زندگی، و زندگانی من – بخش ۱۸
در بخش ۱۷ از داستان زندگی ام، به جوانبی از علل و ریشه های تکه پاره شدن حزب کمونیست کارگری پرداختم و از نظر خود مدلل کردم که در درون جنبش و گرایش و همچنن تحزب کمونیسم کارگری، حمید تقوائی همواره خط معینی را نمایندگی کرده است. در اینجا مقاطع و مستندات این خط را بازنویسی نمیکنم و خواننده را به بخشهای قبلی زندگی نامه ام و بویژه بخش ۱۷ رجوع میدهم.
آنچه در تاریخ کمونیسم معاصر ایران، و به عنوان تفاوتها در بنیادهای فکری، سیاسی و برنامه ای و همچنین خطوط و مبانی تاکتیکی، معرفه است و همه گرایشهای دیگر، چه در "درون" جنبش شناخته شده به عنوان کمونیسم و چه از جانب گرایشات بورژوائی و ناسیونالیستی و "دمکراسی" خواهی، با پدیده عینی و ابژکتیو به نام کمونیسم کارگری طرف بوده اند. درست است که نمایندگی یک رگه متفاوت از کمونیسم و روایت مارکسی از کمونیسم و ماتریالیسم پراتیک تماما با منصور حکمت و ادبیات و نوشته های او شناخته شده است، اما این سیستم منسجم و این "دیدگاه" هیچگاه از جانب خود منصور حکمت به عنوان "حکمتیسم" فرموله نشد. رایج شدن این اصطلاح محصول آغاز اختلافات درونی حککا و پیشبرد اهداف و منافع زمینی تری در تقسیم ماتریال انسانی موجود، اما تحت نام حکمت بود. من خواننده را به رجوع به آثار منصور حکمت و بویژه و مخصوصا به سمینارهای مبانی کمونیسم کارگری رجوع میدهم.قصد داشتم که لااقل متن کتبی دو سمینار را در این بخش از زندگی نامه ام ضمیمه کنم، که بخاطر حجم زیاد آنها و نیز بویژه سهل الوصول بودن آنها در سایتها و در جزوات و کتب منتشر شده، از آن صرفنظر کردم.
منصور حکمت همه جا، بویژه در این سمینارهای "مبانی کمونیسم کارگری"، اصطلاح کمونیسم کارگری را به عنوان معادل کمونیسم بکار برده است. متن کتبی و پیاده شده این سمینارها، همانطور که نوشتم قابل دسترس اند. منصور حکمت همواره، و بویژه پس از تشکیل حزب کمونیست کارگری و نوشتن یرنامه کمونیسم کارگری، "یک دنیای بهتر"، بر این نکته که او تدوین کننده و مبتکر و نماینده تمام نمای سیستم کمونیسم کارگری است، در موارد متعددی تاکید کرده است. "خط"ی که در رهبری حزب کمونیست کارگری و در میان لایه کادری آن، جز با منصور حکمت با کس دیگری تداعی نمی شد. تقلیل اختلافات درون حزب کمونیست کارگری در دوران ماههای آخر مریضی منصور حکمت و در جریان اختلافات درونی و بویژه پس از انشعاب سال ۲۰۰۴، به اختلاف بین "چپ سنتی" و "حکمتیسم"، فقط یک کلک به تاریخ نبود، لازمه انشعاب و کندن تعدادی از لایه انسانی حزب کمونیست کارگری برای فعال کردن خط و گرایشی بود که قبلا و در جریان تلاش شکست خورده مدافعان جامعه مدنی خاتمی در سال ۱۹۹۹، جنجالی بپا کردند و شبیخون شان به حزب کمونیست کارگری ناکام ماند و رفتند و متفرق شدند. جان گرفتن دوباره خط "شورشیان آوریل ۱۹۹۹"پس از مرگ منصور حکمت و در جریان شدت گرفتن اختلافات درونی حککا، البته، دلائل خودش را داشت. اینها، و در راس آنها کورش مدرسی که اهدافش را برخلاف "دنباله روان" ساده دل، پنهان می ساخت، فرصتی برای "فعال" نمائی و داعیه ارث خواهی بر کرسی های ریاست کمونیسم کارگری داشتند. فاجعه مرگ منصور حکمت پیش آمد و او آگاه بود که در چنان اوضاع و احوالی نمیشد بساط اعاده حیثیت از امثال ایرج آذرین و بهمن شفیق را فورا پهن کرد. کلک به تاریخ و وارد کردن لخت و عور تزهای مستعفیون سال ۹۹، نمیتوانست صراحتا با همان پرچم انجام شود. "حکمتیسم"، اسم رمز این کلک مزورانه بود که قرار بود "لیدر"اش را در شخص کورش مدرسی نمایندگی کند. به همین دلیل بود که بحث لیدری فردی، و قطبی شدن اختلافات بر سر دو طرح رهبری فردی و یا جمعی، اصل مساله را که چرا و چگونه موجودی در حاشیه کمونیسم کارگری به یک محور تعیین تکلیف سرنوشت حزب کمونیست کارگری تغییر چهره داده است، از چشم همه لایه کادری حزب کمونیست کارگری پنهان ماند. هیچکس، مطلقا هیچکس، این سوال را در مقابل خود قرار نداد که چرا لایه کادری حزب کمونیست کارگری سرنوشت آتی حزب را به "جنگ قدرت" بین دو نفر واگذار کردند؟ این نطفه فاجعه بود. اما در بطن همین بی تفاوتی و بی اشتهائی لایه کادری حککا برای ظاهر نشدن به عنوان صاحب حزب، و در واقع سلب مسئولیت از خود، میدان تاخت و تاز هر نوع تئوری، بدعت و "تجدید نظر" و جعل تاریخ کمونیسم کارگری و مباحث آن و سرهم بندی هر سیستمی به نام کمونیسم کارگری میسر شد. مزورترین آنها، معماری و فرموله کردن اختلافات بین آن دو نفر ( حمید تقوائی و کورش مدرسی) تحت عنوان اختلاف بین "حکمتیسم" و "چپ سنتی" بود. من بر این باورم که ما، کادرهائی که پیشینه مبارزه حزبی و سیاسی و کمونیستی را در کردستان داشتیم، و اتفاقا منصور حکمت از نظر سیاسی اعتماد زیادی به انسجام و پیوستگی فعالیت کمونیستی ما داشت، محمل انسانی این مهلک ترین ضربه به کمونیسم کارگری بودیم. ابائی هم ندارم از اینکه این موضع "انتقاد از خود" من، ماتریال و خوراک تازه ای برای باز هم مفتوح نگاهداشتن رجعت به دوران طلائی اختلافات درونی فراهم کند و موجبی برای رضایت خاطر کسانی شود که دیگر به "خودفریبی" عادت کرده اند. من از جانب خودم حرف میزنم و مسئول حرفهای خودم هستم، در مورد دیگران فقط ارزیابی و نظرم را میگویم. بدون این پشتوانه "سیاسی" و بدون آن نیروی واقعی، آن کلاهبرداری تاریخی و این معرکه گیری سیاسی، قابل انجام نبود. سرانجام کشیدن عکس مار در ظرفیت پائین سیاسی لایه کادری حزب کمونیست کارگری ضرب شد و آن را ممکن کرد. بعد ها، آن گرایش پنهان، با "شجاعت" کشف حجاب کرد و جناب کورش مدرسی وقتی خوب اطرافش را نگاه کرد و دید که هر اندک منتقد خط او، رفته است و بقیه برایش و برای تزهایش ضرب و زنگ میزنند، صراحت بیشتری به "گفتمان" خود داد.
نوشته ای که تحت عنوان "نقطه سرخط" پس از "نمایش" کنگره اخیر این جریان توسط کورش مدرسی انتشار یافته است، با دنیای سرتا پا توهم به خود و تملق به نقش "عظیم" خود و تصویر شبه مذهبی و مانتی پایتون مآبی که حواریونش در همان کنگره به عنوان "ستون کمونیسم"! در یک مناسک خودزنی به او اعطا کردند، در حقیقت داستان همان دایر کردن جگرکی با تابلوی مک دونالد بود. شیفتگی به تصویری که در اذهان حواریون سربزیر و فاقد موضع انسانهای مستقل ساخته بود، و سیمای "رهبر" چنان کاریکاتوری بود که حتی قرینه سازی با دن کیشوت قبل از اینکه موجب خنده شود، از نظاره سطح پائین "رهرو"ها، و پذیرش آن گزافه گوئیها و شیفتگی به خود، هیچ دلیلی برای خنده باقی نمیگذاشت. این منظره و نمایش تحقیر آمیز، دیگر تلخ و آزار دهنده است.
طرف از قبل جماعت را در جریان کناره گیری خود از فعالیت متشکل و حزبی قرار داده بود، از خود رفع مسئولیت کرده بود و همه مشکلاتی را که در "داب" موجب و بانی آنها شده بود، بر عهده خود آنان و "سرخود" بودنشان انداخته بود. تصور میکنم، خود کورش مدرسی "مخاطب" های واقعی اش را در کنار گرفتن از کار و مسئولیتهای حزبی شناخته بود، چه آگاه است بر اینکه ژست "میروم برای حزب و طبقه تئوری می آورم"، با توجه به سابقه ایشان در فعالیتهای تئوریک، یا در واقع "بی پیشینه" بودن چنین ناکجا آبادی، منشا هیچ "خطری" برای کسی و دایره و دستگاهی نیست. "درافزوده" های تاکنونی اش جز رونویسی ناشیانه و حک و اصلاح و زیر ابرو برداشتن تزها و سیاستها و نصایح مشفقانه یاران شفیق نبوده است. کسی چه میداند، توهم ماوراء بنفشی که او بخود دارد شاید تئوری را هم به او "وحی" کند!
اما، در نمایش، این وادادگی را در تشریفاتی از شبه انقلاب ایدئولوژیک مجاهدینی در فضای اعلام خاکساری خلایق و نطقهای توخالی و همگی پر از نیش و لعن و طعن به حزب کمونیست کارگری پیچیدند. ایستگاه بازدارنده هر انتقاد احتمالی از "بیرون" را با اعلام حزن انگیز و "شوک" ابتلا به دیابت و خطر از دست دادن بینائی در ظرف "شش ماه تا بیست سال" آینده اعلام کرد. و هیچکس در آن مجلس "عاطفی" و پر از خلسه و روحیه آماده فنا و فدیه از خود نپرسید که مگر فکر و سیاست ایشان هم دیابت گرفته است؟! اتفاقا انسانهای جدی در "مواجهه از نزدیک" است که در فرصت کم باقیمانده زندگی شان بر شدت تلاشهای سیاسی خود می افزایند. ادوارد کندی در بستر مرگ از بیماری سرطان و از روی تخت بیمارستان بلند شد که خود را به کمپین انتخاباتی اوباما برساند تا بگوید کاندیدش اوست. و چند روز بعد از این مهمترین کار سیاسی "غیر شخصی" اش، فوت کرد. ملک حسین، شاه اردن، خود شخصا خلبانی هواپیما را از بیمارستانی در آمریکا بر عهده گرفت که به اردن برگردد و اعلام کند که جانشین او، پس از پیشرفت سریع بیماری سرطان او، پسرش خواهد بود و سلطنت موروثی و نه "انتخاباتی" است. مثال منصور حکمت برای همه ما آشناست، که با عود بیماری سرطان اش گفت "من هستم" و علیرغم بیماری خطرناک و لاعلاج، اگر کمیته مرکزی به من رای بدهد در مسئولیت ها باقی میمانم.
زمانی "هواداران" لاسال، برای مارکس نوشته بودند که نقد تفکر و نوع سوسیالیسم لاسال، احساسات آنها را جریحه دار کرده است. بویژه اینکه اشاره کرده بودند که بیچاره لاسال در یک دوئل عشقی هم کشته شده بود و این بار عاطفی و "گزندگی" نقد مارکس را بر هواداران "معصوم" لاسال سنگین تر کرده بود. مارکس، ضمن اینکه آرزو داشت که کاش لاسال زنده میماند، به هواداران او نوشته بود، که مساله عدم سلامت جسمی آدمهای مدعی سوسیالیسم، کمترین دلیلی برای کوتاه آمدن در نقد سوسیالیسم ارتجاعی آنان نیست.
