مروری به مواضع سیاسی و “تئوریک” حمید تقوائی
خصلت نمای مواضع و تزهای حمید تقوائی عدم انسجام و نا پیوستگی نهادینه شده آنهاست. امروز تزی کشف میکند که نه تنها با یک پروسه حداقل یک ماهه بی ربط است، بلکه حتی هر تز ظاهرا ابداعی پر از تناقض در خود است. آخرین مواضع پر از تناقض ایشان را میتوان در بحث “حزب در عرصه قدرت سیاسی” که به گفته خودشان بر “مبنای سخنرانی در پلنوم ۴۱” حزب کمونیست کارگری ایران تنظیم شده است دید. من در باره دلایل اینکه، دستکم بطور علنی، کمترین ملاحظه انتقادی در میان مستمعین این بحث را نشنیدم و ندیده ام، در ادامه توضیح مختصری خواهم داد و تعبیر شخصی ام را بیان خواهم کرد.
مواضع متناقض حمید تقوائی، از فرط وفور، از جمله در این آخرین بحث ایشان، نیاز به یک جدل کشاف را برطرف میکند. من فقط به یکی از این موارد، اشاره ای میکنم.
حمید تقوائی چنین گفته است:
” تحولات سوریه تا آنجا پیش رفت که یک نیروی کمونیستی میباید اسلحه بر میداشت و جلو می افتاد. چنین نیروئی نبود و اسلحه را سلفی ها برداشتند. و نتیجه این شد که می بینیم. اما تا آنجا که به دست بردن به اسلحه در برابر رژیم اسد مربوط میشود این یک ضرورت بود و این در تئوری و استراتژی ما کمونیستها هست. ما کمونیستها باید به پیشوازش میرفتیم. کمونیسم باید میافتاد جلوی صف. اگر کمونیسم کارگری در سوریه حضور داشت باید جلو می افتاد و میرفت و رهبری ارتش آزاد را بدست میگرفت. …
اگر یک کمونیست حاضر به یراق با تئوری و استراتژی قیام و مبارزه مسلحانه و تئوری حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسی وجود میداشت، نمیگذاشت کار بدست امثال اسلامیون و نیروهای وابسته به عربستان سعودی و ترکیه و غیره بیافتد..”( تاکیدها از من است)
در سال ۱۳۸۸، حزب کمونیست کارگری ایران که بود، چرا رهبری را نه از دست سلفی ها و القاعده ای ها، که از دست موسوی و کروبی نگرفت؟ مشکل به نظر من این نبود که گویا در سوریه حزب “حاضر به یراق”، موجود نبود، مشکل این بود که اولا: علیرغم هشدارها و خون دل خوردنهای منصور حکمت، کل لایه کادری و رهبری موجود حزب کمونیست کارگری، قبل از شروع انشعابات و یار و یارگیریها و دسته بندیها، هیچ اشتها و تمایل و اراده ای برای تامین حضور “فیزیکی” همه جانبه کمونیسم در معادلات سیاسی جامعه ایران را از خود نشان ندادند و فعالیت سیاسی، و حتی “اداره حزب”، پس از مشغله ها و امور مربوط به زندگی شغلی و تحصیلی و شخصی و خانوادگی کادر رهبری، در اولویتهای سوم و چهارم قرار داشت. ثانیا، حتی در چهارچوب “کلی” سیاستهای ظاهرا مورد توافق بر سر مبانی کمونیسم کارگری، بحث تا دیروز همین حمید تقوائی این بود که “گفتمان انقلاب” جهانی شده است و با جریان “۹۹ درصدی” ها، تئوری “حزب و قدرت سیاسی” دیگر منسوخ شده است. سیاه بر سفید و به عنوان مصوبه “کنگره” تزهای تا دیروز از این بحث میکرد که همین گفتمان انقلاب، حتی تئوری حزب را هم دگرگون کرده است و بحث حزب و قدرت سیاسی را “کهنه” کرده و خود دست اندرکاران “انقلاب” حزب را هم ساخته اند! از نتایج واقعی گفتمان انقلاب از طریق حزب فیس بوکی و یو تیوبی، به جای حزبی متشکل از انقلابیون کمونیست و حاضر و موجود در معادلات واقعی جهان سیاست، میگذرم.
محض یادآوری به خوانندگان این سطور و برای نشان دادن تعلق خاطر افسانه ای حمید تقوائی به بحث “حزب و قدرت سیاسی”، و با صرفنظر کردن از پیشینه های معرفه ایشان در تقابل با همین بحث در دوران قبل از انشعابات، کافی است از میان دهها مواضع رسمی کنگره ها و پلنوم ها و نیز “سمینارها”ی ایشان، به “قطعنامه” کنگره هشت” حزب کمونیست کارگری، فوریه ۲۰۱۲، تحت عنوان: “خصوصیات دولت برآمده از انقلاب” نگاهی بیاندازید. حتی به عنوان دکور و رعایت تشریفات “کلیشه” های همیشگی و یک بار مصرفی، کمترین اشاره ای به لزوم حزب کمونیستی، تا چه رسد به “حزب و قدرت سیاسی” نشده است.
هر کسی کوچکترین آشنائی با تاریخ کمونیسم کارگری داشته باشد، از بازشناسی کسانی که مدعی دست داشتن در مقاطعی از این تاریخ اند، بکلی عاجز میماند. واقعا، آیا هیچ کس در درون هم نبود که به حمید تقوائی یادآوری کند که چرا درست در مقطع انشعاب در حزب کمونیست کارگری، سال ۲۰۰۴، تصمیم به نوعی از حضور مسلح در مقابل رژیم اسلامی، آنهم نه توسط باندهای جنایتکار از نوع “ارتش آزاد سوریه”، که توسط رفقای کمونیست خود ایشان، برچسپ “بحران سازی لب مرزها” و “پادوئی سیاست نظم نوین” از سوی “جناح مک کارتیست” و جناح “جنگ سردی” حککا نام گرفت؟ کسی نبود که تذکری، تبصره ای و یا ملاحظه محافظه کارانه ای را در مورد قدری رعایت “حس تعادل”، لاقل درگوشی، با او طرح کند؟ یا شاید این توقع دیگر از اینها زیادی و از سر توهم و خوش خیالی به فشار عاطفی گذشته های فراموش شده “تاریخ مشترک” است؟ شاید واقعی تر این باشد که این همراهی خاموش، و “صحیح است، احسنت” ها، را اجزاء لازمه یک پدیده واحد دانست؟ یعنی داستان تکه های بازمانده از آوار کمونیسم کارگری و تحزب آن؟ تاریخ و سیستم منسجم کمونیسم کارگری در این بازگوئیها و در افزورده های ایام پس لرزه ها، به پدیده مهجوری برای دنیای بیرون تبدیل شد. در درون این خرده محافل، اما، که کسی قصد هیچ کاری جدی و سیاسی و واقعی را ندارد، و برائت از هر نوع فعالیت انقلابی با بروز هر “ریسک”، “درایت” نام میگیرد، شخصیت هائی عروج کردند که مدعی شدند دارند با تزها و سیاست آوردنهایشان مشغول گره زدن بر باد در سراسر کائنات اند! از آن دوران به بعد معلوم شد که با تزها و تئوری های “عکس مار” هم میشود عده ای را اگر نه برای یک فعالیت انقلابی، که برای توجیه بی خیالی سیاسی و توجیه عافیت طلبی و بی رگ و ریشگی، و به عنوان علمداران یک نوع انزوای کمونیسم دانش آموزی و کارمندی، دستکم سرگرم و تخدیر کرد.
واقعا باید باز هم پرسید چه کسی به این ها حق داده است که چنین ارزان، بر یک تاریخ پر پیچ و خم، یک کوه سند و تئوری و سیاست و روش و متد و تاکتیک و اینهمه تلاش و رزم و نبرد و خون دل خوردنها در همه عرصه های ممکن، بدون خم آوردن بر ابرو، چوب حراج بزنند؟
سوال اساسی تر و “در پایه ای ترین سطح” این است که علت اصلی در سکوت برگزار شدن این همه مواضع متناقض و همواره یک بار مصرفی که بر مسیر باد حوادث ساخته و پرداخته میشوند، کحاست؟ کمونیسم کارگری و مارکسیسم انقلابی که در تاریخ موجودیت و عروج و رشد و تکامل خود همواره با جدل و بحث و کشمکش سیاسی و فکری و؛ “وسواس” حتی در انتخاب کلمه و جمله شناخته شده است، چگونه و بر چه زمینه ای به محل اطراق جمعی تبدیل شده است که مستمعین خاموش مواضعی پر از تناقض و کلمات و جملات اصلا فکر نشده اند؟ ریشه این ناسیاسی گری و این عامیگری و برچیده شدن “بحث و مجادله و مناظره” و رخت بربستن سلاح “نقد” را باید جدا باز شناخت.
به نظر من، ریشه اصلی را باید در زلزله سیاسی ای دید که ارکان فکری و سیاسی کمونیسم کارگری را سست، سپری شده و مشمول نسبیت حقیقت قرار داد و زمینه ساز تاخت و تاز همین منادیان کشفیات “هیچ کس” هائی در تاریخ کمونیسم ایران شد که روایتهائی از آن را، حالا دیگر بی پرده از زبان امثال حمید تقوائی و کورش مدرسی میشنویم و میخوانیم. دردناک ترین زخم، رخت بربستن هر نشانی از مسئولیت در مقابل یک تاریخ عینی و مکتوب و مستند است. هر گاه که بی پایگی کشفیات و تز های من درآوردی شان جز تخدیر درونی به هیچ دستاوردی نمی انجامد و همزمان که در بیرون و در جامعه این تزآوردنها به شکل نمایش مضحکی جلوه میکند، همواره برای فرار از مسئولیت خویش، از کیسه منصور حکمت خرج میکنند و خود را پشت تصویر او پنهان میکنند. یک راه دیگر تخریب منصور حکمت و کمونیسم و مارکسیسم انقلابی او، ابداع تزهای چند من یک غاز با خدعه ناسالم “به قول منصور حکمت” است. کمتر هجمه ای جز با تداعی کردن عامدانه این کشفیات مهجور به نام منصور حکمت، میتوانست خود تصویر منصور حکمت را در جامعه و در خارج این جمع های برآمده از فروپاشی تحزب کمونیسم کارگری، این چنین کدر و تیره و تار، سطحی و عامی و ضد علمی و تماما “درونی”، نا مربوط و بی ریشه و فاقد تاریخ؛ و این حد مبهم و نامفهوم و غیر اجتماعی و بی ارج و قرب سازد.
۲۴ دسامبر۲۰۱۳
iraj.farzad@gmail.com
Posted in: Uncategorized
» Leave a Reply