مُخرّب تر از اسلام سیاسی
محمد خاکی در”رادیو دیالوگ” در اواخر ماه ژوئیه ۲۰۲۰ مصاحبه ای با ابراهیم علیزاده انجام داده است. نکاتی در این گفتگو مطرح شده است که قبلا هم به شیوه های دیگری طرح شده بودند و پاسخ گرفته بودند. به نظر میرسد که هردو سوی این گفتگو و “دیالوگ”، پاسخهای موجود را بروی خود نیاورده اند. من به منظور تمرکز بر تعابیر جدید از همان مسائل گذشته، مطلبی را که همان زمان نوشتم همراه با پیوستهای لازم، از جمله اصل بحثی که علیزاده در پلنوم ۱۵ کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران، طرح کرد و از منصور حکمت پاسخ گرفت، ضمیمه این یادداشت کرده ام.
بحث کنونی در این “دیالوگ”، به دو بخش قابل شناسائی تقسیم شده است. بخش اول در واقع ادامه و بازخوانی تحریف تاریخ و دست کاری علل اختلافات، از سال ۱۹۹۱ تاکنون است که “ضمیمه” بروز اختلاف و کناره گیری و یک انشعاب دیگر در کومه له موجود، از طرف علیزاده به آن پیوست شده است.
:بخش اول
همینجا لازم میدانم بر یک مشخصه مواضع علیزاده اشاره کنم: بسته به اینکه در چه مقطع و برای چه مخاطبانی سخن میگوید، عین فکت ها و رویدادها، متفاوت اند. در این گفتگو، به عنوان نمونه ای از “تعامل”با اختلاف نظر به نقل یک خاطره میپردازد(نقل به معنی): [“در جریان تصویب برنامه حزب کمونیست در کنگره سوم کومه له، رفیق شعیب زکریائی معتقد بود که عنوان آن: برنامه برای تشکیل حزب کمونیست ایران باشد، چون هنوز حزب تشکیل نشده است، در حالی که رفیق منصور حکمت اعتقاد داشت مادام که برنامه تصویب شده است، باید قاطعانه اراده را اعلام کرد و کلمه “برای” برعکس “تردید” را تداعی میکند. بهرحال استدلال رفیق منصور حکمت ما را مجاب کرد.]
اینجا مخاطب ناراضیان و مخالفان سیاستهای حاکم بر کومه له فعلی است. اما آنگاه که او در ماههای اول سال ۲۰۱۵ برا ی مخاطبان خود در “دانشگاه سلیمانیه” در باره تاریخ کومه له و کمونیسم سخن میگفت، تشکیل حزب کمونیست ایران را نتیحه “کنفرانس وحدت” بین جریانات موسوم به خط ۳ در اوائل سال ۱۳۵۸ توضیح داد. اینجا لازم بود نه تنها نفس حضور شخص منصور حکمت و نقش او در مباحث مارکسیسم انقلابی و تشکیل حزب کمونیست انکار شوند، بلکه کنگره ۲ و ۳ کومه له و شرکت فعال خود ابراهیم علیزاده در آنها نیز، می بایست حذف شوند. این دو روایت متناقض، پشت و روی یک ذهنیت متوهم اند: کومه له به عنوان یک پروسه تاریخی و محصول جدالهای سرنوشت ساز کمونیستهای بی شمار، موجودیت عینی ندارد. انگار میتوان روایت دلبخواه هر فرد دخیل در آن پدیده تاریخی را به جای واقعیت بسیار پیچیده تر و بسته به مسیر باد و منفعت روز، به هر مخاطب خوراند. تناقضات ناشی از تلاقی روایت های متضاد و رو به مخاطبان گوناگون، قهرمانان متوهم به خود در دنیای خلوت فردی را به سر هم بندی کردن تناقضات و تردیدهای جدیدتر میکشانند. این سیر غیر قابل دوام است.
به برخی نکات ظاهرا “تازه” و بر سر مسائل باز هم ظاهرا متفاوت در این “دیالوگ” نگاه کنیم:
هر دو میدانند که اکنون و در کومه له فعلی، اختلافات جدی وجود دارد. تعدادی از فعالان با سابقه، استعفا داده اند و بحثها حاکی از آن است که یک صف آرائی بین “چپ” و “راست” ناسیونالیست وجود عینی دارد. در موارد قبلی، یعنی وقتی بحث انشعاب از جانب اقلیتی از کادرها و اعضاء کومه له از کمونیسم کارگری در جریان بود، توضیح منشعبین این بود که کمونیست کارگری ها “هزیمت” کردند و “جنبش کردستان” را رها کردند. اسنادی که ضمیمه این یادداشت است، تمام تصویر و ریشه اساسی انشعاب آن بخش از کومه له را با فکت و سند و بحث و جدل ها روشن میکند.
علیزاده در این مصاحبه اخیر فرمولی را که قبلا هم یافته بود، در مورد نه تنها انشعاب از کمونیسم کارگری، بلکه به تمام اختلافات سیاسی که منجر به جدائی شدند، و از جمله بر دورنمای اختلافات فعلی در صفوف کومه له “تعمیم” میدهد. یک کاسه، میگوید: همه آن جدائی ها، شامل جدائی از کمونیسم کارگری و انشعاب زحمتکشانی ها و “روند سوسیالیستی”، غیر ضروری و “زودرس” بودند.
اما او، در یک تناقض جدید خود را گرفتار کرد، چه، برچسپ “هزیمت” به زحمتکشانی ها و “روند سوسیالیستی” نمی چسپید. هر سه طرف، در ایام انشعاب، به کمک زعمای “جنبش کردستان” در عراق، و زیر سایه سازمان “آسایش”(سازمان امنیت در بخش تحت حاکمیت اتحادیه میهنی)، اردوگاه و دفتر و دستک دایر کرده بودند. توضیح “زودرس” و “غیر ضروری” قرار است که به یک کلاف سردرگم و تناقضی چند وجهی، پاسخی باشد. مخاطب بلافصل این موضع چند پهلو، صفوف ناراضیان و مخالفان سیاسی فعلی است. در لفافه ای از پند و اندرز و هشدار توام با تمنا، از صف مخالفان سیاستهای حاکم بر کومه له میخواهد که به حرکتی غیر ضروری و رودرس دست نزنند. اما مشکل این است که خود ابراهیم علیزاده بسیار بهتر و مستند تر میداند و در جریان است که انشعاب زحمتکشانی ها، در نتیجه به بن بست رسیدن “اختلاف نظر سیاسی” نبود. میدانند و همه که در آن روزها شاهد ماجرا بودند خبر داشتند که نقشه و توطئه زحمتکشانی ها، انجام یک “کودتا” با حمایت مادی و معنوی اتحادیه میهنی برای سرقت نام کومه له و طرح تقسیم “فیفتی- فیفتی” کومه له در سال ۲۰۰۰ بود. جالب این است که یکی از محورهای اختلافات فعلی بحث ها بر سر چرخش به راست “تر”، چه در رابطه با ناسیونالیسم در “چهارپارچه” و چه بویژه ساخت و پاختهای زیر زیرکی با زحمتکشانی ها و خرده بقایای “روند” است. این را هر روز شاهدند که در همان حال که به انواع شیوه های ناسالم، چپ موجود در صفوف کومه له فعلی را تحت فشار گذاشته اند، و با روشهای شناخته شده و در عملیات ایذائی، منزوی و گوشه نشین کرده اند، یا چنان فضای مسمومی درست کرده اند که آنان را وادار کرده است که برای حفظ حرمت سیاسی خود، کناره گیری کنند و استعفا بدهند، در مورد شیوه های “متمدنانه و دمکراتیک” تعامل در اختلاف سیاسی و حذر از برخوردهای موقعیت طلبانه و “دیکتاتور مآبانه”، به منبر رفته اند. کسی که از بیرون به اسامی کسانی که علنا اعلام استعفا نوشته اند، نگاه میکند و سابقه و پیشینه آنها را در کومه له و حزب کمونیست ایران در نظر مجسم میکند، و از جمله من که برخی از آنان را بخوبی میشناسم، میدانیم که راویت ها در آن گفتگو، وارونه است.
این تناقض چند وجهی را در مورد چگونگی “تعامل” با اختلاف سیاسی قدری بیشتر بشکافیم. او میگوید در “تمام” اختلافات و انشعابات از همان سال ۱۹۹۱، فقدان روحیه “دمکراتیک” و بکار بردن همان زبان در مقابل دشمن علیه رفقای خود، درد بی درمان “چپ” بطور کلی و چپ فعلی درون کومه له بطور اخص است. این “توجیه” در بهترین حالت، از منظر اخلاق سیاسی؛ غیرمنصفانه و از نظر منافع طبقاتی و جنبش ناسیونالیسم کرد، “جانبدارانه” است. غیر منصفانه است چون به شهادت اسناد و مدارک، که بخشهائی را در ضمیمه و پیوستهای این یادداشت میخوانید،. بکار بردن زبان “زمخت”، پاپوش دوزی، ترور شخصیت و برچسپهای زشت در جریان انشعاب از کمونیسم کارگری در تاریخ منشعبین ناسیونالیست، به زبان و لهجه صریح آنان نوشته و بیان شده است. غیر منصفانه است باز هم به این دلیل که بکار بردن زبان زمخت و تحقیر و اهانت موجب شده است تا کسانی که بخش فعال زندگی خود را در “کومه له” گذرانده اند، راهی جز استعفا و کناره گیری نداشته باشند. خواننده باید با این تعبیر، “منطق” او را هم محک بزند. جای قاضی و متهم به شیوه رندانه ای عوض شده است.
با همه اینها، او فراموش نمیکند که خط و مرزها را با کمونیسم کارگری، لابد برای ارعاب بیشتر مخالفان فعلی و هنوز باقیمانده ، روشن نگهدارد.
میگوید کمونیست کارگری ها در جریان انشعاب سال ۱۹۹۱، “هزیمت” کردند و “کردستان” را رها کردند. و بلافاصله اضافه میکند: اما انگار فهمیده بودند که “اشتباه” مرتکب شده اند، چون یکی دو سال بعد در جریان تلاش برای تشکیل “حزب کمونیست کارگری عراق”، دو باره به “کردستان” بازگشتند.
خواننده خود میتواند با مراجعه به پیوست و ضمائم همراه، در جریان اصل و علل واقعی مواردی از اختلافات قرار بگیرد، میتواند دنبال کند که وقتی فعالان کمونیست در عراق مشغول تشکیل حزب کمونیست عراق بودند، کومه له مستقر در اردوگاه “زرگویز” تحت الحفظ نیروهای سازمان امنیت اتحادیه میهنی، به چه مشغول بود؟ اسناد مکتوب و عملکردها منابع معتبری برای یک قضاوت مستقل؛ و دور از شانتاژ و تحریک علقه های عقب مانده و عواطف ناسیونالیستی است.
اما این دیگر از کجا درآمده است که حضور در “خاک” کردستان، تنها معیار صداقت “چپ” و “کمونیسم” است؟ شما جائی، در گوشه ای از تاریخ جنبشها و گرایشات سیاسی خوانده اید که خاک و جغرافیا بطور درخود، معیار تشخیص حقیقت از ضد حقیقت و انقلابی از ضد انقلابی و فرصت طلب؛ و ملاک سنجش شخصیتهای سیاسی باشد؟ جائی در تاریخ حزب بلشویک خوانده اید که اختلاف بر سر تاکتیک، بر سر تشکیل حزب، بر سر برخورد به جنگ امپریالیستی این بوده است که چه کسانی در خاک روسیه بوده اند و چه کسانی بیرون از جغرافیای روسیه، چه کسانی در این یا آن جغرافیا متولد شده اند؟ لنین که تا چند ماه به انقلاب در لندن بسر میبرد و ترتسکی درست روزهای قیام در نیویورک بود. این معیار “تبعیض آمیز” در تشخیص حقیقت، فقط میتواند در مورد سیاست، فعالیت سیاسی و فرهنگی، مکاتب فکری و تئوریک وقتی مطرح باشد که نقطه رجوع به سیاست،جغرافیا باشد و انگیزه و محرک، محل تولد و هویت کاذب قومی و ملی.
اما این تقدس جغرافیا، به نحو عجیبی وقتی به “شیوه تعامل با اختلافات” بین جریانات ناسیونالیست کرد میرسد، عمدا و آگاهانه به سکوت جانبدارانه ای تبدیل میشود. تصفیه های خونین، که قتل عام بیش از ۷۰۰ نفر از اعضاء “حزب شیوعی” عراق، مستقیما با فرماندهی نوشیروان مصطفی از اعضاء رهبری اتحادیه میهنی، آنهم درست در حالی که آنان در همان “خاک” فعالیت سیاسی داشتند؛ و مساله “۳۱ آب”( ۳۱ اوت سال ۱۹۶۶) و قتل عامها و تصفیه های خونین بین “رقبا” در کردستان عراق، فقط گوشه هائی از سیاست به شیوه کردایه تی است. اگر وارونه سازی از “رفتار غیر دمکراتیک و سرکوبگرانه” خود و منتسب کردن آن به “چپ” و کمونیستها، در خوش بینانه ترین تعبیر، غیر منصفانه و جعل است؛ آن سکوت در باره شیوه “تعامل” ناسیونالیستها و ملاک قرار دادن حضور در خاک “ملت خود” و جفرافیا به عنوان ملاک حقیقت، دیگر صراحتا جانبداری طبقاتی و اعلام علنی تعلق سیاسی به گرایش ناسیونالیسم کرد است.
و نکته دیگر در آن گفتگو، بازتاب یک یاس از ناسیونالیسم کرد و چشم انداز آینده آن در تحولات جاری است. اما آن روحیه یاس و افسردگی از عقیم بودن ناسیونالیسم کرد، از قرار میتواند با یک توقع غیرعادلانه از اعتراضات “سراسری” در کشورهائی که “مساله کرد” در آنها مطرح است، تسکین یابد و به “نقطه امید” تبدیل شود. میگوید، و به عنوان مثال و بطور مشخص، مساله کرد در کردستان عراق، نمیتواند صرفا بوسیله ناسیونالیسم کرد، “حل” شود. کردهای عراق باید سرنوشت خود را به اعتراضاتی که در “میدان تحریر” بغداد در جریان است، گره بزنند. و البته این نسخه ای برای دیگر “پارچه”های کردستان نیز هست.
:بخش دوم
سنندجی ها اصطلاحی دارند که وقت خواستی یا چیزی را از آنها طلب میکنید میگویند: “کدام چشم ات سیاه است؟”
طی دو جنگ خونین، همان بغداد و تمام شیرازه مدنی جامعه عراق منهدم شد و فرو پاشید. “حکومت اقلیم”، در پس آن فاجعه انسانی و زیر بمباران شهروندان بغداد، برقرار شد و ” کرد” در عراق به آن طریق به “حقوق” خود رسید. حالا همان مردم بغداد، مبارزات خود را برای تکمیل بقیه خواستهای برآورد نشده “کردها”، در “طبق اخلاص” بگذارند؟ کدام چشم ناسیونالیست های کُرد در عراق، سیاه است؟
ابراهیم علیزاده میگوید آخر “مساله کرد” و مساله “فلسطین” دو معضل ملی حل نشده جهان امروز اند. او در مورد حل “قطعی” مساله کرد، دورنمای تشکیل یک “دولت کردی” را ترسیم میکند. اگر مساله فلسطین با تشکیل دولت فلسطین حل میشود، “کردها” چهار پارچه شده اند، پس باید در هر ۴ کشور حل شود. به یک معنی تنها راه حلی که ناسیونالیسم کرد را بالاخره “راضی” میکند، تغییر در جغرافیای سیاسی در قلمرو ۴ کشور است. این دورنما از محالات است. از این نظر و با این رویکردِ ابدیت سازی از هویت قومی و ملی؛ کُرد کماکان “مظلوم” تاریخ بشریت است و “جنبش کردستان” در میان همه دیگر مبارزات و جنبش های طبقاتی، و در حرکات “سراسری”، لاجرم باید از امتیازات ویژه و حق “وتو” برخوردار باشد. شاید به این خاطر بود که طرح دفاع از تشکیل یک دولت مستقل در کردستان عراق که توسط منصور حکمت ارائه شد، از جانب همه ناسیونالیستهای کرد، از جمله رهبری کومه له فعلی، مسکوت ماند و بایکوت شد. عدالت و حقیقت تاریخی باید همواره با ستم دیدگان از ستم ملی تداعی شود. بشریت و جهان متمدن انگار باید به این موجود مظلوم که شیرازه مدنی جوامعی را که در آن “مساله کرد” مطرح است، در جنگها و بمبارانها و بند و بست و لشکر کشیها بین کشورهای مربوطه، زیر و رو میکنند، تعظیم و تکریم کند.
به قول “شیرکو بیکس”، مادر کُردها، برعکس تمام ملتها و قومها و احاد انسانی دیگر در سراسر عالم، “چهار بار” باید برای ظلمی که به او رفته است “گریه” کند. و نقطه خطر دقیقا همینجاست.
اگر ستم ملی بر مردم کرد زبان، به “مساله ملی” تبدیل شده است که راه ناگزیر جدائی و تشکیل یک دولت مستقل را به عنوان یک انتخاب تلخ در برابر شهروندانی که سالهای سال در کنار همدیگر زندگی کرده اند، قرار میدهد، آنگاه این سوال مطرح میشود که چرا ناسیونالیسم کرد خود یک مانع جدی این راه حل است؟ چرا در ایامی که شرایط مساعدتر بود، پشت تشکیل دولت مستقل در کردستان عراق نرفتند؟ چرا بانی و عامل سنگ اندازی در رفراندومی که در کردستان عراق مطرح شد، جناحی از حکومت “اقلیم” و توطئه و تبانی اتحادیه میهنی با جمهوری اسلامی و حشد شعبی بود؟ در همین حکومت اقلیم کردستان عراق، هنوز که هنوز است جنگ بر سر هژمونی بین ملائی- جلالی ادامه دارد. اوضاع را در منطقه شاهد هستیم که چگونه احزاب ناسیونالیست در “پارچه”های مختلف، صراحتا از حکومتهای مرکزی دفاع میکنند. علنا میگویند، مثل پژاک و پ.ک.ک، مخالف جدائی و طرفدار تعامل با جمهوری اسلامی اند؟ رقابت و کشمکش بین جناح پارتی بارزانی و اتحادیه میهنی را میبینیم که چگونه در نزاع بر سر طرح فیفتی- فیفتی کذائی پای دولت های منطقه را به تصفیه حسابهای خونین باز کرده اند. دیدیم و میبینیم که چگونه زیر یک تهاجم خونین و جنایتکارانه در دو جنگ افسارگسیخته، شیرازه مدنیت جامعه عراق از هم پاشید، اما افکار عمومی جهان از محصول آن قتل عام و نابودی مدنیت جامعه عراق، که در “حکومت اقلیم” متبلور شد، آزار ندید؟ چون مردم کردستان عراق قربانی جنایات حکومت بعث بودند و بمباران شیمیائی حلبجه و “انفال” را در همان ابعاد جهانی به معرض قضاوت گذاشته بودند. این حمایت عاطفی جهان متمدن از مردمی فاقد حقوق مدنی و شهروند درجه دوم، تا آن هنگام و مادام که “مساله کردها”، بطور قطعی فیصله نیابد، ناسیونالیسم کرد را در صحنه فعال نگهمیدارد. اما در همان حال میدانیم که ناسیونالیسم کرد، به شهادت عملکردش در پی دو جنگ ویرانگر، فقط از تداوم ستم ملی و “بقاء” آن، ارتزاق و زیر سایه آن مردم را در اسارت و “بن بست” گذاشته است. معضل “چهارپارچه”، در عین اینکه دورنمای تشکیل یک دولت مستقل که قلمرو حاکمیت آن در محدوه همان چهارپارچه را در بر بگیرد، تقریبا غیر ممکن است، اما خود همین پیچیدگی مساله، عامل مهمی برای دائر نگاهداشتن مساله کرد به عنوان یک معضل غیر قابل حل، ابدی و نهادینه شده است. چه، همانطور که یادآوری کردم، تشکیل دولت مستقل در بخشی از هر چهار پارچه، علاوه بر اینکه با سنگ اندازی جریانات ناسیونالیست مربوطه روبرو شده و روبرو خواهد شد، از منظر ناسیونالیسم “کردستان بزرگ”، “قبول نیست”. در مجموع، این کلاف ظاهرا سر درگم و “لاینحل” در دنیای واقعی، بحث محروم بودن “کرد”ها را از “حق” خود به حالت نهادینه شده ای در می آورد. و همین فاکتور است که در اوضاع بحرانی منطقه میتواند مشوق و عامل تحریک کننده ای برای تبدیل کردن هر ظلم و ستم و تبعیض به هر اقلیت قومی و زبانی، تا سطح یک “مساله سیاسی” باشد.
اینجا دیگر کُد و رمز باز کردن صندوقچه اسرار اختلافات و انشعابها، از همان “هزیمت” کمونیست کارگری ها از کردستان در سال ۱۹۹۱، و “پشیمانی” بعدی آنها از آن خطای “مهلک” در بازگشت به “جفرافیا”ی کردستان در جریان تشکیل حزب کمونیست کارگری عراق، در دایره “اختلافات درونی” قابل کشف نیستند. اگر دو پهلو گوئی، تناقض در نقل اتفاقات و دستکاری آنها، گردش شبح و اجنه و ارواح “دیکتاتوری” در ذهن مخالفان سیاسی و منتقدان و “زبان زمخت” آنها در اختلافات و “دیالوگ” سیاسی، بانی همه آن انشعابات و جدائی های “زودرس” و “نا لازم” بوده اند، وقتی به سیاست و رویکرد “جنبش کردستان در چهارپارچه” و در برابر آرمان “تشکیل دولت کردی” میرسند، زبان طنز و متلک و نیش و کنایه و بازی خودسرانه و جعل آشکار دلایل مادی و اجتماعی اتفاقات؛ و وارونه سازی سیر واقعی اختلافات درونی و “انشعابات” این سی ساله، ارزش مصرف خود را از دست میدهند. چه، مرور اسناد ضمیمه و نیز سیر عینی اختلاف نظر در کومه له فعلی و استعفای “چپ” ها در نتیجه تثبیت توطئه گرانه یک راست ناسیونالیست صریح الهجه و شمشیر از رو بسته، هیچ میدانی برای بازی با الفاط و زبان استعاره و لغز و متلک، باقی نمیگذارد. مساله لخت و عور و دیگر بدون آویزان کردن “هزیمت کمونیستها” از جغرافیای کردستان، که مدام هر منتقد “چپ” و هر ناراضی از اسارت در اردوگاه های تحت کنترل زعمای جنبش کردستان را نیز در خود میبلعد، راسا و مستقیما به آرمان “دولت کردی” متصل شده است. و این نکته در اوضاع و احوال بحرانی منطقه در عین اهمیت، بسیار هشدار دهنده است.
ناسیونالیسم کرد، از زبان کسی که خود شخصا در تحول کومه له پوپولیست و خلقی و دهقانی به یک سازمان سیاسی مدافع مارکسیسم انقلابی نقش داشته است، به عنوان فردی که در شکست دادن اعلام جنگ سراسری توسط حزب دمکرات برای “جمع کردن” کومه له، سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، همراه با انبوهی از مبارزان و رزمندگان کمونیست صفوف کومه له آن سالهای سرنوشت ساز نقش فعال داشته است، اکنون در مقام “پشیمانی” از بی مهری شخص خویش به سیاست در جغرافیای کردستان ظاهر شده است. کل تاریخ زندگی سیاسی خویش و تمامی اختلافات سیاسی این سی ساله اخیر را با محک جغرافیای کردستان و آرمان دولت کردی در چهارپارچه قرار میدهد.
و فقط این نیست، یک فراخوان و یک بسیج و هشدار است: کمونیسم کارگری و هر چپ که به هر نحوی خود را با آن تداعی کند، راهی برای انتخاب توسط مردم و بویژه در این اوضاع بحرانی نیست و “نباید باشد”. “عظمت” کومه له، استقامت “پیشمرگ کومه له” در برابر تهدیدات جمهوری اسلامی و جنگ پاکسازی حزب دمکرات، از تصمیمات سرنوشت ساز در کنگره دوم تا ششم کومه له در نیامده است، تاریخ کومه له از زبان “ابراهیم علیزاده”، به عنوان یکی از ۹ نفر “بنیانگذار” و صاحب “آب و گِل” در “سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران” و منحصرا در کنگره “اول” ۳۷ روزه، حکایت یک “شاهد عینی” از داستان “هزیمت”، و لت و پار کردن کومه له متعلق به “جنبش کردستان” و برخاسته از خاک آن جغرافیا، توسط کمونیسم کارگری ها است. این روایت، با مواضع “شخص ثالث” و کسان دیگری که خود “در متن” نبوده اند، بسیار فرق دارد و معانی “سیاسی” و استنتاجات اجتماعی بسیار متفاوت را در پی دارد . جنبش ملی “واقعی” و “نیرو” و از ظرفیت “بسیج” در ابعاد اجتماعی برخوردار است، اما کمونیسم کارگری “کاغذی” و “صد من یک غاز”. با وجود اینکه صفوف انسانی کومه له در تجربه زندگی و فعالیت سیاسی و “پیشمرگایه تی” خود، مارکسیسم انقلابی و سیاستهای کمونیسم کارگری را منشا قدرت اجتماعی کومه له و حتی اعتماد به نفس و منبع غرور و افتخار در ابعاد شخصی میدانستند و کماکان میدانند، با وجود اینکه کمونیستهای کارگری مدافع سرسخت حق تعیین سرنوشت در درون همان کومه له بوده اند، با وجود اینکه “بیانیه حقوق پایه ای مردم زحمتکش کردستان” را “منصور حکمت” تدوین کرد، با وجود اینکه منصور حکمت و کمونیسم کارگری به “کمیته رهبری کومه له” وقت هشدار داد که نباید از جنگ با حزب دمکرات، تعبیر “جنگ بر سر هژمونی بر جنبش کردستان” را از تاریخ ناسیونالیسم کرد در عراق و تجربه خونین جنگ “جلالی- ملائی” قبل از رسیدن به ریاست اقلیم؛ و پس از آن از تصفیه سازیهای خونین بر سر سهم خواهی “فیفتی- فیفتی” بین جماعت طالبانی چی ها و بارزانی ها، سوار کرد؛ و طرح “آتش بس یکجانبه” در آن جنگ را او به رهبری کومه له قبولاند، اما با همه اینها کمونیست کارگری ها “پشت ملت کرد” و سازمان “افسانه ای و اجتماعی” کومه له کردها را در آن سرزمین اساطیری “خالی” کردند. در حالی که این تنها منصور حکمت، چهره درخشان کمونیسم کارگری، است که طرح “دفاع از استقلال کردستان عراق” را ارائه میدهد، اما این “کوبانی” و “روژآوا” است که نمونه برجسته چگونگی حل مساله کرد، تامین برابری حقوق زنان”در عمل”، و “اداره شورائی” در “کانتون”های کردستان “غربی”، را روی صفحه سیاسی گذاشته است. ابراهیم علیزاده خوب متوجه است که روژآوا، را باید تا حد “کمون پاریس” ناسیونالیسم کرد بر فرق سر گذاشت، خوب میداند که روژآوائی ها زیر عَلَم و کُتل پ.ک.ک و “آپو اوجلان” سینه میزنند و خوب میداند که زیر مجموعه همان جریان در ایران، “پژاک”، در تاسوعا و عاشورا در “قندیل” بساط سینه زنی پهن میکنند و با هزار و یک رشته مرموز و آشکار به جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران و اطلاعات آن وصل اند. حتما میداند که “پژاک” فعلی قبلا به عنوان پ.ک.ک در رضائیه و سنندج مقر علنی داشتند و پس از ماجرای دستگیری اوجلان، با هلیکوپترهای سپاه پاسداران به “قندیل” انتقال یافتند؟ میداند که از نظر سیاسی و تسلیحاتی و مالی، سوریه و آمریکا، پشت روژآوا بوده و اکنون هم هستند. اینها “مهم” نیستند، مهم این است که جنبش برابری طلبی زنان و “جنبش شورائی” و “حق تعیین سرنوشت ملل تحت ستم”، فی الحال بدیل “عملی” روژآوا برای انتخاب و پیوستن در مقابله با کمونیسم کارگری، نه تنها رو به مردم “چهارپارچه” که رو به مردم منطقه و جهان است. میداند که بسیاری از کمونیست سابقی ها، بویژه پس از فروپاشی دیوار برلین و دو جنگ ویرانگر سالهای ۱۹۹۱ و ۲۰۰۳ و جریان دوخرداد در ایران، همگی با رویت عظمت و جلال روژآوا و “خودمدیریتی” غش کردند و به مارکس، لنین و منصور حکمت و کمونیسم بد و بیراه گفتند. میداند که طیف اکونومیست های کارگرپناه، در روژ آوا این تصویر را گرفتند که مگر نگفتیم “قدرت از پائین” و نه “حزب و قدرت سیاسی”؟
این نکته بسیار قابل تامل است، چون در اوضاع جاری در ایران و منطقه، راه دیگری برای مهندسی از یک گرایش ارتجاعی و باور خرافی و وارونه دیگر، یعنی ناسیونالیسم و خاک و جغرافیا و قوم پرستی را به عنوان نیروی برخوردار از بسیج “سیاسی” مردم، به عنوان یک راه “ممکن” و فی الحال “پیاده شده” پیدا کرده اند. و در اوضاع بحرانی، بویژه اگر یک آلترناتیو قابل رویت و موجود کمونیسم کارگری و پیشرو در صحنه نباشد، مردم برای خلاصی از “وضع فعلی” به جریانی که نشان داده شده که نفوذ و قدرت اجتماعی دارد، از سر بی آلترناتیوی، اقتدا میکنند. کافی است، اعتصابات وسیع کارگری در ماههای سال ۵۷ و خیزش مردم شهری را علیه رژیم شاه در ذهن مجسم کنیم. “چپ” موجود، آن عنصر اسلامی و حاشیه ای تاریخ ایران را که در آن ایام ساخته و پرداخته شد، به عنوان “رهبر انقلاب” به جامعه نیز معرفی کرد و خود از پائین گروه فشار برای تمکین و اطاعت جامعه، شامل کارگران مراکز صنعتی هنوز در حال اعتصاب، از اسلامی ها شد. “کارگر نفت ما”، هژمونی نهضت آزادی و جبهه ملی را که حتی در آن ایام موجودیتی قابل توجه نداشتند، پذیرفت.
در اوضاع فعلی این چهره سازی”اجتماعی”، “سیاسی”، “شورائی”، “برابری طلب” از ناسیونالیسم کرد، زنگ خطر است. از هم اکنون تلاشها برای قوم سازی و تعیین حدود و ثغور “اقلیم” های اتنیکی موهوم شروع شده است. ناسیونالیستهای تُرک، دارند از زیاده خواهی و “دست درازی” ناسیونالیسم کرد به “سرزمین” “بابک خرمدین”ها و “ستار خان ها و باقرخان ها”، خط و نشان میکشند. آیا هیچ شک دارید که به ضرب نیروی جاذبه ناسیونالیسم کرد و بدیل فی الحال موجود “روژآوا”، در هر فردائی خواست قومی و ملی بر اعتراضات و اعتصابات کارگران “خوزستان”، ممکن است از زبان همان کارگران سر دربیاورد؟
لطفا با دقت و ریزبینی به بخشی از طعنه های خانم “فروغ اسد پور” به کارگران اعتصابی هفت تپه و فولاد اهواز، به تاریخ ۳۰ نوامبر ۲۰۱۸، توجه کنید، اما بدانید که تیتر مقاله نامبرده که سو تیتر آن برای مخاطبین “ترک” زبان است، چگونه فرمول بندی شده است. عین عنوان مقاله فروغ اسد پور این است:
نظم اجتماعی نو و جنبش کارگری؛
سن دن دئییرم (از تو سخن میگویم)
و جوهر خطابیه مربوطه در نوشته فوق الذکر:
[پرسش اعتراضی کارگر فولاد اهواز کریم سیاحی. این بود که مردم چرا به کارگران ملحق نمی شوند: «چرا از کارگران حمایت نمی کنید مگر نان بازوی اینها را نخوردید؟ چرا سکوت کردید؟ والله دارید به خودتان خیانت می کنید».
اما این مردم که کریم سیاحی به درستی از آن ها طلب استمداد می کند، چه کسانی هستند؟ مگر در اهواز همین مردم نبودند که به خیابان ها آمدند و به اعتراض علیه ریزگردها و انتقال آب خوزستان به مناطق دیگر پرداختند؟ مگر همین مردم نبودند که شعارهای عربی سر دادند؟ پاسخ را شاید باید از دهان اسماعیل بخشی کارگر دلاور و ترس ناشناسی شنید که امروز انگ امنیتی بر فعالیت های او چسبانیده اند. چندی پیش، چند روزی قبل از این که به زندانش افکنند در میانه ی یک سخنرانی به ناگهان گفت که «ناسیونالیست ها خودشان را به ما نچسبانند».
نکته همین جا است: شاید بخشی تصور می کرد که شعارهای به اصطلاح ناسیونالیستی (عرب ها) از دید حاکمیت خطرناک تر و «امنیتی تر» از شعار بازگرداندن بنگاه اقتصادی به دولت یا ایجاد شوراهای کارگری است. … فعالان جنبش کارگری در خوزستان به قاعده باید بیش از دیگران به ابعاد ستم ملی در اهواز و خوزستان و به طور کلی ایران واقف باشند، چه در میانه ی مهلکه هستند و همه چیز را از نزدیک لمس می-کنند. فاجعه ی سرنوشت عرب ها در نهان با سرنوشت کارگران خویشاوندی دارد. نیازی نیست که فعالان جنبش کارگری از «ناسیونالیست»ها اعلام تبری کنند یا حمایت. «ناسیونالیست»ها یقینا هم در مقام کارگر در صفوف جنبش کارگری حضور دارند و هم در جایگاه «اقلیت قومی» از ستم مضاعف سرکوب هویتی رنج می برند و هم در هیئت «شهروند» اهوازی در تنفس هوای آلوده با کارگران (عرب و غیرعرب) سرنوشت دشوار جمعی را سهیم هستند و آن را تاب می اورند. به همین جهت نه حق داریم و نه می توانیم آنان را از جنبش صنفی-سیاسی کارگران طرد یا حذف کنیم.
جنبش کارگری به عنوان یک جنبش فراگیر اقتصادی-مدنی-سیاسی باید به روی بازشناسی همه گونه ستم و تبعیض و نابرابری گشوده باشد. بنابراین ستم ملی فقط در حد قلم فرسایی های بی سروته و بیانیه های سیاسی نیست که باید بازشناسی شود... اسماعیل بخشی اگر عربی می داند می توانست به زبان عربی هم شهریان عرب خود را مخاطب قرار بدهد و از خواست آن ها برای رفع تبعیضات ملی، دینی، زبانی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی حمایت کند و در ادامه خواستار پیوند بین دو جنبش برحق مردمان عرب ساکن خوزستان و کارگران شاغل در کارخانجات این منطقه بشود که بخشی از آن ها خود عرب اند. دست کم هنگامی که کارگران معترض وارد قلمرو شهر اهواز می-شوند می توانند شعارهایی به زبان عربی سر بدهند یا این که سخنرانی چیره به زبان عربی را در مراسم خود حاضر داشته باشند تا بتوانند مطالبات خود را با مردم عرب نیز در میان بگذارند.](خط تاکیدها همه جا از من است)
دقت کردید؟ مساله ستم “مضاعف ملی بر “عرب”ها در شهر، وسیع تر از ستمی است که در حصار محدود کارخانه بر کارگران میشود! تازه در همان محدوده کوچک که خواستهای “صنفی” مطرح میشوند، عده زیادی از کارگران “عرب”اند!
کارگر فریاد میزند که هویت ملی را به ما نچشپانید، “فعال مدنی” میفرماید خارج از محدوده کارخانه، مردم شهر نه تنها هویت ملی و قومی دارند، بلکه ستم بر عرب ها، فی الحال به “مساله سیاسی” تبدیل شده است؟
لابد در جریان هستید که راه “کارگر”، مدام بر لیست قومیت ها و ملیت ها و اقلیت های مذهبی در ایران می افزاید. که در سیستان، دو اقلیت و اکثریت “بلوچ” و “زابلی” واقعیت دارد؟ که در شمال ایران، “گیلک” و “مازی” هستند که آنها هم همراه با “لک”ها و “بختیاری”ها و… در ایران “کثیرالملله”، حق خود را باید داشته باشند؟
این خطر، بسیار جدی است. باید با احساس مسئولیت و درایت سیاسی، از هم اکنون و هر چه زودتر سدی محکم در برابر سازماندهی همه جانبه یک آلترناتیو دیگر از گرایشی خرافی؛ و مهندسی هویت های کاذب وارونه و حاشیه ای به عنوان سیاست و محرک سیاسی، ایجاد کرد. فردا دیر است. بسیار دیر. نباید تردید داشت که جناحهائی از رژیم اسلامی، در مواجهه با خطر سرنگونی، به چنین طناب های پوسیده ای هم پناه خواهند آورد و چه بسا هم اکنون با دوایر رژیم چینج و به کمک پولهای شیوخ خلیج و تلویزیونهای اجاره ای به منظور خالی کردن زیر پای هر آلترناتیو مستقل و پیشرو، حتی برای اوضاع ساقط شدن اسلام سیاسی از قدرت، دست بکار شده اند. “پژاک” فقط یکی از حلقه های این دسیسه های بسیار پیچیده و هزار لایه است.
این بساط گروکشی ناسیونالیسم کرد و تخم چهار زرده سیاست در جغرافیا را باید قبل از اینکه به فاجعه خونین تری در مقایسه با حاکمیت نکبت اسلام سیاسی بر مردم منطقه بیانجامد، جمع کرد. ناسیونالیسم کرد یکی از مخرب ترین مخاطرات تحولات آتی در منطقه است.
سوم اوت ۲۰۲۰
برای خواندن ضمائم بر لینک زیز کلیک کنید: