“ارشاد” و “آگاهگری”، یا سازماندهی و رهبری سیاسی؟
(بخشی از سخنان منصور حکمت در پلنوم ۱۳ حزب کمونیست کارگری ایران)
(۱۵ تا ۱۷ دسامبر ۲۰۰۰- ۷ تا ۹ دی ۱۳۸۰)
برای این جلسه من قبلا خواهش کرده بودم که یک ساعتی را به بحث مورد نظر من اختصاص بدهید تا در باره بعضی نتایج “پراتیکی” مباحثاتم صحبت کنم. قرار است همین حالا این کار را انجام دهیم، و کسی مشکلی با این ندارد. این دیگر جزو دستور پلنوم نیست، در نتیجه (این بحش از صحبتهای من) یک بحث سمیناری است. من تقاضای یک ساعت وقت کردم که خودم حداکثر بیست دقیقه یا بیست و پنج دقیقه صحبت کنم و حتی شاید کمتر و بعد بقیه رفقا صحبت کنند. در نتیجه فقط می خواستم بگویم یک ساعت را من برای سخنرانی خودم نخواستم.
رفقا!
بحثی که روز سوم در حاشیه کنگره (کنگره سوم حزب کمونیست کارگرى ایران، اکتبر ۲۰۰۰) با عنوان بحث “جنبش سلبى – اثباتی” شد به نظر من این اهمیت و تاثیرات خود را داشت که یک بعد و یک وجه از آن این بود که بر “چه باید کرد” حزب تاثیر گذاشت، بخصوص در رابطه با شعارها و (شیوه و نوع) تبلیغاتی که مطرح میشد. یک بعد دیگرى از آن بحث را بروى ما باز کرد که میشود رفت و روى آن کار کرد.
از نظر خود من بحث(جنبش سلبی، جنبش اثباتی)، ولی، در چهارچوب تبلیغات نبود، بحثی راجع به تبلیغات نبود، بحثی راجع به شعارها نبود و اکنون اولین نکته ای را که می خواهم بگویم این است که این بحث، یک بحث موازی با بحث تبلیغات است. به این معنی که دو نفر که معتقدند تبلیغات حزبی اینگونه است و یا طورى دیگر است، می توانند بحث خودشان را داشته باشند. این بحث از نظر من، بحثی است که خود موضوع مبحث را تعریف می کند. (به این معنی) ممکن است کل این مبحث تبلیغات،(از نظر من) آن مکانی را در چهارچوب سنتی (تقابل نقطه نظرات) در حرکت ما نداشته باشد. برداشتی که از آن بحث شد این بود که تبلیغ اثباتی یا تبلیغ و آژیتاسیون نفی و (سلبی) را ترویج کنیم، این(متدولوژی) اکنون در سیستم فکری من آن جایگاهى را که طرف هاى این مبحث برای خود قائل هستند، ندارد. به نظر من این “تقابل” سرنوشت بحث ما را رقم نمی زند. به احتمال قوی باید هردو کار را بکنیم( هم تبلیغ اثباتی و هم شیوه سلبی) بنابراین من از آن بحث بهیچوجه این نتیجه را نمیگیرم که نوک تیز به اصطلاح تبلیغاتی ما باید برود روی بحث “شعارها”، یا برود سرجنبه “اثبات” یا روی جنبه “سلبی”.
به نظر من تبلیغات ما خوب است و می تواند بهتر هم باشد. از نظر رهنمود، در ادامه به آن میبپردازم که در رابطه ما با مردم، باید (این رهنمود) به کجا برسد؟ و شعارها باید چی باشند؟ ولی من منکر این نیستم که ما نباید توضیح بدهیم که” شیوه آینده اداره زندگى چگونه باشد؟” این را حتما باید به مردم گفت، باید گفت که مثلا ما طب را چگونه اداره می کنیم و غیره، هیچ وقت نگفتم این را نگوئیم و اینها را تا روز بعد از پیروزى نا گفته بگذاریم. بهر حال معتقد نیستم که این(یعنی شعارهای اثباتی ما) باید جایگزین آن باشد که به مردم بگوئیم (فقط) شعار”مرگ برجمهوری اسلامی” بدهید و (یا) شعاربدهیم “با ریش و پشم نمیشه”، شعار بدهیم “زنده باد جامعه غیر مذهبی” و غیره، بحث من در رابطه با بحث سلبی و اثباتی بر کاراکتر جنبشی بود که ما با آن روبرو هستیم و آن وقتی است که دارد انقلاب می شود.
ببینید این مقایسه بین دو دوره مختلف است، مثلا دوره ای را فرض کنید که باصطلاح دوره افول است، یعنی دوره ای که (در آن) یک جنبشی شکست خورده است و دارد افکار پس می دهد. بعد از آن شکست، انسان می نشیند و نتیجه گیرى میکند. آن واقعه( آن شکست)، نتیجه گیریهای انسان را عوض می کند. مثلا وقتی معلوم شد که حزب توده و جبهه ملی از پس سلطنت مطلقه بر نیامدند، بخشهای از محافل بعدی و نسل بعد از آنها می نشینند و نتیجه گیریهایشان را عوض می کنند و به مشى چریکی می رسند و به حزب توده می گویند “مسالمت آمیز”ی، “پاسیو”ی و یا مثلا “جبهه ملی این طوری بوده است”، “حزب توده خیانت کرده است”، “مائو درست گفته است”، آن کارهایی که در آن موقع و(تحت آن شرایط مشخص) انجام داده شدند، را دارند بازبینی می کنند و افکارشان را عوض می کنند.
من منکر این نیستم که در یک دوره ای مردم اثباتا در مورد اینکه زندگیشان چطور گذشت، می اندیشند، افکارشان را (منسجم) میکنند و تعیین می کنند، افقهایشان تعیین می شود. ولی در دوره انقلابی که اتفاقا مردم جانشان به لبشان رسیده و می خواهند آن نظم را ساقط کنند و دارند به این نتیجه می رسند که آن نظامی را که نمیخواهند، براندازند، به این نتیجه میرسند که اساسا “هر چیزی” از وضع موجود بهتر است. کسی که فکر کند که هر چیزی از این بهتر نیست اصلا از نظر روحی وارد این فاز(دوره انقلابی و “براندازی”) نمی شود. کسی که وارد فاز “زدن و انداختن” شده است، در افکار خود اینطور حساب میکند که: مگر بدتر از این هم می تواند باشد؟
خود حمید(تقوائی) موقعیت انقلابی را اینطور توضیح میدهد که وقتی که توده ها دیگر نمی خواهند و طرف مقابل هم نمیتواند کنترل کند، توده ها هم دیگرنمی توانند تحمل کنند، اگر این واقعیت به اصطلاح حرکت دوره انقلاب است، “نه” گفتن به این معنی دیگر خصلت جنبش است. معنی این بحث این نیست که پس کسی موفق می شود که فقط “نه” بگوید، یا اینکه سازمان حزبی موفق می شود که فقط “نه” بگوید. خیر! از نظر من اینطور نیست، من می گویم،” نه” گفتن خصلت جنبش( در چنین دورانی) است. تلاشى که سعی کند این غول “نه” گفتن را که در آن جامعه آزاد می شود، به شیوه اثباتى به جنبش تحمیل کند، یک تلاش انحرافی است.
یا برای مثال نگرانى هائی که در مورد تبلیغات ما بود، (از جمله این نگرانی ها) این بود که میگفتند که کافی نیست که بگوئیم “سرنگونی “، باید بگوئیم “چی باید به جایش بنشیند”. من می گویم اگر شما سعی کنید اکنون مردم ایران را از قیف اینکه “چه جایش(جاى رژیم اسلامى) بنشیند” عبور بدهید، جز اینکه به خصلت انقلابی جنبش گیر بدهید کاری دیگرى نکرده اید! (چنین متدی، مساله را به) بحثی که دوره شورش را به دوره تعمق و دبات و مباحثه تبدیل میکند، (تغییر می دهد). این بحث بعد از شعار”مرگ برشاه” (در جریان انقلاب ۱۳۵۷) نیست. (آنزمان حواله) “بحث” (به) بعد از شعار مرگ بر شاه، داشت به یک واقعیتی اشاره میکرد که طرف با این وضع دقیقا پیروز شد. میگفت: ” آقا بگذارید شاه را براندازیم، چرا آمده اید دم در دانشگاه بحث می کنید؟”، (طرفداران “بحث” و جنبش اثباتی) به جای اینکه در پروسه برانداختن حکومت شاه فعال باشند، داشتند در تقابل با نیروهائی که میگفتند: ” لازم نیست بگوئیم چه باید جایگزین حکومت شاه کنیم”، یا میگفتند: “اکنون هیچى سر جایش نمى نشیند” در این رابطه بحث میکردند که ما چه می گوییم؟ شما چه می گوئید؟! مشغول قانع کردن بود که مردم شورشی، از رهبری بالفعل و تعریف شده آن موقع دست بکشند، بدون اینکه خودش بتواند یک رهبری جایگزین آن کند، طرف هم میگفت اگر جنبش این است و سر و ته آن معلوم است، (پس) این چه بحثی است راه انداخته اید؟!.
اگر شما می رفتید و میگفتید: “چرا رفتید پشت سر خمینی؟، بیائید پشت سرما” کسی نمی گفت بحث، بحث بعد از شعار” مرگ بر شاه” است، شما بایست میگفتید: بحث بعد از “مرگ بر شاه” دیگر چیست؟ بیا به ما بپیوند، شما مرتجع هستید، این جنبش رهبریش نباید خمینی باشد. اینکه بحث “مرگ بر شاه” را بر نمیدارد، این بحث همان روز است، این جدال واقعی همان روز است. ولی بحث در باره محتوای انقلاب، اینکه به کی باید چه برسد، اینکه جامعه چطوری باید اداره شود، کدام درست و چه غلط است؟ بعدا جنبش خودش در قدمهاى بعدى بطرف سرنوشتش به آن خواهد پرداخت، (ولى آن روز) به نظر خود آن جنبش هم، اینگونه مباحث را مته به خشخاش زدن به حساب میاورد، به شما میگوید: “ببین مردم دارند میروند حکومت شاه را براندازند تازه شما آمده اید و من را گرفتید و راجع به این چیزها بحث میکنید؟”.
من می خواهم بگویم خصلت انقلابی جنبش دقیقا از آن خصلت شورشی مردم و “نه” آن جنبش، سر چشمه گرفته است و رابطه ما با آن جنبش، نه از اینکه وادارش کنیم این “نه” را براى چگونه آرائی بگوید، بلکه وادارش کنیم به دنبال کی و چه نیروئی “نه” را بگوید، “نه” جنبش خودش را به زعامت چه جریان اجتماعی بگوید، این تعیین کننده است. این یک نکته در مباحث آن روز من( در سمینار بحث جنبش سلبی، جنبش اثباتی) بود.
