ابر و باد و مه و خورشید و فلک…
جامعه ایران آبستن حوادث بسیار تعیین کننده ای است. آنچه در “سطح” در جریان است، تکاندن هر میراث اسلامی از رژیم موجود است. جامعه سالهاست که در اعماق خود را به تحولاتی که به انقلاب ۵۷ انجامید و “انقلاب اسلامی” در متن دوران جنگ سرد و جهان دوقطبی آن پروسه را به سیاهی کشاند، دوباره و این بار با پتانسیل های بسی قدرتمندتر، وصل کرده است.
در دوران انقلاب ۵۷، کارگر “نفت ما” حرف نهائی را زد. “تیمسار مقدم” رئیس ساواک، از زندانی سابق خود، “حضرت آیت الله منتظری” عاجزانه درخواست میکند که به حضور برسد تا ایشان در سفر به نوفل لو شاتو “خدمت” امام عرض کند که نفوذ “کمونیسم” در میان کارگران نفت، هم برای “ایران عزیز” و هم برای شرع انور اسلام، خطری بسیار جدی است.
در این یک حقیقت پنهان بود. حقیقت این است که “خطر” مورد اشاره تیمسار هنوز “بالقوه” بود، چرا اگر چه کارگر صنعتی برآمده از پروسه صنعتی شدن جامعه ایران و تحولات پس از “اصلاحات ارضی” در اوائل دهه ۴۰ شمسی این اهرم واقعی و طبقاتی کمونیسم کارگری را در بطن بحران انقلابی دهه آخر سالهای ۵۰ شمسی به صحنه جدال بر سرقدرت سیاسی کشانده بود، اما در عرصه دیدگاه طبقاتی، سوسیالیسم کارگری در آن نبرد طبقاتی نمایندگی نشد و آثاری از میراث فکری و نظری طبقه را از اروپا “وارد نکرد”.
کارگر نفت ما، نه به “مانیفست” و کاپیتال و گروندریسه، که به کتاب های مشهور به “جلد سفید” به عنوان پرچم سوسیالیسم خود روی آوردند. من در زندان قصر با “یداله خسروشاهی” و “حشمت رئیسی”، هم بند و با دومی همراه با رفیق فواد مصطفی سلطانی “هم اطاق” بودم. قصدم در اینجا شرح “سوابق مبارزاتی” و “افتخار” هم بند بودن با افراد مذکور نیست. حشمت رئیسی و یداله خود به من گفتند که چاپ و انتشار کتابهای جلد سفید، کار آنها بود. حشمت به چاپخانه شرکت نفت دسترسی داشت و هر آنچه را که در “ایران” به عنوان ادبیات “چپ” و کمونیستی موجود بود را چاپ و بازتکثیر میکردند. جالب این بود که با وجود اینکه ترجمه فارسی “مانیفست” چه ترجمه م. هرمزان و یا از انتشارات پکن و نیز ترجمه سرمایه مارکس توسط “ایرج اسکندری” در دسترس بود، اما کتابهای “اصول علم اقتصاد” نوشین همراه با نوشته های بیژن جزنی، احمد زاده، پویان، آل احمد، غلامحسین ساعدی و حتی “علی شریعتی” برای کتابهای جلد سفید “اولویت” یافتند. کارگر نفت ما، نه سوسیالیسم علمی طبقه خود که “سوسیالیسم خلق ایران” و محدود در تاریخ و جغرافیا و “فرهنگ و سنت” ایران را برافراشت.
