين طايفه هستند، اينهايند كه تا به حال استقلال ممالك اسلامى را حفظ كرده اند، اين ذخاير هستند كه هميشه با نصايح خود مردم سركش را خاموش كرده اند... چرا اين مطبوعات اين قدر آزاد است ؟ چرا جشن هفده دى را آزاد مى گذارند؟ اينها وسيله منفوريت است، منفور نكنيد سلطان مملكت را ..." ( از نطق خمینی در مدرسه فیضیه قم، خرداد ۴۲ خط تاکیدها از من است).
و جامعه ایران در متن دوره کشاکش وسیع برای بزیر کشیدن رژیم سلطنت و سلطه ساواک، به این پیشینه اصلا مراجعه نکرد و چه بسا به نوعی "خود را فریفت".
اما آن خود فریبی جامعه بدون تاثیر گرفتن از دورنماهای چپ رادیکال موجودی که دارای جاذبه سیاسی بود و در مبارزات انقلابی، مقاومتها در زندان و در جریان مبارزه چریکی، توجه جامعه را بخود معطوف کرده بود، ممکن نبود. و آن رادیکالیسم "افراطی" عملا موجود، یا با جریان چریکهای فدائی و یا جریان مجاهدین خلق نمایندگی می شد. جریان مجاهدین، به دلیل خاستگاه اسلامی خود نمیتوانستند، مرز روشنی با اسلام سیاسی "پدر خمینی" داشته باشند و فدائیان خلق نیز با جریانی روبرو شده بودند که "قاطع" در برابر رژیم "غرب زده" و "فاسد" عروسکی و "وابسته" به امپریالیسم ایستاده بود و وعده حکومت "مستقل" را داده بود. به خاطر همین موضع "اکثریت" فدائی از بستر رادیکالیسم تا آن زمان موجود، انشعاب کرد.
نگاهی به جنگ جناحهای رژیم جمهوری اسلامی و تلاشهائی که برای کوتاه کردن دست برخی از شخصیتهای "بنیانگذار" رژیم اسلامی از دسترسی به مراکز قدرت سیاسی در جریان است، بار دیگر و در شرایطی که نفرت انباشته مردم به حالت انفجاری رسیده است، خطر پاک شدن سابقه و پیشینه گرایشات و شخصیتهای مرتجع و جنایتکار تاریخ معاصر ایران از حافظه جامعه را به جلو صحنه رسانده است. بار دیگر احتمال تراشیدن رهبران جامعه آینده ایران و "ناجیان" جامعه آتی که اکنون با اصل "ولایت فقیه" مساله دارند و بقول جناح احمدی نژاد -خامنه ای از "سهم خواهی" در دستاوردهای غنیمت گرفته شده "انقلاب اسلامی" مایوس شده و در نتیجه قهر کرده و به منتقدین خودی تبدیل شده اند، بوجود آمده است.
یکی از این طیف شخصیت ها و نهادهای اسلامی، جماعتی است که به نام "مجمع روحانیون مبارز" معروف اند. جمعی که اکنون، مورد غضب قرار گرفته اند و از جانب جناح حاکم اسلام سیاسی برای قبضه قدرت زیر سایه ولایت فقیه، متهم به وصل شدن به؛ و یکی شدن با: " منافقین، لیبرالها و محافل امریکایی" و تخطی از "اصول اسلام" در "حفاظت از خشم و کینه امت اسلامی علیه غرب" و علیه "سوسیالیسم و کمونیسم" شده اند. (همه جملات داخل گیومه از نامه خمینی خطاب به این جماعت در ۱۰ آبان ۶۷ پس از اینکه از "جامعه روحانیت مبارز" انشعاب کردند، استخراج شده است.)
و این "مجمع روحانیون مبارز" را مگر چه کسانی و با چه سوابقی تشکیل داده اند؟ کافی است فقط به نام دو نفر از "شخصیت" های "بنیانگذار" آن و "سهم" آنان در کارنامه جنایات رژیم اسلامی توجه کنید:
صادق خلخالی: حاکم شرع دادگاههای انقلاب پس از پیروزی انقلاب "اسلامی" و بویژه فرستاده ویژه خمینی برای اجرای احکام اعدامهای تابستان سال ۵۸ در سنندج، مریوان، پاوه، سقز و بانه
هادی غفاری: سردسته چاقوکشها و اراذل و اوباش حزب اللهی در طول دوران جریان تهاجم خونین رژیم اسلامی از مقطع بهمن ۵۷ تا مدتها پس از قتل عامها و کشتارهای خرداد ۶۰ .
