حمید تقوائی، سوالی از خود را در قالب یک پرسش و پاسخ با “انترناسیونال” ̵ نشریه حزب کمونیست کارگری ایران ̵ پاسخ داده است. سوال این است: “کنگره دهم حزب”، که هنوز برگزار نشده است و معلوم نیست اگر واقعا این “بالاترین” ارگان مرجع و تصمیم گیرنده ایشان را به عنوان عضو کمیته مرکزی انتخاب کند، اما بهر حال باید طبق “انتظارات” و “فتوا” های حمید تقوائی حرکت کند. من اینجا وارد محتوای “توقعات” ایشان از کنگره موعود نمیشوم. سوال این است که چرا و در چه مکانیسمی، حمید تقوائی، برای خود این “حق وتو” را قائل شده است که تعابیر و تفاسیر خود از اوضاع و احوال “ایران و در مقیاس جهانی” را به عنوان انتظارات و توقع از کنگره ای که گویا قطعی است که ایشان را در مقام “لیدر” ابقاء میکند، فرموله کرده است؟ چرا کنگره حزبی تا این حد بی اهمیت شده و به یک بازیچه تبدیل شده است؟
بحث بسادگی این است: از همان ایامی که بیم حذف فیزیکی و حضور سکاندار انقلابی و پرچمدار “دیدگاه” کمونیسم کارگری در حزب، قوت گرفت، میدان برای انتقال حزب سیاسی از متن زندگی مردم، از زندگی و مبارزه “کارگر آچار بدست”، از تلاش برای زنده نگاه داشتن یک روزنه امید به “دنیائی بهتر” در جامعه؛ به دنیای افسون کننده و خرافی مجازی و اینترنتی، فراهم شد. کیلومترها صفر شدند و هر حاشیه نشین و گوشه گیر سالها، مدعی ارث و میراث شد. تلاش ها و رزم و مصافها در تند پیچهای خطرناک؛ و کوه ادبیات و رزم قلمی؛ و در صحنه مصافهای بزرگ با پوپولیسم و ناسیونالیسم و انواع کمونیسمهای بورژوائی و اردوگاهی و غیر اردوگاهی، با “تزها”ئی که از جیب در آوردند، جایگزین شد و کل آن تاریخ پر فراز و نشیب را به به حاشیه و سایه شعبده بازیها و “تز آوردن”های خود راندند.
اما معلوم بود که ناجیان پوشالی، از ظرفیت یک مصاف با آنچه منصور حکمت در ادبیات و سیاست و سنتهای حزبیت کمونیستی مکتوب کرده و به ثبت رسانده بود، ناتوان بودند. برای انتقال کمونیسم کارگری و سنتهای سیاسی و ادبیات معرفه و شناخته شده آن به دوران اولیه عروج مارکسیسم انقلابی و وام گرفتن از مدافعان دو خردادی، اولین اقدام کاشتن تخم لق شک و تردید در مورد کل سیر تاریخ مباحث کمونیسم کارگری توسط مدعیان بی رگ و ریشه بود. پس از اینکه لایه کادری حزب کمونیست کارگری هم در جریان “اختلافات درونی” زیر دو پرچم دروغین مقدمات فروپاشی حزب کمونیست کاگری را آماده کردند، تلاش برای تعرض به بنیادهای سیاسی و فکری و اصول سازمانی کمونیسم کارگری شتاب گرفت. برنامه یک دنیای بهتر، در یک تقلب جهان سومی، با ورژن “توده فهم”، “بیانیه حقوق جهانشمول” جایگزین شد. سیاست سازماندهی کمونیسم کارگری در میان طبقه کارگر با تلفیقی از کارگر پناهی و وام گرفتن از سنتهای راه کارگر و “خط ۵” و روش و سلوک تشکیلات دال.دال پیکار و رزمندگان و دیگر فعالان سوسیالیسم خلقی در میان دانشجویان و محصلین مدارس، در حرکاتی که به شعبده بازی شبیه بودند، با “کمیته های کمونیستی” جایگزین شدند. مبانی کمونیسم کارگری به دوره محدود چند ماهه محفلی با منصور حکمت در ماههای مقارن انقلاب ۵۷ تنزل داده شدند. دامنه هجوم، حزب کمونیست کارگری عراق را هم بی نصیب نگذاشت. یکی، چند نفری را حول “چپ”. بیرون کشید؛ و دیگری از آن باریکه باقیمانده برای تحقیر و تمسخر آنان و نشان دادن عظمت کاغذی خود، تقریبا چیزی باقی نگذاشت. جزب کمونیست کارگری در تمام وجوه، چه سیاسی، یا مبانی تئوریک و حزبیت و اصول سازمانی آن ملی شد و به حراج گذاشته شد. اما سرداران آن لشکرکشی قهرمانان روئین تن نبودند، لایه کادری حزب کمونیست کارگری هیچگاه، و حتی در دوره حیات و حضور فعال منصور حکمت، روی خط کمونیسم کارگری نبود. منصور حکمت و کمونیسم کارگری او، یک گروه فشار بود. پس زدن آن فشار همیشگی و رجعت به سیاست آماتور همواره معضلی برای کسانی بود که با تکه پاره شدن حزب کمونیست کارگری زمینه “فعال” شدن خویش را مهیا دیدند. لایه کادری، به دلیل خو گرفتن به سیاست آماتورها، با خیال راحت و وجدان آسوده، اجازه دادند که مدعیان، به عنوان رهبر و قهرمان، چپ و راست به خود مدال آویزان کنند و در برابر عکس و تمثال خویش مدام رژه بروند و سان ببینند. این منظره و تصویر در بیرون، فضائی برای یک تعرض لجام گیسخته به مبانی کمونیسم کارگری و شخص منصور حکمت را فراهم کرد.
