جمعه 22 فروردين 1504
   

یادداشت های روزانه – ۳۱، پنجم فوریه ۲۰۱۱

در باره تحولات مصر

 

تحولات خیره کننده مصر و تونس، و تحرکی که در برخی کشورهای دیگر نظیر یمن، اردن و الجزایر بوجود آمده است، غلیان احساسات بسیاری را به همراه داشته است. آدم احساس میکند که در خارج از فعل و انفعالات درونی، آنچه در بیرون، و در این مورد در مصر و نونس در جریان است، پدیده ای بسیار فراتر و عمیقتر از "پایان دیکتاتوری" های چند دهه ای است. ما، در سالهای پس از فروپاشی دیوار برلین، بسیاری حکومتهای "توتالیتر" را دیدیم که بزیر کشیده شدند. در مواردی، چون رومانی، حتی دیدیم که رژیم چائوشسکو، در یک "انقلاب توده ای"ساقط شد. شاهد پایان رژیم بعث و حکومت "مخوف" صدام حسین هم بودیم. بسیاری "انقلاب" های رنگی و نارنجی و مخملی را نظاره کردیم و شاهدان بی گناه پیروزی "دمکراسی" بر دیکتاتوری هائی بودیم که در دورانی قریب به هشتاد سال پایه های یک قطب و بلوک قدرتمند سیاسی و نظامی و متکی به "قدرت اتمی" را تشکیل میدادند. چرا در طول دوران این زنجیره انقلاب ها و جمع کردن بساط دیکتاتوریهای چه بسا طولانی تر و "موروثی" تر، به این غلیان احساسات درونی مان دچار نشدیم؟

 

به باور من مهمترین فاکتوری که تفاوت بین تلاش برای بزیر کشیدن حکومت دیکتاتوری حسنی مبارک در مصر و فراری دادن بن علی در تونس را برجسته کرده است، کارگردانان و عوامل فعال این سناریوهاست. در "جنگ آزادی" دوران همزمان ومتعاقب سقوط بلوک شوروی سابق، سناریو ها، و نقشه رژیم چینج ها، قبلا نوشته شده بودند و مردمی که سیاهی لشکر اجرای آنها بودند، آنجا که کار به "انقلاب" های رنگی انجامید، مجریان پاسیف یک نقشه قبلی بودند. در مورد یوگوسلاوی، راه اندازی "جنبش" های قومی و قوم سازی ها و پاکسازیهای قومی و مذهبی و دایر کردن گورهای دسته جمعی هنوز کافی نبود تا "دمکراسی" و  ره آورد دوایر "حقوق بشر" وابسته به کاگزاران اطاقهای فکر دولتهای غرب، به آلترناتیو حکومت "دیکتاتور" میلوسوویچ ها تبدیل شود. بلگراد با بمب افکنهای ناتو زیر و رو شد و به تلی از خاکستر و خون و اجساد انسانها تبدیل شد

در تمام این ماجراها و جریان "گوشمالی" دیکتاتور صدام در سال ۹۱ بخاطر "نقض حاکمیت" شیخ کویت و سپس اشغال علنی عراق و از هم پاشاندن کل شیرازه مدنی و اقتصادی و فرهنگی جامعه عراق در سال ۲۰۰۳ و پس از آن، ما دچار این طوفان درونی و خروش احساسات فردی و جمعی مان نشدیم. در درون خود و در خلوت خود میدانستیم که دارند صحنه های یک نقشه معماری شده از پیش را و اجرای "دکترین" های دوایر سیا و پنتاگون و اینتلجنس سرویس را و مصاف تروریسم دولتهای غربی با بی رحمی ها و قساوتهای جریانات اسلام سیاسی برای ما به نمایش در می آورند. غیر از تعداد معدود روشنفکران خورده بورژوا و سانتی مانتال و واداده و"کمونیست سابقی" و برخی ژورنالیستهای اجیر، بشریت متمدن بزودی فهمید که در پس آن نمایشات و ریا کاریها و جنایات هولناک، قرار است باندهای مافیائی را به عنوان دستکرد دمکراسی در دریائی از جنون آدمکشی به عنوان حکومتهای "نورسته" و "آزاد شده" بر مردم کشورهای "دربند" و "توتالیتر" زده حاکم کنند.

 

در مورد مصر و تونس، اوضاع اساسا متفاوت بود. متفاوت بود چرا که سناریو نویسان رژیم چینج ها و انواع انقلاب مخملی ها خود با شرایطی روبرو شده بودند، که مردم عادی بدون هیچ "اطاق فکر"های مرموز، بدون هیچ کنترل قبلی با پراگماتیسم فرصت طلبانه و حسابگریهای سیاستمداران ابن الوقت "روسا"ی رنگارنگ جهان سرمایه داری، خود راسا تصمیم گرفتند که در سرنوشت جامعه مستقیما و با عمل مستقیم دخالت کنند. سیر تحولات، بویژه در مصر، که کشور مهمی در "جهان عرب" و قاره آفریقا است و نقش مهمی در مسائل خاورمیانه و معضل فلسطین و اسرائیل دارد، به هر مسیری برود، مردم مصر آغاز دوران کاملا نوینی را در سیر تحولات جهان کلید زدند. حسنی مبارک نه در نتیجه بمباران قاهره توسط ناتو و نه در وحشت از پیاده شدن تفنگداران آمریکائی در سواحل مصر، و یا تکرار نمونه "فلوجه"  و یا به بهانه دست داشتن در جنایت انتحاری جریانات اسلامی ۱۱ سپتامبر در آمریکا، تصمیم به کناره گیری از قدرت نگرفت. برعکس رویدادهای عراق و یوگوسلاوی و پروسه های انواع انقلابات رنگی در گرجستان و اوکراین و قرقیزستان و ...این سران اتحادیه اروپا و دولت آمریکا بودند که به دنباله روان مردم تبدیل شدند و سعی کردند که در عقبه تحرک مردم، با دستپاچگی، فرصت تهیه انواع سناریوها و مسیر آینده را از مردم گدائی کنند. این بار این مردم بودند که حیاط خلوت میدان سناریو نویسی و مسیر تعیین سرنوشت سیاسی کشورها را اگر نه کاملا تعطیل، که بسیار مشکل کردند. این "غافلگیر" شدن قدرتهای رژیم ساز و بی خاصیت شدن انواع "شخصیت" های دست ساز، در عین حال زمینه تحمیل اپوزیسیونهای پوشالی و نان به نرخ روز خور را هم مشکل کرده است.

 

نکته مهم دیگری که تحولات مصر را متمایز میکند، زمینه مادی وقوع این برآمد هاست. در دوران جنگ سرد، برای مثال در کشوری مثل ایران، ممکن شده بود که از شخصیت مرتجع و حاشیه ای ای چون خمینی و جریانات اسلامی، که "سابقه" مجاهدتهایشان با مخالفت با ورود زنان به عرصه فعالیت اجتماعی و غیر شرعی اعلام کردن دست بردن به مالکیت و اصلاحات ارضی در تاریخ ثبت شده است، به عنوان رهبر "انقلاب اسلامی" معماری کنند. ممکن شده بود که بر زمینه تسلط و هژمونی شرق زدگی و اسلام زدگی بر ناسیونالیسم چپ و طیف های توده ای- فدائی. مجاهد و ذخیره ادبی مشروعه گری و آل احمدیسم، که شالوده بینشی - جنبشی اپوزیسیون "میلیتانت" و رادیکال را در کل دوران  تاریخ ایران از مشروطه تا مقطع انقلاب ۵۷ تشکیل میداد، گارد جامعه را در برابر ویروس اسلام سیاسی باز نگاه دارند. از سوی دیگر در دوره پایان جهان دو قطبی و تبدیل شدن اسلام سیاسی به یک شبه قطب سرتا پا ارتجاعی که سی سال تاریخ  قتل نفس و جنایت سازمانیافته را در برابر بشریت علم کرده است، معماری یک اپوزیسیون اسلامی و پرتاب کردن آن به قدرت برای "مهار" خشم "مسلمانان مستضعف"، دیگر ممکن نیست. این الگو پردازی از سیر رویدادها و سناریو های انقلاب "۵۷"، و نگرانی از به قدرت رسیدن "اخوان المسلمین" در مصر، زیادی کلیشه ای است. چه، هم در جامعه ایران و هم در جامعه مصر، از نظر بافت و ترکیب جمعیت، و با توجه به تعلق گرایشات اسلام زده و شرق زده اپوزیسیون "سنتی" به دوران قبل از انقلاب انفرماتیک، و تبدیل شدن اسلام سیاسی به یک شبه بلوک که با کشتار دسته جمعی، عملیات جنون انتحاری و مانع مهم در مکانیسمهای توسعه اقتصادی در جهان شناخته شده است، اسلام سیاسی و جنبشهای اسلامی، خود صورت مساله اند. اگر گرایشات اسلامی در منطقه، به عنوان مدعی نیابت و امامت سهم خواهی "امم" اسلامی از بازار جهانی، بویژه در دوران بعد از جنگ دوم جهانی و تا به قدرت رسیدن در ایران، این زمینه را داشتند که ذهنیت اپوزیسیون ملی مذهبی را زیر سلطه خود بگیرند، کارنامه سی سال حکومت جمهوری اسلامی، شانس جا خوش کردن ارتجاع اسلامی به عنوان اپوزیسیون "سازش ناپذیر"   در صفوف اپوزیسیون کشورهای تحت سلطه حکام و "طاغوت" های "جابر" در منطقه را در جدال بر سر قدرت سیاسی بسیار تنزل داده است. جریانات اسلامی در مصر، و اخوان المسلمین از جمله آنها، خود به این واقعیت اذعان دارند و مجبور اند برای ماندن در صحنه مدام از اسلام سیاسی و رژیم اسلامی اعلام "برائت" کنند. "راشد الغنوشی"، اسلام گرای "تبعیدی" تونس، قبل از اینکه مدالهای افتخار سالهای آموزش در مکتب "سید قطب" و شکل و شمایل و ریش و پشم خود در ردای اسلامی را رو کند، ناچار میشود که در ایام بازگشت به "میهن"، مقدمتا اعلام کند که او را با خمینی یکی نگیرند و صد بار به اصول و موازین غربی قسم بخورد. اخوان المسلمین، بلافاصله پس از خطبه های خامنه ای در روز ۴ فوریه، اعلام کرد که آنان برای حکومت اسلامی "جهاد" نمیکنند. این دمکراسی پناهی قبل از اینکه از هر تجدید نظر و یا "ارتداد" فکری در میان لایه های مدافعان اسلام سیاسی ناشی شده باشد، بازتاب تغییر و تحولات مادی و عینی است که در ذهنیت جامعه و  با توجه به کارنامه عملی سی سال حکومت اسلامی انعکاس یافته است و قوام گرفته است. موقعیت عینی و مادی و حکومتی اسلام سیاسی، در تحول و تغییر بافت جمعیت و انتظارات آنها از زندگی ضرب شده است. به همین دلیل است که جریان "کم سابقه" ای مثل "جنبش جوانان ۶  آوریل" در مصر که در سال ۲۰۰۸ با شروع اعتصابات کارگری، به یک اعتصاب سراسری در حمایت از کارگران فراخوان داد، بسرعتی باور نکردنی احزاب و نیروهای سنتی و محافظه کار و دارای تاریخ طولانی از "جهاد و شهادت" را  حاشیه ای کرد. بعلاوه،  اسلام سیاسی در قامت حکومتی و دولتی آن در ایران، بر قله آتشفشان خشم مردم نشسته است. درگیر با معضل بقا و  تناقضات مداوما تشدید یافته بین جناحهای خود و ضربه خورده از اعتراضات میلیونی و "فتنه" سال گذشته در تهران است. رژیمی مورد نفرت و بیزاری جهان متمدن، نه در دوره عروج و زیر درخت سیب در پاریس، و بر بستر یک انقلاب واقعی، که به عنوان بی رحم ترین جنایتکاران و قاتلان و عاملان بر پا دارنده سی سال حکومت اعدام و کشتار و شکنجه و ارعاب، در دوره زوال و فروپاشی و در سراشیبی سقوط قرار گرفته است. علی القاعده جریاناتی که رژیم اسلام سیاسی در ایران را در مسیر متعارف شدن و تثبیت شدن ترسیم کرده و آنرا مورد حمایت "تمام جناحهای بورژوائی" معرفی کرده اند، می بایست در باره خطر تبدیل شدن مردم مصر به سیاهی لشکر اسلام سبز و سیاه با فراخوان "مردم نکنید" و "آنچه باید آموخت" باز هم ارشاد میکردند. سنگین تر بودند در نمایش دو روئی آشکار سیاسی کمی جانب احتیاط را نگاه میداشتند. آخر در مصر هم کارگر پناهها میتوانند ادعا کنند که چون طبقه کارگر حضور مستقل ندارد، و اسلام سبز و سیاه، هر دو،  در صفوف اپوزیسیون حسنی مبارک فعال اند، مردم فقط سیاهی لشکر این یا آن جناح بورژوازی اند. فراموش نکنند که به مردم ایران گفته بودند "شلوغ کردن" و به "خیابان آمدن"، مبارزه "طبقاتی" نیست! همین "صداقت" را به مردم جمع شده در میدان "تحریر" قاهره و میدان اصلی شهر اسکندریه مصر هم نشان بدهند. تحرک مردم مصر، در عین حال این نوع  کمونیسم دانش آموزی را به مسائل اجتماعی نامربوط تر؛ و به دنیای خرافی جنگ مواضع  در "هسته"های مهجور و ضداجتماعی حواله داد.

 

تحولات در مصر به هر سوئی سیر کند، تحرک مردم مصر، سرآغاز دوره کاملا نوینی را پس از دوران سیاه جولان و یکه تازی سیاست  ها و دکترین های نظم نوین و "رژیم چینج" و "ضربه پیشگیرانه" و اشغال نظامی و قوم و ملیت تراشی و "انقلاب" های دست ساز و معماری شده باز کرده است. این حضور فعال و انقلابی امید همیشگی مردم به مبارزه برای تغییر و برخورداری از زندگی شایسته انسان و نقش اراده جمعی در نه گفتن به اختناق، بی حقوقی و فقر و ذلت و تحقیر و اهانت به کرامت انسان را در دلها زنده کرده است. 


 
ادرس مايل گيرنده:


ادرس مايل شما:


پيام شما: