رحمان حسین زاده( از حزب حکمتیست جناح “غیر رسمی”) و ابراهیم شیخانی( از محفل “اتحاد سوسیالیستی”) به گردش به راست کومه له، سازمان کردستان جریان فرمال و غیر واقعی حزب کمونیست ایران بند کرده اند. ناسیونالیستی و به راست چرخیدن این کومه له تحول عجیبی نیست که گویا با امضاء بیانیه مشترک با ۵ جریان ناسیونالیست و در میان آنها جریان ارتجاعی “خه بات”، چون رعد و برق در آسمان بی ابر اتفاق افتاده باشد. گرایش ناسیونالیسم کرد در “کومه له” از همان کنگره اول آن، در یکی دو ماه مانده به بهمن سال ۱۳۵۷ بخشی از یک هویت پنهان بود. انقلاب ۵۷ و تاثیرات مارکسیسم انقلابی و “فشار از پائین”، از سوی نیروهای تحصیلکرده شهری و کارگران سوسیالیست که با موج انقلاب ۵۷ به کومه له پیوسته بودند، به خط حاکم سوسیالیسم دهقانی و موقعیت تدارکاتچی گری خط جلال طالبانی در جنبش ناسیونالیسم کرد، فرصت یکه تازی نداد. کومه له از فاصله کنگره دوم، فروردین ۱۳۶۰ تا تشکیل حزب کمونیست ایران، شهریور ۱۳۶۲ در ساکت کردن رسوبات ناسیونالیسم کرد در تاریخ شکل گیری آن حتی از همان دوره محفلی سال ۱۳۴۸ گامهای بلندی برداشت. اما ناسیونالیسم کرد، و نه فقط حزب دمکرات کردستان ایران و سیاستهای آن حزب، به عنوان یک گرایش طبقاتی و بورژوائی مورد انتقاد کادرهای رهبری کومه له قرار نگرفت و مسکوت و سر به مُهر باقی ماند. اینجا برای احتراز از کلی گوئی، به یک فاکت که کُنه حقیقتی بزرگ را نشان میدهد، اشاره میکنم:
همه کسانی که در جریان سیر تاریخ و دگرگونیهای کومه له قرار دارند، میدانند که نقش و جایگاه کسی چون عبدالله مهتدی در فاصله کنگره دوم تا مقطع تشکیل حزب کمونیست ایران تا چه حد بارز و مهم بود. من به انگیزه های شخصی او در آن انتخاب سیاسی و نیز سقوط سیاسی بعدی او نمیپردازم. تحول بسیار بزرگی، علیرغم کارشکنی ها و توطئه گریهای جریانات موجود سوسیالیسم خلقی، در تصویر اجتماعی از کومه له روی داده بود. رهبری کومه له در کنگره سوم علیرغم هشدارها و اخطارها و خطبه و پند و نصایح زعمای عمامه و جامانه بسر ناسیونالیسم کرد “سه پارچه” از “چهار پارچه”، برنامه حزب کمونیست را به تصویب رساند. اما حقیقت این است که با تشکیل حزب کمونیست ایران، بسرعت معلوم شد که آن حزب، با پیشینه ای که در انقلاب ۵۷ داشت، با رسوباتی که در نتیجه “ائتلاف ضد پوپولیستی” بر اذهان کادرهای آن حزب سنگینی میکرد، با جان سختی ها و مقاومتهائی که سنتهای ناسیونالیسم کرد و “دیپلوماسی” و بند بازی سیاسی و کیش و تقدس “پیشمرگه کردستان” در درون “سازمان کردستان حزب کمونیست ایران” در برابر کمونیسم و تئوری و سیاست کمونیستی و مارکسیسم از خود نشان میداد، هنوز آن حزب جدید در جامعه ایران، تا تبدیل شدن به ابزار پیشبرد کمونیسم در معادلات سیاسی و فکری ایران و جهان و منطقه، بسیار فاصله داشت. مباحث “مبانی کمونیسم کارگری” در همان حزب طرح شد و به منظور هموار کردن راه نفوذ و گسترش کمونیسم کارگری، تلاشهای جدیدی شروع شد. آن دوران، کمونیسم هنوز در بورس بود و از مُد نیافتاده بود. عبدالله مهتدی مایل بود با کمونیسم کارگری تداعی شود و از جاذبه آن، با هر قصد و نیت آشکار و پنهان، بهره مند شود. گفت که مایل است در جمع “کانون کمونیسم کارگری” پذیرفته شود و فعالیت کند. منصور حکمت که برای آذرین و مقدم و مدت کوتاهی هم برای کورش مدرسی، هیچ پیش شرط را برای عضویت در کانون مذکور واقعی نمیدانست، برای عبداله مهتدی پیش شرط تعیین کرد. آن پیش شرط برای شخص عبدالله مهتدی بسیار واقعی بود. عبدالله مهتدی چه به عنوان شخص و عضو یک خاندان ریشه در جنبش ناسیونالیسم کرد و حکومت خود مختار قاضی محمد، پدر او وزیر آن دوره و برادر بزرگتر او، از یاران نزدیک جلال طالبانی و “شورش کرد” در آنسوی کوههای قندیل بودند. واقعی بود که کسی مثل عبدالله مهتدی میبایست در نوشتن یک مقاله “تئوریک” و پایه ای در نقد زیربنای فکری و جنبشی وسیاسی و سنتهای ناسیونالیسم کرد، نشان بدهد که چرا و به چه دلیل او به کمونیسم کارگری پیوسته است. عبدالله مهتدی پس از مدتی این پا و آن پا کردن، به این نتیجه رسیده بود که نوشتن چنان مقاله برای بسوی سوسیالیسم “پیچیدگیها”ئی دارد که او از عهده ظفر یافتن به آنها بر نمی آید. نقد ناسیونالیسم کُرد از توان و ظرفیت کادرهای رهبری کومه له وقت، به دلیل آنکه آنان را وادار میکرد که قاطعانه و شجاعانه و همه جانبه بند ناف سیاسی و تفکر و بینش شان را با “جنبش کردستان” قطع کنند، خارج بود. رهبری کومه له برعکس، پس از جدا شدن از کمونیسم کارگری و بویژه پس از به قدرت رسیدن “احزاب برادر” به حاکمیت اقلیم در کردستان عراق، با تعریف هویت خود که کومه له را “جناح سوسیالیستی جنبش انقلابی کردستان” بازتعریف کرده بود، در بهترین حالت “چپ” ناسیونالیسم کرد، بود. از این نظر سر و صدا و غوغای کشف ناسیونالیسم کومه له، زیادی غیر تاریخی، زیادی کشف شهود و زیادی تبصره نویسی بر جدالها و کشمکشهای انجام شده و به سرانجام رسیده و سنگرهای فتح شده توسط مدافعان کمونیسم کارگری و در راس آن منصور حکمت است.
