جمعه 22 فروردين 1504
   

یادداشتهای روزانه – ۲۳، دوازده سپتامبر ۲۰۱۰

چند کلمه ای در مورد "اسلام سیاسی"

 

 

معمولا از جانب برخی گرایشات سوسیالیسم مفسر "قانون تکامل تاریخ"، گقته میشود که اصطلاح "اسلام سیاسی" غیرمارکسیستی است، چرا که جامعه طبقاتی است و رژیم اسلامی و اسلام سیاسی روبنای مناسبات سرمایه داری و حافظ منفعت طبقه سرمایه دار است! البته این تز حکیمانه ای است! در اینکه اسلام سیاسی در متن جهان سرمایه داری بازسازی شده است و به عنوان یکی از حربه های سیاسی بویژه علیه کمونیسم و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر بکار گرفته شده است و پدیده ای در جهان معاصر و نه تداوم مذهب اسلام در ۱۵۰۰ سال پیش، هیچ شکی نیست. اما واقعیت این است که اسلام سیاسی با این خصوصیات و ویژگیهائی که می بینیم، عینا چون فاشیسم، نمیتواند و نخواهد توانست، روبنا و شکل "متعارف" تولید سرمایه داری و مکانیسمهای آن باشد. درست است که "جنگ" نتیجه و برآمد منطقی رقابت سرمایه ها و کشمکش بر سر تصرف بازاری است که روز بروز از کالاها و سرمایه ها اشباع تر میشود، اما جنگ و گرایشاتی چون فاشیسم و اسلام سیاسی که برتری نژادی و برتری امت اسلامی اساس فلسفه وجود آنهاست، با مهمترین کارکرد سرمایه داری یعنی حرکت آزاد سرمایه ها و "برابری" در رقابت بر سر تصرف بازارها، متناقض است.

 

اسلام سیاسی، یک گرایش دیرین تر بویژه در منطقه خاورمیانه است که در برابر ناسیونالیسم و "بی عرضگی" و "فساد" و "غربزدگی" آن، مدعی بوده است که "سهم" کشورهای اسلامی و "امت" اسلامی از اقتصاد جهان کم بوده است. گرایشی که برخلاف تصور ناسیونالیسم چپ، با دوران "تاریک اندیشی" دوران عروج دین اسلام و "قرون وسطای اسلامی" کلا متفاوت است و بیان سیاسی و جنبشی روندی در اقتصاد سرمایه داری بوده است که در پروسه قطعی شدن سرمایه داری در کشورهای خاورمیانه و بویژه در حوزه تقسیم بازار جهان در بلوک کشورهای اروپا و آمریکا، چون پدیده ای در حال انقراض، اما، مثل یک ویروس خطرناک، در انتظار فراهم شدن شرایط حمله به بافت و نسوج جامعه بوده است. تحمیل چنین عقب گردی به مکانیسمهای سرمایه داری، که جایگاه فرد و رقابت فردی را با امت عوض کرده است، اگر نه محال که بی نهایت مشکل است. اسلام سیاسی، چون فاشیسم تعبیر و تعریفی از نقش و جایگاه فرد و شهروند و جامعه در اقتصاد بازار قرار میدهد که با نفس تعاریفی که لازمه تولید سرمایه داری از جایگاه فرد و جامعه و شهروند است، متعارض است. و اگر اسلام سیاسی، چون سرنوشت و سرانجام فاشیسم، به قواعد بازی گردن بگذارد، و در نبرد بر سر تعریف جایگاه انسانها در تولید سرمایه داری میدان را واگذار کند و تسلیم شود، چه در جنگ و یا غیر آن، دیگر اسلام سیاسی نیست.

