تنگنای" روشنفکران دوخردادی"
دوست گرامی و اسبق ام، رضا مقدم، در آخرین نوشته اش، "در این بن بست"، به کنگره دوم حزب کمونیست کارگری ایران( سال ۹۸) برگشته است تا اساسی ترین تز مشترک خود و ایرج آذرین "جنبش کارگری ایران استراتژی منصور حکمت را پوچ کرد"، توضیح بدهد. منظور از استراتژی منصور حکمت که به تفصیل در این "کتاب" رضا مقدم مورد نقد قرار گرفته است، چیزی جز همان "حزب و قدرت سیاسی" نیست. اینکه کسی بیاید پس از ۹ سال و در شرایط فقدان منصور حکمت، برای استعفای خود از حزب کمونیست کارگری در سال ۱۹۹۹ و پیوستن به دوخرداد، دلیل سرهم بندی کند، شاید اگر به حساب جبن سیاسی او در آن کنگره و در پلنوم نهم، که بعلاوه بحث حزب و جامعه هم در حضور خود او در آن مطرح شد، و گویا رضا مقدم با آن نیز از سر باور "کارگری" به مبانی "مارکسیسم" مخالف بوده است، گذاشته شود، قابل قبول باشد. اما برای کسی که مخاطب خود را چنین فرض کرده است که از هیچ تغییر و تحولاتی در مقطع کنگره دوم حککا و تصادف تاریخی "کناره گیری" رضا مقدم از کمونیسم با آن اتفاقات خبر ندارد، لابد باید بپذیرد که حقیقتا رضا مقدم عمیقا به مارکس و مبانی مارکسیسم مسلط بوده و واقعا هم و غمش جنبش کارگری و "قدرت سیاسی" طبقه کارگر بوده است. ادعا کردن و حتی سابقه تاریخی فعال جنبش کارگری و مارکسیست بودن برای خود ساختن زیاد ایرادی ندارد. خیلیها در این دنیای عجیب و غریب به خودفریبی عادت میکنند و در حال و هوای آن، سالهای سال زندگی میکنند بدون اینکه متوجه باشند که در دنیای دروغینی بسر میبرند. اما این کیس رضا مقدم حتی از این نوع خودفریبی ها نیست. او بیشتر "خیال" میکند که مردم از او میپذیرند که فعال "جنبش کارگری" و یک مارکسیست است. او مردم و مخاطب خود را با ذهنیت خود تصور کرده است، او "دیگران فریب" است. و نمیداند، یا دوست دارد که نداند که سماجت در کوچک کردن قامت سیاسی و اندیشه های بزرگ انسانهای بزرگ مخالفین خود تا حد قامت و سطح فکر خودش، آنهم با توهم با کارائی این شگرد در شرایط فقدان انسانها، خیلی نازل است و به حقارت می انجامد. نمیداند که در بین خوانندگان سطور او انسانهای فکوری هم هستند که این تاریخ نگاری هذیان آمیز، را بخاطر سقوط اخلاقی نویسنده اش با یک تاسف بدرقه میکنند. اینکه کسی بیاید خود را، با فرض مبهم و نامعلوم بودن متن واقعی زندگی سیاسی و اجتماعی اش و تاریخش و "مبارزه" اش، فدائی کارگر قلمداد کند، فقط نشانه وزن اجتماعی طبقه کارگر هم در جامعه و هم در کمونیسم و جنبش کمونیستی و تحزب کمونیستی و البته بر ذهنیت رضا مقدم نیز، هست. اما اینکه کسی از رضا مقدم بپذیرد که او واقعا به همین خاطر هم الان پس از گذشت ۹ سال دارد عشق بی پایان خود و تعلق خاطرش را به مارکسیسم و جنبش کارگری به اثبات میرساند، دیگر جای سوال و البته برای من که بخوبی رضا مقدم را میشناسم، جای تردید بسیار است. این مشتبه شدن امر بر برخی آدمهای خود پسند و متوهم به توان و قابلیتهای خود، شاید در کوتاه مدت بر ذهنیت معصوم یک تازه کار سیاسی که با نگرشی "فلسفی" به انسان زنده و به طبقه کارگر مینگرد، اثری گذرا داشته باشد، اما روند زندگی و مبارزه انسانها، ریشه دار تر و سنت دار تر از این حرفهاست. مخاطبین جوان هم در این روز و روزگار به سرعت از این سطحی نگری فاصله میگیرند.
نورافکن دست مردم ندهید!
مدت زیادی از کنگره دوم و پلنوم نهم حزب کمونیست کارگری نگذشته بود که رضا مقدم از زیر پرچم "چشم انداز و تکالیف" ایرج آذرین سر درآورد. میشد همان روزها، از وجنات او، علائمی از تخمیر سیاسی را مشاهده کرد، اما روانکاوی افراد و نظاره رفتارهای فردی تا بروز مادی نیافته است، نمیتواند به نتایج قطعی برسد. صرفنظر از روزهای پچ پچ های در گوشی و تمرین دروس دانشگاهی اقتصاد، این تزها و "رساله" چیزی جز بیان آکادمیک آرمانهای بورژوازی صنعتی ایران نبود. نیازی نیست که انسان لباس کارگر و کمونیسم را بر تن کند تا بگوید با آرمانهای امیرکبیر و مصدق و یا "متفکرین" جبهه مشارکت شریک است. حتی نیازی هم به این نبود که اینهمه به خودش فشار بیاورد تا برای دیگران توضیح بدهد که چرا تا مقاطعی همراه با کمونیست ها و منصور حکمت بوده است که وقتی هم جدائی اش را دوباره توضیح میدهد ناچار به نفرت پراکنی و جعل تاریخ خود و دیگران شود. همه میفهمند که رضا مقدم، لااقل از دوره ای، از "انقلاب" خوشش نمی آید، "کارگری" نمیداند، فعلا دوره اصلاحات و بلوغ بورژوازی خودی است، در هر لباسی. و دوست دارد "مملکتش" و "حکومتش"، مثل هر کشور دیگر به روال "متعارف" در آید، تحصیلکرده و اقتصاددان داشته باشد ودر طرحهای بانک جهانی و صندوق بین المللی پول سهیم باشد. اما ای کاش بجای اینکه این تعلق واقعی و عقیده واقعی اش را در لابلای مقولات فلسفی و پیچیده "کارگری" بیان کند که نه کارگر و نه انسان معمولی و نه صاحبان جنبش خودش از آن سر در نمی آورند، اعلام میکرد که از تاریخ معینی به بعد اینطور فکر میکند. هیچکس از او نخواسته بود که دلیل این تغییر ریل اجتماعی را توضیح بدهد، او خود آمد آن را به یک معضل و مساله برای خود و یک موضوع کنجکاوی مردم و مخاطب خویش تبدیل کرد و گفت اگر به دوخرداد امیدوار شده است، از فرط ذوب شدن در عشق عرفانی به کارگر بوده است. او خود را به این مخمصه انداخت که تازه پس از ۹ سال دوباره بیاید توضیح بدهد که چرا چنین کرد و چنان کرد. میتوانست این سوسیالیسم و کارگر پناهی را بگذارد کنار و دست از سر هر کسی که میخواهد تاریخ گذشته و تاکنونی اش را ادامه بدهد بردارد و به جنبش خودش بچسپد. چه کسی مجبورش کرده است که برای مصالح جنبشی که به آن پیوسته است به غولهای جنبشهای دیگر زهر و نفرین بپاشد؟ هر چه میخواهد در مورد گذشته خود بنویسد، اما چکار به تاریخ زندگی و جنبش دیگرانی دارد که از آنها فاصله گرفته است؟ کسی مجبورش کرده بود که دوباره دلیل پیوستن به دوخرداد را یک بار دیگر، آنهم به این شکل، بازگو کند؟ ۸ سال پس از "ترک صفوف" کمونیسم، که گویا از شدت عصبانیت از "استراتژی" منصور حکمت یعنی "حزب" و قدرت سیاسی و نه "طبقه" کارگر و قدرت سیاسی، چنان جنبه دراماتیکی بخود گرفت، که به دفاع از خاتمی و "انقلاب سفید" ش روی آورید؟ روح کلمات و "تعلق کارگری" در سخنرانی رضا مقدم در دومین کنفرانس سالانه، "اتحاد سوسیالیستی کارگری" دارد به طبقه کارگر هشدار میدهد که "جنبش کارگری" برای بزیر سلطه درآمدن "جنبش اصلاحات"، فرصت اش بسر رسیده و زمان زیادی ندارد". من عین جملات این بخش از سخنرانی(*) ادیت و کتبی شده او را که در شماره ۱۰ و ۱۱ بارو، ژوئیه و اوت ۲۰۰۲، یعنی ۱۳ سال پس از شنیدن بحث حزب و قدرت سیاسی و دم فروبردن در سکوت، چاپ شده است در پایان نقل کرده ام. به نظر میرسد رضا مقدم اصرار عجیبی دارد که دلایل انتخاب سیاسی خود پس از کناره گیری از صفوف کمونیسم را حتما طوری بازتکرار کند که مخاطب هیچ چاره ای نبیند جز اینکه بپذیرد کسی که مبارزه طبقه کارگر را شاهد مثال میآورد که استراتژی منصور حکمت، یعنی بحث حزب و قدرت سیاسی او را در کنگره دوم حککا، را "پوچ کرده است، باید یا از سر محاسبات بقالانه و یا مشغولیتهای شغلی و بیزینسی رضا مقدم و مشغله های ایرج آذرین به درس و مشق دانشگاه، نتوانسته است آنوقتها حرفی در مخالفت بزنند، یا اینکه حالا که زبان باز کرده است، برای این سکوت و مماشات گذشته، تا میتواند تاریخ جعل کند و مهمل ببافد. مردم، خام نیستند، کم شعور نیستند، بالاخره اگر جنبش شما امکاناتی بیشتری برای تاریخ نویسی دارد، مدافعین کمونیسم منصور حکمت هم زحمت کشیده اند و آثار و نوشته ها و نوار و سخنان او را به دست جامعه میرسانند و بنابراین نباید زیاد عجیب باشد که مردم بفهمند مشغله رضا مقدم چیزی جز تعجیل او برای یکسره کردن تکلیف "جنبش کارگری" از سوی "جنبش اصلاحات"، نبوده است. با این امکانات اینترنتی و کپی و چسپاندن فایلها در چند ثانیه، دیگر نمیشود چشم انداز و تکالیف و یا مقالات و نوشته های تا دیروز را از دسترس مردم حذف کرد. این را نه من به زبان آنها بسته ام و نه "تحلیلا" به آن رسیده ام. و نه آنطور که رضا مقدم دوست دارد منتقدین خود را بنامد، از "فحاش" ها شنیده ام. جملات رضا مقدم و کل رساله ایرج آذرین، نشان میدهد که تمام مشکل روحی و دلمشغولی آنان "تنگنای جنبش اصلاحات" و راه برون رفت از آن بوده است. در همان دوره مقارن استعفای ایشان، که سردبیر موقت انترناسیونال را بر عهده داشتند، بهمن شفیق، پس از مکالمه تلفنی با منصور حکمت متقاعد میشود مقاله ای را که برای نشریه فرستاده است، در رابطه با خاتمی، "منشویکی" است و از رضا مقدم میخواهد که آنرا منتشر نکند. رضا مقدم، غیبت و مرگ منصور حکمت را فرصتی دانسته تا این مساله و فاکت را تحریف کند و در " در این بن بست" نوشته است که منصور حکمت به بهمن شفیق زنگ زده است و به او گفته است که "باید" مقا له اش را پس بگیرید. با اینحال این مساله با زشت ترین لحن لومپنانه رضا مقدم در جلسه با منصور حکمت ادامه می یابد. چنان زشت که خود رضا مقدم حتی اکنون هم در این آخرین نوشته اش نتوانسته است انکار کند. اما آن لحن زشت بخاطر این بود که رضا مقدم بشدت علاقمند بود که در یک روزنامه کمونیستی مقاله ای در دفاع از خاتمی را انتشار بدهد. بحث طبقه کارگر و قدرت سیاسی برای رضا مقدم مطرح نبود، او بحث اش فراخوان به تسلیم طبقه کارگر به جنبش اصلاحات بود. و این زمینه واقعی قرار گرفتن در برابر "استراتژی منصور حکمت" بود و نه عشق دروغین به قدرت سیاسی طبقه کارگر! رضا مقدم در همان سخنرانی روشن گفته است که جنبش اصلاحات تکلیف جنبش زنان، جنبش دانشجوئی و جنبش چپ روشنفکری را یکسره کرده است. اگر شاهد مثالی برای رد استراتژی منصور حکمت می آورد در همین رابطه است. که: "به نظر میرسد"، "جنبش کارگری" و جنبش "خلق کرد" در رابطه با "دست بالا پیدا کردن جنبش اصلاحات" بر همه جنبشهای موجود در جامعه ایران، "فرصت زیادی ندارند". و این را رضا مقدم چنین اسم گذاری و تیتر بندی کرده است: " جنبش کارگری استراتژی منصور حکمت را پوچ کرد"!! واقعا کشیدن عکس مار را تداعی نمیکند؟ چه اصراری دارند که این تصاویرشان را روتوش نشده، بازتکثیر و در معرض نمایش میگذارند؟! آمار داده است که در نتیجه شکافها و انشقاقات حزب کمونیست کارگری، این تعداد و آن درصد از کادرها و اعضا تقسیم و تجزیه شده اند. و این همه شوق، این همه ذوق از شکست "استراتژی" کمونیستها، حتی اگر چنین شکستی را شاهد باشیم، را وقتی در کنار غم سنگین فراق از دورنمای بیرون آمدن جنبش یک مشت آخوند و اسلامی مرتجع و جنایتکار از "تنگنا"ها میگذارید، چه باید نامید؟ از کدام جنبش و از قدرتمندی کدام طبقه نیرو و "جسارت" میگیرند که جبن و محافظه کاری و ملاحظه کاری ها و هر ذره احترام به گذشته های خود، وقتی خواسته یا ناخواسته با جنبش کمونیستی بوده اند، را کنار میگذارند؟
رضا مقدم، البته، به بخشی از تاریخ مباحثات در حزب کمونیست ایران، کانون کمونیسم کارگری و سوابق خود پرداخته است و به بعضی "فاکتها"ی دیگر در مورد پیشینه مواضع سیاسی و فکری حمید تقوائی و کورش مدرسی اشاراتی کرده و مدالهائی به خود در دوره قبل از عروج دوخرداد آویزان کرده است. این فاکتها البته، برای مخاطب بی خبر نوشته ایشان از تاریخ سی ساله اخیر کمونیسم در ایران ممکن است ارزش مصرفی داشته باشد، گرچه برای من معرفه اند و بنابراین از "رد" بحث حزب و قدرت سیاسی توسط نامبردگان، زیاد تعجب نکردم و تعجب نمیکنم. اما سوال این است که چرا یک توضیح فاکچوال هم در مورد "پیشینه" ایرج آذرین و مواضع اش از همان دوران تشکیل اتحاد مبارزان، در کنگره اول اتحاد مبارزان و در حزب کمونیست ایران و اینکه در دورانهای سکوت به "چه مشغول" شد، به کسی نمیگوید؟ بیچاره دارد به مشغله های تنگنای جنبش خودش سرگرم است چرا نورافکن را هم به روی زندگی او متمرکز کرده ای؟ و سوال ایجاد میکند چرا در مورد خودش هم یک تصویر ابژکتیو نه یک تصویر ابری و راز آلود که یک تصویر واقعی برای "کارگر" ی که پا در زمین دارد، بدست نمیدهد؟ آیا کنجکاویها را تحریک نمیکند که بروند پیشینه "مبارزاتی" و "کارگری" او را هم مطالعه کنند؟
رسته "همیشه منفردین "فعال کارگری"
صرف پوشیدن مدعی "فعال کارگری" چیزی به کسی نمیگوید. "فعال کارگری"، آن نوع در قالب "منفرد" و بشدت شیفته و شیدای آکادمیسم دانشگاهی و متبختر و از خود راضی و اتقاقا بدون یک تاریخ قابل مشاهده در متن زندگی و مبارزه کارگری آن، برای من سالهاست شناخته شده است. این "صنف" بشدت عجیبی مفتون بحثهای پیچیده فلسفی و مغلق روشنفکران خورده بورژواست، چیزی میگویند ولی منظورشان چیز دیگری است، طرفدار انقلاب سفید شاه و اصلاحات خاتمی اند، ولی میگویند بخاطر کارگر و در سوز عشق به کارگر است. مارکسیسم را فقط به روایت روشنفکران دانشگاهی شنیده اند، اما مدعی اند که هر چیزی که خود میگویند از اصول "مارکسی" در آمده است و وقتی بحث و جدل را با آنان عمیق میکنید باز به نقل از همان تحصیل کردگان دانشگاهی، میگویند مارکس پاسخ مسائل یک قرن و نیم بعد از خودش را نمیدهد! از بس "کارگری"، و "عمیق" و البته نامفهوم مینویسند و میگویند که بحثهایشان را هیچ آدم کارگر واقعی و "معمولی" پشت دستگاههای کارخانه، نمیفهمند. فرد کارگر، و نه طبقه اجتماعی، را با هویت صنفی اش، پرستش میکنند و از این پدیده موهوم غیر اجتماعی و غیر طبقاتی، که البته بخش اعظم زندگی واقعی اش "غیر کارگری" و گاه "ضدکارگری" است، یک بت و یک موجود بدقلق، مدمغ و گنده دماغ و خودپسند و طلبکار از همه کس میسازند. این تصویر اجتماعی و طبقاتی از کارگر نیست، این بازتاب ذهنیت روشنفکر خورده بورژوا در لباس و تظاهر به کارگر است. این همان خورده بورژوائی است که قدرت اجتماعی طبقه کارگر از او یک "کارگر پناه" ساخته است. این تیپ و این رسته، از نظر لحن تحقیرآمیز و از خود راضی ای که دارد، حتی از صنف نویسندگان و ادبای مکتب ملی اسلامی، بدلحن تر، ریاکارتر و عوام فریب تر است. این پدیده، و این شیوه بحث، فقط میتواند محصول اختناق و فقر و استثماری باشد که کارگر آچار بدست را از انجمنهای آموزشی، از شرکت در فعالیتهای فرهنگی و سیاسی و هنری، از ورزش و تفریح و ارتقا و تعالی توان فکری و جسمی، از ایجاد تشکل و گردآمدن در سالنهای اجتماعات و ایراد سخنرانی، و از دسترسی به مارکس و داروین و علم و کتاب و دانش محروم کرده است. همانطور که مستمعین بی گناه در زیر اختناق و سرکوب، فقط با محصولات عقب مانده ادبی صنف نویسندگان ملی اسلامی روبرو هستند و بدون خطر دستگیری و محرومیت و سختی به محصولات فکری دانش و فرهنگ بشری دسترسی ندارند، فعال سوسیالبست جامعه ایران، در بستر اختناقی که جلو چشم ما بر جنبش کارگری و فعال و اکتیو صفوف کارگران تحمیل میشود، در فضای ممنوعیت ادبیات مارکسیستی و مهدورالم بودن کمونیستها، با صنف مرکز عالمهای منفردین و همیشه منفردین گریم کرده در هیات کارگر و فعال کارگری روبرو شده اند. این نوع بحثها و عقده ترکانیها، این حیات خلوت روشنفکران مذبذب خورده بورژوا، این جعل حقایق تاریخی و فروختن دروغ به نام حقیقت با اولین طلیعه های دورانهای انقلابی و خیزش طبقه کارگر، یک روزه محو میشوند. روحیه گرفتن رضا مقدم و ایرج آذرین، از جنبش اصلاحات برای پرده دری علیه کمونیسم و استراتژی کمونیستها و منصور حکمت، محصول دنیای سلطه ارتجاع و امید و توهم به خروج بورژوازی از "تنگنای" انقلاب کارگری است. تا فرصت باقی است بجنبید دوستان! فردا، در هر روزنه ای که به روی طبقه کارگر ایران باز شود، قدرت مقابله با هجوم سیل آسای دانشجویان و روشنفکران و کارگران مارکسیست و انقلابیون طبقه کارگر، به این افکار متحجر را نخواهید داشت. دوران تکه پاره شدن حزب کمونیست کارگری و مرگ منصور حکمت، و رایج شدن منحط ترین تئوریها و نظریات بسر خواهد آمد. تاریخ رزم و جدال طبقه ما و جنبش ما، افت و خیزها و پیروزی ها و شکستهای بسیار سختی را از سر گذرانده است، اما مطمئن باشید، "پایان" ندارد.
۲۷ اوت ۲۰۰۷
Iraj.farzad@gmail.com
Iraj_farzad@yahoo.com
www.iraj-farzad.com
http://iraj-f.blogfa.com
---------------------------------------
زیر نویس:
(*) رضا مقدم در سخنرانی اش از جمله این جملات بیاد ماندنی را در اعتقاد خود به "قدرت" سیاسی طبقه کارگر بر زبان آورده است:
" منتها همانطور که گفتم جامعه ایران در یک بحران سیاسی اقتصادی عمیق است.جنبش اصلاحات در یک خلا این کار را نمیکند. نیروهای دیگری هم در صحنه هستند و برای مطالبات خود مبارزه میکنند. نیروهای سنت داری مثل جنبش کارگری و جنبش خلق کرد.جنبشهای دیگری هم بودند و هستند منتها از آنجائیکه جنبش اصلاحات در میان آنها دست بالا یافته من حرفی از آنها نمی زنم.
فقط بگویم که جنبش دانشجوئی و آن طبقه متوسط که بیشترین کادر جانفشان را تاریخا به جنبش چپ داده بود دیگر چنین نیست. در چند ساله اخیر کسی شاهد وجود یا رشد محافل کمونیستی در جنبش دانشجوئی نبوده است. این همان جنبشی بود که بیشترین کادر و فعال را به جنبش چپ ایران داده بود و تاریخا پایگاه عمده نیروهای چپ بوده است. این همان جنبشی است که وقتی جنبش علیه شاه بالا گرفت در هر دانشکده اش گروه های طرفدار طبقه کارگر تشکیل شد و اعلام موجودیت کرد. عقاید و افکار جنبش اصلاحات برجنبش دانشجوئی و دانشجویان حاکم شده است و دست بالا پیدا کرده است.
در مورد جنبش زنان من چیزی نمیگویم. همانقدر که لازم بود رفیق ایرج(آذرین) گفت. آنچه که به عنوان جنبشهای قدیمی باقی مانده و جنبش اصلاحات هنوز نتوانسته است بر آن تسلط پیدا کند، یکی جنبش خلق کرد است و دیگری هم جنبش کارگری است. آنجوریکه اوضاع پیش میرود، به نظر میرسد که فرصت این دو تا هم دارد بسر میرسد و زمان زیادی ندارند." ( رضا مقدم، بارو شماره ۱۰ و ۱۱، مرداد و شهریور ۸۱، ژوئیه و اوت ۲۰۰۲)