کشته شدن قاسم سلیمانی
خبر کشته شدن قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران، چنین مخابره شد:
[بامداد جمعه ۱۳ دی ماه (سوم ژانویه ۲۰۲۰) خودروی حامل سرلشکر قاسم سلیمانی و همراهانش در نزدیکی فرودگاه بغداد “هدف حمله بالگردهای ارتش آمریکا” قرار گرفت. گروه حشد الشعبی، سازمان شبهنظامیان شیعه مورد حمایت جمهوری اسلامی اعلام کرد که ابومهدی مهندس، معاون فرمانده این گروه یکی از همراهان قاسم سلیمانی بوده که در حمله بامداد جمعه کشته شده است. گفته میشود ابومهدی مهندس و شماری از فرماندهان ارشد حشد الشعبی برای استقبال از قاسم سلیمانی که احتمالا از سوریه یا لبنان به عراق سفر کرده بود به فرودگاه بینالمللی بغداد رفته بودند.”]
باید روشن باشد که جناح طرفدار آمریکا در حکومت فعلی عراق، در گزارش جزئیات حرکت قاسم سلیمانی به نیروهای آمریکائی دخالت داشته اند. واضح است که در جریان تحرک نیروهای “حشد”، دولت عراق تحت فشار قرار گرفت تا از گسترش نفوذ رژیم اسلامی در ایران، جلوگیری کند. با توجه به اینکه نیروهای طرفدار رژیم اسلامی در ساختار حاکمیت، در پارلمان و در نیروهای مسلح نظامی و شبه نظامی وزنه سنگین بودند، تصفیه حساب و یا پاکسازی آن نیروها توسط جناح پرو آمریکا و پرو غرب، شکاف و تزلزل و بیم نوعی “جنگ داخلی” را بیشتر میکرد. با توجه به اعتراضات مردم عراق که آن شکاف را آشکارتر ساخته بود، مناسب ترین گزینه، همین شیوه های مافیائی برای تصفیه های درونی بود.
کشته شدن قاسم سلیمانی، در واقع نشان دهنده این واقعیت نیز بود که وزنه سنگین تر جناح پرو آمریکائی حکومت عراق، در مقابل نیروهای شبه نظامی و “شبه رسمی”، معادله را به نفع خود تغییر داد.
اما آیا آنطور که مقامات سپاه پاسداران و “شورای امنیت ملی” جمهوری اسلامی اعلام کرده اند، به قتل رساندن قاسم سلیمانی، موجب یک تشنج و یک رویاروئی نظامی بین آمریکا و سپاه پاسداران خواهد شد؟ به گمان من نه!
واقعیت این است که قاسم سلیمانی به جناح معروف به “بازها” در ترکیب حاکمیت رژیم اسلامی، تعلق داشت. مدتها بود که تلاش ها برای خلاص شدن از سهم خواهی های این جناح، که در شکل گیری سپاه پاسداران، جنگ با عراق و سرکوب نارضایتی ها و اعتراضات خیابانی مردم، واقعا وزنه غیر قابل انکار داشتند، در جریان بود. جناح “کبوتر”ها، که چه در هیات عناصری چون رفسنجانی و یا مجموعه طیف “اصلاح طلبان” حکومتی، سالها بود که به این نتیجه رسیده بودند که رژیم اسلام سیاسی باید ذهنیات و پیش داوریهای ایام “انقلاب” و “جنگ تحمیلی” و “تصفیه ضد انقلاب” را پشت سر بگذارد، همواره با پاتک و حمله و توطئه های جناح بازها، مواجه شدند. “استخر فرح” را در “انتظار” رفسنجانی گذاشتند و “سید اصلاحات”، ممنوع التصویر شد. بسیاری از همقطاران همین قاسم سلیمانی را در ماموریتهای “گردان فاطمیه” به سوریه تصفیه کردند و به “فیض شهادت” نائل آوردند. امثال سردار “همدانی” و تعدادی از فرماندهان “چندین درصدی” جانباز شیمیائی و غیر آن، از این قماش بودند. به گمان من، قاسم سلیمانی هم در لیست “شهدا” نوشته شده بود، اما او در جریان ماموریتهای مختلف به سوریه و عراق و لبنان، از فیض شهادت محروم شد. در هر حال برای سران جمهوری اسلامی “شهادت” قاسم سلیمانی، ضربه سنگینی به وزن سهم طلبان از “انقلاب اسلامی” بود.
اما «ضایعه» مهمتر را جماعت اتحادیه میهنی در کردستان عراق و پدیده هائی چون «لاهور شیخ جنگی»، «کوسرت رسول» و «بافل طالبانی» پسر مرحوم جلال طالبانی، با از دست رفتن این «منتور» و مشاور توطئه گریها، علیه جناح «بارزانی»ها در حکومت «اقلیم» متحمل شدند. جای «سرکرده قاسم سلیمانی» در بند و بستها و دسیسه هائی که در ماجرای تصرف کرکوک توسط حشد وحشی، اتحادیه میهنی خاندان جلال طالبانی را چون آلت دست و مزدوران بی جیره و مواجب رژیم جمهوری اسلامی به مردم کردستان عراق معرفی کرد، بویژه در این دوره سرازیری حاکمیت اسلام سیاسی در ایران، خالی خواهد ماند. اما آن ننگ مزدوری و دست نشاندگی، تا ابد بر پیشانی شان حک شده و ماندگار خواهد ماند.
جمهوری اسلامی، اما، در پرده “انتقام” از خون “به ناحق ریخته” این سردار اسلام، برعکس ظاهر قضایا، نه عکس العمل نظامی، که سعی خواهد کرد، دروازه مذاکره را در حالتی حق به جانب تر، با غرب و بویژه آمریکا، باز نگاه دارد. قتل قاسم سلیمانی، به نظر من برخلاف ارزیابیهای سطحی، به دورانی دیگر از جنگ تروریسم میان آمریکا و رژیم اسلامی نخواهد انجامید. نه آمریکا در موقعیت دوران اولیه پسا فروپاشی دیوار برلین قرار دارد و نه جمهوری اسلامی که در بحران لاینحل اقتصادی و سیاسی و تقابل با مردم، گرفتار شده است، از چنین ظرفیت و توان برخوردار است.
رژیم اسلامی با قتل قاسم سلیمانی بدست نیروهای آمریکا، “مظلوم” ظاهر میشود و آن شهادت حسینی را چون “فدیه” ای برای یافتن “فَرَجی” از این ستون تا آن ستون در نظر میگیرد. به باور من، این قتل باعث میشود که کل طیف ناسیونالیسم پرو رژیم در میان جناحهای حاکمیت اسلام سیاسی و نیز ناسیونالیسم “برانداز” و ضد رژیم، فرصت دست کشیدن از “انزوای ایران” در معادلات جهانی و منطقه را روی میز سران رژیم اسلامی و بویژه جناح موسوم به کبوترها، حتی در لایه های سپاه و دوایر امنیتی و نظامی قرار بدهند. فشارها برای “تغییر رفتار” بیشتر خواهد شد و کل لایه های حاکمیت رژیم اسلامی که مترصد بهانه های عامه پسند برای عبور از دوران “انقلاب” اند، سعی خواهند کرد با تلفات هر اندازه کمتر در پروسه دوران پسا فروپاشی و یا پسا سقوط اسلام سیاسی در ایران، سهیم شوند و “به بازی” گرفته شوند.
مبارزات و اعتراضات مردم، و رهبران و فعالان عرصه های مختلف مبارزه سیاسی و اجتماعی، در این معادلات و صف بندیها، جائی ندارد. این مردم باید بیش از اندازه هوشیار باشند که سناریو تغییر رژیم اسلامی و بند و بسط ها و توطئه ها بدون حضور فعال و آگاهانه آنان، پیش نرود. این سناریوها، همگی یک هدف را تعقیب میکنند: “متعارف سازی” ساختار حاکمیت سیاسی، با سناریوهای رژیم چینج و یا تغییر رفتار، به منظور آماده کردن سیر انبابشت سرمایه در ایران. مهم این است که باید مراقب بود که نیروی مردم به اهرم “فشار از پائین” در راستای این سناریوها و نقشه های رنگارنگ، تبدیل نشود.
یک دورنما و سناریو دیگری نیز محتمل است: با سقوط و یا فروپاشی رژیم اسلامی، سوسیالیسم نیز یک گزینه واقعی است. “اهرم فشار از پائین” فی الحال وجود عینی دارد: مردم شجاع و نترس و متوقع، صحنه خیابان را از آنِ خود کرده اند.
یک قدرت و منبع انرژی سیاسی در “بالا” هنوز مفقود است، یک حزب سیاسی سوسیالیستی که در برابر انواع سناریوهای معمول دنیای سیاست بورژواها، سرنوشت سیاسی جامعه ایران را به شیوه ای مدرن و پیشرو، رقم بزند.
۳ ژانویه ۲۰۲۰
iraj.farzad@gmail.com