نگاهی به ریشه های فروپاشی حزب کمونیست کارگری در بازخوانی یک “نامه”
از همین آغاز بحث میخواهم با یک پیشداوری و طرح یک سوال که به اشکال گوناگون در برابر من قرار گرفته است، گارد خود را محکم کنم. میگویند و گفته اند، پرداختن به نظرات کورش مدرسی و حتی حمید تقوائی، نا لازم و بیهوده است. چه، اولی “کنار” کشیده است و دومی هم مدام با ریزش در درون صفوف خویش مواجه است و نظرات او مسبوق به سابقه است و برای همه واضح. تصور من این است که طرفداران این موضع، متوجه اند که با کل خاستگاه و نقطه نظرات این دو راس انشقاق در حزب کمونیست کارگری هم جهت اند. نقد “نظرات” کورش مدرسی و حمید تقوائی بنابراین الزاما به “بازخوانی” خاستگاه خود طرح کنندگان سوال می انجامد.
شاید با نفس “بازخوانی” کارنامه سیاسی خود، در خلوت خویش، مشکلی نداشته باشند. هشدارها اساسا بر بازخوانی “انتقادی” آن گذشته، متمرکز است. اگر “نظرات” این دو “مهم” نبود، پس چگونه شد که آن “بی تاثیر”ها یک حزب بزرگ و سیاسی را تا آستانه فروپاشی کامل پیش بردند؟ دلیل برای طراحان سوال، از نظر من کاملا روشن است، کل لایه کادری حزب کمونیست کارگری، چه در دوران حیات منصور حکمت و چه در دوره بروز “اختلافات درونی” و انشقاق و انشعاب بعدی بویژه، به تناوب با “نظرات” و سیاستهای این دو، و با نوع “کمونیسم” آنها فعالیت میکردند. لاجرم نقد نقطه نظرات و سیاستهای کسانی که راس قطبهای انشقاق و فروپاشی حزب کمونیست کارگری بودند، علیرغم اینکه بعضا شخصیتهای اصلی تر همان نوع کمونیسم، “رفته” و استعفا داده بودند، مثل آذرین- مقدم و شفیق و …تبدیل شدن به سیاهی لشکر و طرفداران “صادق” همان مواضع را نمیخواستند و نمیخواهند بروی خود بیاورند. پشت این هشدار ظاهرا واقعی، یک “انکار” خوابیده است. انکار اینکه این طیف همچون راس قطبهای انشقاق حزب کمونیست کارگری، به مبانی کمونیسم کارگری تعلق سیاسی نداشتند و زندگی سیاسی خود را با “تاریخ” و “تجارب” مبارزاتی خویش “تعریف” میکردند و کماکان تعریف “میکنند”. این کتمان، روی دیگر هم جهتی با “نظرات” راس آن دو قطب، از سر “متافیزیک” و “امپریسم” و “آوانتوریسم” در عمل، است. این موضع بر بنیانها و سه جزء “سوسیالیسم خلقی” استوار؛ و در یک مقاومت لجوجانه از سوی مدافعان انواع سوسیالیسمهای غیر کارگری و ملی و “مردم دار” در برابر مبانی کمونیسم کارگری ریشه دارد.
