حزب سیاسی یا محافل مقوله پرداز
نگاهی به مقولات: "جنبش سرنگونی" و "انقلاب"
ور رفتن با مقولات اختراعی و جدل و "مبارزه ایدئولوژیک" حول این مقولات، یکی از خصائص مباحث و مجادلاتی است که بویژه در دوران اختلافات درونی حککا، پس از مرگ منصور حکمت، به یک منبع سوخت و ساز "فکری" تکه های جدا شده از حککا تبدیل شده است.
این "مرزبندیها" و الصاق چپ و یا راست و گاها سانتر حول مقولات اختراعی و "فلسفی" از جانب طرفهای ذینفع دراین جدال ایدئولوژیک، مبنائی برای یک دسته بندی، به نظرم کاذب و غیر واقعی، و تعریف "حریم" هر بخش و شاخه ای که از حککا کنده شدند، گردیده است.در میان مقولات اختراعی و من در آوردی دیگری مثل "خلا استراتژیک" در سیاستهای حککا در دوران منصور حکمت، دو مقوله از دیگر مقولات وزن و جایگاه محوری تری برای توصیف چپ و یا راست نمایاندن هر کدام از تکه های شقه شده از حککا، پیداکرده اند. انگار این مقولات دیگر یک داده معرفه و متعین اند، بحث این است که هر بخش و یا حتی هر فرد تا چه اندازه با این مقولات خود را دور و یا نزدیک احساس و یا بیان میکند. به نسبت دوری و نزدیکی میشود یکی را با برچسپ "راست" روانه خانه مخالف "کمونیسم کارگری" کرد، یکی را در حاشیه اپوزیسیون ناسیونالیست پرو غرب گذاشت و دیگری را پوپولیست وارونه و یا هر چیز دیگر.
این دو مقوله یکی "انقلاب" است و دیگری "جنبش سرنگونی". فکر میکنم با تعقیب مسائل و اختلافاتی که منجر به انشقاق در حککا شد، براحتی رد پای "حقانیت" هر کدام از بخشهای مشتق شده را بتوان یافت. رهبری باقی مانده تحت نام حککا، حتی گنگره هایش را هم با همین مقوله "انقلاب" تعریف کرده است و در حزب حکمتیست هم برای "جنبش سرنگونی"، منشور صادر شده است و با قربانی شدن "جنبش سرنگونی" در ذهنیات "توهمات خویش"، کلا زمین سیاسی جامعه ایران "شخم" خورده است!
من میخواهم اساسا به این دو موضوع بپردازم و نشان بدهم چرا اولا این نوع تحلیل ها، غیر ماتریالیستی و "غیر سیاسی" اند و ثانیا چرا کلا با متد و روش تحلیلی مارکسیستی بیگانه اند.
من در مقالات "انقلاب، نوستالژی یا اتوپی"، بخشا به یکی از این مقوله پردازیها پرداخته ام و خواننده را یک بار دیگر به آن مقالات رجوع میدهم. با اینحال بطور فشرده یک بار دیگر نظر خودم را در این مورد که این مقوله پردازی فقط از تعمیم چند نمود بسیار کم اهمیت استنتاج شده است و بر اساس همان استنتاجات عام از نمودهای ظاهری، حتی خصلت سوسیالیستی مبارزه جاری در جامعه ایران و "مرحله سوسیالیستی" تعبیه شده است، طرح میکنم.
انقلاب بطور مشخص، انقلاب علی العموم
به نظر من درایت و تیزهوشی زیادی لازم نیست که از تحولات موجود جامعه ایران نتیجه گرفت که ما با یک انقلاب "جاری" روبرو نیستیم. انقلاب، حادثه و تحولی است که با نمودهای نارضایتی و حتی شلوغ شدن اوضاع تفاوت بسیاری دارد. انقلاب بعلاوه تحول و اتفاقی نیست که با آرزو و حتی نقشه یک حزب انقلابی و کمونیست یکسان است. انقلاب از این فراتر حتی حالتی نیست که وقوع بالفعل و فی الحال آن با نقشه احزاب سیاسی ممکن شود. طبیعی است که احزاب سیاسی در یک انقلاب معین و پیش رو، نقشه و تاکتیک و سیاست خود را طرح، دیکته و به پیش میبرند. انقلاب حاصل پروسه های بسیار پیچیده تر و تلاقی بسیار متنوع تری از تحولات در صفوف طبقه حاکمه، دولت و حزب فی الحال در حاکمیت، تغییرات در روانشناسی توده های مردم و تلقی آنان از قدرت خود در مرحله و شرایط معینی از توازن قواست. بقول منصور حکمت انقلاب در سیر تحولات جامعه و تاریخ همان اندازه تصادفی است که خوردن یک کومت به کره زمین. اگر حتی به تئوری و یا جمع بندی از انقلابات پیشین نیازی نداشته باشیم، اگر انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ روسیه، انقلاب چین و پرتقال و انقلاب مشروطه را از صحنه تحلیل شرایط وقوع انقلابات، حذف کنیم و صرفا به تجربه و امپیریسم ناب هم بسنده کنیم، انقلاب ۵۷ نمونه زنده ای از معنا و استنتاج عام و ذهنی از یک پدیده ابژکتیو است. همه طبقات و اقشار جامعه به جنب و جوش افتادند، بحث عبور از بحران و انقلابی که حتی شاه هم صدای آنرا شنیده بود، و تلاش برای انتقال و یا سهیم کردن لایه هائی از احزاب بوروژوائی اپوزیسیون( اساسا جبهه ملی و نهضت آزادی) در قدرت، همزمان که تعیین تکلیف قدرت سیاسی به خیابانها و تظاهرات عظیم خیابانی کشیده شده بود، و نقشه چهار دولت "بزرگ" برای اسلامی کردن یک انقلاب واقعی، فقط و صرفا بحث و نظراتی در مورد فساد و یا حتی تزلزل در ارکان حکومت شاه نبودند. اما آنچه که ما در توصیف تحولات کنونی ایران به عنوان انقلاب میبینیم و میخوانیم، صرفا تعمیم نمودهای بسیار کم اهمیت در روندی است که بطور واقع نشان دوره "انقلاب" نیست. در نتیجه آنچه که برجای میماند، مقوله پردازی از یک آرزو و "موضع" است. شاید به همین دلیل است که بطور عینی نیرو و "حزب"ی که ارزیابی اش از تحولات جاری "انقلاب" است، عملا راسا هیچ ابزاری برای رهبری این انقلاب نمیسازد و در مقابل به عنوان "کمونیست" در هیات "مسلمانان سابق"( اکس مسلم) ظاهر میشود و به جای جنگ در باریکادها و تظاهرات خیابانی، در حاشیه "دیالوگ انتقادی" احزاب راست و میانه حاکم در اروپا با جمهوری اسلامی آنهم، جالب است، در "سمینارها" و "پانل" ها عرض اندام میکند. بحث من اصلا تحقیر سمینار و پانلهای بحث نیست، بحث در مورد یک تناقض خیره کننده بین ارزیابی از انقلاب و انقلاب سوسیالیستی در شرایط فعلی و پناه بردن به تاکتیک بحث و جدل و سخنسرائی در باره خواص سکولاریسم است! اوضاع را انقلابی و صحنه مصاف را باریکاد ارزیابی کرده اند، اما تاکتیکهایشان "پارلمانی" و دیالوگ انتقادی است! مساله از نظر مشغله های ذهنی این سیستم فکری انقلاب است، اما تاکتیک آنها در بهترین حالت "دفاع از آزادی بیان"، در برابر اسلامیستها و آنهم در حاشیه بنیانگذاران اولیه و اصلی "اکس مسلم" است. و این تاکتیک و روش همیشگی احزاب خرده بورژوائی است که مارکس در "هیجدهم برومر"، جوانب کاریکاتوری و مسخره آنرا به شیوه طنز آلودی توصیف کرده است. در پارلمان، به میدان باریکاد میرود و در باریکاد و انقلاب به سخنسرائی پارلمانی و دیالوگ و روشنگری و افشاگری میخزد. و به نظر من ناخوانائی این تاکتیکها با اوضاع عینی بطور برجسته ای تناقض این مقوله پردازی از یک پدیده ابژکتیو را برملا میکند. و جالب این است هراندازه مرحله این انقلاب مقوله ای تند و تیز تر و حادتر میشود، "رادیکالیسم" آن دیگر کلا چشم بر حقایق عینی و ابژکتیو میبندد و انقلاب را به دلیل یکی دوشعار که در این مراسم و آن اکسیون سرداده شده است، "همین الان" سوسیالیستی مینامند. و باز جالبتر اینکه هر اندازه این فاصله گیری از واقعیت عینی بیشتر میشود و هر اندازه در وصف پدیده های عینی، مقوله ای تر و فلسفی تر میشود، شعارها "رادیکال" تر، فرصتها ها تنگ تر و مرزبندی ها با رقبای ایدئولوژیک بستر درونی، حادتر و "آشتی ناپذیر" تر و "سوسیالیستی تر میشود! اگر سرگرم شدن سازمانها و جریانات "خط سه" به مقولاتی به عنوان شروط اتحاد در "کنفرانس وحدت"، در دنیای عینی آنان را عملا در حاشیه اقدام "دانشجویان پیرو خط امام" در جریان تسخیر سفارت آمریکا، در تابستان ۵۸، قرار داد، خط مدافعین "انقلاب"، با غرق شدن در این مقوله پردازی و سرگرم شدن به آن، مدتهاست که تناقض "موضع" خود را با اوضاع عینی، با قرار گرفتن در حاشیه احزاب بورژوائی "سکولار" و کلیسای رسمی میپوشانند. انگار داستان "غیر سیاسی" ظاهر شدن پیکار و رزمندگان، در مواجهه با اتفاقاتی از قبیل جنگ ایران و عراق و اشغال سفارت آمریکا به شکلی کمیک تکرار میشود.
از نظر موازین و پرنسیپهای "حزبیت" کمونیسم کارگری، تشکیل کنگره مبتنی بر "کنگره مستقیم همه اعضا"، رهبری حککا در کنگره ۵، پایه های عبور از منصور حکمت در وجه "اصول سازمانی" تحزب کمونیسم کارگری را بنا نهاد. محفل مقوله پرداز به این ترتیب خود را از حزب متکی به موازین تحزب کمونیسم کارگری بی نیاز دید. محفل بحث حول مقولات انتزاعی و بی سرانجام و پرواز خیالپردازیها به جای بحث تئوریک و سیاسی، "تحزب" خود را بر اساس سیاستهایش "بازسازی" و بازتعریف کرد.
مقوله ماورا طبقاتی و ماورا سیاسی "جنبش سرنگونی"
مقوله جنبش سرنگونی هم در همین بستر است. معلوم نيست مطابق چه قانومندى سرنگونی را میتوان "جنبش" نامید؟ بالاخره هر "جنبشی"، دارای مولفه ها و تعاریف ابژکتیو است. و تعجب میکنم که چگونه علیرغم سی سال ادبیات کمونیسم کارگری، این "مقوله" به تحلیل سیاسی راه یافته است؟ میشود زیر تیتر آن سمینار گرفت، به عنوان حتی درافزوده حول آن بسیج شد و بسیج کرد، حزبیت را بر مبنای آن تعریف کرد و راست و چپ و پاسیف و اکتیو تراشید. ما در کجای تاریخ با مشخصات "جنبش"ی که اسم آن جنبش سرنگونی است روبرو هستیم؟ میشود فهمید که در مقطع و شرایط معینی رژیمهائی ساقط میشوند، یا درکودتا، یا با انتخابات پارلمانی، یا در دوران پس از فروپاشی شوروی سابق با انقلابهای رنگین و یا به شیوه حکومت آمریکا برای "رژیم چینج". اما همه این انواع "سرنگونی" کردنها را چه از طریق بمباران بلگراد و یا اشغال نطامی عراق و یا رفراندوم شصت میلیون دات کام یا تسلیح و بسیج سازمانهای قوم پرست و یک رویاروئی واقعی و زمینی مردم و رژیمها را در کیسه ای به نام "جنبش سرنگونی" چپاندن دیگر از عجایبات و واقعا شایسته نام "درافزوده" است! اینها بحث ساقط شدن و سرنگون شدن دولتها، پارلمانها، کابینه ها به شیوه های مختلف و در مقاطع و شرایط خاصی است که گاها هم ممکن است در اشکال انقلابی و توده ای رخ بدهند. اما بحث کردن از یک جنبش که مولفه های آن به عنوان یک پدیده واحد و عینی و دارای انسجام درونی که نشان از سرنگونی رژیمها دارد و میتوان از آن تعریفی بدست داد، تماما دلبخواهی و به همان اندازه وصف من درآوردی هر نمود به عنوان انقلاب، مقوله پردازی است. یک حزب میتواند نقشه و تاکتیک خود را برای سرنگون کردن یک رژیم معین تدوین کند و مستقل از درستی یا نادرستی آن، حول آن تبلیغ و ترویج و حتی سازماندهی کند. اما منشور تدوین کردن برای پدیده ای که عینی نیست، و افت و خیز طبقات و جنبشهای آجتماعی را با این مقوله سنجیدن، دیگر تکرار همان داستان چپ غیرسیاسی است. اگر تناقض مقوله پردازان انقلاب با در پیش گرفتن تاکتیک سمینار و نامه سرگشاده و کمپینهای "حقوق بشری" برای اوضاعی که "انقلاب" و "انقلاب سوسیالیستی" را در دستور همین الان گذاشته است، به نحو برجسته ای بیرون میزند، مقوله پردازان "جنبش سرنگونی"، تناقض را به عرصه تشکیلاتی و ضوابط درونی کشانده اند. میدانند که با این مقوله مبهم و راز آلود نمیتوانند حتی صفوف خود را متحد کنند، میدانند که نمیشود برای این مقوله یک حکم رازآلودتر و اسرار آمیزتر اختراع کرد: "جنبش سرنگونی قربانی توهمات خود شد"! آخر چگونه ممکن است یک جنبش که تمام هویتش اش "سرنگونی" است، به خود متوهم شود؟ این تعین دادن به پدیده ای که خود اسکولاستیک است و برای آن "فاعل" واحدی تراشیدن که میتواند فکر کند، دچار توهم شود و قربانی اوهام خود شود، با کدامین سحر و جادو چنین شده است؟! نمیتوان از یک مقوله تماما ماورا طبقاتی و ماورا گرایشهای اجتماعی، و در عین حال با درآمیزی همه آنها، تعریفی از یک "جنبش" در هیات ظاهرا متعین ارائه داد. همین خاصیت مبهم و اسرار آمیز و اختراعی است که مجال قلمفرسائیهای فلسفی که گاه به هذیان شبیه اند را باز گذاشته اند. برای مشغول کردن ذهنیت تشکیلات خود به این مقولات و روی خط آوردن آن، ناچار شده اند به "مصوبات" و"مقررات" پناه ببرند. قرارهای پیشنهادی تيم كورش مدرسى در نشریه شماره ۱۱ کنگره در مورد ضوابط عضویت در کمیته ها به تمامی این بی اعتمادی به ساختن حزب بر مبنای مقولات من درآوردی را نشان میدهد. انگار میدانند که اعضای کمیته ها را نمیتوان با این تناقضات فکری و سیاسی نگهداشت، آمده اند انواع مراسم سوگند و قسم و آیه و مهر و امضا پای "تعهدات" را مکتوب کرده اند. فرض بر بی اعتمادی به دفاع از حزب مقولات اختراعی و حزب مصوبات و تعهد به سکوت و عدم اظهار نظر در مورد مقولاتی است که خود آنها در هاله ای از ابهام و راز پیچیده شده اند. فقط مانده است که برای اعضا کمیته های حزبی مراسم اجرای صبحگاه هم تعریف کنند! طبق این مقررات و تعهدنامه ها، حتی عضو مستعفی و یا اخراجی کمیته سوگند میخورد که نسبت به سیاستهای حزب وفادار بماند و "اسرار" را حفظ کند!
این گرایش مقوله پردازی را ما بویژه در دوران پس از شکست انقلاب اکتبر شاهد بوده ایم. ترتسکیستها و انترناسیونال چهارشان و مجله "نیو لفت رویوو"( New left Review )، که تازه جدی ترین آن بود، با طرح مقولاتی ابداعی چون "استالینیسم" و "آیا سوسیالیسم در یک کشور یا چند کشور؟"، سالهای سال به عنوان جریانات غیر سیاسی و البته مشغول به مقولات "پایه ای" و "فلسفی" و "تئوریک" و صد البته به نام مارکسیسم وجود داشته و دارند و حزب و انجمن و مجله و روزنامه و گاهنامه "مباحثات" هم منتشر کرده اند. یا مقولاتی مانند "مسائل دوران گذار" که بدون اینکه حتی به یک نتیجه "تئوریک" هم بیانجامد، انگار فقط برای سرگرمی در محافل پرواز فکر و خیال طرح شده اند که میتواند بدون یک استنتاج سیاسی سالها و ماهها ادامه یابد. از یک مساله خاص و مشخص، شکست انقلاب اکتبر در کشوری معینی به اسم روسیه، "اصول عام" و تجریدی "مسائل دوران گذار" را استخراج کرده اند و خود را با ساخته های انتزاعی خود، مشغول ساخته اند و اسم آن را هم گذاشته اند "مسائل تئوریک دوران ساختمان سوسیالیسم".