اما پیش شرط اکتیو شدن این رهبران بی رگ و ریشه و تاریخ بدون رویداد، تهیه و تدارک میدان برای نمایش عکس مار بود. در حزب کمونیست کارگری و حزب کمونیست ایران و کومه له ای که من میشناختم، هوس رانی سیاسی و “تئوریک” جائی نداشت. حزب و حزبیت، اصول و موازین مصوب و شناخته شده ای داشت. هیچکس نمیتوانست در گوشه ای پرت بنشیند و خودسرانه در باره هر موضوع مطرح و یا پرت، “فتوا” بدهد. فقط به دو مورد از آن دوران “سپری شده” اشاره میکنم:
الف. در ماجرای اختلافاتی که در “فدراسیون پناهندگان…همبستگی” بروز کرد، “اسی” نامی در آلمان فراخوان داد که ای فعالان در صحنه “عمل”، ای شمائی که عرق ریزان زندگی تان را در طبق اخلاص گذاشته اید، چه نشسته اید که “استالینیسم” در رهبری حزب لانه کرده است، بشتابید، بطرف دفتر سیاسی اردو بکشید، استالین و استالینستها را بزیر بکشید. اما با حزب کمونیست کارگری و اصول ناظر بر حزبیت آن نمیشد شوخی کرد، آنجا جائی برای تمکین به عقب ماندگی ها نبود. امر بر “بهمن شفیق”، اما، مشتبه شد. او که خود رسما عضو کمیته مرکزی بود، و آن اندازه زرنگ و تیز هوش، که بوی نسیم و رایحه دگر اندیشی “جامعه مدنی” را حس کند، به صرافت “فتوا” افتاد. بدون اینکه در ماجرا باشد، بدون اینکه از کم و کیف اختلافات در راس همبستگی و یار و یارگیری و محفل بازیها سر درآورده باشد، پا برهنه به وسط ماجرا پرید و حق را به فعالانی داد که کوله پشتی به پشت خواب و خوراک نداشتند. اما، مدت زیادی نگذشت که پلنومی فراخوان داده شد که یکی از مسائل “پیش از دستور” آن، پرداختن به مسائل پیش آمده در همبستگی بود. آنوقتها هنوز زمان زیادی مانده بود که بهمن شفیق “دهه” بزرگترین مصافهای کمونیسم کارگری را ” دهه از دست رفته” توصیف کند. آنوقتها، در حزب کمونیست کارگری جائی برای “فتوا” علیه رهبری حزب، آنهم از جانب کسی که خود عضو کمیته مرکزی بود، وجود نداشت. هیچگاه آن قیافه نزار و سرافکنده شفیق را فراموش نمیکنم که پس از آن انتقادات منصور حکمت به “دو” عضو مرکزیت حزب”، من را در فاصله یک استراحت، گوشه ای کشاند و غمگین و با بغض در گلو گفت: میدانی که من از “سنت” دیگری به کمونیسم کارگری پیوسته ام؟ منظورش فعالیت او در دوره “پیشگام”، دانشجویان و محصلین هوادار خط “فدائی” بود. همین شخصیت، پس از اینکه کادرها و لایه رهبری حزب کمونیست کارگری در پشت دو شخصیت تازه مدعی صف بستند، در یک جلسه رسمی حزب هنوز “یکپارچه” حکمتیست، مدال تقدیر گرفت و نشان شوالیه میدان افتخارات “تئوریک” حزب مربوطه “غیابا” به گردن او آویزان شد! اما این بار در فضائی از تمکین و رضایت خاطر به خود فریبی دسته جمعی. خوشبختانه من در این مناسک نبودم و پس از کنگره اول حزب جناح چپ دفتر تحکیم وحدت، کناره گیری کرده بودم. اولین پیش فرضها برای فعال کردن نظرات “دهه از دست رفته” و نصب هژمونی فکری و سیاسی و تشکیلاتی دفتر تحکیم وحدت، با کمیته های کمونیستی و ملحقات و غیره آن، انحلال حزبیت کمونیسم کارگری و اصول و موازین آن بود.
ب. قبل تر، با نزدیک شدن پایان جنگ ایران و عراق، یک صف آرائی نسبتا پر تشنج در رهبری حزب کمونیست ایران و کومه له، شکل گرفته بود. منصور حکمت صمیمانه و مسئولانه، از بازی کردن رهبری کومه له، که آنوقتها، نه “جناح سوسیالیستی جنبش کردستان” که سازمان کردستان یک حزب کمونیست سراسری بود، در میدان و سنتهای احزاب ناسیونالیست کُرد، بسیار نگران بود. تا آنوقت، پیش فرض این بود که حرکت از “جفرافیا”، ناسیونالیسم است. اما، برای گرایشی که همانوقتها در پی صدور “فتوا” بود، آنجا هم متکی به “فعالیتها و جانفشانی های” نیروی “پیشمرگ” در کردستان، میبایست فرمول عامه پسندی را در دسترس آن “توده تشکیلاتی صادق و جان بر کف” گذاشت: “کومه له”، بازوی سوسیالیستی “جنبش کردستان” است. اما، فروختن آن فرمول در میان لایه کادری و تشکیلات کومه له، حداقل آنوقتها، چندان ساده نبود. آن تشکیلات علاوه بر یک رویاروئی نظامی با جمهوری اسلامی، از یک مصاف بزرگ در برابر جنایات حزب دمکرات کردستان، سربلند بیرون آمده بود. هویت ضد ناسیونالیستی کومه له را در تشکیلات و حزب موجود نمیشد نادیده گرفت. آنجا هم اولین کار برای یکه تازی آن مواضع “جدید” و بی رگ و ریشه در کومه له کمونیست، زدن خود حزبیت کمونیستی و جدائی از تحزب کمونیستی بود.
حمید تقوائی کماکان به آن خط وفادار مانده است. خط “فتوا”، و خط فقدان حزب و حزبیت در دنیای واقعی؛ و پرواز سرمستانه در فضای مجازی اینترنت و فیس بوک. و میداند که هیچکس در بالا و پائین حزب مجازی، سوال نمیکند که آخر “رئیس جان”، کسی نمیتواند قبل از آن بالاترین ارگان تصمیم گیری، و قبل از اینکه معلوم شود که موقعیت تشکیلاتی آدمها چگونه خواهد بود، به شیوه “فتوا” های امثال شفیق بازگردد. اما، انگار خود این سوال هم نمیتواند طرح شود، چون سالهاست خود موجودیت حزبی کمونیسم کارگری از معنی تُهی شده است، ارگان بالا و پائین آن بی معنی تر.
و تاثیرات مخربی که گرایشات و شخصیتهای حاشیه ای میتواند به بار بیاورد، در حد تصور نمیگنجند. تنها عقاید و افکار پیشرو نیستند که میتوانند نیرو بسیج کنند، مالیخولیا و عقب ماندگی و شُعبده بازی نیز، ظرفیت تبدیل شدن به نیرو را دارد.
اما از همه دردناکتر برای همه انسانهائی که کمونیسم کارگری و تحزب آنرا ابزاری برای رسیدن به دنیائی بهتر شناخته بودند و نیروئی قابل اعتماد و قابل اتکاء برای بزیر کشیدن اسلام سیاسی، باید معلوم باشد که عناصر حاشیه ای و کسانی که با ادعای ارث و میراث و حق وراثت سببی و نسبی و محفلی، تاخت و تاز کردند، و در مهندسی و نظارت و هدایت ریزش آوار یک عمارت با شکوه تز آوردنهای خود را به نمایش گذاشتند، از چه قابلیتهای “تخریبی” برخوردار بودند. اینجا دیگر باید به صف لایه کادری کمونیسم کارگری که در هر دو اردو آن جنگ و جدال، پیاده نظام بودند و “جانبدار”، دسته گلی هدیه داد! در سرنوشت تلخ تحزب کمونیسم کارگری، لایه کادری آتش بیار معرکه بودند.
اینجاست که هر کس و هر انسان شریف که به کمترین آثار از دوران جلال و شکوه کمونیسم کارگری احترام میگذارد، هر چند بسیار دیر و چون نوشداروی بعد از مرگ سهراب، از ادامه تداعی شدن با مدعیان دروغین و ریاکار کمونیسم کارگری و “حکمتیسم” رسمی و غیر رسمی، خود را کنار میکشد. این، گرچه خودفریبی ها و سهیم شدن در دوره نسبتا طولانی تخریب؛ و رکاب زدن در سایه سیاستهای سالهای بعد از آن زلزله سیاسی را جبران نمیکند، اما، دستکم برای رضایت وجدان، شاید نوعی تراپی شخصی باشد.
۲۳ ژانویه ۲۰۱۷
Posted in: Uncategorized
» Leave a Reply