در باره “نئولیبرالیسم”
در باره این موضوع مقالات زیاد و مصاحبه هائی چند انجام شده است. تا جائی که به “مفهوم” این پدیده مربوط است و در شکل “انتزاعی” آن، من تحلیل و ارزیابیهائی را که مهرداد وهابی و ناصر مهاجر در مصاحبه با سایت اخبار روز ارائه داده اند، با دیدگاه خود، فقط در همین سطح تجرید، نزدیکتر می بینم. اما بطور “مشخص” و در رابطه با حاکمیت اسلام سیاسی بر جامعه ایران، نئولیبرالیسم هیچ جایگاه و اهمیت سیاسی ندارد. نکته ای که برخی دیگر، از جمله فریبرز رئیس دانا، اقتصاددان “داخل” کشوری و مهرداد درویش پور، “جامعه شناس” خارج کشوری، هر دو آکنون “دکتر” و در ایام جوانی فعال “رازلیق” و “پیکار”، را بر آن داشت تا با مشاهده یک “پلاکارد” در جریان ۱۶ آذر سال جاری، بحث نئولیبرالیسم را به عنوان شاخص شناخت ساختار حاکمیت اسلام سیاسی، طرح سازند. پرداختن به “نئولیبرالیسم در ایران و در این شکل مشخص، موضوع این نوشته است.
حقیقت مساله این است که شعار علیه “نئولیبرالیسم” در دانشگاه، اساسا در حاشیه جنگ و جدال بین جناحهای رژیم اسلامی ریشه دارد. “نئولیبرالیسم” در صحنه سیاست جامعه ایران، یک پدیده عام و آکادمیک نیست، پدیده و مقوله ای درخود نیست، بلکه نمودی از تاریخ جنگ جناحهای حاکمیت اسلام سیاسی در ایران و بازتاب آن کشمکش ها در جنبش دانشجوئی است. بطور مشخص تر، این جدال و صف بندی با عروج “دو خرداد”، در قالب “دفتر تحکیم وحدت”، که از دل “دانشجویان پیرو خط امام” سر برآوردند، توهم به “اصلاح” حاکمیت اسلام سیاسی به منظور منطبق شدن با سیر “متعارف” تولید کاپیتالیستی را، بوجود آورد. دو خرداد و “گفتمان اصلاحات”، از جنبش کمونیسم کارگری نیز، “تلفات” گرفت و تعدادی که بر این باور بودند که رژیم اسلام سیاسی قابلیت استحاله به یک روبنای متعارف سرمایه داری در ایران را دارد که در نتیجه فشار نیروی “اصلاح طلب”، رژیم سرمایه را به رژیم “سرمایه داران” متحول کند، حزب “سرنگونی طلب” را ترک، و “شورش استعفا” از کمونیسم کارگری و مبارزه انقلابی راه انداختند.
سر دادن یک شعار در حاشیه اتفاقات ۱۶ آذر امسال، درست در حالی که در جریان خیزش آبان ماه، راس نظام و شخص مقام معظم در یک مجتمع “حفاظتشده” در مرکز تهران، با حضور مقامات ارشد از جمله معاونان امنیتی، حسن روحانی، و اعضای کابینه، “صدای خود را بلند کرد” و گفت: “جمهوری اسلامی در خطر است. برای پایان دادن به آن، هر کاری لازم باشد انجام دهید. دستور من این است”، بیشتر به دست و پازدنهای مذبوحانه و یاس و سرخوردگی خرده بقایای دوخردادیها در مرحله سقوط کامل نفوذ بر جنبش دانشجوئی شباهت داشت. پلاکارد علیه نئولیبرالیسم، در دنیای واقعی نشان سیطره “کفتمان سرنکونی” بر جنبش دانشجوئی و تایید این حکم داهیانه رهبر جنبش کمونیسم کارگری، منصور حکمت، بود که رژیم اسلامی به دلیل ماهیت اسلامی در ساختار حاکمیت، نمیتواند به رژیم متعارف سرمایه و پروسه انباشت، از هر نوع آن، و از جمله همین نئولیبرالیسم تبدیل و یا استحاله شود. جامعه ایران، از این نظر دو دورنمای متفاوت را پیشاروی دارد: با سقوط و یا فروپاشی جمهوری اسلامی، یا سوسیالیسم و یا از سر گیری پروسه انباشت سرمایه در ایران.