بنظرمیرسد که یک خاصیت دیگر این دوره ها این است که ما به خاطر تعابیر بورژوازی راجع به کمونیستها و به خاطر تصویر ارشادی و دینی که کمونیسم به خودش گرفته است و اینکه فکر میکند کمونیسم به عنوان یک جنبش سیاسی، عنصر آگاهی در جامعه است که باید برود و بذر آگاهی بپاشد و آدمها را روشن کند. همیشه توده ها بین ما و تغییر قرار میگیرند، یعنی می گوییم حزب با مردم و توده ها کاری میکند که توده ها انقلاب می خواهند و یک کاری می خواهند بکنند. هیچ وقت خودمان را تنها و به اعتبار خودمان و بدون توده ها در صحنه نمی بینیم. یک جایی میرویم و میبینیم که توده ها قبولمان ندارند، میگوئید بیخود قبولمان ندارید! همین است که هست. مثل وقتی که شما میخواهید واکسن بزنی به طرف، طرف می گوید قبول ندارم، میگوئید باشد! ولی واکسن را میزنیم به دستش دیگر. یک جایی هم بخشی از توده ها را داریم نمایندگی می کنیم و بخشی از جدال در خود جامعه هم هستیم. اکنون باز هم وقتی نگاه می کنیم به بحث تبلیغ اثباتی و سلبی دوباره این رگه را در آن می بینید.
ما گاها دخالتمان در سرنوشت جامعه از طریق “واگذارى” به کس دیگری است. از طریق واداشتن کس دیگری(توده ها) به کارى است ، رابطه تبلیغی مان با توده ها چگونه است؟ وقتی تبلیغ و ترویج می شود مدیوم و ابزار اینکه ما در انقلاب دخالت کنیم، این است که انقلاب کار کس دیگری است و ما باید ذهن ها را عوض کنیم. یعنی در نتیجه اگر ما کاری کنیم کهA یا B طورى دیگری بیندیشند، نوعى دیگری دیگری فکر کنند ونوع دیگری بخواهند ، پس پیروز می شویم. من می گویم در دروه های عادی این طوری است، رابطه حزب با جامعه در دوره هائی که انقلابی در کار نیست همین طوری است، A باید کاری کند که B یک جور دیگر بیندیشد، وقتی که انقلاب شروع می شود A خودش مطلقا جایگاه مستقل خودش را در تصویر دارد و آن به نظرم پر کردن جایگاه رهبری در جامعه است. این چنین نیست که شما بتوانید خلاء رهبری در جامعه را که جامعه اکنون نیاز دارد، با جواب دادن به چیز دیگری پر کنید. در چنان شرایطى دیگر نمی توانید که توده ها را به دلخواه خود قانع کنید، اتفاقا آنوقت دیگر توده هاى مردم نمی خواهند طور دیگری بیندیشند، آنها می خواهند ببینند ماتریال پیروزی موجود هست یا خیر؟ ماتریال پیروزی در یک جایی رهبری است، یک سازمان رهبری کننده که توده ها می گویند این سازمان وجود دارد، این سازمان توانائی هدایت را دارد، توانایی پاسخگویی به لحظات مختلف را دارد ، پس می شود پیروز شد.
وقتی سازمانى(با این مختصات) نیست، مستقل از اینکه حزب یا سازمان چه رابطه اقناعی با توده مردم دارد، توده ها احساس می کنند که فضا برای انقلاب (مهیا) نیست. یک جایی ارتش سرخ شرط پیروزی می شود، همه می گویند دشمن دارد حمله می کند، اگر شما توانایى ارتش سازی را دارید ما هم هستیم، اگر ارتش را نمیخواهید بسازید، ما نیستیم. اگر شما قصد جنگ با این پدیده را دارید و به نظر ما شما قابل باورید که بتوانید چنین جنگی را سازمان بدهید تا ما هم باشیم، اگر نمی خواهید جنگ را سازمان بدهید، ما هم نیستیم. دیگر اینجا بحث بر سراینکه A برود B را قانع کند، نیست. مساله این است که A خودش نظامی است یا نه؟
من می گویم این کلید اصلی یا تفاوت اساسى بحثی که من دارم با آن بحثی است که در قلمرو اندیشه و باور مردم، اینکه مردم چه را می فهمند و چه اعتقادی دارند و چه شعاری می دهند، چه چیزی می خواهند ، چه نمی خواهند، نمی دانند بعدش چه میاد یا میدانند واینکه گویا اگر پیوسته ما به صورت ارشاد کردن آنها ظاهر شویم، تاثیر می گذارد بر روی افکار آنها و (در نتیجه) سرنوشت انقلاب را روشن می کند. من این سیکل را اینجا قبول ندارم. بخصوص حزب کمونیست کارگری ایران نباید بر این موضع قرار گیرد.
حزب کمونیست کارگری اکنون خودش (موجودیت خودش) را در جامعه کم دارد، نه رابطه اش با مردم، و اگر رابطه اش با مردم قرار است عوض شود، اینجا دیگر از طریق اعتماد مردم به حزب نیست که عوض میشود، بلکه از طریق دیدن قدرت حزب کمونیست کارگری در صحنه سیاسی است، که فى الحال ما چگونه نقش مان را بازی می کنیم. بحث، سلبی – اثباتی، برای من، یعنی بحث این است که وجود جنبش سلبی انقلابی را باید فرض گرفت. مساله رابطه ما با مردم این است که تمام ماتریال و نهاد ها و ساختارهائی که می توانند نفوذ کنند را(مردم) در صحنه نمی بینند.
براى مثال اگر ارتش سرخ حزب کمونیست کارگری ایران، پشت مرزهای ایران با مثلا دوهزار تانک جمع شده بود و می گفت ما همین روزها وارد ایران می شویم، ماجرا در تهران طورى دیگر اتفاق می افتاد و این رژیم هم به نوع دیگر رفتار می کرد، آن موقع این رژیم می گفت که من با کمونیستهایی که حدود بیست هزار نفر را مسلح کرده اند و هر لحظه فرمان بدهند اینها وارد کشور میشوند روبرو هستم.
اگر کردستان، یا یک جای دیگری، منطقه ای آزاد شده بود و تحت سلطه یک نیروئی بود، آنگاه آژیتاسیون حزب مبنی بر این بود که ما دیگر از فاز نگه داشتن این منطقه آزاد،عبور میکنیم و میخواهیم مثلا آذربایجان را هم بگیریم، در چنان شرایطى مردم، طورى دیگر نگاه می کردند.
وقتی رادیو دارید، مردم ،یک نوع دیگر به شما نگاه می کنند، وقتی ندارید، به گونه اى دیگر نگاه می کنند. اینجا دیگر اتفاقا مردم نیستند که بخواهند ببینند شما چه به آنها می گوئید، بلکه می خواهند ببینند که خود شما کی هستید. مردم اگر قبول کنند که صاحب آن نیروی سیاسی که نماینده جنبش سلبی براى بر انداختن جمهوری اسلامی است، وجود دارد و این نیرو توان را دارد، مسیرانقلاب جلو می رود و اگر بر عکس باشد به نظرم شکست می خورد. این رابطه ای است بین خودت با خودت، بنابراین به نظرم بحث تبلیغات نیست، بحثی در قلمرو تاکتیک نیست، بلکه بحثی در قلمرو موجودیت است. یک سوال وجودی است، مردم بگویند: آیا چنین نیروئى وجود دارد یا خیر؟ وقتی می گویم موجودیت آن نیرو منظور این است که به عنوان مثال آیا این جریان، آن نیروئی هست که بطورعینى بتواند مردم را سازمان دهد، به اعتصاب فراخوان بدهد یا به تظاهرات فراخوان بدهد، ارتش سازمان بدهد، مقاومت سازمان بدهد، قیام سازمان بدهد و صدایش را به گوش مردم برساند یا فاقد چنین تواناییهائى است؟
سازمان رزمندگان در سالهاى ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ در ایران را فرض کنید، فرض کنید بحث سلبی خیلی درستی هم کرده است که نکرد، شاید بحث کرده، (اما) چون کسی نمی داند معلوم نیست. (سازمان رزمندگان آن دوره) در موقعیتی نبود که آن مهره دیگر ماشین انقلاب باشد و آن نیرویى نبود که قاعدتا میبایست در جامعه نفود داشته باشد. اما جریان اسلامی، همان موقع خلوص اثباتی نداشته است که به طور قائم به ذات کارش را کرده باشد، ولی در مقابل خودش را در موقعیتی قرار داد که مردم گفتند ریل قدرت از کانون اینها می گذرد و در آینده اینها رهبری هر حرکتى هستند.
در نتیجه بحث ما دیگر در رابطه با مردم نیست، برای تغییر دادن مردم (در چنان شرایطی) دیگر دیر است. مردم از آن چیزهایی که در ویترین باشد یکی را انتخاب می کنند، و اینکه آیا شما در ویترین نیروهاى سیاسی ایران هستید، اینکه در فضای سیاسی ایران هستید یا نه، که اجازه می دهد که شما را انتخاب کنند یا نه؟ اکنون اگر مردم ما را انتخاب نکنند، امکان ندارد آلترناتیوی انقلابی انتخاب کنند، به نظر من آنگاه انتخاب بین دوم خرداد و سلطنت طلب و خامنه ای و جنبش ملی اسلامی، و از میان یک لیستی از سازمان های سیاسی این طیف که جلو مردم میگذارند است که آینده مملکت را ممکن است رقم بزنند. در نتیجه به نظرمن (آری یا نه) انقلاب بستگی به وجود یا عدم وجود ما در این صحنه دارد.
حمید در یک مقاله ای که هنوز براى پلنوم نفرستاده است، بعدا شاید بخواهد بفرستد، بحثی کرده است که درادامه همان بحث “سلبی – اثباتی” و تکمیلی آن است. آنجا یک سئوال خیلی قشنگی را مطرح کرده است، منتها جوابی که خودش داده است هنوز جوابگو نیست. میگوید، خوب ما میگوئیم سلبی، ولی مردم تا کجا سلبى حرکت میکنند و توقف می کنند؟ تا کجا می گویند “نه” و بعد به چه چیزی راضی می شوند بالاخره؟ بالاخره کجا مردم می گویند تمام شد؟ تا اینجا را عوض کردیم کافى است؟ شاه برود؟ بختیار با کابینه اش منحل بشود؟ این سوالی است که شما می کنید، بعدا باز این هم لابد به بحث اضافه میشود که مردم حد خودشان را میدانند و میدانند تا کجا می خواهند عالمانه و آگاهانه حرکت کنند و یا اینکه مردم ذهنا می دانند که آن چیزی که می خواهند عوض شود و هنوز نشده است به جنبش شان ادامه میدهند.