نکته دیگری که معمولا با یک پاسخ کلیشه ای سوسیالیسم دانش آموزی توضیح داده میشود این است که توضیح اسلام سیاسی بعنوان یک مقوله "ماوراء طبقاتی" و جدا از رابطه "روبنا و زیر بنا"، یک تعریف غیر مارکسیستی است. میگویند هر چه باشد جامعه ایران سرمایه داری است و  معضل گریبانگیر جامعه ایران مبارزه علیه سرمایه داری و نه ارتجاع اسلامی است! چه، باز به تعبیر این سیستم فکری، اسلام سیاسی مفهومی در مقوله ذهنی در سطح "روبنا" است در حالی که مبارزه طبقاتی و نفس مناسبات سرمایه داری عرصه واقعی و  عینی است. فکر کنم تا آنجا که به ناسیونالیسم مربوط است پیروان این مکتب گریزی ندارند از اینکه اذعان کنند که "ملت" پدیده ای موهوم و غیر واقعی و ناسیونالیسم، برعکس، یک گرایش عینی و مادی است. تا آنجا که به رابطه ناسیونالیسم و ملت مربوط است، این دوایر هنوز، البته فعلا، نتوانسته اند در برابر تزها و رساله منصور حکمت، در این مورد که این ملت نیست که ناسیونالیسم را تولید میکند و برعکس این ناسیونالیسم است که ملت را میسازد، "تز" جدیدی ابداع کنند و یا در این رابطه به "بازبینی" مشغول شوند. "امت" هم چنین پدیده موهومی است. این امت نیست که ابژکتیو و فرض است که گویا اسلام سیاسی را از خود تولید میکند، برعکس است، این جنبش اسلام سیاسی، در خاورمیانه و برخی کشورهای آفریقائی است که انواع امت ها را از القاعده و سلفی و الشباب گرفته تا امت شهید پرور تولید کرده است. سوالی که این دوایر حاشیه ای و غیر سیاسی باید به آن پاسخ بدهند، این نیست که آیا اسلام سیاسی پدیده ای در معادلات جهان معاصر است که سرمایه داری در آن وارد فاز "گلوبالیزاسیون" هم شده است، سوال این است که آیا اسلام سیاسی، سلاح بورژوازی در دورانهای بحران سیاسی و دورانهای غیر متعارف است یا روبنا و بستر طبیعی و "متعارف" تولید سرمایه داری؟

 

بنابراین "شورشی" که با پرچم ترک کردن تحزب کمونیستی و زیر بیرق جامعه مدنی دوخرداد در سال ۹۹ راه افتاد  دقیقا با مقدراتی که بر سر اسلام سیاسی و جنگ و تنازع جناحهای آن آمد، هم جهت بود. در دوره عروج دوخرداد، برخلاف مدعیانی که بحث قدرت سیاسی طبقه و یا حزب را سپر گرفتند، این، به تعبیر آنها، "جنبش اصلاحات" بود که آمده بود رژیم اسلامی را از رژیم سرمایه به رژیم سرمایه داران متحول کند. "تحلیل"ی که به این سیر اجتناب ناپذیر تاریخ باور داشت که رژیم اسلامی ایران قابلیت و توان انطباق با مکانیسمهای تولید سرمایه داری ایران را دارد. بنابراین دوره، دوره "انواع جنبشهای بورژوازی ایران" برای متعارف کردن تولید سرمایه داری ایران است. همین تز دوره دوخرداد، با عوض کردن اسامی به "جنبش سبز" تعمیم داده شد. اگر در دوره دو خرداد، به تعبیر تزهای کشف شده، همه جنبشها، از جمله جنبش کارگری، "فرصتی" نداشتند که هژمونی جریان اصلاح رژیم اسلامی را بپذیرند، در این دوره احکام تغییر شکل دادند و این دیگر، همه "کمونیسمهای بورژوائی" بودند که این بار آگاهانه، هژمونی جنبش سبز بورژوائی را که برای "متعارف" کردن رژیم اسلامی به حرکت درآمد، پذیرفتند و زیر علم آن سینه زدند!  مساله قدیمی تر این جماعت، یعنی اینکه اسلام سیاسی نه از منظر مقدرات و الزامات تولید کاپیتالیستی ایران و نه از منظر جنبس سوسیالیستی و منافع مردم ایران، در سرازیری "سرنگونی" و فروپاشی قرار ندارد و برعکس تازه دارد پایه های خود را به عنوان رژیم "متعارف" تحکیم میکند، نو نوار شد. اما این بار با تشتت و تفرقه بیشتری در صفوف مدافعان همان تز قدیمی در دوره طرح "جامعه مدنی" آقای خاتمی و آکادمیسین های دو خردادی. عقبه صف "بلوا"ی سال ۹۹،  در حرکت توده ای سال گذشته مردم در تقابل با سلطه اسلام سیاسی، برعکس آن دوران به سکوت های معنی دارش در درون جنبش و تحزب کمونیستی پایان داد و خود پرچمدار کسانی شدند که در یک سرنوشت رقت انگیز و پس از فروپاشی صفوف مستعفیون از تحزب کمونیسم ایران، به عقبه دوره شبیخون به کمونیسم در بروبیای عروج دوخرداد رانده شدند.

 

بورژوازی ایران، در سیر تحولات جامعه ایران از دوران انقلاب مشروطه، زیر دو پرچم و بیانیه گرد آمده است: قرآن و نهج البلاغه از یک طرف و شاهنامه و منشور کورش هخامنشی از سوی دیگر. در ناسیونالیسم ایرانی و در ذهنیت بورژوازی ایران،  کارگر، حتی در دوران پس از اصلاحات ارضی، تعریفی بیشتر از "عمله" و "آب حوضی" و "چوبکی" نیافت و موفعیت او حداکثر به آرش های کمانگیری تشبیه شده است که از "خشت جان خویش"، وطن را میسازد و حد و مرز و عظمت "ایران زمین" را بویژه در برابر "تازی" ها پاس میدارد و  وسعت میدهد. برخلاف بورژوازی اروپا، تشکل، حتی تشکل صنفی و سندیکائی طبقه کارگر، تا چه رسد به "حزب کارگری"، هیچ جایگاهی در سیاست، حتی در انتخابات و پارلمانهای فرمایشی نیافت. این خصوصیت "غیردموکراتیک" بورژوازی ایران، بویژه پس از قطعی شدن قرار گرفتن ایران در حوزه تقسیم بازار جهانی تحت سلطه غرب و آمریکا، بسیار روشن و در عین حال بسیار خونین است. در تعریف "ملت" از جانب ناسیونالیسم ایرانی، کارگر و طبقه کارگر آن وزن و آن قدرت نفوذ را که در غرب در پی اعتراضات عظیمی چون جنبش چارتیستها بر بورژوازی و وادار کردن او به رعایت حقوق مدنی داشته است، نداشته است. کودتای سال ۳۲، قبل از اینکه متوجه حکومت "ملی" مصدق باشد، مقدمتا در هم کوفتن تشکلهای کارگری و شورای متحده و منکوب کردن هر حق "دمکراتیک" برای دفاع از "رای" شهروندان و آزادی اندیشه و برپائی هر گونه تشکل از جانب مردم را در نقشه معماران کودتاچیان قرار داده بود.

 

زیر پرچم نهج البلاغه و قرآن و "مشروعه"؛ کارگر، در اسلام سیاسی و زیر پرچم دیگری از بورژوازی ایران، یک "مستصعف" و "مستمند" و "مسکین" و کارگر دم دست حجره های بازار است که حق زندگی اش در "باب اجاره" نوشته میشود و ولی امر مسلمین و دولت اسلامی باید به او "ترحم" کند، زکات بدهد تا رضای خدا را بدست آورد. نفرت اسلامی ای که بخشی از بورژوازی ایران از طبقه کارگر صنعت مدرن دارد، با رفتار جنون آمیزی که با فعالان "سندیکا"ی کارگران شرکت واحد اتوبوس رانی و کارگران هفت تپه داشته است به شنیع ترین شکل آن دیده ایم. فلسفه کشتارها و نسل کشیهای خونین جمهوری اسلامی جز این نبوده است که حضور کارگر صنعتی در متن دوره بحران انقلابی سالهای ۵۶ تا ۶۰ همراه با هر نشانی از سازمانهای کمونیستی را چنان در خون غرق کند که وحشت و هراس و رعب در جامعه، هر اشتیاق به مبارزه در مدافعین صفوف کمونیسم طبقه کارگر را با هزینه های بسیار سنگین انسانی مواجه کند. 

 

سوسیالیسم ایران بدون مصاف با جنبشهائی که زیر پرچم شاهنامه و قرآن و نهج البلاغه طبقه کارگر را از موجودیت و هویت طبقاتی و حتی صنفی اش محروم ساخته و این طبقه را به عنوان جزئی از مقولات موهوم "امت اسلامی" و یا رعایای شاهنشاهان ایران تصویر کرده اند، شانس "کارگری" شدن خود را کمتر میکند. اهمیت مبارزه برای بزیر کشیدن اسلام سیاسی  و از کار انداختن این ماشین کشتار و قتل نفس؛ و پاسخ گوئی به هذیانهای نبش قبر کنندگان کتیبه های نیاکان ناسیونالیسم چپ و سوسیالیسم خلقی و تزهای من درآوردی فیلسوفان مخالف دخالتگری انقلابی در اینحاست. لجن پراکنی به تقابل مردم ایران با محور و تکیه گاه حکومتی جریان ضدانسانی اسلام سیاسی و جنون های انتحاری و استشهادی آن در چهارگوشه حهان، بخشی از ظرفیت واقعی این منادیان بازگشته به خویش ناسیونالیسم چپ در متن "مغازله" های تئوریک بین عناصر آن برای بی اعتبار کردن کمونیسم کارگری و از چشم انداختن آن به عنوان یک جنبش سیاسی و انقلابی در انظار  توده مردم "عادی" و بپاخاسته است.


 
ادرس مايل گيرنده:


ادرس مايل شما:


پيام شما: