جمعه 22 فروردين 1504
   

یادداشتهای روزانه - ۲۸، ۱۵ نوامبر ۲۰۱۰

پیش داوری و تحریکات یا جدال "اندیشه"ها؟

 

آقای محمد رضا شالگونی در مصاحبه روز ۲۹ اکتبر سال جاری با رادیو سپهر، در پاسخ به سوال شنونده ای به نام "رضا" که نظر او را در مورد "منصور حکمت" چویا شد، توضیحات نسبتا مفصلی در مورد نقطه نظرات خود در باره "دمکراسی"، "مدرنیزاسیون" و رابطه حزب و طبقه و هشدار مداوم در باره "خطر" "تمامیت خواهی حزبی" طرح کرد. اما تا جائی که به پاسخ به سوال شنونده مربوط بود، او بر دو خصوصیت "منصور حکمت" و به عنوان نقاط "اختلافات" جدی خود با "جریانی" که با منصور حکمت تداعی میشود، انگشت گذاشت. یکی جایگاه "کیش شخصیت" بود که به گفته ایشان در "چپ ایران بی سابقه" بود و دیگری نمایندگی کردن یک "مدرنیزاسیون اقتدارگرا" که در تاریخ ایران با سنت و فرهنگ "خاندان پهلوی" شناخته شده است!

 

ابتدا یکی دو نکته را در مورد "مدرنیزاسیون اقتدارگرا" برای مخاطبین آقای شالگونی توضیح میدهم. ظاهر مساله گویا این است که "چپ"ی که آقای شالگونی در "تاریخ معاصر ایران" نمایندگی کرده است و او خود را با آن روایت تعریف میکند، مدافع "مدرنیزاسیون" بوده است. اما انگار روح ناسازگار "ضد دمکراسی" و "تمامیت خواه"   مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری و منصور حکمت، "انحصار" آنرا در دست خود قبضه کرده است. از این مساله که آقای شالگونی موضع خود را در میدان شناخته شده  گرایش ملی اسلامی بیان میکند، صرفنظر میکنم. تاریخ تقابل با این ناسیونالیسم چپ و فرهنگ شرق زده و مدافع مکتب آل احمد و "غربزدگی" او، دست کم برای آن نسل از "چپ" جدیدی که پس از دوران بحران انقلابی سالهای ۵۶ تا ۶۰ با به میدان آمدن ادبیات مارکسیسم انقلابی و نظرات و تئوریهائی که بطور "انحصاری" با شخص منصور حکمت تداعی میشوند، بسیار معرفه تر و شناخته تر شده تر از آن است که بتوان آنرا نادیده گرفت و یا آنرا تحریف کرد. میدانم که اکنون و بویژه در دوران پس از فروپاشی دیوار برلین، خیلیها دلیل آن فروپاشی و ریزش اردوگاه سوسیالیسم بورژوائی و بلوک سرمایه داری دولتی را در "فقدان دمکراسی" تشخیص دادند. حتی اولین بروز نشانه های انتقاد از "اردوگاه سوسیالیسم" در کل طیف های مدافع آن در "چپ ایران"، آنهم وقتی ستاره اقبال آن رو به افول بود، از قلم فعالین راه کارگر که آقای شالگونی در رهبری آن بودند، تراوش کرد. اینکه به نقش "سرمایه" های "بخش خصوصی" در "اقتصاد سوسیالیستی" بها داده نشد! کار بجائی رسید که دفاع از تجربه انقلاب اکتبر و حتی دفاع از مسئولیت دولت در قبال جامعه، در همان شکل سرمایه داری دولتی و "توتالیتر" و "استالینی" بلوک شوروی، بر عهده ما افتاد. قبل از آن، سرمایه داری نامیدن بلوک شوروی سابق با مارکها و برچسپهائی چون "عمال بی جیره و مواجب امپریالیسم" پاسخ میگرفت.