اما درست در همین اوضاع، که راس اسلام سیاسی و نهادهای امنیتی و سپاهی؛ سرنگونی، فروپاشی و سقوط را جدی تر گرفته و خواب را بر آنها حرام کرده بود؛ بلند کردن یک پلاکارت در حاشیه اتفاقات ۱۶ آذر و به دنبال حوادث آبان، آنهم در میان دانشجویان که قشر جوان و انقلابی هستند و در مرحله ای از تاثیر نگرش انقلابی خویش بر “دفتر تحکیم وحدت” آن نهاد زیر محموعه دوخرداد در دانشگاهها را به “دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب” متحول و سرنوشت آن را زیر و رو کردند، فاقد کمترین وزن سیاسی است. جدی گرفتن “خطر نئولیبرالیسم” از جانب هر مدعی اقتصاد دان و جامعه شناس، نشان دهنده این واقعیت است که آنها به همان “گفتمان” در حال احتضار “اصلاح” و یا ظرفیت رژیم اسلامی برای متعارف شدنها تعلق دارند. اینها آکادمیسین های خرده بقایای دفتر تحکیم وحدت و “دانشجویان مسلمان پیرو خط امام”اند که برخلاف دوران عروج خونین اسلام سیاسی تا دهه ۱۳۶۰، حتی در جنگ و کشمکش ها بین جناحهای مختلف جمهوری اسلامی، کمترین جایگاهی ندارند. حاشیه های در حاشیه. بحث نئولیبرالیسم را نباید جدی گرفت و نباید به میدان این حاشیه در حاشیه ها گام گذاشت.
با اینحال نئولیبرالیسم فقط مساله “جدی” دوائر دکتر و پرفسورهای مذکور نبود. کمونیسم کارمندی نیز آنرا جدی گرفت. حمید تقوائی، نیز بحث نئولیبرالیسم را چنان جدی تصور کرد که به تعبیر او “آن نُت غلط” یعنی شعار علیه نئولیبرالیسم،“کل کنسرت را خراب کرد”. نبرد مواضع و“افشاگریها” میدان تازه ای یافت، اما در شرایطی که اختلافات اولیه حول سیاستها و تزهای دو راس بانی اضمحلال حزب کمونیست کارگری به “ثمر” رسیده بود. معلوم شد برای بقایائی که از تخریب حزب کمونیست کارگری برجای مانده بودند، شعار نئولیبرالیسم مجالی تازه برای ابراز وجود فراهم کرده بود. “نئولیبرالیسم”، اما، آوای یاس در انزوا و شکست بود. نوستالژی و خرافه های ایام “دانشحویان پیروخط امام” و آه و اسف و شیون و مرثیه سقط شدن دفتر تحکیم وحدت بود. اما حمید تقوائی با آن دستپاچگی و “داغ” شدن خط وخط کشیها بین بقایای برآمده از فروپاشی حزب کمونیست کارگری و نیز ورود برخی از “مستعفیون” آن روزهای “بیاد ماندنی” و کومه له ایها و راه کارگریها، نشان داد که این جریانات با تاریخ واقعی سیر تحولات سیاسی، از جمله در دانشگاه، کلا قطع رابطه کرده و یا آن تاریخ و پروسه عینی را در کلمه افسون کننده “نئولیبرالیسم” منحل و هضم کرده اند.
اما معضل فقط به این نا مربوطی با سیر واقعی تحولات محدود نماند. همراه با سرگرم شدن به یک مساله فرعی و بی اهمیت در صحنه سیاست جامعه ایران و در میان دانشجویان، ما شاهد یک “انتقال اجتماعی” دیگر کمونیسم نیز بودیم. در آن حاشیه نامربوط، هر کدام از محافل، دیگری را به انحراف از “کمونیسم منصور حکمت” متهم کرد. “بیرونی”ها فرمودند مشکل نه فقط در خود کمونیسم کارگری، بلکه در مارکسیسم انقلابی و دوران مبارزه با سوسیالیسم خلقی نیز “بود”. در صف “درونی ها” کسانی که قبلا مخالفان خود را “مک کارتیست” نامیدند، پلنوم هائی را تشکیل دادند و جلسات پلتاکی برگزار کردند که رویشان نمیشود فایلهای صوتی و تصویری آنرا منتشر کنند، از دو خردادیهائی چون شفیق اعاده حیثیت کردند، و با انبان نفرت کور و کین و انتقامجوئی از منصور حکمت و ترور شخصیت او، شریک شدند، در آن کنج انزوا ژستهای مسخره برای ترویج “مختصات کمونیسم منصور حکمت” را به نمایش گذاشتند.
آیا واقعا زمینه اجتماعی آن فراهم نشده است که در مقابل این انتقال اجتماعی و طبقاتی دگر باره کمونیسم، یک فراخوان رو به جامعه، رو به جنبش کارگری و رو به فعالان و انقلابیون سیاسی عرصه های مختلف فعالیت اجتماعی مطرح ساخت؟ آیا وقت آن نرسیده است که منصور حکمت، نام او، عکس و تصویر او، آثار و نوشته های او و مبانی کمونیسم کارگری او را از ارزان فروشی ها و ملی سازیها، و “بی تاثیر”سازیها ها نجات داد؟ تصور میکنم بسیاری ازانسانهای مبارز و فکور در جامعه ایران متوحه شده اند که مبانی کمونیسم کارگری و منصور “حکمت” را اگر از زاویه و نگاه بازماندگان از آوار حزب کمونیست کارگری بشنوند و بخوانند، گمراه خواهند شد. راستش من بر این باورم که با تکیه بر ماتریال انسانی بجامانده از فروپاشی حزب کمونیست کارگری ایران، هیچ امید به بازسازی و تجدید حیات حزب کمونیست کارگری در چشم انداز نیست. مصالح این حزب بیرون از محوطه مخروبه بجامانده از پدیده ای است که زمانی نقطه امید جامعه بود. بعلاوه، از نظر من البته، سرگرم شدن به فعالیت سیاسی در لابلای شکاف ها بین جریانات آماتور در عین اینکه فرار از فعالیت مستقل کمونیستی است، بشدت مضر است و به جای “نیرو گرفتن” از منابعی که برعکس نیرو و انرژی را هدر میدهند، که سیر ریزش ها و کناره گیریها بر وجود این انرژی “منفی” دلالت دارد، به نوعی “خود تخدیری” شباهت دارد. با اینحال من بخود حق نمیدهم که برای دیگران تعیین تکلیف کنم و هیچ کس را ناچار نخواهم کرد که به عملی مخالف با وجدان سیاسی و مواضع سیاسی خویش دست زند. این ارزیابی و موضع من است.
اما پیش شرطِ قرار دادن یک حزب کمونیست کارگری بر صفحه سیاست ایران، یکی این است که نیروی طبقاتی و اجتماعی این حزب ظرفیت خود را به اشکال و شیوه های مختلف بکار گیرد تا به این فرقه های آماتور فشار بیاورند که “به نام خود” وارد سیاست بشوند، و از آویزان شدن به کمونیسم کارگری و منصور “حکمت” دست بردارند. آینها را وادار سازند و مجبور کنند که کمونیسم کارگری و منصور حکمت را از اسم و از عنوان محافل خود حذف کنند، و زیر عکس منصور حکمت از بی تاثیر سازی و نامربوط سازی مبانی کمونیسم کارگری یکبار برای همیشه، دست بردارند.
کمونیسم بی تاثیر، با طرح شعار نئولیبرالیسم از سوی حاشیه ای ترین و منزوی ترین ها در دانشگاه، و گرم شدن بازار پر حرارت جنگ مواضع در میان انزواهای کمونیستی حول آن اتفاق بی اهمیت، جوهر و ماهیت خود را نشان داد. مثل همیشه بی تاثیری کمونیسمهای موجود و انتقال کمونیسم به بستر جنبش ها و جنگ و جدال جناحی بین طبقات حاکم، باید شروع و آغاز کمونیسم طبقه کارگر باشد. این یکی از درسهای مهم بپا شدن طوفان در فنجان حول شعار نئولیبرالیسم بود.
۲۵ دسامبر ۳۰۱۹