یادداشتهای روزانه - ۳۰، دهم ژانویه ۲۰۱۱
حذف یارانه ها، اقتصادی یا سیاسی؟
مساله حذف سوبسیدها( یارانه ها)، تا آنجا که به جمهوری اسلامی مربوط است، قبل از اینکه مساله ای مربوط به اقتصاد و تولید باشد، مساله ای تماما سیاسی است. گفتن این نکته برای کسانی که کلیشه های متافیزیک اقتصاد را میتوانند "از بر" تکرار کنند، البته قدری نامفهوم به نظر میرسد. بالاخره هر چه باشد "جامعه ایران" سرمایه داری" است و اسلام سیاسی و رژیم آن در ایران نمیتواند نماینده سیاسی و روبنای این "زیر بنا" نباشد که دست کم از دوران پس از اصلاحات ارضی درجامعه ایران ریشه دوانده است!
بحث بر سر این نیست که رژیم اسلامی با "سرمایه" و سرمایه داران مشکل "اقتصادی" دارد. معضل برای رژیم اسلامی برعکس است، سرمایه و سرمایه داران از نظر سیاسی و منافع استراتژیک تر تولید سرمایه داری با رژیم اسلامی با این مشخصاتی که نماینگی میکند، مشکل دارند. مگر همین چند وقت پیش نبود که به "ابتکار" رحیم مشائی، از مشاورین "جنجالی" احمدی نژاد "همایش بزرگ تهران" و با شرکت نزدیک به هزار نفر از سرمایه داران و تکنوکرات های خارج کشور تشکیل شد؟ آیا سرمایه داران عزیز و فوق العاده میهن پرست با شرایط بی حقوقی کامل که رژیم اسلامی به کارگران و مردم مزد بگیر و حقوق بگیر تحمیل کرده است، چنین منبع ارزانترین کار ممکن را جای دیگری سراغ دارند؟ رژیمی که چندین سال است با اعتراض کارگران بخشهای مختلف صنعت برای دریافت حقوق "معوقه" روبروست و با اینحال برای کارگران و خانواده آنان شانه بالا می اندازد و آنها را به فقر مطلق، و تباهی جسمی و روحی سوق داده است، چه ارمغان بهتری را میتواند برای جذب سرمایه های وطنی و غیر وطنی پیشنهاد کند؟ چه مشکلی هست که عامل بازدارنده انگیزه سرمایه داران و سرمایه گذاران داخلی و خارجی برای سرازیر کردن سرمایه ها به منظور کسب حداکثر سود از این منبع کار مفت و شرایط شبه بردگی حاکم بر زندگی مزدبگیران و حتی حقوق بگیران در ایران است؟ سرمایه داران گرامی چه احساس "نا امنی" میکنند که در جریان طرح "واگذاری" شرکتهای دولتی و خصوصی سازیها به قیمت مافوق ارزان، حاضر به خرید این مراکز تولیدی نشده اند و به گفته مقامات رژیم این طرح پس از نزدیک به دو دهه از عمر آن هنوز تا سطح ۲۰ درصد به مرحله اجرا در نیامده است؟
چند سال پیش و در دوره بروبیای خاتمی، در جریان یکی از سفرهای "دیالوگ تمدن ها"ی او به آمریکا، برخی دلالان و واسطه های رژیم اسلامی برای او و خرازی، وزیر خارجه وقت، جلسه ای ترتیب دادند که تم اصلی آن همین موضوع بازگردادن سرمایه ها و مغزهای "فراری" به "میهن اسلامی" بود. هیچیک از افراد شرکت کننده کمترین نگرانی برای در خدمت میهن گذاشتن سرمایه ها و توان