اما توصیف به راست چرخیدن کومه له، آنهم از سوی جریاناتی که خود در دوران پسا دو خردادی یا از موضع راست، “جنبش استعفا” از کمونیسم کارگری را سازمان دادند و یا تحت تزها و بر مبنای تئوریهای یکی از انشعابات بعدی از همان رویکرد و سیاست، بهمن شفیق ، حزب رسمی و غیر رسمی خود را ساختند و تاکنون هم کسی جز “تشکر” از بدعت گذار تزها و تئوریها، کوچکترین رگه انتقادی را ندیده و نخوانده است، زدن به کاهدان است. هنوز هم که هنوز است، علیرغم انشعاب و انشقاقها بین جناح رسمی و غیر رسمی، آنچه را که شفیق و مدرسی در باره خیزش سال ۱۳۸۸ به عنوان “جنبش سبز”، درست صد و هشتاد درجه در تناقض با تحلیل های منصور حکمت و کمونیسم کارگری او از جنگ جناحها در رژیم اسلامی و مساله غیر ممکن بودن “متعارف شدن” این رژیم گفت و نوشت، شالوه سیاست اینهاست. از موضع قرار گرفتن در جناح راست انشعابی از جریان دوخردادی که با دو خرداد سال ۱۳۷۴ وعده داد که رژیم اسلامی دارد با تبدیل شدن از “رژیم سرمایه به رژیم سرمایه داران”، “متعارف” میشود، نمیتوان مدال مبارزه با راست روی دیگران را با چراغ خاموش به سینه آویزان کرد. تیراندازی با فشنگ مشقی از سنگر شیشه ای به طرف جریانی، که عالم و آدم و حتی خودشان با صدای بلند گفته اند، راست اند و ناسیونالیست کُرد؛ و به کل تاریخ “مشترک” دوران تا تشکیل حزب کمونیست ایران چوب حراج زده اند، هنر چندانی نیست. این هنرنمائی و فخر فروشی کاذب، تغییر ریل سیاسی و عقیدتی و اسباب کشی سیاسی مجاهدان چپ نما از کمونیسم کارگری به جریان مهجور و انزوای برآمده از انشعاب راست دوخردادیها را از انظار پنهان نمیکند. از نطفه بستن خمیر مایه تدارک آن تغییر ریل و خانه تکانی سیاسی در فاصله ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۷، بیش از ۱۵ سال آزگار گذشته است و از نقل مکان اسلاف بیش از ۱۸ سال. این تاریخ واقعی و فعال و “مشترک” به راست چرخیدن مدعیان “چپ”نما است. خفت دادن و تحقیر دیگران که به سنتهای چپ “تاریخ مشترک” ایام خوش اتحاد عمل و ائتلاف چپ ۵۷ی پشت کرده اند، بیش از آنکه صمیمانه و صادقانه باشد، گرد و خاک بپا کردن برای پنهان کردن ائتلاف و پیوستگی”جنبشی”خط تئوری پردازان دوخردادی – آذرین – شفیق – مدرسی و ستایش و تقدیر و تملق متقابل بخاطر تئوریها و “تز آوردنها”در این ۱۸ سال اخیر، علیرغم قهر و آشتی ها و گاه تخاصمات و دشمنی ها و انشقاق و جدائیهای سازمانی و محفلی است. تنها تفاوتی که جای بسی تامل دارد این است که پیشینیان “رفتند”، اما آخری ها نیرو از حزب کمونیست کارگری کندند و تحت نام “حکمتیست”. قبلا و در جریان استعفای پیشینیان، منصور حکمت گفت که آنان تصمیم داشتند به نام کمونیسم کارگری، اکونومیسم کارگری شان را رنگ و لعاب بزنند، اما با هشدار منصور حکمت که در آن نقل مکان از او نقل قول نیاورند، ساکت شدند. بار آخر و در درون “قلعه” آن پرچم افتاده دیگر رسما و فراتر از کمونیسم کارگری علیه بنیانهای کمونیسم کارگری اما تحت نام حکمتیست برافراشته شد. تلاش برای پنهان کردن تعرض و پیشروی و جان گرفتن خط دو خردادی بر بستر قسر در رفتن آخرین زمامدار آن ممکن شد که توجیه خیلی عامه پسندی هم دارد. در راس حزب کمونیست کارگری دوران پس از منصور حکمت، نه تنها کسی جانبدار انقلابی مبانی کمونیسم کارگری نبود که سنگری ایجاد کند، بلکه پیوستگی خط دو خردادی با تمایل بخشی از کادرها و یا بخاطر بی تفاوتی اکثریت قریب به اتفاق شان نسبت به سرنوشت کمونیسم کارگری در غیاب منصور حکمت، توام با “پیروزی” بود. به نظر من کسی که قادر نباشد از چگونگی قوام گرفتن یک خط “کمونیسم دو خردادی” تبیینی واقعی ارائه بدهد، کسی که نتواند به یک ارزیابی منصفانه و انتقادی از آن دوره تعرض تزهای دو خردادیون و گردش به راست و همراهی خویشتن خویش به جامعه ارائه بدهد، با آن سابقه تردید و تزلزل و وادادن و میدان دادن به راست و سوسیالیسم دو خردادیون، و لجاجت در مسکوت گذاشتن آن، کارشناس مناسب برای ارزیابی چپ روی و یا راست روی دیگران نیست. من اینجا به خط حمید تقوایی که در آن بلبشو فرصتی برای بازگشت دوران نوستالژیک ائتلاف چپ ضد پوپولیستی را چون بازگشت از حاشیه کمونیسم کارگری در هوا قاپید نمیکنم. او بهر حال از یک مقطع تاریخ کمونیسم ایران خارج نشد.
