آنچه در ایران میگذرد، نشان تمام نمائی از ناممکن بودن بقاء سلطه اسلام سیاسی به شیوه ای است که در چهل سال گذشته وجه مشخصه جمهوری اسلامی بوده است. خود سران رژیم متوجه شده اند که در تداوم بکار گرفتن آن شیوه ها، از پَسِ مردم و قبول مطالبات و خواستهایشان بر نیامده اند. هیچ رژیم فوق دیکتاتوری و سوپر ارتجاع، نمیتواند به اتکاء صرف سرکوب و کشتار به حکومت خود ادامه بدهد، اگر قادر نباشد از نظر اقتصادی اقدامات و سیاستهائی را به نفع اقشاری از جامعه در دستور کار خود بگذارد. در جمهوری اسلامی، و حاکمیت اسلام سیاسی، اقتصاد به ورشکستگی محض دچار شده است. رژیم جمهوری اسلامی در بنیان، و در آستانه عروج خود، به هیچ بدیل اقتصادی در برابر سیستم جاری در جامعه ایران و در دوران سلطنت، متکی نبود. “انقلاب اسلامی”، برعکس قرار بود تمامی آن اقشار جامعه را که با رشد پروسه سرمایه داری شدن جامعه ایران پس از تحولات سالهای آخر دهه ۴۰ شمسی، به حاشیه رانده شده و در معرض انقراض قرار گرفتند، آنچه که خود اسلامی ها “مستضعفین” مینامیدند، نه از نظر اقتصادی، که اساسا از نظر سیاسی، از حاشیه به متن بیاورد. روشن است که “موقعیت” جدید سیاسی آن اقشار وسیع بعد از انقلاب ۵۷، و در سلسله مراتب ارگانهای مختلف حکومتی، که نهادهای جدیدی مثل سپاه پاسادارن، بسیج، جهاد سازندگی، بنیاد شهید، دوائر اطلاعات و “ارتش امام زمان” به قدیمی تر ها اضافه شدند، با خود مزایای اقتصادی، “رانت” و غیره را به همراه داشت. اما تمامی آن نهادها، قرار نبود و قرار نیست که “روبنا” و ساختارهای اداری و نظامی و بوروکراتیک یک شیوه از اقتصاد باشند. ثروت کشور، عمدتا ناشی از فروش نفت، صرف بقاء و راه اندازی همان ارگان ها، به عنوان پاسدار و محافظ یک شیوه از سیاست، یعنی بقاء حاکمیت اسلام سیاسی در ایران شد. اکنون دیگر مشخص شده است که رژیم اسلامی نه تنها نفس حیات را برای شهروندان ایران مورد تهدید جدی قرار داده است، بلکه از تامین منابع بودجه ارگانهای سیاسی خود نیز، ناتوان مانده است. بالاخره فهمیده اند که با حضور یک مردم متوقع در یک جامعه هشتاد و چند میلیونی و شهری، ادامه وضعیت کنونی کل بساط اسلام سیاسی را به مخاطره انداخته است. نمیتوانند با محکوم کردن مردم به زندگی در قحطی و نا امنی اقتصادی، حکومت خود را نگهدارند. چهل سال آزگار همه شیوه های ممکن و شنیع ترین حربه های کشتار و سرکوب را بکار گرفتند و این مردم زمین نخوردند.
ادامه مطلب را بخوانید »
دو نوشته، یکی از آقای فرخ نگهدار و دیگری از “حسین اکبری” را در سایت اخبار روز خواندم. هر دو وضعیت موجود تحت رژیم اسلامی را تثبیت شده، ازلی و ماندگار فرض کرده؛ و هر یک به تناسب دیدگاه خود از مدافعان سینه چاک ابقاء حاکمیت اختناق اسلام سیاسی در ایران از طریق “اصلاحاتی” در وضع موجود اند. آقای نگهدار “انتخابات” پیش رو در جمهوری اسلامی را چنین دراماتیزه کرده اند:
“در همین ۱۸ روز است که بذر تشکل و سامان یابی های نو در بدنه اجتماعی افشانیده می شود. هر گامی که در این روزها برای بیداری شهروندان و تزریق امید به آینده برداشته شود خشتی خواهد شد که از ایرانی که همه ما ایرانیان یکصد و بیست سال است برای ساختن آن آستین بالا زده ایم: ایرانی برای همه ایرانیان.”.
(فرخ نگهدار،انتخابات ۸ تیر و اعتلای نقش جبهه اصلاحات)
با توجه به تاریخ نگارش مقاله آقای نگهدار، دو شنبه ۳۱ خرداد، حالا باید گفته شود که جامعه ایران ۱۷ روز فرصت دارد که با حمایت از “جبهه اصلاحات” و رای به پزشکیان، آرزوهای “یکصد و بیست ساله ” برای ساختن “ایرانی برای همه ایرانیان” را متحقق کنند!
ادامه مطلب را بخوانید »
حسین مرادبیگی(حمه سور)، در میان جمع ما “بنیانگذاران” کومه له کمونیست، ویژگیهای منحصر بفردی داشت. از نظر فکری و بینش، تعلق خاطر زیادی به اندیشه های پیشرو داشت. از نظر تعلق طبقاتی، او در آن فضای سنگین سوسیالیسم در “خدمت خلق” و آموزه های عقب مانده “از توده ها بیاموزیم” و “انتقاد و انتقاد از خود” در آن راستا، هیچگاه نیازی نمیدید که ارزشهای سیاسی و اخلاق انقلابی خود را در “مکتب توده ها” آزمایش کند. اگر بقیه ما هر کدام کم و بیش برای آموزش و نیز شُستن بار گناهان انحرافات “لیبرالی” و “روشنفکرانه” با کار بدنی در کارخانه و مزرعه، “درعمل” به “انتقاد از خود” میپرداختیم، من در هیچ دوره ای از آن سالها ندیدم و نشنیدم که حمه سور، خود را “روشنفکر جدا از طبقه” بشناسد. او تنها کسی از میان آن جمع بود که نه فقط در آن پروسه خُرد کردن شخصیت و نیز تحقیر ارزشهای سیاسی و اخلاقی در حضور دهقان و یا کارگر به عنوان “صنف” در پروسه کار بدنی، آگاهانه شرکت نداشت، بلکه برخلاف همه ما، “اعتصاب کارگری” را رهبری و به پیروزی رساند. او “روشنفکر”ی بود که برای خودش مُسجّل بود به طبقه کارگر تعلق دارد. و نه تنها تعلق خاطر عرفانی، که خود را عنصری پیشرو و پیشتاز از طبقه میدانست.
به نظر من، از نظر نظامی و در مقام فرماندهی نیروی پارتیزانهای کمونیست، او همین تعلق به طبقه خود را نمایندگی میکرد. در دورانی که حزب دمکرات، در صدد بود که جمع “قابلمه دلمه”* را از صفحه سیاسی کردستان پاک کند، دو خاطره بیاماندنی از این تعهد به طبقه را از او دارم.
ادامه مطلب را بخوانید »
مرگ حسین مرادبیگی واقعا تکاندهنده بود. نمیخواهم او را در خاطراتی که تا آخرین لحظات که فقط توان نوشتن پیامهای کوتاه در او باقی مانده بود، توصیف کنم. انسانها در خاطره افراد به تصویری کشیده میشوند که گاه بیشتر از آنچه وصف یک یار و رفیق و دوست را نشان بدهند، وصف روای است از آنچه در ذهن خود اوست.
حمه سور صرفنظر از جایگاهش در متن مبارزه، و اینکه برای اولین بار در تاریج جنبش مردم در کردستان، به عنوان فرمانده نظامی روند جنبش کمونیستی نوپای ایران نام خود را بر صفحه تاریخ حکّ کرد، بسیار متواضع و به تعبیری “معصوم” بود.
آن جایگاه را او به ثبت رساند و برای همیشه پس اندازی در نبرد طبقاتی برای نسلها در حافظه تاریخ ، ذخیره کرد. این جایگاه بطور واقعی امکان تعابیر مختلف را از سوی راویان زندگی و مبارزه سیاسی او، اگر نه غیر ممکن که بسیار سخت کرده است.
حمه سور یک خصوصیت دیگر را نیز داشت: دست بردن به قلم و مستند کردن “روایت” خود او از زندگی اش. این اواخر “ادیدئولوژی آلمانی” را دو بار خواند و هر سه جلد کاپیتال را مرور کرد. آخرین نوشته اش، نقد کتاب توماس پیکتی- سرمایه در قرن ۲۱- که من در صفحه بندی و تنظیم فرمت پی دی اف، مشتاقانه او را کمک کردم، بخشی دیگر از روایت خود او از زندگی مبارزاتی اش بود. حمه سور، در باره تاریخ کومه له، صرفنظر از هر تعبیر و تفسیر دیگران و برخی از انتقادات نه چندان صمیمانه همسنگران اسبق، کتاب “تاریخ زنده” را نوشته است. او تصمیم داست اگر سرطان مجال دهد، آن کتاب را بازبینی و ادیت و تکمیل کند. اما خودش میدانست که چنین مجالی عملا وجود نداشت. اما، بهر حال این “روایت” از تاریخ کومه له و صف بندی گرایشات سازمانها و احزابی که او در رهبری اش قرار داشت، باز هم به “روایت حمه سور” مستند است و در دسترس هر کس که بخواهد تعابیر خود را به آن تاریخ واقعی سنجاق کند.
حمه سور با این روایات خود در تاریخ جنبش کمونیستی، کماکان “تاریخ زنده” را نمایندگی میکند.
یاد عزیز این فرمانده کمونیست و پیرو صادق و صمیمی کاپیتال و ایدئولوژی آلمانی، گرامی است.
حمه سور معصوم و بزرگوار! در تاریخ کمونیسم زنده ای، عزیز جان.
:زوایائی از زندگی و شیوه تفکر و نگرش حمه سور عزیز را در سمینار تاریخ شفاهی کومه له- انجمن مارکس لندن ۲۰ ژانویه ۲۰۰۱- که با شرکت او، منصور حکمت و من برگزار شد، در لینکهای پیوست میشنوید
در باره ماهیت واقعی رقص جنگ جمهوری اسلامی و اسرائیل در میزگر تلویزیون “رو در رو” همرا با علی جوادی، شرکت کردم و نقطه نظرات خود را توضیح دادم.
برای دیدن این گفتگو لینک زیر را کلیک کنید:
حوصله کنید و این نقل قولها در نوشته های “عباس ولی” را بخوانید.
رویکرد عباس ولی به ناسیونالیسم کرد، خصوصیات عجیب و غریبی دارد. مستقل و صرفنظر از تفاسیر عاریه ای “فلسفی” این دیسکورس یا “گفتمان”- discours – که تلاش دارد بی پایگی اش را در پرده مغلق گوئی پنهان کند، یک ویژگی دارد. قدری دندان روی جگر بگذارید و نقل قولی را که با حروف قرمز رنگ و بین دو کروشه مشخص کرده ام، بخوانید. اگر آنها را فهمیدید، من و دیگران را هم خبر کنید.
ادامه مطلب را بخوانید »