من می گویم مکانیزم اینطوری کار نمی کند. مردم آن موقعی می نشینند و متوقف میشوند که رهبریشان بگوید: دیگر کافى است.
مردم ممکن است خواسته هایشان را متحقق شده ببینند، ممکن است بر عکس نبینند، آنهائى که نمی بینند می گویند یعنی چه خبر است رهبری خیانت کرد؟ ولی جنبش دیگر از دست رفته است، دیگر آن شرایط انقلابی باقى نمانده است. اگر طرف بتواند چهل یا پنجاه درصد را با توقف رهبرى خودش بخواباند، آنهائی که می گویند نشد و میگویند ما هنوز به خواسته هایمان نرسیده ایم، باید بروند از صفر شروع کنند، چون که رهبری همه چیز را خواباند به خاطر اینکه رهبری تمام کرد و نشست، رهبری تصمیم گرفت این نقطه ای است که من با طرف مقابل میسازم.
فونکسیون به این شکل است که اگر در دوره شعار “بختیار نوکر بی اختیار” خمینى می گفت که آقای بختیار در قدرت بماند ما هم میآئیم که راجع به آینده مملکت همفکری کنیم، اگر اینطور میشد، همانجا انقلاب ایران تمام می شد و بختیار در قدرت بود. در ادامه آن عده ای که می گفتند آقا چه خبر است؟ این که گاوبندی است، این که فلان است، هشت ماه نه ماه دیگر ممکن بود باز هم یک جنبش هائی را راه بیاندازند ولى دیگرسرکوبشان می کرد. همان کاری که بعدا کرد، گفتند ما روی موضع نهضت آزادی سازش کرده ایم و آنجا متوقف شده ایم، من و شما ماندیم که جنبش کارش ساخته است، ما اپوزیسیونی هستیم که می گوئیم این چه وضعیتی است؟ قرار نبود جای شاه این چیزها بنشیند؟ دو سال با ما کج دارو مریز وبا کش و قوس رفتار کردند، بالاخره طى این روزها حوصله اش را سر بردیم یا در خودش این قدرت را در خود دید، حمله کرد و قلع و قمع و کشتار کرد.
از روزی که آنها(جنبش اسلامى) تصمیم را گرفتند و حکومت را گرفتند و گفتند شلوغ نکنید، ما نتوانستیم مملکت را شلوغ کنیم. مهم نیست مردم می دانستند که این آن چیزى نیست که می خواستیم، یا حتی بگویند “نهضت ادامه دارد”. در نتیجه به نظر من جواب سوالى که حمید به درست مطرح می کند، من را می برد به زمین رهبرى، به موضوع رهبرى میرساند. اگر حزب کمونیست کارگری دررهبرى نباشد، احزاب دیگر می توانند در جائی کار را تمام شده اعلام کنند، چطور نمی توانند؟
علی(جوادى) در پاسخ به نوشته ای جواب داده است: که اگر ما بگوئیم موضع “طبرزدی” غلط است، مکانیسم حرکت جامعه آن موضع را خنثی میکند. به نظر من اینطور نیست، اگر ما در مقوله رهبری انتگره شده باشیم و ما بگوئیم مردم دنبال آن خط نروید، مردم نمیروند. اما، مردم به شدت از جمهوری اسلامی ناراضى هستند ولی اگر برای مثال حرکت طبرزدی وهر کس دیگری به ملاک حرکت مردم تبدیل شود، درست آن موقع جامعه بر موضع طبرزدی می رود. درست است که به مسائل جامعه جواب نمی دهد و بحران اقتصادی میماند، ولی پنج سال، شش سال، هشت سال از این فاز گذشته است دیگر، ممکن است حجاب ها کمى بالا بیاید، یک مقدار پول نقد موجود باشد، سرانجام، تا هشت سال دیگر اینها در حکومت و قدرت هستند دیگر، کی گفته حتما اینها میروند؟ اگر کسی، منظور غرائض تک تکی افراد نیست، منظور “رهبری” برای انداختن است، نخواهد و نتواند اینها را از قدرت براندازد، اینها قرار نیست بروند. در نتیجه بحثی که من دارم راجع به وظایف این دوره حزب، اصلا در قلمرو تبلیغ وتاکتیک نیست، در قلمرو شعار نیست، بلکه در قلمرو رابطه ما با مردم است و رابطه ما با مقوله قدرت در جامعه مى باشد.
در نتیجه من نتایج متفاوتی دارم، هر چند به آن بحث کاملا احترام میگذارم. بحث من این نیست که شعار درست ندهیم یا اینکه تاکتیک مهم نیست، بحث من این است که کلید مساله در باره شعار و تاکتیک نیست. این مساله شاید تا یک سال پیش هم صدق میکرد، تا وقتیکه ما توانستیم یک جنبش کمونیست کارگری درست کنیم که نمیخواهد سازش کند. مقوله شعار و تاکتیک و غیره برای قانع کردن است، طی این فاصله یکساله از همین صف خود ما عده ای به درون صف دوخرداد رفتند. برای آن عده اینطوری نبود که خیلی ساده بپذیرند که دو خرداد کشک است. اینطور نیست که خیلی اتوماتیک ما به اینجا رسیدیم، یک عده مبارزه کردند که یک سقف قوی کمونیستی بتواند وجود داشته باشد، که این صف دوخردادى نیست، که زیربنای فدرالیست چیگری را خالی کند. از همه اینهائی که با آنها هم خانه بوده ایم، همکار بوده ایم، یک عده هستند که مسائل عجیب غریبی دارند و الان یک جای دیگر دارند سینه میزنند.
در نتیجه بحثی که وجود دارد محصول مبارزه بر سر شعار و تاکتیک و برنامه و اساسنامه نیست، به همین دلیل ما اکنون اینجا هستیم، ما درست روح و ریتم نبض مردم را تشخیص دادیم، به نظر من ما باید این را فرض بگیریم، و اکنون دیگر باید فرض گرفت، که مردم با ما هستند، قلبا با ما هستند، شعار ما را می خواهند. اگر واقعیات جنگ سرد به مدت شصت سال نبود، اکنون ما حزب مشهوری بودیم، همین الان بزرگترین سازمان ایران بودیم. (آنگاه) از نظر خود مردم که میپرسیدند که چرا با این حزب هستید؟ میگفتند خوب مسلم است ما با اینها هستم چون حرف درست حسابی می زنند، حرف دل ما را می زنند ما با اینها هستیم. من در نوشته ای گفتم : فلک زدگی اپوزیسیون بورژوایی، در این شرایط به نفع ماست. اگر این اپوزیسیون یک ذره به خاطر امر خودش حاضر بود کمی هزینه کند و کمی مایه بگذارد، آنگاه مردم دنبالشان می افتادند. “جمشید طاهری پور” مقاله ای را نوشته است وبعد من تصحیح نامه اش را دیدم، این “تصحیح نامه” فردای نوشتن مقاله روی سایت ها آمد. او میگوید: ” که دوستان گرامی مقاله ای که من نوشته بودم در رابطه با اوضاع ایران، به جای “ولایت مطلقه فقیه” تایپ شده “ولایت فقیه” و من اینرا تصحیح میکنم چون این معنی بحث را کاملا عوض میکند. چون من مخالف ولایت مطلقه فقیه هستم و گرنه در ساختار آینده ایران ولایت فقیه می تواند جایگاهى داشته باشد”. می خواهم بگویم با وجود اینگونه آدمها در اپوزیسیون بورژوائى است که در نتیجه ما شانس آوردیم به این راحتی بمیان مردم برویم. اگر طرف مانند ساندنیستها بود، که ممکن است مکاتبشان نیز شبیه باشند، می گفت: شما آنقدر از ما کشتید که ما حاضر نیستیم رضایت بدهیم، هراندازه شما خوب هم باشید، باید بروید، ما می خواهیم حکومت کنیم.
اگر یک جناح دو خردادی بود در اپوزیسیون پرورژیمی می گفت: اصلا من با تو(یعنی با کمونیسم کارگری) هستم اما نمی شود به شما اطمینان کرد، اگر یک جناح شبیه به مجاهدین منهای غیرسکولار بودن مجاهدین، مثلا یک آدم سکولاری که حاضر بود برود و به دولت ناسزا بگوید و تا آخر خط برود، آنگاه ما دیگر دوباره میبایست براى موقعیتمان می جنگیدیم، ولی اکنون فرض کنیم مردم با ما هستند، خوشبختانه به دلایل عجز تاریخی و بی مایگی بورژوازی ایران، مردم با ما هستند. (خنده حضار)
در شیلی یا مکزیک داستان طورى دیگرى است. در شیلی یا مکزیک احزاب بورژوائی، “زاپاتا” و هزار و یک کس را داشته است، در شیلى یا مکزیک به آسانى شما راکنار میزنند و می گویند اگر اهل تفنگ هستید، یا اگرسازش ناپذیرهستید که خوب، وگرنه شما را نمی خواهند. ولی در ایران خوشبختانه هیچ کسی نیست روى این موضع برود در نتیجه این را فرض بگیریم، که اگر مردم ما را به عنوان یک قدرت در صحنه ببینند، انتخابمان می کنند. به اندازه کافی مردم ما را انتخاب خواهند کرد. اکنون بحث، بحث دوره تدقیق شعارهای ما نیست، بحث حضور و اینکه ما حزب سیاسی مردم هستیم و حضور ما مهم است. اینجاست که من بحث “سلبى- اثباتى” را بدون اینکه بخواهم در سرنوشت آن دخالت بکنم، در قلمرو دیگری میبرم. بحث به نظر من می رسد در قلمرو وجود، نه تبلیغات، نه تاکتیک، بلکه بحث موجودیت است. بحث بیشتر راجع به تصویر حزب کارگری است، اینکه حزب کارگرى اکنون در صحنه سیاست چگونه پدیده ای است؟ آیا این حزب یک پدیده روشنگر است که مردم را به راه درست سوق میدهد، یا نه خود ما داخل صحنه هستیم، یک حزب سیاسی هستیم که می خواهد سنگر بندی آنجا سازمان بدهد تا بریزیم یک جائی را بگیریم؟ یا برمیگردد به جایگاه ما از منظر مردم، اینکه در چشم مردم ما چگونه هستیم؟ هر چقدر هم درست بگوئیم، ولی اگر در چشم مردم روشنگر باشیم، انقلابی به جلو نمی رود. اگر در چشم مردم یک حزب سیاسی هستیم که تصمیم گرفته است می تواند احتمالا امور را اداره کند، و پروسه را بپایان برساند، آن وقت ما شانس داریم.
