وحشت از آرمانهای بزرگ
دوست گرامی ام، هاشم رضائی، در نوشته ای با عنوان: "کومه له سراسری بود یا محلی؟" با یک تیر دو نشان زده است. از طرفی خواسته است در جدل درونی کومه له، در کنار مدافعین "ضرورت فعالیت تحت نام کومه له" ( ساعد وطندوست، مینه حسامی، جعفر امین زاده و...) قرار گیرد و سمبه رویگردانی از کمونیسم و علیه سنگینی وزن کمونیسم و فعالیت سیاسی در مقیاس "سراسری" و غیر کردی را پر زورتر کند. خواسته است نشان بدهد که اصلا تمام اعتبار و نفوذ اجتماعی کومه له این بوده است که غلظت کردی اش تمام هویت سیاسی اش را تشکیل میداده است. و در این کردایه تی هم نه شهر که رو به روستا داشته است. خواسته است نشان بدهد که هر اندازه کومه له خود را به سیمای کردی، و نه حتی کردستانی آراسته کند، به همان میزان محبوب تر، اصیل تر و اوریژینال تر است. در پشت هیاهوی کمپین و مناسک برائت از نام حزب کمونیست، تلاشی برای چفت کردن تاریخ کومه له با ارتجاعی ترین سکتهای عهد عتیق چون کومه له ژ . ک لانه کرده است. و هاشم رضائی به نظر من صاف و ساده تر و بدون اینکه خود را با غامض گوئیهای جمع "ضرورتی" ها مشغول کند، این تصویر را با یک تاریخ سازی و یک هویت "تاریخی" برای کومه له ارائه داده است. هاشم رضائی مکنونات قلبی ضرورتی ها را صریح تر از خود آنان بیان کرده است. یک دلیل میتواند این باشد که ضرورتی ها میخواهند فعلا در صفوف کومه له، با مبهم گوئی و منفی بافی و پوچیسم و خواندن آیه یاس و دلسردی، به کندن نیرو ادامه بدهند. هاشم رضائی بیرون از دایره این حسابگریها است و در این محاسبات بقالانه شریک نیست. به همین دلیل در بیان نظرات و اعتقادات واقعی کنونی خود صادق تر است. در هر حال در رابطه با تاریخ و پیشینه اصالت و فلسفه جاذبه کلمه "کومه له"، به روایت و تعبیر و تفسیر هاشم رضائی توجه کنید:
" در جریان بحث برسر نامگذاری تشکیلات( در شهر بوکان) مطرح گردید که بگونه ای تاریخ جریانات سیاسی مترقی و پیشرو سابق در کردستان ایران با اسم سازمانی تشکیلات پیوند داده شود. در این نشست، از جانب تنی چند از رفقا پیشنهاد گردید که: از آنجاییکه نام "کومه له" ( از جمله کومه له ی ژیانه وه ی کورد) در میان توده های مردم کردستان ایران دارای محبوبیت فراوانی است و همچنین کومه له ره نجده ران( در کردستان عراق) تشکلی نوین و غیر سنتی با ایده های مترقی بود، بگونه ای در نام تشکیلات بگنجد. این پیشنهاد مورد تایید قرار گرفت( رای قطعی یا اکثریت را بخاطر ندارم)" ( پرانتزها از هاشم رضائی است)
به نظرم همین قطعه از نوشته هاشم رضائی به نحو عجیبی گویا و وصف حال کسانی است که از اینکه زمانی در زندگی خود انسانهای بزرگی بوده اند و دنبال ایده آلهای بزرگ رفته اند، اکنون پشیمان اند. میخواهند به ورژن قلابی تاریخی که صلاح مهتدی برای کومه له ساخته و پرداخته است بپیوندند. ناراحتند از اینکه در دوره ای از حیات سیاسی خود از سمپاتی و نوستالژی به عالم "محبوبیت" کومه له ژ . ک وکومه له ره نجده ران؛ به پروسه ای انتقال یافتند که در آن در کنار کسانی چون مارکس و لنین که بر قله رفیع دانش بشری و انقلابیگری پرولتری ایستاده بودند، ملحق شدند. هاشم رضائی از اینکه در سال ۵۷ و در "جلسه بوکان"، سکت دهقانی و مذهبی و ارتجاعی کومه له ژ . ک را که نهایت عمق سیاسی آنان "قسم خوردن به قرآن" برای اعلام وفاداری سکتی و اسلامی به "کردایه تی" بوده است "محبوب" و "پیشرو" تشخیص داده راضی و خوشحال، و از زندگی دورانهای بعدی خود احساس نگرانی و مغبون شدن دارد. او میخواهد بگوید به عبث و اشتباهی به عنوان یک انسان کمونیست و با آرمانهای انسانی و بزرگ، در دوره ای از فعالیت سیاسی اش زندگی کرده است. واقعا سوال من این است کسی که آمده است خود را از دنیای مهجور یک سکت دهقانی و مذهبی خلاص کرده است، در کنگره موسس حزب کمونیست ایران نشسته است و به عنوان رفیق مارکس و انگلس و لنین دست به کار عظیمی زده است و زندگی خود را به یک تاریخ پرشکوهتر و عظیم تر جهانی وصل کرده است، آیا از دیدن تصویر بزرگ خود در این دورانها و حتی خاطرات آن "وحشت" نکرده است؟ آیا معنی این بازگشت به هویت کومه له ژ. ک و "محبوبیت" آن و "مترقی" خواندن کومه له ره نجده ران، که آخر و عاقبت آنرا در زندگی "فرعونی" تک و توک بقایای آن در سلیمانیه می بینیم، این نیست که امثال هاشم رضائی خود و زندگی و شخصیت خود را شایسته مقام و منزلتی که با کمونیست بودنشان، با رفتن دنبال افکار بزرگ و انجام کارهای بزرگ و سراسری کسب کردند، نمیدانند؟ آخر مساله خیلی ساده است، مستقل از اینکه هاشم رضائی اکنون چه فکر میکند، اما او در زندگی واقعی از کار سیاسی به عنوان یک معلم در روستائی دورافتاده، در جنبشی قرار گرفت، که همان شهر بوکان را "اداره" میکرد، او به جائی رسید که به جای پچ پچ مخفیانه و بدور از چشم ماموران ساواک و ژاندارمری با دهقانان مناطق دورافتاده و "جوارب بازی" با آنان به عنوان کار سیاسی و "پیوند" با زحمتکشان، در میتینگهای بزرگ، هزاران نفر از مردم شهر را خطاب قرار میداد. او در این میتینگها و تظاهراتها از سوسیالیسم، ضرورت مبارزه با مذهب و افکار ارتجاعی، از برابری بین زن و مرد و از مبارزه و حق کارگر علیه سرمایه دار، چه کردی و یا غیر آن حرف میزد. او کسی بود که در کنگره سوم کومه له، شاهد دست بدهان ماندن "مام جلال" و سران کلیدی کومه له ره نجده ران، فریدون عبدالقادر و ملا بختیار، در مقابل آرزوها و اشتهای سیاسی یک عده کمونیست مصمم بود که اراده کرده بودند، نه تنها داستان و سناریو پوچ ناسیونالیسم کرد را تکرار و بازنویسی نکنند، بلکه علاوه بر ارائه یک راه حل واقعی و کم درد سر و کمتر توام با خون و خونریزی برای مساله کرد، به پروژه یک حزب کمونیستی و سراسری بپیوندند. در این آرمانها و افکار بزرگ و آن موقعیت سیاسی از منظر کسانی که تصمیم گرفته بودند از حاشیه به متن بیایند و از جمع تدارکاتچی جمع آوری دارو و پول برای مقر جلال طالبانی در قندیل، به موقعیت رهبران جامعه ارتقا یابند، هاشم رضائی هم شریک بود. نوشته "کومه له سراسری بود یا محلی" میگوید هاشم رضائی این دوران از زندگی سیاسی خود را "اشتباه" میداند، میگوید نه! انسان بزرگ بودن و دنبال افکار بزرگ رفتن به گروه خون او نمیخورد، میگوید همان بهتر که کوچک ماند، به دنیای سپری شده و اوهام "محبوبیت" کومه له ژ. ک بازگشت و با خاطرات فعالیت سیاسی به عنوان هوادار "صادق" و کم توقع مام جلال و حسرت از جاه و جلال کومه له ره نجده ران زندگی کرد.
به نظر من داستان جماعت "ضرورت فعالیت به نام کومه له" هم با تفاوتی که برشمردم، همین است. از هاشم رضائی خواهش میکنم به تنها عضو باقی مانده از کنگره اول کومه له، ساعد وطندوست، مراجعه کند و از او بخواهد اگر واقعا، دخالتگری، هر چند ناخواسته، در تشکیل حزب کمونست ایران، این اندازه موجب "غیر اجتماعی" شدن کومه له بوده است، صورت جلسات همان کنگره اول کومه له را یکبار دیگر بخواند. فکر میکنم نسخه اوریژینال این اسناد هویت "اصالت" کومه له حداقل نزد ابراهیم علیزاده موجود باشد. اگر ساعد وطندوست این صورت جلسات را حتی قابل انتشار تشخیص داد، لابد جامعه ادعای او را در مورد عظمت اسناد و مصوبات و "تحلیل" های کومه له قبل از کنگره دوم خود در پشیمانی از شرکت در پروسه تشکیل حزب کمونیست ایران، "مستند" خواهد دید. اما چنین خبری نیست، همه ما تشکیل دهندگان کومه له از آن مصوبات بیادماندنی عبور کردیم و هیچکس، مطلقا هیچکس، حتی کسانی چون عبداله مهتدی که سازمان زحمتکشان را بازسازی کردند و اکنون به دلیل فشار همان کمونیسم و بحران در اتحادیه میهنی توی آن مانده اند، هرگز دیگر به آنها رجوع نکردند.
داستان بازسازی و ضرورت گسست از "نام" یک جریان سراسری و غیر محلی حزب کمونیست ایران، و جنگ و جدلی که برای خلاصی از وزنه مارکسیسم و کمونیسم و رجعت به اصالت کردایه تی در جریان است، همین است. عده ای از انسانها پس از طی یک پروسه عینی در زندگی سیاسی خود اکنون به جائی رسیده اند که از تصویر بزرگ بودن اهداف سیاسی و آرمانهای بزرگ خود در دورانی نه چندان کوتاه از زندگیشان، هم وحشت کرده اند و هم پشیمان اند.
آدمها مجازند هر طور که میخواهند حاصل زندگی خود را جمع و جور کنند، خیلیها، بویژه در دوران پس از فروپاشی دیوار برلین رفتند "دمکراسی را تمرین بکنند" و دگر اندیش شدند. اما تعداد معدودی به معماران جنبشی که پشت این جشن پایان و سقوط کمونیسم قایم بودند، پیوستند. و تناقض شکننده تا جائی که به خلاصی از سابقه فعالیت در مقیاس سراسری در یک جریان کمونیستی برمیگردد این است که پناهگاه افسانه ای کومه له ژ . ک، در قعر ویرانه های تاریخ مدفون است و آخر و عاقبت کومه له ره نجده ران، در تداوم زندگی به عنوان حکام و فرعونهای کرد، بر متن بلاتکلیفی حقوقی کردستان عراق، تمام نما در برابر چشم همگان است. این "حکومت" گرایش "مترقی" کومه له ره نجده ران و الگوی دیرین و اساطیری "ضروتی" ها، حتی در آستانه تجزیه و فروپاشی است. از این رو، نوستالژی سپری کردن زندگی با حفاری توهمات غبار آلود از کومه له ژ. ک و یا داستان سرائی از حماسه های کومه له ره نجده ران در کوهستانهای مثلث مرزی ایران و عراق و ترکیه، در دوران قبل از انقلاب ۵۷ و شکوفائی کومه له در دل این انقلاب، یافتن میدانی خرافی برای کوچک زندگی کردن و کوچک ماندن، و افسوس بر بزرگ شدن است.
با اینحال یک هشدار را لازم میدانم:
وحشت از سیمای بزرگ گذشته خود و پشیمانی از مبارزه گذشته زیر پرچم آرمانهای بزرگ، در خلا سیر نمیکند.
رشاد مصطفی سلطانی در آخرین شاهکارش، "نبرد اندیشه ها" نوشته است اگر "عقل" فعلی اش را داشت در زمان خود از "کاک" عبداله مهتدی و "کاک" ابراهیم علیزاده درخواست میکرد که "پارتیزان" هایشان را برای دستگیری منصور حکمت و اعضا اتحاد مبارزان کمونیست روانه کنند. رشاد مصطفی سلطانی به این ترتیب نشان داده است که او هیچگاه قلبا از اینکه حتی افکار بزرگ، علیرغم میل باطنی او، به او "تحمیل" شد، رضایت نداشته است. او فقط خیال میکند به دلیل رابطه خونی و عشیره ای میتواند فواد را، که من به عنوان یک رفیق قدیمی او، علیرغم هر ناروشنی فکری، همواره یک کمونیست شناخته ام، در هیات یک "احمد شاه مسعود" تصویر کند و از گذشته کومه له یک سازمان ضد کمونیست که فعالین کمونیست و مارکسیستها را دستگیر و زندانی و مجازات میکند، بسازد. میدان نه چندان خوشنامی که رشاد مصطفی سلطانی در آن "فعالیت" میکند، زشت تر و ضدانسانی تر از حتی اعلام جنگ حزب دمکرات علیه کومه له است. چرا که او با قرار دادن هویت عشایری و طایفه ای برای کمونیستهای کومه له و جان باختگان همیشه عزیز آن، سابقه و نام و سنگینی وزن اجتماعی آنان و خاطرات قهرمانیها و ایستادگیشان در دفاع از آرمانهای بزرگ بشری را در محضر "جنبش" ی که او در آن ایستاده است، قربانی میکند. این نه تنها از نظر رعایت اخلاق سیاسی، بی پرنسیپی است، بلکه از نظر لجن و عفونتی که در پرده روابط خونی و عشیره ای آراسته شده و به سیمای شخصیتهای کمونیست کومه له و جان باختگان عزیز امر آزادی و برابری طلبی پرتاب میشود، غیر قابل گذشت و غیر قابل قبول است. امثال هاشم رضائی و دوستان "ضرورت فعالبت تحت نام کومه له" باید این دام مهلک و این میدان نامحترم را تشخیص بدهند.
من از رشاد مصطفی سلطانی می پرسم که آیا اگر فواد و صدها کمونیست بزرگ کومه له و جان باختگان راه سوسیالیسم زنده بودند، او جرات نوشتن چنین شاخ و شانه کشیدن برای کمونیستها و مارکسیستها را بخود میداد؟ طرفداران "ضرورت فعالیت به نام کو مه له" لازمست به او یاد آور شوند که همراه با خواندن دوباره شاهکار " نبرد اندیشه ها"، نامه دو برادر دیگر خود، امجد و ماجد، را بخواند. اگر کوچکترین علقه انسانی و "برادرانه" در او باقی مانده باشد، باید با خواندن نامه این عزیزان که قبل از تیرباران در تبریز نوشته و بیرون فرستاده بودند، عرق شرم بر پیشانی اش بشیند. ماجد و امجد در این نامه خود را کمونیست و فواد را معلم خود خوانده بودند. واقعا شرم آور است که به رفقای عزیزی که دیگر در میان ما نیستند، و از علقه های خونی و طایفه ای برای بی حرمت کردن آنان سو استفاده کرد. دوستان گرانقدر و دگر اندیش! مختارید زندگی و فکر و آخر و عاقبت خودتان را هر طور که مایلید رنگ آمیزی کنید و در بازار تاریخ ژ . ک و یا جلال طالبانی و ملابختیار و نوشیروان مصطفی مصادره کنید. اما لطفا، لطفا و باز هم لطفا در این رابطه به رفقای جان باخته راه سوسیالیسم که جایشان در قلب ما و توده های وسیع مردم است، دست نبرید. به قلب ما چاقو نزنید دوستان پشیمان از کمونیسم، جای این عزیزان در آنجاست.
دوست گرامی هاشم رضائی و کمپین کنندگان برائت کومه له از کمونیسم و منصور حکمت و مبارزه سراسری، مختارند به هر دوران از حیات ماقبل کنگره دوم کومه له خود را میخ کنند. مجازند به صف کسانی که از عرابه کومه له در سیر حرکت از یک جریان پوپولیستی و با توهمات ناسیونالیستی به یک حرکت سراسری و کمونیستی و چپ، بیرون افتادند، بازگردند. مختارند از اینکه کومه له همراه با صدها کمونیست جان باخته آن، قدمهای نارسای اولیه خود و میدان ابهام و ناروشنی را پشت سر گذاشت، زانوی غم بغل بگیرند و در دنیای آه و اسف پشیمانی از پیوستن کومه له به پروژه حزب کمونیست، با بقیه زندگی خود کنار بیایند. اما، واقعا باید هشیار باشند به یکباره به دام و میدان معلوم الحال نفرت و هیستری ضد کمونیسم منصور حکمت، سقوط نکنند.
و بالاخره اگر فواد را کماکان"رهبر" خود میدانند، اجازه ندهند که تلاش او برای کمونیسم را در محضر تاریخ نویسان جعلی و دروغین برای کومه له، قربانی کنند. اجازه ندهند که کومه له در تداوم سکت ارتجاعی و مذهبی کومه له ژ. ک به ثبت برسد. از انصاف، حقیقت و عدالت بدور است که نام و سنت و خاطرات کومه له و قهرمانیهای جان باختگان کمونیست آن در اذهان مردم و جامعه ایران، با کومه له ره نجده رانی که اکنون در مقام میلیاردرها و چپاولگران زندگی مردم زحمتکش کردستان عراق، تجلی یافته اند، تداعی شود. از حق و انصاف بدور است که آرمان و اهداف سیاسی کومه له کمونیست را کپی برداری از بساط فرعونهای کرد، تصویر کرد. زشت و نابخشودنی است که تاریخ کومه له را به رفتار و کارکرد کسانی وصل کرد که همین چندی پیش کارگران سیمان تاسلوجه را در سلیمانیه بخون کشیدند.
۲۳ آوریل ۲۰۰۷
iraj.farzad@gmail.com
www.iraj-farzad.com
http://iraj-f.blogfa.com