جمعه 22 فروردين 1504
   

یادداشتهای روزانه – ۲۲، یازده سپتامبر ۲۰۱۰

مساله فلسطین و عقیم کردن تروریسم اسلامی

مذاکرات مستقیم بین نتانیاهو و محمود عباس در آمریکا با تعابیر و انتظارات و توقعات گوناگونی از طرف باراک اوباما، محمود عباس و نتانیاهو همراه شد. اوباما گفت "محتاطانه" خوشبین است. محمود عباس به مشکل تداوم اسکان سازیها توسط اسرائیل در سرزمین های اشغالی و پایان دادن به بلوکه کردن اقتصادی نوار غزه اشاره کرد. نتانیاهو در مقابل بر "نیت خیر" سران دولت اسرائیل انگشت گذاشت و گفت که دولت متبوع او، یکبار  "نوار غزه" را واگذار کرد، اما بجای آن "ترور" و موشک پرانی حماس نشست. اشاره او به تصمیم دولت اسرائیل در دوران نخست وزیری شارون بود. یکبار دیگر هم دولت اسرائیل "حنوب لبنان" را واگذار کرد و به گفته او بجایش تروریسم حزب اله نشست. در توضیح تصمیم دولت اسرائیل برای برسمیت شناسی دولت فلسطین در سطح دیگری به همین "سوء استفاده" از نیت خیر دولت اسرائیل و مساله تهدید "امنیت" اسرائیل و مشخصا با اسم بردن از منشا این تهدید، یعنی رژیم جمهوری اسلامی اشاره کرد. یعنی ترس آنها از برسمیت شناسی دولت فلسطین، گویا باز شدن دست و بازوی رژیم اسلامی ایران در چنان دولت موعودی است!

سوال این است که آیا واقعا معضل عدم تشکیل دولت فلسطین از کانال عقیم کردن تلاشهای "تروریستی" جریان اسلام سیاسی و مشخصا با کوتاه کردن و در نهایت قطع دست و بازوی راس دولتی آن، یعنی رژیم جمهوری اسلامی حل خواهد شد؟ به نظر من مساله کاملا برعکس است، عدم تمکین دولت اسرائیل به تشکیل دولت مستقل فلسطین، خود منبع تغذیه و منشا قدرتگیری اسلام سیاسی و در نتیجه گسترش "تروریسم" جمهوری اسلامی در خاورمیانه و حتی منبع تغذیه جریانات عامل عملیات جنون انتحاری چون القاعده و الشباب  و ارتش صحابه در  افغانستان و  عراق و پاکستان و سودان و سومالی و قاره آفریقا است.

 