و ظرفیت خود نداشتند. همه قبول داشتند که آقای خاتمی "رئیس جمهور محبوب" آنها هم هست. در آن جلسات، اما، یک سوال "استراتژیک" و البته "سیاسی" طرح شد که خاتمی نه ماندیت آن را داشت که به آن پاسخ بدهد و فراتر از آن حتی پاسخ قطعی به سوال طرح شده را صراحتا "خارج از حیطه اختیارات" خود تعریف کرد. سوال این بود که "بالاخره و پس از طرح دیالوگ تمدنها از جانب رئیس جمهور محبوب"، مشکل "عادی" شدن رابطه ایران و آمریکا در چه پروسه ای قرار است حل شود؟ منفعت درازمدت تر سرمایه، بویژه در کشوری با اهمیت سوق الجیشی و نقشی که جامعه ایران در اقتصاد منطقه، اروپا و به یک اعتبار در جهان دارد، آن سوال را به ذهن صاحبان سرمایه فرو کرده بود که بدون یک رابطه "متعارف" با آمریکا، به عنوان کشوری که حتی پس از بهم خوردن موازنه قدرتهای اقتصادی و سیاسی جهان پس از فروپاشی جهان دوقطبی، هنوز نقش مهمی در روندهای سیاسی و اقتصادی جهان دارد، دورنمای یک "بازگشت به میهن" از جانب سرمایه دارن گرامی وطنی تاریک است. حتی اگر در حسرت از کف رفتن فرصتهای طلائی که بر بستر حاکم کردن اختناق سیاسی و زبان بریدن حتی فعالان "سازشکار" جریان سندیکالیستی حرص و جوش بخورند.
متعارف شدن تولید کاپیتالیستی و وارد شدن به یک پروسه متعارف انباشت سرمایه تحت سلطه اسلام سیاسی، توهم است. این انتظار و توقع وهم آلود با فلسفه "انقلاب اسلامی" که پس از سی سال هنوز نتوانسته است اسلام سیاسی را به عنوان یک نیروی "با ثبات" و به دور از بحرانهای مزمن سیاسی، علیرغم همه جنایات قابل تصور، تثبیت کند. متناقض است. از این نظر رژیم اسلامی سعی و تلاش کرده است که در خارج از قلمرو ایران، و به عنوان پشتوانه تثبیت اسلام سیاسی و ضمانت بقا در مواجهه با مصافهای جامعه ایران و نیز جلوگیری از جنگ قدرت همیشگی جناحهای خود، دست اندر کار دایر کردن یک شبه بلوک "جدید" در منطقه و خاورمیانه و جهان، بشود. بنابراین چنان ساده نگری هائی که چون رژیم اسلامی توانسته است نیروهای اپوزیسیون خود را قلع و قمع کند، خونین ترین کشتارهای سیاسی را انجام دهد و کارگر را به موقعیت شبه بردگی و زیر خط فقر سوق دهد، پس حالا نوبت به "اقتصاد" رسیده است و رژیم دارد به این ترتیب جوهر اساسی سرمایه داری در یک کشور "جهان سوم" را نمایندگی میکند، زیادی خام اندیشانه است.
آنچه که رژیم اسلامی در "طرح هدفمند کردن یارانه ها" تعقیب میکند، نمودهای دیگری از حرکت پدیده اسلام سیاسی و تلاشهای آن در بطن همین "بحران سیاسی" است. هدفمند کردن سوبسید ها و یا به عبارت واقعی تر حذف سوبسیدها، نه یک اقدام و حلقه ای از یک نقشه عمل سرمایه داری "متعارف" از نوع اسلامی آن، که یک "رویکرد" ظاهرا تماما اقتصادی اما با جهتگیری سیاسی است.
واقعیت مساله این است که رژیم اسلامی به اعتراف سران آن با بدهکاریهای عظیم و کسر بودجه زیادی روبروست. برای هر ناظر اندک آگاه روشن است که این "هزینه" های دولتی بسیار کمتر از آنچه به تولید "داخلی" و حتی به معنی وسیع کلمه به اقتصاد و تولید مربوط باشند به "تعهدات" آشکار و پنهانی ربط دارند که رژیم اسلامی در راستای تلاش برای بقا و تثبیت شبه بلوک اسلام سیاسی در چهارگوشه جهان، از آفریقا گرفته تا خاورمیانه و حتی اروپا تقبل کرده است و خود را ناچار از تداوم آن دیده است. همه، کم و بیش ماجرای قاچاق سلاح و مهمات به آفریقا، و در یک مورد به ایتالیا را میدانند. دلال "روسی" قاچاق سلاح جمهوری اسلامی را در تایلند دستگیر کردند و سران رژیم پنهان نمیکنند که "حزب اله لبنان" را آنها با "دستهای خود" ساخته اند. مساله هزینه های قرارگاه رمضان را در کردستان عراق و سرمایه گذاریهای فراوان برای تاثیر گذاری در سیر تحولات سیاسی عراق و دخالتگریها به منظور خنثی سازی سناریوها و سیاستهای استراتژیک آمریکا در عراق، برای دوران پس از خروج نیروهای آمریکا، "گونی" های پول و دلار که به حکومت افغانستان "هدیه" کرده اند و اخبار مربوط به افشای نقش جمهوری اسلامی در جنایات انتحاری در افغانستان و پاکستان و عراق و نیز هزینه های سنگین دایر کردن مراکز آموزش نظامی دارو دسته و کانگسترهائی چون "انصار اسلام" و "سلفی" ها و غیره، فقط گوشه هائی از این بیلان "کسر بودجه" رژیم اسلامی است. هیچکدام از این بخشها و حوزه ها، حتی غیر مستقیم اقتصادی نیستند.
بحث هدفمند کردن یارانه ها علی القاعده نمیتواند در یک شرایط مفروض ذهنی و در خلاء و جدا از کل استراتژی سیاسی رژیم اسلامی و بدون در نظر گرفتن فلسفه عروج آن به قدرت دولتی در متن جنگ سرد و وقوع یک اوضاع بحران انقلابی سالهای ۵۷ در نظر گرفته شود.
واقعیت این است که با حذف سوبسید ها برای اقلام اساسی مایحتاج مردم، نقشه دولت اسلامی، تامین یک منبع درآمد پس از "شنارو کردن" قیمت کالاهای اساسی بوده است. افزایش قیمت سوخت و نان و برخی دیگر از مواد مورد مصرف مردم اساس فلسفه طرح هدفمند کردن یارانه ها است. اما رژیم اسلامی در همین رابطه به مراتب "استراتژیک" تر و البته سیاسی تر فکر کرده است. دادن پول نقد به "مستضعفان" جامعه، پاتک تعرضهای گسترده و میلیونی سال گذشته و یا به تعبیر سران رژیم "فتنه ۸۸" است. به نظر من پرداخت نقدی به مردم "مستضعف"ی که طبق برآوردهای تقسیم سوبسیدهای نقدی به هر فرد واجد شرایط مبلغی حدود ۴۰ هزار تومان به حساب ریخته میشود، چند ویژگی دارد. اول اینکه نوعی مسکین نوازی را دامن میزند. دوم اینکه مردم دریافت کننده این مبالغ فورا و مستقیما آن را در مقایسه با هزینه رو به افزایش مایحتاج خود قرار نمیدهند. برداشت اولیه در ذهن مردمی که این "اعانه" ها را میگیرند، گرفتن "احسان و صدقه" ای است که از نیت اسلامی مستصعف پناهی برخاسته است. "پس انداز" کردن آن برای مصارف دیگری غیر از خرید کالاهای مورد نیاز، مثلا برای خرید آلونک و مسکن محقر در حاشیه شهرها، خرج ازدواج فرزندانی که چشم به دست پدر و مادر خود دوخته اند، و حتی صرف آن مبالغ در راه همسوئی ظاهری با مشخصاتی که رژیم اسلامی به عنوان "نرم" یک "جامعه اسلامی" تعریف