به علاوه باید در اینجا یک عامل را در این کمونیسم تجربی به حساب آورد. لازم به توضیح نیست که صاحبان این موضع و طراحان سوال و ابهامی که فوقا به آن اشاره کردم، کسانی اند که در کردستان و “کومه له” تجاربی اندوخته اند. تجاربی که واقعا غنی و پر بار است، کسانی که نه به عنوان ناسیونالیست کرد، که به نام کمونیست، نبردهای بزرگی را سازمان داده اند، مردم وسیعی را گرد خود آورده اند و در راس مقاومتهای قهرمانانه در برابر جمهوری اسلامی قرار داشته اند و تهاجم حزب دمکرات را برای ساکت کردن کمونیسم در مصافهای تعیین کننده، به شکست کشاندند. اما مشکل این است که برای این رفقا، همان محدوده تاریخی و همان تجربه بزرگ و پر از شکوه و عظمت و فداکاری، اگر تحت نام “کمونیست” هم به صفحه سیاست وارد شده بود، “کافی” بود و کافی “است”. اگر قدری از آن دوران فاصله بگیریم و از منظری وسیع تر به “کمونیسم” و سرنوشت آن نگاه کنیم، متوجه میشویم که حماسه “نبرد استالینگراد” و شکست دادن فاشیسم هیتلری در جنگی وسیع در مقیاس جهانی و با تحمل بیش از ۲۵ میلیون قربانی، نیز به نام “نوعی” کمونیسم به صحنه سیاست جهانی وارد شد و حول آن نوع کمونیسم، قطبی در مقیاس جهانی شکل گرفت. از “تجربه” کمونیسم روسی همان رگه از کمونیسم ریشه دواند که دیدیم. یک کمونیسم ملی در قواره سرمایه داری دولتی با پیمان ورشو و زرادخانه سلاحهای کشتار جمعی. کمونیسم “هوشی مین”، نبردهای حماسی بسیار بزرگتری را رقم زد، اسطوره فرمانده “کمونیست”، ژنرال جیاپ، کارنامه دو نبرد بسیار عظیم را در شکست نیروهای دو ابر قدرت امپریالیستی، فرانسه و امریکا، در زندگی و “تجربه” خود داشت. اما آنچه که از کمونیسم “توده ای” هوشی مین برآمد، اکنون جلو چشم خود داریم. یک ویتنام “مستقل” اما در حاشیه تولید کاپیتالیستی. “راهپیمائی طولانی” در چین و نبرد توده ای میلیونی، کمونیسم نوع چینی را در “عمل” به پیروزی رساند. کمونیسمی که پشت به نوشته چند صفحه ای مائو: “در باره عمل” و “حل صحیح تضادهای درون خلق” داشت. محصول آن عمل و امپیرسیم، یک غول جدید سرمایه داری است که از ظرفیت سازماندهی کار ارزان برخوردار است. از این نظر، من فکر میکنم این یک نوع “خودفریبی” است که تصور کرد، “عمل” و تجربه حتی اگر به پرچم کمونیسم آراسته باشد، بطور درخود به معنی تقویت کمونیسم کارگری است. در مقیاسی وسیع تر حتی خود جنبش کارگری، از خود کمونیسم کارگری تولید نمیکند.
بنابراین باید به فشار و سنگینی میراثهای کمونیسم تجربی تسلیم نشد و به حقیقت و به جهان، مستقل و “غیر شخصی” نگاه کرد.
بررسی و بازبینی”انتقادی” مواضعی که بانی فروپاشی حزب کمونیست کارگری بودند، نشان میدهد که طراحان چنین “هشدار”ها و “نکنید، نکنید” ها، چگونه از دست بردن به ریشه نگران اند و چگونه قصد دارند کماکان کمونیسم را با همان امپریسم و “تجربه” اصل است و کمونیسم همان است که “عمل” شده است، تعریف کنند. به طور خلاصه، این هشدار دهندگان تصمیم دارند، “در گذشته” و نوستالژی دوران های بسر آمده زندگی کنند. اما، بازبینی نقطه نظرات راس دو قطب، نه برای بازگشت به “درون” که رو به آینده و سرنوشت جنبش کمونیسم کارگری، حیاتی است. همین بس که آن شخصیتهای “حاشیه”ای و اکنون بی تاثیر و کناره گرفته از سیاست انقلابی، توانستند هر یک نیمی از کادرها و اعضاء حزب موجود کمونیسم کارگری را در سیر فروپاشاندن تحزب کمونیسم کارگری گرد خود سازمان بدهند. ریشه اصلی اینکه آن دو شخصیت ظاهرا در حاشیه تاریخ کمونیسم کارگری، چنان ظرفیتی از خود نشان دادند، توان و ظرفیت معجزه آسای فردی آنان نبود، منبع نیروی آنها لایه کادری حزب کمونیست کارگری وقت بود، که سالها بود با نظرات و سیاستهای آنان “کمونیسم” را فهمیده و “عمل” کرده بودند.
به اصل مساله برگردم.