به تاریخ نمیتوان کلک زد. کسی که دیگران را شماتت میکند که چرا به تاریخ چپ گذشته پشت کرده است، علی القاعده باید نشان بدهد که تعرض راست وقیح و بی پرده علیه کل تاریخ ادعائی خویش را در “درون قلعه” خویش تحمل نکرده و از آن بخشم آمده است. فکت ها حکم دیگری میدهند. بهمن شفیق، آنهم نه “رفیق بهمن” سال ۱۹۹۹ که تلاش برای ایجاد فراکسیون دوخردادی در درون حزب کمونیست کارگری را در پوشش مجاهدت برای ایجاد “انترناسیونال کمونیستی” پنهان کرده بود، که بهمن شفیق سالهای اخیر که تاریخ کمونیسم کارگری را “دهه از دست رفته” توصیف کرده؛ و هویت خود را پس از کناره گیری از کمونیسم، نفرت پراکنی تعریف کرده بود، در یک جلسه رسمی توسط لیدر وقت رحمان حسین زاده، نشان لیاقت تئوریک گرفت. از هیچکس و از جمله رحمان حسین زاده کسی بطور علنی نشانه ای از خشم و انتقاد از آن دهن کجی به؛ و تمسخر شخص منصور حکمت و حرمت شخصی و سیاسی او نشنید و نخواند. چندی بعد، همان شفیق هر آنچه را میتوان ترور شخصیت، لجن پراکنی و بُهتان و اتهام و افترا نامید در یک “درددل” نامه به سنگ صبور آن لیچارها، کورش مدرسی، روی کاغذ آورد و علنا انتشار داد. هیچکس نه آنوقت و نه پس از انشقاقها و جدائیها تاکنون هم نسبت به آن دنائت نامه و فحاشی ها که بین آن دو یار بازیافته آمد و چرخید و قند را در دلها آب کرد و عقده انتقامگیری از منصور حکمت و کمونیسم کارگری را ارضاء، چیزی نگفت.
وجدانا مخاطبان داد و فغان: آی کومه له راست و ناسیونالیست، راست روی و ناسیونالیسم اش را جارّ میزند، آنهم از طرف کسی که خود در برابر قرار گرفتن یک هتاک بر سکوی افتخارات حزب مربوطه، ساکت و الکن و به آن بی پرنسیپی و چوب حراج زدن به تاریخ ادعائی زندگی سیاسی اش تمکین کرده است، ذره ای صداقت می بیند؟ چگونه میتوان به کارآئی “کلٙک” زدن به وجدان انسانها امیدوار بود وقتی خود راوی و مدعی مدافع حقیقت و حقانیت تاریخ “چپ”، در برابر تعرض و افسارگسیختگی و بی چشم و روئی و پاچه ورمالیدگی، تا آن حد جبون، همراه با مسیر باد ؛ و بخاطر مقام حقیر “صندلی” و تصویر عکس شش در چهار در نشریه های کذائی، ستایشگر سکوت گورستانی بوده باشد؟
نه دوستان نازنین سابق و اسبق، مخاطبان خود را با مخاطبان خام و ببوی فلان شیاد و رمال و کلاهبردار که در روستاهای دور از چشم قانون و مدنیت، برایشان عکس مار میکشد، اشتباه نگیرید.
۲۵ مه ۲۰۱۷
Posted in: Uncategorized
» Leave a Reply