زمینه واقعی پناه بردن به مقوله پردازی
به نظر من دو شقه شدن حککا و به شکست کشاندن پروژه منصور حکمت برای ساختن یک حزب سیاسی و دخالتگر در صحنه سیاست ایران، و در بستر این شکست، چنین مقوله پردازی و زندگی زیر "سرپناه" احزابی غیر سیاسی و "فلسفی" را ممکن کرده است. بحث حزب و قدرت سیاسی منصور حکمت، از یک تعریف پایه ای یک جریان واقعی و سیاسی کمونیستی حرف میزند. مساله برای او اصلا این نبود که رابطه مردم با جمهوری اسلامی در چه مرحله ای است، حتی صراحتا هم میگفت کار یک حزب کمونیستی این نیست که مردم را علیه رژیم اسلامی "بشوراند" و یا آنان را به انقلاب "تشویق" کند. برای یک حزب کمونیستی که از نقد تزهای فوئر باخ حرکت میکند و متد لنین را دارد، رابطه یک حزب سیاسی کمونیستی با مردم و تبدیل کردن شعارها و مطالبات خود به خواست مردم، و بحث "تغییر" جامعه و اوضاع و نه تعبیر و تفسیر انقلابی و یا مرحله سرنگونی مطرح بود. من فکر نمیکنم که نه کورش مدرسی و نه حمید تقوائی "رویزیونیست" شده اند و یا در بحث حزب و قدرت سیاسی و مباحث پایه ای کمونیسم کارگری تجدید نظر کرده اند. من تعبیر خود آنها را قبول دارم، از منصور حکمت و کمونیسم او به اشكال متفاوت "عبور" کرده اند. و این فقط به بحث حزب و قدرت سیاسی هم محدود نمانده است. معلوم بود که برای کسی که مارکس را خوانده است، لازم میداند که طبقه کارگر باید حزب خود را داشته باشد. نیازی به هیچ غور فلسفی نیست. اگر جریانی باور دارد که یک انقلاب را میتوان سازمان داد، میرود همین کار را میکند، اگر عده ای میخواهند رژیم اسلامی را سرنگون کنند، لابد نقشه آنرا میریزند. چه نیازی هست که سیاست و نقشه سیاسی یک حزب معین، به مقولات فلسفی و اسکولاستیک تبدیل شود اگر فرض بر عدم انجام آن نقشه ها قرار ندارد؟ چه لزومی هست که یک جمع به نام حزب، با رفتن پشت تعابیر فلسفی از مقولات غیر واقعی، این چنین خود را در انظار توده مردم مهجور، غیر قابل فهم و دسترس تصویر کند جز اینکه اینها اتفاقا تصمیم گرفته اند که سیاست و رابطه با مردم را به این ترتیب دور بزنند و همه چیز از سرنگونی و سوسیالیسم و انقلاب و حزب و حزبیت را "برای خود" ترویج کنند؟ مگر به این زدودی یادشان رفته است که سوسیالیسم این نیست که مزایای آنرا برای خود تعریف کنید؟
به نظر من به یک معنی این جریانات، احزاب سیاسی نیستند، بیشتر به مراکز پرواز فلسفی مقولات من درآوردی شبیه اند و به سلفهای خود در میان خط سه سابق در تاریخ ایران و روشنفکران مقوله پرداز و "تئوریک"، به معنی اسکولاستیک آن، در غرب، و البته همواره در حاشیه و برکنار از تحولات سیاسی و زندگی مردم، شبیه اند. مقولات مورد بحث به این معنی ربطی به مسائل واقعی جامعه و مردم ندارند و به این اعتبار چنین دایره و دسته هائی غریب و نامانوس و دور از دسترس مردم اند. مجادلات و "مرزبندیها" بویژه آنگاه که پس از سی سال تلاش و مبارزه و قلم زدن و بحث و خون دل خوردنها و اقناع، بسیاری مفاهیم پایه ای و تئوریک تعیین تکلیف شده اند، دیگر به این تاریخ بی ربط شده اند. انگار از نو بدون هیچ پیشینه و زمینه و هیچ کوششی برای طرح و جدلهای سیاسی و ساختن حزب بر اساس آن دستاوردها، مجددا از کیلومتر صفر به تعریف مسائل حل شده ای که دیگر باید پیش پا افتاده به نظر برسند، مثل حزب چیست، انقلاب چیست، مبارزه انقلابی چیست، جایگاه تئوری کدام است، طبقات و مبارزه طبقاتی چیست و سرنگونی رژیمهای ارتجاعی چرا خوب است و غیره روی آورده شده است. انگلس در نقد کسانی که دچار یک جانبه نگری شده بودند، و پس از اینکه مدتها از طرح و مکتوب و ثبت کردن متد "دیالکتیک" گذشته و به دستاوردی در تاریخ فلسفه اضافه شده بود، مینویسد انگار: "هگل هیچگاه برای اینها وجود نداشته است". به نظر میرسد که با این ابداعات در مقوله تراشی ها و باز تعریف ساده ترین مفاهیم سیاسی و تئوریک در قالب و شکلی راز آلود و مبهم و پیچیده و مغلق و دفرمه شده در میان دوایر باقیمانده از تکه پاره شدن حککا، انگار مارکس و انگلس به کنار که "منصور حکمت هیچگاه وجود نداشته است".
از همین رو جدل و مرز بندی و زندگی در شکاف چنین جریانات مقوله پردازی را هیچ گامی در تحکیم کمونیسم نمیدانم. به بستر واقعی فکری و سیاسی مارکسیسم بی ربط اند و از نظر واقعیت عینی حتی به "سیاست" نامربوط اند. به نظر من وارد شدن به این مقوله پردازیها و مشغله های جریاناتی که پس از منشعب کردن حزب کمونیست کارگری، از صحنه واقعی مبارزه سیاسی، به میدان بخود مشغولیهای "فکری" و فلسفی با مقولات من درآوردی خود سقوط کرده اند، اتلاف وقت است. و به همین دلیل برخلاف توهمات کسانی در حزب حکمتیست و حککا که با برچسپ "پاسیفیسم" و در پیش گرفتن کار "غیر حزبی و غیر متشکل" به سراغ منتقدین خود میروند، اصلا بر این باور نیستم که جریانات باقیمانده از ریزش حککا، کار سیاسی و فعالیت "کمونیستی" میکنند. کار متشکل و حزبی هم اگر برای تحکیم و تقویت سیاستهای کمونیستی نباشد، واقعا چه لطفی دارد؟ من شخصا صرفا بخاطر داشتن یک سرپناه، کمونیسم و مارکسیسم و سیاست کمونیستی و گنجینه کمونیسم منصور حکمت را، دم در جریاناتی که در هاله ای از اصوات و مقولات راز آلود غرق شده اند، پارک نمیکنم که صرفا بگویم "هستم". به نظر من کسی که خود را مارکسیست و کمونیست میشناسد، مجبور است سناریو زندگی خود را از بستر فکری و جنبشی خود برگیرد و تعریف کند.
در شرایطی که خود منصور حکمت و کمونیسم او را به یک مقوله نامانوس تبدیل کرده اند و بدین ترتیب سایه ابهام سنگینی را بر انسجام دکترینهای کمونیسم کارگری انداخته اند، به نظر من تلاش برای جلوگیری از ریزش آوار ناشی از روشهای محافل مقوله پرداز و عبارت پردازیهای بی محتوا بر سر مبانی و اصول کمونیسم کارگری، یک مبارزه جدی و سرنوشت ساز و در همان حال سخت و دشوار است. محافل مقوله پرداز، دیر یا زود در جریان مواجهه مخلوقات ذهنی و اختراعی خود با جامعه و مسائل واقعی زندگی مردم ایران، با تناقضات بسیار شکننده ای روبرو خواهند شد. آرزو دارم که این تناقض با سرخوردگیهای تاسف بار ناشی از آن، انسانهائی را که دنبال "سرپناه" سیاسی رفته اند، از نظر آرمانخواهی به یاس و شکاکیت و ماخیسم و بی تفاوتی سیاسی گرفتار نکند و از نظر اجتماعی امیدوارم به یکباره آنها را به عنوان انسانهای کم تاثیر به حاشیه جریانات بورژوائی پرتاب نکند.
۳۰ سپتامبر ۲۰۰۷
iraj.farzad@gmail.com
iraj_farzad@yahoo.com
www.iraj-farzad.com
http://iraj-f.blogfa.com