شرم!
به این جملات از بهمن شفیق توجه کنید. بویژه به آن بخشهائی که از “نامه سرگشاده” به کنگره ۵ مربوط اند. در صف مخاطبان این هذیانها، بویژه در “مرکزیت”، کسانی نشسته بودند که با سابقه او در حزب کمونیست کارگری ایران بخوبی آشنا بودند. آن وقتی که او “رفیق بهمن” بود، و میخواست در لابلای “تز هائی برای انترناسیونال کمونیستی”، راهی برای ایجاد یک فراکسیون دوخردادی در حزب کمونیست کارگری پیدا کند. مُچ اش را گرفتند و به او گفتند: “ایست! ترمزهایت را چک کن”، و پس از اینکه در نوشته “از منظر اژدها” آن ریاکاری موژیکی اش را به رُخش کشیدند که: [” رفیق بهمن یک “تز” دارد و مقدار زیادی “توهم”. توهم این است که او خيال ميکند ميتوان با ايدئولوژى “دوم خرداد” در اين حزب “اپوزيسيون کارگرى” درست کرد، يا دقيقتر، با کارگر کارگر گفتن در اين حزب اپوزيسيون دوم خرداد درست کرد. خيال ميکند تئورى و تز و سياست براى ديگران هم همينقدر بازيچه است. خيال ميکند.]، بهمن شفیق “رفت” تا با امثال موجوداتی از خود خورده شیشه دارتر “تدارک کمونیستی- جنبش سازماندهی پرولتاریا”!! راه اندازد. اما از آن جمع هپروت، به دلیل اینکه به گفته خودشان “پا روی دُم یکدیگر گذاشتند” و هوس های سکسی “سر دبیر”(شفیق) و با نام جعلی(بهمن آهنگر که بعدا در جنگ و دعواها توسط کسی که همراه با عباس فرد. “انشعاب” کرد و سایت “رفاقت کارگری” را راه انداختند، در جزئیات افشا شد) در ستون “ادبیات کارگری”، مایه آبرو ریزی اخلاقیات واقعی کارگرپناهان شده بود، مضمحل شد. هر کس که از کمترین حس احترام به اخلاق سالم سیاسی برخوردار بود، از آن تفاله های مُتعًفن و آن “ادبیات کارگری” هرزه کارگر پناهان ضد کارگر و ضد کمونیست، حتی در آن دنیای مجازی، فاصله گرفت.
اینها را و بیشتر از اینها را آن جمع در مرکزیت حزب مربوطه، قبل از انشعاب “حط رسمی”، میدانستند.
این نقل قولها را با آن شناخت از گذشته مقایسه کنید. تصور نمیکنم همه با هم و در یک مقطع زمانی “آلزایمر” گرفته باشند. چه اتفاقی افتاده بود و چه بر سرشان آمده بود، که هیچکس انتقاد نه، عکس العمل غریزی انسان زنده نه، که، حداقل نشانه و علامت یک ته مانده حس احترام به منصور حکمت و حرمت سالیان مبارزه خود را از آنها ندید و نشنید و حس نکرد؟ چرا همه آنها در برابر این لحن رکیک و چارواداری بهمن شفیق سکوت کردند؟ چرا شاهد عینی این مغازله سیاسی بین شفیق و مدرسی بودند، اما در یک جلسه رسمی در برابر تملق متقابل بین این دو و دم گرفتن آنها با نفرت پراکنی علیه کمونیسم کارگری و ترور شخصیت منصور حکمت، جیک شان در نیامد؟ چرا کسی، همانجا و با شنیدن آن اهانتها به یک تاریخ پرشکوه، سالن را به نشانه اعتراض ترک نکرد و فورا و بموقع، دو کلمه در باره فسق و فجوری که در جریان بود، علنا ننوشت؟ واقعا چه به مردم میگوئید وقتی در حضور شما از “کار تئوریک با ارزش بهمن شفیق” قدردانی شد، معنی اش در عبارات لومپنی آن موجود: “جسارت به آستان مقدس لیدر فقید” بود؟ آخر تشخیص لحن مستهجن، آن هم سالها پس از رفتن “آن رفیق” بهمن شفیق “ریاکار”، برای شما که سالهای سال با شخصیت های پیچیده تری روبرو بودید، به انسوکلوپیدیا نیاز داشت؟ آنوقت ها اگر مشاعرتان قفل کرده بود، و یا با توجیه هم سنگری با انبار مهمات آن لجن پراکنی در”افشاء کمونیسم بورژوائی” خود را فریب دادید و بی جربزگی تان را به حساب درایت بخود قالب کردید، بعدها چه؟ از حس غریزی دفاع از نفس زندگی خویش هم تهی شده بودید؟ چگونه از حمل آن همه خًفت و خواری بر وجدانتان در آن سالها و ماهها بر آمدید آخر؟ چه احساسی به شما دست میدهد وقتی که جلو چشم شما مُقدًرات زندگی سیاسی شما، با آن پیشینه، با آن مصافهای بزرگ، با آن فداکاری ها و رزمندگی ها وعبورسرفرازانه از پرتگاههای سیاسی، با همه خاطرات شیرین و بیادماندنی در راه آرمانهای کمونیستی؛ و رفاقتها و بگو و بخند ها با انبوهی رفیق عزیز و رزمنده و سرشار از اخلاقیات و سجایای سیاسی سالم و منصور حکمت، توسط موجود بی رگ و ریشه ای چون شفیق رقم خورد و شد مبدا “تولدی دیگر”؟
برای کسی که از بیرون نگاه میکند، و از خرده حسابها در ماجرای تکه پاره شدن حزب کمونیست کارگری پس از مرگ منصور حکمت، بی خبر و یا مثل من فاصله گرفته است و پشت سر گذاشته است، بخوبی روشن است که مهندس واقعی محفل شما، نگرش آن و سیاستهای آن، و فرموله کردن “کمونیسم کارگری” به عنوان “کمونیسم بورژوائی”، آنهم از همان دوره “دولت در دوره های انقلابی”، این موجود بوده است.
جملات زیر را با خط تاکیدها نقل میکنم که رو به چشم و صورت شما باشد، تا حداقل، در خلوت، بدانید که با زندگی سیاسی خود، با دورانی از عزت و حرمت و رشد و شکوفائی موقعیت اجتماعی شخصی تان، چه شلخته و بی بند بار، چه بولهوس و چه ببو، و تا چه اندازه جبون و نا انقلابی رفتار کرده اید. وجدانا اگر کسی، حتی از بهترین دوستانتان، یک صدم آن لیچارها و پاپوش دوزیها و انگ ها را به شخص شما، به خواهر و برادر و همزی شما، بار شما میکرد، جواب سلامش را هم میدادید؟ یعنی کمونیسم کارگری و منصور حکمت تا آن حد برای شما غیر شخصی و “نامربوط به زندگی” شده بود؟ من حقیقتا دلم به درد آمد.
شما را چنین آدمهای “کوچک” و بی شهامت تصور نمیکردم. خود را از چشم خیلی ها و از جمله من، انداختید.
۱۰ آوریل ۲۰۲۰
ایرج فرزاد
آنچه که از شفیق “آموختند:”
– کوروش مدرسی در سخنرانی اش تحت عنوان “تولد نئو توده ایسم در ایران” به صراحت به منبع مباحث خویش رجوع داد و از “کار تئوریک با ارزش بهمن شفیق“ نام برد. به این ترتیب در حقیقت این او بود که مدتها پیش از عروج جنبش سبز به ما “نزدیک” شده بود و نه ما به حزب حکمتیست.
– پرسش اصلی این است که چرا وی دست به این کار زد. روشن بود که نام بردن از بهمن شفیق که در قاموس کمونیسم کارگری مرتد مهدورالدمی تلقی می شد که به آستان مقدس لیدر فقید جسارت نموده بود
– شکست استراتژی کمونیسم کارگری، حزب حکمتیست را به بحرانی هویتی دچار کرده و آن را در مقابل تعرضات یک جریان دست راستی درون چپ آسیب پذیر کرده بود. بحرانی که راهی به جز تجدید نظر در مبانی تعریف شده کمونیسم کارگری نداشت و آوردن اسم بهمن شفیق نیز در همین راستا قرار داشت. حزب حکمتیست – یا به عبارت دقیق تر کلمه: کوروش مدرسی – به این نتیجه رسیده بود که با تئوریهای سابق نمی توان به عنوان جریانی مدعی مارکسیسم ادامه حیات داد. پوچی آن تئوریها در عمل به اثبات رسیده بود و واقعیت تلخ این جریان را وادار میکرد که از آن نظریات عبور کند. کوروش مدرسی پیشگام این روند بود و همین را نیز نه تنها در سخنرانی مورد اشاره بلکه بعدا در سایت شخصی خویش اعلام نمود. او فهرستی طولانی از موضوعات تئوریکی را بر شمرده بود که از نظر وی نیازمند به باز تعریف و بازبینی بودند. مجموعه آن فهرست چیزی جز اعلام نا کارآمدی “دستاوردهای تئوریک” کمونیسم کارگری نبود و نظریۀ دولت در شمار کلیدی ترین موضوعات این دستاوردها قرار داشت….
– به این ترتیب در حزب حکمتیست نیز مباحثه بر سر “امکان تبدیل جمهوری اسلامی به دولت متعارف بورژوازی” آغاز شد و ستون دیگری از ارکان کمونیسم کارگری نیز مورد تردید قرار می گرفت.
از نامه به کنگره ۵، (۱۱ سپتامبر ۲۰۱۰) :
– رفقا، با درود. پیشاپیش برگزاری کنگره پنجم حزبتان را به شما تبریک میگوئیم….
– رفقا، نگاهی به سرنوشت جریان «کمونیسم کارگری» در ۱۲ سال پس از عروج اصلاحات به خوبی مؤید این امر است که کمونیسم کارگری به هیچ وجه جنبش کمونیستی درون طبقه کارگر نبود. خود شما امروز در ادبیات خود بخش اعظم نیروهای تشکیلدهنده «کمونیسم کارگری» را به عنوان کمونیسم بورژوائی تعریف می کنید. فکر میکنیم در این امر با ما توافق داشته باشید که حزب شما به هیچ وجه اصلیترین و یا رگه اصلی همه نیروهای گرد آمده حول پرچم ایدئولوژیک کمونیسم کارگری را شکل نمی دهد.
– عناصری وارد ادبیات سیاسی شما شده است که تا پیش از این با ادبیات کمونیسم کارگری بیگانه بود.
– برخورد به مقوله دولت مورد برجسته دیگری است که تعارض خط مشی و جهتگیری شما با دستگاه موسوم به کمونیسم کارگری را هر چه بیشتر آشکار می سازد. شما خود میدانید که عدم انطباق دولت جمهوری اسلامی با نیازهای انباشت سرمایه در ایران یکی دیگر از پایههای اصلی ایدئولوژی کمونیسم کارگری بود. این تبیین ماوراء طبقاتی تحت عناوین متفاوت – از «دولت در دوره های انقلابی» تا «اسلام سیاسی» و «دولت غیر متعارف» و غیره – ارائه می شد، اما ادبیات حزب شما در سالهای اخیر و بویژه در یک سال گذشته به طور چشمگیری از این ادبیات غیر مارکسیستی متمایز شده است. این نیز با سنتی که عنوان کمونیسم کارگری را بر خود حمل میکند در تعارض آشکار است.
– سیاست غیر طبقاتی یا کمونیسم بورژوائی ای که شما از آن نام می برید، بر مباحث همان کمونیسم کارگری در دوران اوج خود استوار شده است. از قبیل «حزب و جامعه» و «حزب و قدرت سیاسی» و حزب شخصیتها و «جنبش سلبی، جنبش اثباتی» …
– حقیقتاً چنین کنگره ای آیا تبدیل به چیزی در راستای همان سناریوهای شخصیت سازی نخواهد شد؟ امیدواریم که چنین نشود. اما این سنت در سالهای اخیر به اندازه کافی شخصیت پوشالی تولید کرده است.
– شما که در مواجهه با موج تهاجم سبز جسارت شایانی از خود نشان دادید، میتوانید این بار نیز نشان دهید که در پشت سر گذاشتن دوران کهنه و ورود به چالشهای دوران نوین نیز با چنین جسارتی برخورد خواهید کرد. …شاید این هم تقدیر باشد که این فراتر رفتن، این در هم شکستن مرزهای ایدئولوژیک کهن از بیراهه های عجیبی راه خود را باز کند.