اگر پروسه انقلاب ایران را در یک تبانی و توطئه پیچیده داخلی و خارجی قطع نمیکردند، کارگر نفت ما از اینکه عنان اختیار خود را به جبهه ملی و رفسنجانی و بازرگان سپرده بود، بخود می آمد، کما اینکه در فاصله روزهای پایانی انقلاب تا سرکوبهای خونین خرداد ۶۰ این دیگر روایت اصیل سوسیالیسم کارگری بود که فعال کارگری و ذهنیت نخبگان سیاسی “چپ” و مدافعان صدیق امر کارگران را تحت هژمونی خود در آورده بود. “جواد قائدی” شخصیت دوم پیکار و “مجید احمد زاده”، حبیب فرزاد” از عناصر کلیدی سازمان فدائیان، “محمد علی پرتوی” که در جریان شناسائی برای عملیات “سیاهکل” دستگیر و ابتدا به اعدام و سپس به حبس ابد محکوم شد و عاقبت به عنوان یک فعال اتحاد مبارزان کمونیست توسط جنایتکاران رژیم اسلامی اعدام شد. “محمد” کارگر “چیت”، بیژن چهرازی، رستم بهمنی، محسن نهاوندی، رضا عصمتی، حسین جودی خسرو شاهی، من و عبدالله مهتدی و شعیب زکریائی از زندانیان مقاوم زندان ساواک و بزرگان سازمانهای انقلابی و “بنیانگذار” کومه له به ادبیات “مارکسیسم انقلابی” روی آوردیم و برتابوت سه منبع و سه جزء سوسیالیسم خلقی و “اسطوره بورژوازی ملی و مترقی” و انقلاب فرهنگی های سکت های بسته و در خود، آخرین میخ ها را کوبیدیم. در آن سالهای پرتلاطم، طبقه کارگرصنعتی و نخبگان سیاسی “چپ”، در ادبیات و جنگ نظری مارکسیسم انقلابی با سوسیالیسم خلقی، و انواع سوسیالیسمهای موجود بورژوائی، چه سه جهانی و مائوئیستی و یا اردوگاهی، پرچم خود را یافتند.
در “کردستان”، که انگار بطور “مادرزاد” حیاط خلوت ناسیونالیسم کرد بود، سازمان “اجتماعی” کومه له، تنها راه قدرتمند شدن و “حفظ” همان نفوذ اجتماعی و “بقاء” خود را در میان طیف وسیع زحمتکشان سوسیالیست و روشنفکران و تحصیل کردگان کردستان، در بایگانی مصوبات و قرارهای مُخّرب و شخصیت شکنی های “کنگره اول” تشخیص دادند. “کنگره دوم کومه له”، با برافراشتن پرچم مارکسیسم انقلابی “چشم انداز” را در برابر کسانی گذاشت که پس از “دور اول جنبش مقاومت خلق کرد”، صفوف کومه له را ترک میکردند و “اسلحه بر زمین میگذاشتند”.
کسانی از بقایای خرده محافل و سکتهای کومه له “اردوگاهی” که حسرت آن روزهای “ابهام” را میخورند، آنوقتها مسابقه میگذاشتند که چه کسانی قبل از دیگران به افتخار کشف تعرض نظری مارکسیسم انقلابی و نظرات “کاک نادر”(منصور حکمت) نائل شده اند. قطعنامه کنگره اول کومه له که “تشکیلات” را به مثابه تدارکاتچی از سر گرفتن “شورش کرد” به عرش اعلاء برده و اعزام ساعد وطندوست و جعفر شفیعی به چادر جلال طالبانی در کوههای قندیل را نقطه قوت یک سازمان “اجتماعی” که در “عمل” و نه در “حرف” “صداقت” خود را نه در رابطه با جوش و خروشی که در شهرها در جریان بود، که در هیات “پیشمرگ کردستان” در “طبق اخلاص” گذاشته بودند، در برابر “حرف” ها و زلزله تکاندهنده کالبد شکافی”بورژوازی ملی و مترقی” و “سه منبع و سه جزء سوسیالیسم خلقی”، جز همراه شدن و “آویزان” شدن، راه دیگری نداشتند.
“کنگره سوم کومه له”، با تصویب برنامه “حزب کمونیست”، چشم در چشم جلال طالبانی، شیخ عزالدین، ملابختیار، فریدون عبدالقادر و خالد و “خوشکه خه جی” از چپ کردی ترکیه، یعنی شخصیتهای ناسیونالیسم کرد در سه پارچه از “چهار پارچه”، توهمات برای ملاخور کردن “کومه له صادق خلق کرد” را تماما از کف رفته یافتند. کومه له به معنی واقعی تازه آنوقت پا به زمین “اجتماعی شدن” به مثابه یک روند کاملا نوین “طبقاتی” گذاشت.
