به سایت ایرج فرزاد خوش آمدید


Posted by at ۴ اسفند , ۱۳۹۴

شفیق، در مقام مُرشد جمع فعلا دو سه نفره “تدارک کمونیستی”، به نوشته اخیر من، رسوبات یک سنت، پرداخته است. طیق معمولِ سالها پس از غش کردن او بسوی جامعه مدنی خاتمی چی ها، دفاعیه او آکنده از یک کینه کور علیه نه فقط نگرش و بینش منصور حکمت، بلکه شخصیت فردی اوست. من ریشه های این کینه و نفرت را میشناسم.

از دورانی که بهمن شفیق را میشناختم، که حالا دیگر اصلا نمیشناسم، او را همیشه کسی دیده ام که در لجاجت با خود، از درک و شناخت واقعی خویش، به عنوان یک فرد زمینی قابل تصور، مثل هر انسان واقعی دیگر، و حدود و ثغور تاثیرات آن بهمن شفیق غیر زمینی، غیر واقعی و “پدیده” ای و “فلسفی” و انبوهی از کلمات و عبارات، اکراه داشته است.

من نوید پایور و یا دیگر موسسان سابق و اسبق تدارک کمونیستی را نمیشناسم، اما در جریان واقعی تر سیر عناد بهمن شفیق در شناخت خویشتن خویش هستم. دستکم قبل از دورانی که او تماما به زندگی بر فراز شبح ابری، خو گرفت و در آن تناسخ یافت.

شفیق، حتی در آن دوره هاٸی که بحثی از کمونیسم کارگری در میان نبود، یکی از اعضاء خارج کشور حزب کمونیست ایران بود. در آن دوره، هیچکس، نه رفقای ترتسکیست آلمانی او در “کنایپه”ها و نه فعالان حزب کمونیست ایران و کومه له، او را درگیر هیچ گونه فعالیت عملی و سیاسی قابل رویت و ارزیابی ندیدند. کسی او را پشت میزکتاب، صفوف راهپیماٸی اول مه ها و هشت مارس ها، حتی در جلسات سیاسی و رو به جامعه، در هیچ سمینار بیرونی ندید. نه بخاطر اینکه “نمیدانست” سخنرانی کند و یا شرکت در تظاهرات و نشستن پشت میز کتاب را، آنهم در خارج کشور، توام با خطر، میدید. از همان زمان، بیشتر “پدیده” بود و “حرف” تا یک شخصیت واقعی قابل اعتماد. این شخصیت مَه آلود، با آن “سواد” زیاد، اما، در یک تناقض شکننده با شخصیت زمینی تر قرار داشت. او هیچگاه نتوانست به  این سوال که ورای حرف و سخندانی و لفاظی، بهمن شفیق در مناسبات انسانهای واقعی کیست و چکاره، پاسخ بدهد. برعکس، این تناقض بین حرف و زندگی واقعی و سیاسی، او را بیش از پیش به خود متوهم کرد. در لحظاتی از تکانهای سیاسی و تقابل سیاستهای واقعی، به او شوک هاٸی وارد شد و امید میرفت که فاصله گرفتن بین بهمن شقیق پدیده، با بهمن شفیق واقعی، دستکم در یکی از حواس چند گانه او “احساس” شود. علاٸم دادنها و هشدارهای محتاطانه و کوچکی از آن بهمن واقعی به پدیده ابری را در دو سه مورد شاهد بودم، اما، آن سماجت و لجاجت برای روبرو شدن با واقعیت عینی جریان زندگی و مبارزه سیاسی، در او بسیار ریشه دار تر از این حرفها بود:

۱-  در اوسط زمستان سال ۱۹۹۶، در یکی از پلنومهای کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری ایران، به یک صف بندی حاد در رهبری حزب بر سر فدراسیون پناهندگان( همبستگی) پرداخته شد که من فقط مختصر اشاره میکنم که مساله مورد مناقشه چه بود.

پس از تشکیل فدراسیون همبستگی در دوره حزب کمونیست ایران، رهبری آن نهاد مُتغّیر بود و این البته بسیار طبیعی بود. در دوره ریاست فرهاد بشارت بر آن نهاد، ما به تدریج شاهد شکل گیری یک نوع از محافل فدراسیونی اعضاُ حزب بودیم که گویا با دخالتگری های “حزبی”ها در آن نهاد “غیر حزبی”، روبرو بودند. کار بجاٸی رسید که امر بر آن محافل مشتبه شد، تا جاٸی که تهدید کردند که در صورت ادامه “کارشکنی حزبی ها”، و عدم تامین مالی نشریه فدراسیون از جانب حزب، آن نشریه را تعطیل خواهند کرد. کاملا واضح بود که رهبری حزب، که خود مبتکر طرح راه اندازی فدراسیون همبستگی بود، در برابر این امتیاز طلبی محفلی و گروکشی سیاسی، عکس العمل نشان بدهد. تهدید به تعطیل و بستن نشریه همبستگی، با تصمیم رهبری حزب برای تغییر رهبری نهاد فدراسیون و منحل کردن هسته اصلی محفل “فدراسیونی”ها همراه بود. عکس المعل رویکرد محفلیستی، با نوعی هیستری بر علیه میراثهای “شیوه استالینیستی” در رهبری حزب همراه بود. از جمله، “اسی” برادر همین بهمن شفیق در نامه ای سرگشاده فراخوان داد که آی اعضاء شریف و صادق و زحمتکش چه نشسته اید که “استالینیسم” در رهبری حزب لانه کرده است. شورش کنید، بزیر بکشید، ساقط کنید! بهمن شفیق که در آنزمان عضو کمیته مرکزی بود، بدون اینکه در متن اصل اختلاف واقعی بوده باشد، به نفع شورشی ها و تومار “اسی”، “فتوا” داد. در پلنوم مورد اشاره، منصور حکمت در رابطه با جنجال بر پا شده، به “دو” عضو کمیته مرکزی انتقاد کرد با این مضمون، که یکی، فرهاد بشارت، میبایست به عنوان عضو کمیته مرکزی از واقعیتهاٸی که در جریان آن بود دفاع میکرد و به عنوان حزب در برابر ناروای محفلیسم در نهادی که حزب او را رٸیس آن تعیین کرده بود، چیزی میگفت. اما نه تنها چنان عکس العمل از عضو کمیته مرکزی و در مقام ریاست فدراسیون  انجام نشد، بلکه خود لنگر محفلیسم “فدراسیونی” ها شده بود. دومین انتقاد متوجه بهمن شفیق بود که بدون اینکه ذرّه ای به موقعیت خود در کمیته مرکزی حزب فکر کند، صرفا از روی هوس و رفتن با باد حوادث، علیه حزب “فتوا” داده بود. میشد تشخیص داد که آن انتقاد، بر او کمی “شوک آور” بود. چه، در فاصله کوتاه یک استراحت من را گوشه ای کشید و گفت: “میدانی که من از سنت دیگری” آمده ام؟ منظورش دوره ورود به سیاست چپ در سنت تشکیلات “دانش آموزی” فداٸیان خلق – پیشگام – بود. بهر حال، واقعی یا نمایشی، چه یادش مانده باشد یا نه، من در آن لحظات احساس کردم که تلنگری بر دیوار شکاف بین او به عنوان یک پدیده ابری و یک انسان واقعی، وارد شده است. الان واقعا تردید دارم که کمترین اثری از آن جدال بین دو شخصیت واقعی، و موهوم  را بیاد داشته باشد. چه، سیر بعدی رویدادها، نشان داد که او علاقه ای بر پای گذاشتن بر زمین سفت زندگی و فعالیت واقعی سیاسی ندارد. در این دوره، از قضای روزگار، رضا مقدم، شاید قدری افراطی نیز، “حزبی” بود.

۲- رضا مقدم، به تعبیر منصور حکمت، در “یک لحظه بی خبری”، مسٸولیت سردبیری انترناسیونال، نشریه حزب کمونیست کارگری ایران را پذیرفت. حالا دیگر نسیم “جامعه مدنی” خاتمی چی ها و دو خرداد در حال وزیدن؛ و انتخابات سال ۱۳۷۶ ریاست جمهوری اسلامی، در پیش بود. در این دوره، شفیق مقاله ای برای انترناسیونال مینویسد و برای مُقدم جهت چاپ در نشریه ارسال میکند. اما، همانطور که اشاره کردم، جنگ بین دو شخصیت واقعی و موهوم شفیق، فیصله نیافته بود. او، که اتوریته سیاسی و تٸوریک منصور حکمت را چه بر خود و چه در حزب و جنبش پیش فرض گرفته بود، شاید بخاطر اینکه هنوز جرات نداشت بخاطر فضای حاکم بر حزب، ایزوله و پیش رس منزوی شود، نسخه ای از نوشته اش را برای او فرستاد. منصور حکمت، ملاحظاتش را صریح و بسیار صمیمانه با نویسنده در میان گذاشت. به شفیق گفته بود:” نوشته ات سرتا پا منشویکی است بهمن جان، اما طبعا اختیار با سردبیر است که آنرا چاپ کند یا نه”. شفیق، در پی این مکالمه و رفت و برگشت، به مقدم زنگ میزند و از او میخواهد که نوشته اش را در انترناسیونال منتشر نکند. اما اینجا دیگر، گرایش کارگر پناهی مقدم با ملاحظات محافظه کارانه و صندلی طلبانه، آذرین در حال تخمیر بود. آذرین که از مسٸولیتهای حزبی پس از کنگره اول حزب کمونیست کارگری کنار کشیده بود، و از اینکه “مقام” او در کانون سه نفره کمونیسم کارگری: منصور حکمت، آذرین و مقدم، با برگزاری کنگره اول و تشکیل حزب کمونیست کارگری، دود شده و به هوا رفته بود،”دلخور” بود. دو خرداد و “هژمونی” آن، برای آذرین چتری برای تکیه دادن به صندلی موعودی بود، که قرار بود با جمع کردن ناراضیان از کمونیسم کارگری، مفت و مجانی و باد آورده، بر آن لم بدهد. اما بهر حال هنوز، تا شروع موج “استعفا”ها و تشکیل اولین “کنوانسیون” مستعفیون، تا کنگره دوم حزب کمونیست کارگری و طرح بحث “حزب  و قدرت سیاسی”، فرصت باقی بود. در آن دوره دست انداز، شفیق هنوز مردد بود و در جمع محفل آذرین- مُقدم هم نیز قدری بیگانه و “غیر خودی”. شاید علت این احتیاط در اتحاد، نگرانی از حضور توام دو نفره برای پُست و مقام بود. جداٸی های بعدی بین اعضاء کنوانسیون متفرق شده در همان اولین نشست، نشان داد، که آذرین چشم دیدن یک کاندید مدعی و مزاحم را نداشت. فکر میکنم همین مشکل را شفیق هم داشت، چه دامنه جمع اگر از محفل دو سه نفره سر سپرده تجاوز میکرد، “خطر” پذیرش مسٸولیت و به قضاوت گذاشتن تواناٸی ها، اتوریته و مقام مرشدی موعود را  تهدید میکرد. همینطور هم شد. این البته، علیرغم اینکه شفیق استعفا نامه “کناره گیری از صفوف کمونیسم کارگری” مقدم را به عنوان “مانیفست” خود پسندید، در زرورق اختلاف بر سر چگونگی مرزبندی سیاسی و تٸوریک با کمونیسم کارگری پیچیده شد. اما معیار مهمتر، شدّت و غلظت لحن عفونی در ترور شخصیت منصور حکمت، و مسابقه برای معامله کردن با رفاقتها و دوستیهای دیرین، معیار واقعی تر موضع “راست” یا “چپ” آنها بود. اکنون و پس از سالها، می بینیم که هتّاکی و بی احترامی و بی تربیتی، که در دوره خلسه، “چسپ درونی” آنان بود، به پرچم تفرقه و سلاح افشاگری خود آنها تبدیل شده است. در هر حال، تردید شفیق در آن دوره، چندان دوام نیاورد. او پیشتر سعی کرده بود تا در راستای همان نوشته منشویکی پس گرفته، توجهی به مباحث تٸوریک “جامعه مدنی” را در درون حزب کمونیست کارگری جلب کند. اینهم نگرفت.

۳- ادامه راه بر مسیر شفیق متوهم و “پدیده”، بروی او باز بود. قدری این پا و آن پا کرد و یکهو در وسط معرکهِ “بی توجهی” رهبری حزب به مباحث دوخردادیها، بویژه پس از انتخاب خاتمی در  ۱۳۷۶، به خواب دید که گویا رهبری با رویکردهای “انترناسیونالیستی” او، خیلی وقت بود که آشناست!  منصور حکمت، همان موضع را، مستقل از  دفتر خاطرات سفید و گفتم نوشتم های ناموجود، قاٸم بالّذات، متین و دقیق و کوبنده پاسخ داد. برای بهمن شفیق چنین نوشت:

” انترناسیونال کمونیستى باید وحدتى از نیروهاى کمونیست باشد و نه تجمعى از نیات کمونیستى با زیرنویس به زبانهاى مختلف، و یا دیالوگى میان انزواهاى کمونیستى”

الان دیگر کاملا روشن است که بحث های “سرسری” شفیق، به معنی واقعی تر دیالوگ و ستیزی بین آن دو شخصیتی بود که یکی گوشت و رگ و پوست و خون دارد و دیگری مقوله شبح مانندی است که اصرار دارد که حتی از برسمیت شناسی و به جا آوردن اولی، امتناع کند. منصور حکمت واقعا سعی کرد که به او بفهماند که در دنیاٸی مالیخولیا و موهوم و متوهم به خود زندگی میکند، برایش نوشت:

“توهم بهمن اینست که میپندارد اینها را میشود به نام مارکسیسم در این حزب عرضه کرد، خیال میکند میتوان با ایدئولوژى “دوم خرداد” در این حزب “اپوزیسیون کارگرى” درست کرد، یا دقیقتر، با کارگر کارگر گفتن در این حزب اپوزیسیون دوم خرداد درست کرد. خیال میکند تئورى و تز و سیاست براى دیگران هم همینقدر بازیچه است. خیال میکند.”

شخصیت شفیق که به عنوان یک انسان واقعی میتوانست “مثل یک برادر” دوست داشتنی بماند، در برابر انعکاس تصویر  معوج کسی که مدام در برابر شبح خود به رکوع و سجود مشغول بود، و در نظاره رقص کلمات و پژواک سحر آمیز عبارات مطنطن  خویش، به حال نیمه بیهوش افتاده بود، زانو زد. او از آن پس دیگر قادر نشده است که تشخیص بدهد که با “خودش مشکل دارد”. نمیخواهد حتی بفهمد که دارد خود را فریب میدهد. نفرت و کینه غیر قابل تصور او از منصور حکمت، که در ایام همسنگری نگران سرسری شدن شخصیت او بود، در واقع لجاجت با آشتی ناپذیری و تخاصم بین دو شخصیت موهوم و واقعی و جانبداری از هویت کاذب است. او تصمیم گرفته است تا آخرین نفس به همان شیوه زندگی مریخی در عصر ماقبل تاریخ “پیشگام”، به “رزم” دانش آموزی خود ادامه بدهد. یک علت واقعی اینکه، در لگد کردن دُمب هم سنگر خود در تاسیس همان “تدارک کمونیستی”، در بازبینی تاریخ، در مغازله سیاسی با پارتنر فکری خویش، و خلاصه با مناسبت و بی مناسبت، نفرت از کمونیسم کارگری و منصور حکمت را بلغور کند و قورت بدهد، در واقع ریشه در یک جنگ درونی- روانی بین دو وجه متفاوت شخصیت دوگانه خویش است.

با کسی که این چنین مجذوب و شیفته شبح موهوم ساخته ذهن خویشتن خویش است، نمیتوان بحث کرد. اینها، حتی برخلاف کسان بسیاری که با “خود فریبی” زندگی میکنند، فرق دارند. این موجودات قاٸل به این نیستند که دارند شخصیت واقعی تر و قابل مشاهده و قابل ارزیابی عینی خود را برخلاف میلیونها انسان دیگر ساکن کره زمین، با لجاجت و سماجت غیر قابل فهم، پس میزنند. شاید ادامه جدل با این نوع پدیده ها، آن دنیای halucination یا به زبان آلمانی halucinazion  را نشٸه آور تر کند. ادامه بحث با آنها را از این نظر برای آخر و عاقبت خود آنها، مفید نمیدانم.

۲۳ فوریه ۲۰۱۶

iraj.farzad@gmail.com

Posted in: Uncategorized

» Leave a Reply