نوشته ای نسبتا مفصل را با عنوان ” آیا جنبشی به نام جنبش کمونیستی وجود داشته است؟ یا جنبشی ساخته شده بوسیله ی چپ های سنتی است؟” که توسط “علی برومند” نگاشته شده است، خواندم.
ویژگی نوشته مذکور این است که در لابلای توضیحات، تمرکز اساسی بر این “تز” استوار است که برخلاف تمامی رشته های علوم، و بطور باورنکردنی در مبارزه طبقاتی و بطور ویژه تر در مبارزه طبقاتی طبقه کارگر، “تئوری” و “تجرید”های علمی، فقط میتواند در بطن مبارزه و “تجربه” زندگی روزمره کارگران، استنتاج شود. یا به عبارت دقیق تر، نویسنده مستقیما و راسا جایگاه خود را در عرصه تئوری و اندیشه بیان نکرده است، بلکه خواننده را وادار ساخته است که از روی شواهد و نشانه ها که هر از گاهی با چاشنی کنایه و طعنه و متلک همراه است، نقطه عزیمت او را در میدان نبرد اندیشه ها “کشف” کند. این روش برخلاف این ادعای نویسنده که:
[تاکنون در رابطه با “جنبش کمونیستی” بررسی تاریخی در دست نیست، که ریشه یابی سیاسی و اقتصادی این جنبش را تجزیه تحلیل کرده باشند و ثابت کنند، که این جنبش بر چه پایه های اقتصادی وسیاسی ایستاده است و مطالباتش چیست. در مورد این “جنبش” انسان می تواند به حدث و گمان پناه ببرد، یا اینکه به مدعیانی که خود را قیم طبقه ی کارگر می دانند رجوع کرد و پرسید که چه تعریفی برای جنبش ” کمونیستی” دارند]
به هیچ “حدس و گمان” نیاز ندارد. با اینحال باید در مقابل این “پیش فرض مسلم” اکونومیست های کارگری، که گویا کارگر به حکم جایگاه صنفی اش و “در کوران مبارزه”، همه چیز را، حتی تئوری سوسیالیسم و علم کمونیسم را خود کشف میکند و “همه چیز را میداند” و از این نظر نیازی به دنیای “بیرون” از آن تجارب در عرصه علم و دانش ندارد، یک علامت سوال قرار داد.
تز نوشته این است که جنبش کمونیستی، در عرصه اندیشه و تئوری، “وجود نداشته است”. نویسنده ادعا دارد: “جنبشی به نام جنبش کمونیستی ساخته شده بوسیله چپ های سنتی است”. زیرا که به زعم او: این جنبش، یعنی جنبش کمونیستی، ” از درون جنبش کارگری برخاسته است” و “متعلق “به جنبش کارگری” است. جنبش کمونیستی بنابراین از نظر آقای علی برومند نه در “کوران مبارزه و تجربه خود کارگران” که از جانب “قیم” های طبقه کارگر در بیرون از حیطه تجربه مستقیم خود کارگران، “اختراع” شده است. رجعت دادن این کارگر پناهی و اکونومیسم کارگری قوام گرفته در ذهنیت انواع کمونیستهای غیر کارگری، به “ایدئولوژی آلمانی” و “تزهای فوئر باخ” بی اثر است. چون معضل مطلقا “معرفتی” نیست. و این البته برای ما که با سابقه و پیشینه “ما خودمان کارگریم” و نیازی به روشنفکران “بیرون از طبقه نداریم”، خیلی آشناست. آقای برومند “اکونومیسم” کارگری و کارگر پناه خود را همان “جنبش کمونیستی” فرض میکند که انحراف و ارتداد از آن را چنین فرموله کرده است: ” طرح دوجنبشی، طرحی نخبه گرایانه و نگرش از بالا به جنبش کارگری است، که اساسن از سوی کائوتسکی و لنین تئوریزه شده و پایه ی سوسیالیسم تلفیقی این دو بنا شده است”.
اکونومیستها و کابوس “نخبه گرائی” و “حزب لنینی”
بگذارید همینجا این دشمنی با نخبه گرائی و نفرت از متد لنین و “حزب لنینی” را که در قالب ریاکارانه وشیادانه “کارگر کارگری” پوشیده شده است، قدری توضیح بدهم.