واقعیت این است که هر دو فاکت مورد اشاره نتانیاهو نیز وارونه است. آنچه در جنوب لبنان بعنوان تروریسم حزب اله از آن نام برده میشود، خود محصول و برآیند دو نیروی مکمل یکدیگر بوده است: اسلام سیاسی به سرکردگی رژیم اسلامی؛ و تشکیل ارتش مزدور و مورد تنفر شدید مردم یعنی ارتش جنوب لبنان توسط اسرائیل از میان عناصری چون "آنتوان لحد" و "مسیحیان مارونی". ریشه شکل گیری جریان حزب اله در جنوب لبنان به دورانهای اولیه قدرت گیری اسلام سیاسی در ایران برمیگردد. تا قبل از "انقلاب ۵۷" جریانات اسلامی در لبنان بعنوان بدیلی در متن سیر رو به افول ناسیونالیسم عرب و شکاف و انشقاق در صفوف سازمان فتح و دیگر جریانات غیر اسلامی و نیمه سکولار در جنبش مردم فلسطین، در شکل گیری جریانات حاشیه ای و کم نفوذ، اما شدیدا ضد کمونیست و ضد چپ و ضد سکولار، مثل "امل" نمایندگی میشد. "انقلاب اسلامی" و پرتاب شدن اسلام سیاسی در کشور مهمی چون ایران بر مسند قدرت دولتی، به آن جریانات بی اهمیت و کم نفوذ قوت قلب داد و از سال ۱۹۸۲ به این سو، سپاه پاسداران و نهادهای وابسته به رژیم اسلامی، راسا و مستقیما در تغییر موازنه نیرو در لبنان و مشخصا جنوب لبنان، دخالت کردند، و در "بعلبک" استقرار یافتند و مسجد "امام علی" را به تاسی از "امام خمینی" به عنوان یک پایگاه مادی و معنوی صدور انقلاب اسلامی برپا ساختند. در "امل" انشعابی به نفع جریان صراحتا مدافع اسلام سیاسی و "مقاومت" اسلامی در برابر اسرائیل بوقوع پیوست و "سید حسین موسوی" رئیس امل به جریان تازه پا گرفته حزب اله پیوست که همان بعلبک مهمترین پایگاه آن و اولین نقطه ای است که عملیات "استشهادی" علیه نیروهای اسرائیل از آنجا هدایت شد. با حضور نیروهای سپاه پاسداران در بعلبک و جنوب لبنان، شکاف بین الفتح عمیق تر شد و جریانی تحت نام "ابوجهاد" ( خلیل الوزیر) از فتح انشعاب کرده و به حزب اله پیوستند.  اولین کنگره حزب اله در تهران برگزار شد. دولت اسرائیل در شرایطی که رشد برق آسای جریان اسلام سیاسی که در هیات حزب اله لبنان تجسم یافته بود و عروج جمهوری اسلامی در متن یک انقلاب و خیزش عظیم لنگر این "بلوک" سیاسی جدید در معادلات خاورمیانه شده بود، ارتش مزدور جنوب لبنان را تشکیل داد. سیر نزول نفوذ سازمان آزادیبخش فلسطین و تبدیل شدن حزب اله به محور "مقاومت اسلامی" در عملیات انتحاری و استشهادی، اسرائیل و حتی دولتهای غربی حامی آن را وادار کرد که بطرز مفتضحانه ای در سال ۲۰۰۰ درهم شکستن ارتش جنوب لبنان را بپذیرد و آنتوان لحد به اسرائیل فرار کند. این اتفاق، حزب اله را به عنوان نیروئی جدی در جنوب لبنان تثبیت کرد. جنگ ۳۳ روزه حزب اله با نیروهای اسرائیل در سال ۲۰۰۶، با تحمیل تلفاتی بالغ بر ۱۳۰ نفر به ارتش اسرائیل، نشان داد که ادامه سیاست اشغال و بولدوزر و تجاوزات مداوم رژیم اسرائیل به مردم فلسطین و جنوب لبنان، در کنار و همراه با قدرتگیری اسلام سیاسی در ایران، فاکتور مهم گسترش اسلام سیاسی به عنوان بدیل "مقاومت" در برابر این تجاوزات خونین و درازمدت است. مورد دوم، یعنی خروج از غزه در دوره شاورن نیز از این هم واضح تر است. غزه که "سرزمین اشغالی" است و بارها حتی سازمان ملل قطعنامه صادر کرده است که اسرائیل نیروهایش را از آنجا خارج کند. اما، در غزه نیز، چون جنوب لبنان، در مقابل سیر رو به افول جریان فتح، مردم غزه، به "حماس" رای دادند و مردم فلسطین در واقع تحت دو نوع شبه حکومت، یکی تحت عباس و دیگری تحت حماس قرار گرفته اند که خود مشکل مذاکره مستقیم را پیچیده تر کرده است. از این مساله که برخی مستندات در شکل دادن به حماس در برابر "سازمان تروریستی فتح" و شخص یاسر عرفات از جانب اسرائیل حکم داده اند حتی اگر صرفنظر کنیم، بطور ابژکتیو بانی و مسبب سربرآوردن و تقویت جریانات اسلام سیاسی در فلسطین و لبنان، پافشاری دولت اسرائیل بر انکار حق مردم فلسطین برای تشکیل دولت مستقل بوده است.  مساله، اما، این است که اسلام سیاسی و جنبش و احزاب برخاسته از این گرایش، نه حتی در جهان چند قطبی پس از فروپاشی دیوار برلین، توان و ظرفیت تبدیل شدن به یک شبه بلوک و  هضم شدن در مکانیسمهای تولید سرمایه داری و در نتیجه تبدیل شدن به یکی از محورهای "دولت"، حتی در فلسطین را ندارد. چشم انداز جنبش های اسلام سیاسی در فلسطین و لبنان با آغاز دوران نزول قدرت دولتی آن در ایران، برخلاف دوران عروج آن در سالهای اولیه دهه ۱۹۸۰، سقوط و فروپاشی است. تلاشهای همه جانبه رژیم اسلامی برای سروصدا راه انداختن در روز "قدس" امسال، در واقع پاتک ضربه ای کاری بود که در مصافی عظیم و شکوهمند، در همین روز قدس در سال گذشته، مردم ایران در قلب تهران بر پیکر اسلام سیاسی وارد کرده بودند. در چنین دورانی تن دادن متمدنانه به تشکیل دولت فلسطین، در دنیای واقعی، حزب اله و حماس را در ایجاد شکاف بین مردم فلسطین و سوء استفاده رژیم اسلامی و نهادهای سپاه و بسیج آن برای دایر نگاه داشتن تروریسم اسلامی و انتحاری و استشهادی در پوشش "مقاومت" در برابر "سازش" با محدودیتهای جدی روبرو میسازد. 


 
ادرس مايل گيرنده:


ادرس مايل شما:


پيام شما: