iraj farzad site » Blog Archive » نگاه از درون، به روایت ناسیونالیسم کرد
Wordpress Themes

نگاه از درون، به روایت ناسیونالیسم کرد

آقای وطندوست، “سرخود”، دست نوشته های “کنگره اول کومه له” را انتشار علنی داد. بحث ها در باره جایگاه و مباحث تخریبی جلسات ۳۶ روزه به حد کافی و از زوایای مختلف انجام شده است. حقیقت این است که من تا مدتها پس از این رفتار نامسئولانه، بحد افراطی “حرص و جوش” میخوردم. خیلی با خود کلنجار رفتم تا علت این احساسم را که به نوعی به حالتی شبیه به اضطراب توام با دیپرسیون شباهت داشت، دستکم برای خودم کشف  و تحلیل کنم. من بارها نوشته ام که از آنجا که من تنها کسی بودم که اصل دستنوشته ها را در شرایط خفقان حفظ کردم، نوعی حالت پشیمانی در ذهنم شکل گرفته بود که چرا آنها را جز یکی چند صفحه ای که به مباحث سیاسی و نظری آنوقت کومه له مربوط بودند، نسوزاندم؟ جهت اطلاع خوانندگان، من در هر دو دوره ای که رژیم اسلامی به کردستان حمله کرد، یعنی در هر دو مرحله: ۱.پس از فرمان یورش به کردستان در پی فتوای خمینی در ۲۸ مرداد سال ۵۸، و ۲. پس از نطق معروف بنی صدر خطاب به نیروهای مسلح رژیم اسلامی: “تا متجاسرین را در کردستان سرکوب نکرده اید، پوتین ها را از پا در نیاورید” در ماههای پایانی سال ؛۵۹ و تا مقطع کنگره سوم کومه له، اردیبهشت سال ۱۳۶۱، در شهر سنندج، مسئولیت تشکیلات شهرهای کردستان کومه له را بر عهده داشتم. طی آن دورانها، بطور معجزه آسائی از خطر دستگیری و مرگ رها شدم. در یک مورد حتی دستگیر شدم، اما چون شناسنامه ام جعلی بود، و “تصادفا” به هنگام دستگیری کسی از مزدورانی که من را بشناسد در محل وجود نداشت، آزاد شدم. در مرحله دوم در دو مورد خانه مخفی من مورد بازرسی قرار گرفت، اسناد را هم در همانجا جاسازی کرده بودم، در آن دو مورد هم من را که در پوشش کارگر لوله کش زندگی مخفی داشتم، نشناختند و به محل جاسازی که به مهارت ساخته بودیم، پی نبردند. بهرحال قصدم این است که نشان بدهم که برای حفظ آن اسناد، چه خطرات جانی را نیز متحمل شده بودم. بالاخره در فرصتی، و یکی دو ماه قبل از ملحق شدن به بخش علنی تشکیلات، من نسخه اصلی و دستخط ها را برای مرکزیت کومه له فرستادم.

با این شرح و بسط، مشخص است که من آنوقتها مطلقا فکر نابود ساختن اسناد مذکور را در ذهنم نداشتم. قدری بخودم آمدم و دیدم خودخوری و گرفتار شدن به روحیه خشم از خود، نه تنها واقعی که برخوردی منصفانه در حق خودم هم نیست. اسناد، با میل و رغبت کامل من حفظ شده بودند و همان وقتها، مرکزیت، حداقل سه نسخه از آنها را کپی کرده بود. از این نظر طبیعی بود که احتمال انتشار علنی آنها بهر دلیل و بهانه و توجیه، کاملا ممکن شده بود. اسناد، دیگر از کنترل انحصاری من خارج شده بودند. طبیعی بود که هر کس که به نسخه ای از آنها دسترسی داشت، برای مقاصد سیاسی خویش، ممکن بود که آنها را انتشار علنی بدهد. و دست بر قضا، سالها بعد، یعنی وقتی که حزب کمونیست کارگری منشعب شد و به آستانه فروپاشی گام نهاد، کورش مدرسی، که نسخه ای از آنها را در اختیار داشت، در عکس العمل به رفتارهای انواع انشعابات کومه له، تهدید کرد که “ساکت! اگر نه اسناد دوره “بنیانگذاری تان” را منتشر میکنیم. بهر حال، شاید سطح نازل آن مباحث و نیز این مساله که امثال کورش مدرسی، به عنوان رهگذر تاریخ کومه له، در ته ذهنش نمیخواست، سهم باد آورده خود را از کومه له، به باد فنا بسپارد، از اقدام به علنی کردن اسناد مذکور، خودداری کرد. البته بعدها، و پس از انتشار اسناد توسط ساعد وطندوست، خانم  آذرمدرسی، یکباره لباس داور تاریخ به تن کرد و به اتکاء آن اسناد، در نوشته: “مرگ بر اسناد، زنده باد روایت”، در یک آژیتاسیون و شانتاژ موژیک پسند، ردای عوامفریبانه تملق و چاپلوسی فواد را پوشید و به تقبیح و تمسخر شخص من در جریان بحثهای آن ۳۶ روزه روی آورد. کسانی که چه بسا در آن دوره با جریان سیاسی دیگری بودند و یا شاید مثل کورش مدرسی، که در راس محفل پوپولیستی  “رزم انقلابی” به او ماموریت داده شده بود که  بطور “تئوریک”  به جنگ ادبیات اتحاد مبارزان کمونیست بروند تا بر مسیر روی آوری صفوف کومه له به  مارکسیسم انقلابی کارشکنی کنند، “صاحبخانه” شدند و امثال من و محمد حسین کریمی، بیگانه و اغیار. درد ناشی از این مردرًندی و فرصت طلبی عابران هیچکاره آن دوران، و دستبرد عافیت طلبان به تاریخ زندگی سیاسی من، واقعا سخت و آزار دهنده بود.  بهر حال میخواهم روشن شود که حرص و جوشهای من دیگر زیادی خود زنی بود. حلا  دیگر با توجه به انشعابات متعدد که در صفوف کومه له قبلی و دیگر جریانات کمونیسم کارگری روی داده است، تردید ندارم که حتی قبل از اقدام جناب وطندوست، نسخه ای از آن اسناد در اختیار وزارت اطلاعات موجود بود.

اما، همانطور که متذکر شدم، حالا دیگر هر کس، و هر “نهاد” و هر محفل با هر خرده اختلاف و غرض و مرض، از آن اسناد برای مقاصد خود استفاده میکند. یک نکته دیگر را هم توضیح میدهم و به علل عقب نشینی ساعد وطندوست به کنگره کذائی و “مباحث”اش، بازمیگردم.

به گمان من، اگر رهبری کومه له در آن مقطع، یعنی پس از آذر ماه سال ۵۷ اسناد را به همان شکل که ساعد وطندوست منتشر کرده است، علنی میکرد، موقعیت کومه له، آن نمیشد که شد. به باور من، روی آوری طیف وسیع جوانان کمونیست و کارگران و زحمتکشان سوسیالیست به صفوف کومه له، اتفاق نمی افتاد و کومه له، به عنوان یک جریان غیر اجتماعی و سکت درخود، که تازه از نظر رویکردهای “نظری” از جریانات سوسیالیست خلقی، مثل پیکار و رزمندگان، بسیار عقب تر بود، تصویر میشد و به احتمال زیاد یا فرو می پاشید و یا اینکه در هر جریان سیاسی که در آن مقطع فعال در صحنه بود، هضم میشد. در این شک ندارم. اما حالا اوضاع متفاوت است، عملا از کومه له کمونیست سالهای پس از کنگره کذائی، اثری باقی نمانده است. از این نظر، برای ساعد وطندوست، ایام مناسب “بازگشت به خویش” فراهم شده بود. با این مقدمه نسبتا طولانی، نگاهی دیگر میاندازم به دلیل مادی، انتشار آن اسناد از طرف ساعد وطندوست و محفل یارانش در “ریبازی کومه له”:

آقای وطندوست در زمانی که تصمیم به انجام آن وظیفه “تاریخی” گرفت، در میان تمامی جریانات و طیفهائی که به نحوی از انحاء با کومه له تداعی میشدند، در چه موقعیتی قرار داشت؟

۱. به اقرار خود ایشان، او در زمان تلاش برای انتشار آن اسناد داخلی، مدتی بود که از کومه له، سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، “اخراج” شده بود.

۲. برخورد توطئه گرانه ومعامله گرانه او در ماجرای سرهم بندی “روند سوسیالیستی کومه له”، افشاء شد و مشخص شد که او بهیچ عنوان حاضر نشد حدود و ثغور مبالغ هنگفت و امکانات مالی را که “اتحادیه میهنی” و شخص جلال طالبانی در اختیار “تشکیلات” تازه تاسیس و اعضاء موسس روند مذکور، و البته منحصرا از کانال شخص وطندوست، گذاشته بودند، با احدی، شاید جز یکی دو نفر از “معتمدین” محفلی، در میان بگذارد. “عدم شفافیت مالی” یکی از مهمترین عامل فروپاشی “روند سوسیالیستی” بود. با اینحال شاید او از این سرنوشت هم چه بسا خوشحال بود. چه، “نام” را برای دیگران گذاشت و او برای همیشه از عذاب “شفافیت مالی” با به جیب زدن پول و امکانات اهدائی رفت دکان و “محفل” بی درو پیکر “ریباز کومه له” را، این بار فارغ از هر فشار “تشکیلاتی” و “حسابرسی” بازکرد. بنابراین حتی از منظر جریان “روند سوسیالیستی” و از منظر هر جریان که حتی در حد انجمنهای فرهنگی باید  ضبط و ربطی داشته باشد، آقای وطندوست، کوچکترین ربطی به کومه له و هیچ جمع و سازمان متشکل دیگر، حتی اگر یک فرقه صد در صد ناسیونالیستی هم باشد، و ادعای میراث خواری آنها نداشت.

۳. چه در زمان انتشار صورتجلسات کنگره اول و چه مدتها قبل از آن، حتی در ایامی که ساعد وطندوست، عضو سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، کومه له، بود، ایشان به عنوان عضو “رهبری” اتحادیه میهنی، از حقوق و مزایای بازنشستگی استفاده میکردند. این مساله که از نظر قانونی و در رابطه با زندگی در کشوری اروپائی، چگونه ایشان وارد این سیستم “پولشوئی” و فرار مالیاتی شده؛ و از اعلام این درآمد هنگفت و مالیات آن طفره رفته است، باید بالاخره مورد بازخواست قرار گیرد. اما در همین رابطه و مستقل و صرفنظر از درآمدهای “سیاه” جناب وطندوست، باید برای همه روشن باشد که عضو مواجب و مستمری بگیر حزب مرحوم طالبانی و بیوه او “هیرو خان”، از نظر پرنسیپهای سیاسی هر جریان سالم سیاسی، چه راست و یا چپ، به رابطه خود با تاریخ کومه له، پایان داده است. با اینحال او در نهایت وقاحت، حق دستبرد به اسناد سازمان و حتی انشعابهای آنرا برای خود محفوظ نگاه داشته بود. این در عالم سیاستهای امنیتی و “نگاه از درون”ها اسم دارد: جاسوسی عوامل “نفوذی”

۴. آقای وطندوست، اما، مواجب بگیری از دستگاه امنیت( آسایش) اتحادیه میهنی را عار نمیداند. میداند که موجودیت تقریبا همه مدعیان کومه له، که به نحوی از انحاء بطور متشکل فعالیت دارند، با کمکهای مالی اتحادیه میهنی و حکومت اقلیم و این اواخر با کمکهای آمریکا به واسطه گری حکومت کذائی “کردها” در “باشور کردستان”، موجودیت اردوگاهی شان را حفظ کرده اند. آگاه است که از کف رفتن استقلال سیاسی و وابستگی مالی به نیروهای مرتجع، در میان همه این بقایای “کومه له”، سالهاست که دیگر نه ننگ و عار و موجب شرم، که عین درایت است. این سکوی مشترک سقوط سیاسی به دامن سیاست و دیپلوماسی ناسیونالیسم کرد، زبان همه مدعیان کومه له را در برابر دستبرد سیاسی جناب وطندوست به تاریخ و اسناد کومه له، الکن ساخت. ریشه اساسی روحیه طلبکار و تعرضی او، درست وقتی که مچ  او را هنگام شکستن قفل و درها و بالا رفتن از دیوار منزل دیگران میگیرند، همین بستر جدید اسباب کشی سیاسی است.

۵. فواد، در دوره انتقال و سقوط سیاسی و اخلاقی این تنها مجاهد ایام ابهام و سردرگمی و گیج سری کومه له در یک ماه مانده به انقلاب ۵۷، زنده نیست. تلاش حضرات در سقوط به لجنزار سیاسی و سقوط اخلاقی و غرق شدن در انحطاط اجتماعی و فساد مالی برای همراه کردن گذشته فواد با حال این محافظانِ حضیض شرافت انسانی، رذیلانه و ناشرافتمندانه است.

۶. حالا که همه جریانات منتسب به کومه له و حتی “منفردین”، از محل کمکها و صدقه های دریافتی امثال ملابختیار و بیوه جلال طالبانی ارتزاق میکنند و یا با نام کومه له کاسبی میکنند و پول به جیب میزنند و یا اردوگاهایشان را “تحت الحفظ” نگهداری میکنند، و اخیرا هم با نظر لطف مقامات پنتاگون و سیا، بازهم به وساطت و دلالی عناصر “اقلیم”، منبع تامین مالی “ضمانت” شده است، یک توجیه عوامفریبانه را چاشنی این بی پرنسیپی ها کرده اند: کومه له با رژیم بعث رابطه برقرار کرد و از رژیم صدام هم کمک مالی و تسلیحاتی گرفت.

واقعیت این است که خودشان هم میدانند مُهمل میبافند. چرا که مساله کمک گرفتن از رژیم عراق، یک توجیه کاملا قابل دفاع داشت. به شرایط آن اوضاع اشاره ای لازم است:

الف. کمک گرفتنها از رژیم صدام ناشی از شرایط معین آن دوران بود. کومه له در “داخل” مرزهای ایران، دست اندر کار یک مبارزه مسلحانه علیه رژیم جمهوری اسلامی بود. کاملا مشخص بود که در آن جنگ نابرابر، امکانات مادی و پزشکی کومه له اجازه این را نمیداد که: اولا زخمی ها بهتر و با امکانات بیشتر مدوا و یا در حالت حاد، به “خارج کشور” برای معالجه اعزام شوند. ثانیا در عین حال، رابطه با دولت عراق، مجرائی را برای تماس تشکیلات با اروپا و اعزام آسیب دیدگان جنگی، فراهم میکرد.

ب. اینکه میدان مبارزه کومه له، اساسا در داخل مرزهای ایران بود، یک پیش فرض باز کردن رابطه با دولت عراق بود. کومه له، به عنوان نیروئی مطرح و به اتکاء نیروهایش در داخل مرزهای کردستان ایران، با آغاز “رابطه دیپلوماتیک با عراق” عملا به هیچ انقیاد سیاسی تن نداد. قلمرو فعالیت رهبری و تشکیلات، خارج از حوزه نفوذ مستقیم رژیم بعث قرار داشت. حتی وقتی به دلیل رسیدن جنگ ایران و عراق به مرزها، رهبری کومه له، مجبور شد به خاک کردستان عراق عقب نشینی کند، آن مناطق هنوز مناطق “مُحًرمه” بودند و اثری از حاکمیت سیاسی و نظامی رژیم بعث در آن مناطق نبود. حتی در آن شرایط، “استقلال” کومه له، شامل رهبری آن، از رژیم عراق تامین شده بود.

این مساله با نزدیک شدن ختم جنگ ایران و عراق، حالت دیگری پیدا کرد. رهبری به اصرار و ابرام منصور حکمت، موظف شد تا از انتقال بیشتر به مناطق تحت حاکمیت مستقیم سیاسی و نظامی رژیم عراق و قاطی شدن با نیروهای اتحادیه میهنی، جلوگیری کند. این پیشنهاد از همان زمان با مقاومت و لاابالیگری رهبری کومه له روبرو شد. بخشی از رهبری کومه له که از دیر باز و طبق “مصوبات” کنگره اول، کومه له را هم خط و همسو با جلال طالبانی و کماکان در موقعیت تدارکاتچی “پیشمرگان کردستان” میدانستند، کلا نسبت به هشدار قاطی شدن با جماعت “مام جلال” شانه بالا انداختند و آن موضع را ناشی از “غیر اجتماعی” بودن پیشنهاد دهندگان میدانستند. خود پیشنهاد دهنده هم میدانست که کومه له هیچگاه از موضع غیر انتقادی نسبت به “مام جلال”، که خودی تر از “هر غیر کرد” بود، دست برنخواهد داشت. این همسوئی با به قدرت رسیدن اتحادیه میهنی و پارتی دمکرات به مقام های “باشور کردستان”، چنان “عادی” و طبیعی مینمود که از آن پس انتقاد از گذران سیاسی تحت امر و فرمان و احسان و صدقه های “مام جلال”، رسما “خالی کردن میدان”، “آش بتال” و “پشت کردن به جنبش کردستان” لقب میگرفت. از آن دوره انتقال گام به گام، بحث “رابطه با دولتها” و دریافت کمک، ماهیتا تغییر کرد. از آن پس سیاست کمونیستی، ادامه رابطه با عراق و نیروهای احزاب ناسیونالیست کرد عراق را، نه تنها مجاز نمیدانست، بلکه بشدت مخرب و زیانبار ارزیابی کرد. طنز تلخ تاریخ این بود که پس از انشعاب کومه له از کمونیسم در پی جنگ خلیج، بازمانده ها از شادی در پوست خود نمیگنجیدند: نگفتیم منصور حکمت و کمونیسم کارگری با “جنبش کردستان نیامدند؟” نگفتیم منصور حکمت نفهمید که از “میان اتحادیه میهنی” چگونه “دوستان حال و آینده اش” را انتخاب کند؟  از آن پس، دیگر کمونیسم کارگری و منصور حکمت نه تنها دوست کومه له نبود، که معصومیت سیاسی او هم زیر علامت سوال قرار گرفت. عبداله مهتدی آن تخم لق را در دهان امثال ساعد وطندوست و فالانژهای ناسیونالیسم کرد، شکست. کومه له نه در تشکیل حزب کمونیست ایران سهم داشت و نه مصوبات کنگره هایش را، لااقل تا کنگره ششم، منصور حکمت تدوین میکرد و به تصویب رهبری میرساند و نه در رابطه با “دیپلوماسی” هشدار و اخطارهائی به کسانی داده بود که مسابقه ای در میانشان بود که چه کسی به منصور حکمت و سیاستها و نظرات او “نزدیک تر” است! کومه له در کنگره اول، فریز و “جاودانه” شد!!

اکنون و پس از گذشت سی سال، هر دو رابطه مورد اشاره در فوق، بطور کلی زیر و رو شده است. هیچ نشانی از حضور واقعی کومه له های موجود در داخل مرزهای ایران و فعالیت قابل رویت آنها طی این سی سال اخیر را حتی خودشان هم نمیتوانند به کسی نشان بدهند. از نظر حفظ استقلال سیاسی، اردوگاههای موجود تماما به مناطق تحت کنترل مستقیم احزاب حاکم در اقلیم کردستان عراق منتقل؛ و بدتر از آن، با پول و امکانات آنها، موجودیت دارند. هر دو پیش فرض یک رابطه سیاسی و دیپلوماتیک بین یک سازمان سیاسی که دست اندر کار مبارزه مسلحانه در “داخل” است، نفی شده اند. حضرات، اما، یک وجه حاشیه ای آن روابط پیشین را کماکان حفظ کرده اند: “دریافت کمک از نیروها و دولتهای خارج” در شرایط خلاء و بطور درخود و بدون هیچ پیش شرط. این متن حاشیه ای رابطه پیشین، به یک میدان بی پرنسیپی های سیاسی و عدم پاسخگوئی به سوال “شفافیت مالی” رسیده است.

از همه اینها گذشته، در زمانی که فواد زنده بود، هیچ بحثی از رابطه با دولتها در میان نبود و تشکیلات کومه له، هنوز تماما در داخل شهرهای ایران و بسیار دور از حتی مناطق مرزی قرار داشت. از این نظر، خرج کردن از کیسه فواد و بی پرنسیپ فروشی به نام او، از فرط شیادی و عوامفریبی، تماما یک مسخره بازی ناسیونالیستهای کرد، و از نوع “آماتور” آن است. اما اینها وقیح تر از این حرفها هستند.

 الان دیگر معلوم شده است که مساله فقط به لجن کشیدن تصویر فواد و بقیه شرکت کنندگان در جلسات ۳۶ روزه، البته بجز خود آقای وطندوست، محدود نبود و نیست. “راه فواد”، یعنی پرونده سازی و پاپوش دوزی امنیتی برای کمونیستهای بنام ایران، یعنی تحقیر فکر و اندیشه پیشرو و مترقی و مدرن، یعنی لجاجت و چموشی در مقابل تغییر و  تکامل؛ یعنی تعلق تعصب آمیز به گذشته و دگمهای آن، یعنی یورش ناسیونالیستی به تمامی کسانی که به اتکاء مارکسیسم انقلابی و رفاقت و آشنائی با منصور حکمت و آثار ماندگارش، کومه له شیفته ذهنیت دهقان و وردست و مرید و سر سپرده بی توقع جلال طالبانی و “خط” او،  کشته و مرده کیش اسلحه و پیشمرگایه تی مردانه و ضد زن و کردی، را از یک محفل درخود و بسته و مهجور سیاست دست در گردنی و اخلاقی، به سطح یک سازمان واقعی سیاسی کمونیست و معتبر ارتقاء دادند. کومه له با بدست گرفتن تزها و تئوریهای مارکسیسم انقلابی، از جمله سه منبع و سه جزء سوسیالیسم خلقی و اسطوره بورژوازی ملی و مترقی، تازه آنوقت زمینه فاصله گرفتن از رسوبات دیرین ناسیونالیسم کرد و رسوبات عقب ماندگیهای فکری و فرهنگی و سنتی را فراهم کرد. تا آنوقتها، شعر “توتون کار” ملا آواره، کادر حزب ناسیونالیست کرد، “مانیفست” پنهان و دوفاکتوی آن محفل بسته بود. طیف وسیع روشنفکران شهری و کارگران و زحمتکشان سوسیالیست، به رسوبات ناسیونالیسم کرد و سنتهای عقب مانده در ذهن “بنیانگذاران” با آن جهش سیاسی خویش، یک نه بزرگ و قاطع گفتند و شکافی عمیق با گذشته بیگانگی با قلم و تفکر و اندیشه در فاصله ده ساله ۱۳۴۸ تا اواخر  ۱۳۵۷ کومه له سنتی ایجاد کردند. احترام کمونیسم را در مصاف با ناسیونالیسم کرد و به شکست کشاندن تعرض مسلحانه حزب دمکرات کردستان ایام برو بیای قاسملو، نزد جامعه در مقیاس ایران و کردستان، بالا بردند. تجربه ثابت کرد که قانون تغییر شامل جناب وطندوست نشد و او در عمق آن شکاف سیاسی- اجتماعی- نظری سقوط کرد و همانجا زمین خورد و همانجا اطراق کرد.

یک نقطه نفرت و کینه  شتری در نوشته ها و فرمایشات جناب وطندوست علیه شخص من قدری جای تامل دارد. همه کسانی که زنده اند و از شرکت کنندگان در جلسات کنگره اول، به انحاء مختلف در باره کار “ناروا”ی آقای وطندوست نوشتند و اظهار نظر کردند. اما، من، به عنوان یکی از “بنیانگذاران” کومه له، هدف هتاکی و بی حرمتی ویژه ای از جانب وطندوست قرار گرفتم. دلیل، از نظر من دستکم، روشن است. خود وطندوست میداند که من در کومه له از او بسیار “بنیانگذار”تر بودم. میداند که او اتفاقا در دوره شکوفائی اولیه در فاصله سال ۱۳۴۸ تا اواخر سال ۱۳۵۰ در دست نویسی و کپی و تکثیر آثار لنین، اصلا حضور نداشت و در مباحث آن دوره تماما غایب بود. با اینحال گرچه او به دلایل و علل اهانتهایش به من صراحت نداده است، من برای اطلاع خوانندگان، توضیح میدهم. او، بروشنی میداند که من سابقه و پیشینه و اتوریته و احترام سیاسی ام را  پشت تحکیم مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری و رفاقت و هم رزمی با منصور حکمت قرار دادم و دیگران، که متاسفانه کم نبودند، در تند پیچهای سیاسی چپه شدند و در نیمه راه، به تعهدات خویش پشت پا زدند. بعلاوه او از اینکه من تاریخ فعالیت سیاسی و حاصل مبارزات و مقاومتهایم در برابر شکنجه و زندان کشیدنها؛ و محبوبیت و شهرت و نفوذ اجتماعی ام، و نیز نقش منحصر بفرد خود در تشکیلات شهرها در سخت ترین دوره اختناق اسلامی را به “خط مام جلال” و کردایه تی و ناسیونالیسم کرد، نفروختم و نبخشیدم، و او برعکس، جوهر و ماهیت روی آوری به سیاست را از قدیم الایام با جنبش ملامصطفی در “شورش ایلول” بازتعریف و بازشناسی کرد و در موقعیت یک مرید همواره وفادار به “خط جلال طالبانی”  به آن تداوم بخشید، از من با همان مقیاس و از زاویه نگرش کردایه تی خود به جامعه و سیاست؛  متنفرتر از دیگران است. او از نظر سیاسی، حتی از سطح تلقی های کومه له، قدیم دهه ها به عقب نشست؛ و من رفیق منصور حکمت شدم و کاپیتال مارکس را خواندم و کلاس کاپیتال دایر کردم.  نفرت کور او از من صرفا و فقط معامله کردن با ایام دوستیها در همان دوران کومه له قدیم نیست، یک نفرت طبقاتی و جنبشی است. با اینحال زندگی وطندوست در کانون نفرت علیه من و مبانی کمونیسم کارگری و منصور حکمت، و محبت و ارادت خالصانه و بی حد و مرزش به زعمای جنبش ناسیونالیسم کرد، برای او “مقدس” است. اما او باید این را هم بفهمد که من میتوانم علیه مقدسات او،  می ایستم و از خودم و طبقه ام و آرمانهای سیاسی ام در برابر او و طبقه و اسطوره هایش دفاع میکنم. او که در رویدادها و تحولات کردستان عراق، با دلشوره و دلواپسی میبیند که مقدسات اش توسط توده های میلیونی مردم، سکه یک پول شده اند، باید متوجه باشد که همراه با کردایه تی اش و تعقل عشایری و ایلیاتی “جلالی- ملائی”، منزوی تر  و حاشیه ای تر شده است و قطعا حریف من و اندیشه هایم نمیشود و او را سر جایش مینشانم. اما،  او جبون و ترسو است، به این دلیل سعی کرده است که در شرایط انزوا و تفًرق و تخاصم و توطئه گریها و تصفیه ها در بین هم مرام هایش، که در نفرت از منصور حکمت و مبانی کمونیسم کارگری، از جنابشان “پیش کسوت” تر و سابقه دار تر و بد نام تراند، و در بستر شکست مفتضحانه مهندسی”بازسازی” کومه له کردی، خاطره رفقای عزیزی که رفتند: فواد، صدیق کمانگر، محمد حسین کریمی، طیب روح اللهی و سعید یزدیان و … را با این تعصب و جهالت ناسیونالیستی مسموم کند و تصویر آنها را سپر تردید و تزلزل و جبن سیاسی خویش قرار بدهد. این رفتار دیگر به تمامی ناشرافتمندانه و از نظر اخلاق سیاسی، ضد انسانی است. نفرت قورت دادن بی جربزه های سیاسی که با تصویر سازی زشت از عزیزان جان باخته  همراه است،  سقوط  آزاد به دنائت است. اما انگار حرجی بر این آدمکها نیست، دیگر کسب و کار و “بیزینس”شان است. جامعه باید اینها را همینطور بشناسد.

اما، به پشتوانه دستبرد ساعد وطندوست  و دیگر رهگذران و نا رفیقان نیمه راه به تاریخ زندگی گذشته ما، سعی میکنند از فواد و محدودیتهای تاریخی آن دوره کومه له، چهره یک پدرخوانده ضد کمونیست مهندسی کنند. در اوضاعی که به این توهم دچار شده اند، که به بورس بازگشتن ناسیونالیسم کرد در “چهارپارچه” را ازلی پنداشته اند، افسار ضد کمونیستها و فالانژهای ناسیونالیسم و قوم پرستی را علیه کمونیسم و افکار و اندیشه و سیاستهای کمونیستی بطور عموم و علیه شخص منصور حکمت بطور اخص، رها کرده اند. این لکه ننگ را بر سینه هایشان آویزان میکنیم.

عکس و تصویر دوران سقوط این واداده ها و ورشکستگان سیاسی را باید بخاطر سُپرد. ناسیونالیسم کرد بار دیگر به موضع دفاعی عقب خواهد نشست. عربده کشهای ضد کمونیست امروزی باید برای آن ایام به فکر تنظیم “دفاعیات” خویش باشند و سر کرده های پلاستیکی در دستپاچگی برای پیدا کردن سوراخ، ناچار خواهند بود دوباره برای کیش دادن نوچه ها و فحًاش های لومپن به لانه هایشان، خاکی بسر خود بریزند.

۲۲ فوریه ۲۰۱۹

محل نوشتن نظرات