واقعیت این است که در طول دوران جنبش کمونیستی، رگه کمونیسم کارگری حتی در انترناسیونال اول دوره مارکس و احزاب “لنینی” همواره در اقلیت بوده است. به این معنی اصطلاح “نخبه گرائی” در واقع قرار گرفتن همه دیگر رگه های سوسیالیستی، از جمله اکونومیستها در بستری واحد و پیوستگی تاریخ انواع سوسیالیستهای غیر کارگری، بورژوائی، خرده بورژوائی و ارتجاعی را در تقابل با آن رگه “نخبه” و همواره انتقادی و در “اقلیت” به نمایش میگذارد. “حزب لنینی”، و رگه سوسیالیسم کارگری در انقلاب اکتبر، اکثریت حزب بلشویک را با آن رگه “نخبه” همراه کرد و از آن طریق طبقه کارگر را به قدرت سیاسی رساند. اکونومیستها و تمام رگه های سوسیالیستی طرفدار دترمینیسم تاریخی، به روشنی و مات و مبهوت دیدند که “تزهای فوئر باخ” چگونه در یک انقلاب عظیم قرن بیستم، صحت احکام اش را در “عمل” به دنیا نشان داد.
اما سوسیالیستهای “آماتور”، پیش تر نیز، ضرب شصت آن رگه “نخبه” را چشیده بودند. باکونین و پرودون و لاسال، کسانی بودند که برخلاف این محافل و سکتهای مهجور “هوادار” طبقه کارگر و “کانون دفاع از کارگران” که به زعامت کاندید مجلس شش اسلامی سرهم بندی شد، برخلاف “کمیته های” رنگارنگ “پیگیری” و “اقدام” و “تدارک”، “رسمی” و غیر رسمی و… در “درون” بخشهای کمتر پیشرفته طبقه کارگر در اسپانیا، سویس، ایتالیا، آلمان و انگلستان واقعا نفوذ داشتند. پرودونیستها و باکونینیستها، از جانب مارکس آن “نخبه” انترناسیونال کارگری، به عنوان “آماتور” و “سکتاریست” معرفی شدند. در دنیای واقعی همان یکی دو نفر نخبه در راس انترناسیونال اول، نماینده مجسم “حزب واقعی” طبقه کارگر بودند. آن نخبگان در اقلیت، توانستند حکم اخراج باکونین از انترناسیونال را به کرسی بنشانند. من نامه مارکس به “فردریچ کالت” را در همین شماره بستر اصلی منتشر کرده ام تا اکونومیستهای کارگری ما، و محافل پراکنده بسیار آماتورتر از پرودون و باکونین، متوجه شوند، که این نفرت آنان از انترناسیونال و حزب “نخبه گرا” و هشدار امیخته به وحشت از گرفتن قدرت سیاسی توسط “حزب لنینی”، ریشه عمیق تر و تاریخی تری از خرده محافل منزوی و فاقد هر گونه رابطه با کارگر در میان اکونومیستهای ایرانی دارد. آموزنده است که بدانند در میان لایه های آن سکتهای “کارگری” در دشمنی با آن اقلیت “”نخبه”، “جاسوسان” هم یارگیری میشد. همچنانکه امثال محسن حکیمی از نویسندگان و “نظریه پرداز” نشریاتی چون “مهرنامه” است که در واقع نسخه اکونومیست پسند، “پژوهشگران” سر به وزارت اطلاعات رژیم اسلامی است.
بگذارید ببینیم آقای برومند این تملق گوئی را به کارگر را چگونه به “روشنفکران از تبار طبقه کارگر” وصل میکند:
دقت کنید:
[“وقتی کمونیست ها و سوسیالیست ها هم رزم وهم تبارکارگرانند وبقول بعضی از رفقا، آنها روشنفکری از تبار طبقه کارگرند، و اگر دست در دست وشانه به شانه ی کارگران مبارزه می کنند، هیچ ضرورت ونیازی برای تشکیل سازمان ها و یا احزاب چپ و یا “جنبشی به نام جنبش کمونیست” خارج از جنبش طبقه ی کارگرو یا جنبشی به نام “جنبش کمونیستی” نبوده و نیست. وقتی همه بر این باورند که کمونیست ها، سوسیالیست ها و روشنفکر انقلابی، در کوران مبارزات طبقاتی طبقه ی کارگر بوجود آمده، و وجود آنها با موجودیت طبقه ی کارگر تعریف و بیان می شود، آیا صحبت از ” جنش کمونیستی” کردن بیجا و وشقه شقه کردن جنبش کارگری نیست؟”]( گیومه ها در اصل نوشته)
مرحبا! به خال زدند.
حالا دیگر شاید مشخص باشد که آقای برومند چگونه ما را با “تبار” آن اکونومیسم کارگری که در “کوران مبارزه طبقه کارگر” بوجود آمدند، آشنا میکند. از این نظر، ما هم “تبار” آنان را پی میگیریم تا متوجه شویم، چرا اصلا لازم نیست که فعال جنبش کارگری باید برود کاپیتال مارکس را بخواند و یا فلسفه نوشتن “مانیفست کمونیست” و نقد انواع دیگر “سوسیالیسم” ها و “کمونیسم”های بورژوا، فئودالی، ارتجاعی، اتوپیک و خرده بورژوائی را درک کند؟
آدرس دادنها و کُد های شناخته شده، مچ معرکه گیر ما را باز کرد. کد نقد “نخبه گرائی” و “نگرش از بالا” که “اساسا از سوی لنین تئوریزه شد”، صاحب دارد. اما برخلاف ساده پنداری ها و فرض گرفتن همه به عنوان عوام، و یا هوادار این یا آن محفل “پیگیری”، “تدارک”، اقدام” و.. و همه با پسوند و پیشوند “کارگری”؛ صاحب تئوری “سوسیالیسم پراکسیس”، امثال محسن حکیمی نیستند. محسن حکیمی و طیف نسبتا وسیع اکونومیسم کارگری، این تزها را از ضد کمونیستهای مکتب دارتر در غرب، که “آکادمیک”تر، لنین و انگلس را در تعارض با مارکس معرفی کرده و از این زاویه به “حزب لنینی” میتازند، آنهم در روایتی باب طبع روشنفکران ملی اسلامی، و آن “کارگرانی” که از سجاده نماز و یا با پوشش تماما اسلامی به کلاسهای درس اساتید اکونومیست میشتابد.”عاریه” گرفته است.
فیلسوف های مقوائی اکونومیسم “بین المللی”
سون اریک لیدمن(LIEDMAN -ERIC SVEN) در کتاب بیش از۸۰۰ صفحه ای خویش که با عنوان: “کارل مارکس- یک بیوگرافی” نوشته است، جزئیات کامل تر و “اوریجینال” این نوع نقد آکادمیسین های مدعی “مارکس شناس” را توضیح داده است. خود لیدمن، به تعداد زیادی از منابع خود در آن دوایر، در اروپای غربی و آمریکا، رجوع داده است. خلاصه و فشرده این “بازنگری”های مارکس، این است که مارکس در دوران آخر زندگی خود از جنبش کارگری اروپا مایوس است و این یک دلیل “تحریکات انگلس” برای توجه دادن مارکس به “روسیه” است. بحث را تا حد مبتذل خاله زنکی پیچیده در الفاظ آکادمیک نیز پیش برده اند. مارکس نه تنها “فریب” آن دغلکاریهای انگلس را میخورد، بلکه به دلیل پریشانی وضعیت زندگی شخصی و “وابستگی مالی” به کمکهای انگلس، لاجرم آن “توطئه”های پنهان انگلس را متوجه نمیشود. باور کنید به همین شیوه نیز بیان کرده و مکتوب کرده اند. و این قطعا منبع اصلی تغذیه امثال محسن حکیمی و آن مرز بندی سخیف همه اکونومیستهای کارگری با سنت “مرده ریگ لنین” هم هست. نقل عاریه ای همین انتقادهای خاله زنکی آکادمیسین های مزین به کارشناس مارکس، در عبارات مطنطن که برای طلبه های تازه سکولار شده پیرو دو خرداد، چه بسا بسیار نغز هم به نظر آید.
بحث “سیاسی کردن” مارکس، در دوره جنگ سرد کلید خورده بود و با فروپاشی اردوگاه سرمایه داری دولتی، آن میراث را کسانی زنده کردند که فروپاشی شوروی سابق را عینا فروپاشی کمونیسم تلقی کردند و به دنبال کشف ریشه های آن در خود مارکس و اندیشه های او رفتند. مارکس را در بهترین حالت و در نقطه اوج، با “دست نوشته های فلسفی و اقتصادی”(نوشته شده در پاریس ۱۸۴۸ و انتشار آن برای اولین بار در ۱۹۳۲) شناختند، یا به عبارت دقیق تر “بازشناسی” کردند که از قرار بر این حکم میداد که انتقاد او بر فلسفه هگل، نا کامل و ناقص بوده است. مهمتر از آن ایجاد شک و شبهه در باره اصالت جلد دوم و سوم کتاب کاپیتال بود که “توضیحات” انگس بر برخی از جملات دست نوشته های جلد دوم و سوم را تلاش او در جهت تعمیم ماتریالیسم دیالکتیک به عرصه تاریخ و مبارزه طبقاتی ارزیابی کردند. در دوران پسا فروپاشی دیوار برلین، سوسیالیستهای آکادمیک و بسیاری از آن نوع “مارکس شناس”، ۲ مارکس را “کشف” کردند. مارکس قبل و بعد از دستنوشته های مذکور. مارکس اول، “فیلسوف”ی است که به دیدگاه هگل انتقاد دارد، “دیالکتیک” را از او گرفته است، اما خود او اذعان دارد نقدش هنوز کمبودهائی دارد و در واقع خود مارکس هنوز “هگلی” است. بعلاوه در زمینه اقتصاد، برخی حرفهای تازه در باره “ارزش”، ارزش افزوده” و “از خودبیگانگی” را نیز طرح کرده است که هنوز تفاوت ماهوی با نظرات امثال “ریکاردو” ندارد و بنابراین “در افزوده” ای نباید به بررسی و تحقیق در عرصه علم اقتصاد سیاسی به حساب آید. مارکس در این چهارچوب، بزعم این دوایر، حتی “آثار سیاسی” که “قابل اعتنا” باشد ندارد. علیرغم بحثهای او در باره انترناسیونال و مبارزه سرسختانه با اکونومیستها و سوسیالیستهای آماتور، مثل، باکونین و پرودون و لاسال، آثار درخشان و منحصر بفرد او در عرصه سیاست و مبارزه طبقاتی، مثل ۱۸ برومر لوئی بناپارت و مبارزه طبقاتی در فرانسه، و مانیفست حزب کمونیست که دست بر قضا به اتفاقات و تحولات سالهای “دست نوشته” مربوط اند، اما مارکس و کمونیسم او، هنوز “سیاسی” نیست. این جماعت در کتابهای قطور “اثبات” کرده اند که سیاسی کردن کمونیسم مارکس و تعمیم ماتریالیسم دیالکتیک به علم و تاریخ و مبارزه طبقاتی، در راستای همان “دستکاریهای” انگلس قرار داشت. علت سقوط سقوط شوروی سابق، و بطور کلی کمونیسم به عنوان یک “جنبش” باز هم بزعم آن دوایر، شکست نهائی سیاسی سازی از مارکس “فیلسوف” و پایان دوره دست بردن به ساختن حزب سیاسی “از بالای سر” طبقه کارگر توسط “قیم” هائی چون انگلس و لنین بود. امثال محسن حکیمی و شاگردهای وطنی اکونومیست های کارگری، از “مرده ریگهای” همین آکادمیسینهای ضد کمونیست اند.
اما باید یکبار دیگر کُنج و زوایای این اکونومیسم کارگری و کارگرپناه را بیشتر شکافت. خوشبختانه نوشته هائی از جمله همین مقاله مبسوط آقای برومند با “دست و دلبازی” فراوان امکان این نقد را فراهم کرده اند.
توضیح دادم که ریشه های تز نقد “قیم مآبی” در جنبش کمونیستی و “حزب نیابتی” بیرون از طبقه “لنینی” چه پیشینه هائی دارد. بزعم اکونومیستهای وطنی، که بضاعت تئوریک شان محدود به هذیانهای فلسفی سکتهای رنگارنگ “هوادار طبقه کارگر” و اتفاقا در “بیرون” از “کوران مبارزه طبقه کارگر”، است، علیرغم اینکه تزهای اکونومیسم کارگری و کارگر پناه نه تنها موجب ایجاد وحدت و همبستگی بین این هواداران “خود خوانده” طبقه کارگر نشده، بلکه مدام به تشکیل “محفل”های متعددتر و کوچکتر و بی اهمیت تر حتی در آن میدان، منتهی گشته است. با اینحال با “کد” “روشنفکران از تبار طبقه کارگر”، کلید باز کردن آن صندوق جادوئی را نیز در معرض نمایش گذاشته اند. بی نیازی کارگر به کمونیسم به عنوان یک تئوری علمی که “بیرون از کوران مبارزه طبقه کارگر” شکل گرفت. مبانی آن علم، نه جمع بندی ایام و روزهای “پیوند روزانه مارکس با زندگی کارگر”، که محصول “تفکر” و تفحص و تحقیق کسی به نام مارکس بود. کارگر از منظر اکونومیستها، باید تا ابدالدهر به موقیت صنفی خویش و به عنوان فروشنده نیروی کار، سُجده کند، و اگر هم خواست قدری از دنیا سر در بیاورد، باید فقط به “کمونیستها” و سوسیالیستهائی از “تبار” خود که آنها هم مجیز گوی موقعیت صنفی کارگراند، اعتماد کند. و مهمتر، و این نکته تاکید اکونومیستها است، “تئوری” کمونیسم را نیز به این ترتیب در “کوران مبارزه طبقاتی خویش”، فی الحال دارند. و البته اینجا بند را یکسره آب داده اند.
“خدمات” اکونومیستها در دوره انقلاب ۵۷
آیا کسی شک دارد که اعتصابات کارگران صنعتی ایران و بویژه اعتصاب کارگران شرکت نفت، در دوره برآمدهای انقلابی سال ۵۷، یکی از برجسته ترین مبارزه طبقه کارگر در “کوران” آن مبارزه بود؟ اگر کمونیسم به عنوان علم، جزء “داده” آن حرکات اعتصابی بود، چرا همان “کارگران” مسلح به تئوری کمونیسم موجود در جنبش طبقه کارگر، وقتی به سیاست رجوع کردند، طرفدار جبهه ملی و خمینی و رفسنجانی و بازرگان و اسلام سیاسی از آب درآمدند؟ چرا با یک “توصیه” بازرگان و رفسنجانی که کارگر شرکت نفت باید به تحکیم سلطه اسلامیون و جبهه ملی کمک کنند، به اعتصابشان خاتمه دادند؟ این سًر و راز را چگونه برای ما و کارگران توضیح میدهند که همان هائی که کاندید مجلس ششم دوخردادیون بودند، و همانهائی که در جمع نویسندگان زیر مجموعه دوخردادی بودند، بیش از هر کس دیگری خود را به طبقه کارگر آویزان کردند و “کانون دفاع از کارگران” را راه انداختند؟ چه رازی است که اکونومیستهای نازنین ما را وادار میکند که مدافعان آکادمیک دوخردادی و کاندید “رد صلاحیت” شده مجلس ششم اسلامی را تحت عنوان ریاکارانه “روشنفکران از تبار طبقه کارگر”، از “بیرون طبقه” و از سنگر دشمنان طبقه کارگر، به عنوان جزئی از “دستاوردهای طبقه کارگر در کوران مبارزه طبقاتی” جا بزنند؟ روشن نیست که آن گارد در برابر باز شدن ذهن کارگر با تئوری های علمی کمونیسم “سیاسی” مارکس، هدف دیگری جز هموار کردن نفوذ عقاید و نظرات “قیم” و نمایندگان جنبش ملی- اسلامی برای سلطه بر ذهن کارگران “میهن” در “کوران” مبارزه طبقه کارگر را تعقیب نمیکند؟ روشن نیست که آن نفرت قوام گرفته از “نخبگان” کمونیسم کارگری و “حزب لنینی”، دقیقا اعلام تعلق اکونومیستها و کارگر پناهان به “نخبگان” جنبش ملی – اسلامی ها در راه ایجاد کشوری “مستقل” است؟ آیا شکی باقی میماند که اکونومیستها و کارگرپناهان ریاکار، عَمله اَکره طبقه سرمایه دار “ملی” و سیاهی لشکرهای روشنفکران همان طبقه و پیروان خرف موهومات بورژوازی ملی و مترقی اند؟
اوضاع سیاسی کنونی جامعه ایران، و جایگاه اکونومیستها
یک دلیل اساسی فعال شدن دگر باره اکونومیسم کارگری و کارگر پناهی بورژوائی، اوضاع بشدت بحرانی جامعه ایران است. همه، از نویسندگان دوخردادی و روزنامه ها و هفته نامه هائی از قماش “مهرنامه” گرفته تا آکادمیسن های اماتور، دست بدست یکدیگر داده اند تا این بار هم به کارگران بگویند به مانیفست کمونیست و مبانی کمونیسم کارگری نیاز ندارند، که همان نوع سوسیالیسم ملی و مصدق چی و اسلامی را در “درون طبقه” “تئوری” خود بدانند که اسلاف آنان در جریان اعتصاب کارگران شرکت نفت در آن “کوران” مبارزه طبقه کارگر، با آن سیاستها از زبان “رهبران”؛ آنان را کت بسته تسلیم خرده بقایای جبهه ملی و مصدق و جنبش اسلام سیاسی کرد. اینها مدافعان همان تئوری سوسیالیسم درون طبقه اند که وقتی “کارگر تبعیدی” را هم منتشر کردند، کماکان نسبت به “قیم مآبی” مدافعان کمونیسم علمی و حزب “لنینی” هشدار میدادند و کارگر را بی نیاز از باز کردن گوش و چشم بروی آن دیدگاه و جهان بینی که بیرون از تجربه روزانه کارگر تدوین و مکتوب شده بود، میدانستند. اکونومیستهای کارگری، از اینکه تعدادی با رویت جنبش پرچم دوخرداد، در درون حزب کمونیست کارگری، به ضرورت تعریف”چشم انداز و تکالیف سوسیالیسم در قرن بیست و یک” رسیده بودند، قوت قلب گرفتند. مُهم برای اکونومیستها این نبود و نیست که آن شیوه تفکر و سیاست، منشا هیچ اتحاد و همبستگی حتی در درون محافل پراکنده نبود. مُهم نشان دادن ظرفیت و قدرت “تخریب” اکونومیسم کارگری بود. این ظرفیت مُخرب را باید شناخت و کاملا در برابر خرابکاری های آن در جنبش کارگری و نقش “منفی بافانه” و رواج یاس “فلسفی” در باره احکام و اصول کمونیسم و سوسیالیسم علمی و مبانی کمونیسم کارگری، بسیار هوشیار بود. از این نظر از این فرصت ها و “سوتی” دادنها که مدافعان اکونومیسم، سنگر تیراندازی ها و سم پراکنی های خود را علنی کرده اند، باید به دقت استفاده کرد. تعرض برای در هم شکستن سد دفاعی طبقه بورژوا در واحدهای “تک تیرانداز” اکونومیستهای کارگری و خیل خرده بورژواهای کارگر پناه، ساده تر شده است. در عین حال با تمام آماتوریسم خویش در سیاست، نشانه ها و تقریبا همه خصوصیات وعلائم “کبوتر پرقیچی”ها را در درون جنبش کارگری نیز افشا کردند و به صفوف جنبش معرفی کردند. خدا اجرشان بدهد!
تمام ریاکاریها و نان به قرض دادنها به کارگر، که او همه چیز را “خود” میداند و نیازی به حزب لنینی نیست، فقط اعلام آمادگی اکونومیسم کارگری ها و کارگرپناهان شیاد برای خدمت به سلطه آلترناتیوهای بورژوائی اسلام سیاسی در آستانه فروپاشی است. تفاوت با دوره انقلاب ۵۷ این است که اگر محدودیتهای تاریخی، سیاست و تفکر آن نوع از رهبران کارگران صنعتی هوادار جبهه ملی و مصدق و خمینی را از تعرض انتقادی کمونیسم علمی و سیاسی در امان گذاشت و آن سازش طبقاتی را بنابراین توجیه کرد، اکونومیستهای امروز مصمم اند که تمام ظرفیت خود را برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم علمی و مبانی کمونیسم کارگری، در اختیار هر بدیل و هر آلترناتیو و هر عوامفریب و شارلاتان سیاسی آراسته به خط و نشان کارگر پناهی بگذارند. اینها دار و دست های اکونومیست کارگری ها و فالانژهای ضد حکومت کارگری آینده ایران اند. اینها از هم اکنون به هر آلترناتیو که زیر هر لجن برای جانشینی اسلام سیاسی پیدا خواهند کرد و یا فی الحال در حال مهندسی آن ها هستند، “آدرس” داده اند که عرصه “سرجای خود نشاندن”، مدافعان کمونیسم علمی بیرون از دایره تاریخ آن “سرزمین” را به آنان که در “درون طبقه کارگر” چهارچشمی مواظب اند که افکار و اندیشه های مغایر با سنت و تاریخ “میهن” ذهن “زحمتکشان” و “اردوی کار و رنج” را به بیراهه نبرد، بسپارند. اکونومیستها این بار فقط به طبقه بورژوا و آلترناتیوهایش “سواری” نمیدهند، آنها شمشیر از رو بسته، که در ادبیات امثال محسن حکیمی ها و همین برومند فعلی از مجاهداتشان رونمائی کرده اند، اعلام آمادگی کرده اند که “ما در خدمتیم”. این جوهر “سیاسی” نهفته در پس ردای فلسفه بافی های شیادانه و کارگر پناهی ریاکارانه تمام محافل اکونومیست کارگری است.
ایرج فرزاد
ژوئن۲۰۲۰