سناریوهای نیمه پنهان در دوره و زمانه ما
چند خبر در دنیای “اطلاع رسانی” جمهوری اسلامی، به “آینه دق” میمانند که در فضای کابوس کرونا و فقر فزاینده و از هم پاشیدن شیرزاه اقتصادی زندگی مردم، استیصال و بی اختیاری مطلق را به رخ شهروندان جامعه میکشند:
– محمد غرضی از ۵ هزار آقازاده و رانت زاده، وابسته به هر دو جناح “اصلاح طلب و اصولگرا”، آنهم فقط در آمریکا، سخن گفته است.
– برخی روزنامه های رژیم، به چند نمونه دیگر اشاره کرده اند:
معصومه ابتکار در یک گفت وگو تلویزیونی اعلام کرده بود: “پسرم در آمریکا درس می خواند و ادامه تحصیل می دهد. خودش و همسرش تا فوق لیسانس اینجا بودند اما رشته ای که می خواستند ادامه دهند (مدیریت و راهبری سازمانی) در ایران نبود.”
مهدی ظریف فرزند ظریف وزیر خارجه اسلام در آمریکا است. “حسن تردست”، که به اقرار خودش مسئولیت صدور ۱۰۰۰ حکم را دارد که فقط ۲۰ درصد آنها به “برائت” رسیده و در واقع ۸۰۰ مورد به اجرای حکم اعدام منجر شده است و ماجرای عکس لو رفته دختر و همسرش در آلمان؛ و تصاویری از دختر “بهرام شکوری”، رئیس کمیسیون معادن و صنایع معدنی اتاق بازرگانی ایران، و “سبک” زندگی او در کانادا چند نمونه از میان خروار اند. حسن تردست پس از مهاجرت نیز با وقاحت اعلام کرده است که :”از صدور حکم اعدام برای ریحانه جباری پشیمان نیستم”.
این سطح از مهاجرت و یا انتقال عناصر رژیم و تخم و ترکه ها به غرب، قابل تامل است.
مقامات معظم دولتهای غربی، بروشنی از کم و کیف این خروج ها آگاه اند. سوال این است که دلیل و ریشه “اغماض” اینها کجاست؟ به مورد پرونده اختلاس ۳ هزار میلیارد تومانی خاوری( نرخ تومان در آن زمان یعنی در سال ۱۳۹۰ را در نظر داشته باشید) و خرید ویلا و اقامت در کانادا دقت کنید.
همان وقت که خاوری در مقابل چشمان ماموران وزارت اطلاعات علنی ابتدا تحت عنوان شرکت در یک کنفرانس به آلمان و سپس به کانادا پرواز کرد، “مَهآفرید امیرخسروی”(امیرمنصور آریا) به اتهام اختلاس مبالغ به مراتب کمتری به نسبت سرقت خاوری، دستگیر و “اعدام” شد. نباید شک کرد اگر امیرخسروی از هر طریق میتوانست خود را به کانادا و یا آلمان برساند، بخش اینترپول این کشورها او را به جمهوری اسلامی تحویل میدادند. اما پلیس کانادا علیرغم اینکه خاوری در اینترپول “اخطار قرمز” دارد، از دستگیری و استرداد او تاکنون خودداری کرده است. رئیس بخش اینترپول جمهوری اسلامی،”سردار هادی شیرزاد”، فرموده اند “البته” باید گفت مهم ترین مبحث در مجامع بین المللی اینترپل این است که چه کنند اهداف کشورها به اهداف این سازمان نزدیک شود.
در این شرایط میتوان حدس زد که “اهداف کشورها”، و در اینجا اهداف اسلام سیاسی در ایران و کشورهای غربی و آمریکا از پناه دادن به جنایتکاران حرفه ای و سارقان اموال و ثروت مردم ایران چیست؟
برخی را مثل عبدالمالک ریگی و روح الله زم در کشور ثالث می ربایند و بخش اعظم پارتی دارها و چه بسا با کارنامه هنوز پنهان، اما در هر حال چون”اهداف” استراتژیک مشترک جمهوری اسلامی و دول غربی را به هم نزدیک میکنند، در امان میمانند.
این ظاهرا یک “تناقض” به نظر میرسد که امثال قاضی منصوری و ریگی سر به نیست میشوند، اما گردن کلفت تر ها و تخم و ترکه آنها به تعداد وسیع به آمریکا و کانادا و اروپا مهاجرت میکنند.
اما تناقضی در کار نیست. اگر این نقل و انتقالات را در متن بحران لاینحل سیاسی و اقتصادی که جمهوری اسلامی در آن دست و پا میزند، قرار بدهیم، آنگاه باید متوجه شد، اینها جزئی از سناریوهای مختلف عبور با دنده خلاص از جمهوری اسلامی اند. ظاهر قضیه این است که بدنام ترینها، مثل قاضی منصوری را خود به قتل میرسانند و یا “خودکشی میکنند”. گفته شد که قاضی منصوری “اسرار” زیادی را در باره مقامات مهم رژیم در اختیار داشته است و او را با انواع ترفندهای جاسوسی و ضدجاسوسی وادار به خروج از کشور کردند تا طبق نقشه های پر راز و رموز دوائر اطلاعاتی و جوخه های ترور، سر به نیست کنند. لازم دیده اند که در طول دوران این آخرین پله بحران اسلام سیاسی در ایران، تا جائی که ممکن است عناصر منفور، و بویژه منابع “اسرار” نه چندان غیر قابل اعتماد، تصفیه شوند تا از شدت نفرت مردم به منظور مهار و هدایت کردن خشم تلنبار شده این چهاردهه علیه اسلام سیاسی و حکومت رانت زادگان و آقا و خانم زادگان، بکاهند.
بخش وسیع تر تخم و ترکه ها و جانیانی چون “حسن تردست” که تحت پوشش “ادامه تحصیل” و یا مهاجرت با ثروتهای غارت شده مردم، خود را از مهلکه خارج کرده اند، نیروهای ذخیره برای آوردن ارمغان “دمکراسی” به جای جمهوری اسلامی و سوپاپ اطمینانها در جلوگیری از انفجار خشم مردم اند. اینها بخشی از سرمایه گذاری های مهمترین نهادهای سرکوبگر رژیم اسلامی برای فردای بدون اسلام سیاسی اند. با نزدیک شدن زمان سقوط، موجی از مرزبندیها با “گذشته” خود این اقشار و رو کردن صفحات “خون دل خوردن”ها از رژیم “آخوندی”، در میان این طیف که مدام تعدادشان را افزایش میدهند آغاز خواهد شد.خواهند گفت اگر اوضاع “زمانه” ایجاب میکرد که آنان “هجرت” خود و ذریه ها را با ادامه تحصیل و یا هر دلیل و “فشار” دیگر توجیه کنند، “اکنون” که رژیم اسلام از هم پاشیده است، “سفره دلشان” را پهن میکنند.
همه سرنگونی طلب ظاهر خواهند شد و به شهادت عکسهایشان در ایام “دیکتاتوری ملاهای بیسواد”، خواهند گفت که به دمکراسی و “آزادی بیان و آزادی پوشش” در همان دوره “اختناق” باور داشته اند.
مردم بی پناه و پشتیبان در میان دولتهای معظم، اگر با یک آلترناتیو واقعی و موجود در هیات یک حزب سیاسی سوسیالیستی، در میدان سیاست و در زندگی خود روبرو نباشند، آن تعابیر را از اینها خواهند پذیرفت. خمینی یک آخوند بود و بزحمت به زبان فارسی سخن میگفت و مینوشت و آخرین مکان هجرتش “نجف”. اینها، میدانند که فرهنگ غربی بر جامعه ایران حتی در مختنق ترین سالهای خفقان اسلام، حاکم بود. “انتقال” ذریه های برآمده از خفقان و دیکتاتوری و سرکوب و کشتار به آمریکا، کاناد و اروپا؛ و سازماندهی نقشه مند “فرار” و یا مهاجرت دادن مهره هائی از رژیم طی دهه اخیر، نه نزد حزب الله لبنان، حوثی ها در یمن و یا حشدالشعبی عراق، خیلی قابل تامل است. اگر از همان خمینی با آن پیشینه و سابقه و با آن طرز تفکر، یک رهبر انقلاب ساختند، به راستی چرا نمیتوان از میان خیل وسیع انتقال داده شدگان به غرب و آمریکا، رهبرانی برای انتقال به ایران “غیر اسلامی” بعدی تراشید؟ مردم در شرایطی که اسلام سیاسی در حال فروپاشی است، فقط به عبور هرچه سریعتر از این نکبت فکر میکنند. مردم در چنین شرایطی اگر فی الحال یک نیروی سیاسی متفاوت و پیشرو در صحنه نباشد، به هر بدیل دیگری با هر ترکیب در دسترس شان بگذارند، گردن میگذارند. مردم “زندگی” میکنند و در اوضاع بحرانی به نیروهائی متوسل میشوند که پاسخ هائی به مسائل مربوط به زندگی شان آماده کرده باشند. در نتیجه، این خام اندیشی است که تصور کرد گویا مردم ایران تجارب تلخ و خونین سلطه اسلام سیاسی را در حافظه تاریخی “پس انداز” کرده اند. همین مردم شهری تر شده، کارگری تر شده، تحصیل کرده تر و دانش آموخته تر، میتوانند در مکانیسم های پیچیده تر دوران ما، در دوران پسا فروپاشی دیوار برلین و سلطه خرافه دمکراسی حتی بر همه لایه های جریانات سابقا کمونیست و چپ و در دنیای وسیع سیاست “مجازی”، بار دیگر خود را فریب بدهند. اگر حتی در همان دوره پرواز خمینی از پاریس به تهران، هنوز ممکن بود در میان محافل و دوایر چپ از “خرافه اسلام و مذهب” سخن گفت، در این دوران، بقایای همان سنتهای چپ، خود سرتا پا در خرافه مدرن دیگری تماما غرق شده و به سپر بلای بورژوازی میهن پرست و “استقلال طلب” و “دمکراسی خواه” تغییر مکان یافته اند. شک نکنید که امثال ظریف خواهند گفت ذریه هایشان را برای تضمین یک آینده روشن برای “ایران” به آمریکا فرستادند. خواهند گفت مگر نه اینکه قرار بود در دوره بروبیای حاکمیت “آخوندها”، مدال حقوق بشر دریافت کنند، اما “بیت خامنه ای” و “اقتدارگرایان” دور و بر او اجازه ندادند؟ همین جناب “حسن تردست” عکس همسر و دخترش را مثال می آورد که او فراری از فرهنگ اسلامی و “پناهنده” به فرهنگ غرب بوده که دفاع از آزادی پوشش و آزادی بیان و “حقوق بشر” را از “خانواده خود” شروع کرده بود. شک نکنید که تمام تلویزیونهای اجاره ای که با پولهای شیوخ خلیج راه اندازی شده اند، در آن اوضاع توپخانه تبلیغاتی برای لانسه کردن آلترناتیو”های آن چنینی خواهند بود.
تنها یک مسیر عبور واقعی از اسلام سیاسی و منطبق بر منافع مردم ایران را تضمین میکند. ابراز وجود و حضور فیزیکی یک حزب سوسیالیست و پیشرو که در مقابل رقم زدن سرنوشت دوران پس از جمهوری اسلامی، قد برافرازد. ادبیات تشکیل این حزب وجود دارند. مبارزان سیاسی و خیل عظیم جوانان و فعالان عرصه های مبارزه مدنی و نافرمانی مدنی و طیف وسیع کارگران سوسیالیست باید چون وظیفه ای عاجل این ادبیات را در دست بگیرند و حزب سیاسی لازم برای عبور کردن از جمهوری اسلامی و پوچ کردن انواع سناریوهای پیچیده و مهندسی یک آلترناتیو ارتجاعی خوش خط و خال در ظاهر را بسازند. در دوره التهاب و در دوران بحران انقلابی، غیبت چنین حزب سیاسی، عملا فقط به ممکن شدن انواع سناریوهای سر در نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی و دولتهای غربی منجر خواهد شد. باید امیدوار بود که آن ادبیات به عنوان یک منبع انرژی انقلابی، با خشم و نفرت و خیزش اجتناب ناپذیر مردم عجین شود و حزب سیاسی مورد نظر همچون خود رویدادها بسرعت همه گیر شود. در غیر این صورت، در چنان لحظاتی حتی نیروی غیر قابل کنترل مردم به یک عامل کمکی برای پس زدن “آشوب” و به قدرت رساندن “دلسوزان کشور” تبدیل خواهند شد. تجربه خونین به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، و سلطه اسلام سیاسی نه از دیدگاه ارتجاعی خمینی، که از فقدان یک حزب انقلابی و پیشرو و “طالب قدرت” که مورد اعتماد و اتکا مردم بپاخاسته علیه دیکتتوری سلطنتی باشد، ریشه داشت. این اشتباه مهلک نباید تکرار شود. هیچکس در آن سالهای پر هیجان به منشا قیام ارتجاعی خمینی در خرداد سال ۴۱ علیه حقوق زنان، در دفاع از مقدس بودن مالکیت، علیه آزادی بیان و وجدان و علیه هر باور خرافی دیگر غیر از اسلام رجوع نکرد. مردم از روی ندای قلب خود به اسلام و خمینی سجایائی الصاق کردند، که وجود خارجی نداشتند. همین مردم که چه بسا بسیار بیشتر با رژیم اسلامی طرف بوده اند، کشتارهای جمعی و هولناک را تجربه کرده اند، با فقر و فلاکت بیشتری مواجه بوده و با عقوبتهای وحشتناک تری در نتیجه اعتراض برحق خود دست به گریبان بوده اند، در اوضاع سرازیری به “هر آلترناتیو” دیگر به شرطی که جمهوری اسلامی نباشد، رضایت خواهند داد و به چهره های سناریوهای دستکرد عینا همان سجایائی را میچسپانند و میتراشند و اختراع میکنند که در روزهای قیام سال ۵۷، برای اسلامی ها، مسجد و “کمیته های امام” ساختند و بر فرق سر نهادند.
ایرج فرزاد
۱۸ نوامبر ۲۰۲۰