جشن پایان تاریخ به روایت پسامدرنیسم دوخردادی
نوشته: "در فقدان شخصیتها، بقایای حککا کجا ایستادند"، منتشر شده در نشریه "سیاسی خبری" محفل دو سه نفره ایرج آذرین، " به پیش" شماره ۲۳، از چندین لحاظ جالب است. از این لحاظ جالب است که شخصیت اسم مستعاری "سیامک کامران"، که ظاهرا در سیر تاریخ حککا و جزئیات آن قرار دارد، در هجو "بقایای" حککا، به لومپنیسم ویرچوال روی آورده است. این "رویکرد" خصلت نمای آنها و بویژه "لیدر" محفل دو نفره بجا مانده از "بقایای مستعفیون" حککا است که مشخصه اش رنج بردن از فقدان "شهامت" سیاسی در تندپیچهای سیاسی بوده است. سیامک کامران را هیچکس نمی شناسد، اما عفونت کلام او، از فیلتر ادیتور محترم، آقای ایرج آذرین، گذشته است و با آب مطهر ادبیات فرهنگ و سنن ملی اسلامی مزین و غسل تعمید یافته است. باید جای افتخار فراوانی باشد، که ایرج آذرین پس از چند سال، پا به میدان خوشنام کارزار اسم مستعاری عبدالله مهتدی و مشاورین اش،"امین صادقی"، میگذارد. خیلی جالب است، ایرج آذرین از روی دست عبدالله مهتدی مینویسد و عبدالله مهتدی از روی دست حجاریان، نگاهی به درون حککا، و هر سه با نام مستعار و جعلی! عجب تصادفی در تاریخ روی داده است. هر سه به نحوی با "جنبش اصلاحات"، هم رابطه ای دارند. حجاریان از وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی "منشعب" میشود و عبدالله مهتدی سازمان زحمتکشان را با حسرت دیالوگ با جمهوری اسلامی دو خردادی "باز سازی" میکند و ایرج آذرین به صرافت قورت دادن مستعفیون از حککا می افتد که خیال داشتند در درون حککا اپوزیسیون دوخردادی شکل بدهند. به نظر جالب نیست؟
اما داستان جناب ایرج آذرین، قدری فکاهی تر است. او که مسئولیت ادیت "تئوریک" و "ادبی" و نیز "فولکوریک" کردن لومپنیسم شخصیت جعلی سیامک کامران، را بر عهده گرفته است و علیه شخصیتهای حقیقی، از جمله من، در تکیه بر مکتب "جنبش اصلاحات" و فرهنگ کلاه مخملیهای آن، به هجو و نثر و شعر هجائی روی آورده است، به این ترتیب گوشه های دیگری از ناشخصیتی خود را در معرض قضاوت گذاشته است. کسی که از نظر و به باور و اعتقاد من مشکل اصلی اش در عالم سیاست، و تردید و تزلزل در سیاست انقلابی و کمونیستی را مدتها قبل از عروج "جنبش اصلاحات" به رهبری آخوند خاتمی شروع کرده بود.
من سیامک کامران را نمیشناسم، اما ادیتور هذیانهائی که به نام او علیه منصور حکمت و کمونیسم او، به روی کاغذ آمده است را خیلی خوب میشناسم. او را میشناسم، نه به آن صورتی که در دوایر پسامدرنیستهای ایرانی طرفدار دو خرداد، و کل طیف پوچیستها و منفی بافهای کنونی به غلط به عنوان "با سواد" و "تئوریک"، تحویل گرفته شده است و یا آنطور که "بقایای" بجا مانده از خط ۵ و طیف "منفردین" کارگر پناه، آنتی کمونیسم "آکادمیک" او را در آغوش گرفته اند. او را میشناسم، به این معنی که به عنوان یک شخصیت حقیقی، در دوره فعالیت با حزب کمونیست ایران، و بویژه در مقطع ترور رفقا صدیق کمانگر و غلام کشاورز، فهمیدم که او "این کاره" نیست، به عینه دیدم که همان وقت نطفه دست کشیدن از فعالیت انقلابی، دقیقا بخاطر همان معضل "جسارت" در شخصیت او شکل گرفت. میتوان فهمید که انتظار "قهرمانی" و آمادگی برای پرداخت "هزینه" فعالیتهای انقلابی و کمونیستی را نمیتوان از هر کسی داشت. همان وقتها، سطح توقع من از او، بشدت تنزل کرد. یا شاید بهتر است بگویم که توقعات من واقعی تر شدند. علیرغم اینکه منصور حکمت به او احترام گذاشت و کسانی چون من این روحیه ناقهرمانی او را، آنوقت که در سکوت کناره گرفت، به رخش نکشیدند، و از روی شرافت انقلابی و انسانی اجازه دادند که "باشد"، اما فکر میکنم برای خیلیها، از جمله برای بسیاری از کسانی که چه در جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی و چه در تقابل با قلدریهای نظامی حزب دمکرات و ایستادگی نیروی مسلح کومه له، نشان داده بودند که مبارزه کمونیستی و دفاع از اصول کمونیسم، با عبارت پردازیهای مغلق و "فلسفی" تفاوت بسیاری دارد، و همه میدانستند که در آن لحظات سخت، اثری از ایرج آذرین دیده نمیشد، اعتماد به او بشدت سقوط کرده بود. ترس از جان، اصلا مذموم نیست، انسانها به دنیا نیامده اند که مرگ زودرس را در آغوش بگیرند. اما کسی که از سر جبن سیاسی فعالیت کمونیستی را کنار میگذارد و مبارزه برای بزیر کشیدن رژیم جنایتکاران اسلامی را با اصطلاح "چپ مجنون" تحقیر میکند و برای دست کشیدن از هر مبارزه انقلابی، پایان دوره های انقلابی را اعلام میکند و قدیمی شدن مارکس را تتمه تزهای دانشگاهی پس از کناره گیری اش میکند، این ژست گرفتنها دیگر زیادی رندانه و چندش آور است. حجاریان پیه دفاع از "اصلاحات" را با خطر ترور و جای گلوله بر گردنش بر بدن خود مالید و عبدالله مهتدی "افتخار" باز کردن دفتر هواداران جلال طالبانی و قاتلین کمونیستهای عراق و کشتار کارگران کارخانه سیمان تاسلوجه را به جان خرید. ایرج آذرین اما، از جنس دیگری است. من از مبارزه و فعالیت سیاسی کمونیستی و غیر کمونیستی تصویر فدائیان و عزلت نشینان تارک دنیا را ندارم، اما واقعا برایم زور دارد وقتی میبینم آقای ایرج آذرین در مواجهه با "هزینه" های فعالیت سیاسی، و در حسابگریهای حقیر بقالانه و دنیای پر از اوهام خودمحور بینی روشنفکر دانشگاهی اش، حتی پس از یافتن سر پناه و مامن جبونی سیاسی خود، وعافیت طلبی و تسلیم به انقلاب سفید آخوند خاتمی، این چنین وقیح طلبکار هم ظاهر میشود. آقای ایرج آذرین، دیگر "جرات" یافته است، فعلا در پوشش نامی جعلی، به عنوان روشنفکر و "قهرمان" دوران دکوراسیون و آرایش اصلاح فاشیسم اسلامی، از کنج عزلت وحشت از "ضرر" و پرداخت هزینه فعالیت انقلابی