کسی که بخواهد تمام حقیقت را بداند، نمیتواند با پرت شدن استعارات عارایه ای ای که در جنگ جناحهای رژیم اسلامی اتفاقا قلب همان "چپ" سنتی مورد دفاع آقای شالگونی  را ربود، پاسخ یک دوره طولانی  از جدلهای تئوریک، سیاسی، برنامه ای و روشها و متدولوژی تحلیل مارکسیستی رویدادهای چند دهه جامعه ایران و اتفاقات و تحولات زیر و رو کننده جهان  را دریافت کند. و بالاخره  قانع شود که بله! فهمیدیم منصور حکمت، با صرفنظر کردن از آنچه که او در مورد زلزله سیاسی فروپاشی اروگاه موسوم به "سوسیالیسم" و یا طلوع خونین نظم نوین در عراق و "آزادی ملیتهای نورسته" در یوگوسلاوی و اقمار شوروی پیشین گفت و نوشت، فقط یک مدرن گرای "اقتدارگرا" بوده است و یا دامن زننده به "کیش شخصیت" خود! از این نظر تصور اینکه مخاطبین آقای شالگونی "قانع" شوند که نیازی به مطالعه آثار منصور حکمت و کوه ادبیات او در دوره مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری ندارند، برای هر تک نفر از آنان که اندک احترامی به حقیقت و علم قائل است، برای من شخصا دشوار است.

 

اما این داعیه که گویا داوئر مختلف و طیفهای گوناگون ناسیونالیسم چپ ایران مدافع مدرنیزاسیون بوده است که "اقتدارگرائی" شبه "سلطنتی" منصور حکمت بر آن سایه انداخته است، حقیقت ندارد. واقعیت این است که این ناسیونالیسم "چپ" که حتی در همین مصاحبه های اخیر آقای شالگونی خود را با "ما نویسنده ایم" و ادبیات صنف شعرا و ادبای گرایش ملی مذهبی ایران همسو تعریف کرده است، در مهمترین مقاطع مصاف "سنت گرائی" و "مدرنیزاسیون" همواره در صف مدافعان سنت و گرایش اسلامی قرار گرفته است. آخرین "مرثیه" همین آقای شالگونی را برای منتظری نگاه کنید. قبلا و در ماجرای "کنفرانس برلین"، آقای عزت سحابی در مصاحبه با یک نشریه دوخردادی و پس از بازگشت به ایران گفتند که در دوره اقامت در برلین، از طرف سازمان راه کارگر یک متن برای شخص ایشان و به آدرس هتل محل اقامتش فاکس شد، که در آن راه کارگر اعلام کرده بود که "حساب آنها" را از مخالفان کنفرانس برلین و برپا کنندگان تظاهرات اعتراضی( که فقط حزب کمونیست کارگری نبود و بلکه جریاناتی مثل "زنان هشت مارس" را هم شامل می شد) جدا کنند. خواسته بودند رسما اعلام کنند که در آن جنگ و مصاف مدرنیزاسیون و مدافعان سنت، راه کارگر در صف دومی است.

 

مورد سوم ماجرای "حجاب گیت" راه کارگر است که همانوقتها در رابطه با مبارزه با تحمیل حجاب به کودکان و دختر بچه ها، تقابل جامعه با رژیم اسلامی و قرار گرفتن کمونیسم کارگری در صف "مدرنیزاسیون" اتفاقا با همین ادبیات اسلام پناه و شرق زده، یعنی توسل به فرهنگ "اقتدارگرائی" توسط جریانات آزادیخواه  از جانب سازمان متبوع آقای شالگونی روبرو شد. توصیه میکنم که این نوشته را بخوانید. بنابراین توهم به اینکه در این هیاهو که حالا که اردوگاه بهم خورده است و دوره دوره "دمکراسی" و حمله به لنین به عنوان بانی "توتالیتاریسم و تمامیت خواهی" و "معمار استالینیسم" است و لابد میشود به هر تقلبی در تاریخ دست زد و مواضع دیرین و سنتی و فرهنگ دیالوگ جناح "چپ" گرایش ملی مذهبی ایران را روتوش کرد، امر چندان ساده ای نیست. این تاریخ با انبوه ادبیات و مستندات آنرا براحتی نمیتوان در میان گرد و غبار زلزله سیاسی فروپاشی دیوار برلین و قدر قدرتی "دمکراسی" در قامت زمخت ره آوردهای خونین و چرکین "دولتهای نوپا"ی آن و در "دستاوردهای" دکترین "نظم نوین" و "رژیم چینج" و انقلابات مخملی و رنگی در یوگوسلاوی پیشین و کشورهای سابقا اقمار "اردوگاه"  مدفون کرد و از دسترس وجدانهای طالب حقیقت و انصاف دور ساخت. چنین شیوه غیر مدرن و ضدعلمی برای کسی که سعی دارد در میان هیاهو و جنجال از گذشته و حال خویش تصویر دروغینی مهندسی کند، قابل دوام نیست.

 

در رابطه با "کیش شخصیت"، که گویا منصور حکمت در "زمان حیات" خویش به آن دامن زد، من به یک نامه "قذیمی" تر منصور حکمت در همین رابطه و بازگوئی یک موضع او در"آخرین" روزهای حیات او اشاره ای میکنم.

 

منصور حکمت در پاسخ به نامه یکی از رفقای تشکیلات شهرهای ایران حزب کمونیست ایران در سال ۶۲ چنین نوشته است:

 

"رفیق عزیز، نامه پرمحبت و اغراق آمیزت را دریافت کردم. نامه بدون امضا بود و حدس زدیم ( از روی دستخط و نحوه رسیدن آن) که نامه تو باشد. نمی دانم از آنچه نوشته ای خوشحال بشوم یا متاسف. خوشحالی می تواند به این دلیل باشد که رفیقی، ظاهرا با عقل و بدن سالم، اینطور از آدم تعریف می کند و چنین نظر بالائی نسبت به آدم دارد. اما تاسف دلائل عمیق تری دارد. صاف و پوست کنده بگویم، که استفاده از لغاتی مانند "رفیق کبیر" اگر در مورد هرکس مجاز باشد( که نیست) در مورد من ابدا نیست. اگر من سهمی ادا کرده ام که بنظر رفقایی مانند شما سهم با ارزشی بوده، این مایه خوشنودی است، اما تقسیم القاب چه در زمان حیات و چه پس از مرگ انسانهای خاکی ای که حداکثر یک دهم آنچه را که می بایست و می توانستند، آنهم با مقدار زیادی این دست و آن دست کردن و به کجراه رفتن، انجام داده اند، ابدا درست نیست. بگذارید این سنت آن طبقاتی بماند که شهر و خیابانشان پر از طاق نصرت و گنبد و بارگاه است و سنت و رسم کسانی که ظاهرا بنام طبقه ما، اما در واقع با میراث طبقات دارا و بدرد نخور، جسد رهبران را مومیایی کردند و زنده و مرده شان را، و عمدتا مرده شان را، مانند امامزاده های معصوم تقدیس کردند و این عاقبت را برای ما بجا گذاشتند. بهتر است برای انجام وظایف روتین به کسی جایزه اعطا نکنیم. من و تو دو کمونیستیم که بر اساس آگاهی خودمان کار می کنیم و امیدوارم بتوانیم درست کار کنیم...."