در نتیجه بحث من این است، بحثی راجع به رهبرى، اساسا جایگاه رهبری نه در حزب، نه در رابطه با مردم، جایگاه رهبری به عنوان یک فاکتور انقلابی، که خودش یک خشتی است مستقل از بقیه خشتها که باید در یک جائی وجود داشته باشد. اینطور نیست که رهبری نقشی دارد در رابطه با کاری که توده ها خواهند کرد، نه، رهبری کاری دارد که خودش مستقلا باید انجام بدهد. و این حضور و وجود باید تامین شود.
اینجا میخواهم موقعیت حزب را در سه دسته بندی، سه فاکتور و از سه زاویه، یا در سه بعد نشان بدهم و ما باید از این سه بعد نگاه کنیم و اگر جواب بدهیم مسئله را بدست آوردیم. من در کنگره سوم هم گفتم اولین نکته که براى ما محسوس است این است که مساله وجودى ما چه میشود؟
۱. مساله این است که تصویر ما چگونه است؟ آیا مردم تصویری از ما دارند؟ و آن تصویر، تصویر درستی است؟ آیا این تصویر همه گیر است یا درداخل ایران چقدر فراگیر است؟ آیا حزب کمونیست کارگری را می شناسند؟ و اگر می شناسند چگونه می شناسند؟ این اولین کاری است که باید بکنیم، یعنی تصویرمان را داخل ایران جا بیندازیم، بتوانیم میان بیست، سی، چهل میلیون آدم آن مملکت و مثلا در میان سن بالای ده- پانزده سال، ما را بشناسند. بگویند که حزب کمونیست کارگری وجود دارد، سازمان سیاسی اصلی وشناخته شده و معرفه است، اینها را بگوید و نه فقط اینها را می گوید، بیشتر از این هم بشناسند، بگویند چه کسانی هستند؟ چه شکلی هستند؟، کارشان چیست، کتاب در موردشان خوانده ایم، در رادیو صدایشان را شنیده ایم، عکس شان را در تلویزیون دیده ایم، می دانیم چه کسانی هستند. بگویند می دانیم پنجاه، شصت نفر آدم اصلى آنها چه کسانی هستند و چه تیپی هستند. احساسات مختلفی نسبت به آدمهای ما دارند و بگویند بطور مثال آن یکى بذله گو است و آن دیگرى جدی است، آن یکى زندانی سیاسی بوده است، آن دیگرى کلی شکنجه شده است، همه اینها را راجع به شماها بدانند. در نتیجه تصویری که اول نشان داده می شود اینجاست و اینکه در نتیجه این، بایست یک سلسله وظایف آگاهانه جهت پیشبرد این هدف در نظر داشت. این که آدم آگاهانه می داند که من دارم این کار را می کنم که تصویر حزب را که آن نیروی اصلی سیاسی شناخته شده است وسیعا جا بیاندازم. از این کار، یک پروژه هائی در می آید که میتوان نشست و گفت این پانزده پروژه برای اینکه خواص زیادی دارد و هدف اصلی آن جا انداختن تصویرحزب است. در نتیجه اینکه این عکسها را که سه تا عکس است که آنهم رفته است پشت یک سایتی، دیگر جوابگوى این مسئله نیست، یک آلبوم از عکسها باید در خانه های مردم باشد و به همدیگر نشانش بدهند.
در نتیجه اگر کسی را تعیین کردند و مسئولیت لانسه کردن مثلا این کنگره را بر عهده وى گذاشتند، باید بفهمد این رفع تکلیف نیست، این یکی از عرصه های اصلی است. تصویر ما باید برود در خانه های مردم طوریکه هر کسی میداند حزب اینها این شکلی است و بگوید سر و وضعشان را نگاه کنید، نگاه کنند این را می گویند اینها این حرفها را دارند ،آن یکى کتاب نوشته است، این یکى پریروز برای ما سخنرانی می کرد، بالاخره این تصویر که مردم بدانند ما کی هستیم چه می گوئیم و یک جریان اصلی هستیم.
اکنون از این نظرهائى ما جلو هستیم، ببینید که سلطنت طلبها جز رضا پهلوی کسی را ندارند. می خواهم بگویم این قلمرو خالی را وقتی نگاه می کنید خیلی بیشتر از آنها جلو هستیم، ما این را میدانیم که جنبش دو خرداد و پرو دو خردادیها تا مرحله سرنگونی رژیم نمی آیند و در مراحل خیلی قبل از سرنگونی این آدمها علیه مردم می چرخند، و دیگر دیر است برای آقای فرخ نگهدار یا کشتگر درست وقتی که مردم می زنند، “رهبر” شوند. مردم به آنها خواهند گفت : “آقا برو! ما با خودت مشکل داریم!” در نتیجه اینها شخصیتهاى آن دوره نیستند، بر عکس بچه های ما شخصیت های آن دوره اند، ولی هنوز تصویرشان برای مردم فوکوس نیست.
راجع به حزب کمونیست کارگری شایعات زیادی هم هست، این شایعات باید زدوده و تصحیح شوند و تبدیل شوند به فاکت واقعی و معلوم شود ما چه داریم می گوئیم. معلوم شود این حزب سر و ته اش چیست، طرف به مخالفش بتواند بگوید که چرا راجع به اینها مزخرف میگوئى؟ من ادبیاتشان را دارم، ویدئوشان را دارم، کنگره ای که گرفتند دیدم، سخنرانی آنها را هم می شنوم، رادیوشان بیست و چهار ساعت برنامه دارد. چرا داری راجع به اینها مزخرف میگوئی؟
۲. نکته بعدی حضور است . تصویر بالاخره دانشی است که جامعه نسبت به ما دارد . حضور یعنی اینکه در زندگی، آن جامعه، به نحوى تنش به تن ما خورده باشد. یا تشکیلاتمان در محله اش موجود است، رادیوى ما را می تواند بشنود، نیروى نظامى ما یک دفعه آمده جلوی خانه اش، آدمهای حزب رفته اند و در محله اش حرف زده اند. حضور به این معنی که مردم حس کنند، براى مردم معلوم است، که تشکیلات فقط پدیده دوردست نیست، بلکه یک جائی همین دوروبر ما میان دانشجویان، بین مهندسین، درمیان کارگرها، در فلان کارخانه و در فلان اعتصاب، هستند، بگویند در تظاهراتها اینها بودند. حضور را تامین کردن یک بعد دیگری از فعالیت را به ما نشان میدهد. معمولا ما اکنون به تشکیلات داخل ایران فکر می کنیم، ولی منظور من بازهم چیزی از این وسیع تراست، که البته داخل یک بعد مهم آن است . حضور به یک معنا اساسا مساله داخل کشور است. اینجا چگونگى حضور در خارج کشور را داریم یاد میگیریم، البته نه به آن خوبی که خواهان آن هستیم. ولی در مورد حضور در خارج کشور تقریبا دیگران جلو ما لنگ انداخته اند، به این معنى از نظر حضور در خارج داریم یاد میگیریم. اما حضور در داخل کشور طورى که بگویند دانشجویان شروع کرده اند و معلوم است که حزب کمونیست کارگری پشت قضیه است، اعلامیه شان دیروز در خانه ی من بود، تلفن زدند به خانه من، یا مثلا فرض بگیرید در مورد حضور ما خبر دارند. خبر نشانه حضور است، پس اگر ما بگوییم “کجا چه اتفاق افتاده است” اهمیت دارد، براى اینکه مردم میگویند خوب اینها در کارخانه ما بودند به همین دلیل هم خبر دارند. در نتیجه یک سلسله پروژه ها مختص به تامین حضوراند. داخل کشوری شدن ساختار حزب یکی از مهم ترین کارهای ماست، بافت حزب، لایه کادری داخل کشور، ابزار تبلیغی در داخل کشور، آن فعالیت قانونی که دیروز در موردش صحبت می کردیم یکی از اشکال حضورما است. حضور در این جنبش های متفرقه ای که هستند و اینکه سر نخ آنها چقدر دست شما است و چقدر می توانید حرفتان را در درونشان در بعد قانونی پیش ببرید. ملت فوری می فهمند که مثلا آقا روزنامه فلان که می بینىد مثلا روزنامه چه میدانم “آرایشگر مبارز”! این فی الواقع حزب کمونیست کارگری پشت آن است(خنده حضار) در نتیجه مساله حضور اساسا این است که می گویند این حزب در ایران حضور دارد یا ندارد. این حضور باید ملموس باشد نه تنها در تهران، در هر جای دیگر مردم باید بدانند که حزب کمونیست کارگری در همین داخل کشور حضور دارد.
۳. مقوله بعدی دسترسی است. ببینید حضور مخفی واینکه از مرکز غیبی به مردم یک چیزی بگویید یک بحث است، و اینکه مردم بگویند که حزب کمونیست کارگرى یک پدیده عجیبى نیست، اساطیری نیست، پدیده پیچیده ای نیست و مخوف نیست، می توان رفت سراغ حزب کمونیست کارگری و به اشکال متنوع به آنها دسترسى پیدا کرد، مساله کاملا متفاوتی است. چپ سابق نیست که سیانور زیر زبانش بود، به جایى نرسید، باید به آن چپ گفت به همین دلیل است که به جایی نرسیدی، اگر میکروفون دستت بود حتما اکنون وضع طورى دیگرى بود. واقعا اینطوری است، طرف به هیچ جا نمی رسد برای اینکه رفته و در کوچه یا در خانه تیمی خودش را قایم کرده است! ما باید این تصویر را آگاهانه بشکنیم. ما باید بتوانیم بگوئیم که با حزب کمونیست کارگری کار دارید به این شماره زنگ بزنید، اکنون تلفن حزب دست مردم است، مردم بتوانند بگویند که مثلا کادرهاى حزب اینجا سخنرانی کرده اند، هفته پیش من خودم با X و Z از کادرهاى آن حزب حرف زدم. هراندازه که مردم این را بگویند که عزیز من! دسترسی به اینها آسان است، میشود تلفنی با رهبری آن حزب تماس گرفت، میشود داخل جلسات آنها رفت، وارد اروپا که شدید می توانید بروید به فلان ساختمان و آدرس، ما می آئیم و آنجا ما را پیدا میکنید. این دسترسی را برای مردم نه تنها در خارج، بلکه در ایران باید تامین کرد. این میشود آن تصویر واقعی که مردم بگویند این حزب رهبر ما است، اینها حرفشان معلوم است، این یک حزب جدی سیاسی سراسری در ایران است و اگر این حزب بگوید “نه” ، نه است و اگر بگوید “بلى” ، بلى است، با این حساب دسترسی هم یک بعد دیگر از پروژه های ماست. در نتیجه تصویر، حضور و دسترسی، طورى دسته بندى شده که شبیه کلاس های جامعه شناسی شده است! آن سه بعدى بود که مد نظر من بودند.
دسته بندی این کلمات از نظر من مقدس نیست. من دارم دسته بندی می کنم برای اینکه با این سه نوع و از این سه زاویه مسئله را محاسبه بکنیم. مثلا بگوییم این کار را داریم می کنیم که میزان دسترسی مردم به خود را بالا ببریم. به همین سادگی می توانم فردا بحث کنیم که اگر مردم منطقه نمی توانند ما را پیدا کنند، پس باید کارى کرد که آن مردم به ما وصل شوند. این همان پروژه ای است که در موردش گفتیم، این کارى است که میتوان به یک کادر بگوئیم که این کار را بکن تا مردم بتوانند به ما ملحق شوند واگر این کار صورت گیرد، آن خاصیت را دارد، این کار تفریح وتفنن نیست، بلکه یک جایگاه مهمی دارد که آیا حزب ما آن خشتی می شود که جنبه رهبری انقلاب را تامین کند؟ ببینید همه اینها را من می گویم و این به خاطر این است که من فکر می کنم اگر بحث به اصطلاح “ما چه می گوئیم” و ” اثباتی – سلبی” و غیره و از این قبیل بحث ها در گذشته ما، براى ما حل و فصل شده است.
مجاهد بیست و چهار ساعت برنامه تلویزیون دارد و به هیچ جائى نمی رسد، نیروی نظامی دارد و به هیچ جائى نمی رسد، به خاطر اینکه حرفی که دارد می زند حرفی نیست که ما می زنیم و آن خط سیاسی نیست که ما می گوئیم. حرف ما و اینکه ما به مردم می گوئیم “چکاربکنید و چکار نکنید” سئوال آینده ما نیست، بلکه تاریخ گذشته ماست چون ما در گذشته این کارها را کرده ایم. بنابراین در این رابطه، خود ما باید ریلکس باشیم. مساله این است که چه ما یک روزی بگوئیم مردم برخیزید و چه یک روزی نگوئیم برخیزید، حرفی که می زنیم به اندازه کافی متفاوت است، وقتی که دارد می گوید اعدام نباید وجود داشته باشد و یک موقعی می گوید بروید و جلوی اعدام فلان کس را بگیرید، یا موقعی می گوید که تحلیلا حقوق و قضا چی است و غیره، همه اینها بخشی از آن وجود سیاسی ماست که در چند ده سال به وجود آمده اند و مردم دقیقا به خاطر همین تاریخ است که بیست دقیقه پاى رادیوى ما می نشینند و گوش میدهند. این ۰۲ دقیقه رادیو خیلی بیشتر از تمام میدیای مجاهد تاثیر و برد دارد، من تا حالا ندیدم که راجع به میدیاى مجاهد از ایران یک نفرحرف بزند، طرف اطلاعیه داده که دو تا کانال عوض کردیم در ماهواره رفته روی دیجیتال آدرسش هم داده که ساعت دیجیتال تی وی دارد، حالا کسی که با نوزده ساعت دیجتال تی وی نمی تواند یک رشد ساده از نظر جاذبه اش میان مردم نشان بدهد، خوب نشان می دهد که خودش جایگاهى ندارد. در نتیجه من این را فرض می گیرم یعنی می خواهم بگویم اینطور نیست که هر جریانی می تواند بیاید با حضور داشتن و دسترسی ایجاد کردن و ایمیج دادن، بتواند همان ایمیج ما و تصویری که ما داریم میان مردم بدست آورد. این کار اساسی و همیشگی ماست که مدام آن چیزی را که معتقدیم بگوییم و تبلیغ کنیم، تهییج کنم و همه اش را به نظر من باید انجام بدهیم . من آن جنبه را قبول ندارم که ما در رابطه با مردم باید یک وزنه حرف زدن مان را بر “قانع کردن” مردم و توضیح اینکه “چرا” باید فلان کار را انجام بدهند، متمرکز کنیم. بگوئیم برو این کار را بکن، فراخوان به انجام عمل را از طریق تبلیغ و ترویج متوجه نمی شوند. به نظر من این بحث، اینکه ما بگوئیم برو این کار را بکن برای اینست که جاده رهبریمان را راست کنیم.
اکنون به دلیل این گذشته و تاریخ است که ما رسیدیم به اینجا که باید به مردم بگوئیم که چکار بکنند نه به دلیل این که نوع درستی از تبلیغات را پیش میبریم. به خاطر اینکه به نظر من رابطه ما با مردم اینطوری است که مردم از ما می خواهند که به آنها بگوئیم چکار بکنند. مردم بعضا به این چشم به ما نگاه می کنند که “شما بگوئید که من چکار بکنم”؟ چرا که میدانند که شما در داخل جامعه دارید یک جاهائی را می گیرید. در نتیجه من این را از بحث، تبلیغ و اثبات و نفی نتیجه نمی گیرم این را از بحث جایگاهمان که در جامعه داریم استنتاج میکنم. البته یک جاهایی هنوز باید به جامعه آموزش بدهیم ولی به عنوان یک رهبر و این اشکالى ندارد، من میگویم این موقعیت رهبری است که سوالات جدیدی را در مقابل ما می گذارد.
از نظر عملی چکار باید کرد؟ فقط یک لیست کوتاهی را می گویم که به نظر من باید نشست و راجع به این پروژها فکر کرد، که چگونه ما به سرعت برویم و تبدیل شویم به آن نیروی شناخته شده ای که رهبری جنبش شورش علیه جمهوری اسلامی است. دقیقا وقتى یک جامعه ای به رهبری یک نیروئی علیه یک وضعیتی شورش می کند که آن را بندازد، بعدا برداشت آن نیروی رهبری کننده از اینکه “چه چیزی باید جایش بنشیند” را فی الحال قبول دارد، می پذیرد و آن برداشت اجرا می شود. اگر شما به رهبری ناسیونالیستها در یک جائی شورش کنید، جامعه را مطابق افق ناسیونالیستی سازمان می دهند و شما هم اعتراض نمی کنید و میگوئید خوب قرارمان مگر همین نبود؟ اگر چه به نظر من اگر به رهبری حزب کمونیست کارگری انقلاب شود، تا ته خط می رود، می رود تا سکولاریزم، می رود تا مدرنیزم، حتی تا انقلاب اقتصادی می رود. اگر به رهبری اشرف دهقانی یا تیپ فدایی اقلیت یا حزب دمکرات کردستان یا هر جناحی که به تدریج سرنگونی طلب می شوند، چیز دیگرى میشود. نباید اشتباه کرد، اپوزیسیون فعلی که اکنون درون رژیمى است، فردا سرنگون طلب می شود. اگربه رهبری اینها جنبش سرنگونی صورت بگیرد توقف می کند در موضعی که حتی ممکن است ما هنوزبنا به قوانین آنها نیز غیر قانونی باشیم.
طرف آمده رو سایت خودش اعلام کرده و می گوید اینها (یعنى ما) را باید محاکمه کرد، طرف به خودش می گوید یک جناح اپوزیسیون، و معتقدند که ما را باید کنار خامنه ای گذاشت و محاکمه کرد و برنامه این کار را دارد. در نتیجه می خواهم بگویم که اگر سرنگونی طلبی پرچمش دست آن جمع بیفتد، مستقل از اینکه این توده ها چطور می اندیشند و ته دلشان چه می خواهند، را یک جائی می برد و اثباتا از یک جائى سر در می آورد و اگر دست ما بیفتد، اثباتا از یک جا دیگرسر در می آورد. توده ها، اگر ته دلشان ما را بخواهند، ولی ما را در صلاحیت رهبری نبینند، و فکر کنند ما نیروئی نیستیم که بتوانیم رژیم را بندازیم، آن موقع میروند با آن نیروئی که رژیم را میندازد پول و امکانات آن کس را قبول می کنند، آخر سر پیاده اش می کنند. مردم پارتی ما هم نمی شوند و خودشان هم نمی توانند کارى کنند، چون متفرق می شوند. چون بعد از پیروزی( با رهبری نیروی دیگر)، آن جنبش اتمیزه می شود و میرود پی کارو زندگیش و دیگر در صحنه نیست که شما بخواهید رهبریش کنید. دقیقا مکانیزم انقلاب به نظرم اینطوری کار می کند.
در این فرصت باقیمانده سعى میکنم نتایج عملى از این بحث کنم. به نظرم بازسازی یک حزب به عنوان یک حزب اجتماعی و داخل کشوری و مدعی قدرت، (داخل کشوری بودن اینجا یک کلمه کلیدی است) بازسازی یک حزب به عنوان یک حزب داخل کشوری، این به نظر من یک گام بلندی است که از کنگره قبل تا به حال مد نظر است. به نظر من از کنگره ی قبلی که می گفتیم بخش خارج حزب کمک کند حزب در داخل کشور را بسازیم ، خارج کشور این کار را کرد و کلا معادلات را طورى عوض کرده است که ما می توانیم بگوئیم اکنون دیگر برویم و داخل را بسازیم.
نکته دیگر رهبری معرفه و شناخته شده از طرف مردم و این را من در یک مقیاس خیلی وسیع تر از این می گویم که رفیقی عکس شش در چهارش را داده که ما در کنار مقاله اش بگذاریم. یک شخصیت سیاسی چگونه برای اینکه مثلا نماینده مجلس بشود، تور میگذارد، چگونه از تهران راه می افتد که برای اولین بار برای سخنرانی به روستائی برود تا رای مردم را جمع کند؟ چنین افرادی از طریق انتشار عکس شش در چهار در یک روزنامه رای کسی را جذب نمیکنند.