و کمونیستی شانس خود را آزمایش کند. او آمده است تا بر بستر تکه پاره شدن حزب کمونیست کارگری، در عوالم شرق و شرق زدگی اش رو به دوایر نهیلیستها و منفی بافان در جشن دیگری برای "پایان تاریخ" جائی برای خود جستجو کند. او آمده است تا در یک اختلاف فاز بیست ساله با اسلاف پسامدرنیست اش در دنیای ضد کمونیسم دوران فروپاشی دیوار برلین، با سر دادن بزم فولکلوریک و متل و مثلهای فرهنگ چاروا داری و چاله میدانی، آنهم با همان بی جربزگی و با نام مستعار، دمی چند را به سماع و شادی "جشن سقوط کمونیسم" سر کند. اما همان "جسارت سیاسی" که او را از تکیه بر صندلی بادآورده زعامت مستعفیون به کنج خلوت محفل دو نفره بازپس فرستاد، کام او را برای آویزان کردن مدال مبتکر جشن دیگر پایان تاریخ، تلخ خواهد کرد. و بی جربزگی سیاسی وقتی فقط و صرفا با دریدگی و حرافی و فلسفه بافی و عاریه گرفتن از ادبیات امین صادقی و حجاریان ترکیب شود، تصویر رقت انگیزی است. این البته در فرهنگ پشیمانی از هر سابقه انقلابی و کمونیستی و انسانی، در دوران پس از فروپاشی دیوار برلین و شکست انقلاب ۵۷ و باز شدن دوران "آزاد" سازیهای دنیای دمکراسی بوش، و "اصلاح طلبی" معماران بزرگترین کشتارهای سیاسی اواخر قرن بیستم، "شخصیت" هائی را هم به لعن و نفرین گذشته های قابل احترام خود برده است.
دلیل "شهامت" ایرج آذرین در لباس سیامک کامران، دقیقا همینجاست. او هنوز فعلا جرات ندارد در هیات حقیقی و به نام خود مسئولیت لیچارهایش را قبول کند. مشکل او قدیمی تر است، حتی آنگاه که قرار است سیمای "تئوریک" و آکادمیسین مدافع اصلاح فاشیسم اسلامی را از خود به نمایش بگذارد، باید از دهها "ماخذ و منبع" و از لابلای پیچ و تاب دادنهای مغلق عبور کنی تا متوجه بشوی ایشان مدافع ایدئولوژیک و مکتبی و خلافتی، "به روز" شده انقلاب سفید نه به رهبری تاج که به زعامت عمامه و نعلین رژیم خرداد ۶۰ و شهریور ۶۷ و مدافع متعصب و دانشگاه دیده پروژه های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول تشریف دارند. همان تزهای "چشم انداز و تکالیف" که حتی از جمع صد نفره مستعفیون حککا ، فقط "بقایای" دو نفره ای را برای ایرج آذرین بجا گذاشت. کسی که در حاشیه فراموش شده حزب کمونیست کارگری، و توهم به سر برآوردن اپوزیسیون دوخردادی در درون حککا، برای کسب مقام باد آورده و مفت "لیدر"ی "کنوانسیون" مستعفیون خیز برداشته بود و شهامت را هم نداشت که حتی بر آن منصب مفت که پشت کامپیوتر او برده بودند، تکیه بزند. اینجا هم حتی، معضل و مشکل کالیبر و شجاعت سیاسی، او را به حاشیه "جنبش اصلاحات"، و البته "کنوانسیون" مستعفیون از حککا نیز، پرتاب کرد. مهمترین دلیل تناقض در شخصیت جبون و ترسوی او وقتی حقیقی است، با دریدگی اش، وقتی هویت جعلی و اسم مستعاری دارد، همینجاست. این تیپ آدمها که در دورانهای سخت "جا میزنند"، و نمیتوانند مسئولیت هیچ جمعی، نه راست و نه چپ و نه میانه را راسا بپذیرند، در هیچ دایره ای قابل اعتماد نیستند. اینها نمونه های مجسم و محصول طبیعی مکتب "شک" به هر اصل عام و هر پرنسیپ اجتماعی و تاریخی، و ارتداد و رویگردانی از هر حقیقت جهانشمول و هر نوع فعالیت "سیاسی" اند، حتی حقایق و سیاستهائی که خود زمانی در زندگی سیاسی شان مدافع آنها بوده اند. تذبذب خمیر مایه چنین شخصیتهای همیشه مردد و شکاک را تشکیل میدهد.
بسیار جای تاسف دارد، که ایرج آذرین اینها را به نام کارگر پناهی و حتی سوسیالیسم به دوائری هم فروخته است. و تاسف بار تر اینکه در بستر تکه پاره شدن نیروی حزب کمونیست کارگری و در نتیجه مقام و منصب و صندلی پرستی و ارضای عقده های جاه طلبانه کسانی که همواره در حاشیه کمونیسم منصور حکمت زندگی کرده و در غیبتهای کبری و صغری ناخنهایشان را میجویدند، در فضا و فرصت پس از فقدان منصور حکمت، باد آورده به لیدری و تکیه زدنی به صندلیهائی که تا آنوقت "داغ" بود چسپیدند و با "در افزوده" هایشان، لنگر امید چپ و کمونیسم و مردم ایران را از صفحه سیاست ایران محو کردند، راه و زمینه برای امثال ایرج آذرین هموار شده است. و متاسفم برای آن شمار انسانهای بی خبر از تاریخ کمونیسم در ایران که امثال رهبری کومه له فعلی، بازندگان سیاسی و ناقهرمانان دوره قهرمانیها و فداکاریها و دوره قرب و حرمت و احترام شخصیتهای کمونیست و انقلابی و مارکسیست را بر فرق سرشان میگذارد. تاسف بار و عذاب آور است که با تئوریهای پسامدرنیسم دو خردادی، اذهان را، هر چند محدود و معدود، تخدیر کنند. متاسفم که زعمای "بقایای" لایه انسانی جریاناتی که در دوره های سیاه ارتجاع اسلامی، صحنه های حماسی از فعالیتها و جانفشانیها و نبردهای بزرگ را تجربه کرده اند و یا در تاریخ ثبت شده دارند، به پامنبری هذیانهای ناقهرمانان تبدیل بشوند. شخصیتهای شخیصی که حتی جسارات این را ندارند که زعامت کمپین ترور شخصیت را به نام نامی خود، در بخش مالیخولیای دنیای مجازی سیاست اعلام کنند. جای تاسف بسیار دارد که حاصل سی سال مبارزه برای قرار دادن کمونیسم بر روی نقشه سیاست ایران، بر آوار زلزله سیاسی تکه پاره شدن حزب کمونیست کارگری، زبان ناشخصیتها، و عافیت طلبان و نارفیقهای تندپیچهای تاریخ را درازتر کرده است.
جایگاه "حرمت سیاسی" کورش مدرسی و حمید تقوائی که در دوران پس از مرگ منصور حکمت با "درافزوده" هایشان میدان جدید بی حرمتی ضدکمونیستی به کمونیسم کارگری و منصور حکمت را به روی امثال ایرج آذرین گشودند، باید خیلی والا باشد!
طنز تلخ و گزنده ای است، همه پارامترهای این معادله و فاکتورهای فعال این میدان، و این تزها و آنتی تزها در زمانهای متفاوتی، زیر سایه و اکثرا در حاشیه جنبش کمونیسم کارگری زندگی کرده اند. آیا بستر مشترکی، پایه های کمونیسمهای خرده بورژوائی و غیر کمونیسم کارگری، این رگه های مختلف سوسیالیستهای اولوسیونیست و منتظر "اصلاح" بدست مقامهای ربانی جمهوری اسلامی ، و یا عبور "انقلاب" از سر پیچ "بیخ گوش" جامعه ایران، طیف متلون و گاه متضاد و متخاصم تا حد نفرت و دشمنی را به هم مرتبط نمیکند؟
۱۴ ژوئیه ۲۰۰۷
Iraj.farzad@gmail.com
www.iraj-farzad.com
http://iraj-f.blogfa.com