کرده است. برای مثال حج و حج عمره و زیارات "عتبات عالیات" در دوران سلطه رژیم اسلامی ابعاد وسیعی یافته است و مردم قدری دست تنگ تر در شرایط حاکمیت اختناق اسلامی در پوشش اسلامی و مراسم مذهبی تلاش میکنند که به عنوان "توریست" سفری به سوریه و برخی شهرهای ایران و دورتر از روستا و شهر و شهرستان خود کرده باشند. شرکتهای توریستی که در دوره رژیم اسلامی با پوشش ارائه خدمات به "زائران" دایر شده اند، بخشی از بازتاب "سوءاستفاده" مردم از مناسک اسلامی برای تفریح و گردش و چند صباحی دور شدن از فضای حاکم است. زندگی تحت اختناق اسلامی چنان حفره هائی در زندگی مردم ایران ایجاد کرده است و چنان عقده ها و آرزوها را در دلها و جانها تلنبار کرده است که سیاست "هدفمند کردن یارانه ها"، و مبالغی که به این ترتیب بین مردم پخش میکنند، قبل از اینکه هدف مستقیما اقتصادی را دنبال کند، از جانب مردم برای پر کردن برخی حفره ها و از جانب رژیم به عنوان احساس مسئولیت "اولیا اسلامی" در مقابل نیازهای "امت" تفسیر میشوند. انعکاس و برآیند این دو موضع، در درجه اول نوعی بی تفاوت کردن مردم نسبت به رابطه بلاواسطه این مبالغ و قیمت بالا رفته مایحتاج عمومی و منحرف ساختن اذهان است. رژیم اسلامی به این ترتیب و با حذف خانوارهائی که میزان درآمد ماهانه آنها بترتیب: دونفره ۲۶۰ هزار تومان، سه نفره ۳۹۹ هزار تومان، چهارنفره ۵۲۱ هزار تومان از شمول دریافت سوبسیدهای نقدی است، به کارزار خود با جریان "فتنه" که مداوما تبلیغ کرده است کار اقشار "مرفه و بالا شهری" بوده است، نوعی حمایت "توده ای" را و ربودن دلهای اقشار "مستضعف" پائین شهری در برابر کسانی که زندگی "تجملی" و "غربی" دارند و با اینحال در کنار گشت و گذارهای تفریحی در کشورهای اروپائی و دیگر مراکز توریستی جهان، "شکر گذار" نبوده و دست به توطئه "انقلاب رنگی" زدند، پیش می برد. طرح هدفمند کردن یارانه ها مستقیما سیاسی است و به تحولات خیره کننده جامعه ایران طی سال گذشته ارتباط مستقیم دارد. حتی اگر این طرح قبلا در اذهان سران رژیم بوده است، اما دست بردن به اجرای عملی آن و تعجیل در پیاده کردن آن و فتوای "علمای اعلام" که یارانه ها مشمول زکات "خمس" نمیشوند، بدون توجه به اوضاع متحول سال گذشته بی معنی است. مساله اما این است که این تاکتیک رژیم، بخاطر بحران مزمن اقتصادی و مشکل بحران بقا رژیم اسلامی، و تشدید تناقضات و کشمکشها در میان جریانات مختلف مدعی وراثت انقلاب اسلامی، هیچ ضمانتی برای جذب نهادینه بخشی از مردم "جنوب شهری" به عنوان یک نیروی فعال نخواهد بود.
در مورد "کابوس" همیشگی انتخابات، مساله جانشینی خامنه ای و تشدید اختلافات در میان دوایر "آیات عظام"، تمرکز جناح خامنه ای برای خالی کردن زیر پای هر عنصر مهم تاریخ اسلام سیاسی که به "بیت" خمینی هم رسیده است، و تفاوت ها بین دوره "گفتمان" دوخرداد و اصلاح طلبی حکومتی با دوره های بعدی و متاخرتر، جداگانه خواهم نوشت.
اما سوال اساسی به قوت خود باقی است. رژیم اسلامی ایران در تنازع بقا و در تبدیل اسلام سیاسی به یک شبه بلوک در جهان چند قطبی پس از فروپاشی دیوار برلین، و در تلاش برای "متعارف" کردن "سرمایه داری اسلامی" هنوز و کماکان در "پله آخر" بحران سیاسی است.
جریاناتی که رابطه سیاست و اقتصاد را بدون توجه به مشخصات قدرتگیری اسلام سیاسی در ایران، وارد جداول کلیشه سازیهای خود کرده اند، و با طنز و طعنه و نیش و کنایه "اسلام سیاسی" را بدون زیربنای سرمایه داری آن "ابداع" غیرمارکسیستی نامیده اند، انگار جامعه ایران را نشناخته اند. به نظر میرسد این جریانات "نوآور"، سیر تکوین کمونیسم ایران و مباحث و جدل های سرنوشت سازی که با سیستم فکری سوسیالیسم خلقی و ناسیونالیسم چپ انجام شده است و به ثبت رسیده و مکتوب و مستند شده اند را کلا به بایگانی سپرده اند. این "نقطه" گذاشتن بر یک سیر تاریخ مهم و دورانساز و "سفید" کردن صفحات آن تاریخ پرتلاطم و بی سابقه، برای انتقال قلم به "سرخط" و رونمائی از مقوله پردازیهای من درآوردی و "تز" پردازیهای وحی گونه ای است که تئوری پردازان مهم تر و کاره ای تر در مقاطعی از همان تاریخ پاسخ روشن و قاطع و قانع کننده گرفتند. با اینحال با صفر کردن کیلومترها خیال میکنند که میتوان هذیانهای سیاسی مدافعان بقایای سیستم ورشکسته ناسیونالیسم چپ را "آوردن تئوری" نام گذاشت! با همه اینها و با فرض محال فاکتور گرفتن از مباحث و جدالهای کمونیسم ایران، سطح درک این گرایشات حاشیه ای و محتوای کشفیات خلق الساعه و بی ریشه "تئوریک" آنان در سطح آکادمیک به مراتب از مستشرقان محترمی که تخصص آنها روایت خودویژه و متفاوتی از سیر تمدن بشر؛ و تفسیر غیر تاریخی از سیر قانونمندی مبارزه طبقاتی در میان ملل "شرق" و جهان سومی و "تمدن اسلامی" است و از قبل این عقب ماندگی فرهنگی نان میخورند و به کرسی "استادی" لم داده اند، بسیار نازل تر و رقت انگیز تر است. برای اینها رابطه زیربنا و رو بنا، حتی در مقایسه با چهارچوب فکری "اصول مقدماتی فلسفه" و "اصول اقتصاد" نوشین، عامیانه تر و ولگار تر است. نه تنها مارکس و هجدهم برومر و مبارزه طبقاتی در فرانسه، نه تنها "آناتومی لیبرالیسم چپ" و نقد ذهنیت ناسیونالیسم و لیبرالیسم چپ و مدافعان مکتبی آرمان سرمایه صنعتی و "سه منبع و سه جزء سوسیالیسم خلقی"؛ که هگل و دیالکتیک او نیز، انگار وجود خارجی نداشته اند!
مدافعان تئوری انقلابی باید بتوانند در برابر تئوری بافان دروغین و تحریف کنندگان تاریخ جدال اندیشه ها و تقابل گرایش انقلابی مارکسیسم با انواع سوسیالیسم های اتوپیک، خورده بورژوائی و محافظه کار و ناسیونالیستی، طبقه کارگر و مردم را به گنجینه عظیم ادبیات کمونیستی مراجعه بدهند. حذف یارانه ها، گوشه هائی از آثار باستانی و متروک گرایش ناسیونالیسم چپ و سوسیالیسم خلقی و اسلامی، اکثرا با سپر ریاکارانه کارگر پناهی، را نیز "فعال" کرد. انقلاب و نبرد برای خلاصی از نکبت رژیم اسلامی، اما، بدون تئوری انقلابی و بدون پس زدن گرایشاتی که مردم را در انتظار حرکت خودبخودی و "تکاملی" تاریخ پند و اندرز میدهند، ممکن نیست.