مساله واقعی تر این جماعت هم این بود که کورش مدرسی توانسته بود آن سوسیالیسم ارتجاعی اش را به عنوان "حکمتیسم" به "هواداران" اش بقبولاند و همگی از جمله کادرهای قدیمی تر و با سابقه و پا به سن گذاشته با سخنرانیهای "آتشین" و نوشته های حماسی آنرا هضم کنند و با ایشان و "خط" اش مجددا بیعت کنند. طرح مساله مریضی، آنهم در کنگره، یک پاتک بود برای اینکه خلایق به بخشی از "نطق" پر طمطراق او مراجعه کنند که "بعضی ها" از آن خبر "خوشحال" میشوند و بگویند دیدید منتقدین دارند در خوشحالی از کناره گیری این "رهبر عظیم و برجسته" بشکن میزنند؟ اما اگر این معرکه گیری در آن نمایش جماعتی را در شرایط کناره گیری یک "ستون بزرگ" به شیون و ندبه و داستان پردازی از جایگاه "منحصر بفرد" او واداشت، مطمئن باشند که به مجموعه سیستم ضدکمونیستی ای که با این شخصیت متبختر و متوهم به خود تداعی شده است، رحمی نخواهد شد. روحیه و عاطفه هواداران محزون و مغموم و آماده ایثار و جان فدائی و خودزنی در این نمایش تزویر و ریا هر چه میخواهد جریحه دار شود!
نفس همین مساله که سرانجام مغازله سیاسی کورش مدرسی با بهمن شفیق، به جائی رسید که این رهبر واقعی تر فکری اینها، از آنان بخواهد که پوسته عاریه ای "حکمتیسم" و "کمونیسم کارگری" را کنار بگذارند، قبلا در "لیز" خوردن همین گرایش در "کتاب" "پایان کمونیسم کارگری"، نوشته محمد جعفری، و اینکه آنها "با کمونیسم کارگری در یک بستر جنبشی قرار ندارند و از یک جنس نیستند"، از آذر مدرسی، از جانب بهمن شفیق رصد و رد یابی شده بود. تازگیها، بهمن شفیق مدعی شده است که او نه تنها با بحث "حزب و قدرت سیاسی" و "حزب و جامعه" و "حزب و شخصیتها"، همگی گویا در تضاد با کارگرپناهی سالوسانه ایشان و کل طیف چپ ۵۷ی و خط ۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵ در سوسیالیسم خلقی و ملی و شرقی ایران، که با خود برنامه "یک دنیای بهتر" مشکل داشته است! آیا این "سوتی" بهمن شفیق، بر دامنه "تعدد نظرات" کمونیسم تکامل گرا و کارگر پناه و دو خردادی مغفور و کلا ناسیونالیسم چپ و مدافعان سوسیالیسم اسلامی پخش سیب زمینی در یتیم خانه های جنوب تهران خواهد افزود و دلیلی بر "وحدت اراده" همه این دوایر در تقابل با مبانی کمونیسم کارگری خواهد بود؟ در تکاندن خاطرات دوره همزیستی در "سکت"، اصطلاح مورد استفاده آذرین و شفیق و رضا مقدم، همه رودربایستیها و حرمت دورانهای "همرزمی" را به چوب حراج بسته اند. این آخری، کورش مدرسی، فعلا برای خط فاصل کشیدن با حزب کمونیست کارگری، لازم میداند که افتضاحات سیاسی ای را که در ماجرای "داب" به بار آوردند و در لجن مال کردن حضور میلیونی مردم در جدال برای بزیر کشیدن رژیم اسلامی، بفرمایند این مواضع شیرین را از "حزب و جامعه" و "حزب و شخصیتها" گرفته اند! فعلا تاریخ مصرف "حکمتیسم" برای بی ارج و قرب کردن و از چشم انداختن کمونیسم کارگری و زیر ابهام بردن شخصیت سیاسی منصور حکمت، از زبان کسی که مدعی "حکمتیسم" است، برای این جریان ناسالم به پایان نرسیده است.
من در این رابطه، چند نوشته قبلی خود را که اساس تزهای کورش مدرسی و وجوه مشترک آنها با سیاستهای آذرین و شفیق مورد نقد قرار داده است، سیاستها و جهت گیریهائی که گویا مشخصات "حکمتیسم" را فرموله کرده است، ضمیمه کرده ام. "حکمتیسم"، با این تاریخ مشخصی که پشت آن است، تابلو و میدان آموزشی یک یورش همه جانبه به کمونیسم منصور حکمت و بازسازی گام به گام و نقشه مند و آگاهانه گرایشات و روایات شکست خورده از سوسیالیسم خلقی قدیم و تلفیق آن با سوسیالیسم پرو دو خردادی و پرو اسلام سیاسی است. بنیانهای این حزب بر روایت عاریه ای و دست دوم از تزها و "چشم انداز"های ایرج آذرین و بهمن شفیق، استوار است. حزب ایشان هم علیرغم تعدد در تشکلها، و حتی تضاد تا حد دشمنی بین آنها، از جمله جبهه مشترک مدرسی - شفیق علیه آذرین - مقدم و جبهه مشترک هر سه آنها در ائتلاف اعلام نشده ای با کل طیفهای ملی اسلامی علیه کمونیسم کارگری، در کاتگوری تعلق به یک گرایش واحد ناسیونالیسم چپ و عمدتا سوسیالیسم شبه اسلامی، میگنجد. تاسف این است که استهزاء کمونیسم کارگری از جانب کسانی که خود زمانی افتخار داشتند که با آن تداعی شوند، کار هچوم از "بیرون" و گرایشهای طبقات ضدکمونیست به کمونیسم کارگری را با اتکا و استناد به این "نگاه از درون" بسیار راحت تر کرده است. و کسی که از درون قلعه راه ورود دشمن را نشان میدهد، یک برگشته و نادم "آگاه" و در دنیای واقع نفوذی نیروی مهاجم برای تسلیم قلعه است. چتر و سنگر و موضع بشدت آلوده و ناسالمی که بر خلاف دوران کودکی سوسیالیسم خلقی در سالهای ۵۷، دیگر صراحتا گرایش غیر کمونیستی و به نظر من ضد کمونیستی را نمایندگی میکند. منشا عروج آن ضدیت با ارکان اصلی کمونیسم کارگری به عنوان یک "جنبش سیاسی" و یک کمونیسم پراتیک، و نه صرفا نظری و دیدگاهی، با بحث "حزب و قدرت سیاسی" و "تجدید نظر" در اساس مبانی تاکتیکهای سیاسی کمونیسم کارگری در مواجهه و مبارزه با؛ و تحلیل و ارزیابی از "اسلام سیاسی" است. درست همانطور که زیر چتر گرایش ملی اسلامی، انواع احزاب و تشکلها، که گاه تا حد دشمنی و حذف فیزیکی نیز در "جدالهای درونی" پیش رفته اند، وجود دارند و بساطشان را، واقعی یا مجازی، دایر کرده اند.
خودت هم بودی!
میگویند، قبول نیست، "خودت هم بودی"، خودت هم پای بیانیه "مک کارتیستی"!! ۲۴ نفره را در جریان انشعاب سال ۲۰۰۴ امضا کردی و مهمتر از همه، منتخب آثار یک جلدی و ضمیمه یک آن را که بالغ بر سه هزار صفحه از آثار و نوشته های منصور حکمت است، به نام حزب حکمتیست گردآوری کردی. این آخری را محمد جعفری در لیچار به محسن ابراهیمی به عنوان پز حزبشان و در بیعت با هذیانهائی که از این پس کورش مدرسی، در سایت شخصی اش، به عنوان منابع "تئوریک" جمع حواریون و شیفتگان از خود بیخود شده اش، "مدون" خواهد کرد مرقوم کرده است. و فاتح شیخ هم در مقدمه ضمیمه ۲ نوشته است که "حزب حکمتیست" به ایرج فرزاد "ماموریت" تدوین و ادیت مجموعه یک جلدی و ضمیمه یک آن را داده بود! بهر حال هیچکس به نیت های پنهان و نگفته آدمها رجوع نمیکند چون بخاطر اهداف غیر صمیمانه و در حسابگریهای موذیانه بروز بیرونی نیافته اند. آنچه که من در مقدمه منتخب آثار یک جلدی نوشته ام، هنوز هم برایم معتبر است: اینکه دفاع از کمونیسم منصور حکمت و انتشار آثار او "سناریو" زندگی من بوده است. متاسفانه باید اذعان کنم که من آن "اهداف پنهان" و قدرت تشخیص "امتداد فکری" داعیان نمایندگی خط "حکمتیسم" را دیر متوجه شدم. من شخصا این "از دست دادن فرصت" را هیچوقت بر خود نبخشیده ام. گرچه بر این باورم که تاریخ را بر اساس "نگفته" ها و "اگر" ها ارزیابی نمیکنند. این فقط یک ارزیابی و جمع بندی "درونی" در متن زندگی سیاسی ام است. از طرف دیگر فکر میکنم هیچکس بخاطر حس شرافت و صداقت و صمیمیت آدمها، از معماران فجایع تاریخی در نمیگذرد، بالاخره موضع شخصی من و هر رفیق دیگری هر چه بوده باشد، جایگاه "خط" ی که با مواضع آذرین- شفیق – مدرسی تداعی میشود، همین است که دیده ایم. غایت اینکه افسوس امثال من این است که چرا و چگونه اجازه دادیم این خط پس از دورانی از فترت و آشفتگی و فروپاشی و یاس و شکست و سرخوردگی، آنهم در تعیین سرنوشت حزب کمونیست کارگری پس از منصور حکمت قادر شود آن نقش مخرب را بازی کند. جوانب مختلف این مساله هنوز نیاز به بازشکافی و تحلیل و ارزیابیهای عمیق تری دارد. با همه اینها من به عنوان کسی که خودم را بسیار بیشتر از کورش مدرسی دخیل در جنبش کمونیسم کارگری میدانم و برخلاف او، هیچ دوران "فترت و عزلت"ی در کارنامه ام نیست، مسئولیت بیشتری را متوجه شخص خود میدانم. "اشتباه" من این بود که به همان حرفی که میزدند باور داشتم و مطلقا تصور نمیکردم که اهداف پنهان دیگری در آستین دارند. من این حد از موقعیت "رهگذر" تاریخ کمونیسم کارگری و این اندازه از بیگانگی و حس بی عاطفگی را جز در کورش مدرسی، فقط در نویسندگان "بن بست و پایان کمونیسم" و در عقده های حضرات آذرین و شفیق و سلف قبلی شان عبداله مهتدی سراغ دارم. این اندازه راحت قرار دادن "حزب کمونیست کارگری" در کنار اکثریت و راه کارگر و سلطنت طلبان و اسرائیل و بورژوازی بین المللی و "ارتجاعی" نامیدن آن واقعا فقط از ذهنیت کسی میتواند تراوش کند، که از سر اجبار زمانه، سالها از سرکردگی کمونیسم کارگری دندان روی جگر گذاشته است و نفرت قورت داده است و منتظر فرصتی بوده است تا جنبش کمونیسم کارگری به معضلی گرفتار آید. چنین موجوداتی، دستکم، نباید از من انتظار داشته باشند، که همراه با پرده برداری از جوهر ضدکمونیستی شان و در جشن فتح باب مغازله سیاسی با اسلاف خود، من را در این مناسک مکاشفه "هویت جدید" سهیم کنند. اینها به هر کسی که در تندپیچهای تاریخ کمونیسم کارگری لجنی پرتاب کرد، مدال افتخار اعطا کردند و به احترامش بپا خاستند. مراسم "تودیع" و ندامت و انداختن بار همه مسئولیت افتضاحات سیاسی بر عهده دیگران و افسون کردن شیفتگان خود در محول کردن و دور کردن "خطر" از خود در مبارزه سیاسی و متشکل با جمهوری اسلامی و پلیس بین الملل، برای تقبل این خطر و "فدا شدن" به پای مقامی که خود در جهان بیمار گونه از خود متشکری آفریده و به این بیچاره ها هضم کرده است، به تعبیر خود او یک "نمایش" البته از نوع شارلاتانیسم و یک سفسطه گری به تمام معنا بود. اگر مساله بیماری او، به گفته خود او در همین مناسک شام غریبان با امکاناتی که در دسترس ۹۰ درصد مردم دنیا نیست، قابل پیشگیری و معالجه است، این مرض رفع مسئولیت سیاسی از خود و تقلید ناشیانه از رهبران واقعی کمونیسم، و ادای رهبر در آوردن، در اینجا مشخصا کاریکاتورسازی از منصور حکمت، دیگر اکتسابی و البته بسیار حسابگرانه است. من انتظاری جز این نداشتم، اگر کمی تردید داشتم بیشتر فکر میکردم که این کلک زدن به تاریخ در میان جمعی که به هر حال حتی شخصا در مقطعی از تاریخ کمونیسم کارگری شرکت داشته اند، دستکم با سوالات و ابهامات و انتقاداتی روبرو شود. کُر دسته جمعی بیعت ها با زمخت ترین دروغها و افتراها و جعل حقایق مربوط به تاریخ معاصر ایران و تاریخ و تندپیچهای جنبش کمونیسم کارگری و جایگاه شخص منصور حکمت در این رابطه، اندک تردیدهایم را زدود. در تکمیل این مراسم خود فریبی دسته جمعی، "تسلیم" و رضایت محض، سرانجام سیر دگردیسی خط آذرین – شفیق - مدرسی مرحله نهائی و "جنگ" آخرش را به پایان برد. کورش مدرسی اعلام کرد که افراد حاضر در نمایش همان اندازه بر او تاثیر گذاشته اند و همان جایگاه و جاذبه سیاسی را در ذهنیت او دارند که منصور حکمت! این تحقیر وارونه منصور حکمت و کوتاه کردن قامت سیاسی او برای برجسته کردن مقام "شامخ" خود بود. مساله اما این است که با انگشت گذاشتن بر تحریک احساسات و شیوه شرقی خودستائی در قالب "بنده خاکسار" و "ای کاش من هم یکی از شما بودم"، نمیتوان چنین سنت عقب مانده ای را به درون جریانی که مدعی چپ و سوسیالیسم است، قاچاق کرد. تاوان این همراه شدن با موج احساسات گذرا و یک بار مصرفی، تن سپردن به این تحقیر شبه مذهبی خود، را باید فردا که با معنی واقعی و سیاسی این همراهی و خودفریبی جمعی روبرو میشوند، بپردازند. خود کارگردان صحنه به عنوان کسی که شکستها و افتضاحات سیاسی را عین پیروزی و تزهای ضدکمونیستی را عین "حکمتیسم" به فروش رسانده است، قبلا خطاب به صاحبان اصلی تر تز آوردنهایش، مراتب ابراز تشکر و امتنان را از زبان شخص کورش مدرسی اعلام کرده بود. در این نمایش، پرده آخر این وصلت سیاسی، در یک جلسه رسمی و "استثنائا علنی"، دیگر حتی با کناره گیری کورش مدرسی از همه پستهای حزبی و تشکیلاتی، به صحنه آمد. این مساله که آیا برخی از کادرهای رهبری، سرانجام از بد قلقی ها و بد دهنی ها و ادا و اطوارهای کورش مدرسی نجات یافته اند، و چند صباحی خود را با صندلی و پست و مقام کاغذی و تشریفاتی تسکین بدهند و عقده های موقعیت پرستی شان را ارضا کنند، در این "تغییر ریل" رسمی، و این مهاجرت و کوچ دسته جمعی سیاسی، ثانوی و حاشیه ای است.
میگویند، و نه تنها در درون حزب دور و بر کورش مدرسی، که حتی در خارج از آن و در متن تاریخ و "ادبیات" همیشه "مفتوح" دوره شیرین اختلافات درونی حککا و انشعاب سال ۲۰۰۴، که اگر همه از آن دوران عبور کرده اند و آن را به هر شکلی و تحت هر سیاست دیگری، پشت سر گذاشته اند، من، و احتمالا تعداد دیگری که با هیچکدام از احزاب موجود نیستیم، مجاز نیستیم و نمیتوانیم از آن تاریخ سپری شده عبور کنیم. برای امثال ما، انگار، هنوز دوره زندگی در خاطرات "خانوادگی" و جنگ و دعوا بر سر میراث جاری است، حتی اگر دیگران پنجاه کله معلق زده باشند و مطلقا به سراغ حرفها و تئوریها و تزهای آن دوران بیادماندنی نروند. اگر حتی دیگر نه از تشکیل دولت موقت با امثال حجاریان و گنجی اسمی به میان نیاورند و صراحتا مثل آذرین و شفیق بنویسند که رژیم اسلامی دارد منتعارف میشود و جنبشی برای سرنگونی رژیم اسلامی در میان نیست. و این را دیگر نباید پذیرفت، تاریخ را فقط برده دارها و فئودالها و بورژواها نمی نویسند، اگر قرار باشد در سیر تکامل تاریخ و در مبارزه طبقاتی، برده دار به اشراف فئودال و از آنجا به سرمایه دار بورژوا تغییر شکل بدهد، نسل بردگان و زحمتکشان و کارگران نیز میتوانند ادعا کنند و بخواهند که تاریخ را خود آنها رقم خواهند زد و نه اینکه "برایشان بنویسند". من بنابراین تاریخ دوره اختلافات درونی حککا و سپس انشعاب سال ۲۰۰۴ و بیانیه ۲۴ نفره را و دوره کوتاه فعالیتم با حزب موسوم به حکمتیست را از تاریخ خودم و زندگی سیاسی ام، حذف کرده ام و به دندان جونده موشها سپرده ام. با این تفاوت که مسئولیت بار سنگین سهو و غفلتهای سیاسی ام را بر خلاف سازندگان آن تاریخ دوره تکه پاره کردن حزب کمونیست کارگری میپذیرم.
توضیح بر ضمائم:
این ضمائم نوشته های نسبتا زیادی هستند. تعداد قریب به اتفاق نوشته ها، از من هستند و همگی در سایت من قابل دسترس اند. امیدوارم گردآوری همه این نوشته ها در یک مجموعه، به روشن شدن حقایق تاریخی کمک کنند. در هر حال برای کسی که جویای حقیقت است و قصد دارد در برابر ادعاهای غیر واقعی و یا جعل تاریخ، در برابر کسانی که در حاشیه تاریخ کمونیسم ایران بوده اند، به گوشه هائی از حقیقت دست یابد، این نوشته ها میتوانند مفید باشند. برای رد یابی آثار کسانی که در مهمترین بزنگاههای تاریخ کمونیسم ایران غیبشان زد و در دوره متلاشی شدن تحزب کمونیسم کاری مدعی ارث و میراث شدند و اکنون با برش از تاریخ قصد کرده اند که با روش پسامدرنیستی و شیوه نگرش نسبیت حقیقت، برای خود شخصیت واهی جعل کنند و از منزلت رهگذران تاریخ به سازندگان آن خود را باز سازی کنند و بفروش برسانند، این نوشته ها میتوانند در حد خود، وسیله ای برای باطل کردن افسون و چشم بندیها و معرکه گیریها و سحر و شامورتی بازی ها باشند.
------------------------------------------
نوشته شده در ۱۸ اکتبر ۲۰۱۰
ضمائم بخش ۱۸ زندگی نامه من
برای خواندن مطالعه ضمائم در فرمت پی دی اف، اینجا را کلیک کنید