چگونه قرار است به ما رای بدهند؟ با عکس شش در چهار درمطلبى از نشریه انترناسیونال هفتگی؟ این گونه کسی به ما به عنوان شخص رای نمی دهد. پس چگونه می شود این “آقا یا خانم” را به کسی تبدیل کرد که این تصویر را مردم از او بگیرند که بگویند بله معلوم است که این کیست؟ منظور از رهبرى در این ابعاد است. رهبری باید بیاید جلو و باید واقعا موظف باشیم و غیر آن را نپذیریم، کسی که می خواهد بیاید در سطوح رهبری، در سطوح رهبری، به معنی وسیع تر حتی وسیعتراز کادر حزب در این حزب کار کند. کادرهای بالای حزب باید قبول کنند و بروند قیافه، عکس وتحصیلات، لهجه وسابقه مبارزات قبلی شان را به وثیقه ای تبدیل کنند که مردم زیادی را دنبال خود بکشانند، ما که راه دیگرى نداریم، پس طرف بایست برود و آدمهایی که او را قبول دارند و دوستش دارند را با خودبه صحنه بیاورد. اکنون( در صف احزاب مطرح در غرب) از هر کسی که عضو حزبی میشود، می پرسند کی را می توانی با خودت بیاوری و چند تا رای برای این حزب میاوری؟ اکنون سئوال من از رفقای رهبری این است که چند تا رای همراه خود میاورید؟ کدام شهر را می آورید؟ کدام بخش را می آورید؟، کدام قشر را می آورید؟ در نتیجه این حالت که رهبری ما، یک رهبری باشد معطوف به داخل کشور و اینکه مردم ایران آنها را بشناسند.
معرفی مداوم حزب، این کاری است که بنظر من اصلا انجام نمیدهیم، اصلا این حزب را معرفی نمی کنیم، به مردم نگفته ایم که این حزب کی و چه وقت تشکیل شده است، نگفته ایم چند تا نهاد دارد، نگفته ایم چگونه تصمیم می گیرد، مردم ، و نه اعضاى این حزب ، نمیدانند رهبری آن چه کسانی اند؟ نگفته ایم که اداره حزب کجاست ، نگفته ایم پیشینه تاریخى این حزب چیست، ادبیات این حزب به مردم معرفى نشده است، مردم نمیدانند که این حزب از دل چه مبارزه ای بیرون آمده است.
درست است ادبیاتمان را نمی توانیم چاپ کنیم، ولی جزوه لیست ادبیات را که می توانیم چاپ کنیم! مردم می گویند اوه این کوه ادبیات را باید بروم بخوانم ؟ شما در این بیست سال این همه گفته اید؟ شما باید یک جزوه ای را چاپ کنید که مقالاتی که حزب منتشر کرده و جزواتی که حزب منتشر کرده است آنجا لیست شود، همین کار به تنهایی برای ذوب کردن هر مقاومتی از طرف جبهه مقابل کافى است. میگوییم ما این حرف ها را زده ایم، شما چه گفته اید؟ یا اینکه اینها در دست مردم باشد، بتوانند اینها را بخوانند، بتوانند بروند استفاده بکنند، ویدیو، فیلم یا نوار در دسترس باشد. به نظرم حرکتی که ما در این کنگره اخیر(کنگره سوم) کردیم، یک گام خیلی جالبی به جلو بود و همه پانیک کرده بودند که خوب اینها با این وضعیت می برند، همه قبول کردند که اگر حزب کمونیست کارگری بخواهد این قدر آگرسیو و به اصطلاح تعرضی برود به درون مساله سیاست وجامعه، جایی برای آنها در گوشه و کنار و سوراخ سنبه های سیاست باقى نمی ماند.
این را باید ادامه بدهیم منتها اکنون یک یا دو ماه از آن تاریخ گذشته که مى بایست حزب خیلى جلوتر میبود، اما تخصص حزب ما این است که برود به لحظه های اوج و بعد از آن مثل خرس در خواب زمستانی فرو رود!
معرفی مداوم حزب به طرق مختلف، بخشی از این کاراست که باید راه حل آنرا یافت، مثلا اشباع ایران از ادبیات حزب، سرانجام باید راهش را باید پیدا کرد. یکى دو نفر از رفقای حزب بیایند و بروند، سیگار بخرند، یک میز جلویشان بگذارند و بگویند ” خوب باید چکار کنیم که ایران را از ادبیات حزب اشباع کنیم؟” آنجا جر و بحث و جدل بکنند و راهى پیدا کنند و طرحى عملى بیاورند وانجام بدهند. معمولا ما طرح را از این زیرکمیسیون می بریم به آن زیرکمیسیون، به نظرم فایده ندارد. دو نفر بروند داخل یک اتاق و پس فردا بیایند بگویند ما تصمیم گرفته ایم به این بیست شیوه، ادبیات را داخل ایران میبریم. مساله این است که شما اینقدر تکثیر کنید که ما بتوانیم ببریم. اکنون متاسفانه نه فقط اشباع ادبیات در کار نیست، بلکه برنامه حزب که (نسخه های چاپ شده) آن تمام شده است و دیگر ما برنامه حزب را مجددا تکثیر نکرده ایم. چهار سال است که ( بازتکثیر برنامه حزب ) آن طور واقعا جدی در دستور کار ما قرار نگرفته است، چه برسد به این که ایران را از آن اشباع کنیم.
علنیت رهبری و کادرها را به معنی وسیع کلمه را گفتم. رادیو ابزار تعیین کننده ماست و باید خیلی روی آن کار کنیم که بتوانیم برود آنجایی که می خواهیم، ساعتهای پخش برنامه آنرا بیشتر کنیم. من میدانم موانع زیادى وجود دارند و ما پول نداریم و ما آدم آن کار را نداریم ولی واقعا اگر می توانستیم رادیو را یک بار هم ساعت ده شب پخش کنیم یا مثلا برنامه های تک موضوعی هم دارد، خیلی عالی بود، مردم گوش می دادند.
نشریات پر تیراژ، یک موقع نشریه انترناسیونال پرتیراژ به نظرم ما را یک حلقه جلو برد، ما را به بستر سیاست ایران برد. اکنون نیز باید نشریات را در هر خانه ای بتوان انداخت. باید بشینیم و بحث کنیم، باید بدانیم که نشریات حزب همه جا موجود است، یعنی کسى که می نشیند و به ما فکر می کند بگوید نشریاتشان همه جا موجود است. نه اینکه شش ماه به شش ماه در انتشار آن نشریاتى هم که داریم، تاخیر باشد. هم اکنون نشریه انترناسیونال هفتگی به یک درجه ای این کمبود را جبران کرده است. به نظرمن تجربه نشریه انترناسیونال هفتگى در محدوده ای که برای خود وظیفه گذاشته بود، موفق بود. بطور مثال روزنامه روزانه چطور؟ آیا جوابگو است و ما توانایی آنرا داریم یا نه؟ اینها همه مسائلى است که باید به آنها پرداخت.
حضور مستقیم سیاسی و نظامی در کردستان، من طرفدار این هستم که کمیته کردستان بنشیند و نیروی نظامی داخل کشوری خود را سازمان بدهد، بتواند بیاید و بگوید که حداقل دویست نفر دارد که هر وقت سوت بزنیم با اسلحه در شهرها ابراز وجود می کنند، یا مثلا کادر در داخل داریم. چون کیس و وضعیت کردستان همیشه با اصفهان و تهران فرق کرده است. به نظر من وفاداری که کردستان به انقلاب دارد و شجاعت و شهامتی که با شیوه زندگی یک انسانی که آنجا مخالف حکومت است عجین شده است، در تهران نیست. درتهران طرف در دریایی از اختناق و ارتجاع مسلح کار می کند، اما در کردستان یک طرفش عراق است که می داند راه باز است و از آن طرف دیگر جنگ کرده و اسحله در محیط چرخیده است، پاسدار خودش را بیگانه حس می کند، می داند که خیانت از کوچه و همسایه خیلی احتمالش کم است. فاکتورهایی هستند که باعث می شوند یک نفر در کردستان یک نوع دیگر زندگی کند و به سیاست نگاه کند. به نظرم در کردستان ما می توانیم یک نیروئی باشیم که یک روزی به ابتکار خودمان بگوییم که اگر جمهوری اسلامی تا دو روز دیگر یا بیست روز دیگر این کار را نکند، اخطار می دهیم که اگر تا بیست روز دیگر این کار را نکند زندانها را میشکنیم، به مردم می گوییم بروند زندان ها را باز کنند، یا اصلا شهر را ازدست رژیم در بیاورند. یا مثلا اخطار کنیم اگر اجازه برگزارى رفراندوم( بر سر مساله سرنوشت سیاسی کردستان) را ندهد روزگارش را تلخ میکنیم. می خواهم بگویم کار دارد به جایی می رسد که یک نیرویی بالاخره باید در کردستان یک همچنین چیزی بگوید و کمیته کردستان باید خیلی جدى باشد.
اما مشروط به این است که از ذهنیت هایی که به اصطلاح محصول جنبش و مبارزه “یه کیه تی” و “کومه له” است بیرون بیاییم، یک نوع دیگر فکر کند، مثل انتفاضه در فلسطین فکر کند، مثل فلسطینی ها فکر کند، مثل ایرلندیها فکر کند. IRA در ایرلند شمالی هیچوقت سرزمین آزادی نداشته است ولی همیشه اسلحه هایش دست امریکا افتاده وگفته من خلع سلاح نمی شوم، انبار اسلحه ام یک کلیدش را می دهم دست امریکا، که بتواند کنترل کند که آیا دارم تفنگ می برم یا نه؟ و طرف قبول کرده است، بعد انبار اسلحه اش که دولت انگلیس نمی داند کجاست، ومقامات امریکایی می دانند، می رود در خود ایرلند انبار اسلحه و مهماتش را به امریکا نشان می دهد و بیرون می آید. یعنی در خود ایرلند توانایی این را دارد که تمام سربازهایش را مسلح کند و آموزش می دهد و کار می کند، به لیبی نمی رود. دولت رپابلیک ایرلند جنوبی هم که اینطوری آزادش نگذاشته که برود آنجا برای خود کمپ بگذارد، مثل حالتی که ما در عراق مدتی داشتیم. می خواهم بگویم برویم تجارب دیگران را نگاه کنیم. تجربه “پیشمرگایه تی” به عنوان الهام بس است، برویم تجربه فلسطینی ها را نگاه کنیم که وقتی که می خواستند حضور پیدا بکنند می دیدند که همه در فلسطین هستند، رئیسشان در تونس نشسته بود، تازه وقتی قرار بود دوره آموزشى در لبنان برگزار شود، همه در لبنان بودند. یا برای مثال تاریخ ویت کنگ، را نگاه کنیم این ها به نظر من درسهایی دارند،برای اینکه بفهمیم که یک کار دیگر هم میشود کرد، نباید فقط تجربه ای را که خود ما یاد گرفته ایم مبنا قرار بدهیم.
جهت گیری تبلیغات به سوی هدایت و سازماندهی و تعریف اشکال مبارزاتی مردم، یعنی تبلیغات به این بخش برسد که به مردم بگوید این کار را بکنید، آن کار را نکنید، کجا تحصن کنید، کجا تظاهرات کنید. اکنون در مورد انتخابات من در نشریه هفتگی به خودم اجازه داده ام نظرم را بگویم، ولی به نظرم بحث کنیم، ما می توانیم انتخابات را پیکت کنیم؟ بگوییم مردم! جوانان! بروید دم صندوق محل خودتان و رای ندهید که هیچ، یواش یواش تجمع کنید زیاد که شدید، هر کس خواست برود رای بدهد بگوئید: “خانم یا آقا چرا دارید رای می دهید؟ آخر می روید به کی رای می دهید؟” بایستند آنجا و یواش یواش مثلا شعار بدهند که “ما انتخابات قلابی نمی خواهیم”، بعد رسانه هاى دولتى این گزارش را بیاورند که “یک عده اوباش جمع شدند جلوی صندوقهای رای و مانع رای دادن امت اسلامی شده اند”، ما برویم این نوع کار را سازمان بدهیم. آکسیون می توانیم سازمان بدهیم و به مردم بگوییم کجا تحصن کنند؟ من فکر می کنم که اصلا شیوه تحصن شیوه مناسبی است، تحصن در ایران مناسب است، اگر جایش درست باشد و آدمی که تحصن می کند درست باشد. تازه اگر یک تعدادی از زنان در دادگستری تجمع کنند، طرف مجبوراست بیاید بگوید که اینها خواسته هائی دارند و تحصن کرده اند. تحصن یعنی یک ساختمان را می گیرند و میروند داخل آن پا نمی شوند بیایند بیرون، این کار نه خودشکنانه است نه مثل اعتصاب غذا است نه تظاهرات که بیایند بگویند لاستیک آتش زده است، می گوید یک عده از اساتید دانشگاه یا یک عده کارگر رفته اند در کارگزینی نشسته اند و می گویند که اصلا این شرکت اگر بخواهد اینجوری کار کند ما از این جا بیرون نمی آییم.
سئوال اینست که اگر تحصن را باید پیشنهاد کنیم برای یک سری فعالیتها، آیا تحصن می تواند نقشی داشته باشد؟ مجمع عمومی چطور؟ می توانیم مجمع عمومی را مبنائی برای اشکال مبارزاتی مان طرح کنیم؟ و حتی یک جاهایی تظاهرات، تظاهراتهائی که فکر می کنیم که جواب می دهد، یا اینکه مردم باید چه بگویند و چطور بگویند و به چه اعتراض کنند؟ مردم اینها را ، وجهت گیری به سمت هدایت مردم از جانب ما را انتظار دارند.
جدال با خطوط اصلی اپوزیسیون، جدال با خطوط اصلی اپوزیسیون از طرف حزب یک مقدار ابعاد وسیعتری به خودش بگیرد، افشاگری از نیروهای دیگر، نیروهای کوچک را نمی گویم مثل راه کارگر یا فلان جریان دیگر. دو خردادی ها را ما باید کاملا منزوى و در سوراخ کنیم، ما باید در رابطه با “عبور از خاتمی” این طیف، جدال کنیم و یقه اشان را بگیریم. تمام ماجرای حزب توده، اکثریتی ها و این طیف ملیون را که درخارج پا منبری قضیه دو خرداد هستند باید افشا و منزوی کنیم، ما در خارج برای مدتی است که آنها را به حال خود گذاشته ایم. ما باید کارى کنیم که هر کس بتواند شاخصهائی داشته باشد مثل اینکه آیا میشود در خارج کشور از دو خرداد دفاع کرد یانه ؟ “اصلاح طلب” باشد یا نه؟ یا اینکه حزب کمونیست کارگری زیر ادبیات و آژِیتاسیون خفه اش می کند؟ براى اینگونه کارها باید نقشه داشته باشیم و این کمپ را مانند سایر کمپ هاى دیگر در جنبش فعال کرد. در مورد سلطنت طلبها هم همین طور، ولی به نظرمن اکنون نباید دشمنی با سلطنت طلبها را حاد کرد، چون آنها دارند به ما بدون اینکه خبر داشته باشند سرویس می دهند و عملا سرنگونی طلبی آنها به جیب ما می رود، اگر بنا باشد که وارد جدل با آنها شویم ممکن است باعث ائتلاف دیگر را در خارج بین نیروهای مخالف شویم، من فکر می کنم باید بین اینها تفرقه بیاندازیم و حکومت کنیم. راجع به سلطنت طلبها آن قراری که به پلنوم آمده بود را من مخالفش بودم، چه دلیلی دارد اکنون طرف در یک ثانیه ای قدرت که سهل است بلکه در صد قدمی قدرت هم نیست، یک سری محافل رژیم سابقی، به عنوان اپوزیسیون اصلى وارد جدل کرد؟ این کار میتواند دشمنی ما با آنها را برجسته کند به عنوان اینکه آنها را که اپوزیسیون “واقعی اند” قلمداد شوند، در حالیکه اکنون واقعا نیستند، اپوزیسیون واقعی جماعتی هستند که دارند از درون عبور از خاتمی می آیند بیرون و خود خاتمی چی ها و عبور از خاتمی چی ها، به نظر من روی این دوتا جنبه در داخل وخارج کشور باید خم شویم.
و بالاخره بحث بر سر هژمونی، دیروز یک مقدار در رابطه با هژمونی بحث شد که هژمونی چیست و چطور میشود هژمونی داشت؟ در دوره قبلی می گفتیم که هژمونی تابعی از ابتکار و خلاقیت و جلو افتادن است، تابعی از فعالیت است، و این درست است. هر چقدر جلوی صحنه اکتیو باشید مردم هژمونی شما را قبول می کنند، هر اندازه در جنبش ها بیشتر دخیل باشید، هژمونى شما قابل قبول تر خواهد شد. مثلا در مورد جنبش زنان که دیروز بحث کردیم، جنبش های دانشجوئی، ما چطور می توانیم در جنبش دانشجوئی که اکنون وجود دارد هژمونی آنرا بگیریم؟ یعنی دانشجو بیاید روی خط حزب کمونیست کارگری، آگاهانه معلوم شود خطی که طرفدار حزب کمونیست کارگری است دانشجوها را پس و پیش می کند؟ آن موقع( در سال ۱۳۵۷) در دوره ی بعد از قیام در دانشگاه واقعا با پدیده “دانشجویان مبارز”، مبارزه ادامه داشت، اکنون چگونه می شود هژمونی جنبش دانشجویی و جوانان را زیر هژمونی حزب کمونیست کارگری انداخت؟ به این مسائل فکر کنیم و یا جنبش هائی که موجودند، به عنوان مثال “جنبش آزادی مطبوعات”، کی گفته این عرصه یک قلمرویی نیست که باید مال ما باشد؟ مطبوعات باید آزاد باشد، ما هیچ راهی پیدا نکرده ایم که بگوئیم مطبوعات باید آزاد باشد. اکنون به عنوان مثال سندیکاها با قضیه محمود صالحی برای ما هژمونی شده است، برای اینکه کسی اگر بخواهد در این مملکت سندیکا راه بیاندازد و بخواهند دستگیرش کنند، آخرین نقطه ارجاع، دفاع حزب کمونیست کارگری از محمود صالحی است. در صورتی که ما می توانیم هژمونی مبارزه برای تشکلهای مستقل کارگری و قانونیت بخشیدن به آنها دست ما باشد، ما باید کسانی باشیم که جلوی این بحث هستیم که تشکل های کارگری باید تشکل قانونی داشته باشد و رئیسش را هم کاری نداشته باشند، این عملی تر است. ولی مثلا در مسئله آزادی مطبوعات به نظر من کاملا از تصویر بیرون هستیم. برای اینکه مطبوعاتی را بستند، آن مطبوعات مورد تایید ما نبودند و کار به اینجا رسیده است که ما اکنون در این جنبش نیستیم. در صورتی که می شود منشور هایی صادر کرد، می شود مصاحبه کرد، سخنرانی کرد، چه کسی گفته راجع به آزادی مطبوعات نمی شود مقاله نوشت یا نمیشود سخنرانی کرد یا پانل گذاشت؟ اگر یادتان باشد دو سال پیش ما یک ایده ای داشتیم راجع به اینکه برویم و بگوییم سمپوزیوم مطبوعات تبعیدی راه بیاندازیم به هر کسی که روزنامه ای در خارج کشور دارد بگوییم دو روز بیایید لندن راجع به آزادی مطبوعات در تبعید حرف بزنیم. حزب کمونیست کارگری می توانست، من فکر می کنم نشریات پوشه، مدوسا، پرسش، ایران پست، اینها پای یک بیانیه اى را امضا کنند احتمالا با کسانی دیگر بعضا بگویند این هشت تا روزنامه یا شش تا روزنامه از همه دست اندرکاران مطبوعات ایران در تبعید دعوت می کند دو روز به لندن بیایند یک سمپوزیوم بگیرند راجع به مطبوعات آزاد و توزیع آنها و راجع به مطبوعات تبعیدی در خارج کشورحرف بزنند و دوخرداد را در میان آنها همانجا بزنیم. اگر چنین سمپوزیوم ی را راه بیاندازیم و معلوم شود در سخنرانی آن سردبیرهای مختلف نشریات ما حرف زده اند، خود این پدیده ما را وسط بحث مطبوعات می گذارد. می خواهم بگویم از این چنین اشکالی می شود استفاده کرد که در مساله ای وارد شد، لازم نیست که به بسته شدن نشریه “جامعه” اعتراض کنید و بگویید که چرا با حجاریان و جلائی پور این چنین کردید، لازم نیست که ما در این سطح ظاهر شویم، ما می توانیم بحث این را که در ایران مطبوعات آزاد نیست را باز کنیم، برویم با اتحادیه ژورنالیست ها در اینجا در اروپا صحبت کنیم و بگوییم که ایران مطبوعاتش آزاد نیست و از آنها بخواهیم که آیا می آئید یک کاری با هم بکنیم یا نه؟ اینها نکاتی بود می خواستم بگویم.
و اما در مورد حزب کمونیست کارگری و رابطه با جامعه، بحث اکنون در مورد رابطه ما با توده ها نیست، بلکه در مورد رابطه با جامعه است. در حالی که وقتی رابطه ما با توده ها مطرح است، رابطه ما رابطه ذهنی را به وجود می آورد که ما به آنها چه می گوییم و آنها از ما چه می شنوند؟ ولی رابطه ما با جامعه یعنی اینکه آیا در داخل کشور هستیم؟ آیا تریبون و میدیا داریم؟ آیا ارتش داریم؟ اینها رابطه ما با جامعه است. رابطه با توده ها از طریق این ابزارهای اجتماعی ماست، اگر ارتش داریم، رابطه سرباز بگیری هم با توده ها داریم و اگر ارتش نداریم رابطه سربازگیری هم با توده ها نداریم. اگر میدیا داریم رابطه تبلیغی با توده ها داریم، اگر نداریم معلوم است که این رابطه را نداریم. اگر سازمان محلی داریم، رابطه سازمانگرانه با توده ها داریم و اگر نداریم پس در این زمینه بدون رابطه هستیم. در نتیجه بحث در مورد رابطه با توده ها نیست بلکه در مورد وجود ما در آنجاست. در مورد ابعاد وجودی ما در صحنه سیاسی ایران است و ساختن این ابعاد وجودی، ساختن حضور ما به عنوان نیروی مقابله، مساله کنونى است. به نظر من مردم به نیروی ضعیف اقتدا نمی کنند مردم دنبال کسی می روند که ببینند هست و مایه این کار را دارد. اگر موضع ما خیلی درست هم باشد مثل موضع دوره پس از انقلاب نوع خط سه، پیکار، زرمندگان و کومه له، کار پیش نمیرود. کومه له در تصویرها اکنون بزرگ شده است ولی یادمان نرود که کومه له عقب نشست و زد به کوه و کوچکترین تاثیری در مبارزه مدنی مردم کردستان نداشت. سالها و بعد از کلی کش وقوسها، اول ماه مه ها شروع شد و باز هم شما نتوانستید بگوئید که در متن آن مبارزات بوده اید و یا نتیجه مبارزه شما بوده است. در صورتی که مبارزه ای که سیاه پوستها در افریقای جنوبی داشته اند با اینکه ANC (کنگره ملی آفریقا) حتی غیر قانونی هم بود و در نامیبیا در یک گوشه ای چپانده بودنش مهر وجود خود را بر آن مبارزات زده بود. یا مثلا الفتح یا سازمان آزادی بخش فلسطین وقتی هم که در تبعید هستند کسی که در منطقه دوندگی می کند معلوم است که رئیس و رهبرش الفتح است و این رهبری (ظاهرا دور افتاده)، بر مبارزه مدنی مردم تاثیر و نقش دارد و آن را هدایت می کند. ولی کومه له در مبارزه مدنی مردم بعد از عقب نشینی های دور دوم دیگر تاثیری نداشت، اتفاقا نگران بود که به مردم فراخوان بدهد و برایشان گران تمام شود. فراخوان می داد که بیائید به ما بپیوندید. اینطوری نیست که یک سازمان مثل کومه له امروز بتواند کردستان را بگیرد، ولى ما می توانیم مشروط به اینکه در آن قالب که گفتم پیش برویم. ولی سازمانهائی از جنس پیکار، رزمندگان، فدایی و کومه له و غیره نمیتوانند مردم را پشت سر خود بسیج کنند. مردم در کردستان ممکن است که دنبال حزب دموکرات و بها ادب و یا هرکس که بتواند یک چیزی را بگذارد جلویشان که بگویند عینی است، بروند، اگر آنها بگویند من می توانم این کار رابه کرسی بنشانم، ممکن است نیرو بگیرند.
در نتیجه بحث بر می گردد به وجود ما در جامعه و اینکه آیا ما در جامعه قدرت هستیم یا نه؟ توده ها در این رابطه نمی توانند به ما سرویسی بدهند، این دست خود ما را می بوسد. اینکه شما اینجا میدیا درست کنید هیچ ربطی به این ندارد که به توده ها چه می گوئید یا چی تبلیغ میکنید. اینکه ارتش درست میکنید، هیچ ربطی به این ندارد که اثباتی حرف بزنید یا سلبی حرف بزنید. تصمیمی که باید ارتش درست کند تصمیمى است که در یک اتاق مثل اینجا گرفته شود و توسط “آدمهایی که قبلا ارشاد شده اند” انجام شود. اینکه باید در داخل حضور داشته باشید و ادبیات ببرید وبه مردم برسانید تصمیمی نیست که توده ها در انجام یا عدم انجام آن تاثیری داشته باشند. در نتیجه به یک معنى توپ در زمین حزب است، در نتیجه می خواهم بگویم که بحث من در قلمرو و در صفحه دیگری جریان دارد.
من منکر بحث، شعار اثباتی، سلبی یا منکر اهمیت بحثی که راجع به تبلیغ و آژیتاسیون است نمی شوم. آن به جای خودش باید حل و فصل شود. ولی بحثی که من دارم چیزی که منکرش می شوم این است که گویا کلید آینده ما در این بحث است، در بحث “آژیتاسیون آری یا نه” ، شعار “اثباتی یا سلبی”، من این را منکر می شوم. آینده ما را آن بحث دیگر رقم می زند، به نظر من آینده ما را این یکی بحث( یعنی وجود) رقم می زند. هر چقدر ما تبلیغ کنیم به نظر من وقتی ما میدیا نداریم به درد نمی خورد، یا ارتش نداریم یا حضور نداریم یا مردم ما را نمی شناسند و یا هر چیز دیگر در این رابطه به درد نمیخورد.
نتایجی که می خواهم از آن بگیرم را گفتم، اینها بعضی از پروژه ها هستند که من می خواهم کمیته مرکزی برود روى این موضوع و اینکه پروژه ها و طرحهایی را در این رابطه در دستور بگذارد و تا آخر برود. این پروژه ها متنوع هستند و خیلی هاش رو به ایران اند. خیلی ها با بحث امکان سازی و قدرت سازی و به این زمینه ها مربوط اند که همگی ما را باید بسیج کند. سرنوشت ما را این نوع پروژه ها تعیین می کنند. اشتباه است که تصور کنیم که گویا اینکه رادیو چگونه با مردم حرف می زند یا اینکه هفتگی چگونه مقالاتی را دارد چاپ می کند، مسا له کلیدی ما است، اینها نوک کوچکی است از یک سلسله حضور که باید به دست آورد و هنوز بدست نیاورده ایم.
من معتقدم از نظر مواضع خوشبختانه این حزب بی سابقه است وجودش و اینکه تاریخ منطقه چنین حزبى به خود ندیده است، جریانی اینقدر شاد، اینقدر در مورد اینکه چکار می خواهد بکند، که آدمها در قبال حرف خود اینقدر مومن هستند.
ضربات پدیده دوم خرداد و اصلاح طلبی و بورژوایی در حکومت، جنبش ها و حرکت های دیگر را زیرو رو کرد، به حزب کمونیست کارگری هم یک جورهائی برخورد شد، اما به فاصله دو ماه قوی تر شد. ماجراى مستعفیون( آوریل ۹۹) در درون حزب ما، ضربه دو خرداد بود، معلوم شد که آن ضربه و فشار جمع شده فنر دو خرداد بود که می خواست بما نیز ضربه بزند. همانطوریکه سقوط بلوک شرق به همه ضربه زد، پدیده دوم خرداد به همه ضربه زد. مردم وا دادند، یک جائی رسما همه رژیمی شدند، مخالفین حکومت، شکنجه شده ها، اعدام شده ها، خانواده شهدا، همه رژیمی شدند. حزب کمونیست کارگری یک خم به ابرو نیاورد و وقتی سران دو خرداد هم آمدند گفت بروید پی کارتان وکوچکترین بحرانی به وجود نیاورده و این حزب حتی از آن طرف به طور نجومی قوی شده است. در نتیجه می خواهم بگویم که این داده ماست، این را بشناسید، این پدیده است و نه “ابهامات موضع” ما چه است؟ به نظر من اشتباه است اگر بروید و از این منظر نگاه کنید. اکنون این را بگذارید در جامعه و بگوید این پدیده کجای جامعه قرار می گیرد، یک چیزی ما برای خودمان به صورت یک مدل ساخته ایم و می دانم که پرفکت و کامل است ولی هنوز وارد مسابقه اش نکرده ایم. خوب این را بگذار آنجا بگذار مردم آن را بشناسند، بگذار همه مباحثش را شنیده باشند ، بگذار رادیویش را همه گوش بدهند، بگذار ارتشش جمعا دویست هزار نفر نیرو داشته باشد، ببینیم کسی می تواند از سرنگونی و از تحول اقتصادی سوسیالیستی در جامعه جلوگیری کند؟ ببنید این بحث اثباتی نیست؟ به نظر من اینقدر این حزب اثباتی است که هر دهی دست ما بیفتد فورا مجمع عمومی تشکیل می دهند، آیین نامه مدارس را اعلام می کنند، حقوق کودک را اعلام می کنند، برخلاف جنبش های قبلی واقعیت ما، این است. مثلا کومه له، در رابطه با اینکه مردم روستاها بالاخره باید یک جاهائی بهداشت را رعایت کنند، به آنها نظر نمی داد می گفت “خلق” اند دیگر! در مورد ما قضیه این طور نیست. به نظر من ده روز شهر دست بچه های ما بیفتد اینقدر اثباتی هستند که بگوئیم مواظب باشید اینقدر کار اثباتی نکنید، مردم رادر صحنه نگه دارید، جدا ممکن است شروع کنند به ساختن و بنیاد نهادن، من از آن بابت اصلا مشکل ندارم. به نظر من ایمیج ما، بالانس فکری ما، مجموعه توازن بخشهای فکری ما، تبلیغ ما چه هست، آژیتاسیون ما چگونه است، و یا تئوری ما چی هست، شعارهای اثباتی و سلبی ما، تقریبا مناسب است. برای جریانی که می خواهد وارد یک چنین مهلکه ای شود،(تقریبا مناسب است) خود ورود به مهلکه است که مشکل کار ماست.
خسته نباشید!
——————–
* این متن کتبی در آوریل ۲۰۱۲( اردیبهشت ۱۳۹۱) در چند سایت انتشار یافت، و سپس به کتاب ” برگزیده آثار منصور حکمت- ضمیمه یک”، اضافه شد. متن را مجددا با فایل صوتی مقابله کردم و در مواردی لحن گفتاری را به نوشتاری تبدیل کرده ام.
مجموعه سخنان منصور حکمت در پلنوم ۱۳ حزب کمونیست کارگری، را بزودی به بخش فایالهای صوتی در سایت خود: www.iraj-farzad.com اضافه خواهم کرد. خط تاکیدها همه جا از من است. ایرج فرزاد اول مه ۲۰۲۳