اما انگار نباید هم زیاد "افراطی" بود، آخر هر چه باشد آقای خاتمی اینها را در پروسه "مسالمت آمیز"، اصلاحات دخالت داده بود!! در این رابطه شاید ایرادی زیادی به رئیس جمهور دو دوره تمرین "جامعه مدنی" اسلامی وارد نباشد. برخی از جناح و گردونه چپ رادیکال و سوسیالیست بیرون پریدند و گفتند و نوشتند که نباید در برابر "جبر" تاریخی اصلاح از درون اسلام سیاسی ایستاد! گفتند و نوشتند "سابقه" و پیشینه جریانات "دگر اندیش" اسلام سیاسی را باید نه "اجتماعی" که "فردی" تلقی کرد. تلاش برای فریب دادن دگر باره جامعه که از میان عناصر مرتجع تاریخ معاصر ایران و از درون تاربخ چرک و خون و جنایت رژیم اسلامی و اسلام سیاسی باز هم باید "چهره" نجات بخش و "ناجی" تراشید و مردم را به بی تفاوتی سیاسی و ناظرین بی اراده چنین رهبران "موجود" و غیر قابل چشم پوشی تبدیل کرد، آغاز شد. موج نفرت انگیزی علیه سرنگوتی طلبی تحت عنوان "خشونت گریزی" که گویا کلیددار آنها باید همیشه از خشن ترین و بیر حم ترین عناصر مرتجع تاریخ ایران برگزیده شوند، و علیه جریان سوسیالیسم انقلابی و کمونیسم کارگری برخاست.
سوال اما این است که آیا واقعا سوسیالیسم انقلابی در جامعه ایران به چنان موقعیتی گرفتار شده است که این اجازه را بدهد که جامعه بار دیگر خودفریبی کند و نسبت به تراشیدن عناصر و چهره های جامعه آینده ایران، سناریو سیاه معماری اسلام سیاسی بر متن دوران انقلاب ۵۷ تکرار و به طریق جدیدی بازنویسی شود؟ آیا جامعه ایران و ماتریال انسانی جنبش آزادیخواهی و برایری طلبی خواهد توانست نسبت به تصویری که جریانات بریده از کمونیسم، که به ناسیونالیسم و سوسیالیسم شبه اسلامی "خویش" بازگشته اند، به کل تاریخ پیوسته کمونیسم نوین ایران مراجعه کند؟ آیا این نیروی وسیع عملا فعال صحنه سیاست در ایران، که همواره در مبارزه طبقاتی حضور گاه آشکار و علنی و گاه پنهان را حفظ کرده است، روایات بقایای ذهنیات در حاشیه بستر کمونیسم کارگری و "فعال" شده پس از تکه پاره شدن تحزب سیاسی آن، روایت چپ ۵۷ ی را به عنوان پرچم کمونیسم ایران، خواهد پدیرفت؟ آیا جامعه ایران میتواند در برابر تعبیر و "تفسیر" از رسالت جناحهای موجود جمهوری اسلامی برای "متعارف" کردن اسلام سیاسی در ایران و انطباق با مکانیسمهای بازسازی کاپیتالیسم ایران؛ و یا بی تفاوتی نسبت به سناریو این جناحها و طرح و نقشه های جهان غرب در رابطه با "تغییر و استحاله از درون" اسلام سیاسی در ایران، تحت عنوان "انقلاب"، به "تغییر" و فعال کردن عامل اراده متشکل و آگاهانه خود رجوع کند و خود را به این ترتیب در برابر سیر تسلیم به حرکت خودبخودی اوضاع، واکسینه کند؟ آیا ذخیره و پیشینه سیاسی، فکری، و سنت حزبی و مبارزه اجتماعی و کل ادبیات سنت نوین انقلابی و سوسیالیستی در این سی سال اخیر جامعه ایران نیز، از حافظه ها پاک خواهد شد و لایه انسانی جنبش آزادیخواهی جامعه ایران میدان را برای روایات کمونیسمهای بی تاثیر و بی نفوذ و غیر اجتماعی و بریده از بستر یک تاریخ در هم تنیده و منسجم و پیوسته خالی خواهند گذاشت؟ آیا واقعا "اجتناب ناپذیری" سیر اصلاح و متعارف شدن اسلام سیاسی در ایران و وقوع "انقلاب جاری"، و واگذاشتن تغییر جامعه ایران به سناریو نویسان دوایر مهندسی افکار و "رژیم چینج" غرب، لزوم حضور یک اراده تحزب یافته و متشکل و دخالت عامل اراده انسانهائی که در مصاف با رژیم اسلامی از جان خود مایه گذاشته اند، را منتفی ساخته است؟ آیا قرار است بار دیگر نقش اراده متشکل انسانها و عامل تحزب یافته این اراده در شیفتگی به سیر خودبخودی حوادث و رویدادها، منحل اعلام شوند؟ آیا این اراده انقلابی مردم میلیونی و خشمگین و متنفر از رژیم اسلامی خواهد توانست با ارجاع به ذخیره سیاسی و فکری و بینشی و جنبشی و حزبی کمونیسم در ایران، در برابر تسلیم به این تفاسیر "مقدر" از جبر تاریخ، و در تقابل با انواع کمونیسمهای بورژوائی و خرده بورژوائی و خلقی و شبه اسلامی، نیروئی مادی و قابل اتکا تشکیل بدهد؟ این مهمترین مصاف جامعه ایران است.