احكام و سیاستهای کمونیستی ما "تاریخ مصرف" ندارند
سوالی در برخی دوایر سیاسی اپوزیسیون از همان اوان به قدرت خزیدن رژیم اسلامی و در دورانهای پس از سالهای بحران انقلابی در جامعه ایران، در دوران "سازندگی" و بویژه از دوران روی کار آمدن خاتمی در سال ۷۶ آمده است و چرخیده است و به نحوی هم پاسخ گرفته است. سوال این است: آیا رژیم جمهوری اسلامی و یا یکی از جناحهای آن میرود که در همین هیات اسلامی اش در بازار جهانی ادغام شود و به رژیم متعارف بورژوازی ایران برای راه انداختن چرخ اقتصادی و برون رفت از بحران اقتصادی سرمایه داری ایران تبدیل شود؟ به عبارت دیگر یکبار دیگر این سوال که مشکل جمهوری اسلامی چه در رابطه با مردم ایران و چه در رابطه با غرب؛ سیاسی است یا اقتصادی مطرح شده است و همانطور که گفتم برخی دوایر از دیر باز، لااقل از دوران دولت "سازندگی" رفسنجانی و ارائه "دکترین" او برای اجرای طرح "نیک" پاسخ را در اقتصاد یافته اند. گفتند که فلسفه دکترین رفسنجانی، و متعاقب آن تزهای "جامعه مدنی" خاتمی و "مانیفست گنجی" و تزهای حجاریان همگی مقاطعی از "جبر" و سیر "محتوم" حرکت تاریخ و تلاش بورژوازی ایران برای تبدیل کردن رژیم اسلامی به رژیم سرمایه داران سرچشمه گرفته اند. همین "تزها" و تئوریها اکنون در قالب دیگری و به عنوان خلع سلاح اپوزیسیون راست پرو غرب در ادعای اینکه رژیم اسلامی و بویژه دولت احمدی نژاد با "ناسیونالیسم اسلامی" خود، زیر پای اپوزیسیون ناسیونالیست پرو غرب را خالی کرده است مطرح و لاجرم، باز به ادعای مدافعان این سیاست دیرین تر تجدید حیات دکترین "نیک" و جامعه مدنی، رژیم اسلامی میرود که به رژیم متعارف سرمایه داری ایران تبدیل شود. بحثی که یک نقطه افتراق اساسی کمونیسم نوین ایران حول تحلیل از جایگاه جمهوری اسلامی، از همان دوران عروج این رژیم و ارزیابی از جایگاه و نقش و فلسفه وجودی "جناح"های آن، را به شکل کامل و واضح نشان داده است. و این ادعا در "رد" آن احکام که البته فعلا به بهانه "اوضاع تغییر کرده است"، شهامت ابراز وجود یافته است، تحلیل ظاهرا "جدید"ی است که این روزها ورد زبان کسانی است که قبل از اینکه تزهای خود را از هر دستگاه و سیستم فکری و تحلیل مبانی اقتصادی دنیای ما و از جمله در ایران استخراج کرده باشند، موقعیتی را از جایگاهی که خود و جریانشان در رابطه با جمهوری اسلامی و مناسبات و تقابل مردم با جمهوری اسلامی در آن قرار گرفته اند، برجسته میکند. اگر نه در تاریخ کمونیسم انقلابی و خاستگاه انقلابیون افراطی رژیم اسلامی، جمهوری اسلامی را در دوران بروبیای جنبش اصلاحات و آن هنگام که خیل چپ سنتی سابق، همگی به دهلیز "دیالوگ انتقادی" و گریز از "خشونت" و تبری از انقلاب سقوط کرده بودند، میشد با "دو نفر" هم انداخت.
نشان دادن تناقضات این تزهای جامعه مدنی، دکترین رفسنجانی و طرح نیک، و موضع دراماتیک تبدیل شدن جمهوری اسلامی و "اصولگرایان" به محمل متعارف کردن سرمایه داری ایران و ربودن پرچم ناسیونالیسم اپوزیسیون راست پرو غرب از جانب "ناسیونالیسم اسلامی" کار چندان دشواری نیست. این تزها، مهمترین روندهای سیاسی و اقتصادی در عرصه جهانی را، حال عامدا و یا از سر توهم به بازتاب تشعشع آنها در مدار درونی خود و یا برای تزریق ایدئولوژیک "روحیه" برای حفظ خود، ماهیت و خصوصیات رژیم اسلامی و جایگاه آن در تحولات سی سال اخیر جامعه ایران و وزن و پتانسیل مردم ایران برای ساختن یک جامعه انسانی و برابر و آزاد و نیز موقعیت رژیم اسلامی در عرصه تقابل بلوکهای سیاسی و اقتصادی جهان ما را، نادیده میگیرند و یا در خوش بینانه ترین حالت به دیده اغماض به آن مینگرند.
رژیم اسلامی نه به عنوان آلترناتیو اقتصادی رژیم شاه، که به عنوان یک "سیاست" در تقابل با انقلابی که از نظر سرمایه داری غرب و دولتهای آن میتوانست، "خانمان برانداز" باشد، و حتی با صرفنظر کردن بورژوازی غرب از منفعت اقتصادی و سرمایه گذاری و رشد تولید در کوتاه مدت، پا به عرصه وجود گذاشت. گرایشی که نه تنها از نظر سیاسی و فرهنگی در جامعه ایران از همان دوران مشروطه با آن تعیین تکلیف شده بود، بلکه از نظر اقتصادی، در دوره ۵۰ ساله رژیم سلطنت و بویژه پس از اصلاحات ارضی، در حاشیه جامعه و در آستانه فروپاشی و اضمحلال قرار گرفته بود. رژیم اسلامی طی این سی سال همه تلاش اش را کرده است که این موقعیت و جایگاه موقتی در تاریخ ایران را، به روشهائی که گوشه های خونین آنرا در کشتارهای سالهای ۶۰ و ۶۷ دیده و تجربه کرده ایم، حفظ کند و تداوم بخشد. دکترین رفسنجانی، تز نیک و جامعه مدنی خاتمی و اکنون تلاش دولت احمدی نژاد و "اصول گرایان" برای معرفی خود به عنوان آلترناتیو اسلامی ناسیونالیسم ایرانی، فقط مقاطعی از باز کردن منافذی برای "بقا"، رژیمی است که هم از نقطه نظر مکانیسمهای اقتصاد کاپیتالیستی و منفعت استراتژیک سرمایه داری ایران و هم مهمتر به دلیل تعارض بنیادی با روندهای فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و روانشناسی مردم ایران، نمیتواند سرپا بماند. این پروسه بسیار شبیه به تناقض روبنای سیاسی بلوک شوروی سابق در تعارض با اقتصاد سرمایه داری دولتی ای بود که به ضرب "برنامه" و کنترل بازار رقابت و سود و ارزش افزائی، حرکت "آزاد" آن به غل و زنجیر بسته شده بود.
مدافعین تز استحاله رژیم اسلامی به سوی رژیم متعارف سرمایه داری ایران، از خود سوال نمیکنند که چرا عامدا از فاکتورهای بین المللی و سابقه تزها و دکترین "پروسترویکا" و "گلاسنوست" گورباچف، اثری در تاریخ باقی نمانده است؟ از خود نمی پرسند که پس اینهمه تناقض تزهای خود را چگونه توضیح میدهند؟ چرا غرب و در راس آنها آمریکا تا چندی پیش حتی دررابطه با ساقط کردن رژیم اسلامی، در چند قدمی دخالت نظامی در ایران و معماری"سناریو سیاه" بود؟ آن جبهه سازی و اتحاد عمل ها و پلاتفرم "ضد جنگ"، در قبال آن خطر قریب الوقوع کجا رفت؟ انگار در رابطه با رژیم اسلامی تمامی تزهای نظم نوین، فروپاشی و تکه پاره کردن یوگوسلاوی، انقلابات مخملی و نارنجی و تقابل سیاسی با بلوک سابق شوروی و اکنون منظره عراق پس از جنگهای سال ۹۱ و ۲۰۰۳، تلاش برای شکل دادن به اپوزیسیون "دمکراسی" و آلترناتیوهای سیاسی متناسب با این ساقط کردن بلوکها و رژیم چینج ها به ایران که میرسد، از صفحه روزگار محو میشوند؟!
کسی و نیروئی که فکر میکند و یا عمیقا به این توهم قدرت رژیم اسلامی در تبدیل شدن به رژیم متعارف سرمایه داری ایران گرفتار است، نمیخواهد متوجه باشد که "دکترین" احمدی نژاد و تلاش رژیم اسلامی برای نمایش خود به عنوان محمل ناسیونالیسم و روبنای سیاسی اقتصاد سرمایه داری، منفذ و سیاست موقت دیگری برای بقا است، همچنان تلاشی برای حفظ اسلام سیاسی در قدرت و حلقه ای دیگر از همان تسلسل تزها و دکترینهای رفسنجانی، نیک، جامعه مدنی و شکستها و عقیم ماندن یکی پس از دیگری است. حقیقت مساله را هم بخواهید، نه خاتمی و اصلاح طلبان خود چنان رسالتی جز ایجاد منفذی برای بقا رژیم "ولایت فقیه" قائل نبودند و نه احمدی نژاد و جناح اصولگرایان( هنوز هم معلوم نیست توسط بخش ائتلاف فراگیر آن و یا جبهه متحد آن!) ادعای حمل پرچم ناسیونالیسم پروغرب را ندارند، این را "مورخان" عزیز با فرمولهای بسیار بسیار "عمیق"( طوری که نشود آنرا هم فهمید!) به آنها "منتسب" میکنند. عقب نشینی از سیاست کمونیستی، صفر کردن کیلومترها و اعلام پایان تاریخ سیاست کمونیستی، ناچار باید در پس پرده مغلق گوئی روشنفکر خرده بورژوا و خطابه های آنچنانی، خیالها را آسوده، و دهان پیروان تهی شده از تعقل مستقل و تفکر انتقادی را از این همه درافزوده افسانه ای طاق باز و چشمها را هاج و واج نگهدارد.
این تزها، تز استحاله از درون رژیم اسلامی و دمسازی اش با مکانیسمهای اقتصاد سرمایه داری بازار آزاد، لاجرم مقبولیت "سرنگونی" رژیم اسلامی از جانب غرب و آمریکا و تلاش برای شکل دادن به یک اپوزیسیون بورژوائی، ناسیونالیست و "دمکراسی" طلب و حقوق بشری و پرو غرب و پروسه "انقلاب درباری" را؛ و در نتیجه مساله مهم تر باز بودن سرنگون کردن رژیم اسلامی از جانب مردم و به رهبری یک نیروی انقلابی و آماده رهبری آن را کان لم یکن قلمداد کرده اند. به همین علت است که تزهای بیادمانی "یاس" مردم از سرنگونی با تاریک شدن ادعائی افق ناسیونالیسم پرو غرب، دقیقا با عقب نشینی از رادیکالیسم افراطی از کلاه پرواز داده میشوند. به جای رادیکالیسم انقلابی و قائل شدن به نقش یک نیروی انقلابی و "برانداز" و "یاغی" که قاطع از نظر خودش، مستقل از هر ظاهری که رژیم و جناحهایش بخود میگیرند، اعلام آمادگی کند که به عنوان یک فاکتور سیاسی مسئولیت بزیر کشیدن رژیم را بر عهده میگیرد، یک تحلیلگر و مفسر نظاره گر پاسیف و "مودب" و ضد "آشوبگر" سیر "محتوم" تحولات تاریخ و خادم تاریخ می نشیند. و چنین موقعیتی از "فاکت" و پروسه "گلوبالیزاسیون" و جنگ متقارن و عوض کردن صورت مساله و شخم خوردن زمین سیاسی و انواع کلمات و عبارات مطنطن، کم نمی آورد.
در همین رابطه، طرفداران استحاله رژیم اسلامی به رژیم متعارف سرمایه داری ایران، نسبت به تحولات خیره کننده مهندسی اپوزیسیون های درباری و انقلاب درباری که بویژه در دوران پس از فروپاشی شوروی سابق شاهد آن هستیم، تکه پاره کردن یک اردوگاه عظیم بین المللی و تقسیم آن به کشورهای مستقلی که یکی پس از دیگری و با منتالیته یک تازه به دوران رسیده در صف نام نویسی در "ناتو" در سالن انتظار نشسته اند، بی تفاوت و غیر واقع بین و راستش غیر سیاسی باقی میمانند. و این تحلیل، ناچار است چشم خود را بر صف بندیهای خیره کننده چند سال اخیر، حداقل از دوران پس از جنگ خلیج در سال ۹۱ و بمبارانهای بلگراد و تصمیم به دخالت نظامی مجدد در عراق ببندد و نسبت به سازماندهی و معماری و مهندسی اپوزیسیون بورژوائی و از جمله آنها ساختن و به آزمایش گذاشتن آلترناتیو، و نه فقط یک نوع آن مثل رفراندوم ۶۰ میلیونی و یا در آغوش گرفتن ناراضیان و "استادان" و نمایندگان سابق "برگزیده" ملت و فرمانده سابق سپاه پاسداران و آویزان کردن تهدید به دخالت نظامی، لاقید بماند و با خیال راحت حکم بدهد که رژیم اسلامی زیر پای ناسیونالیسم پرو غرب را خالی کرده است! کسی و جریانی که دارد باد به غبغب میاندازد و طرحهای اقتصادی بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و آمادگی و ظرفیت رژیم اسلامی برای هضم شدن در مکانیسمهای بازار اقتصاد سرمایه داری را دگر باره تکرار و مبدا تاریخ میگیرد، به ما و مردم ایران نمیگوید، که پس این همه لشکر و لشکر کشی و اشغال و اشغالگری و تقسیم بلوکهای سابق و تمرکز بر سیاست و میلیتاریسم و بایگانی شدن یکی پس از دیگری پرسوناژها و محملهای بسیار پرقدرت تر و حتی منسجم تر عبور وطنی به سرمایه داری افسانه ای "ملی"، امثال گورباچف و خاتمی و حجاریان و احمد چلبی و عدنان پاچه چی، بازیهای کامپیوتری و تلویزیونی بودند و هستند؟! این همه تلاش وزارت دفاع آمریکا و غرب و سیا و اختصاص بودجه و زرادخانه تبلیغاتی برای تماس با "ناراضیان" و جلب آنها، و راه اندازی براندازی"نرم" توسط چهره های "معتدل" و دگر اندیش شده اسلامی، اگر تلاش برای آلترناتیو سازی سیاسی و انقلاب درباری و شکل دادن به اپوزیسیون بورژوائی و "ناسیونالیستی" برای جانشینی و "سرنگونی" رژیم اسلامی نیست، شوخی و دیپلوماسی است؟ آیا ناسیونالیسم را در اردوگاه شوروی سابق از درون لایه خاندان رومانفها ساختند؟ آیا ناسیونالیسم پرو غرب، بویژه پس از ساقط شدن رژیم سلطنت، فقط و منحصرا با اعاده قدرت خاندان و سلسله سلطنت طلبان و امثال داریوش همایون ممکن است؟ مگر جنبش سرنگونی معماری شده و "انقلابات" توده ای با پرچم دمکراسی و کمونیسم ستیزی و قوم و لشکر قومی راه انداختن و تجهیز کردن، در اردوگاه سابق قلمرو حاکمیت "توتالیتاریسم" شرق چیزی جز ناسیونالیسم روسی، مقدونی، کوسووئی، کرواتی و صربی و گرجی و قرقیزی و... بودند؟ چرا غرب که با یک تقابل و مصاف "خطرناک" بین مردم و کارگران و زنان و جوانان با رژیم اسلامی روبروست، ناسیونالیسم ایرانی سرنگونی طلب را در میان لایه های دیگری و از طریق پرسوناژهای جدید و بدون سابقه "ساقط شده" جستجو و تقویت و لانسه نکند؟
سرمایه داری آمریکا در یکی از بحرانی ترین دوران خود و در نقطه آغاز سراشیبی قرار دارد. آمریکائی که پس از جنگ دوم جهانی خود بازسازی و ترمیم اقتصاد غرب و حتی ژاپن را عهده دار بود و در پی هر کودتا و سر کار آوردن رژیم سرهنگان و جونتاهای نظامی، سمبه پر قدرت اقتصاد رو به شکوفای خود را قرار میداد، اکنون در بازار داخلی میدان را در عرصه تولید کالاهای مصرفی و الکترونیک و اتومبیل سازی و حتی بخشهائی از تولید وسائل تولید، به چین و ژاپن واگذار کرده است و در خارج از قلمرو بازار داخلی، ودر عرصه صادرات و رقابت در بازار بین المللی، در پی هر سرمایه گذاری نظامی و دخالت میلیتاریستی، چیدن محصولات را به اروپا و چین و حتی کشورهای کم اهمیت تری مثل هندوستان محول کرده است. بحران و نشانه های افول اقتصاد سرمایه داری آمریکا، به آنجا رسیده است که چهار کشور انگلستان و فرانسه و آلمان و فرانسه در لندن جلسه میگیرند تا برای جلوگیری از تسری تاثیرات منفی آن چاره ای بیاندیشند. آمریکائی که تا، دست کم در فاصله پایان جنگ دوم جهانی تا مقطع آغاز ریزش بلوک سرمایه داری دولتی شوروی سابق، هم از نظر سیاسی و نظامی و بویژه از لحاظ اقتصادی، برتری بلا منازع داشت. سه بانک بزرگ آمریکا اعلام ورشکستگی کرده اند و معضل کم شدن توان رقابت سرمایه آمریکا با شکست شرکت جمبو جت در مناقصه وزارت دفاع و پنتاگون برای عرضه هواپیمای سوخت رسانی و ایستگاه فضائی سوخت رسانی، در مقابل شرکتی انگلیسی، بسیار سمبلیک و خصلت نماست. بنابراین عراق، برخلاف یوگوسلاوی و اقمار پرو غرب برخاسته و ناشی از فروپاشی اردوگاه شوروی، یک نقطه مهم و سرنوشت ساز برای سرمایه داری آمریکا است و در پروسه ای قرار دارد که دولت و "سیاست" حاکم در آمریکا ناچار است که حاصل سرمایه گذاریهای نظامی( ۵۵۰ میلیارد دلار فقط برای یک سال و آنهم بخش اعلام شده و علنی آن) و تلفات انسانی( که آمار رسمی دولت آمریکا عبور از مرز ۴۰۰۰ نفر را تایید کرده است) و فشارهای ناشی از آنرا در صحنه سیاست داخلی آمریکا، خود راسا برداشت کند. فعلا یک حوزه سهم بری و اختصاص ارزش اضافه سرمایه آمریکائی در اقتصاد نظامی است. این نوع اقتصاد مبتنی بر اسلحه و بسیج و کنترات جنگ در عراق به شرکتهای خصوصی مثل "بلاک واتر"، نمیتواند بدون سرازیر شدن بعدی سرمایه و پول به عرصه تولید کالا و وسائل تولید، ادامه یابد. عراق، نقطه ای است که آمریکا ناچار است پیروزیهای خود را با تحکیم و بازسازی اقتصادی و جلوگیری از سیر رو به افول نقش سرمایه داری آمریکا در اقتصاد جهان تکمیل و به سرانجام برساند. این میدان، پس از دوران فروپاشی شوروی سابق یکی از مهمترین محورهای رقابت اقتصادی و رویاروئی با حریفان قدرتمندی چون چین و ژاپن و اروپای واحد برای سیاست و اقتصاد آمریکا خواهد بود. اما مقدمتا باید "سیاست" میخ خود را برزمین بکوبد. این منطقه مرکز محکم کردن اعاده نفوذ و هژمونی از دست رفته سیاسی آمریکا در خاورمیانه و بازیابی و تثبیت مرکز دیرینه در حوزه سرمایه داری آمریکا در خلیج؛ و شاهراه اقتصادی به آسیا است. بحث آلترناتیو سازی برای جمهوری اسلامی و شکل دادن به یک اپوزیسیون ناسیونالیست ایرانی، مقدمتا و اساسا از لایه های ناراضی جمهوری اسلامی، بنابراین یک روند سیاسی در جهتگیریهای سیاست جهان غرب و در این مورد مشخص برای دولت آمریکا است. بسیار روشن است که در جنگ این بار "بلوکها"، بلوک اسلام سیاسی به سرکردگی رژیم اسلامی وغرب و در راس آنها آمریکا، سیاست حاکم در آمریکا ناچار است به حکم اجبارات اقتصادی و برون رفت از بحران عمیق و دامنگیر اقتصادی در بازار داخلی و بین المللی، سرکردگی ساقط کردن رژیم اسلامی و آلترناتیو سازی بورژوائی و ناسیونالیستی را راسا و تا آخر پروسه، رهبری و ابتکار آنرا در دست داشته باشد. پروسترویکا و گلاسنوست اسلامی و تز استحاله سردمدار بلوک اسلام سیاسی، همان بی اهمیتی را پیدا خواهند کرد که نسخه اصلی و گورباچفی آن فعلا دارند.
مساله کماکان عینا چون سالهای آغاز فروپاشی رژیم سلطنت، سیاسی و بحث ایجاد و معماری و تحکیم هژمونی آلترناتیوهای راست پرو غرب در ساقط کردن رژیم اسلامی است. غرب و آمریکا در دوره آتی، به شکل برنامه ریزی شده تری مساله ظاهر شدن جمهوری اسلامی و دست بالا پیدا کردن "اصول گرایان" به عنوان محمل ناسیونالیسم ایرانی را به حاشیه میرانند. این مماشاتهای فعلی، کوتاه مدت اند و تشریفات اعلام تاریخ انقضای اسلام سیاسی اند و بنابراین اساسا در راستای تقابل و جنگ تعیین تکلیف بین این دو بلوک قرار دارند. اسلام سیاسی آن ارزش مصرف دوران عروج خود را از دست داده است و بعلاوه چون مانعی در برابر سازندگان و معماران خود، به عنوان یک "بلوک" مدعی ایستاده است. کار مهندسی یک اپوزیسیون ناسیونالیستی و "سرنگونی" طلب، و صد البته حتی الامکان با حذف مردم از صحنه و یا غافل کردن دگر باره آنها در مورد معماری آلترناتیو سازیهای همیشگی، بویژه با بالا گرفتن دگر باره خطر از دست رفتن کنترل اوضاع بخاطر فاکتور مبارزه و تقابل غیر قابل فروکش مردم ایران با جمهوری اسلامی، تازه حالا جدی تر هم شده است. ندیدن این روند از نقطه نظر مصالح مردم ایران و نقشی که اپوزیسیون سوسیالیست و انقلابی میتواند در سرنگونی رژیم اسلامی در راستای منافع مردم ایران داشته باشد، مهلک و تکرار نظاره گری و حاشیه نشینی و گرایش گروه فشاری دیرین حاکم بر اپوزیسیون "چپ" است.
تز تبدیل شدن رژیم اسلامی به رژیم متعارف سرمایه داری ایران، از ضریح خرافاتی که از اپوزیسیون اسلام زده و ملی رژیم شاه به ارث مانده است، گردگیری میکند و مردم را و جامعه را نسبت به سرنگونی درباری، از بالا و تبدیل کردن مهره ها و شخصیتهای حاشیه ای جامعه ایران به عنوان "ناجی" ملت، و این بار شاید "امت" نیز!، به بی تفاوتی و تسلیم و نظاره گری دعوت میکند. این دعوت البته، ادامه و تجدید حیات همان منتالیته چپ جونیور و گروه فشاری است که با انقلاب ۵۷، عرصه نبرد بر سر قدرت سیاسی و عدم آمادگی برای رهبری جنبش و سرنگونی و انقلاب مردم را به پرت ترین و مرتجع ترین عنصر فراموش شده و پدیده ساقط شده در انقلاب مشروطیت؛ و به یکی از مهره های مهندسی و معماری شده اپوزیسیون "رهبر" توسط بورژوازی بین المللی در قعر ویرانه های پوسیده مشروعه طلبی، واگذار کرد.
طنز تلخ تاریخ است که ما در شرایطی متفاوت و علیرغم سی سال تجربه سیاسی و تئوریک و پراتیک کمونیسم انقلابی در صحنه سیاست ایران، و جمع بندیهای چندین باره از سیر رویدادهای انقلاب ۵۷، و همراه با آن با اعلام انقضای همه این احکام و سیاستها بخاطر "تغییر شرایط" از سوی عبور کنندگان از کمونیسم منصور حکمت، دگر باره با یک اپوزیسیون بی اشتیاق به دخالت در صحنه سیاست و بی کفایت برای رهبری مبارزات مردم ایران روبرو هستیم.
منصور حكمت در "بحران آخر" گفت رژیم اسلامی را "بايد كسى سرنگون كند" و گرنه قادر است سالها در پله آخر خود را حفظ كند. تز: "توانائی و قابلیت رژیم برای تبدیل شدن به رژیم متعارف سرمایه داری" دقیقا بیان این واقعیت تلخ و گزنده است که مبشران این تز ها و سیاست آوردنها اعلام میکنند که آن "کس" و آن نیرو نیستند که مصمم اند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. و البته یادمان نرفته است که صاحبان اصلی تر این تزها، در مقطع سال ۱۹۹۹، با رویت هلال جنبش اصلاحات روی کرسی خطابه رفتند و وعظ کردند که حزب کمونیست کارگری در آن زمان بخاطر مخالفت با "قانون" سیر تکامل تدریجی تاریخ که موتور محرکه اش بدست خاتمی و مدافعان جامعه مدنی "خشونت گریز" افتاده بود، دیگر "مارکسیست سابقی" است! نوشته های بیادماندنی شان که در آن با تمسخر و تبختر ناشی از روحیه روشنفکر خورده بورژوائی که انقلابیگری و نمایندگی تصمیم میلیونها مردم ایران برای بزیر کشیدن رژیم جنایتکاران اسلامی را به تنور وادادنها و عافیت طلبیهای ناشی از ابراز پشیمانی از انقلابیگری کمونیستی میسپردند، هنوز پژواک آزار دهنده ای دارند. کسانی که با پیوستن خود به اردوگاه طبقه متخاصم ردای آکادمیک و کارگر پناهی پوشانده بودند، حزب کمونیست کارگری را در رده مجنونین و طلبه های سرنگونی ردیف کردند و به موازات این ابراز نفرت "دانشمندانه" علیه انقلابیگری و سرنگونی طلبی، و نمایش سخافت ظرفیت روشنفکر مذبذب خورده بورژوا در پشت کردن به مردم و طبقه کارگر، دواير وزارت اطلاعات هم دم گرفتند كه حككا دارد از اسرائيل پول ميگيرد! تفاوت آزار دهنده این است که دسته اول با مشعل "رد" تزهای قرن نوزدهمی مارکس، از سرقافله گری کاروان مستعفیون از تحزب کمونیستی، به محفل دو سه نفره بسنده کردند و غیر مستعفیون با چسپاندن خود به کمونیسم کارگری و جعل تاریخ ناموجود تعلق خود به "حکمتیسم"، ماندند تا با "تغییر شرایط"، آن تزهای مسکوت گذاشته خود را در لابلای "سیاست آوردن"ها، از پستو، دوباره کشف حجاب و پرده برداری کنند. برای چندمین بار معلوم شد که پرسوناژهای مدافع کمونیسم ملی، ناسیونالیسم کرد، و کمونیسم اولووسوونیست و خادم تاریخ، در شرایط هژمونی کمونیسم انقلابی و مارکسیستی به جویدن ناخنهایش مشغول میماند و "جنگ آخر"ش را تا دست یافتن شرایط مناسب به تعویق می اندازد.
در مبارزه مردم برای بزیر کشیدن رژیم اسلامی، طبقات دیگر، دولتهای غرب و آمریکا و تمامی نهادهای مهندسی افکار بورژوازی بین المللی، چندین و چند آلترناتیو و طرح "سرنگونی" و رژیم چینج و عبور از جمهوری اسلامی را برای غافل کردن و بی تفاوت کردن نقش مردم، آماده دارند. کمونیسم ایران، آلترناتیو انقلابی سرنگونی رژیم اسلامی و تبدیل بزیر کشیدن رژیم جنایتکاران اسلامی به تخته پرش برپائی یک جامعه آزاد و برابر و سوسیالیست و وظیفه هدایت مبارزات بی دریغ مردم را بر عهده دارد. این کمونیسم زمانی در صحنه سیاست جامعه ایران حضور فعال و قدرتمند و تحزب یافته ای داشت. اکنون از آن، جز فرقه هائی بی اهمیت در صحنه سیاست ایران، که کارشان ارشاد یکدیگر و گرم کردن بساط تملق متقابل و تعدد جلسات و فقدان کامل اراده انقلابی است، چیزی برجای نمانده است.
ماتریال انسانی این کمونیسم را باید سریعا از اعماق خواست و اراده و خشم مردم بجان آمده ایران، و بویژه از صفوف جنبش کارگری که همواره طی این سالها در دفاع از موجودیت طبقاتی اش، جنگیده است و ایستاده است و کوتاه نیامده است، متشکل و به اتکا سی سال گنجینه سیاسی و تئوریک و پراتیک کمونیسم کارگری از نو بازسازی کرد. تجربه سالهای بحران انقلابی ۵۷، به همه ما نشان میدهد که آمادگی برای پیوستن در ابعادی وسیع و باور نکردنی، به یک جریان مارکسیست انقلابی و کمونیسم پراتیک و دخالتگر، خلاف جریان و مصمم و قاطع و سازش ناپذیر و متحد شدن حول اصولیگری افراطی و سلبی، در جامعه کنونی ایران به مراتب از آن سالها بیشتر است. قدرت جاذبه چنین کمونیسمی بسرعتی اعجاب انگیز یک روشنفکر تحصیلکرده در انگلستان را به سر منشا تشکیل بزرگترین و موثرترین احزاب کمونیستی، و قابلیت انکار ناپذیر جابجائی نیرو در سطح اجتماعی تبدیل کرد. احیا و رنسانس کمونیسم منصور حکمت، به اتکا گنجینه عظیمی که از خود بجا گذاشته است، کلید رمز عبور دادن جامعه تحت آزمایش و خطای دوایر "آلترناتیو ساز" بورژوازی "خودی" و بین المللی برای به قدرت رساندن انسان و انسانیت است.
۸ آوریل ۲۰۰۸
iraj.farzad@gmail.com
www.iraj-farzad.com