اکنون دور جدیدی آغاز شده است، صحنه سیاست در جامعه ایران بکلی زیر و رو شده است، خیزشهای عظیم سالهای ۸۸، ۹ِ۷ و ۹۸ شمسی و این سطح از حضور کارگر در خیابان و اعتصاب، از تحرک نسل جوان و از تمامی اشکال مبارزات اجتماعی برای حقوق کودک، برابری حقوق زنان و حتی حفظ محیط زیست، در دوران قبل از سقوط رژیم سلطنت بی سابقه است. نسل جوان، برخلاف نسلی که سرکوب شد و توقعاتش چنان پائین آمد که به دو خرداد تحت عنوان “اصلاحات” راضی شد، نه تنها هیچ خاطره ای از آن دوره خفقان و کشتار ندارد، بلکه تئوریها و سیاستهای “کتاب های جلد سفید” را به “دندان جونده موشها” سپرده است. تعداد بسیار زیادی از نسل جوان با ترجمه ادبیات مدرن جهانی و کتابهای علمی مدافعان داروین، عملا سد اختناق اسلامی را در هم شکسته و جامعه را با افکار و اندیشه های نو و پیشرو و “غیر سنتی” تنویر کرده اند. تعداد کتابخوان ها و نخبگان عرصه های دانش و علم و “دست به قلم”، مطلقا قابل مقایسه با دوران پیشا انقلاب ۵۷ نیست. کاپیتال، گروندریسه، تئوریهای ارزش اضافه و مانیفست دوباره ترجمه شده اند و در محافل میچرخند. مارکسیسم انقلابی سالهای بحران انقلابی، پس از فروپاشی اردوگاه و جنگ خلیج، به “مبانی کمونیسم کارگری” ارتقاء و تکامل یافته اند. نسل بدهکار به کتابهای جلد سفید و زیر سایه جبهه ملی و نهضت آزادی و حسرت به دلهای کومه له تدارکاتچی جنبش کردایه تی، در برابر اوضاع فعلی، فراخوان به گذشته داده اند. آقای “فرخ نگهدار” نوشته اند که دوره قلمفرسائی تحت موازین “قانون اساسی” جمهوری اسلامی یک راه جلوگیری از “خشونت” و عدم تکرار “کابوس انقلاب ۵۷” است. آقای “حسین اکبری” با پوشیدن لباس “مقدس” کارگری نوشته اند، کتابهای کاپیتال و گروند ریسه و تئوری های مارکس “وارداتی” اند، کارگر باید به تشکلهای “میهنی” که در دوره “اصلاحات” و “اصولگرایان جبهه پایداری” شکل گرفتند متکی شوند! شادی امین، از مسئولین سابق “اقلیت” نوشته است “مبارزه اقلیتهای جنسی”، که نژاد پرست و وزراء دولتهای غربی را هیپنوتیز کرده است، نیاز به لنین، تروتسکی و روزالوکزامبورگ را به تاریخ سپرده است.
آقای احمدی نژاد پرونده دست بوسی فرح، توسط “حدّاد عادل”، موتلف سابق خود علیه رفسنجانی را رو میکند تا همراه با این خیل وسیع “پشیمان” از گذشته “چپ” و با سمبه فشار دولتهای غرب، راهی برای مهار طغیان جامعه و هموار کردن به قدرت رساندن یک رژیم مُسّکن و”سکولار” از درون لایه های رژیم اسلام سیاسی پیدا کنند. غرب، بیش از خود جمهوری اسلامی نگران از کف دادن کنترل اوضاع است. چه، میدانند که جز جمهوری اسلامی که انقلاب ۵۷ را به خون کشید، هر تلاش برای دخالت “خارجی”، مشکل را به درون غرب و آمریکا برمیگرداند. غرب و آمریکا، تجربه عراق، سوریه و لبنان و لیبی را دارند. میدانند که حتی با کمک ارتش خصوصی از نوع “بلک واتر” از پس کنترل عراق برنیامدند و بحران اقتصادی و بیکاری و فقدان بیمه و صندوق بیکاری، خطر را در زمین خوشان بالای سرشان آویزان کرده است. نشانه های قدرتمندی از رنسانس اندیشه های سوسیالیستی که ریشه در پرولتاریای پیشرفته و صنعتی خود غرب و آمریکا دارد، سران غرب را به تملق سوسیالیسم و عکس گرفتن با مطالبات سوسیالیستی کشانده است. تحولات ایران را باید با همراهی اقشار و لایه هائی از رژیم اسلامی، مهار کنند. غرب به “مصلحت” اسلام سیاسی میداند که اجازه بدهد “سکولاریسم” به دست خود رژیم اسلامی و با حفظ ظرفیت سرکوب و کشتار به سرانجام برسد. بر سر “برجام” حالا مقام معظم هم موافق شده است. در همان حال شانه به شانه، درصد بزرگی از مقامات، وزار و اشخاص دارای مقام کلیدی همزمان که “گرین کارت” آمریکا و کارت اقامت برخی کشورهای اروپا و کانادا را در جیب دارند. تُخم و ترکه ها را با اموال غارت شده از پیش اعزام کرده اند. درست در همین اوضاع امثال قاسم شعله سعدی و طبرزدی بحث انتقال به حکومت سکولار که یکی از اصول آن تعهد به “حفظ تمامیت ارضی” و وعده “عفو” همه معماران و آمران و عاملان چهل سال قتل عام، کشتارو قتل زنجیره ای، شکنجه، مُثله کردن ، آدم ربائی و پرونده سازی جعلی هزاران شهروند و گرسنگی دادن به کارگر و زحمتکش و بازنشستگان شریف، است. این سناریوی هزارتو، در مشورت ها و تماس های سرّی بین مقامات اسلام سیاسی و دوایر رژیم چینج کشورهای اروپا و آمریکا و کانادا به دور ازافکار عمومی سالها روی آنها کار و توافق و تبانی شده است، در این نباید شک کرد. وقتی آب ها از آسیاب افتاد و نقشه ها بر وفق مراد به ثمر برسند، همه را با عکس و سند و فیلم رو خواهند کرد.
با اینحال قدرت کنترل اوضاع پیش رو از اختیار اینها خارج است. حتی اگر رژیم اسلامی را “سکولار” کنند، حتی اگر “دنیای اسلام” را به دوستی با اسرائیل بکشانند تا اسلام سیاسی را ناچار کنند که قرارداد FATF را امضاء کند و از پولشوئی برای تقویت نیروهای اسلامی در خارج از قلمرو ایران، دست بردارد، با یک حکومت فرضی سکولار مهندسی شده از درون لایه های رژیم اسلامی، پاسخ مطالبات و توقعات سیاسی و بویژه اقتصادی کارگران و جامعه ایران را نمیدهند.
مردم و کارگران و نسل جوان در صحنه اند، ادبیات سوسیالیسم بورژوائی و خلقی نه فقط در ایران، که در خود غرب و اروپا، از سکه افتاده اند. پوپولیسم خلقی شرق، در غرب اکنون پرچم احزاب نژادپرست و شبه فاشیست است. “جشن پایان کمونیسم” پس از فروپاشی کمونیسم بلوک سرمایه داری دولتی، چندان دوام نیاورد و کارنامه دولتهای برخاسته از “دمکراسی” انسانها را افسون نکرد. عظمت و عمق انتقاد مارکس بر نظام بردگی مزدی، نه تنها آکادمیسینهای مصلحت گرا، که خود سیاستمداران دنیای سرمایه را مات و انگشت به دهان کرده است. این منبع انرژی، این مبانی کمونیسم کارگری، اگر با “ماده” خود پیوند بخورد، بیگ بنگ بزرگی خواهد بود. همه از شکل گیری “حفره های سیاه” در پی چنین انفجار عظیم تواما اخطار میدهند و شام غریبان راه انداخته اند.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک، جمهوری اسلامی و غرب و آمریکا و همه رسوبات سوسیالیسم خلقی َو بورژوائی و ضد کمونیستهای اسلام پناه، آکادمیسینهای چوبین و خود خوانده کارشناس تشخیص انحرافات لنین و “کیش شخصیت” کمونیسم دخالتگر در کار اند که از گذر این شبح بر فراز جهان و بویژه “ایران اسلامی” جلوگیری کنند. جمهوری اسلامی سکولار شده به کمک امثال احمدی نژاد و همراهی “بیت رهبری” و وعده مهندسی یک عبور “آرام” از اسلام سیاسی، در خوش بینانه ترین توهمات که امثال کارمندان و سلبریتی مآب های تلویزیون های اجاره ای را از خود بیخود کرده است. یک دولت مستعجل خواهد بود. فعالان انقلابی و کارگران سوسیالیست و جوانان سازش ناپذیر، بناچار باید به نقطه قدرت خویش و منبع انرژی تحول جامعه ایران به یک جامعه شایسته انسان با موازین سوسیالیسم پرولتاریای صنعتی بچسپند. در برابر چنین روندی، نصایح “بیگانه گریز” نسل های پیشین سوسیالیسم خلقی و هشدارهای ناسیونالیسم کارگر پناه، که “غربزدگی آل احمد” مانیفست دیروز و امروزشان است، به آوای یاس و تعزیه گردانی و قورت دادن نفرت تبدیل خواهد شد. فقط استبداد زیر اختناق حجاب است، که موجودیت این رفتار و کردار و “اندیشه” های کپک زده را محفوظ نگهداشته است. تمام وحشتها و هشدارها در برابر گذار “خشونت آمیز” از اسلام سیاسی و ترس از “تئوریهای وارداتی”، و تکفیر لنین و متد لنین در رسانه ها و مجلات مجوز دار از سوی دوائر امنیتی، کابوس “پایان تاریخ” اینهاست. میدانند که با سقوط اسلام سیاسی بدست مردم و با اراده جامعه، از اینها و “افکار” و “راهکار”هایشان با صیغه ماضی بعید و ماقبل تاریخ یاد خواهند کرد.
طبعا باید معلوم باشد که از نظر من، کمونیسم کارگری حزب سیاسی ندارد و چنین حزب ضرورت زمانه که تکیه گاه چرخش جامعه است، نمیتواند به اتکاء ماتریال انسانی ای که خود بانی متلاشی کردن یک حزب موجود بودند، بازسازی شود. ماتریال این حزب، اساسا بیرون از دایره تاریخ سازمانی و محفلی و یا جمع بندی تجارب شخصی شرکت کنندگان در ساختمان حزب کمونیست کارگری قبل از انشعابات و فروپاشی و تجزیه به محافل و سکتهای”تملق متقابل” قرار دارد. محافل و بقایای موجود آن آوار اگر قادر نباشند در پروسه تشکیل یک حزب کمونیست کارگری کاملا نوین نقش کمکی ادا کنند( که البته اینهم جای تردید دارد)؛ و به تکرار داستان زندگی و تجارب خویش و ادامه مرزبندیها و خط فاصل کشیدنها با یک دیگر آنهم با لحن و ادبیاتی که مو بر اندام انسان راست میکند؛ و تکرار ملال آور “یکی بود، یکی نبود…” قصه و حدیث زندگی سیاسی گذشته در “کومه له”، دیر یا زود موضوعیت خود را نیز از دست خواهند داد. روایت بازماندگان از آوار دوران پسا فروپاشی حزب کمونیست کارگری ایران، تعزیه و منفی بافی و “من آنم که رستم بُوَد پهلوان” است.
تا تنور گرم است باید نان را پخت. دوره گسترش و تبلیغ و روی آوری به مبانی کمونیسم کارگری به روایت اوریجینال و غیر عاریتی؛ و جوش دادن سیاستهای آن با اعتراضات و مبارزات جاری در جامعه است.
ایرج فرزاد
فوریه ۲۰۲۱