نوشته کورش مدرسی، آنچه باید آموخت، سپتامبر ۲۰۰۹، یعنی دقیقا پس از ده سال، هنوز جای “آموختن” دارد.
تصور میکنم طی این ده سال، حالا دیگر میتوان دید که احکام آن “تز”ها، در “پشت پرده یک دود”، آمدند و چرخیدند و خود مجددا دود شدند و به هوا رفتند. اما، انگار پس از گذشت ده سال و محک خوردن با واقعیات، تزها، هنوز جای آموختن دارد. بهر حال هیچکس را نمیتوان از توهم بخود و خودفریبی منع کرد، حتی اگر محک تجربه، قهرمان دنیای فردی، را در هیات آن سرباز ژاپنی گمشده در جنگل، به تصویر بکشد که پس از پایان جنگ، در “خیالات” خود، بر این باور بود که جنگ ادامه دارد. ارجاع چند باره نویسنده “آنچه باید آموخت” به جوهر تزها، شباهت عجیبی با آن خیالات متناقض با سیر عینی واقعیات و تجربیات دارد.
در هر حال تعقیب و واکاوی این حالت hallucinations پس از این ده سال، خالی از لطف نیست:
در مدخل بحث، این جمله آمده است:
“مردم انقلابی، برعکس اعتراضات تیر ماه ۱۳۷۸، که علیه هر دو جناح رژیم بود، به یکی از جناحها امید بستند. از تجربه تیر ۷۸ عقب نشستند. اما بازهم شکست خوردند.”
این فکت، خیلی ساده، غلط و دست کاری شده است. مردم در تیر ماه ۱۳۷۸، با “موضع” علیه “هر دو جناح رژیم”، اعتراض نکردند و به یکی از دو جناح رژیم “امید” نبستند. فکت ها صریح اند: اعتراض ها به بهانه “بستن روزنامه سلام” و تظاهرات در پی اردوی “دفتر تحکیم وحدت” در خرم آباد روی داد. پشت آن تز عاریه ای، که گویا مردم، قبل از دست زدن به هر اعتراض علیه رژیم اسلامی، “موضع” دارند و “آگاهی” بر حرکت و تحرک انان ناظر است، نوعی از “کمونیسم انزوا”، نوعی “تبختر تئوریک” لانه کرده است. سالها پیش در مانیفست کمونیست، چنین نوشته شد:
“تاریخ جوامع کنونی، تاریخ مبارزه طبقاتی است که طبقات در رو رویاروئی دائمی با یکدیگر قرار گرفته و دست به مبارزاتی بی وقفه – گاه پوشیده و گاه آشکار – زده اند که هر بار یا به دگرگونی انقلابی کل جامعه، یا به نابودی مشترک طبقاِت در ستیز منتهی شده است.”
منصور حکمت در سمینار دوم مبانی کمونیسم کارگری، از جمله چنین گفت:
“مبارزه طبقاتی: تبیینی که ما از مبارزه طبقاتی داریم با خیلی ها فرق میکند. مبارزه طبقاتی در کمونیسم چند نوع تعبیر شده است. عمدتا یک دوُز بالا یا یون بالایی از آگاهی را واردش کردهاند! گویا مبارزه طبقاتی مبارزهای است “آگاهانه” علیه کاپیتالیسم، و به آن مبارزهای میگوییم مبارزه طبقاتی که بخصوص زیر پرچم سوسیالیسم انجام بشود!…
ما عنصر آگاهی را در مبارزه طبقاتی شرط نميدانیم. گفتم؛ سوسیالیستی بودن برای برخی که میگویند “مبارزه پرولتری، مبارزه طبقاتی”، فرضشان این است که مبارزهای است علیه سرمایهداری! ولی برای ما تعریف مبارزه طبقاتی این نیست. لایههای بعدیای هست بین مبارزه طبقاتی تا جنبش کمونیسم کارگری… ولی یکی از وجوه مشخص کننده جنبش ما این است که ما به وجود دائمی مبارزه و کشمکش طبقاتی قائل هستیم. و اگر فکرش را بکنید برای یک جریانی که از زاویه پراتیکی، از زاویه تغییر دارد دنیا را ميفهمد، چقدر این تز برایش حیاتی است. اگر بیایند بگویند، که گفتند، “مبارزه طبقاتی در جریان نیست”! “افت کرده است”! الآن “مبارزه طبقاتی یا پرولتاریایی در کار نیست”! یا “پرولتاریا دیگر با بورژوازی سازش کرده”! همه اینها زیرآب بنیاد ما را میزند.”
یکی از تیترهای “مُهم”، “آنچه باید آموخت”، والبته “در پشت پرده دود”، همین وارد کردن “عنصر”، آگاهی در مبارزه طبقاتی است. چه، در همان مدخل بحث تاکید شده است که در سال ۱۳۷۸ مردم انقلابی، با “موضع” یعنی همان “آگاهی” ضدیت با دو جناح وارد مبارزه شدند. اما “اختراع” آگاهی برای حرکت سال ۱۳۷۸، در حالی که روشن بود که به بهانه بستن روزنامه سلام براه افتاد، خود فلسفه ای داشت: “باید ریشه های آن آگاهی در سال ۷۸ و فقدان آن عنصر را در ۱۳۸۸”، شکافت. یعنی نه سیر عینی واقعیات و پروسه “گاه آشکار و گاه نهان مبارزه طبقاتی”، که “تئوری” و “آگاهی” و یا فقدان آنها و ناظر و یا عدم هژمونی آنها بر همان پروسه های عینی. از اینجا به بعد، نویسنده “آنچه باید آموخت”، تماما به ساخت و پرداخت یک “آگاهی و تئوری” که موجب شد تا برخلاف حرکت “آگاهانه” سال ۷۸ جنبش مردم را به شکست برساند، روی می آورد.
طنز تلخ تاریخ برای مجموعه آدمهائی که با تزهای “آنچه باید آموخت” رفتند و بر سر همان هم تکه پاره شدند، این بود که “تز” آن نوشته، را شخص دیگری بیرون از کمونیسم کارگری و دشمن کینه توز مبانی آن، تدوین کرده بود: “کسی که با سرمستی از جامعه مدنی دوخردادیون و دل در گرو آن، به حزب کمونیست کارگری ایام منصور حکمت ایراد گرفت که ندیدن سیر متعارف شدن سرمایه داری تحت مدنی چی های رژیم اسلامی، در این ریشه دارد که آن حزب از تشکیل انترناسیونال با انزواهای کمونیستی در ایام آخر هفته، خود را کنار کشیده است. مثل همیشه مدافعان بورژوازی خودی، جانبداری و تعلق سیاسی خود را در لابلای خطابه های پوچ و “آوردن” تز و دکترین و ارزان فروشی اصول بنیادین کمونیسم کارگری آراستند.
“تئوری جنبش سبز”، در حقیقت در میدان تفکر کمونیسم انزوا و کمونیسم ملی پرورانده شده بود. کما اینکه، اسلاف قدیمی تر، با عروج دو خرداد، شبح بورژوازی خودی را برای “تبدیل کردن رژیم سرمایه به رژیم سرمایه داران”، در لابلای جنگ جناح های رژیم، رویت کرده بودند. آنجا هم “عنصر آگاهی” را تتمه سیر “متعارف شدن” رژیم اسلامی با سیر کاپیتالیسم در جامعه ایران، کرده بودند: “چشم انداز و تکالیف سوسیالیسم در قرن ۲۱”!
سنگ بناء تزهای “آنچه باید آموخت”، بر “نقصان” آگاهی در “جنبش ۸۸” قرار داشت و به نظر میرسد از منظر صاحبان آنها، کماکان دارد. بنابراین میبایست، و کماکان اکنون نیز باید، نظرها را از سیر مادی اتفاقات در سال های ۷۸ و ۸۸، به عنصر آگاهی در مورد اول و فقدان آن، در مورد دوم، منحرف ساخت. اگر آن چشم بندی، برای مستمعین و هم خط ها، ممکن شد، وظیفه بعدی یک جنگ تمام عیار و نبردهای مطنطن و عبارت پرداز در عالم موهومات بود. در افتادن و “افشاء بی امان” با، و علیه ضد “آگاهی” “تئوری” ناموجود جنبش سبز بر ذهنیت مردمی که در ابعاد میلیونی، به “شکل آشکار”، و “ناآگانه”، در صحنه جدال طبقات حضور یافتند.
اما این کاهنان معبد عنصر “آگاهی”، نتوانستند، جوهر طبقاتی تزهای خود را روتوش کنند. اولی ها، با شکست “گفتمان” اصلاح رژیم اسلامی، از “متعارف شدن” رژیم اسلامی، مایوس شدند و در سال ۸۸ “سرنگونی طلب” از آب درآمدند. اما، تناقض شکننده رویکردشان، آنان را متفرق و تکه پاره کرد و صاحب اصلی تز، نه تنها صف بقایای کارگرپناه را ترک کرد، که کلا سیاست را کنار گذاشت. دومی ها، اما، با “اختراع” ضد “آگاهی” جنبش سبز، مدت کوتاهی جولان دادند، اینها هم در تعارض با سیر مبارزه واقعی در جامعه، به حاشیه رفتند و صاحب اصلی، منفردتر و حاشیه ای تر، به جای کارهای “خرد” به ساختن کاخهای بزرگ اما خیالاتی: “خاورمیانه سوسیالیستی” و ” تدارک کمونیستی – جنبش سازمانیابی حزب پرولتاریا” در سراسر عالم، مشغول و به خودمشغول ماند. کپی کننده تزها، از حزبی که بر اساس تزهای اختراعی ساخته شده بود، کناره گرفت. جمله پایانی “آنچه باید آموخت”، برای مجموعه افرادی که با روایت دوم تزهای مستعفیون از کمونیسم کارگری، رفتند، حاوی طنز بسیار تلخ و البته “آموزنده”ای است:
باید به حزب حکمتیست پیوست!
به کدامیک؟ غیر رسمی، یا “رسمی” که مدعی تزهای آن، خود از عضویت در آن کناره گرفته است؟ یا به عناصر جدا شده و “کلیدی” سابق، که باورمند به تز مبناء، دفتر و دستک “پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران” راه انداخته اند؟ این عنصر “آگاهی”، و “پژوهشی” عجب قدرتی در لجاجت ضد تاریخی، غیر سیاسی کمونیسم انزوا و ملی و خلقی داشت، دارد و به نظر کماکان دارد! واقعا از درک این روحیه عاجزم که چه “شجاعت”ی انگیزه ارجاع مکرر مخترعان تز “جنبش سبز” است، در حالی که خود از سکتی که بر آن مبناها شکل داد، تکه پاره اش کرد و منهزم، کنار گرفته است؟
۸ اکتبر ۲۰۱۹
Posted in: Uncategorized
» Leave a Reply