 

عین دستط اسکن شده منصور حکمت نیز ضمیمه است.*

 

در دوران عود بیماری سرطان منصور حکمت، او بروشنی میدانست که پس از مرگ، جدال بر سر میراث و در جریان دسته بندیهائی که به آن آگاه بود، در خواهد گرفت. خطاب به جمعی که فی الحال سلاحها را برای "جنگ قدرت" تیز میکردند، گفت که از تصویر او پس از مرگ چون "ال سید"** استفاده نکنند. خود این مساله که ادامه دهندگان جنگ قدرت در حزب کمونیست کارگری، بویژه آنهائی که نام "حکمتیست" را برای جریان خود با همین شیوه ناسالم انتخاب کردند، یک واقعیت تلخ و بسیار آزار دهنده است که تاوانش را نباید منصور حکمت بپردازد. اما این را به حساب منصور حکمت و "کیش شخصیت" او گذاشتن، آنهم در زمان حیات خود او، دیگر سوء استفاده ای است که آقای شالگونی با موضعی مغرضانه، غیر واقعی و ضدحقیقت برای خدمت به  اهداف شناخته شده  دیگری انجام داده است.

 

ایشان میتوانست، و کماکان میتواند برود در برابر انبوه آثار منصور حکمت، نقد خود را بگوید، میتوانست و کماکان میتواند، مثل خیلیهای دیگر بگوید و بنویسد که او بحث "حزب و قدرت سیاسی" را قبول ندارد، آنرا "بلانکیستی" و برداشت "تک حزبی" از تزهای فوئرباخ ارزیابی می کند. "دمکراسی، تعابیر و واقعیات" مورد نقدش هست، "یک دنیای بهتر" را با "مانیفست کمونیست" از یک جنس نمیداند و در باره مساله ملی، فدرالیسم قومی، ایران "چند ملیتی" و ریشه های اسلام سیاسی در ایران و خاورمیانه طور دیگری می اندیشد. میتوانست در باره مباحث مهم سیاسی، فلسفی و  مبانی اقتصاد سیاسی و بازخوانی کاپیتال، تزهای فوئر باخ، ایدئولوژی آلمانی، سه منبع و سه جزء سوسیالیسم خلقی ایران، اسطور بورژوازی ملی و مترقی و ... که همگی در آثار منصور حکمت و در دسترس ایشان هم هست، نظر متفاوتش را بگوید. این راه، راه بسیار محترمانه تر و علمی تری بود. راهی که به جای دست بردن به تحریک احساسات و چنگ زدن به ادبیات دوران جنگ سرد و فرهنگ "ژرژ اورول"، حس احترام انسانها و از جمله من به عنوان یکی از مدافعان "توتالیتر" افکار و عقاید منصور حکمت را بر می انگیخت. متاسفانه آقای شالگونی ترجیح داد به جای قرار گرفتن در موضع یک انسان تحصیلکرده و مدعی سوسیالیسم و ورود به یک جدل سیاسی سالم و "تقابل اندیشه"ها، به روش "فتوا" و تحریک و اتهام و افترا و دروغ توسل جوید. روشی که هر کسی تاریخ معاصر ایران را خوانده باشد، میفهمد از کدام گرایش "ریشه دار" و از سنت "غیر مدرن" کدامین طبقات مایه گرفته است.

 

-------------------------------------------------- 

 

*. برای مشاهده متن اسکن شده این بخش از نامه منصور حکمت، لطفا اینجا را کلیک کنید.

 

**. "دیاز دو ویوار رودریگو" معروف به "ال سید"، از سرداران اسپانیا در  قرن یازدهم بود که توانست اسپانیا را از تهاجم "مورما" حفظ کند. او در سال ۱۰۹۹   کشته شد. طبق یک افسانه و اسطوره که سالها پس از کشته شدن "ال سید"ساخته و پرداخته شد ، گویا همسر ال سید در جریان محاصره "والنسیا"، جسد او را در لباس رزم و مسلح به شمشیر معروف او بر روی اسیب بست که در نتیجه وحشت نیروهای محاصره کننده از زنده ماندن او، هزیمت کردند و به محاصره پایان دادند. در حالی که در تاریخ مورد اشاره، جسد ال سید مدتها بود که به خاک سپرده شده بود.

 


 
ادرس مايل گيرنده:


ادرس مايل شما:


پيام شما: