یادداشت های روزانه، ۴۷- شانزده ژانویه ۲۰۱۳
یادداشت های روزانه، ۴۷- شانزده ژانویه ۲۰۱۳
فراخوان به "وحدت اضداد"
رفقای عزیز نسان نودینیان و محمد آسنگران، اخیرا گفتگوئی را با عنوان "کمونیسم کارگری و جهان امروز" انجام داده اند که نکات متعددی را در برمیگیرد. من در اینجا روی بحث بازبینی دوره اختلافات داخلی که در نهایت به انشقاق حزب کمونیست کارگری منجر شد تمرکز نمیکنم. من قبلا و اخیرا نیز، تبیین کاملا متفاوت خود را از مسائل آن دوره نوشته ام و در آینده نیز دوباره خواهم نوشت.
"صراحت لهجه" محمد آسنگران در این گفتگو، که به بهانه انتقاد از سوء برداشتها در "درون" و بیرون حزب کمونیست کارگری پیرامون طرح ارائه شده حمید تقوائی در لابلای استدلالها بیان شده اند، باید مستقل و بدون تشریفات و پیرایه باشد. من شخصا طرفدار ارائه مستقل و تمام نمای این موضع ظاهرا "جدید" هستم. علاقمندم که "سپری شدن" نقش شخصیت ها در تاریخ و بطور مشخص این حکم که " مثل دوران منصورحکمت نبايد به نحوه رهبري کردن احزاب نگاه کرد " بدون اینکه در پوشش کنایه و رمز و چاشنی هر بحث دیگری و یا تطهیر پوشیده "شورشیان آوریل ۹۹" و اعاده حیثیت از تئوریسین های آن دوره بیادماندنی "زمزمه" شوند، با "اعتماد به نفس" بیشتری رسمیت یابد. بحث "تغییر دوران" اگر بنیان طرح "اتحاد فراگیر نیروهای کمونیسم کارگری" است، یک تناقض در خود است. عبور بی ترمز از یک دوره پر تلاطم بیش از دو دهه که کارنامه مشخص و متعین و معرفه و مکتوب و مستند کمونیسم کارگری در جامعه ایران است، نمیتواند با تابلو "وحدت فراگیر" نیروهائی انجام شود که قرار است رهروان پراکنده "کمونیسم کارگری" را از راههای فرعی و کوره راهها و جاده های سنگلاخی و مالرو، به بزرگراه "به سر رسیدن نقش شخصیت ها در تاریخ" راهنمائی کند. روی این لبه تیز و این پرتگاه خطرناک، هیچ آکروبات باز ماهری هم نمیتواند راه برود. هیچ انسان عاقلی وقتی دیگر در قید حیات نیست منطقا نمیتواند در مراسم خاکسپاری خود شرکت کند. فراخوان وحدت فراگیر برای شرکت در مراسم تدفین سیاسی و به تاریخ سپردن فلسفه زندگی "نیروهای پراکنده" و "برج عاج نشین"، دعوت به مناسک ترحیم اما با کارت جشن تولد و عروسی است. نوشتن این تعبیر برایم سخت بود، اما وقتی جوهر و محتوای فراخوان بطور قطره چکانی و در لابلای استدلال در راستای آن، هدف دیگری را نشان میدهد، چاره ای دیگری نداشتم. رفقا! این شیوه خزنده و پولتیک زدن و اعلام "به سرآمدن" شیوه رهبری مارکس و لنین و منصور حکمت، آنهم برای آب بندی "اتحاد فراگیر نیروهای کمونیسم کارگری"، جالب نیست، آزار دهنده است و زیادی ناشیانه زدن به کاهدان است.
با وجود این، و با قورت دادن احساس بسیار تلخی که با چنین شیوه طرح مسائل و مواضع به من دست داده است، لازم دیدم که به چند نکته در این گفتگو که در واقع بطور برجسته ای تناقض بین وضعیت فیزیکی و فی الحال حزب کمونیست کارگری با تبیین از "دوران" و "گفتمان انقلاب"، و به تعبیر محمد آسنگران با "دوره شورانگیز"، را نمایش میدهد، بپردازم. فعلا از این نکته هم میگذرم که من شخصا هیچ صحنه "شورانگیز"ی را در جریان سقوط معمر قزافی در لیبی و در تحولات فعلی سوریه، ندیدم و نمی بینم.
اولین تناقض در چگونگی تبدیل شدن به "رهبر" این انقلابات بروز میکند. محمد آسنگران چنین میگوید:
" این اتفاقات بزرگ در دنيا افتاده است٬ چپ ها و بويژه کمونيستهاي کارگری نمیتوانند مثل دوران مارکس و لنین احزاب را رهبری کنند. یا حتی مثل دوران منصورحکمت نبايد به نحوه رهبری کردن احزاب نگاه کرد. کمونيستها باید بدانند اتفاقاتی در دنیا افتاده است که آنها را هم شامل ميشود." (محمد آسنگران، از متن مصاحبه مذکور)
من با تحلیل دوره انقلابات و یا "به آخر رسیدن" سرمایه داری بخاطر "جنبش ۹۹ درصدی" ها موافق نیستم. اما اگر کسی و نیروئی و حزبی چنین ارزیابیهائی از اوضاع دارد، نه به عنوان یک تفسیر برای خارج از خود، بلکه باید منطقا یک آرایش مناسب "انقلاب" و متناسب با به خط آخر رسیدن سرمایه داری بخود و تشکیلات و حزبش بدهد. در حالی که آنچه را در پیکره حزب کمونیست کارگری و مشغله سیاسی کادرهای رهبری آن شاهدیم، یک "عدم تعجیل" و یک رخوت کامل و بی اشتهائی سیاسی برای دخالت در سیر این پروسه "شورانگیز" است. هر اندازه شور ناشی از این تحلیل خلسه مانند اوج میگیرد، کار حزبی، کارمندی تر و مشغله انقلابی، درجه چندم تر میشود. زندگی واقعی لایه کادری حزب کمونیست کارگری، شاید به استثنای شخصیتی که امر "کمپین" معینی را در دستور زندگی خود قرار داده است، غیر حرفه ای تر، غیر سیاسی تر و غیر اکتیویست تر و غیر میلیتانت تر شده است. این تناقض را اگر برای من "حاشیه نشین" با تزریق روحیه توضیح میدهند، نمیتوانند به جامعه ایران بگویند. بالاخره باید دید نیروئی که مدعی تبیین انقلاب است، چگونه راسا "کفش و کلاه" میکند که خود، حرفش را پراتیک کند. مگر "انقلاب ۵۷" چیزی غیر از تغییر سریع سناریو زندگی شخصی و "ناتمام" گذاشتن درس و تحصیل و رها کردن خانواده و مشغله شخصی و ول کردن تز و پیپر دانشگاه را به ما دیکته کرد؟ این "فاصله حرف و عمل"، با کلی گوئی و تعریف خصوصیات "دوران"ها، قابل پر کردن نیست. اما نه انگار زیاد هم نباید در "برج عاج" گذشته ها اسیر ماند، "اوضاع عوض شده است"، قدری بیشتر "تعمق" کنید، برای توجیه این تناقض یک توضیح شورانگیزی هم هست:
"براي مثال یکی ازویژگیهای این دوره اين است که دوران عروج رهبری کاريزماتيک به سر آمده است. این دوره و زمانه را نگاه کنيد: انقلاباتی در دنیا اتفاق افتاده است. همه آنها يک ویژگی را به ما نشان میدهند. در هیچ کدام از این انقلابات یک نفر کایزماتیک مثل خمینی پیدا نشد. مثل لنین پیدا نشد. مثل نمیدونم هیتلرپیدا نشد. چرا؟ این فقط به خاطر این نیست که این انقلابات اینطوری بودند و نمیتوانستند چنين رهبرانی داشته باشند. من با اين مثالها ميخواهم بگويم که دوره شخصيتهای پوپولر و کاريزماتيک که تک فرد بتواند نقشی مثل دورانهای قبلی يا نمونه مثالهای بالا در جنبشهای انقلابی و ضد انقلابی داشته باشد به سر آمده است." ( همانجا، خط تاکید از من)
سوال این است که چرا و چگونه؟ پاسخ را بخوانید:
" این اتفاقات بزرگ در دنيا افتاده است٬ چپ ها و بويژه کمونيستهای کارگری نمیتوانند مثل دوران مارکس و لنین احزاب را رهبری کنند. یا حتی مثل دوران منصورحکمت نبايد به نحوه رهبري کردن احزاب نگاه کرد. کمونيستها باید بدانند اتفاقاتی در دنیا افتاده است که آنها را هم شامل ميشود. دوران منصورحکمت فیس بوکی نبود، تویتری نبود، يوتیوب نبود٬ اینترنت به این سرعت و به این ابعاد نبود که الان هست. نقش ميديای تصويری اصلا قابل مقايسه با آن دوره نيست. اين همه وسايل ارتباط جمعی و رسانه های موثر حتی پنج سال پيش هم تا اين حد ایفاي نقش نمی کردند."( همانجا، خط تاکیدها از من)
فیس بوک و تویتر آمده است و خیال همه را راحت کرده است! نه در این دوره "انقلابی" لازم است ارتش حزب کمونیست کارگری "پشت مرزها"، "بحران سازی" کند، نه نیازی به این هست که حزب در دسترس، بطور ملموس توی کوچه و خیابان و منازل مردم باشد، نه احتیاجی هست که کادرهای حزب برای سازماندهی شبکه های تبلیغ و سازماندهی، تصویر یک حزب طالب و مشتاق دخالتگری در سرنوشت جامعه را به میان مردم ببرند و نه حتی لازم می آید از نظر فیزیکی، حزب و رهبری را "متمرکز" تر و حاضر به یراق تر کنند و به جامعه از نظر جغرافیائی نزدیک تر کنند. نه! "فیس بوک" و تویتر و استودیوی تلویزیون در منازل و جنب آشپزخانه، در ساعات فراغت، و پس از انجام کار عادی روزانه، و رسیدگی به امورات شخصی، فرصت رهبری "مجازی" را فراهم کرده است و بنابراین مارکس و منصور حکمت هم، اگر در این دوره و زمانه بودند، دیگر میبایست برای این اوضاع "فکر دیگری" میکردند! کمونیست نوع دنیای مجازی، هیچ نیازی به بر هم زدن دنیای آرامش زندگی عادی خود ندارد، یا به عبارت بهتر فعالیت در جهان مجازی مجوز و توجیه کننده دوری از جدال واقعی و نبرد سیاسی شده است. فیس بوک و اینترنت هم برای نتانیاهو و خالد مشعل و اخوان مسلمین و اوباما و احمدی نژاد و مالکی و اردوغان و هر فعال سیاسی دیگری قابل دسترس است، اما اینان، تازه اگر وقت کنند، فقط در اوقات فراغت و انجام کارهای "غیر سیاسی"، به آن رو می آورند. مشغله ایام فراغت و تعطیلات سیاستمداران حرفه ای و حتی جوانان و محصلین مدارس را به عنوان ابزار رهبری یک حزب کمونیستی تصویر کردن، و بی نیازی به لنین و مارکس و منصور حکمت و من اضافه میکنم به امثال آبراهام لینکلن و ماندلا و اسکارگیل، دیگر بطور افراطی رقیق کردن هر نوع رهبری سیاسی و هر گونه مبارزه سیاسی است، کمونیستی آن پیشکش. این به نظر من تخدیر خود و فرار از عمل کردن به نظر خود است. و یا باز به عبارت دیگر فرار از فعالیت واقعی سیاسی در پس عبارت پردازی های پر تناقض اما با روکش "تعمیق" تئوریک است. عمل انقلابی و پراتیک و تغییر جامعه تقریبا در همه ۱۱ بند "تزهای فوئر باخ" به عنوان ارکان اساسی کمونیسم پراتیک برشمرده شده اند. همه میدانیم که تویتر و فیس بوک در "بهار عربی" و بویژه در تجمع های میدان تحریر، خیلی نقش داشت. و البته همه میدانند که استفاده از امکانات اینترنت اکنون دیگر جزئی از نیازهای زندگی اکثریت مردم جهان است. لازم نمیدانم توضیح بدهم که هیچکس اکنون خواهان بازگشت به چرتکه به جای ماشین حساب و یا رجعت به پست و تلگراف دوره چاپاری بجای پست الکترونیکی نیست. بحث، تبدیل کردن و تنزل یک مبارزه سیاسی جدی، انقلابی و موقر و متین و فکور، به مشغله های غیر جدی، لاابالی و همهمه های "چت روم" کافه نت و رهبری سیاسی با "تلفن موبایل" است. آیا واقعا فاجعه نیست که کسی، و نیروئی مدعی کمونیسم، نتواند ببیند که فراخوان دهندگان جهان مجازی فیس بوک و کامپیوتر، در بهترین حالت قابل تصور در مصر، در میدان عمل، هیچ رهبر "کاریسماتیک" را جلو مردم نگذاشتند، هیچ انتخابی در هیات اشخاص واقعی به مردم پیشنهاد ندادند، هیچ شخصیت سیاسی را به عنوان سخنگوی و نماینده حاضر در صحنه، در برابر اخوان و انواع تیمسارها و "کهنه سیاست مداران" مطرح نکردند؟ و راستی چه لطفی دارد که انسان در ذهنیتی که با تصویر مجازی اینترنتی، قدرت تخدیر خود را نمایش میدهد، اسیر شود؟ چرا دعوت به این انزوای سیاسی و فرار از پذیرش مسئولیت جامعه، نامش دعوت به "اتحاد فراگیر" و فراخوان به ترک کنج عزلت و انزوا و گوشه حاشیه نشینی و پائین آمدن از برج عاج است؟ چرا اسارت در جهان مجازی سیاست و سقوط به این حد از سطحی نگری را، تقدیس میکنند و دفاع از رهبری "کاریسماتیک" بزرگترین چهره های دگرگون کننده سده ها و هزاره های تمدن بشری را با تعبیر "خادمان سرخ پوش معبد تاریخ" تحقیر میکنند؟ آیا خود واقعا آگاهند که با چه سرعتی، به تاثیرات خرافی زندگی در فضای مجازی و مزاحی، هر دو، آلوده شده اند؟ بی بی سی "بورژوائی"، مارکس را، اتفاقا در همین عصر یوتیوب، بزرگترین متفکر "هزاره" اعلام کرد، آیا وقتی داشتید "دوران رهبری مارکس و لنین و منصور حکمت" را، "سپری شده" فرموله میکردید، نه به سده و هزاره، که به دهه و چند ماهه "فکر" کرده بودید؟ یعنی جاذبه جهان مجازی اینقدر تاثیر مخرب در لودگی سیاسی بر کسانی با داعیه دفاع از کمونیسم دارد که حتی باید احترام طبقه بورژوا به رهبران جنبش کمونیستی را برایشان مثال آورد؟ و چه توقع خام و نپخته و آماتوری دارید که "خیال" میکنید میتوان هر انسانی که اندک ریشه ای و تعلق خاطری به این "معبد سرخ تاریخ" دارد را در این مناسک "سپری کردن"ها، با خود همراه کنید؟! تصمیم عبور از منصور حکمت و رهبری کاریسماتیک مارکس و لنین را، در پرده اتحاد فراگیر بسته بندی نکنید لطفا. این برای کمونیستهائی که سالیان سال و از همان دوره دورانساز فعالیت اتحاد مبارزان کمونیست در کاربرد و معنی دقیق هر کلمه جدلهای داغ و پرشور و قطب بندیهای واقعی در میان خود انجام میدادند، خوش آیند و برازنده نیست. هر دورانی آغاز یا پایان یافته باشد، پرنسیپ ها و اصول "رهبری" کمونیستها و مارکسیستها و وجه مشخصه صراحت آنها، سر جای خود است و هیچگاه "به سر نخواهد رسید".
در دورانهای "خیلی قدیم"، که فیس بوک و یوتیوب نبود، فعال کمونیست میرفت در کانتین کارخانه، کارگر را از غرق شدن در تقدس موقعیت صنفی خود تبلیغ میکرد که با حضورش در میدان پراتیک، نشان بدهد که کمونیسم عملی و کارگری است. در این دور و زمانه، اما، فیس بوک و اینترنت مجال داده است که نشان بدهیم، کمونیسم، شخصیت کاریسماتیک و اهل عمل انقلابی لازم ندارد، که کمونیستها، چون شاهد زنده "بهار عربی"، میتوانند در فیس بوک مشت گره کنند، جهان را به مصاف بطلبند، آدم ها را به خیابانها فراخوان بدهند، اما در عمل مرغ عزا و عروسی تحولات سیاسی باشند. به نظر من، عادت به این نوع رهبری مجازی، از منظر تصویری که به کمونیسم در این دوران "پرشور" میدهد، مهلک و سم است. وارد شدن به یک سلسله بحث و جدل و پلمیک و سمینارهای سریال و بی نتیجه، و یا شاید هم با نقشه عمل آماده و تصمیم از پیش، به عنوان "پا خوردن" و "تعمیق" تئوریک و پیش فرض های چنین مواجهه ای با تحولات سیاسی، زائد است، تشریفاتی است، اتلاف وقت، بی نتیجه و مخدر است.
به عنوان آخرین نکته یادآوری کنم که تاثیر فضای مجازی در فعالیت های یک حزب سیاسی، زیاد هم "جدید" نیست. قبلا، و در سالهای پایانی دهه ۱۹۹۰ عده ای از کادرهای حزب کمونیست کارگری در دنیای مجازی اینترنت شبکه "بحث ندا" را راه انداخته بودند، و همان وقت هم مشخص شد که ابزار اینترنت و مناسبات در جهان مجازی، مطلقا نمیتواند و نتوانست جای ظرف حزبی را بگیرد که در زمین سفت و رو به انسانهای واقعی و چشم در چشم آنها، منشا تحولات واقعی عظیم و ابزار موثر متحد کردن و سازمان دادن انسانها و جامعه برای سوسیالیسم باشد.
iraj.farzad@gmail.com