من در نوشته: ” آیا حکومت کارگری باید به سلاح اتمی مجهز باشد؟” به یک وجه اختلاف ادعائی کورش مدرسی با مبانی کمونیسم کارگری و بطور مشخص به آن اختلاف مهندسی شده با منصور حکمت در سمینار: “آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است؟” اشاره کرده بودم. کورش مدرسی در “نامه” به منصور حکمت پس از آن سمینار از جمله چنین نوشته بود:
[در ادامه بحث در مورد سیاست خارجی دولت کارگری در جلسه آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود و بحث های دو نفری ما، فکر کردم چیزی که به نظرم می آید را برایت فرموله تر بنویسم. به نظر من شرط بندی روی اینکه افکار عمومی جهان و یا فشار طبقه کارگر کشور های دیگر مانع دخالت نظامی این کشور ها در جهت سرنگونی دولت کارگری میشود هم بی نهایت خوش بینانه است و هم خطرناک، همانطور که همه تجربیات از انقلاب اکتبر تا انقلابات دیگر نشان میدهند. تنها ضمانت عدم دخالت نظامی رسمی و یا ضمنی این دولت ها و بورژوازی و ارتجاع بین المللی، از کانال کشورهائی مثل پاکستان یا عربستان و یا امثال القاعده، قدرت بازدارندگی نظامی – توده ای دولت کارگری است، که تو هم با آن موافق بودی. به هر حال امیدوارم این نوشته مفید باشد.]
( نامه ادعائی کورش مدرسی به منصور حکمت، ۲۵ ژوئن ۲۰۰۱، که در تاریخ اول آوریل ۲۰۲۱ تحت عنوان پرطمطراق: “یادداشتهائی در باره مبانی سیاست خارجی دولت کارگری در ایران“ انتشار یافته است. خط تاکیدها از من است)
من در نوشته خود بطور مشخص به این اختلاف ادعائی پرداخته بودم و نشان دادم که آن نامه اگر برای منصور حکمت جدی بوده باشد، حتما با مراجعه دادن کورش مدرسی به همان سمینار پاسخ داده شده است. خود من چنین پاسخی به او میدهم: پس از سالها بحث در باره مبانی کمونیسم کارگری؛ و این طنز گزنده که خودتان در سمینار حضور داشتید و نوارها تنها نوار سخنرانی از منصور حکمت است که خود شما آن را “پیاده” کرده بودید:”راستی لیلی مرد بود یا زن؟!”
اما اینکه مدرسی در سال ۲۰۲۱ خطاب به منصور حکمت تاکید کرده است که “تو هم با آن موافق بودی”، دیگر صراحتا جعل است.
“اسلام سیاسی” و “متعارف” شدن آن با روند انباشت سرمایه
من فکر میکنم رونمائی از اختلاف بر سر یک مساله مهم با مبانی کمونیسم کارگری، “رعد و برقی در آسمان بی ابر“ نیست. این اختلاف تراشی با مبانی کمونیسم کارگری بر پیشینه مصاف گرایشات مختلف در درون حزب کمونیست کارگری و در دوره حیات منصور حکمت، استوار است. یک محور مهم مصاف کمونیسم کارگری با منشویسم ریشه دار در جنبش کمونیستی ایران، بر سر جایگاه و موقعیت دوخرداد ۷۶ قرار داشت. ظاهر مساله و “بهانه“ استعفاء حدود صد نفر از اعضاء و کادرهای حزب کمونیست کارگری در آوریل “بیادماندنی“، بحث “حزب و قدرت سیاسی“ بود، اما حقیقت مساله را خود مستعفیون بعدها و در پی استعفاء رونمائی کردند. “جنبش اصلاحات“ به گفته آنان در پی یک روند “محتوم“، “دترمینیسم تاریخی“ یعنی “متعارف سازی“ جمهوری اسلامی و “اسلام سیاسی“ با روند انباشت سرمایه در ایران بود. مستعفیون و تئوریسین های آنان، اختلاف خود با تعریف تناقض اسلام سیاسی با آن روند انباشت را رو کردند. رضا مقدم که خیلی دوست دارد “خودش کارگر“ باشد و بی پرده و “صادقانه و بی آلایش“حرف بزند، که تشویق “دَمت گرم“ را از خرده بقایای “خط ۵“ ایام انقلاب ۵۷، موجب تسکین روحیه کارگر پناهی خود سازد؛ آن موضع را تتمه “تز“های آذرین ساخت. آذرین در “چشم انداز و تکالیف“ سوسیالیسم- در واقع منشویسم دیرین- در قرن ۲۱ “ نوشته بود که رژیم جمهوری اسلامی دارد به کمک بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و با “سمبه“ جنبش اصلاحات دوخرداد، مسیر “تکامل“ را از رژیم “سرمایه“ به رژیم “سرمایه داران“، بدون اینکه نیازی به “سرنگونی و انقلاب“ و “حزب و قدرت سیاسی“ داشته باشد، طی میکند. مقدم هم به نیابت از گرایش بازهم دیرین کارگرکارگری و بورژوائی، اعلام کرد که همه جنبش ها، به هژمونی دو خرداد گردن گذاشته اند و “جنبش کارگری“ مورد نظر او و “جنبش خلق کرد“ نیز “دیر یا زود مجبوراند به آن هژمونی گردن بگذارند“.
اما مقابله و ایستادگی کمونیسم کارگری در برابر فشار منشویسم دوخردادی، چندان ساده نبود، چه به تعبیر منصور حکمت:
“قضیه “مستعفیون( آوریل سال ۱۹۹۹) که پیش آمد، اگر من نبودم حزب به معنی واقعی همان موقع از بین میرفت. چنان گیجی در کار تشکیلات بوجود می آمد که هیچکس نمیتوانست آنرا جمع و جور کند. غیر از ابهت منصور حکمت کس دیگری نبود که به آن پنج نفر بگوید شما کمونیست کارگری نیستید، اگر من نبودم هیچکس نبود که به آنها بگوید شما نه کمونیست کارگری که اکونومیست کارگری هستید! “( بخشی از سخنان منصور حکمت در جلسه دفتر سیاسی حزب کمونیست کارگری ایران – ۷ و ۸ ژوئیه ۲۰۰۱ ،خط تاکیدها از من است. این بحث در شماره ۷۲ بستر اصلی باز تکثیر شده است.)
کورش مدرسی انگار آن سه کلمه “اگر من نبودم“ را خوب در حافظه ذخیره کرده بود. عنوان یک سخنرانی خود در پلنوم ۱۶ کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری، ۱۶ اوت ۲۰۰۲، چنین انتخاب کرده بود:
به حزب کمونیست کارگری ایران بعد از منصور حکمت خوش آمدید!
“تعدد نظرات و وحدت اراده”
هیچکس، و مطلقا هیچکس، نه در خلوت خویش، که علنا به آن عنوان توجه نکرد. جالب این است که وقتی کورش مدرسی بحث تشکیل “دولت موقت” با حجاریان را به منظور جلوگیری از “خشونت” و در واقع همان راه حل تکامل مسالمت آمیز جامعه ایران طرح ساخت، به جز پرتاب یک سری برچسپها در تقبیح ائتلاف با “حجاریان”، که آشنای خاص و عام بود و پیشینه تشکیل وزارت اطلاعات را در کارنامه خود داشت، با یک تقابل جدی سیاسی- نظری- جنبشی روبرو نشد. کورش مدرسی زمان طرح ایده ها و مواضع دوخردادی را در “غیاب منصور حکمت” و همان “اگر من نبودم” او، تشخیص داده بود. در همان پلنوم باز هم جملاتی را “لغزاند” که فقط خود او معنای دقیق اش را میدانست: [“حزب بعد از منصور حکمت، حزب “تعدد نظرات” و وحدت اراده است] هیچکس متوجه نشد که با چه طرفند زیرکانه ای مصاف و تناقض و تباین بین مبانی کمونیسم کارگری با منشویسم دو خردادی، تحت عنوان “تعدد نظرات” به نفع “اعاده حیثیت” از مواضع “شورشیان آوریل ۱۹۹۹”، رفوکاری شد. روشن بود که “تعدد نظرات”، در شرایطی که هنوز “اختلافات درونی” حتی طرح نشده بودند، به یک تاریخ در حافظه زنده کادرهای حزب موجود اشاره داشت و نه یک بحث “عام” و خنثی و موهوم. “تعدد نظرات” در حقیقت باز کردن مجدد پنجره حزب کمونیست کارگری بروی طرفداران نظری یک “جنبش” و یک روایت از منشویسم و یک رگه از جنبش کمونیسم ملی بود. آن در واقع “خوش آمد” “به حزب کمونیست کارگری بعد از منصور حکمت” خطاب به کسانی بود که بیجهت “استعفا” دادند چرا که زمین برای تصرف حزب کمونیست کارگری با “نظرات” و آن رگه از کمونیسم ملی و دو خردادی، فراهم است. نشان دادن پنجره برای ورود مجدد جماعتی که در ۱۹۹۹ از در کمونیسم کارگری متضاد و متباین با کمونیسم “متعارف” سازی سیر تکامل تاریخ به بیرون پرتاب شده بودند. از نظر کورش مدرسی “جنبش دوخرداد” و طرفداری از آن نه یک “جنبش” و بستر کمونیسم طرفدار تکامل خود بخودی تاریخ، که یک “نظر” بود، درست همانطور که برای او مبانی کمونیسم کارگری نه یک جنبش همه جانبه، که آنهم “نظر” دیگری بود در راستای “تبدیل رژیم سرمایه به رژیم سرمایه داران”. اصلا تصادفی نبود که چند سال پس از انشعاب و تشکیل “حزب حکمتیست“، این از درون لایه “کادرها“ نبود که پیوستگی خط کورش مدرسی را با منشویکهای دوخردادی و “مباحث تئوریک“ آنها تشخیص داده بودند. بلکه از “بیرون“ و به زبان صریح، و البته با ادبیات “مودبانه“ بهمن شفیق و آذرین- مقدم بود که آن پیوستگی تشخیص داده شد و “تملق متقابل“ بین این یاران بازیافته ، دیگر پرده شرم و حیا را پاره کرده بود. به این خاطر بود که پس از انشعاب سال ۲۰۰۴، آن “تعدد نظرات“ از زبان خود مدرسی و در یک جلسه رسمی با اعلام تشکر از “نظرات تئوریک“ بهمن شفیق، معنی آنوقت پنهان “به حزب کمونیست کارگری پس از مرگ منصور حکمت خوش آمدید“، را برای مخاطبان خاموش حلاجی کرد. از طرف مقابل، بهمن شفیق، که سالها بود دیگر “رفیق بهمن“ دوران جدلهای قبل از موج استعفاها را با ادبیات چارواداری و ترور شخصیت پشت سر گذاشته بود، و هیچ نیازی به پناه بردن به “استعاره“ و ایما و اشاره نداشت، در نامه ای با عنوان:
“این نمیتواند پایان کار باشد“ و این توضیح: “ انتشار آخرین سخنان منصور حکمت در جلسۀ دفتر سیاسی حزب کمونیست کارگری مرا به نوشتن این نامه واداشت. پائین تر توضیح خواهم داد که چرا این نامه را به تو و نه به کس دیگری می نویسم….“
چنین ادامه میدهد:
“ از زمانی که حکمتیسم تان هم شکست خورد، آرام آرام شروع به تجدید نظر کردی، بی آن که تکلیفت را با آن همه تناقض روشن کنی. صرفنظر از توافق یا عدم توافق با مضامینی که در سالهای گذشته نمایندگی کرده ای. از تحلیلهایت در زمینه رابطه دولت و بورژوازی در ایران، تا تبیینهای تو در زمینه کار کمونیستی که اساسا با آن “ایسم“ی که یدک می کشید متناقض است. حقیقتا نه کمیته های کمونیستی را به هیچ وجه می توان در امتداد حزب مدیائی و حزب شخصیتهای حکمت دانست و نه تئوریهای مربوط به دولت متعارف بورژوازی را که آنها هم اساسا در تناقض با تز مشعشع دولت اسلام سیاسی و عدم امکان تبدیل جمهوری اسلامی به دولت بورژوازی قرار دارند. مهم تر از همۀ اینها، همۀ شواهد نشان می دهند که تو به آن “ایسم“ی که در آن نشست همراه با دیگران به نفهمیدن آن متهم شده ای، اساسا اعتقادی نداری. اگر نه معنای “نقطه، سر خط!“ چه بود؟“( نامه شفیق به کورش مدرسی، ۲۱ فوریه ۲۰۱۴ ، خط تاکید ها از من است)
پس باید روشن باشد که از نظر کورش مدرسی، بحث “کمیته های کمونیستی“ و “متعارف شدن رژیم “اسلام سیاسی“، معنی واقعی “نقطه سر خط“ و “شروع آرام آرام یک تجدید نظر“ بود. شفیق خط فکری مدرسی را امتداد داده بود و نشان داده بود که “کمیته های کمونیستی“ کذائی در حقیقت گاردی در برابر “سیاست سازماندهی کمونیسم کارگری در میان طبقه کارگر“ بود. بحث “متعارف شدن“ جمهوری اسلامی نیز دیرین بود و مباحث منصور حکمت در این زمینه ثبت شده و مکتوب و در نوارهای سخنرانی ها، “عامل فشار“ به همه کسانی بود که اصطلاح جنبش “اسلام سیاسی“ را با تبیین های رایج در دوایر کمونیسم غیر کارگری “غیر مارکسیستی“ ارزیابی میکردند. برای همه لایه کادرها دیگر روشن شد، که تفاوت و تباین انواع سوسیالیسم های بورژوائی و خرده بورژوائی و ارتجاعی با کمونیسم کارگری، نه تضاد و کشمکش جنبشهای متفاوت طبقاتی، که تعدد “نظرات“ برای “وحدت اراده“ در جهت کمونیسمهای غیر کارگری بود.
اما دیگر سالها بود که نزدیک به نیمی از کادرها و اعضاء حزب کمونیست کارگری با صاحب خطی رفته بودند که پس از مرگ منصور حکمت به تئوریسین های منشویسم دوخردادی “خوش آمد“ گفته بود و به منصور حکمت و مبانی کمونیسم کارگری دهن کجی کرده بود. آن لایه، شامل خود من نیز، که اگر تعریف از خود نباشد، فعالترینها در ماجرای استعفاء مدافعان کمونیسم دوخردادی بودم، علیرغم اینکه در “دل خود“ و یا در محافل رفیقانه چه می اندیشیدیم، عملا به همان صورت باقی ماندیم که منصور حکمت در سال ۱۹۹۹ توصیف کرده بود. من این ظرفیت را داشتم که از شقه شدن حزب کمونیسمت کارگری حول آن دو گرایش مسلط، جلوگیری کنم. اما تمام مشکل این بود که اگر درست در آن تند پیچ، پیه همه تکفیرها و تقبیح ها و حتی اخراج و تصفیه را به تن نمی مالیدم، عملا زمین را واگذار میکردم. و این یکی از نقطه ضعفهای نابخشودنی مهمترین لحظات زندگی سیاسی من بود. “ای کاش“ ها و “اگر“ کسی بودها، دیگر به نوعی تسکین وجدان سیاسی شخصی بود. حزب کمونیست کارگری را “ در نبود منصور حکمت “، با زدن طاق نصرت “خوش آمد گوئی به “تعدد نظرات“، تبدیل کردند و “حزب فی الواقع به “اکونومیسم کارگری“ تغییر ماهیت داده بود.
حزب و قدرت سیاسی و اکونومیسم کارگری پاشنه آشیل جناح دیگر اختلافات درونی حزب کمونیست کارگری بود. برای این جناح، خط حمید تقوائی، مساله بازگشت به ایام نوستالژیک مبارزه “نظری“ مارکسیسم انقلابی با پوپولیسم باز شده بود. خط کارگر کارگری مقدم و بحثهای “نظری“ آذرین و شفیق، در برابر بحثهای “پوپولیستی“ کورش مدرسی(از زاویه جدلهای نظری مارکسیسم انقلابی با سوسیالیسم خلقی و پوپولیسم)، همراهان زیادی در آن طیف داشت. از این نظر به باور من اگر شفیق و آذرین “اهل“ حزب سازی و “فعالیت“ سیاسی بودند، خط آنها همراه با “درافزوده“های کورش مدرسی، حتی بدون یک انشعاب، بر حزب کمونیست کارگری بعد از مرگ منصور حکمت مسلط میشد. هیچ نیازی هم به تکفیر منصور حکمت و اعلام برائت از مبانی کمونیسم کارگری نبود. همانطور که کورش مدرسی گفته بود: “زمین سیاسی، شخم خورده بود“ و ضمن رعایت “احترام“ به شخص منصور حکمت، و برپائی مناسک ریاکارانه “هفته منصور حکمت“ اعلام میکردند که “بحث حزب و قدرت سیاسی“، بحث دوره ای خاص بوده است و کمونیسم کارگری چیزی جز همان مبارزه برای اکونومیسم کارگری و حدادی بحثهای نظری دوران مبارزه ضد پوپولیستی نبوده است. چه بسا از خود منصور حکمت، بویژه از دوران جنگ نظری مارکسیسم انقلابی علیه سوسیالیسم خلقی، دوجین دوجین نقل قول هم ردیف میکردند. کورش مدرسی در بحث “کمیته های کمونیستی“، مطلقا به مبانی کمونیسم کارگری اشاره نمیکند، کمیته های کمونیستی او، در تقابل با بحث “حوزه ها“ در سالهای اول پس از تشکیل حزب کمونیست ایران فرموله شده بودند. برای هر دو طرف، بحثهای بسیار عمیق و سرنوشت ساز مبانی کمونیسم کارگری “مطلقا“ وجود خارجی نداشتند.
اما شفیق و آذرین، اهل فعالیت انقلابی و پذیرش مسئولیت نبودند، لاجرم کورش مدرسی که به تعبیر شفیق، منشویسم دوخردادی را در قالب یک “حکمتیسم“ دفرمه، به میدان آورده بود، میبایست “تکلیف خود را با آن” ایسم” نیز روشن کند.
نامه ادعائی در باره ضرورت مسلح شدن حکومت کارگری به بمب اتم، شروع فاز دیگری است.
به لحن نامه که نگاه میکنید، متوجه میشوید که انتشار علنی آن، میخواهد به یک مرزبندی “جدی“ با موضع منصور حکمت در رابطه با ارتباط قدرت کارگری با بمب اتم انگشت بگذارد. نوشته است موضع منصور حکمت در بحث آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است “هم بی نهایت خوش بینانه است و هم خطرناک“.
دوره دست شستن صریح از جوهر واقعی مبانی کمونیسم کارگری، با توجه به افلاس خرده جریاناتی که تحت نام رسمی و غیر رسمی به زندگی در دایره انزوا و ریزش نیرو خو گرفته اند، فرا رسیده است.
توشه آخرت
اما به نظر میرسد کورش مدرسی، به خروس بی محل تبدیل شده است، چه، او میتوانست چند صباحی دیگر در مرزبندی با “حزب و قدرت سیاسی“ و ادامه قصه “متعارف سازی“ اسلام سیاسی در “پشت صحنه“ سیاست، هنوز در میان بقایای سوسیالیستهای خلقی، از قبیل کومه له فعلی، راه کارگر ها و فدائی ها و اقلیت فدائی و محافل و انزواهای کارگر کارگری کسی باشد. اما او، درست چون شفیق و آذرین سیاست را بوسیده و کنار گذاشته بود و حاضر نبودند و نیستند که حتی مسئولیت سیاسی نظرات خود را بپذیرند. آشکار کردن تفاوت کمونیسم زرداخانه اتمی و مدل کره شمالی با کمونیسم کارگری؛ و نشان دادن کمونیسم به عنوان جنبشی که از طریق ارعاب بشریت “قدرت“ خود را حفظ میکند، اصلا نه تنها عاقلانه نبود، که سیاسی هم نبود. این تعجیل در تسویه حساب نهائی با مبانی کمونیسم کارگری برای کسانی که ثابت کردند که “اهل“ فعالیت سیاسی انقلابی و حزب داری نیستند، زیادی تشریفاتی بود. کسی چنین هزینه سنگین و این درجه از سقوط سیاسی را از آنها نخواسته بود. اما این افلاس را باید به فال نیک گرفت. چه، خود اینها رسما و علنا با کناره گیری از سیاست، نشان داده اند که با هیچ روایت و رگه کمونیسم ملی، به “جائی“ نرسیدند و نمی رسند.
شکست نهائی خط منشویسم دو خردادی، و “بی تاثیری“ کمونیسم های موجود، و این توشه آخرت مدافعان لجوج کمونیسم ملی، تازه آغاز عروج مجدد مبانی کمونیسم کارگری و ضرورت تشکیل حزب کمونیست کارگری متکی به این ادبیات است.
از این نظر تشکیل این اهرم مهم تحولات منطقه بر اساس ادبیات مدون و مستقیما به قلم و زبان و ادبیات منصور حکمت، تماما به بحث اوضاع سیاسی ایران در مقطع “تحویل” دادن قدرت توسط اسلام سیاسی ارتباط مستقیم دارد.
ایرج فرزاد
۲۷ سپتامبر ۲۰۱۷